کتابخانهٔ بابل
4.63K subscribers
267 photos
24 videos
2 files
479 links
■ نقد و بررسی کتاب در ایران

راه ارتباط:
@Beditor

وب‌سایت

www.babelbookreview.com

در اینستاگرام

instagram.com/BabelBookReview

در تلگرام

t.me/BabelBookReview
Download Telegram
Forwarded from بارو
دفتر دهم بارو منتشر شد.
[با یاد یارعلی پورمقدم
و پرونده‌ای دربارهٔ جنبش «زن زندگی آزادی»]

دفتر دهم بارو را با یاد یارعلی پورمقدم منتشر می‌کنیم که در فاصلهٔ دفتر پیشین و دفتر حاضر از آستانهٔ اجبار گذشت. ستون زبانزد او تا بارو برقرار است منتشر می‌شود. از این دفتر نویسندگان دیگری نیز به جمع نویسندگان بارو پیوسته‌اند که می‌توانید متن‌هایشان را در ستون‌های بارو یا در این دفتر بخوانید. طرح روی جلد این دفتر از کیوان مهجور است و طراح جلد حکمت شکیبا.

نویسندگان دفتر دهم:
م. ف. فرزانه، داریوش آشوری، یارعلی پورمقدم، فرشته مولوی، محسن یلفانی، وازریک درساهاکیان، رضا فرخ‌فال، نسیم خاکسار، فاطمه ولیانی، فریدون مجلسی، علی شاهی، صالح نجفی، علیرضا سیف‌الدینی، زهرا خانلو، احمد خلفانی، نگین کیانفر، حسن هاشمی میناباد، محبوبه موسوی، سروش سیدی، مژده الفت، سهراب مختاری، لیلا سامانی، هادی خردمندپور، عباس سلیمی آنگیل، فاطمه ترابی، عبدالمجید احمدی، علی صدر، شروین پاشایی، سپیده فرخنده، ناصر نبوی، امین حدادی، پژمان واسعی، مژده الفت، حکمت شکیبا، احسام سلطانی، آزاد عندلیبی


دفتر دهم را اینجا بخوانید:
www.baru.ir

تلگرام بارو:
@Baruwiki
کتابخانهٔ بابل برگزار می‌کند:

نقد و بررسی کتاب عرفان و رندی در شعر حافظ با حضور داریوش آشوری، ماشاءالله آجودانی، رضا فرخ‌فال


زمان:یکشنبه چهاردهم خرداد ساعت ۲۲ ایران | روز ۴ ژوئن ساعت ۱۹:۳۰ لندن

محل برگزاری:
نرم‌افزار گوگل‌میت [Google Meet]
لینک حضور در جلسه:

https://meet.google.com/pqx-qfzk-vkj


لینک‌های دانلود نرم‌افزار گوگل‌میت:
برای ویندوز | برای اندروید | برای آیفون


به دلایل فنّی، تعداد شرکت‌کنندگان در جلسه محدود است. اولویت با کسانی‌ست که زودتر در برنامه ثبت‌نام کنند [با ارسال پیام به @Beditor]. برای حضور کافی‌ست لینک را ذخیره کنید و در روز و ساعتِ تعیین‌شده وارد برنامه شوید.

برای حضور در جلسات بعدی نقد کتابِ «کتابخانهٔ بابل» صفحات شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید.

Babel Review
کتابخانهٔ بابل
کتابخانهٔ بابل برگزار می‌کند: نقد و بررسی کتاب عرفان و رندی در شعر حافظ با حضور داریوش آشوری، ماشاءالله آجودانی، رضا فرخ‌فال زمان:‌ یکشنبه چهاردهم خرداد ساعت ۲۲ ایران | روز ۴ ژوئن ساعت ۱۹:۳۰ لندن محل برگزاری: نرم‌افزار گوگل‌میت [Google Meet] لینک حضور…
«که شهیدانِ که‌اند این همه خونین‌کفنان...» ـــ حافظ

همراهان عزیز کتابخانهٔ بابل

ساعاتی پس از اعلام برگزاری برنامهٔ «نقد و بررسی کتاب عرفان و رندی در شعر حافظ» اخبار هولناک و تکان‌دهندهٔ اعدام سه تن از فرزندان ایران منتشر شد و ما را نیز همچون عمدهٔ شهروندان در بهت و خشم فرو برد. پیداست که یارای برگزاری جلسه را در این روزها نداریم. بر آن شدیم که این برنامه را به تأخیر بیندازیم، بی‌اینکه بخواهیم به‌کلّی لغوش کنیم چراکه شعرِ حافظ را مغایرِ اندیشیدن دربارهٔ ایران و وضع موجود ایران نمی‌دانیم.

این برنامه با همین اطلاعات و لینک و آدرسِ فعلی در روز یکشنبه چهاردهم خردادماه ساعت ۲۲ به وقت ایران (روز ۴ ژوئن ساعت ۱۹:۳۰ به وقت لندن) برگزار خواهد شد. کسانی که تا کنون ثبت‌نام کرده‌اند در اولویت حضور قرار خواهند داشت. همچنان می‌توانید [با پیام به Beditor] در برنامه پیش‌ثبت‌نام کنید و در اولویت حضور در برنامه قرار بگیرید. به دلایل فنّی تعداد حاضران در جلسه محدود خواهد بود.

تحریریهٔ کتابخانهٔ بابل

Babel Review
کتابخانهٔ بابل
نقد و بررسی کتاب «دفترچهٔ خاطرات و فراموشی» اثر محمد قائد || در کلاب‌هاوس کتابخانهٔ بابل محمد قائد را برخی در قامت یک مؤلف، برخی مترجم و کسانی روزنامه‌نگاری برجسته به حساب می‌آورند. اما نام او بیش از هر یک از آن عناوین، یادآورِ مهارت در مقاله یا جستارنویسی‌ست.…
فایل صوتی
نقد و بررسی کتاب دفترچهٔ خاطرات و فراموشی نوشتهٔ محمد قائد

در این جلسه که در کلاب‌هاوس کتابخانهٔ بابل برگزار شد چند جستار از این کتاب بررسی شد. در ابتدای جلسه سخنرانیِ ضبط‌شدهٔ نویسنده پخش شد و سپس دیگر سخنرانان به‌ترتیب دربارهٔ جستارهای کتاب صحبت کردند. در پایانِ جلسه نیز از شنوندگان جلسه دعوت شد تا نظراتشان را مطرح کنند. برای شرکت در جلسات بعدی کلاب‌هاوس «کتابخانهٔ بابل» می‌توانید در شبکه‌های اجتماعی ما عضو شوید. این فایل را اینجا در یوتیوب نیز می‌توانید بشنوید.

فایل صوتی جلسه ضمیمه است.

Babel Review
دورهٔ کتابخوانی کتابخانهٔ بابل به‌زودی برگزار می‌کند: جمع‌خوانی رمان سرگذشت ندیمه اثر مارگارت اتوود منتشرشده در نشر ققنوس.

در دورهٔ کتابخوانی کتابخانهٔ بابل:

■ جمع‌خوانی آنلاین است و همه در داخل و بیرون ایران می‌توانند ثبت‌نام کنند.
■ کتاب از آغاز تا پایان هرروزه به‌تدریج تحلیل و بررسی می‌شود.
■ هر هفته پادکست‌های تحلیلی از کتاب ارائه می‌شود.
■ نکات ویرایشی و ترجمه‌ای مهم کتاب بررسی و ارائه می‌شود.
■ همهٔ حاضران می‌توانند در گفتگو مشارکت کنند.
■ مقالات و کتاب‌های مرتبط با کتابِ دوره معرفی و ارائه می‌شود.
■ ویدئوهای اختصاصی زیرنویس‌شده دربارهٔ کتاب ارائه می‌شود.
■ در جلساتِ جمع‌بندی متخصصان کتابِ دوره حضور خواهند داشت.
■ حتی‌الامکان با مترجم یا نویسندهٔ کتاب جلسهٔ مشترک خواهیم داشت.
■ جلسات صوتی، تصویری و حضوری نیز برگزار خواهد شد.
■ تعداد اعضا محدود است. اولویت با کسانی‌ست که پیش از دیگران ثبت‌نام کرده‌اند.
■ برای دسترس به محتوای صوتی و متنی دوره‌های پیش می‌توانید اقدام کنید.
■ ثبت‌نام رایگان نیست. شهریه‌ای برای هر دوره تعیین می‌شود. ضمناً هر کس که مایل باشد می‌تواند شهریهٔ بیشتری پرداخت کند. این پرداخت‌های داوطلبانه برای تداوم این دوره‌ها و کمک به اجرای باکیفیت‌تر هزینه خواهد شد. استثنائاً خوانندگانی که امکان پرداخت شهریه ندارند می‌توانند خصوصی با ما در میان بگذارند تا در دوره شرکت یابند.


برای ثبت‌نام در دورهٔ کتابخوانی کتابخانهٔ بابل به صفحهٔ اینستاگرام یا تلگرام ما [@Beditor] مستقیماً پیغام دهید.

Babel Review
کدام جامعه؟

شیوه‌ی نوشتن داستان‌های فلسفی-تخیلی این است که نویسنده در قامت یک فیلسوف‌-رمان‌نویس روبروی جامعه می‌ایستد، نظرات، عقاید و گرایش‌های خُرد مردم جامعه را در نظر می‌گیرد و از خود می‌پرسد که اگر این نظرات و عقاید قدرت بگیرند و به‌منزله‌ی قانون یا ارزش رسمی، لازم‌الاجرا شوند چه اتفاقی می‌افتد؟ با این قوانین و ارزش‌ها چه جامعه‌ای ساخته خواهد شد؟ عقاید و نظرات مثبت از نگاه نویسنده رمانی اتوپیایی خواهند ساخت و عقاید منفی رمانی دیستوپیایی («سرگذشت ندیمه» از دسته‌ی دوم است).

اتوود در مقابل یک یا چند جامعه ایستاده و عقاید و نظراتی را که مردم برای قدرت‌گرفتن‌شان تلاش می‌کرده‌اند تا ته کشیده و به جهانی تیره و تاریک (خصوصاً برای زنان) بدل کرده است. یک گروه انقلابی و مذهبی (از نوع بنیادگرا) امریکا را در آینده‌ای نه‌چندان دور تصرف می‌کنند و نام آنرا به جلعاد (یک نام توراتی) تغییر می‌دهند. مرزها بسته شده، حق خروجی در کار نیست، قانون اساسی رسمی لغو شده و کشور بر اساس منویات اعضای این گروه اداره می‌شود. زنان در این میان هدف اصلی حذف‌ها و محدودیت‌ها هستند. آنها تمام حقوق فردی خود را از دست داده اجازه‌ی مالکیت یا کار خارج از خانه ندارند و ارزش آنها بر اساس میزان باروری آنها برای بازتولید جمعیت سنجیده می‌شود. زنان با توجه به وظایفشان در جامعه طبقه‌بندی می‌شوند و بر اساس این طبقه‌بندی باید لباس‌های متحدالشکلی بپوشند. جالب اینجاست که وظایف تمام گروه‌ها حول خدمت به دسته‌ی فرزندآور می‌چرخد. دسته‌ای که لباس‌هایشان سراپا قرمز و روسری‌شان سفید است و «ندیمه» نام دارند. راوی داستان اتوود یکی از همین ندیمه‌هاست که به یکی از سران حزب بخشیده شده است.

اگر فکر می‌کنید چنین برداشتی از نظرات و عقاید روزمره‌ی جامعه بسیار تیره و سیاه است پس اتوود در کار خود موفق شده چرا که نشان داده همین اعتقادات و نظرات کوچک و سطحی شناور در سطح جامعه می‌توانند چقدر خطرناک باشند اما مسئله این است که کدام جامعه؟ اتوود یک نویسنده‌ی کانادایی است و پرسش جالبی که مدام در مقابل این رمان نادیده می‌ماند این است که او این عقاید و گرایش‌ها را در کدام جامعه دیده و جلعاد را بر حسب آنها ساخته است؟ اگر رمان را با دقت بخوانید و مصاحبه‌های اتوود در مورد این رمان را که در سال ۱۹۸۵ نوشته شده دنبال کنید نشانه‌های واضح و آشکاری خواهید یافت از جامعه یا جوامعی به غیر از کانادا که اتوود را در زمان نوشتن این رمان تحت تأثیر قرار داده‌اند.


✍️ علی شاهی | کتابخانۀ بابل

سرگذشت ندیمه | مارگارت اتوود | ترجمۀ سهیل سمی | نشر ققنوس

TelegraminstagramWebsite
تحلیل شروع رمان ۱۹۸۴
دوره کتابخوانی کتابخانه بابل؛ تحلیل علی شاهی
تحلیل شروع رمان ۱۹۸۴ در دورهٔ کتابخوانی کتابخانهٔ بابل |‌ صدا و تحلیل علی شاهی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برای دریافت و دسترس به تحلیل‌های مربوط به دورهٔ اول [رمان ۱۹۸۴] و دوره‌های بعدی می‌توانید در دورهٔ جمع‌خوانی کتابخانهٔ بابل ثبت‌نام کنید.

Babel Review
ویدئوی جلسهٔ نقد و بررسی کتاب عرفان و رندی در شعر حافظ
در یوتیوب کتابخانهٔ بابل

این جلسه یکم خرداد با حضور داریوش آشوری، ماشاءالله آجودانی و رضا فرخ‌فال در گوگل‌میت کتابخانهٔ بابل برگزار شد. برای تماشا و دریافت تحلیل‌های ویدئویی، جلسات نقد و بررسی کتاب، ویدئوکست و دیگر ویدئوها می‌توانید کتابخانهٔ بابل را در یوتیوب دنبال کنید.


■ برای تماشای ویدئوی این جلسه روی لینک زیر کلیک کنید:

https://www.youtube.com/watch?v=QtT8wFt2wFY
از فینگان‌ها تا فینگنز ویک
شب‌زنده‌داری فینگان‌ها، بیداری فینگان‌ها، احیای فینگان‌ها؟ یا هیچ‌کدام؟
تعمقی در ترجمه‌ی عنوان آخرین رمان جیمز جویس: فینگنز ویک


«امروز مامان مرد، شاید دیروز؛ نمی‌دانم. تلگرامی از آسایشگاه دریافت کردم: ”مادر مرد، خاکسپاری فردا، با عرض تسلیت و احترام“ هیچ چیز دیگری ذکر نشده، شاید دیروز مرده. آسایشگاه سالمندان در ”مارنگو“ است، هشتاد کیلومتری الجزیره، اتوبوس ساعت دو را سوار می‌شوم و بعدازظهر آن‌جا خواهم رسید. به‌این ترتیب، شب را می‌توانم بیدار بمانم و فردا عصر برگردم.»

پس از آن‌که شخصیت رمان بیگانه،‌ نوشته‌ی آلبر کامو، خبر مرگ مادرش را دریافت می‌کند، تصمیم می‌گیرد خود را با اتوبوسِ ساعت دو به آسایشگاه سالمندان و کنار جسم بی‌جان مادر برساند و تا صبح در کنار او بیدار بماند و آیین vigil یا wake را اجرا کند.

چند صفحه بعد، شخصیت رمان بیگانه، با مدیر آسایشگاه سالمندان دیدار می‌کند و مدیر پس از بیان توضیحات لازم، تصمیم می‌گیرد او را با جسد مادرش تنها بگذارد. پیش از رفتن به او می‌گوید: «مراسم خاکسپاری طبق معمول برای ساعت ده صبح تنظیم شده است. این‌طوری تو هم وقت داری که آیین vigil یا wake را بجا آوری.» مراسم یا آیین wake را باورمندان مذهب کاتولیک، پس از مرگ یکی از نزدیکان و پیش از خاکسپاری‌اش برگزار می‌کنند، بدین ترتیب که اعضای خانواده و اطرافیان مرده در کنار جسدش بیدار می‌مانند و تا صبح برایش دعا می‌خوانند.

این آیین که در نیمه‌ی اول قرن بیستم با جدیت بیشتر و با رعایت همه‌ی جزئیاتش اجرا می‌شد، در ایرلند با مصرف انفیه همراه بود. خانواده‌ی متوفی وظیفه داشتند که برای شرکت‌کنندگان مقدار فراوانی انفیه فراهم کنند به این هدف که آن‌ها بتوانند تا صبح بیدار بمانند.

واژه‌ی wake تاکنون به شب‌زنده‌داری، شب‌بیداری، احیا، مرده‌پایی و موارد دیگر ترجمه شده است. اما این‌ها هیچ‌کدام جامع و کامل نیستند و معانی‌ای چون حضور در کنار جسد مرده، تا صبح سوگواری کردن و دعا خواندن به‌منظور حرمت و پاسداشت از او را در خود ندارند. البته، با توجه به این واقعیت که در فرهنگ سوگواری ما چنین مراسمی دقیقاً اجرا نمی‌شود، یعنی جنازه را آراستن و شبی را تا صبح در کنار او به دعاخوانی گذراندن ــ کاری که ما پس از خاکسپاری مرده انجام می‌دهیم ــ شاید واقعاً نتوان به کلمه یا عبارتی که کامل و جامع باشد دست یافت. اما احتمالاً عبارت «شبِ مرده‌پاسی» بتواند به مفهوم آن نزدیک شود، یعنی شبی که با مراقبت و به‌منظور حرمت از مرده تا صبح در کنار او طی می‌شود.

میان رمان‌های جویس ارتباطات بینامتنی فراوان وجود دارد. از این جهت، هنگام ترجمه‌ی یولسیز پیش می‌آید که خواننده را به دیگر آثار او، ازجمله، آخرین رمان جویس، فینگنز ویک، ارجاع دهم و منظور اصلی از نوشتن این مطلب، تعمق، تفحص و انتخاب جایگزین مناسب برای عنوان رمان فینگنز ویک است. مثلاً جویس در رمان یولسیز، فصل سیزدهم (ناسیکا) به شبِ مرده‌پاسی و استفاده از انفیه در آن شب اشاره می‌کند. یا در فصل سوم یولسیز (پروتیوس) وقتی استیون، هنگام قدم‌زدن در امتداد ساحل سندی‌مونت به لب دریا می‌رسد، فکر می‌کند به اندازه‌ی کافی راه رفته است. پس، از آن‌جا و از کنار دیوار جنوبی، رد پای خود را دنبال می‌کند و برمی‌گردد. دیوار مذکور که در نیمه‌ی اول قرن نوزدهم از چوب ساخته شده و در نیمه‌ی دوم با سیمان بازسازی شده است، در داستان‌های دیگر جویس، هم‌چون دابلنی‌ها و فینگنز ویک، نیز آمده است. مثال دیگر در فصل دوم (نستور) است، جایی که استیون فکر می‌کند: «فرد بیزار از نوع خود از آن‌ها به جنگل جنون گریخت» که آن فرد جانتان سویفت است. پس از این، بلافاصله به یاد «هوی‌نیم» از سفرهای گالیور نوشته‌ی سویفت می‌افتد. نقش جانِتان سویفت در رمان فینگنز ویک در مقایسه با نقش او در رمان یولسیز بسیار مهم‌تر است، چنان‌که پروفسور جان هانت می‌نویسد، «احترام جویس به نویسنده‌ی بزرگ انگلو-ایرلندی و دفاعش از او رشک‌برانگیز است.» [ادامهٔ مقاله را اینجا در وب‌سایت بخوانید.]


