#خاطرات_خدمت_افتخاری | کوکا!
به پشتیِ آسایشگاه تکیه زدم تا با اشترودل رضوی و نوشابهمشهدی سحری کنم: برای روزهای واجب که بر گردنم بود و روز پیشواز، فرصتی طلایی که ادایش کنم.
دوست دیرینم در کشیک دوم شب که بیماری قند داشت و تعارف نوشابهام را رد کرد. مانده بود آن سید معمم که او هم داشت سحری میخورد:
- حاجآقا، بفرمِن نوشابه.
- ممنون آقا. هههههه!
- او خِنده یعنی مُخوام!
- نه. از اون جهت خندیدم که کوکا ضرر داره.
- دِگه حاجآقا، ما تفریحی غیر از کوکا که نِدِرِم!
- بله. انصافاً كوكا جایگزین نداره. ولی بالاخره آدم باید پا روی نفسش بذاره.
- دِگه ما قِراره یگ ماه پا رو نفسِما بِذِرِم! گفتِم قبلش خوب خودِما ره تحویل بیگیرِم!😅
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
#روزه • #پیشواز • #سحری • #ماه_رمضان • #شعبان • #آسایشگاه • #نوشابه • #نوشابهمشهدی • #کوکاکولا • #کوکا • #اشترودل • #اشترودل_رضوی
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
به پشتیِ آسایشگاه تکیه زدم تا با اشترودل رضوی و نوشابهمشهدی سحری کنم: برای روزهای واجب که بر گردنم بود و روز پیشواز، فرصتی طلایی که ادایش کنم.
دوست دیرینم در کشیک دوم شب که بیماری قند داشت و تعارف نوشابهام را رد کرد. مانده بود آن سید معمم که او هم داشت سحری میخورد:
- حاجآقا، بفرمِن نوشابه.
- ممنون آقا. هههههه!
- او خِنده یعنی مُخوام!
- نه. از اون جهت خندیدم که کوکا ضرر داره.
- دِگه حاجآقا، ما تفریحی غیر از کوکا که نِدِرِم!
- بله. انصافاً كوكا جایگزین نداره. ولی بالاخره آدم باید پا روی نفسش بذاره.
- دِگه ما قِراره یگ ماه پا رو نفسِما بِذِرِم! گفتِم قبلش خوب خودِما ره تحویل بیگیرِم!😅
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
#روزه • #پیشواز • #سحری • #ماه_رمضان • #شعبان • #آسایشگاه • #نوشابه • #نوشابهمشهدی • #کوکاکولا • #کوکا • #اشترودل • #اشترودل_رضوی
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
کبوتر حرم
اهورامزدا این کشور را بپاید از سپاه دشمن، از خشکسالی، از دروغ [و از اضافهوزن😄].
Telegram
کبوتر حرم
#خاطرات_خدمت | اضافهوزن
از برکات حرم یکی هم این است که میفهمی اضافهوزنت به معضل ملی بدل شده و حلش هم عزم ملی میطلبد!
********
اولین کشیک اردیبهشتی سال ۱۳۹۸ را در بست شیخ طبرسی میگذراندم و از دیدن تکمنارۀ ایوان عباسی و آن سنگفرش بارانخورده حظ میبردم.…
از برکات حرم یکی هم این است که میفهمی اضافهوزنت به معضل ملی بدل شده و حلش هم عزم ملی میطلبد!
********
اولین کشیک اردیبهشتی سال ۱۳۹۸ را در بست شیخ طبرسی میگذراندم و از دیدن تکمنارۀ ایوان عباسی و آن سنگفرش بارانخورده حظ میبردم.…
#خاطرات_خدمت_افتخاری | عزیزی
پس از نماز مغرب و عشای پایان کشیک در آسایشگاه، این بیت جامی دوید به دلم:
کنم از جیب نظر تا دامن
چه عزیزی که نکردی با من
و اشک نباید سرازیر میشد؟!
۱۳ اسفند ۱۴۰۳
* جامی این بیت را از زبان «خارکشْ پیری با دلق درشت» سروده. پیر شدم رفت!😅
#جامی • #شعر • #بیت • #آسایشگاه
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
پس از نماز مغرب و عشای پایان کشیک در آسایشگاه، این بیت جامی دوید به دلم:
کنم از جیب نظر تا دامن
چه عزیزی که نکردی با من
و اشک نباید سرازیر میشد؟!
