شبنویس
139 subscribers
150 photos
96 videos
125 links
تجربه های هر فرد شکل دهنده دنیای خاص اوست. اینجا گهگاه من بخشی از دنیای خود را با دیگران به اشتراک می گذارم.
shabnevis.com
Download Telegram
مدتها بود تصمیم گرفته بودم از سیاست چیزی ننویسم. اما از قضا چون در این لحظه در ایران هستم و میتوانم در حد مشاهدات شخصی حال و هوای این روزها را با حال و هوای سال ۸۸ مقایسه کنم چند خطی از برداشت خودم مینویسم:

بسیاری از رسانه‌های خارج از ایران به نظرم بزرگنمایی میکنند و در ارزیابی آنچه در حال اتفاق است دچار اشتباه هستند. دوستانی که خارج از ایران هستند تصور می‌کنند که مملکت در حال فروپاشی است و ایران در حال انفجار. اما چیزی که این روزها خارج از رسانه دیده می‌شود کاملا فرق دارد.

از چند ماه پیش در گروههای تلگرامی بصورت ناگهانی جوک و فحش و کاریکاتور و طعنه و کنایه به دولت روحانی شروع شد. در گروههای تلگرامی دوستان و اقوامی با نگرش سیاسی و همیشگی «تحریم انتخابات» و «براندازی» این مطالب را بازنشر میکردند. مطالبی که اغلب از کانالهای تلگرامی پر عضو اما مشکوک منتشر می‌شد که حول «پشیمانی از رای دادن» و مسخره کردن رای دادن مانور میدادند. طبیعی و قابل پیش بینی بود که بسیاری از مردم معترض و منتقد نیز همراه این جریان شوند. بخصوص افرادی که اغلب دانش سیاسی شان در حد گران کردن نان و تخم مرغ توسط دولت بود.

برای من مشخص بود که این حرکت و این هماهنگی در تولید محتوا علیه دولت که اتفاقا عملکردش بسیار هم قابل نقد است٬ کار اپوزیسیون پوسیده و مشنگ خارج از کشور نیست. نوع مطالب مشخص بود که در داخل ایران تولید میشد.

چند وقت بعد حتی خاتمی هم در مطلبی اشاره کرد که حرکات مشکوکی در حال انجام است اما این بار بجای اینکه این دغدغه و نگرانی بین مردم پخش و تَکرار شود، بسرعت در شبکه های اینترنتی با تمسخر و کنایه روبرو شد.

اتاق فکری که این پروژه را پیش میبرد (بعضی می‌گویند کار سپاه است، بعضی معتقدند جریان رییسی پشت قضیه است، بعضی حتی می‌گویند کار حامیان احمدی نژاد است!)، در نظر داشت معضلات معیشتی و اقتصادی را در جهت فشار به دولت هدف قرار دهد.

حرکت از مشهد و طبق اخبار رسیده از طرف جریان نزدیک به علم الهدی شروع شد اما یک یا دو روز بعد، تمام مطالب دعوت به تجمعات و اعتراضات از کانالها و سایتهای هماهنگ کننده پاک شد.

دوستی که در یکی از تجمعات حضور داشت میگفت افرادی بودند که مردم را فقط تشویق به شعار مرگ بر روحانی میکردند و می‌گفتند علیه «آقا» شعار ندهیم‌ وگرنه مامورها حمله می‌کنند.
در دانشگاه تهران هم گفته شد کسانی که علیه خامنه ای شعار می‌دادند توسط افرادی که بین خود دانشجوها بودند بطور هماهنگ دستگیر شده و به بیرون از دانشگاه برده میشدند.

اگر فرضیات و شنیده هایی که گفته شد درست باشند، هنوز مشخص نیست که هدف نهایی و اصلی کسانی که این پروژه را کلید زدند چیست. آیا از آغاز پیش بینی می‌کردند که اعتراضات از تمرکز بر روحانی فراتر رود و کل نظام و خامنه ای را هم شامل شود؟ آیا اصلا هدفشان همین بوده است؟
آیا هدف صرفا فشار بر دولت روحانی و گرفتن امتیاز است؟
آیا هدف ایفای نقش سپاه در کنترل اوضاع و ورود به عرصه برای سرکوب و برخورد بیشتر و امنیتی کردن فضا است؟
آیا این یک تسویه حساب سیاسی/امنیتی است؟
جواب این سوالها شاید طی روزها و ماههای آینده مشخص شود.

