کارگاه معماری و شهرسازی معاصر ایران
229 subscribers
76 photos
18 videos
11 files
40 links
Download Telegram
Forwarded from بایگانی
#سخنرانی
#کیهان_کلهر
#علی_اکبر_مرادی

🔸 مقام‌ها: ریشه‌ی موسیقی ایرانی
🔸 تنبور: قطعات و تکنیک‌ها

🎙 کیهان کلهر
🎙 علی‌اکبر مرادی

منبع: دانشگاه استنفورد

🔻🔻🔻
Mohammadreza Haeri:
https://2020.brmakercamp.cyscc.org.cn/achievements_details?lang=en&id=45
باسلام لینک فوق مربوط به مسابقه ویدیویی در رشته معماری وجهت شرکت در جشنواره بین المللی CAST که همه ساله درکشور چین برگزار می گردد، می باشد.
این جشنواره ، امسال به دلیل شرایط کنونی به صورت آنلاین برگزار می گردد .
این ویدیو توسط دانش آموزان متوسطه دوره دوم مرکز شهید بهشتی خرم آباد
(شایان دباغ ،مهدی جلالوند و اهورا بیرانوند) تهیه گردیده و به معرفی معماری یکی از آثار فرهنگی شهر خرم آباد به نام *خانه آخوند ابو* پرداخته شده است .
از شما بیننده محترم تقاضا میشود ضمن مشاهده این ویدیو با کلیک روی گزینه vote از فرهنگ و معماری و همچنین نماینده کشورمان حمایت فرمایید .

دوستان نظر لطفا👆
Forwarded from آسمانه
✏️«حافظه/ خاطره» در معماری و ادبیات قرن بیستم
هدیه نوربخش

جان راسکین در کتاب «مشعل حافظه»، جلد ششم از مجموعۀ «هفت مشعل معماری»، آورده: شعر و معماری بیش از هر چیز دیگر می‌تواند بر فراموشی انسان فائق آید و از میان این دو معماری برتری دارد چرا که علاوه بر اندوختۀ افکار و احساسات انسان، توان و تجربۀ کار دست او را نیز به نمایش می‌گذارد. منظور این متفکر قرن نوزدهمی از «حافظه/ خاطره»‌ تصورات بی‌حد و مرز شخصی نبود بلکه امری جمعی و مشخص بود که گذشته و حال در آن ثبت است و ملتی از طریق آن هویت خود را می‌سازد؛ در واقع درک او از این موضوع به مفهوم «تاریخ» بسیار نزدیک بود. از نظر او نقطۀ قوت و وجه مشترک ادبیات و معماری این بود که هر دو محملی برای حفظ و انتقال خاطرۀ بشری‌اند اما درست همین امر حدود پنجاه سال بعد وجه افتراق این دو حوزه شمرده شد.

در ابتدای قرن بیستم موضوع «حافظه/ خاطره» در روان‌شناسی، فلسفه و ادبیات بیش از هر زمان دیگر مورد توجه قرار گرفت.[۱] از نظر بسیاری از منتقدان مضمون اصلی ادبیات مدرنیستی «خاطره» و نمونۀ برجستۀ آن رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» اثر مارسل پروست بود که جان‌مایه‌اش دیالکتیک میان حافظه و فراموشی است. جالب آن که پروست شیفتۀ آثار راسکین در باب معماری بود تا جایی که ملهم از او طرح‌ریزی رمان سترگ خود را به ساخت کلیسایی جامع به سبک گوتیک تشبیه کرد. او کاملاً منظور راسکین از ارتباط میان بنا، ادبیات و «حافظه» را درک کرده بود اما فهم خود او از این موضوع متفاوت بود. در دیدگاه مدرن پروست، یادآوری «خاطره» آگاهانه نیست بلکه کاری غیرارادی و تصادفی است، او بیش از حافظۀ جمعی بر جنبه‌های شخصی «خاطره» تأکید می‌کرد و خصلت گذرا و فرّار آن را مهم‌ترین عاملی می‌دانست در این که نتواند ارتباطی پایدار با اشیاء و بناها داشته باشد.

