نیلوفر قائمی فر
24.8K subscribers
20 photos
21 videos
200 links
پیج اینستاگرام:
instagram.com/nilufar.ghaemifar2

بچه‌ها تمامی رمانای منو فقط از اپلیکیشن باغ استور تهیه کنید، تنها جایی که با رضایت خودم منتشر میشه و هر سایت و گروه و کانالی جز این منبع رمانهای منو منتشر کنه راضی نیستم و حرامه!
https://baghstore.net/
Download Telegram
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

پرش به قسمت قبل :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/89084

#پنجاه_و_هفت
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر

مطالعه این رمان جدید فقط
و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.

*

عطا-ما یعنی من و رهی همچین خیلی رودوایسی با پدرمون داریم، حساب بردن نه ها، نمی دونم می تونم تفهیم کنم یا نه، به بابامون نمی تونیم نه بگیم.
آنیتا-خوبه دختر نشدید با این جبر جامعه و باباتون بدجور تو سری خور می شدین.
عطا-شما الان تو سری خورید؟
سحر از پشت پس کله ی عطا زد و گفت:
-با کی هستی؟
عطا-عح نکن بــــــابـــــــا! بین سه تا دختر گیر افتادما! جواب آنیتا رو دارم می دم، تک و تنها از شهر خودتون اومدید تهران و کار می کنید چه تو سری خوری؟ هیچ کدومتونم با مادر و پدرتون قهر و کودتا هم نیستید؛ دیگه آزادی تا چه حد؟ کدوم جبرو می گید؟
-این دوتا نه ولی من واقعا تو همون جبر و تنگنا بودم.
عطا-سحر خانم!
از آینه وسط نگاهی به سمت سحر کرد و گفت:
-اگر منو نمی زنین دو کلوم نطق کنم.
سحر-نطق که کتک نداره؛ تو داشتی تخم می کردی اونم دو زرده.
من و آنیتا خندیدم و عطا به من نگاه کرد و گفتم:
-خب اگر مارو به کشتن نمی دی بگو، همش در حال نگاه کرد به من و این دوتایی!
عطا-می خوام ببینم چشم تو چشمم می شید یا دست از زیاده روی هاتون برمی دارید. می خوام بگم تو سری خوری دست خود آدمه، تو...یعنی ساقی می تونست به اون زندگی با عنترخان ادامه بده و تو سری خور بمونه یا دست کم اگر هم می جنگید و متعرض بود هیچ وقت خودش نبود. شبیه یه سرباز بود که از بدو تولد بهش گفتن بجنگ تا کشته نشی و لذت بردن از زندگی ممنوعه، دنبال رویاهات رفتن ممنوع، دنبال علایقت گرفتن ممنوع، فقط جنگ جنگ...اونم نه برای پیروزی فقط برای بقا! درسته من فهمیدم تو توی زندگی قبلیت کار می کردی و مستقل بودی اما خودت نبودی؛ بودی؟
درحالی که به روبرو زل زده بودم گفتم:
-چقدر این حرفت درسته؛ جنگ برای بقا!
سحر-همه می جنگیم! ما اصلا همش تو جنگیم با صاحب خونه، با کار، با هرچی که دور و برمونه می جنگیم.
عطا-نگرفتی چی می گم! ما می جنگیم تا برنده باشیم، تا به هدفمون برسم. توی می تونستی توی شهرستان کوچیک خودتون بمونی و دختری که جو اون شهر می خواد،باشی.
سحر-شهر نه ما روستا بودیم برای همین هم مهاجرت کردیم. اول رفتیم شهر دیدم درآمدی نمی تونیم کسب کنیم برای همین اومدیم تهران، سال های اول هم خوب درآمد داشتیم، استعداد ها هنوز شکوفا نشده بود و این اینستا و معرفی های مجازی به نظر من کار مارو از سکه انداخت و مردم مربی های بیشتری رو شناختن.
-تکنولوژی باعث پیشرفته سحر نه پس رفت. اگر ما ضرر کردیم مشکل اینه که ما همگام با تکنولوژی پیش نرفتیم.
آنیتا-عزیزم تو کجا زندگی می کنی؟ ببخشید اما توی ایرانیم بیایم از قر کمرمون ویدئو بذاریم بگیم کمر از شما فنرش از ما بشتابید؟
سحر و عطا خندیدن و آنیتا ادامه داد:
-میان می برمون می گن عفت جامعه رو به خاک و خون کشید. حالا تو هی بیا بگو اینم ورزشه و من فقط می خوام به زن ها یاد بدم.
سحر-ببین ضبط توی ماشین نباشه همینه. بحث های عمیق و اعصاب خرد کن راه می ندازیم.
-دوستان این مشکل قبلا حل شده ها باید خودمون بخونیم. هر شعری قطع می شه از حرف یا کله ی آخر همون شعر باید شعر بعدی خونده بشه تا...
آنیتا بی مقدمه شروع کرد:
بارون اومدو یادم داد
تو زورت بیشتره
ممکنه هر دفعه اونجوری که می خواستی پیش نره
خاطره هام داره خوابو می گیره ازم
دوری من و دیگه ته دنیام
قلبت نوک قله قافه
من که تو زندگیم هیچکی نیست
چه دروغی دارم بگم آخه
این همه دوری نه واسه تو خوبه نه من
یهویی سه تایی شروع به خوندن ادامه ی آهنگ کردیم، یه طوری که عطا یه نگاه به من و یه نگاه به دور و بر کرد.
طرف تو بارون نمیاد
نمی شی دل تنگ زیاد
می دونی چند وقته دلم تورو می خواد
هنوز توی بهت بود که همه باهم بلند خوندیم، طوری که عطا توی جاش پرید و از ته اعماق وجودمون داد زدیم:
اینجوری نکن با من
هی دوری نکن با من
این شوخی خوبی نیست
من بی تو می میرم واقعا
اینجوری نرو سخته
چرا قلب تو بی رحمه
کی غیر تو با قلبش این حال منو می فهمه
عطا با خنده و چشمای گرد به روبرو نگاه کرد و گفت:
-خیلی دیوونه اید!!
-اینطوری کنسرت راه می ندازیم.

*
نصب #رایگان اپلیکیشن باغ استور برای همه موبایل ها (آیفون،سامسونگ،هوآوی،شیائومی و ...) :
https://t.me/BaghStore_app/284
*
این رمان فروشیه و هیچوقت توی تلگرام بصورت کامل پارت گذاری نمیشه!