اما ماجرا هرچه باشد، من این «اغتشاشات» را اصلا شبیه «اعتراضات» سال ۸۸ نمی بینم. اگرچه این خشم و ناامیدی و سرخوردگی و خشونت جاری قابل پیش بینی و قابل درک است.
همچنان معتقدم که چیزی که کمر جنبش سبز را شکست همین عبور از خطوط قرمز و اعمال خشونت، از جمله حمله به پایگاههای بسیج و فرمانداری و... بود. یعنی همین اتفاقاتی که از روزهای اول ماهیت و جوهر اعتراضات و اغتشاشات امروز شکل میدهد.

قشر مردمی که این روزها کف خیابان هستند با روزهای بعد از انتخابات ۸۸ فرق میکند. مطالبات هم اساسا فرق میکند. پشتوانهء فکری و اهداف و خطوط قرمز هم فرق میکنند.
این اعتراضات و اغتشاشات امروز اگرچه کاملا برحق و قابل توجه است، اما هیچ برنامه و هدف و حتی خواسته مشخصی که حتی حکومت را به فکر امتیاز دادن و مذاکره کردن بیاندازد ندارند.هرج و مرجی است ناشی از خشم و بغضی چهل ساله که از شهرهای کوچک و بزرگ شروع شده اما متاسفانه این پتانسیل و نیروی قابل تمرکز برای دست یافتن به هدفی خاص و قابل دسترسی بزودی هدر می‌رود و سرکوب و فراموش میشود و باز هم مثل چهار دهه ی گذشته آتشی دیگر زیر خاکستر میشود.

راستی دیروز در اینستاگرام یکی از اقوام آذری ام دیدم عکسی از گروهی چند ده هزار نفری با هزاران لایک منتشر شده است که نوشته «ما را دیگر از امروز با فارسها اخوتی نیست.»

از توییتر تاجزاده:
« ‏نه نظام حق دارداشتباه حزب بعث را مرتکب شود و نه معترضان مجاز به تکرار خطای معارضان بشاراسداند. حکومت حق اعتراض مخالفان خود را به‌رسمیت بشناسد وتظاهرکنندگان نیز قانونی و مدنی رفتار کنند و از تخریب و آتش‌زدن اموال عمومی بپرهیزند تا ایران دموکراتیک شود و یکپارچه بماند.»
@shabnevisblog
امروز صبح ‏فاز اول رونمایی از پشت صحنه ماجرا و سناریوی سوء استفاده از خشم و نارضایتی مردم و البته بلاهت و شور حسینی شوالیه های اینترنتی

@shabnevisblog

ادامه مطلب 👇👇👇👇
امروز صبح ‏فاز اول رونمایی از پشت صحنه ماجرا و سناریوی سوء استفاده از خشم و نارضایتی مردم و البته بلاهت و شور حسینی شوالیه های اینترنتی رقم خورد (عکس در مطلب قبلی)

هنوز محتمل ترین فرضیه از دید من همین است و البته امیدوارم اشتباه کنم. امیدوارم که واقعه به سرانجامی خوش ختم شود و دستاوردی برای جامعه و معترضین داشته باشد.
تا ببینیم روزها و هفته های آینده چه اتفاقاتی پیش می آید.

معتقدم این اعتراضات (و اغتشاشاتی مثل حمله به پاسگاهها و اماکن دولتی و شخصی) بزودی سرکوب میشوند. در نهایت آنچه باقی می ماند، جانهای از دست رفته است و خیل پرونده های بازداشت شدگان و خطر اعدام چند نفر!
و البته بازگشتن انقلابیون اینترنتی و برون مرزی به روال عادی زندگی!

سال ۸۸ من حدود ۳ ماه اول ماجرا در ایران و کف خیابان بودم، با اسپری سبزی که هنوز برخی نقاط شهر جای شعار نویسی هایش باقی مانده است.
بعدها تا چند سال خودم جزو شوالیه های اینترنتی شدم. کار بیشتری هم از دستمان بر نمی آمد. سالها طول کشید تا به این نتیجه رسیدم که من و خیلی دیگرانی شبیه من٬ که انگیزه ای خاص و اهدافی شخصی نداشتیم، تمام آنچه انجام میدادیم بیشتر یک بازی بود. یک بازی مبارزاتی!
یک نوع خودارضایی ملی!
ملغمه ای از هیجان و خشم و امید!

اما خوشحالم که در هیچ مقطعی از آن سالها کسی را تشویق به خشونت نکردم. کسی را دعوت به خطر نکردم.
جایی چیزی منتشر نکردم که امروز عذاب وجدانش را داشته باشم. هرچه بود فقط دعوت به آرامش دوطرفه، و انعکاس وقایع بود.

امروز هم در فیسبوک دوستان خارج نشین تکرار کمدی همان هیجانات و خشم و امیدها را می بینم.

@shabnevisblog
۱- نگران آن دختر بی نام و نشانی هستم که روسری سفیدش را بر سر چوبی گذاشت و شد نماد اعتراض به حجاب اجباری. اما از بد تقدیر، سرنوشتش لابلای خبرهای روزهای بعد گم شد. امیدوارم بلایی سرش نیاورند و دچار خشم و قهر دستگاه قضایی که قطعا بزودی حکمهای ناعادلانه اش را صادر می‌کند نشود.

۲- اعتراض حق هر شهروندی است. اعتراض مردم رنج دیده که نزدیک به ۴۰ سال است حقوق اولیه شان و حق حیات و شأن و کرامت انسانیشان پایمال شده قابل درک و قابل دفاع است. اعتراض مردمی که دادشان بدلیل فقر و بیکاری بلند شده قابل احترام است.

۳- اغتشاش بخشی از وقایع روزهای گذشته بود‌.
حمله به اماکن عمومی و خودروهای دولتی، و یا حمله به پاسگاه و کلانتری و فرمانداری از دید من اغتشاش است. قابل دفاع نیست. قابل توجیه نیست.
برخی از این اغتشاشات‌ کار نیروهای سرکوب است. کاری که قبلا هم در مقابله با جنبش سبز انجام دادند.
بخشی هم کار مردم خشمگین و هیجان زده است.

۴- از دید من تاثیر اعتراضاتی شبیه آن دختر قهرمان که روسری اش را پرچم صلح و اعتراض کرد بسیار بیشتر است. ترس حکومت از فراگیری و همگانی شدن این نوع اعتراضات مدنی است. اعتراضاتِ آرام، بی سر و صدا و بدون خشونت که اگر فراگیر شود دست و پای حکومت را برای سرکوب می بندد.
نه اینکه دیگر نزنند و نبَرَند و حتی نکُشند! اما نمیتوانند انگ اغتشاش و شورشی و خرابکار بزنند. سرکوبشان دیگر در مقابل افکار عمومی داخلی و جهانی٬ و حتی نیروهای خودی قابل دفاع نیست.

۵- اعتراضات خشونت بار هزینهء اعتراض را بالا میبرد. هزینه که بالا رفت مشارکت کم میشود.
خیلیها اگر قرار باشد در اعتراضی شرکت کنند، ترجیح میدهند جایی روند که خطر کمتری دارد.
حتی اگر قصد براندازی هم باشد، احساس حقانیت و مظلومیت بیشتر در اعتراضاتی است که به نیروهای امنیتی و اماکن و اموال عمومی حمله نشود.

۶- راه مواجهه با نیروهای سرکوبگر الزاماً مقابله بمثل نیست. نمونه های مشابه زیادی برای اینگونه اعتراضات وجود دارد. نمونه‌ی اخیر مردم کاتالان و برخورد قهری و خشونت بار پلیس اسپانیا. حتی یک نفر از مردم همانند پلیسِ وحشی رفتار نکرد.

۷- از دید من تشویق به اعتراضات خشونت آمیز توسط مردمی که در خیابان هستند واکنشی بی درایت٬ هیجانی و اشتباه است.
از دید من این تشویق توسط مردمی که در ایران پشت اینترنت نشسته اند و به خیابان نمی‌روند عین بزدلی و ریاکاری است.
از دید من این تشویق از طرف ایرانیان خارج از گود [ایران] عین رذالت، خیانت و پست فطرتی است.

۸- نقدِ راه و روش اعتراض به معنی نقد حق اعتراض نیست. من اگر خشونت معترضین را نقد میکنم، نفی کننده‌ی مظلومیت و حقانیت آنها نیستم.
اینکه شما معترضین را گرسنگان و بدبخت بیچارگانی خطاب کنید که جانشان به لب رسیده و کارد به استخوانشان، توهین به شعور و شخصیت معترضین است، نه دفاع از حقانیتشان!
نگاه به "بدبختهایی که برای نان به خیابان ریخته اند" پس حق دارند هرجور خواستند خشمشان را خالی کنند نگاهی از بالا و متکبرانه است.

۹- من دو-سه سالی است از اصلاحات در شرایط موجود بخاطر عملکرد حال حاضر جریان اصلاح طلبی ناامید شدم، که اگر قوی تر و درست تر عمل میکردند قطعا چنین نمیشد.
اما معنایش این نیست که حامی براندازی، انقلابی‌گری و خشونت شده ام.
صرفا اصلاحات را به آینده واگذار کرده ام تا شاید در آینده تغییرات و تحولاتی عمیق‌تر و جدی تر باعث پویش و رویش دوباره‌ی جریان اصلاح‌طلبی شود. مثل خرداد ۷۶ که قبل از آن کسی امیدی به اصلاحات نداشت. به عمر من کفاف نمیدهد؟ به جهنم!
هنوز هم اصلاحات را موثرترین٬ قابل پیش بینی ترین و باثبات ترین راه تغییر در درازمدت می‌دانم.

۱۰- مدتهاست مطلبی سیاسی ننوشته بودم نه بخاطر بی علاقگی و یا پیگیر نبودن اوضاع.
بلکه بخاطر پرهیز از رویارویی با واکنشها و طعنه ها و برخوردهای سخیفانه و بی ادب دوستان و اقوام و غریبه ها. ممانعت از رویارویی با افرادی که به خود حق میدهند به دلیل مخالفت، با هر لحنی با شما صحبت کنند.
افرادی که آنقدر خشونت در ذهن و کلامشان نهادینه شده، و آنقدر چهارچوب ذهن‌شان به روی نظرات مخالف و گوناگون بسته شده، و آنقدر دُگم و ایدئولوگ شده اند که دیگر نه رفاقت میشناسند و نه حرمت!
افرادی که هیچگاه یاد نگرفته اند در مواجهه با نظر مخالف، ولو اشتباه یا احمقانه، چگونه رفتار کنند، چگونه نقد کنند و چگونه گفتگو کنند.
من بخاطر ممانعت از رویارویی با چنین افرادی خودم را سانسور کردم و میکنم.
نه اینکه قادر به تحمل نقد و پذیرش اشتباه نباشم که اتفاقاً اگر کسی در چهارچوب اخلاق نقدی داشته باشد با کمال میل و در کمال ادب گفتگو میکنم، نظر میدهم، یاد میگرم، فکر میکنم و حتی تغییر نظر میدهم.
اما دیگر مثل گذشته توان و تحمل مواجهه با طعنه و کنایه و جملات قصار و نغز و خودبرحق پندارانه عزیزان را ندارم.
@shabnevisblog
شبنویس:
امروز بعد از هفت سال دوباره به وین رفتم. سفری یک روزه و کوتاه ولی پرخاطره.
▪️ کلیسای سن استفان، وین

@shabnevisblog
یکی از محرومیت‌های انسان امروزی بی نصیب بودن از آرامشی است که با خیره شدن به افقهای بی انتها بدست می آید.
به آسمان پر ستاره که نگاه کنی، انگار در میان کهکشانها معلق و بی وزن میشوی. از خود بی خود. آرام و آسوده.

چند دقیقه خیره شدن به انتهای بی انتها، تو را سرشار از آسودگی میکند. انگار که زنگار روح و جان را صیقل می‌دهی و لبریز از آرامش میشوی.

تصور کن کنار ساحلی آرام ایستاده ای و به انتهای بی انتهای آبها نگاه می‌کنی.
تصور کن در دوردستها به انتهای کویر خیره شده ای.
تصور کن که برفراز کوهی در تماشای لایتناهی دشت غرق شده ای.

تمام اینها را انسان مدرن از دست داده است. تمام این خوشایند پرآرامش را از دست داده ایم.
شب و روزمان به محاصره ی دود و غبار و ساختمانهای نخراشیده در آمده است.

برای لحظه ای تجربه از آنچه هزاران سال جزو روزمره و عادت روزانهء بشر بوده است، باید ساعتها و فرسنگ‌ها دور شویم تا شاید بتوانیم قدری به افقی بی انتها نگاه کنیم.

ما محتاج بی انتهاییم.
ما محتاج بی نهایتیم.

@shabnevisblog
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در این ۶ دقیقه ویدیو سرنوشت ۳۰ سال گذشته و شاید چندین سال آینده‌ی ایران رقم میخورد
ویدئویی که چندین بار بصورت ناکامل و بریده شده از تلویزیون پخش شده است، اینبار بطور کامل در دسترس است