۱۳ اسفند ۱۴۰۳
* جامی این بیت را از زبان «خارکشْ پیری با دلق درشت» سروده. پیر شدم رفت!😅
#جامی • #شعر • #بیت • #آسایشگاه
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | آپشن!
در کنارۀ صحن کهنه، زیر ایوان نقارهخانه همکشیکم را دیدم که چندی است دربان شده. عصای نقرهایاش حسابی چشمم را گرفت:
- بهبه! عصای حضرت!
- بذار بیِرُمِش بالا.
- نِه آقا! مو باید خم بُشُم بُبوسُم.
- خلاصه خواستُم بُگُم ما ای آپشنا ره دِرِم بِرِیْ دوستان!😄
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
📷 محمد رحمتی
#نقارهخانه • #دربان • #عصا • #صحن_عتیق • #صحن_کهنه • #صحن_انقلاب • #صحن_سقاخانه • #سقاخانه
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
در کنارۀ صحن کهنه، زیر ایوان نقارهخانه همکشیکم را دیدم که چندی است دربان شده. عصای نقرهایاش حسابی چشمم را گرفت:
- بهبه! عصای حضرت!
- بذار بیِرُمِش بالا.
- نِه آقا! مو باید خم بُشُم بُبوسُم.
- خلاصه خواستُم بُگُم ما ای آپشنا ره دِرِم بِرِیْ دوستان!😄
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
📷 محمد رحمتی
#نقارهخانه • #دربان • #عصا • #صحن_عتیق • #صحن_کهنه • #صحن_انقلاب • #صحن_سقاخانه • #سقاخانه
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | ویروس
من آدم کمتذکری هستم؛ ولی نمیشد از آن صحنه چشم پوشید: دختری جوان در دالان صحن نو (آزادی) به بست پایین، حجاب از سر برداشته بود. بهطرفش رفتم و محکم بهش تذکر دادم. روسریاش را جلو کشید. ناگهان جوان تنومندی که کنارش بود، حرکتی کرد که تصورش را هم نمیکردم: هر دو پاشنۀ پای دختر را گرفت، بهطرف دیوار فشارش داد و او را تا نزدیک سقف بالا برد! خواستم با مرد جوان درگیر شوم که پسرک همراه دختر یادآوری کرد که آن مرد هم از همراهانشان است.
دختر جوان به زمین برگشت و روسریاش هم دوباره بهروی شانهاش. این بار تا تذکر دادم، مرد جوان دیگری از همراهانش سرم را به پایین فشار داد و با دندانهای بههمفشرده تهدید کرد: «مگه یک بار تذکر ندادی؟!» و سوزنمانندی را به نیمرخ بینیام فرو کرد. دردی مینیاتوری حس کردم و حدس زدم که سوزن به ویروس آلوده است.
و از خواب پریدم!
حدود ساعت ۲:۳۰ بامداد
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
آخرین سحر ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵
#صحن_نو • #صحن_آزادی • #بست_پایین • #حجاب • #سوزن • #ویروس
🔗 خواب خدمت • درشتی • تعبیر خواب
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
من آدم کمتذکری هستم؛ ولی نمیشد از آن صحنه چشم پوشید: دختری جوان در دالان صحن نو (آزادی) به بست پایین، حجاب از سر برداشته بود. بهطرفش رفتم و محکم بهش تذکر دادم. روسریاش را جلو کشید. ناگهان جوان تنومندی که کنارش بود، حرکتی کرد که تصورش را هم نمیکردم: هر دو پاشنۀ پای دختر را گرفت، بهطرف دیوار فشارش داد و او را تا نزدیک سقف بالا برد! خواستم با مرد جوان درگیر شوم که پسرک همراه دختر یادآوری کرد که آن مرد هم از همراهانشان است.
دختر جوان به زمین برگشت و روسریاش هم دوباره بهروی شانهاش. این بار تا تذکر دادم، مرد جوان دیگری از همراهانش سرم را به پایین فشار داد و با دندانهای بههمفشرده تهدید کرد: «مگه یک بار تذکر ندادی؟!» و سوزنمانندی را به نیمرخ بینیام فرو کرد. دردی مینیاتوری حس کردم و حدس زدم که سوزن به ویروس آلوده است.
و از خواب پریدم!
حدود ساعت ۲:۳۰ بامداد
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
آخرین سحر ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵
#صحن_نو • #صحن_آزادی • #بست_پایین • #حجاب • #سوزن • #ویروس
🔗 خواب خدمت • درشتی • تعبیر خواب
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam