شبنویس
139 subscribers
150 photos
96 videos
125 links
تجربه های هر فرد شکل دهنده دنیای خاص اوست. اینجا گهگاه من بخشی از دنیای خود را با دیگران به اشتراک می گذارم.
shabnevis.com
Download Telegram
امروز مریضی داشتم که استخوان توی زخم داشت. مرد هشتاد ساله ای که سالهاست دیابت داره و حس لامسه و درد در پاهاش از بین رفته. نوک یکی از انگشتهای پاش زخمی ایجاد شده که نوک استخوان انگشت ازش اومده بیرون و همین مانع خوب شدن زخم میشه.
امروز نوه اش که دختر جوانی بود همراهش آمده بود. مشغول درمان زخم پای بیمار بودم که نوه اش ازم پرسید چند سال برای پودیاتریست (شیراپودیست) شدن باید درس خوند.
گفتم در کل ۷ سال. ۴ سال لیسانس و ۳ سال شیراپودی. اما در مورد من یه کم فرق میکنه. ۸ سال ایران پزشکی خوندم و بعد ۲ سال سوئد ارشد ژنتیک ملکولی خوندم و روش ۳ سال هم شیراپودی.

اینجا حرف که رسیدم نوه رو به پدربزرگ کرد و گفت مثل آرش که مدرکش را از ایران قبول نکردند. پرسیدم آرش کیه؟ گفت دوست پسر سابقم. پرسیدم ایران چی خونده بود؟ گفت کامپیوتر.
با تعجب گفتم چطور مدرکش رو قبول نکردند؟
گفت چون به انگلیسی نبود!

توی دلم داشتم میگفتم خب میتونست بده ترجمه! و مدرک من را قبول کردند ولی من نمیخواستم برم توی مسیر پزشکی و... و داشتم تجزیه تحلیل میکردم که با هیجان ادامه داد که توی ایران میخواستن اعدامش کنن.

برام جالب شد! گفتم برای چی اعدام؟؟
گفت بخاطر کارهای سیاسی. بهش ۹۰ روز فرصت دادند که ایران را ترک کنه وگرنه اعدامش میکنند.

اینجا بود که قضیه برام حل شد. از همین قصه هایی که دوستان پناهجو میان اینطرف آب و تعریف و تحریف میکنند. از همین دوستان استخوان در زخم!
خیلی دلم میخواست بگم همچین چیزی بعیده! خیلی دلم میخواست بگم خیلی خیلی بعیده کسی را صرفا بخاطر کار سیاسی اعدام کنند! زندان چرا، آزار و اذیت و تحقیر و تحریم و تبعیض و هزار مشکل دیگه چرا! ولی اعدام خیلی بعیده. تازه بعیدتر اینه که به همچین مجرم سیاسی ای که حکمش اعدامه فرصت ترک کشور بدن! میخواستم بگم تازه بعیدتر از اون اینه که مدرک تحصیلی اش را چون به فارسی بوده قبول نکنند! میخواستم بگم این دوست پسر سابق شما خیلی حرفهاش جای سوال داره ولی نگفتم. چون نمیخواستم فضای درمان بیمار به فضای بحث بی ربط تبدیل بشه. سکوت کردم و از بیمار راجع به وقت ویزیت هفته آینده اش سوال کردم.