@shabnevisblog
سه شنبه این هفته به مدت یک ماه عازم شهر کوچکی در شمال استان اونتاریو هستم. شهری به اسم تیمینز که جمعیتش ۴۳ هزار نفره.
دو ماه به کالج تقاضا دادم که من را برای تکمیل بخشی از دورهء اینترنشیپ بفرستند تیمینز.
دلیل اصلی این بود که تعریف کلینیک خصوصی و آموزشی این شهر را شنیده بودم و این درواقع اولین و تنها شانس من برای کسب تجربه‌ی کار در کلینک خصوصی در کاناداست قبل از فارغ التحصیلی است.
دلیل دوم هم اینکه تجربه‌ کردن زندگی در یک شهر کوچک و دور افتاده و سرد کانادا بود. جایی که به احتمال زیاد مهاجر رنگین پوست کمتر دیده اند و این دوره‌ی یک ماهه محکی خواهد بود برای شناخت بیشتر و بهتر جامعه‌ی کانادا بخصوص در شهرهای کوچک و دور. این تجربه در تصمیم گیری آینده‌ی من برای انتخاب محل کار و زندگی ام هم نقش خواهد داشت.
دلیل سوم هم این بود که شنیده ام در اطراف این شهر بوفالو و گوزن و مووس (گوزنهای شمالی) زیاد هست و میشه از نزدیک دیدشون و خلاصه حیات وحش دیدنی ای داره. خرس و گرگ هم توی جنگلهاش هست.
به تفریحگاههای زمستانی و سورتمه سواری با سگ و موتور (اسنو موبیل) هم احتمالا اگه نزدیک شهر باشن و در اون هوای سرد حس و حال بیرون اومدن از خونه داشته باشم میرم. هرچند که سورتمه سواری ا قبلا در سوئد تجربه کردم ولی بازم خوبه.

خلاصه یک ماه میرم یه جایی زندگی میکنم که به خود کانادایی ها هم که میگم دارم میرم تیمینز با تعجب میپرسن چرا؟! 😁

@shabnevisblog
https://goo.gl/kmjdwn
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اصفهان - میدان نقش جهان
اجرای آسو کهزادی و مهرداد مهدی

@shabnevisblog
هروقت براتون سوال پیش اومد که ترامپ چطوری این همه توی آمریکا رای آورد، تصور کنید که یک کاندیدای رییس جمهوری در ایران با شعارهای زیر بیاد:
«اول از همه ایران»
«توقف ارسال پول برای کمک به عربها»
«اخراج تمام افغانهای غیرمجاز از ایران»
«ساخت دیوار در مرز ایران و افغانستان»
«بازگرداندن ایران به دوران طلایی گذشته»
و...
فکر میکنید چقدر رای میاره؟؟

@shabnevisblog
من معمولا از این درخواستها نمیکنم. ولی چون بزودی طبق قانون جدید یوتوب، کانالهای یوتوبی که زیر ۱۰۰۰ عضو داشته باشند دچار محدودیت هایی خواهند از دوستان خواهش میکنم از طریق لینک زیر در کانال یوتوب شبنویس عضو بشید. (در ایران نیاز به فیلترشکن هست)
بعد از رفتن به یوتوب گزینهء قرمز رنگ Subscribe را انتخاب کنید.
ممنون
https://www.youtube.com/c/AliShabnevis

@shabnevisblog
آخر هفته‌ی گذشته رفتیم سورتمه سواری بین دو شهر شمال استان اونتاریو به اسم تیمینز و آیاکروفالز. اولین تجربهء سورتمه سواری من در کانادا بود. قبلا در سوئد هم تجربه کرده بودم ولی خیلی محدودتر و کوتاهتر

این ویدیوی سه دقیقه ای زیر خلاصه ای از یک مسیر سورتمه سواری دو ساعته است
https://shabnevis.com/2018/02/04/skidoo/

لینک یوتوب
https://www.youtube.com/watch?v=_HBz95Ko_Xc

@shabnevisblog
شبنویس pinned «من معمولا از این درخواستها نمیکنم. ولی چون بزودی طبق قانون جدید یوتوب، کانالهای یوتوبی که زیر ۱۰۰۰ عضو داشته باشند دچار محدودیت هایی خواهند از دوستان خواهش میکنم از طریق لینک زیر در کانال یوتوب شبنویس عضو بشید. (در ایران نیاز به فیلترشکن هست) بعد از رفتن به…»
- من از حدود ۲۰ سالگی همیشه با خودم میگفتم نوع مرگ من در آینده خودکشی خواهد بود. همیشه در تصورات خود میگفتم روزی اگر به بیماری لاعلاجی مبتلا شوم، یا اگر در زندگی هیچ انگیزه و لذت و هدف و دلگرمی ای برایم وجود نداشته باشم، خودم پیش از زجر و درد جسمی و روحی به زندگی ام پایان میدهم.

