دوک سیاه
اشعار زهره جامئی
دردلم غصه وآه
خسته ام دوک سیاه
چرخ پرکار بودم
گرم وپربار بودم
دالی روغن مچکاند
حالی بر من مینشاند
نخی ازریسه دوک
بهرماسوره وکوک
لحظه ی طلوع میشد
کار من شروع میشد
ژورو زیکزاک میزدم/لبه هاتومیدادم
دوختن جادگمه ها /دوخت ودوز به انتها
If you have Telegram, you can view and join
دوک سیاه right away.