خانهای که اجاره کردهاند برای زندگی دو خانواده پرجمعیت، زیادی کوچک است.
از پشت سر فرشته و دو دخترش که به استقبالمان آمدهاند، شیطنت انگشتهای کوچک پسربچهای پشت پرده به چشمم میآید، به سمتش میروم، دستش را میگیرم و میکشمش بیرون.
چشمهای شادش را به من میدوزد و انگار آشنایی قدیمی را آنجا یافته باشد، شروع میکند به حرف زدن و بازی کردن با من.
همانطور که او با زبان شیرین کودکانهاش از من میخواهد «عسک»هایی را که گرفتهام به او نشان دهم، مادرش برایم تعریف میکند که چطور در بازی و شیطنتی بچگانه چشم محمد آسیب دیده و نیازمند درمانی است که توان مالیاش را ندارند.
برادر و دو خواهر آرامش پشت شیطنت او گم شدهاند، مخصوصا زینب ۱۱ ساله که مشکل ذهنی دارد و حتی مدرسه هم نتوانسته برود با اینکه خیلی هم دوست دارد.
محمد کوچک جعبه کیف و لوازمالتحریر اهدایی را با ذوق و شوق باز میکند و تک تک همه را واررسی میکند، «وااای مسواک»، « واای صابون کاغذی» ... لبخند شادش خورشید کوچکی است که آن خانه کوچک و محقر را روشن کرده.
وسایل را اهدا میکنیم و مشکلات و درددلهای شان را میشنویم. هنگامه رفتن است، هم دل ما گرفته هم دل بچههای فرشته؛ بغض و صدای کودکانهاش هم خودش را دلداری میدهد هم ما را بدرقه میکند: «میدونم دارین میرین دیگه...»
صدایش را در خاطرمان نگه میداریم تا یادمان باشد از بخشندگی دستها برایش تسلی خاطری بسازیم.
@bootorab_charity
#توزیع_لوازم_تحریر_کرمانشاه
http://www.bootorab.com/u/144
از پشت سر فرشته و دو دخترش که به استقبالمان آمدهاند، شیطنت انگشتهای کوچک پسربچهای پشت پرده به چشمم میآید، به سمتش میروم، دستش را میگیرم و میکشمش بیرون.
چشمهای شادش را به من میدوزد و انگار آشنایی قدیمی را آنجا یافته باشد، شروع میکند به حرف زدن و بازی کردن با من.
همانطور که او با زبان شیرین کودکانهاش از من میخواهد «عسک»هایی را که گرفتهام به او نشان دهم، مادرش برایم تعریف میکند که چطور در بازی و شیطنتی بچگانه چشم محمد آسیب دیده و نیازمند درمانی است که توان مالیاش را ندارند.
برادر و دو خواهر آرامش پشت شیطنت او گم شدهاند، مخصوصا زینب ۱۱ ساله که مشکل ذهنی دارد و حتی مدرسه هم نتوانسته برود با اینکه خیلی هم دوست دارد.
محمد کوچک جعبه کیف و لوازمالتحریر اهدایی را با ذوق و شوق باز میکند و تک تک همه را واررسی میکند، «وااای مسواک»، « واای صابون کاغذی» ... لبخند شادش خورشید کوچکی است که آن خانه کوچک و محقر را روشن کرده.
وسایل را اهدا میکنیم و مشکلات و درددلهای شان را میشنویم. هنگامه رفتن است، هم دل ما گرفته هم دل بچههای فرشته؛ بغض و صدای کودکانهاش هم خودش را دلداری میدهد هم ما را بدرقه میکند: «میدونم دارین میرین دیگه...»
صدایش را در خاطرمان نگه میداریم تا یادمان باشد از بخشندگی دستها برایش تسلی خاطری بسازیم.
@bootorab_charity
#توزیع_لوازم_تحریر_کرمانشاه
http://www.bootorab.com/u/144