مرکز مشاوره شهداد
589 subscribers
1.67K photos
67 videos
86 files
674 links
🔺تخصصی ترین مرکز مشاوره تحصیلی کشور

🔹 www.shahdadg.com

🔺 پیج اینستاگرام(مشاوره رایگان از طریق دایرکت)

🔹 Instagram.com/shahdadg
Download Telegram
📚 #داستان_انگیزشی


📖خشکسالی امان مردم را بریده بود، چنانکه دیگر هیچ کاری را نمی توانستند انجام دهند. کشیش همه مردم را برای دعای باران به بیرون شهر دعوت کرد، تا از خدا بخواهند که با بارش باران، آنها را از خشکسالی نجات دهد. 

همه مردم در جایی که از پیش تعیین شده بود گرد آمدند و منتظر شروع مراسم دعا شدند. کشیش بر بالای بلندی قرار گرفت و رو به مردم گفت: تا به امروز نمی دانستم چرا ما از گرفتاری و خشکسالی نجات نمی یابیم ولی امروز با دیدن شما متوجه شدم!

چرا که همه ما اینجا جمع شده ایم تا از خدای کائنات بخواهیم بر ما باران نازل کند، ولی در جمع شما فقط همین دختر بچه ای که این جلو نشسته با چتر آمده و این یعنی فقط یکی از ما به دعایی که می کنیم ایمان داریم .

@shahdadg
#انگیزشی #موفقیت_کنکور
Forwarded from اتچ بات
گاهی باید نشنید!
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.
بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد.
دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام می گفتند: که دست از تلاش بردارند چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد.
بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد. اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. هر چه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد او مصمم تر می شد تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد. بقیه قورباغه ها از او پرسیدند: مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟
معلوم شد که قورباغه ناشنواست!در واقع او در تمام مدت فکر می کرد که دیگران او را تشویق می کنند.
#انگیزشی #داستان_کوتاه #داستان #انگیزشی_کنکور

👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻

🆔 @shahdadg
Instagram📲shahdadg
Website🖥 www.shahdadg.com
Forwarded from اتچ بات
#داستان_انگیزشی ادیسون در سنین پیری پس از اختراع چراغ برق یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال
در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد. این آزمایشگاه بزرگترین عشق پیرمرد بود.
هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.
در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی
بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط جلو گیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است.
آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود.
پسر با خود اندیشید که احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می کند و لذا از بیدار کردن پیرمرد منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با تعجب دید که پیر مرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می کند. پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می اندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش بسر میبرد.
ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی! می بینی چقدر زیباست! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟ حیرت آور است! من فکر می کنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید. کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت. نظر تو چیه پسرم؟
پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می کنی؟ چطور می توانی؟ من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای؟
پدر گفت : پسرم از دست من و تو که کاری بر نمی آید. مامورین هم که تمام تلاششان را می کنند. در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره ایست که دیگر تکرار نخواهد شد!
در مورد آزمایشگاه و بازسازی یا نو سازی آن فردا فکر میکنیم. الان موقع این کار نیست. به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت.
توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و همان سال یکی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود.
آری او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع نمود.

👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻

🆔 @shahdadg
Instagram: shahdadg
Website:www.shahdadg.com
Forwarded from اتچ بات
در ۳۰ سالگی کارش را از دست داد
در ۳۲ سالگی در یک دادگاه حقوق شکست خورد
در ۳۴ سالگی مجددا ور شکست شد!
در ۳۵ سالگی که رسید,عشق دوران کودکی اش را از دست داد!
در۳۶ سالگی دچار اختلال اعصاب شد!
در ۳۸ سالگی در انتخابات شکست خورد!
در ۴۸,۴۶,۴۴ سالگی باز در انتخابات کنگره شکست خورد!!!
به۵۵ سالگی که رسید هنوز نتوانست سناتور ایالت شود!
در ۵۸ سالگی مجددا سناتور نشد!
در ۶۰ سالگی به ریاست جمهوری آمریکا برگزیده شد
نام او آبراهام لینکلن بود.
جا نزد
هرگز جا نزنید😞
بازندگان آنهایی هستند که جا زدند🙂

#داستان_انگیزشی #انگیزشی #انگیزشی_کنکور

👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻

‌‏🆔 @shahdadg
‌‏Instagram: shahdadg
‌‏Website: www.shahdadg.com
#داستان درسال 2016 در دانشگاه میشیگان آمریکا تحقیقی انجام شد که طی آن تعدادی دانشجوی مضطرب، انتخاب شدند و به آن‌ها گفته شد قرار است وظیفه مشخصی را انجام دهند، ولی پیش از شروع کارها توسط دانشجویان، ابتدا فرصتی 8 دقیقه‌ای برای نوشتن به آن‌ها داده شد.
از یک گروه دانشجویان درخواست شد که در خصوص نگرانی‌هایشان در مورد وظیفه‌ای که قرار بود در این آزمایش به آن‌ها محول شود، بنویسند. از گروه دیگر نیز خواسته شد که کارهایی که دیروز انجام داده بودند را یادادشت کنند. سپس وظایف به همه آن‌ها سپرده شد و همزمان نیز دقت، عکس‌العمل و فعالیت مغزی آن‌ها زیر نظر بود. نتیجه تحقیق پس از انجام وظایف، بسیار جالب بود؛ در حالی که دقت و سرعت انجام وظایف هر دو گروه یکسان بود، ولی گروهی که از نگرانی‌های وظیفه پیش‌روی خود نوشته بودند، به طرز بسیار کارآمد‌تری کارها را انجام دادند و در عین حال کمتر از مغز خود کار کشیده بودند.
هانس شرودر دانشجوی دکترای روانشناسی دانشگاه میشیگان که در این تحقیق دخیل بوده، معتقد است که افراد نگران، برای دستیابی به نتایج مطلوب، نیاز به تلاش مضاعف دارند؛ زیرا مغز آن‌ها همواره در حال پردازش چندین وظیفه است؛ برخی از این وظایف، که به نگرانی‌ها مربوط هستند، بخشی از پردازش مغز را به صورت بیهوده به خود اختصاص می‌دهند. اما آن دسته از دانشجویانی که نگرانی ‌های خود را یادداشت کرده‌اند، مانند خودرویی هستند که بار اضافه‌ای را خالی کرده و حالا شبیه به یک خودروی کم مصرف و چالاک می ‌توانند به صورت بهینه‌تری به مسیر پیش رو ادامه دهند.
در حالی که گروه مقابل شبیه به خودروهای پر مصرف قدیمی آمریکایی هستند که نیاز به سوخت بیشتر دارند.

👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻

🆔@shahdadg
Instagram: shahdadg
Website: www.shahdadg.com
Forwarded from اتچ بات
گاهی باید نشنید!
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.
بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد.
دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام می گفتند: که دست از تلاش بردارند چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد.
بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد. اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. هر چه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد او مصمم تر می شد تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد. بقیه قورباغه ها از او پرسیدند: مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟
معلوم شد که قورباغه ناشنواست!در واقع او در تمام مدت فکر می کرد که دیگران او را تشویق می کنند.
#انگیزشی #داستان_کوتاه #داستان #انگیزشی_کنکور

👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻

🆔 @shahdadg
Instagram📲shahdadg
Website🖥 www.shahdadg.com