اما کاش میشد یک جوری به شما آرش خان ساکن تورنتو، که گویا اسم شناسنامه ایتون نیما است بگم نمیدونم واقعا مدرک تحصیلی از ایران داری یا نه ولی اگه داری، تبدیلش به انگلیسی و ارزیابی کردنش کار چند روز و چند هفته است.
کاش میشد یک جوری از شما آرش خان ساکن تورنتو سوال کنم جرم سیاسی شما چی بوده که حکمش اعدام به شرط عدم فرار بوده؟!
کاش میشد به شما آرش خان بگم اگه به اداره مهاجرت دروغ گفتی دیگه گفتی! ولی لامصب لااقل به آدمهای عادی این دروغها و قصه ها را نگو.
زندگی به خودی خود هیچ معنا و مفهوم و یا ارزش خاصی ندارد.
زندگیِ هر کدام از ما چیزی بیشتر از حاصلِ لقاح دو سلول نیست که در نهایت و عموما یک مسیر یکسان و مشترک را با زنده شدن شروع میکند و بدون وقفه آن را با رشد و نمو و پیر شدن طی کرده تا سرانجام به مرگ ختم شود.
اما آنچه به زندگی تک تک ما معنایی خاص و متفاوت میدهد، خود ما هستیم. این خود ما هستیم که برای زندگیمان معنا و امید، آرمان و هدف، آرزوهای منحصر به فرد و ارزشهای زشت و زیبا و خوب و بد تعریف میکنیم.
این ما هستیم که با پیوندها و عشق ورزی ها و دوستی ها و نزدیکی ها و مهربانی ها و گذشتها و انگیزه ها و آمال و آلام و دغدغه ها و دانسته ها و ندانسته هایمان زندگی را رنگ و لعابی میدهیم که در بودن ما خلاصه میشود.
کسی جز خود ما قادر به تعریف و تغییر معنای زندگی نیست. هیچ کس به خواست و اختیار خود پای به دنیا نگذاشته است. اما بخش بزرگی از آنچه امروز هستیم و فردا خواهیم بود، برآیندی است از اختیار و انتخاب و تلاش. حتی در محیطهای متفاوت و شرایطی نابرابر. در هر حالتی آنچه ثابت است توانایی انتخاب انسان برای تعریف و و تبیین معنای زندگی است.
ماهیت زنده بودن در تکاپو و جنبش و پویش است. هیچ لحظه ای از این مسیر زندگی راکد و ساکن نیست. همه چیز در حال حرکت است.
برای من میل به پویش و دانش نیروی محرکهء زندگی است. برای من آنچه به زندگی ام معنا میدهد همین است. آن زمانی که میل به دانستن، میل به خواستن، میل به دیدن و تجربه کردن، حس شهامت و نترسیدن از شکست خوردن، حس امید به آینده و میل به تغییر و اصلاح افکار و رفتار در من از بین رفت، آنروز روز آخر من است.
بیهودگی، پوچی، درماندگی، خستگی، اضطراب، افسردگی، بی انگیزگی و ناامیدی،‌ اینها همه عواملی درونی هستند. هرکجا از زندگی و به هر دلیلی به مرز ایستایی رسیدیم،‌ باید منتظر هجوم بی معنایی باشیم. عوامل بیرونی حرکت و پویش آدمی را شاید سهل یا سخت کنند اما در نهایت این ما هستیم که به زندگی معنا میدهیم. معنایی به وسعت یک عمر زندگی.
همیشه ۸ آذر، که از قضا روز تولد من هم هست، برایم یادآور یکی از اولین تجربه های شادی ملّی است. اولین باری که به خیابان آمدیم و در کنار بسیاری دیگران، با هزاران امید به شادی و پایکوبی پرداختیم.
۲۲ سال پیش درست در چنین روزی تیم فوتبال ایران از سد استرالیا گذشت و به جام جهانی رفت.
شاید آنروزها موضوع اصلی برایم خود فوتبال بود، شاید هم نه، آن همه هیجان ناشی از هاله ای سرشار از غرور جمعی مکدّر شده و فراموش شدهء ملّی بود که در پس ذهن ما سوسو میزد و ما را مست و خندان کرده بود. هر چه بود، ناب بود. خاص بود. خالص بود. اولین بار بود و مثل تمام اولین بارها، خاطره اش شیرین و فراموش نشدنی...

حتی اضطراب آن اولین شادی هایمان هم، مثل اضطراب اولین پرواز جوجه های پرنده و تقابلشان با ارتفاع بود. گیج بودیم. یا کمی میترسیدیم. اما همان هم شیرین بود. بالهای پروازمان پرتوان و پُر پَر بود اگرچه شاید اطمینانشان نداشتیم. ما جوان بودیم. پر طراوت. بی هراس.
همه با هم پریدیم. اما افسوس...افسوس که پس از آن انگار در خلسه ای ابدی فرو رفتیم.
سکوت. سیاهی. اغمای دسته جمعی. و افسوس لحظه های شادی بخشی که میتوانست ادامه داشته باشد و هرگز ادامه نداشت.
افسوس فرصتهایی که میتوانستیم شادی هایمان را به یک کاسه بریزیم و با هم بنوشیم و مست به پرواز درآییم. بی دغدغه. بی پروا. بی هراس بخندیم و برقصیم.

چه چیزی دوباره میتواند آن سبزی و طراوت را به رگهای شهرمان بازگرداند؟ چه چیز میتواند باز بهار را پشت پنجرهایمان نقاشی کند. چه چیزی میتواند زخمهای عمیق و کهنهء تنهای خسته‌مان را مرهم باشد.

دریغ که انگار امیدی به بهاری دیگر نیست. شهر ما مصلوب خزانی همیشگی است. سالهاست که جامه های سبز و پاره پاره‌مان را آویخته ایم و شولای زرد و سیاه به تن کرده ایم و در این سوز و سرما چه تلخ و دردناک، گونه های خود به باد خزان سپرده ایم و سالهاست که زیر باران مصیبت پرسه می‌زنیم.