✍️ اکرم پدرام‌نیا | کتابخانۀ بابل

TelegraminstagramWebsite
❑ درمان دردناک


جنون؟ کدام جنون؟ چه زمانی می‌توان به فردی برچسب مجنون زد یا او را دوقطبی، مالیخولیایی یا روان‌پریش نامید؟ آیا روش روانشناسی سنتی پاسخ قاطعی برای این سوالات دارد؟ آیا علائمی را که روانپزشک را به سمت «دیوانه» نامیدن بیمار سوق می‌دهند می‌توان به گونۀ دیگری درک و تفسیر کرد؟

در این کتاب جورج اتوود تلاش می‌کند اشکال مختلف جنون را درک و تحلیل کند. اتوود معتقد است روانپزشکی سنتی بالقوه مضر است و بیمار را به یک شیء فرومی‌کاهد، حتی گاهی او را به موشی آزمایشگاهی تبدیل می‌کند که وقتی به شرایط آزمایش واکنش نشان می‌دهد و علائم جدیدی از خود بروز می‌دهد صرفاً تشخیص اولیهٔ پزشک را تأیید می‌کند و این مارپیچ رو به پایین همچنان ادامه می‌یابد. نویسنده نشان می‌دهد که علائم بیمار، بیان‌کنندهٔ حقایقی وجودی است که نیاز به درک و تفسیر دارند. مدل سنتی روانپزشکی این درک را به طور کامل دور می‌زند و سعی می‌کند در ساده‌ترین کار مستقیماً بدن بیمار را با دارو درمان کند.
این کتاب کوششی‌ست تا مانعی که قرن‌ها سد بین جنون و سلامت عقل بود از بین برود و اثرات آسیب‌شناسی تشخیص سنتی خنثی شود و نیز اینکه نشان ‌دهد که چگونه رنج عاطفی و هذیان‌های به‌ظاهر حل‌نشدنی ناشی از زمینه‌های اجتماعی است چرا که در نگاه اتوود، هر انسان، نه تنها و جدا از دیگران بلکه در یک زمینۀ اجتماعی زندگی می‌کند و علائم و رفتارهایی که از خود نشان می‌دهد در حقیقت پاسخ‌هایی هستند به رفتار دیگران.

کتاب شامل پرونده‌هایی است که نشان می‌دهد گاهی انسان‌ها چه موجودات شکننده‌ای هستند و دنیای اطراف چه بی‌رحمانه با آنها برخورد می‌کند. اتوود با مرور این پرونده‌ها واقعیت تراژیک انسانی را به تصویر می‌کشد و از این کار ابایی ندارد. گرچه بسیاری از پرونده‌ها پایان امیدوار‌کننده‌ای دارند اما هدف او درک بهتر جنون است. اینکه درک و همدلی چیزی است که افرادی که از جنون رنج می‌برند بیش از همه به آن نیاز دارند. همۀ ما در نهایت دیوانه می‌شویم اگر کسی به حرف ما گوش ندهد، ما را جدی نگیرد و پس از یک یا چند واکنش، ما را با برچسب «دیوانه» به نمونه‌ای برای آزمایش تبدیل کند.

کتاب تأکید دارد که هدف از درمان لزوماً کاهش درد نیست بلکه رسیدن به مرحله‌ای است که هرکس بتواند حقیقت وجودی خود را بیان کند و با آن زندگی کند، حتی اگر آن حقیقت چیزی نباشد جز احساس دردی تحمل‌ناپذیر. این درمانی است که درد دارد اما شاید تحمل چنین دردی ارزش رسیدن به چنین درمانی را داشته باشد.


✍️ پریسا رفائی | کتابخانه بابل

مغاک جنون | جورج اتوود | ترجمۀ پیوند جلالی و آرش مهرکش | نشرنو

TelegraminstagramWebsite
ـــ نام رمانت چیست؟
ـــ سبکی تحمل‌ناپذیر هستی.
ـــ فکر می‌کنم قبلا کسی آن را نوشته است.
ـــ خودم نوشتم! اما آن موقع درباره‌ی عنوان کتاب اشتباه کردم. گمان می‌کنم آن عنوان، متعلق به رمانی است که الان دارم می‌نویسم.
«اگر شخصی هنوز آنقدر دیوانه باشد که این روزها بخواهد داستان بنویسد و بخواهد آن‌ها را در امان نگه دارد باید رمانش را طوری بنویسد که نتوان آن را بازگو کرد.»

نه اشتباه نکنید! این بخشی از اعترافات نویسنده‌ی مورد نظر ما نیست، بلکه این سخنرانی خود اوست در فصلی از «جاودانگی» با یکی از شخصیت‌های رمانش (که نگران ملال‌آور شدن رمان نویسنده‌اش است!) سر میزی نشسته و مرغابی می‌خورد و از رمانش حرف می‌زند: «وقتی تو این مرغابی را می‌خوری آیا دچار ملال می‌شوی؟ برعکس می‌خواهی که این مرغابی هر چه آرام‌تر وارد بدنت بشود و مزه‌اش هرگز به پایان نرسد. رمان نباید شبیه مسابقه‌ی دوچرخه‌سواری بشود. من منتظر فصل ششم کتاب هستم. یک شخصیت جدید وارد رمان می‌شود و در همان بخش بدون آنکه اثری از خود برجای بگذارد ناپدید می‌شود. من این شخصیت را به همین دلیل دوست دارم.» برای خواندن ادامه‌ی این جملات به قسمت اول این متن مراجعه کنید.

کوندرا با حضور خود در رمان مانند آیینه‌ای عمل می‌کند که در آن موقعیت قهرمانان و شخصیت‌های داستان را انعکاس می‌دهد. قهرمانانی که هر یک از مفهومی فراتر از خودشان متولد می‌شوند و کوندرا همچون خدایی شاعر، لحظه‌ی آفرینش آن‌ها را می‌سراید و در هر فصلی از این آفرینش، حرکت آهسته‌ی دست و بازویی را می‌بینیم که با عشوه‌گری عجیبی ما را با زندگی فرامی‌خواند. تکراری اغواگرانه و جاودانه!

تجربه و شوخ‌طبعی دو شاهرگ اصلی این رمان‌اند و بازی و نقاشی و موسیقی و عشق و رابطه‌ی جنسی و تاریخ درون این رگ‌ها به گردش درآمده‌اند.
نویسنده و راوی جاودانگی، تمامی این مضامین و مفاهیم را در هفت فصل ترسیم کرده است. شخصیت‌ها و اتفاقاتی که به ظاهر جدای از هم هستند اما در واقع ارتباط تنگاتنگی باهم دارند. هفت فصل موازی و غیرخطی، با جزییاتی چنان تنظیم‌شده که در نهایت به «معنای جهان» ختم می‌شوند.


