Arbaeen.ir | رسانه مردمی اربعین
5.99K subscribers
2.04K photos
1.31K videos
119 files
1.26K links

کانال رسانه مردمی اربعین
سایت: http://Arbaeen.IR
ارتباط با ما: @Arbaeen_admin
تلگرام: t.me/ArbaeenIR
ایتا: eitaa.com/ArbaeenIR
سروش splus.ir/Arbaeenir
بله : ble.im/ArbaeenIR
روبیکا: rubika.ir/Arbaeenir
اینستاگرام: instagram.com/arbaeen.ir1
Download Telegram
🔻#روایت_اربعین

🔹جوشکاری به سبک اربعین!

🔸مدت‌ها قبل، به دختر خانومی علاقه‌مند شده بودم.
با هم صحبت کرده بودیم و این علاقه دوطرفه بود. اما متأسفانه با مخالفت شدید خانواده به خصوص مادرم رو به رو شدیم و این ازدواج حاصل نشد و به‌ اجبار خداحافظی کردیم.

🔸نزدیک اربعین بود که خانواده برای پیاده‌روی برنامه‌ریزی کردند. دلم می‌خواست با رفقای خودم راهی شوم اما می‌دانستم پدر و مادرم تنهایی از پس این سفر بر نخواهند آمد. برای همین تصمیم گرفتم مسیر تا کربلا را با خانواده بروم. بعد در شهر کربلا به دوستانم ملحق شوم.

🔸رسیدیم کربلا و بعد از اسکان خانواده در جای مشخص، خودم پیش دوستانم رفتم. یک شب در بین‌الحرمین روضه داشتیم. بین روضه خیلی دلم گرفت و حسابی اشک ریختم.

🔸‌در راه برگشت به تهران، مادرم اصرار کرد که با دختر خانومی در سفر آشنا شده. کمکش کرده، مادرم هم شیفته‌ او شده است. می‌گفت باید به خواستگاری برویم تا از نزدیک او را ببینی.

🔸بدون هیچ ذوق و میلی یک هفته بعد از اربعین به خواستگاری رفتیم. چشمم که به عروس خانوم افتاد خشکم زد. یاحسین!
عروس، همان فردی بود که مدت‌ها قبل به او علاقه‌مند شده بودم و مادرم حتی برای خواستگاری رفتن راضی نشده بود. 

🔸در دلم گفتم آقاجان! قبل از اینکه به کربلا بیایم، حاجت مرا داده بودی، برایم برنامه ریخته بودی و من نمی‌دانستم!
سفر اربعین من واسطه ازدواجم شد.

روایت #ارسالی: محمدرضا باباجانی

🆔@ArbaeenIR
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی همه پرستارها به گریه افتادند...

🖊 روایت ارسالی از مخاطبان: زینب‌ حسن‌زاده
🎙 گوینده: سمیه آقاجانی

#روایت_اربعین

🆔@ArbaeenIR