حق ما این نبود!
نگاههای ماتم زده، لبخنده های ماسیده، آرزوهای پر پر شده، رویاهای دور از دسترس، دستهای لرزان، میله های آهنین، دیوارهای سرد، سرهای شکسته، تنهای خاموش، و این خاک. این خاک داغدیده، این خاک نفرین شده.
حق ما این نبود. لاجرم سهم ما از روزگار چیزی جز این نبود.

@shabnevisblog
بقلم دوستی با تخلص آقا دوا:

در تبرئه و تخطئه میر سبزپوشان

تذکر! دوست عزیز اگر شما:
براندازی هستید که رویایتان در فردای رژیم چنج آن است که از هر تیر چراغ برق، آخوندی آویزان شود
یا
قربانیان دهه شصت را مشتی جوجه کمونیست کافر یا منافق بدتر از کافر می‌دانید که هر چه بر سرشان آمد، حقشان بود
یا
چنان عشقی از میر حسین در دل دارید که کوچکترین حرف و نقدی بر وی را بر نمی‌تابید،
خواندن این مطلب برای شما خوشایند نیست!

****
پس از بیانیه اخیر موسوی، اینجا و آنجا مطالبی در مجازستان منتشر می‌شود که فصل مشترک همه آنها این است «آقای موسوی! تو که خودت دستت آلوده به کشتار ۶۷ و اعدام‌های دهه شصت است از کشتار حرف نزن، ببند دهانت را که اگر عدالتی بود تو باید در جایگاه متهمان می‌نشستی»

بد ندیدم نظر و رای خودم را با شما به اشتراک بگذارم:

۱- ابتدا روشن کردن چند اصطلاح حقوقی: شخصی تعمدا دشنه‌ای در قلب شخص دیگری فرو می‌کند و وی را به قتل می‌رساند. او «مباشر » است و در قتل «مباشرت » کرده است. شخص دیگری، دست و پای مقتول را می‌گیرد تا مباشر به انجام قتل مبادرت ورزد. او در قتل « مشارکت» کرده است. شخص سوم، ابزار قتل یعنی دشنه را به این قصد خریداری کرده و با علم در اختیار قاتلین می‌گذارد. او در قتل «معاونت» داشته است. این از تفاوت مباشرت، مشارکت و معاونت.

۲- فکر نکنم حتی سر سخت ترین دشمنان موسوی مدعی مباشرت یا مشارکت او در اعدام‌های دهه ۶۰ باشند. وضعیت آمر و آمریت ماجرا هم که اظهر من الشمس است!

۳ - معاونت؟ حقیقتا بحث حقوقی‌‌اش را نمی‌دانم. آیا می‌شود فرضا به استناد اینکه بودجه و امکانات نیروهای امنیتی و یا قوه قضاییه و‌ سازمان زندان‌ها از طرف دولت موسوی تامین می‌شده است او را به معاونت در این کشتارها متهم کرد؟! یکی از اعضای هیات‌های مرگ نماینده وزارت اطلاعات بوده است. به این اعتبار، آیا نخست وزیر هم معاونت در جرم داشته است؟آیا می‌توان معنای معاونت را تا این حد گسترده و موسع در نظر گرفت؟ آیا می‌توان فرضا رکن «وحدت وجود قصد» را در این معاونت محقق شده فرض کرد؟ به عبارت دیگر آیا ثابت شده است این معاون از برنامه و قصد آمرین و مباشرین و مشارکین آگاهی کافی داشته و خواستار حصول نتیجه از طرف مباشرین هم بوده است؟ پاسخ به این سوالات نه برای من و نه برای آنان ‌که موسوی را متهم می‌کنند، ممکن نیست. روزی اگر کلیه جزییات روشن شد و آفتاب حقیقت بر تاریک‌خانه مخوف دهه شصت تابید می‌توان قضاوت صحیح داشت.

۴- آیا موسوی قبل و یا در حین این جنایت از آن مطلع گردید؟ آیا پس از اطلاع، اقدامی در توقف و یا مخالفت با آن به عمل آورد؟ به فرض مثبت بودن پاسخ اول و منفی بودن پاسخ دوم،آیا او را مستحق مجازات می‌کند؟ خیر چون ترک فعل در این فقره موجب کیفر نیست. آنچه در معاونت مهم است تحقق عمل مادی مثبت است.
مثال: شما با دوست خود در خیابان هستید. دوستتان با شخصی درگیر می‌شود و او را بیگناه به قتل می‌رساند. شما تنها نظاره‌گر ماجرا هستید و اقدامی برای بازداشتن دوست خود نمی‌کنید. آیا شما را می‌توان به دادگاه کشاند؟
به عنوان مطلع یا شاهد، بله.
به عنوان متهم در معاونت یا مشارکت در قتل، خیر!