✍️ لیدا فلاح احمدی | کتابخانهٔ بابل

جاودانگی | میلان کوندرا | ترجمهٔ حشمت‌الله کامرانی | نشر فاخته

TelegraminstagramWebsite
میلان کوندرا: از خنده تا فراموشی


میلان کوندرا اصرار داشت که در قسمت زندگینامهٔ کتاب‌هایش فقط دو جمله بیاید: «در چکسلواکی زاده شد. سال ۱۹۷۵ در فرانسه ساکن شد.» مابقی‌ش مهم نبود، نه نویسنده‌، نه جزئیات زندگی‌ش، نه نظراتش. آنچه مهم بود آثارش بود، آثار کلاسیک نیمهٔ دوم قرن بیستم مثل شوخی و سبکی تحمل‌ناپذیر هستی و جستارهایی مانند هنر رمان و غرب به‌یغمارفته که به‌اسپانیایی در انتشارات توسکتس منتشر شده. او که در کشورش در اوج دورهٔ استالینسیم کمونیستی دوآتشه بود، از ایدئولوژی‌ها گریزان بود و از زندگینامه ابا می‌کرد. یادداشت مختصر بیوگرافیکی که می‌خواست در شرح عمرش بیاید اکنون دیگر جملهٔ آخرش را یافته است: «در چکسلواکی زاده شد. سال ۱۹۷۵ در فرانسه ساکن می‌شود. سال ۲۰۲۳ در پاریس می‌میرد.»

کوندرا روشنفکری اروپایی بود. رمان‌نویسی بی‌زبان و بی‌وطن ـــ‌یا با دو زبان و دو وطن، که نخستین آثارش را به زبان مادری‌اش نوشت، به زبان چکی، که در اواخر دههٔ هشتاد به مقصد فرانسه به ترکش گفت‌ـــ، رمان‌نویسی که از سروانتس و رابله و دیدرو و کافکا و موزیل می‌نوشت. هیچ‌گاه نوبل نگرفت. افشای یک شکایت ادعایی که نویسنده‌ای دیگر در مورد او و دورهٔ جوانی‌اش در پراگ دوران استالین مطرح ساخت احتمالاً وضعیتش را بغرنج کرد‌ـــ‌او این ادعا را رد کرد. ولی، همچون بورخس و دوستش فیلیپ راث، به نوبل احتیاج نداشت تا پیش از مرگش بدل به «استادِ زنده» شود. دوشادوش ماریو بارگاس یوسا یکی از انگشت‌شمار نویسندگانی بود که به عمرش دید که آثارش در «پلیاد»، مجموعهٔ آثار کلاسیک انتشارات گالیمار، به چاپ رسید‌ــــ‌افتخاری که بسیاری هم‌پایه یا گرانمایه‌تر از نوبلش می‌دانند.

موفقیت کوندرا در دههٔ هشتاد با ترجمهٔ آثارش به ده‌ها زبان و اقتباس‌های سینمایی، جهان روایی یگانه و ادبیاتی پرمایه و درعین‌حال خواندنی بر انبوهی از خوانندگان مکشوف کرد که لذت داستان را ـــ‌پس از تجربه‌گرایانی کسل‌کننده‌ـــ با رمانِ ایده‌ها ترکیب می‌کرد. او همچنین در آستانهٔ لحظهٔ سرنوشت‌سازِ کلِ یک نسل از اروپایی‌ها بر بسیاری از اهالی اروپای مرکزی مکشوف شد: سقوط دیوار برلین. او، نویسندهٔ وصایای خیانت‌شده ـــ‌همچون معاصران گل‌کرده‌اش در امریکای لاتین‌ـــ، وارث و بازآفرینندهٔ سنّت ادبی بزرگی بود ـــ‌در مورد او، رمان بزرگِ اروپاییِ سروانتسی‌ـــ و مکتشف قاره‌ای که چهار دهه در پس پردهٔ آهنین بود، تحت سلطهٔ توتالیتاریسم مسکو.

فلورانس نوآویل منتقد ادبی به‌تازگی کتاب میلان کوندرا را منتشر کرده. «Écrire, quelle drôle d’idée!» (میلان کوندرا. «نوشتن، چه فکرها!»)، مقاله‌ای ادبی به‌روایت اول‌شخص که زوال جسمی رمان‌نویس ـــ‌دوستش‌ـــ را شرح می‌دهد. تعریف می‌کند که کوندرا را دسامبر ۲۰۲۰ در خانه‌ای در خیابان رکامیه دیدار می‌کند و او که می‌بیند نوآویل یادداشت برمی‌دارد به چکی می‌پرسد که: «به چی مشغولی؟» کوندرا نگاهش می‌کند و او به کوندرا می‌گوید: «می‌نویسم، میلان.» میلان درمی‌آید که: «نوشتن؟ چه فکرها!» نوآویل همان موقع خاطرنشان می‌کند که: «زبان و حافظه‌اش هربار پس‌تر می‌نشست، مثل دریا که در جزر.» ورا دیدار بعد در تابستان ۲۰۲۲ تعریف می‌کند که میلان وقتش را به پاره‌کردن کتاب‌ها می‌گذرانَد، ازجمله کتاب‌های خودش. ورا می‌گوید «همه به‌جز یکی، یکی که هر مرتبه از نابودی می‌گریزد. کار [آلبر] کامو. انسان طاغی. این کتاب سخت‌جانی می‌کند.» سپتامبرِ همان سال ورا با اشک و آه به همسر نوآویل می‌گوید: «دیگر تاب تحمل ندارم. دیگر حرف هم نمی‌زند. عکس‌العمل ندارد. اینجا نیست هیچ.»

🧷 کلیک کنید: ‌متن کامل مقاله را اینجا بخوانید.


✍️ مارک باتِست | ترجمهٔ آزاد عندلیبی

TelegraminstagramWebsite
Forwarded from بارو
֎ از دروغ‌هایی که می‌گوییم
⸎ احمد خلفانی ⸎ ستون: نزدیک از دور
※ از دفتر دهم بارو


صرف‌نظر از دروغ‌های معمولی، دروغ‌های دیگری نیز هستند که ما عامل و به‌وجودآورنده‌ی آن‌ها نیستیم، آن‌ها پیش از ما، در پروسه‌ی زمانی دراز و در جاها و مکان‌های مختلف، گفته شده‌اند و ما، نسل اندر نسل، باورشان کرده‌ایم و به سهم خود، آن‌ها را به عنوان سیستمی از باورها، اعتقادات و حقایق، برای خود و دیگران بازگو کرده‌ایم و می‌کنیم. یعنی هر چند دروغ نمی‌گوییم، وارد چرخه‌ی آن شده و به رسانه و بلندگوی آن تبدیل می‌شویم. در این وضعیت، که ما آن را می‌توانیم دروغ نوع دوم بدانیم، بیش از آن‌که دروغگو باشیم، بازگوینده و ادامۀ آنیم. تفاوت در این است که دروغ نوع اول زمان چندان درازی نمی‌پاید و حوزه‌ی تأثیرات آن معمولاً بسیار کم‌تر است؛ سرانجام روزی، دیر یا زود، ناراست بودن آن آشکار می‌شود. ولی دومی در گستره‌ی زمانی و مکانی بیش‌تر و وسیع‌تر عمل می‌کند، و از آن‌جا که عمومیت دارد، همواره به عنوان حقیقت ظاهر می‌شود.

