راشد انصاری
863 subscribers
206 photos
20 videos
59 files
217 links
خالو راشد
Download Telegram
تحصن مقابل استانداری!
نوشته ی: راشدانصاری

روز گذشته سوار بر موتورسیکلت، عازم استانداری بودم. جهت اطلاع شما بگویم که محل کارم آن جا نیست. اما به هر حال نرسیده به استانداری بودم که خودرویی با سرعت تمام از سمت دریا آمد و چنان زد پرتم کرد توی هوا که برای لحظاتی آن بالا همراه با تعدادی مرغ دریایی مشغول بال زدن بودم!
جای شما خالی هنوز نقش بر زمین نشده بودم که از ترس بی هوش شدم. در عالم بی هوشی نمی دانم چه شد که به هوش آمدم. و درست در همان نقطه ای که بی هوش شده بودم، حضور داشتم. با این تفاوت که خدا را شکر خبری از تصادف نبود.
اولین باری بود که این اتفاق برایم رخ داده بود. بی هوشی که خیر، چون چندبار تا حالا به خاطر عمل و....بی هوش شده ام، منظورم در عالم بی هوشی حواسم جمع باشد و همه جا را ببینم و به هوش آمده باشم!
به هر حال چون یادم آمد که قبل از بی هوشی داشتم می رفتم استانداری، رفتم به سمت در ِ ورودی که عده ای تحصن کرده بودند. در آن جا اولین شخصی را که دیدم،اگر گفتید چه کسی بود؟ بله ،طبق معمول درست حدس نزدید! چرا که رییس صنعت و معدن و تجارت بود! نه یک آدم معمولی! با دیدن ایشان بر تعجبم افزوده شد و پرسیدم:" مهندس، شما دیگه چرا؟" گفت:" من هم مثل بقیه مشکل دارم." گفتم:" مشکل شما چیه قربان؟"
- امسال ورشکست شدیم، ولی کسی پاسخ گو نیست!
- جدی؟ شما هم...؟!
- بله.
مشغول صحبت کردن با رییس صنعت ، معدن و تجارت بودم که شهردار عزیز به محض دیدن بنده از میان جمعیت آمد و بعد از سلام علیک ، متوجه شدم خیلی ناراحت است. گفتم:
- شهردار عزیز شما چرا ؟
در حالی که اشک می ریخت،گفت:
- مدتی دست فروشی می کردم، تا از طریق دستفروشی یه لقمه نون دربیارم، اما مامورین سد معبر اومدن و دار و ندارم رو بردن!

باور کنید نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم.
شهردار گفت:
- به قول شاعر: یکی را که در بند بینی مخند!...
گفتم:
- آخه شهردار عزیز، اگه شاعر اون شعر رو گفته، یه ضرب المثل قدیمی هم داریم که می گه" چاه مَکن بهر ِ کسی/ اول خودت دوم کسی....!
مشغول بگو مگو با شهردار عزیز بودم که مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی را دیدم. اول قصد داشت خودش را بین جمعیت مخفی کند که نبینمش ولی من زرنگ تر از این حرف ها هستم. با همکاری دو سه تن از هنرمندان منتقد ارشاد که آن جا حضور داشتند؟ رفتیم و لا به لای جمعیت پیدایش کردیم. گفتم:
- دکتر، چه خبره ؟ شما هم بین معترضین تشریف دارید، مشکل شما چیه؟
گفت:
- خودت که می دونی من قبل از مدیر کلی توی کار نمایش و نمایش نامه نویسی و تئاتر بودم.
- درسته. خب..
- دو سه ساله که می خوام یه کتاب (نمایش نامه) رو منتشر کنم، اما تا هفته ی قبل دیدم خبری از مجوز نشد. بعد که رفتم تهران پیگیری کردم، دیدم مجوز اومده ولی ای کاش مجوز نداده بودن!
گفتم:
- چرا؟ مگه چی شده؟!
- هیچی ، حالا که مجوز رو دیدم مشاهده کردم،خیلی از متن ها رو حذف کردن. بعضی از صفحات کتابم رو طوری شخم زدن که ...

چنان از ته دل خندیدم و قاه قاه زدم زیر خنده که بیشتر ِ معترضین نگاه مان کردند.
گفت:
- باید هم بخندی، اشکال نداره!
گفتم:
- دکتر،پس حکایت شما هم مثل حکایت اون خیاطه است؟
- کدوم خیاط؟
- همونی که می گن بالاخره خودش هم افتاد توی کوزه!