۵- آیا خانواده مقتول مثال بالا، حق دارند از شما بپرسند چرا هیچ اقدامی نکردی، چرا در درگیری دخالت نکردی، چرا فقط نظاره گر بودی؟ قطعا بله! هر کسی را می‌توان به چالش کشید، پرسشگری بدیهی‌ترین حق خانواده داغدار مقتول است. موضوع کاملا برای کشتار ۶۷ نیز صادق است.

۶- موسوی سوای دخالت یا عدم دخالتش در اجرای این کشتار، آیا شخصا و قلبا راضی به حذف این‌گونه مخالفان سیاسی بود؟ آیا سکوت سی ساله‌اش در این خصوص، نشان رضایت او به توسل به چنین اقداماتی نیست؟ خود میرحسین بهترین کسی است که می‌تواند به این سوالات پاسخ دهد. ولی الزاما هر سکوتی نشان رضایت نیست، به تجارب شخصی خود رجوع کنید، این مطلب را تایید خواهید کرد. آیا سکوت در برابر جنایت، اخلاقا مذموم است؟ قطعا هست ولو اینکه این سکوت مستلزم هزینه بالا باشد. ولو اینکه تاکنون در مجموعه مقامات عالی رتبه نظام، تنها یک نفر (مرحوم منتظری) جسارت، شجاعت و شرافت شکست این سکوت را داشته است. بالا بودن هزینه اعتراض و ساکت نبودن، رافع مسوولیت اخلاقی نیست.

۷ - موسوی یکبار برای همیشه باید تکلیف خود را به این جریان روشن کند، مشخص کند که هنوز خواهان برگشت به دوران طلایی امام راحل هست یا خیر، روشن کند که اعدام‌های ناعادلانه و گسترده دهه شصت، آزار و شکنجه معترضین (که به گفته مرحوم منتظری روی ساواک را سفید کرده بود) هم از افتخارات این دوران طلایی محسوب می‌شود یا نه؟ موسوی در این باره نه تنها تکلیف اخلاقی و وجدانی دارد
که از باب مسوولیت سیاسی و اجتماعی هم بر آن تکلیف دارد. هر کنشگر سیاسی باید خط و موضع روشن خود را با اعدام، سرکوب، شکنجه و حذف صریحا و بدون لکنت اعلام کند. سکوت،
و بی تفاوتی در برابر خون آن را نمی‌شوید و پاک نمی‌کند. سکوت در برابر جنایت تنها به تکرار و تسلسل جنایت کمک می‌کند. کشتار ۶۷ متکی به اعدام های اوایل دهه شصت بود، سرکوب کوی دانشگاه متکی به خشونت‌های دهه شصت، سرکوب جنبش سبز مستظهر به تجارت سرکوب کوی دانشگاه، سرکوب خونین اعتراضات دیماه ۹۶ پشتگرم به سرکوب ۸۸ و الی آخر. اولین گام در کاهش احتمال بروز و تکرار جنایت و کشتار در آینده، موضع‌گیری مشخص درباره این زنجیره است. باید از سرچشمه شروع کرد. میر حسین به عنوان کسی که مرجعیت سیاسی دارد اخلاقا، شرعا و عرفا مسوولیت دارد که تکلیفش را نسبت دهه شصت روشن کند.