اما در همین دوران معماری، نقاشی و مجسمه‌سازی به راهی کاملاً متفاوت رفت و تمامی تلاش خود را برای نادیده گرفتن «حافظه» به کار گرفت. با این که «حافظه» مضمونی پررنگ در اندیشۀ قرن بیستمی بود، گویا پیشگامان معماری و هنر مدرن متأثر از نیچه و خصوصاً کتاب «فواید و مضرات تاریخ» بودند که او در آن تفوق بر تاریخ، رسیدن به آگاهی فراتاریخی و زیستن در زمان حال را تشویق می‌کرد. در واقع آن‌ها این جملۀ فیلسوف آلمانی را سرلوحۀ کار خود قرار دادند: «زندگی اصیل بدون حافظه ممکن است اما بدون فراموشی نه.» هنرمندان مدرنیست اولاً خاطره را مهم‌ترین سد در مقابل ایده‌های «آینده‌نگر» خود می‌دانستد دوماً معتقد بودند هر چیزکه خارج از حیطۀ «مواجهۀ مستقیم با اثر» باشد و از نظرشان به «وضعیت بودن اثر صرفاً آن‌گونه که هست» لطمه بزند، باید حذف شود و در این میان معنا و «خاطره» مهمترین‌شان بود. این دومی اتفاقاً ادبیات را در نقطۀ مقابل معماری قرار می‌داد چرا که از نظر معماران مدرن تداعی معنا، بازآفرینی خاطره و ابهام اصلِ اساسی در ادبیات بود و بالعکس معماری که ارزش واقعی‌اش در ماده و فرم است بی‌واسطه و بدون همۀ اینها تأثیرگذار بود؛ پس اساساً زبان این دو هنر را مجزا از یکدیگر می‌دانستند.

اروپاییان پس از گذراندن درگیری‌های پیاپی و رخداد دو جنگ بزرگ لزوم یادآوری و مقاومت در برابر فراموشی را بیش از پیش احساس کردند. خصوصاً پس از فجایع جنگ دوم جهانی که منجر به مرگ میلیون‌ها انسان و نابودی دستاوردهای‌شان شد، جریانِ کم سابقۀ ساخت یادبودها و بناهای یادمانی رواج یافت. این امر معماران را بر سر دوراهی قرار داد یا باید دیدگاه دیگری را در نسبت «حافظه/ خاطره» و معماری پیش می‌گرفتند و یا از طراحی و ساخت این بناها که سرراست با این موضوع سروکار داشت صرف‌نظر می‌کردند. ابتدا مخالفت‌های بسیاری صورت گرفت؛ لوکوربوزیه، که تا حدی دیدگاهی متفاوت نسبت به معماران مدرن اولیه داشت، بنای یادبود ملل[۲] را برای پاسداشت صلح در سوئیس طراحی کرد. منتقدان کار او را خیانتی آشکار به اصول معماری مدرن تلقی کرده و آن را محکوم به فنا دانستند. در هر حال دیری نپایید که معماران مجبور شدند از نادیده گرفتن «حافظه/ خاطره» دست بردارند؛ گرچه این پرسش به قوت خود باقی ماند: آیا می‌توان «خاطره» را که حتی در کلام هم به آسانی به وصف نمی‌آید به زبان معماری بیان کرد و آن را در فرم و ماده مجسم کرد یا آن‌گونه که پروست دریافته بود اشیا و بناها چندان قادر به بازنمایی جهان ذهنی «خاطرات» نیستند.

🔸مشاهدۀ نسخۀ اصلی در وبگاه آسمانه:
http://asmaneh.com/feed/5f7192b29138b84838f6609b