در این جا متوجه شدم که معاون فرهنگی اداره کل ارشاد هم بین جمعیت مشغول شعار دادن است!
رفتم جلو و گفتم:"شما چرا اومدین؟"
گفت:"به خاطر دخالت های بی مورد برخی در مسایل فرهنگی استان."
- چه دخالتی؟
- جرات نداریم یه کنسرتی رو برگزار کنیم که از شونصدجا! تماس می گیرن و می گن تعطیلش کنین. یه شعر پست مدرن اگه ‌توی مطبوعات چاپ شد، می گن برامون معنی کنین. آخه شعر پست مدرن معناش کجا بود!

در این لحظه متاسفانه به هوش آمدم ولی این بار نه در جای قبلی بلکه روی تخت بیمارستان.
هنوز در فکر مشکلات دوستان مقابل استانداری بودم که متوجه شدم مدیر کل محترم کار ، تعاون ( و بقیه اش!) دسته گل به دست کنار تختم ایستاده است. می خواستم به احترام ایشان از روی تخت بلند شوم که محکم سرم خورد به چیزی و نفهیدم چه بود، چون باز از هوش رفتم. اما باور کنید مجدداً که به هوش آمدم دیدم مدیرکل کار، تعاون و....(باقی موارد!) بالای سرم کماکان دسته گل به دست ایستاده است. گفتم:
- مهندس شما که هنوز این جایی؟
گفت:
-بله.
عرض کردم:
-شما چرا زحمت کشیدی اومدی عیادت بنده؟
- ببین من اون جا بین جمعیت معترضین بودم که نخواستم منو ببینی. اما چون بی هوش شدی و کسی از دوستان نیومد بالای سرت، حتی مدیرکل ارشاد هم بی خیالت شد! گفتم نامردیه که همین طوری رهات کنم بمیری. این شد که هم رسوندمت بیمارستان و هم یه زحمتی برات داشتم.
گفتم:
- اولا دست شما درد نکنه. ثانیاً بفرمایید در خدمتم.
گفت:
- اومدم بِهت بگم شما که همه می شناسنت، نمی تونی یه کاری برام پیدا کنی؟!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز
بداهه ای در سوگ ِ دوست عزیزم علمدار راستگو:
سروده ی: راشدانصاری (خالوراشد)

دریغا عارفی از این جهان رفت
سخن پرداز بی نام و نشان رفت

غروب تلخ شهریور از این شهر
پرستوی مهاجر پَرزنان رفت

فرو افتاد اگر از شاخه ی عمر
ولی مست از شراب ِ جاودان رفت

دلش مشحونِ قرآن و احادیث
لبش لبریز شعر و داستان رفت

مرید سعدی و خیام و حافظ
مسیحایی دم و شیرین بیان رفت

نکو مردی که در اوراق هستی
شکوه ِ نام ِ او تا آسمان رفت

نسیم آسا ازین صحرا گذر کرد
چنان برقی به سوی کهکشان رفت

غمی سنگین نشسته بر دل دشت
رمه مانده است بی صاحب شبان رفت

خزان شد گل به روی شاخه افسوس
درست از لحظه ای که باغبان رفت

پرید از خاک تا بالا نشیند
به سوی خالق، از این خاکدان، رفت

روانش روشن از نور الهی
ازین ظلمت سرا روشن روان رفت

چه مشتاقانه این پیرِ خردمند
به دیدار خدای مهربان رفت

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
حکایت غلومی و دریا!
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)

غلومی دلی دریایی دارد. به همین دلیل هر روز صبح دل به دریا می زند. در پریدن سر رشته ای ندارد، اما چترباز است.از این طریق امرار معاش می کند. اگر چه گاهی دریای لعنتی کل سرمایه اش را یک جا می بلعد. می دانید که دریا گاهی نامهربان می شود. یعنی در آن لحظه دیگر خواهر نیست!
غلومی دست و دل باز است. اهل چک و چانه زدن نیست. هم در خرید و هم در فروش...گویی از مادر بی چانه متولد شده است! البته صورت دارد برای سرخ شدن در مواقع ضروری ،ولی چانه ندارد.
اگر امروز سودی ولو اندک گیرش بیاید، روز بعد هر دو دست همسرش تا آرنج پر از النگوست. جالب است که فردای آن روز تمامی ِ النگوهای همسرش را می فروشد. چرا؟ چون از محل فروش آن بایستی تا قِران آخر خرج وکیل و رشوه و....کند‌ برای آزادی خودش از زندان.