۸ - ساواک اسماً و قانوناً زیر مجموعه نخست وزیری بود، هویدا هم نخست وزیر. ولی در عمل سازمان امنیت در اختیار شاه بود و تنها به وی پاسخگو. فکر نکنم جز آنها که مانند خلخالی و امثالهم می‌اندیشند، کسی باشد که جنایات ساواک را به پای امیر عباس هویدا بنویسد، چرا که وی تنها یک کارگزار بود و مسوول رتق و فتق امور جاریه مملکت. آیا چنین استدلالی را می‌توان در خصوص میر حسین موسوی به کار برد؟ اگر پاسخ منفی است، آنها که در ابتدای نوشتار ذکرشان رفت باید دفعه بعد که خواستند مرثیه‌ای بر مرگ و اعدام ناعادلانه هویدا بنویسند، اندکی درنگ کنند! هر گاه به استاندارهای دوگانه رسیدید، درنگ کنید!‎
بسیاری از اعدام شدگان اول انقلاب هیچ دستی در کشتار و شکنجه نداشتند. صرف حضورشان در ساخت قدرت برای مهدورالدم بودنشان کفایت می‌کرد، از فرخ‌لقای پارسا وزیر آموزش و پرورش گرفته تا غلامرضا نیک‌پی، شهردار تهران. اگر کسانی از براندازان همین نظر را در خصوص جمهوری اسلامی و کارگزارانش دارند، هیچ ایرادی ندارد. صرفا برای یکی چون من مشخص کنند حد انتقام و حسابکشی و جوخه اعدامشان کجاست؟ معیار و ملاکشان برای شناسایی و محاکمه جنایتکاران چیست؟
آیا بخشدار سال ۶۶ خاورشهر هم به حساب آنکه گورستان خاوران در محدوده او بوده است شامل خشم انقلابی خواهد شد؟ آیا نماینده فلان منطقه دورافتاده در مجلس هم از عمال جنایتکار رژیم محسوب می‌شود؟

۱۰- براندازان اگر گمان می‌کنند که به تنهایی قادرند به هدف غایی خود که حذف رژیم جمهوری اسلامی است برسند، به نظر من سخت در اشتباهند. جامعه امروز ایران آنقدر متکثر، متنوع و متشتت است که هیچ راهکار و برون رفتی از شرایط نامطلوب و بحرانی کنونی بدون اجماع حداکثری و بدون همراهی ملی به نتیجه نخواهد رسید. این راهکار خواه شرکت در انتخابات آتی مجلس باشد یا قیام مسلحانه علیه حکومت، شرط موفقیتش همراهی و همدلی اکثریت مطلق جامعه است. برخوردهای سلبی و حذفی با بیانه اخیر موسوی، پراکندگی و مرز بندی پر رنگ ‌تر میان کنش گران سیاسی و اجتماعی را سبب می‌شود. خرد سیاسی اقتضا می‌کند که با موسوی و پشتوانه اجتماعی که دارد همدلی کرد تا آنها را از خود راند.

۱۱- خون به خون شستن، محال آمد محال!
Hichkas - Dastasho Mosht Karde
<unknown>
دستاشو مشت کرده... آهنگ جدید سروش هیچکس
توی کتاب انسان خردمند، جاییش میگه جایگاه ما انسانها در اکوسیستم و هرم جانداران، بصورت طبیعی جایی در اواسط چرخه‌ی حیات است. یعنی ما بصورت طبیعی شکارچی حیواناتی مثل خرگوش و ماهی و قورباغه ایم و طعمه‌ی حیواناتی مثل شیر و پلنگ.
بعد از مهار کردن آتش، انسان جهشی استثنایی به بالای هرم می‌کند و بر تمام جانداران مسلط. اما ماهیت غرایز و خواسته‌‌ها و توانایی‌های طبیعی انسان برای برخورداری از چنین جایگاه و موقعیتی ساخته نشده.
مثل این است که قدرت گرگ را به گوسفند بدهیم. گرگ ذاتا درنده و شکارچی است و به همین دلیل که غریزه و ذاتش یکی است، توانایی کنترل خود را موقعیتی که هست دارد. اگر گوسفندی میکُشد، به اندازه و بخاطر بقا شکار میکند، نه بخاطر قدرت، نفرت، انتقام، تفریح و ماجراجویی.
حال اگر همین قدرت را به گوسفند بدهیم، نه میداند با این قدرت چه باید بکند و نه می‌تواند از این قدرت بدرستی استفاده کند.

حکایت انسان خردمند امروزی هم همین است. انسانی با قدرتی که برای چنین جایگاهی در تنها سیاره‌ی قابل زیست در جهان ساخته نشده است. و چنین است که انسان خردمند تنها حیوانی است که باعث کشتار و نابودی خود، سیاره و سایر جانداران است.