▫️یادداشت‌ دیگر هدیه نوربخش در آسمانه:
- سراسربین بنتام

#یادداشت #هدیه_نوربخش
@asmaaneh
Forwarded from محمدرضا حائری
گنبد سلطانیه را بعد از 48 سال دوباره دیدم...چه وقفه و چه تغیرات عظیمی...در اولین دیدار در 48 سال گذشته این بنا ویرانه ای معظم بود با یک شکاف عمیق در میانه اش... اما اکنون آن شکاف پر شده و پیرامونش از زیر خاک بیرون آمده و جلوه و عظمتش چندین برابر شده...دیدار دوم در روز 9 فروردین 1400 اتفاق افتاد...دشت سلطانیه تازه سبز شده بود و سبزه و خاک با هم دیده می شدند...ده ها کارخانه و صد ها خانه بدون رعایت حریم منظریِ گنبد سلطانیه، به صورت پراکنده و خودرو سر از خاک بدر آورده بودند... با دیدن معبد اژدها در کوهپایه های گنبد سلطانیه معلوم شد که این منطقه برای ساکنان و حاکمان ایران از دیرباز جذابیت های آئینی- طبیعی داشته و به گفته مسئول فنی گنبد سلطانیه آقای دکتر رحمانی که با مهربانی ماجرا را برایمان شرح دادند این منطقه از زمان مادها مَدِّ نظر سلاسل بهم پیوسته تاریخ بوده تا نوبت به ایلخانان رسید که به احداث این بنای رشید و تنومند و ملحقات متعدد پرداختند و مدتی حکومت کردند و به تدریج بنا و محوطه داخل بارو تا دوره قاجار دچار فرسودگی و افسردگی شدند و چون فواره ای که بلند شود اقبال گنبد و بناهای پیرامونش رو به افول گذاردند...
در روشنائی فروردین و بازی ابر و آفتاب و گستردگی محوطه... دیدار دوم دیدار دلنشینی بود... به لحاظ عمر هر دو پیر تر شده بودیم اما این کجا و آن کجا! رسیدگی نسبی و مرمت ... گنبدِ بالا بلندِ سلطانیه را از خطر سرنگونی دور کرده بود و نشاط جوانی برایش به ارمغان آورده بود......شرایط کرونائی بازدید را مشروط کرده بودند و ایضا بادهای منطقه... که به تندی و گزندگی مشهور هستند ...خاصه در ایوان فوقانی گنبد آنچنان بر سر و صورت بازدید کنندگان می کوفتند که یاداور حمله ور شدن مغول و ایلخان بودند...
فیروز فیروز مثل همیشه پیشقراول سفر به اطراف و اکناف سرزمین بود...این بار سفری یک روزه را پیشنهاد کرد...ساعت هشت و نیم صبح به اتفاق خواهر و همسر فیروز از تهران به راه افتادیم و ساعت یازده و نیم به شهر و گنبد سلطانیه رسیدیم... اول به دیدار معبد اژدها(داش کَسَن) رفتیم ...معجونی عجیب و افسانه ای با چندین لایه تمدن از دوران های باستانی و اسلامی و ترکیبی درخشان از معماری دستکند و سنگ و نقش برجسته دو اژدها حکاکی شده بر دیوارها... پنداری به چین و ماچین رفته ای...و بعد از دیدار معبد فروریخته با شوق به دیدار گنبد سلطانیه آمدیم و در ترکیب موزون فضاهای باز و پوشیده و بسته گنبد غوطه خوردیم...
Forwarded from محمدرضا حائری
همچنانکه در محوطه گنبد قدم می زدیم...تصاویر و خاطرات نیم قرن گذشته و زندگی در اطاقکی تازه ساز به شیوه روستائی در جوار گنبد...به صورت های گسسته و پیوسته به یادم می آمدند...زمستان به یادم آمد که برف و بوران از منافذ و درزهای اطاق رد می شدند و به داخل می آمدند و راه دسترسی شهر سلطانیه به جاده اصلی تهران - زنجان بسته می شد و برای بازگشت به تهران یازده کیلومتر با پروفسور پیاده خود را به جاده می رساندیم و گرگ ها با حفظ فاصله مودبانه ما را همراهی می کردند...و در همان برف گنبد از میان یک دشت سراسر سفید پوش و یا در اردیبهشت ماه از میان یک دشت سراسر سبز پوش چون نگین فیروزه ای قد برافراشته بود...و معنای واقعی و ملموس دشت به خاطرم آمد...
در سال 1352 دانشجوی سال دوم دانشکده معماری دانشگاه شهیدبهشتی(ملی سابق) بودم در درس گروه مرمت امکان انتخاب داشتیم...به انتخاب، کار در سلطانیه و دستیاری یک متخصص مرمت اهل ایتالیا را برگزیدم...پروفسور اِنریکو دِریکو...در سال های اول و دوم دانشکده مقدار کمی زبان ایتالیاِئی آموخته بودم...پروفسور چند کلمه فارسی یادگرفته بود و مختصری انگلیسی میدانست و من هم مختصری ایتالیائی...اینگونه گفتگو می کردیم...لذت حضور در چنین مکانی و هیجان دیدنی های منحصر به فرد و معاشرت با چنان انسانی بر آموختنی های مرمتی می چربیدند ...
در آن ایام داربست هائی که سال هاست در زیر مقصوره مانده اند و چشم اندازهای داخلی را مانع شده اند نبود...آقای رحمانی گفتند که کار مرمت هنوز تمام نشده و می بایست این داربسته هارا همینگونه نگه داریم...فضای داخلی زیر گنبد از داربست های فلزی اشباع است و مشکل بتوان عظمت و صلابت فضای زیر گنبد را درک کرد...دیدن سطوح و فضاهای داخلی نیز مخدوش است...اما تا دل می کشیدت جذابیت های ایوان ها و ایوانچه های درونی و بیرونی دور فضای گنبد حیرت انگیز بودند...
Forwarded from محمدرضا حائری
اما شهر سلطانیه و ساختمانهایش از بالای ایوان های بیرونی گنبد تا بخواهی سست و گسسته و بی معنا بودند...سست مدرنیزم به تمام معنا...و می توانستیم از آن بالا همچون مهدی اخوان ثالث چون به بازدید شهر شوش و خرابه های باستانی شوش رفت بخوانیم و من خواندم: "ما پریشان نسل غمگین را بر سر اِطلال این مسکین خراب آباد فخر باید کرد یا ندبه...شوق باید داشت یا فریاد..." و از هم نسلان خود که وارث ویران قصور و قصه اجداد هستیم پرسیدم " با چه باید بودمان دلشاد؟ یاد ها یا باد ها/ یا هرچه بوداد بود باداباد؟"... باد های تند و گزنده همچنان سر و صورتمان را نشانه می رفتند و من و همرهانم از وجود چنین بنائی که از گزند ایام رهائی جسته به شدت دلشاد بودیم...