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
کامبیز درم بخش کاریکاتوریست برجسته ی ایران و جهان امروز بر اثر ابتلا به بیماری کرونا درگذشت. این ضایعه را به جامعه ی هنری ایران تسلیت عرض می کنم.
سلفی با کرونا.
اثر استاد کامبیز درم بخش😔
خالو راشد
***
مگه می شه از شعر طنز گفت و از راشد انصاری متخلص به خالو یاد نکرد؟
خالو رو از هفت هشت سال پیش می شناسم هرچند قدمتش به قدمت خیلی هاست!
اوایل که دیدم استعدادکی و ذوقکی در شعر طنز دارم زنگ زدم به اداره ارشاد شیراز و گفتم من طبع شعر طنز دارم، چکارش کنم؟ گفتند این شماره آقای رحیم پیمان دبیر انجمن رندکده هست. رفتم پیش ایشون و کلی صحبت کردیم، ایشون که خودشونم طنزسرای خوبی هستند، منو راهنمایی کردند به جلسات انجمن و بعد چند تا کتاب طنز خوب به من معرفی کردند. یکی کتاب "شاعران طنزپرداز فارس" از مرحوم "صمدکریمی فام" که اون موقع زنده بودند و یکی هم کتاب "قندپهلو" گردآوری "امیدمهدی نژاد".
در کتاب شاعران طنزپرداز فارس ، از خیلی ها شعرهای خوبی خوندم اما از همه بیشتر از شعرهای اسد الله فهندژ خوشم اومد، کتاب قندپهلو رو هم تا آخر خوندم و ازش عین کتابهای دیگه به حسب عادتم ، یادداشت برداری کردم، اونجا میشه گفت اولین شعر خالو راشد رو خوندم، که بیت مطلعش این بود:
روز و شب با خودت نرو هی ور
با تو هستم ، بله ، شما ... دختر
که از قضا گویا توی دهها جشنواره مدال آورده! و
بعدها در گروهی مجازی یافتمشون و شعری با مطلع:
شبی تیره چون زلف محبوب من
تهمتن به تهمینه گفت این سخن...
ارسال کردند.
شعر طنزی که در اون داستان شکست خوردن رستم در بیابانهای بندر از گرمای خورشید به طرز جالبی بیان شده بود و باز خیلی چسبید.
بعدها از ایشون بیشتر خوندم تا اینکه از طرف دانشگاه شیراز برای شعرخوانی دعوت شدند، در اون محفل، چند شاعر معروف جدسرا هم دعوت شده بودند، سالن مملو از جمعیت بود جدسراهای عزیز شعرهاشونو خوندند و نوبت به خالو راشد رسید، اما راشد کجا و بقیه کجا؟ این را نه من بعنوان یک طنز دوست که تشویق حضار و به وجد آمدنشان میگفت‌، این تشویقها و خنده ها و همهمه ها نشون میداد که مخاطب امروز بیش از هر چیز به شعر طنز نیاز داره و عصر، عصر طنزه، این مفهوم به خوبی برای من قابل درک بود. عکسی خاطره انگیز هم گرفتیم تا اینکه با دکتر قیصری عزیز و تنی چند از دوستان، انجمن خندیشه حوزه هنری رو راه انداختیم، خالو رو چند بار برای شعرخوانی دعوت کردیم و از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون؟
هدیه خوبی بهشون دادیم! هرچند عرض و طول هنر و مخارج خالو کجا و هدیه ما کجا؟
و نهایتا در سفر به اراک برای شرکت در جشنواره ای که به همت شهرداری اونجا برپاشده بود و آثار مان منتخب، همسفر شدیم و کلی خاطرات رو رقم زدیم.
شرح سفرنامه اراک البته مجال مفصل تری می طلبه.چون غیر از ماجراهای جالب سفر ما، خود جشنواره اراک ، سوژه خوبی برای بیان کم و کیف جشنواره های کشوری ست.
در این مورد هم سر وقت مناسب سخن خواهم راند.
خالو راشد نماد شعر طنز جنوب است، هم روزنامه نگار هم شاعر طنز، هم صاحب دهها جلد کتاب شعری و تحقیقاتی، همچنین کارهای زیاد دیگه ای که کرده و ما خبر نداریم.
همینو بگم که از بالا بلندی رزومه ایشون سردرد میگیرید!
در سفر اراک برای ما از عشق قدیمی اش به شعر طنز گفت از موقعی که به عشق دیدن طنازان تهران از جمله عمران صلاحی و منوچهر احترامی و زرویی نصرآباد و خیلی های دیگه و ارائه اشعارش راهی تهران میشده و کلی خاطرات ریز و درشت و جالب دیگه.
خالو وزنه سنگینی برای شعر طنز هست، علیرغم انتقادات گاه و بیگاهی که به آثار ایشون و هر هنرمند دیگه ای میتونه وارد باشه، از سترگی همت و تلاش و نقششون در رونق شعرطنز نمیشه غافل شد و چشم پوشی کرد.
در دوره زمونه ای که هر کس پیج و کانال و صفحه ای برای دیده شدن داره و صالح و طالح، متاع خودش رو ارائه میده حیفه و بلکه ناسپاسی و قدرنشناسیه که قلم و آثار این بزرگان تحت الشعاع امواج سهمگین ابتذال امروزی، نادیده گرفته بشه یا بهش کم توجه بشه....هر چند آستان خالو بالاتر از این گرد و خاکهاست.
صحبت زیاده ادامه شاید وقتی دیگر.
چند سال پیش من باب شوخی و عرض ارادت یک بداهه در مورد خالو گفتم‌ با آلبالو به استقبالم آمدند! میفرستمش و تمام.