@shabnevisblog
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تشریح انتقام سخت سپاه به روایت تصویر
هویدا و جاستین ترودو در خردسالی در سال ۱۳۵۶ در تهران
مریم مزروعی خبرنگار:
به خاطر سیل زنگ زدم به یکی‌ از دوستان خانوادگی‌ بلوچمان.
از وسط آب گفت:« مریم جان آب همه چیو برد،
بچه‌ها رو،
زندگیمون رو،
باغ‌های موز و بزهامون رو
خب؟
اما ما ناراحت هواپیمای شماییم!
خب؟
سیل رو خدا خواسته خیلی دعا کردیم واسه بارون، خب؟
اما اون بیچاره‌ها چی؟»
و دیگر نگفت:«خب؟»
منتظر جواب از طرف من مثلا روزنامه‌نگار ِپایتخت‌نشینِ فلک‌زده بود و من قلبم هزار پاره شد وقتی می‌گفت «هواپیمای شما! » وقتی گفت «ما ناراحت اونیم»
مگر زنگ‌ زده بودم به شهروند ‌کشوری دیگر؟ داشتم می‌مردم وقتی ده بار از وسط آب به خاطر تلفنم تشکر کرد. مسئولین که این روزها حیا را قی کرد‌ه‌اند، خودمان اگر دستمان می‌رسد باید کاری کنیم. نگذاریم بی‌صدا بمانند.
خلاصه‌ی هرچی که گفتیم و شنیدیم:

مجید توکلی:
پذیرشِ شلیک عمدی به پرواز اوکراین مستلزم پذیرفتنِ تئوری‌های توطئه است و بر مسئولیتِ حکومت تاکید ندارد.
اما کسانی که پذیرفته‌اند شلیک سهوی بوده، معتقدند که جلوگیری از پرواز یک خطای عمدی و آشکار است که احتمالاً به یکی از سه علت زیر بوده و درنتیجه بر مسئولیت حکومت تاکید دارد:
💬
-تظاهر به عادی‌بودنِ شرایط و القای امنیتِ کاذب و عدم پذیرش وضعیت فوق‌العاده در کشور (چنانکه با عدم اعلام حکومت نظامی در روزهایی که مامورانِ مسلح در خیابان‌ها بوده‌اند، عدمِ مسئولیتشان موجب مرگ مردم شده است)
💬
-استفاده از ایرلاین‌های خارجی برای اطلاع از حملات احتمالی آمریکا چون معمولاً قبل از عملیات‌هایش به آن‌ها هشدار می‌دهد.
-ایجاد سپر انسانی در آسمان ایران برای جلوگیری از حملات آمریکا و افزایش هزینه‌های حمله‌ی احتمالیِ آن‌ها
💬
*احتمالات درباره شلیکِ عمدی هم بر گزاره‌هایی چون؛
-افراد خاصی قرار بوده در پرواز باشند یا عده‌ی خاصی سوار نشده‌اند
-افراد نفوذی این کار را کرده‌اند
-سیستم پدافندی هک شده و فریب خورده‌اند
-قرار بوده سقوط را گردن امریکا بیاندازند
-و...
بوده که بر مسئولیت سیستمی تاکید کافی ندارد.
پریسای عزیزم، بیست روز دندان بر جگر فشردم. پریسای عزیزم بیست روز در این تونل سیاهِ وحشتناک خون دل خوردم و دم نزدم. پریسای عزیزم بیست روز از درد و اندوه و استرس در آن شوره‌زار، در آن شهر سیمانی، در جمعِ مردمانی دل‌شکسته با لب‌های بسته با مشت‌های گره‌کرده، غرق در ناتوانیِ خویش، فریادم را فروخوردم تا کسی صدایم را نشنود.
پریسای عزیزم، به خاطر تو، به خاطر برگرداندنِ تو و دخترمان ری‌را به تورنتو بیست روز خفقان گرفتم. ساکت ماندم و بر اظهارنظرهای دولتیانِ یاوه‌باف، لاطائلاتِ آدمکش‌ها و ترشحات چرکین دهان‌های بدبو چیزی ننوشتم.

پریسای عزیزم حالا تو اینجایی، پیش خودم. می‌دانستم چه بر سر جنازه‌ها خواهند آورد. تاریخ‌ این چهل و یک سالِ منحوس را واو به واو می‌دانم. بساط نماز میت و دوربین و گورستان‌شان را از بر هستم. می‌دانستم چگونه خانواده‌های بی‌پناه را در منگنه خواهند فشرد. می‌دانستم چگونه صاحب‌عزا خواهند شد و به ریش ما خواهند خندید. دیدیم. همگی در این بیست روز با هم دیدیم. همان‌طور که در گذشته دیده بودیم.

با دوستان خودم و خودت مشورت کردم. من برای تدفینِ شما به ایران آمده بودم اما ورق برگشت. وقتی به ایران آمدم چیزی برای از دست دادن نبود اما وقتی رسیدم بیرون کشیدنِ شما از دهان هیولاها هدف بزرگم شد. همان ساعت انتشار بیانیه‌ی خفت‌بار تصمیم‌مان را گرفتیم که شما به کانادا برگردید و من مجریِ این تصمیم بودم.