- چند روز پیش دوستی راجع به پروژهء دانشگاهی اش در مورد «مرگ پزشکی» یا «اتانازی» یا همان پایان دادنِ خودخواسته به زندگی در شرایط خاص و به انتخاب خود و تشخیص تیم پزشکی نوشته بود. در کانادا از ۲ سال پیش این امکان بصورت قانونی به وجود آمده است منتهی هنوز اغلب پزشکان از انجام چنین کاری خودداری میکنند.
بعد از خواندن آن متن و سپس تماشای ویدئوی مصاحبه با شخص بیماری که سرطان مغز داشت و چند سال پیش به عدم وجود چنین قانون و انتخابی در کانادا انتقاد کرده بود برایم ترسناک بود .

- این نوع ترس را اولین بار بود تجربه میکردم. ترس نه از خود مردن، بلکه ترسِ از دست دادن و تمام شدن زندگی. ترس از نرسیدن به تمام آرزوها و رویاها. ترس از دست دادنها و از دست رفتنها. ترس از لحظه ای که دارویی را مصرف کنی و بدانی که همه چیز تمام میشود. ترس از تصور آن لحظات آخر و حسرت و اندوه.

- به نظرم چنین مرگی، با خودکشی (به معنای رایج آن) متفاوت است. فردی که اقدام به خودکشیِ عملی (و نه برای جلب توجه) میکند، غالبا دچار افسردگی و درد روحی است و در شرایط افسردگی بسیاری از انگیزه ها و برداشتها و تحلیلیها و احساسات و فعل و انفعالات مغز آدمی آنچنان به حالت یأس و خالی بودن رسیده است که مرگ آنچنان پدیده‌ی ترسناکی نیست. به عبارت دیگر، قدرت تشخیص فرد بیمار روحی (افسرده) آنچنان مختل شده است که عمق و درد از دست دادن زندگی را به درستی درک نمیکند (نظر شخصی است و نه به استناد شواهد علمی).
اما فردی که فقط برای رهایی از درد جسمی مرگ را انتخاب میکند، سختی و اندوه و حسرت زیادی را تجربه میکند، حتی اگر مرگ او خودخواسته است.

- من برخلاف بیست سال پیش، امروز هنوز پر از زندگی هستم. برخلاف سالهای خامی و ناپختگی، این سالهای اخیر زندگی را گوهر نابی میدانم که با تمام سختی ها و تلخی ها و مشکلاتش، هنوز شیرین ترین اتفاقی است که برای من رخ داده است. حس بودن. حس داشتن فرداها. حس فردیت. حس رویاپردازی. حس دوست داشتن و دوست داشته شدن. حس ماجراجویی. حس تجربه کردن و آموختن و شناختن های جدید و جزئی. حس تغییر کردنهای همیشگی. حس جاری و روان بودن. حس زنده بودن و زندگی کردن. حس تعریفهای جدید از زندگی و نگاههای جدید به زندگی و خواسته های جدید به زندگی.
به اعتقاد من آدمی فقط یک بار زندگی نمیکند. ما به اندازهء تمام رویاها و آرزوها و هدفها و دوستیها و دوست داشتنهایمان زندگی میکنیم. ما به تعداد تجربه های تلخ و شیرینمان زندگی میکنی. ما به اندازهء تعریف و نگاهمان به زندگی زندگی میکنیم.

@Shabnevisblog
https://goo.gl/xVCJCu
🔺 معمولا نوشته ای از دیگران منتشر نمیکنم. اما این نوشته‌ی پایین (با کمی تلخیص و تغییر) واقعا خواندنی است. مطمئن نیستم نویسنده‌ی این متن چه کسی است.

«مزیت بستن درها»
▪️ شخصی را می شناسم که با سه نفر قرار ملاقات میگذارد. او عاشق هر سه نفرشان است و می تواند تصور کند که با هر یک از آن ها تشکیل خانواده بدهد. با این حال او جرات انتخاب بین هیچ کدام از آن ها را ندارد چراکه انتخاب یکی به معنای کنار گذاشتن همیشگی دو تای دیگر است.

▪️ دانشجویی بین ادامه دادن رشته کامپیوتر یا ادبیات مردد است او هر دوی آن ها را دوست دارد به همین خاطر در کلاس های هر دو شرکت می کند و وقتش را بین هر دو تقسیم می کند. او احساس می کند به این شکل هر دو گزینه را خواهد داشت.

▪️ مادری فرزندش را به کلاس شنا، پیانو، نقاشی و زبان می فرستند. حتی خود مادر هم می داند که امکان ندارد فرزندش در همه‌ی موارد موفق شود اما فکر می کند شاید روزی اینها به کارش آمد.

همه ما سعی میکنیم تا جایی که ممکن است تمام گزینه ها را ممکن نگه داریم. اما متاسفانه معمولا هیچ کدام را به نتیجه نمی رسانیم و مقدار زیادی وقت و انرژی هدر می دهیم. به همین خاطر است که امروزه با این همه گزینه های زیادی که داریم معمولا از قدیمی ها عقب تریم.