از عنایتهای آن یار تپل
مانده روی قامت من پوستی

بر خلاف ظاهر با هیبتش
قلب او نازکتر از یک موستی

توی دنیای مجازی ، لایک او
دائما ارسال آلبالوستی

گر چه در دنیای واقع ، عاری از
بذلِ برگِ خشکِ یک کاهوستی!

ما همه نالان ز گرگان زمان
همزمان او در پی آهوستی!

ما همه مستغرق چشم طرف
او ولی غرق خم ابروستی!

شاخ و‌ شانه می کشد اینجا ولی
توی خانه تابع بانوستی!

یا که خودکار است در دستان او
یا فقط در دست او جاروستی!

احتمالا چونکه اهل بندر است
کار او لمباندن میگوستی

آری آری خوب دانستی رفیق!
« راشد» است او یا همان «خالو»ستی!

رضا زارعی، شاعر و طنزپرداز - شیراز
بداهه های لرزشی!
مفهوم گل و بهار خالو راشد
اسطوره ی افتخار خالوراشد

بازلزله هم تکان نخورد ازجایش
این چهره ی ماندگار خالو راشد
مسلم حسنشاهی - رفسنجان
هم عاشق آدمی ست خالو راشد
هم پیرو خاتمی ست خالو راشد

از زلزله مشکلی به بندر نرسد
چون وزنه ی محکمی ست خالو راشد
روح الله سرطاوی
بداهه یهویی در ادامه شعر خالو راشد

در بندرتان زلزله آمد ناگاه
گردید بلند جیغ و هم ناله و آه

هر مومن خشک و بدعنق هم ز تکان
یک بندری قشنگ رقصد ناگاه

محسن مردانی
طناز و پر از گِله است خالوراشد
گهگاهی پی صله است خالو راشد

بازلزله هم تکان نخورده، زیرا
خود باعث زلزله است خالو راشد
جمشیدمقدم- کرج
این آدمِ بی قرار خالو راشد

باهیکل و مایه دار خالو راشد !


هر چند که گاه بندری می رقصد

هدیه ست ز شهرِ لار خالو راشد

رحیم پیمان - شیراز
دبیر انجمن طنز فارس ۲۳ / ۸ / ۱۴۰۰
در حالت انتظار خالو راشد

از زلزله شد نزار خالو راشد


رقصید به پای زلزله در بندر

از خود شده بی قرار خالو راشد!

بداهه کمال سام از شیراز
افتاده پی دو چشم آهو راشد
در زلزله با شور و هیاهو راشد

گردید مشخص که خسارت بار است
سی ثانیه بندری(*) خالو راشد

بندری:رقص بندری



اسماعیل ملایی - عنبرآباد
گفتند بگو تو با زبانی ساده
این زلزله را چه کس به بندر داده

گفتم به یقین جناب راشد امروز
خوابیده و ناگهان ز تخت افتاده!
جمشید مقدم
گفتند که قشم و کوه تشگر* لرزید
کشتی به فغان آمد و لنگر لرزید

انگار که پا شده است خالو راشد
دریا به تکان آمد و بندر لرزید
بداهه
علی دلفاردی - دلفارد

تشگر *نام کوهی است در غرب بندر
خالو که ز هر حادثه مطلب می چید
چون سوژه ی طنز خود مهیا می دید

طنز از سر و کله اش پرید آن وقتی
کز زلزله چون بید به خود می لرزید
عبدالرسول محسنی - چاهورز
تا شاعر شهر تکه نانی بخورد
یک لقمه برنج استخوانی بخورد

بندر دو سه بار بی گمان می‌لرزد
خالو اگر از جاش تکانی بخورد!!
مصطفی دهقانی
سنگين شده وزن و بار خالو راشد
يك كوسه فقط نهار خالو راشد

گفتند كه زلزله نگاري گفته است
اين زلزله بوده كار خالو راشد

پرويز خسروي (پنجلوك)