بسیاری از بدیهیات، قضاوت‌ها و اعتقاداتی که ما پذیرفته‌ایم، آن‌ها را باور داریم و به آن‌ها عمل می کنیم، از همین‌ها سرچشمه گرفته‌اند. و از آن‌جا که در پروسه‌ی طولانی، از نسلی به نسلی، قومی به قومی، ملتی به ملتی، منتقل شده‌، و در این فراز و نشیب‌ها تخمیر گردیده، شکل و رنگ گرفته و به شکل خود حقیقت، و دست‌کم در لباس حقیقت درآمده‌اند، نگاه ما به جهان را شکل داده‌ و جزئی از وجود ما شده‌اند، و ما بخش بزرگی از فرهنگ‌ یا بی‌فرهنگی‌مان، تمدن‌مان، مقاصد و اهداف‌مان، تئوری‌ها و زاویه‌های دیدمان را، بی‌آن‌که بدانیم، بر پایه‌ی همان «حقایق» ساخته‌ایم، و بخش بزرگی از انرژی‌ و زندگی‌مان، خواب و رؤیاهامان، صحبت‌ها و تفکرات‌مان و حتی سکوت‌مان، حول‌وحوش همین چیزهایی است که رنگ و لباس حقیقت دارد.

دروغ ساده‌ی نوع اول ممکن است کاملاً نازا و عقیم باشد، به این معنا که از خودش شروع شود و در خودش پایان پذیرد، ولی دومی به شکل پیچیده‌ای ناراست‌های کوچک و بزرگ دیگری می‌زاید، سوءتفاهم‌های دیگری به وجود می‌آورد و اخلاقیات، تابوها، ممنوعیات و حرام و حلال‌های دیگری تولید می‌کند. دومی ساختار است، همان قدرتی است که حکومت می‌کند، بنایی است محکم که سنگ و در و دیوار و سقف و فضا و همه چیزش از خودش است. می‌شود جزئیاتی را جا به جا کرد، ولی بنا سرجایش است. ما در هر حال در همان ساختاریم، در همان بنا. در آن نفس می‌کشیم، در آن حرکت می‌کنیم، از این در به آن دیوار، از آن دیوار به این در، ولی همه چیزمان از آن ساختار است، هم گفتن‌ و هم نگفتن‌مان. هم آمدن‌ و هم رفتن‌مان.

ادبیات جدی این «حقیقت»ها یا «خرده‌حقیقت‌ها» را ـ در هر لباس و رنگی ـ پس می‌زند، وقایع را از یک زاویه‌ی دیگر، از زاویه‌های دیگر، می‌نگرد، آن‌ها را دور می‌زند. «غیرواقعی» بودن ادبیات داستانی، نقطه‌قوت آن است، چرا که، از راه‌هایی غیر از راه‌های معمول می‌رود و واقعیت‌های ممکن یا ناممکن دیگری در مقابل واقعیت موجود می‌آفریند. آلیس را نه حرکت‌های جهشی خرگوش و آن‌چه در سطح اتفاق می‌افتد، به رؤیا و ماجراجویی داستان‌وار می‌برد، بلکه حفره‌ی تاریکی که در آن می‌افتد. او وقایع را دیگر نه از زاویه دید معمولی، که از دریچه‌ی یک رؤیا می‌بیند. مهم، بنابراین، انتخاب زاویه‌دیدی است که امکان نگاهی خارج از ساختار معمول را به ما می‌دهد. سفر ماجراجویانه‌ی دن‌کیشوت، سفری معمولی نیست، پس او ناچار است نه از در معمول و همیشگی، که از در پشتی بیرون برود. او نه وارد کوچه و بازار، که وارد داستان‌ها می‌شود. می‌توان گفت که سراسر زندگی ماجراجویانه‌ی دن‌کیشوت محصول همین رفتن از در پشتی است. رفتن کوزیمو بر بالای درختان، در رمان «بارون درخت‌نشین»، نوشته‌ی ایتالو کالوینو، نیز گویای همین نکته است و به ما این امکان را می‌دهد که وقایع را از بالای درخت، از جایگاهی بسیار خاص ببینیم.


کلیک کنید: ادامهٔ متن


Baru Website | ❖ Telegram: Baruwiki
از زمانی که آثار نیچه چاپ شدند دعوایی بر سر آن‌ها در گرفت: آیا نیچه یک شاعر نامنسجم و بی‌نظم است که پاره‌های فکر خود را تبدیل به کتاب کرده یا متفکری است نظام‌مند و منسجم که نتایج تفکر خود را در قالب نظامی فلسفی ارائه داده است. تفاسیر بزرگ نیچه همواره در یکی از دو سوی این دعوا ایستاده‌اند و تفسیر دلوز هم از این قاعده مستثنی نیست. دلوز تفسیری نظام‌مند و هم‌خوان از نیچه ارائه می‌دهد و تلاش می‌کند پاره‌های فکر او را در ساختاری منظم بچیند. اما با یک تفاوت بزرگ: او معنای دیگری از مفهوم «نظم» در سر دارد که با معنای مورد نظر منتقدان نیچه متفاوت است. نظم مورد نظر منتقدان نیچه «نظم معمارانه» است: یک توالی خطی که در آن هر مفهوم از طریق استدلال و استنتاج از دل مفهوم قبلی زاده می‌شود و پیش می‌رود و به این ترتیب بنایی افراشته شکل می‌گیرد که آن‌را نظام فلسفی می‌نامند. هر آجر به ترتیب بر آجر قبلی گذاشته می‌شود و رابطه‌ی آجرها با هم یک رابطه‌ی مشخص افقی یا عمودی است. نظم مورد نظر دلوز نظمی پراکنده یا به قول نیچه یک نظم «میوه‌ای» است: میوه‌های یک درخت اگرچه هر یک مستقل‌اند و در راهی متفاوت رشد می‌کنند اما با هم در ارتباطند و همه، میوه‌ی یک درخت‌اند. این شکل خاصی از نظم و رابطه است که با تصور معمول مفهوم نظم یعنی نظم معمارانه تفاوت زیادی دارد: یک نظم پراکنده، متکثر و شاخه‌شاخه. دلوز در این کتاب تلاش می‌کند نشان دهد مفاهیم نیچه چگونه مانند میوه‌های یک درخت به هم مرتبطند و از نظم خاصی تبعیت می‌کنند اما در نهایت رابطه‌ای صرفاً افقی یا عمودی با هم ندارند.