▪️دو روانشناسان رفتار شناسی اقتصادی با اختراع بازی کامپیوتری که این شرایط را تقیلد می کند این رفتار انسان ها را مطالعه کردند. بازی به این صورت است که در ابتدا با سه در مواجه می شوید. که با کلیک کردن دری را باز و وارد اتاقی می شوید. در اتاق می توانید با کلیک کردن داخل اتاق امتیاز بدست بیاورید یا با کلیک کردن روی درِ داخل اتاق به اتاق دیگری بروید. باید حواستان باشد که تعداد محدودی می توانید کلیک کنید (زمان و انرژی محدود در زندگی). و اگر درِ اتاقی را باز کرده باشید و به آن نروید به تدریج درش بسته می شود (از دست دادن یک گزینه به تدریج با بی توجهی).
در مجموع سه اتاق بیشتر وجود ندارد و بازی طوری طراحی شده که یکی از اتاق ها به طور متوسط امتیاز بیشتری نصیب شما می کند.
بهترین استراتژی (از لحاظ ریاضی) این است که پس از بررسی چند گزینه محدود، در اتاقی بمانیم و مابقی کلیک ها را آنجا مصرف کنیم که به طور متوسط بیشترین امتیاز را می دهد.
اما رفتار کاربران متفاوت بود: آن ها سراسیمه تا جایی که می توانستند درهای بیشتری را باز می کردند و زمانی که دری در حال بسته شدن بودن سعی می کردند با صرف یک کلیک آن را باز نگه دارند. این رفتار حتی زمانی که جریمه باز نگه داشتن یک در بیش از یک کلیک شد، تغییری نکرد.
وقتی از آن ها پرسیده شد که چرا اینکار را می کنند آن ها پاسخ می دادند:" ممکن است در آینده به دردم بخورد" در صورتی که آن ها هرگز به آن آینده نمی رسیدند و قبل از آن که بتوانند از آن اتاق آن طور که باید استفاده کنند کلیک هایشان تمام می شد.

روانشناسان اما نتیجه گرفتند دلیل اصلی باز نگه داشتنِ در این است که افراد نمی خواهند سختی و دردِ بسته شدن یک در را تحمل کنند.

▪️ ما همواره می خواهیم در آنِ واحد کارهای زیادی را بکنیم، از هیچ امکانی نمی گذریم و می خواهیم همه گزینه ها را با هم داشته باشیم. این امر به سادگی می تواند موفقیت ما را نابود کند.

▪️ باید یاد بگیریم درها را ببندیم حتی اگر اینکار برایمان سخت باشد.
کارهایی که در زندگی نباید بکنی را بنویس. به بیان دیگر تصمیم های حساب شده ای بگیر تا برخي چیز ها را کلا نادیده بگیری.
یک بار خوب فکر کن و تصمیمت را بگیر که سراغ چه چیزهایی، حتی اگر فرصتش بود، نروی. بیشتر درها ارزش وارد شدن ندارند، حتی اگر به نظر برسد چرخاندن دسته در بسیار ساده است.

▪️ اگر بدانید به کجا می‌روید، تبدیل به شخص مؤثرتری می‌شوید.

@shabnevisblog
https://goo.gl/B8BKuq
دیروز برای کاری اداری به یکی از دفاتر خدماتی اونتاریو رفته بودم. در صف، چند نفر جلوتر از من، یک زن و مرد جوان ایستاده بودند.
از ظاهر مرد که ریش بلندی داشت و دشداشه پوشیده بود و زن جوانش که محجبه بود حدس میزدم اهل عربستان باشند.
نفر جلوی آنها یک زن میانسال بود که نمیتوانستم حدس بزنم آیا چینی است یا از سرخپوستهای (فرست نیشن) کانادا. زن میانسال در دستش چند برگه بود که یکی از آنها ناگهان روی زمین افتاد.
من آماده بودم تا ببینم اگر متوجه نشد و صف حرکت کرد، کاغذ را بردارم و به او بدهم.
نزدیک به یک دقیقه گذشت تا اینکه زن خودش متوجه کاغذ روی زمین شد. خم شد و کاغذ را برداشت. سپس رو به مرد جوان عربی که پشت سرش ایستاده بود بلند گفت عوضی (اس هول).
مرد جوان که جا خورده بود فقط نگاه کرد و بعد رو به همسرش لبخند زد.