پریسا جان! جنگیدم، با چشمان اشکبار و قلبی شکسته جنگیدم، آواره‌ی وزارت خارجه‌ی جهنمی‌شان در میدان توپخانه شدم، سرگردان در پزشکی قانونیِ متعفن‌شان در کهریزک، آن طویله‌ی بی‌در و پیکر به این و آن رو انداختم، خودم را حقیر کردم بیچاره کردم تا تو و ری‌را برگردید تا سنگ‌ها را بردارم و به هدفم برسم. پریسا جان! توش و توانی نمانده است تا روایت آن دو هفته‌ی جهنمی را بنویسم. غمِ تو غمِ از دست دادنِ تو چاهِ عمیقِ سیاهی‌ست که ته ندارد و مدام غلیان می‌کند.

اما پریسا جان! نگذاشتم به پیکر پاک تو و دخترمان ری‌را اهانت شود. نگذاشتم عمامه‌به‌سرهای فرصت‌طلب و ژنرال‌های جانی با دک و پزِ قرون وسطایی‌شان بر پیکرت نماز بخوانند. نگذاشتم عزاداران حرفه‌ای، سیاهپوشانِ مادرزاد، مطربان گورخانه و مکبرانِ بدصدا دور شما حلقه بزنند. نگذاشتم تو را بر شانه‌های‌شان بگیرند در سلفی‌های‌شان ظاهر شوی کثافتِ مغزشان مشام تو را بیازارد و وهنِ کارناوالِ حقیرشان تو و ری‌را را از من ناامید کند. نگذاشتم آن پرچم را بر تابوت شما دراز کنند نگذاشتم پلاکاردی بزنند نگذاشتم به حریم شما وارد شوند نگذاشتم در آن گورهای بی‌نام و نشان که برایت در نظر گرفته‌اند در قطعه‌ی شهدا تو را و ری‌را را دفن کنند سنگ قبر شهید بر مزارت بنشانند و روزی هم در آینده آن سنگ قبر را بشکنند.

پریسا جان گفته بودم در ثروت و فقر، در بیماری و سلامت، در بدترین و بهترین روزها در کنارت هستم تا روزی که مرگ ما را از هم جدا کند. اما مرگِ تو مرگِ تو و مرگِ فرشته‌ی زیبای‌مان ری‌را مرا بیشتر از همیشه به تو پیوند داد. مرگ ما را از هم جدا نکرد. قتلِ ناجوانمردانه‌ی تو مرا با تو محکم‌تر از گذشته یکی کرد.

پریسای عزیزتر از جان! تو حالا اینجایی پیش خودم. با عزت و احترام در خانه‌ات در تورنتو تشییع خواهی شد و به کمک دوستانم و دوستانت که خواهر یگانه‌ی آن‌ها بودی مراسمی محترمانه برای تو و ری‌را تدارک می‌بینم. پریسای عزیزم مرا به خاطر بیست روز سکوت ببخش. ببخش ببخش ببخش مرا ببخش. پریسا جان مرا ببخش. چاره‌ای نبود.

حامد اسماعیلیان
چند سال پیش توی جمعی از دوستان نشسته بودیم که من عطسه ام گرفت و شبیه تصویر توی آرنج خودم عطسه کردم. یک نفر که توی جمع با قیافهء حق بجانب و لحنی کنایه آمیز گفت آقای دکتر توی جمع دستتون رو بگیرید جلوی دهنتون و عطسه کنید. من هم که حوصله توضیح دادن واسه ایشون را نداشتم یه لبخند زدم و رومو کردم اونور.
ولی الان حس میکنم لازمه این توضیح را بدم که اون روش قدیمی و بسیار غلط که میگن دستتون را جلوی دهنتون بگیرید و عطسه و سرفه کنید را بذارید کنار. با اون روش دست خودتون را آلوده میکنید و بعد به هرجا دست بزنید دارید بیماری را منتشر میکنید. بخصوص اگه بعدش با کسی دست هم بدید!
سالهاست که روش پیشنهادی عطسه کردن به شکلی که در تصویر نشان داده شده تغییر کرده. با این روش هم جلوی پرتاب آب دهان توی هوا را گرفتید هم دست خودتون را آلوده نکردید. پس لطفا در آرنج خودتون عطسه و سرفه کنید.
به بچه ها همین روش جدید عطسه و سرفه کردن را یاد بدیم.
این مطلب را هم برای دوستان و آشنایان بفرستید.
@shabnevisblog
هرکسی مسوول رفتار و عقاید و باورهای خودشه، منتهی مشکل وقتی پیش میاد که اون باورها و رفتارها برای دیگران خطرساز باشه. مثلاً به کسی ربطی نداره اگه یک نفر دلش بخواد بره وسط بیابون در یک جای دور افتاده و تک و تنها یک دینامیت روشن کنه و از سمت خاموش فرو کنه به خودش.
اما همین کار را اگه وسط یک خیابان پرتردد انجام بده قضیه فرق می‌کنه.