اما هدف دلوز از این کار چیست؟ نیچه می‌گفت فیلسوف مانند کمان‌داری است که فلسفه‌اش را به سوی هدفی پرتاب می‌کند. فیلسوف بعدی همان تیر را برمی‌دارد و به سوی هدفی دیگر می‌اندازد. فلسفه‌ی نیچه در دستان دلوز تیری است به سوی هدفی تازه: «تصویر جزمی اندیشه» یا همان اندیشه‌ی منظم آکادمیک که جزمیت و حماقتش به زندگی‌های ما شکلی محدود و غمگین بخشیده است: فرار از اندیشه‌ی بدنی، عشق به تخصص، روشن بودن تکلیف و در نهایت معلوم بودن جایگاه. دلوز در مقابل این تفکر، نظمی کوچ‌گرانه و بدنی را پیش می‌کشد: تصویر جدید اندیشه.

این کتابی است بسیار شاد و گریزگر که همواره از وضع مستقر اندیشه بیرون می‌رود. کتابی شاد برای انسانی که «همیشه در طرف غمگین زمین زیسته است».


✍️ علی شاهی | کتابخانهٔ بابل

نیچه و فلسفه | ژیل دلوز | ترجمهٔ عادل مشایخی | نشر نی

TelegraminstagramWebsite
Forwarded from بارو
دفتر یازدهم بارو منتشر شد.

دفتر یازدهم بارو در روزهایی منتشر می‌شود که همچنان اخبارِ خودکشی و مرگ و قتل از گوشه و کنار سرزمین به گوش و چشم می‌رسد. روزی آن نویسندهٔ بزرگ گفته بود که: «نوشتن، بیرون جهیدن است از صف مردگان»، امروز شاید بتوان گفت که «نوشتن باقی‌ماندن است در صفِ زندگان». به این دفتر، هر متن را می‌توان کوششی در باقی‌ماندن تصور کرد. همچنین، این دفتر همزمان با سالگشتِ درگذشتِ یکی از دو مؤسسِ بارو، احمد شاملو، منتشر می‌شود. در دفتر یازدهم بارو ۵۰ نویسنده نوشته‌اند:

م. ف. فرزانه | داریوش آشوری | یارعلی پورمقدم | محمود حدادی | محسن یلفانی | کاظم کردوانی | ناصر زراعتی | فرشته مولوی | زهرا خانلو | کامران بزرگ‌نیا | رضی هیرمندی | محمدرضا پورجعفری | نسیم خاکسار | نجم کاویانی | حسن هاشمی میناباد | مژده الفت | احمد خلفانی | علیرضا سیف‌الدینی | صالح نجفی | سودابه اشرفی | فاطمه ترابی | عبدالمجید احمدی | سپیده فرخنده | ناصر نبوی | پژمان واسعی | یاشار جیرانی | علی صدر | فریدون مجلسی |بهزاد ملک‌پور | مسعود کدخدایی | سروش سیدی | محبوبه موسوی | محمد قاسم‌زاده | نگین کیانفر | لیلا سامانی | مریم پوراسماعیل | عباس سلیمی آنگیل | اسفندیار آدینه | ارسلان فصیحی | احسان راستان | آرام قریب | حامد باشه‌آهنگر | کیانوش اخباری | وازریک درساهاکیان | داریوش شاهین‌راد | حمیدرضا توکلی | احسام سلطانی | گلناز غبرایی | سهراب مختاری | آزاد عندلیبی

بارو همچنان بر پیمانِ آغازینِ خود با خوانندگان ایستاده است: بر هویتِ چندصدایی و مستقل و سانسورناپذیرِ خود استوار است و تا روزی که هست همین خواهد بود. در این دفتر ــــ‌به‌سیاق نشریات عصر مشروطه‌ــــ اقتراحی را با شماری از نویسندگانِ پیش‌کسوت و جوانِ چند نسل و سه کشور از قلمرو زبان فارسی طرح کرده‌ایم: «افق‌ها و بن‌بست‌های پیشِ روی زبان فارسی را چه می‌دانید؟» بخشی از نویسندگان ــ‌بنا به درخواستِ اولیهٔ بارو‌ــ کوتاه و فشرده پاسخ داده‌اند و بخشی بلندتر. این اقتراح قرار بود نخستین اقتراحِ بارو باشد اما وقوع جنبش بزرگ «زن زندگی آزادی» آن را به دومین اقتراح بدل کرد. می‌کوشیم در دفترهای بعدیِ بارو اقتراح‌های دیگری نیز طرح کنیم. ما را به دیگران معرفی کنید. ستونِ ستون‌های بارو شما همراهان بوده‌اید و خواهید بود.

❖ دفتر یازدهم را اینجا بخوانید. [کلیک کنید] ❖


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ برای خواندن مطالب به تلگرام بارو بپیوندید:
Baru Magazine
ترسو بوده‌ایم؟
با پدرها و مادرهای دهه‌هشتادی‌ها
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نویسنده: مژده الفت

آدمیزاد است دیگر، گاه حس می‌کند به حد کافی جسور نبوده و آنقدر و آنطور که باید برای حقش نجنگیده است. مثلاً وقتی جوانان شجاع را می‌بیند که سینه سپر کرده‌اند برای گرفتن حقشان و یادش می‌افتد که خودش روزی در جایی سکوت کرده و از حقش گذشته است. آدمیزاد است دیگر، گاهی می‌نشیند به مرور خاطرات و آخرش می‌رسد به ملامت خودش. گاهی کار حتی از ملامت در خلوت هم می‌گذرد، مطلبی می‌نویسد و اعتراف می‌کند که ترسو بوده و افتخار می‌کند به فرزند شجاعش. آن‌وقت است که دیگری هم غرق در فکر، خودش را با نسل جدید مقایسه می‌کند و می‌گوید درست است، ما نسل توسری‌خورها بودیم، چه خوب که بچه‌هامان مثل ما نیستند. نفر بعد هم تایید می‌کند و شرمسارانه عذر می‌خواهد از نسل جدید و می‌گوید متاسفم که کوتاهی کردم… اما درست این‌جاست که باید گفت نه! دست نگه دارید. شما گناهکار نیستید... متن کامل را اینجا بخوانید [کلیک کنید].

Babel Review
قهرمان من: جورج اوروال
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نویسنده: مارگارت اتوود
مترجم: دانش عندلیبی

«اکثر دیستوپیاها ـــ‌ازجمله دیستوپیای اورول‌ـــ را مردها و از زاویه دید مرد نوشته‌اند. من خواستم دیستوپیا را از زاویه دید زن امتحان کنم.»

سراسرِ این تجربه عمیقاً تشویش‌انگیز بود اما تا ابد سپاسگزار جورج اورول هستم بابت زنگ خطری که پیش از موعد برایم به صدا درآورد. از آن به بعد حواس‌جمع بوده‌ام. آموزهٔ اورول این بود که نه برچسب‌ها ــ‌مسیحیت، سوسیالیسم، اسلام، دموکراسی، دو پاهای بد و چهارپاهای خوب‌ــ، که اقداماتی که به‌نام این برچسب‌ها می‌شود قطعی و مسلّم است.