من که صحنه را نگاه میکردم شوک شوده بودم و مثل تمام افرادی که در صف ایستاده بودند فقط ماجرا را نظاره میکردم.
زن میانسال اینبار صدایش را بلندتر کرد و رو به زوج جوان عرب گفت شماها دیدید که کاغذ من روی زمین افتاده و هیچ چی نگفتید عوضی ها.
بعد با فریاد رو به مرد جوان که فقط از روی شرم یا عصبی شدن لبخند میزد، گفت فاصله ات را با من حفظ کن. چرا اینقدر به من نزدیک شدی؟

بعد از دو سه ثانیه، زن پرخاشگر که میشد از حرکات و لحنش حدس زد که یا مست است یا مواد مصرف کرده و یا مشکل روانی دارد، بلند داد زد به من دست نزن!! به کون من دست نزن!!

دلم میخواست چند قدم جلوتر بروم و یقه زن را بگیرم و با فریاد بگم خفه شو. اما مثل تمام افرادی که توی صف ایستاده بودند یا همهء افرادی که روی صندلی های انتظار نشسته بودند، در تعجب و شوک کامل فقط ماجر را نظاره کردم.

زن باز هم فریاد زد برای چی میخندی؟؟ به من دست نزن! و زوج جوان عرب فقط با تعجب و شرم نگاهش میکردند.

اینجا بود که خانم سالمندی، با موهای طلایی و کوتاه که روی صندلی های انتظار نشسته بود، از جایش بلند شد. با فریاد به سمت زن پرخاشگر رفت و داد زد بس کن! دست از سر این دو نفر بردار.
سپس خودش را بین زوج جوان و زن پرخاشگر قرار داد و دستهایش را به دو طرف باز کرد و درواقع بین آنها حائل شد. بعد بر سر زن پرخاشگر و مزاحم داد زد که جای تو اینجا نیست! یا از اینجا برو بیرون یا سرت به کار خودت باشه! دست از سر اینها بردار.

زن پرخاشگر پشتش را به آنها کرد و ساکت شد.
زن سالمند بدون اینکه حتی با زوج جوان حرفی بزند به سر جایش برگشت.
زوج جوان همچنان در جای خود میخکوب شده و سکوت کرده بودند.
من هم مثل همهء کسانی که در صف ایستاده بودند، در حالیکه تمام بدنم خیس عرق شده بود فقط ماجرا را نگاه کردم.

یاد سال گذشته افتادم. ویدئویی از برخورد خشونت آمیز پلیس آمریکا با یک مسافر چینی منتشر شده بود. همان روز سر کلاس درس ماجرا مطرح شد. من بلند و از روی عصبانیت گفتم چیزی که مرا بیشتر از همه چیز آزار داد، سکوت مردمی بود که مثل کدو فقط سرجایشان نشسته بودند و نظاره میکردند.
یکی از همکلاسیها گفت خیلی راحته از پشت مونیتور دیگران را قضاوت کنیم و شعار بدیم.
حرفش کاملا درست بود.
@shabnevisblog
یک سناریو را تصور کنید که در آن سه فرد در سه موقعیت متفاوت هستند.

۱- فرد اول عاشق فرد دوم شده که متاهل است. نمیخواهد فرصت یک بار زندگی کردن را بدون بودن با فرد دوم از دست بدهد.
۲- فرد دوم همسر فرد سوم است. همسرش را دوست ندارد و در رابطه شان به مشکلات زیادی برخورده اند. خواهان جدا شدن است. عاشق فرد اول است و تمام آینده و خوشبختی خود را در بودن با او میبیند.
۳- فرد سوم همسر فرد دوم است. بشدت مخالف جدا شدن است (به هر دلیلی). مشخص نیست عاشق فرد دوم است یا نه،‌ اما برای جلوگیری از طلاق تهدید به استفاده حق عدم طلاق/حق اجرای مهریه و آبروریزی بخاطر ارتباط همسرش (حتی کلامی) با فرد اول کرده است.

خودتان را در هر کدام از این سه موقعیت تصور کنید. در هر موقعیت (که قاعدتا حق را هم از آن خود میدانستید) چه تصمیمی میگرفتید؟ از دید شما مقصر اصلی چه کسی است؟
خودتان را بعنوان فرد چهارم که ماجرا را میشنود در نظر بگیرید. با ملاک ها و اصول تعریف شده تان (اخلاقیات،‌ قانون، عرف، دین، کارما، و...) چه قضاوتی میکردید؟

@shabnevisblog
https://goo.gl/CH6MHi
آهنگی که امروز مدام دارم گوش میدم.
👇👇👇
سال نو همه دوستان مبارک.
از طرف من و خانم شیبا که تقریباً تمام سال گذشته را روی تخت خواب بود.
#نوروز