حالا میخواد رفتارهای پرخطر از روی حماقت باشه، یا تعصب یا سهل انگاری، و فرقی هم نمیکنه اون فرد به اماکن مذهبی بره یا کنسرت و جشن نوروزی و مهمونی و مسافرت.

پی‌نوشت: امیدوار این جناب لیسنده که وسطش یه خرناسی هم می‌کشه کورونایی نگیره ولی از صمیم قلب دلم میخواد قبلش یک نفر دستش را که توی دماغش کرده بوده با همون جای ضریح پاک کرده باشه.
@shabnevisblog
شما با خواندن این جمله چه برداشتی در ذهنتون میاد؟

هشتاد درصد مبتلایان به ویروس کورونا علایم خفیف یا بسیار خفیف دارند و شاید حتی متوجه نشن که مبتلا شدند و بدون مشکل خاصی خوب بشن.

بعضی ها با خواندن این جمله به این نتیجه می‌رسند که پس چیز خطرناکی نیست و نباید زیاد نگران شد.

بعضی ها هم این فکر به ذهنشون میاد که پس این جمعیت مبتلا و بدون علامت خیلی راحت و بدون اینکه کسی متوجه بشه میتونن ویروس را به دیگران منتقل کنند و در این بین، افراد سالمند یا با ایمنی ضعیف را هم مبتلا کنند که می‌تونه به سرانجامی تلخ منجر بشه.
امروز چند تا ایمیل از طرف مدیر کلینیک دولتی که توش کار میکنم واسمون اومد. این کلینیک بالای 200 کارمند پزشک و پیراپزشک و... داره.
1- ایمیل اول پرسیده که اگر کسی طی 2 ماه آینده برنامهء سفر داره اطلاع بده و با جزییات بگه که کجا برنامهء سفر دارن. (احتمال این هست که بعد از سفر ازشون بخوان در قرنطینه برن با پرداخت حقوق). این فقط شامل کسایی میشه که همین الان نشون بدن بلیط و برنامهء سفر دارن.
2- از هفتهء آینده ویزیتهایی که لازم نیست حضوری باشه (مثل مشاوره و...) همگی بصورت غیرحضوری انجام میشه (چون شامل من نمیشه جزییاتش را نمیدونم که چطوری این طرح پیاده میشه)
3- تمامی میتینگها و جلسات حضوری تا اطلاع ثانوی تعطیل. برخی میتینگها بصورت تلکنفرانس.
4- از پذیرش بیمارانی که سرفه +/- تب و علایم آنفلوانزا + سفر به مناطق اپیدمیک کرونا طی 2 هفتهء گذشته یا تماس یا برخورد با فرد مبتلا یا فرد دارای علایم آنفلوانزا معذوریم و این افراد موظف هستند خودشون را به بخش پذیرش معرفی کنند تا راهنمایی بشن.

کانادا هنوز حتی موارد ابتلاش به 100 هم نرسیده و فقط 1 مورد تلفات داشته.
امروز در متروی سوئد
عکس ارسالی از طرف یکی از دوستان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با کاری شبیه این ویدئو، میتونید به زبان ساده و بدون ایجاد هراس به بچه ها یاد بدید که صابون میکروبها را دور می‌کنه.
کافیه توی یک ظرف مقداری آب بریزید، روی آب فلفل بریزید و به بچه بگید فرض کنیم اینها میکروب هستند. از بچه بخواهید یک انگشت خود را مستقیم در آب کند و ببیند چقدر میکروب (فلفل) به انگشتش چسبیده. سپس از او بخواهید انگشت دیگرش را در صابون مایع کرده و داخل آب کند.
احتمالا نتیجه برای خود شما هم جالب خواهد بود.

@shabnevisblog
عکسهای زیر مربوط به روز گذشته در تورنتو است. در مرکز شهر و شلوغ‌ترین میادین و خیابان‌ها و فروشگاه‌های تورنتو تقریباً هیچ کس پیدا نمیشود.

حالا میزان آمار مبتلایان در ایران و کانادا را با واکنش و رفتار‌های ایران و کانادا مقایسه کنید ‌👇👇