مزرعهٔ حیوانات یکی از برجسته‌ترین کتاب‌های «امپراتور لخت استِ» قرن بیستم است و ازهمین‌رو کار دست جورج اورول داد. کسانی که همرنگ جماعت نمی‌شوند و بدیهیات آزاردهنده را متذکر می‌شوند، چه‌بسا با بع‌بع قاطعانهٔ گلهٔ گوسفندان خشمگین مواجه شوند. البته که این‌همه را در نُه‌سالگی درک نکردم. ولی ما الگوهای داستانی را قبل از آنکه معنایشان را درک کنیم یاد می‌گیریم.

🧷 [متن کامل را اینجا بخوانید: کلیک کنید.]


Babel Review
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تحلیل رمان کتابخانهٔ بابل - ۶ | علی شاهی

مرشد و مارگریتا | میخائیل بولگاکف | ترجمهٔ عباس میلانی | نشر نو

@BabelBookReview
گربه‌هایم کمکم می‌کردند بنویسم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نویسنده: مارگارت اتوود
مترجم: مریم پوراسماعیل


کودکی بودم محروم از گربه. آرزو داشتم بچه‌گربه داشته باشم، اما ممنوع بود: ما دو سومِ زمانِ هر سال را در بیشهٔ شمالیِ کانادا می‌گذراندیم. اگر گربه را با خودمان می‌بردیم ممکن بود فرار کند و گم بشود و گرگ‌ها بخورندش. اما اگر نمی‌بردیمش کی ازش مراقبت می‌کرد؟

مخالفت‌های مادروپدرم را بی‌چون‌وچرا پذیرفتم اما منتظر وقتِ مناسب ماندم. در آن مدت خیال‌پردازی می‌کردم. نقاشی‌های منِ شش‌ساله آراسته بودند به گربه‌های پرنده. اسمِ اولین کتابم را گربه‌های با قافیهگذاشتم که تصویرسازی‌ای داشت از گربه‌ای سرگرم بازی با توپ.

بعدها ماه‌های اقامت‌مان در بیشه کمتر شد و فرصت مغتنمی پیدا کردم. گربهٔ یکی از دوست‌هایم بچه‌هایی داشت. می‌توانم؟ می‌شود آن‌ها را؟ نمی‌شود؟ چرا؟ مادرپدرم را کلافه کردم. دلِ پدرم هیچ‌وقت به داشتنِ گربهٔ خانگی راضیِ راضی نبود اما اعتراف کرد این‌یکی گربه عجیبْ مقبول و، به عنوان یک گربه، باهوش بود.

اسمش پِرکُلاتور بود، پِرکی صدایش می‌کردیم. به اسمش وفادار بود، هوشیار و پُرانرژی. توی تختخوابِ عروسکیِ اتاقم یا بالای سرم می‌خوابید و من سخت عاشقش بودم. پِرکی شب‌ها از پنجرهٔ اتاق‌خوابم در طبقهٔ همکف بیرون می‌رفت و برمی‌گشت و برایم پیشکشی‌های شبروانه می‌آورد. پیشکشی‌ها شکارهایش بودند. اگر موش بود معمولاً مُرده بود اما پرنده‌ها نه. مجبور بودم دورتادور اتاق تعقیب‌شان کنم، بگیرم‌شان و عملیات نجات را توی بیمارستانِ جعبه‌کفشی انجام بدهم. اگر مداخله‌‌ام موفقیت‌آمیز بود پرنده‌ها را صبح آزاد می‌کردم، اگر نه مراسمِ خاک‌سپاری داشتیم.

تابستان‌ها که به بیشهٔ شمالی می‌رفتیم همسایهٔ دیواربه‌دیوارمان، رِی، لطف می‌کرد و به پِرکی غذا می‌داد. پِرکی هم انگار بیرونِ خانه از پسِ خودش برمی‌آمد. باغِ متروکه‌ای در نزدیکی‌مان بود و قبرستانی در دسترس، برای همین پِرکی عرصه‌های فراوانی برای شکار داشت.

بعدها، وقتی حدوداً دوازده‌ساله بودم خواهرم به دنیا آمد. این اتفاق به مرگِ پِرکی انجامید. یک روز وقتی از مدرسه به خانه آمدم نبود. مچِ او را وقتی گرفته بودند که داشته شیر را از دهان نوزاد می‌لیسده بود. پدرومادرم که ترسیده بودند مبادا پِرکی روی سر بچه بنشیند و خفه‌اش کند او را «واگذار کرده بودند». شاید او را به [مرکزِ] اجتماعِ انسانی سپرده بودند تا فوری بکشندش، هیچ‌وقت خبردار نشدم.

گربه‌های بعدی خیلی دیر آمدند. وقتی در اقامتگاه، اتاق یا آپارتمانی اجاره‌ای زندگی می‌کنی که آوردنِ حیوانِ خانگی را ممنوع می‌کند، گربه‌داشتن سخت می‌شود. اما بعد از مدتی طولانی، پِی‌شِنس آمد: همیشه سراپای‌اش پُر از خارخَسک بود و روی پتویی افغانی که به‌زحمت بافته بودمش غلت می‌زد؛ و بعد روبی، گربهٔ مسنّ جدی و پرابهتی متعلق به مزرعه‌ای که به آن نقل‌مکان کردیم. گربه‌ای که مثل یک سگ همراه‌مان پیاده‌روی می‌کرد.

بعد یکهو دیدم بچهٔ خودم را دارم. آرزوی او هم داشتنِ یک گربه بود. پرهیز برای مدتِ کوتاهی ناگزیر بود: موشی در خانه داشتیم. نمی‌توانم بگویم موجود دوست‌داشتنی‌ای بود: مدام توی گردونه‌اش می‌چرخید و می‌چرخید، انگشت‌هاش را می‌جوید و هرازگاهی بوهای تهوع‌آوری بیرون می‌داد. بعدش موشه مُرد آن‌هم جلو چشمِ دو پسربچهٔ بازدیدکننده.

ضربهٔ روحی خوردیم؟ نه. مراسم رسمیِ خاکسپاری موش را در حیاط‌پشتی خانه برگزار کردیم، همراهِ آواز، و فهمیدیم به بهشت رفته است چون صدای جیرجیرش از آن‌بالا می‌آمد. (گمان می‌کنم صدای بادخورَک‌ها بود.) دو دقیقه بعد: «حالا که موشه مُرده، می‌شه یه بچه‌گربه بیارم؟»...

🧷 متن کامل را اینجا بخوانید :: کلیک کنید.


TelegraminstagramWebsite