💠 #شهید عبد المهدي ماندني پور(شهيد دفاع مقدس)
💠 #زندگی_نامه : شهید عبدالمهدی ماندنیپو تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در شهر خود با موفقیت به پایان رسانید و پس از اخذ مدرک دیپلم، به خدمت نظام درآمد. دوران سربازی وی مصادف با اوجگیری مبارزات مردمی انقلاب اسلامی بود و با فرمان روحالله کبیر (ره) مهدی نیز همچون سایر سربازان، پادگان نظامی را ترک کرده و به دریای خروشان ملت انقلابی پیوست. پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و بهدنبال تشکیل نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در زمره سبزپوشان سپاهی درآمد. هنوز جنگ تحمیلی شروع نشده بود که مهدی کانون گرم خانوادهای جدید را پیریزی نمود و همسری مهربان برگزید که حاصل این پیوند فرخنده، دو فرزند دختر میباشد. سردار ماندنیپور همزمان با شروع جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه نظام جمهوری اسلامی ایران، در مهرماه سال ۱۳۵۹ش به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت. او پس از مراجعت از جبهه، در دبیرخانه سپاه کازرون مشغول به خدمت شد و با تشکیل تیپ فاطمةالزهرا (س) مجدداً راهی دیار نور و آتش شد و درحالیکه فرماندهی گردان امام حسین (ع) را به عهده داشت، در عملیاتهای مختلفی از جمله عملیات شکست حصر آبادان شرکت کرد. مهدی بهراستی عاشق امام (ره) بود و در پیروی از فرامین والای این پیر فرزانه از هیچ کوششی دریغ نداشت تا اینکه سرانجام در سحرگاه هشتم بهمنماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی درحالیکه عاشقانه در حضور معبود به نماز ایستاده بود، بهدنبال پرتاب چند نارنجک بهوسیله مزدوران ستون پنجم مستقر در منطقه دهلران، پیکر مطهرش در سن بیست و پنج سالگی به خاک و خون کشیده شد و روح مشتاقش در ملکوت لایتناهی به پرواز درآمد.
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : شهید عبدالمهدی ماندنیپو تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در شهر خود با موفقیت به پایان رسانید و پس از اخذ مدرک دیپلم، به خدمت نظام درآمد. دوران سربازی وی مصادف با اوجگیری مبارزات مردمی انقلاب اسلامی بود و با فرمان روحالله کبیر (ره) مهدی نیز همچون سایر سربازان، پادگان نظامی را ترک کرده و به دریای خروشان ملت انقلابی پیوست. پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و بهدنبال تشکیل نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در زمره سبزپوشان سپاهی درآمد. هنوز جنگ تحمیلی شروع نشده بود که مهدی کانون گرم خانوادهای جدید را پیریزی نمود و همسری مهربان برگزید که حاصل این پیوند فرخنده، دو فرزند دختر میباشد. سردار ماندنیپور همزمان با شروع جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه نظام جمهوری اسلامی ایران، در مهرماه سال ۱۳۵۹ش به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت. او پس از مراجعت از جبهه، در دبیرخانه سپاه کازرون مشغول به خدمت شد و با تشکیل تیپ فاطمةالزهرا (س) مجدداً راهی دیار نور و آتش شد و درحالیکه فرماندهی گردان امام حسین (ع) را به عهده داشت، در عملیاتهای مختلفی از جمله عملیات شکست حصر آبادان شرکت کرد. مهدی بهراستی عاشق امام (ره) بود و در پیروی از فرامین والای این پیر فرزانه از هیچ کوششی دریغ نداشت تا اینکه سرانجام در سحرگاه هشتم بهمنماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی درحالیکه عاشقانه در حضور معبود به نماز ایستاده بود، بهدنبال پرتاب چند نارنجک بهوسیله مزدوران ستون پنجم مستقر در منطقه دهلران، پیکر مطهرش در سن بیست و پنج سالگی به خاک و خون کشیده شد و روح مشتاقش در ملکوت لایتناهی به پرواز درآمد.
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید ايران قرباني (شهیده ی شاخص بسیج دانش آموزی میانه)(شهيد دانش آموز در بمباران ميانه)
💠 #زندگی_نامه : شهیدایران قربانی در روستای هندلان از توابع شهرستان میانه در سال 1345 به دنیا آمد.
قلم زیبایی داشت .زیبا می نوشت وزیباتر قرائتشان می کرد . ... شعرهایش به جان بچه ها می نشست.رابطه خوب و نزدیکی با معلمان و دوستانش داشت. همه ایران را دوست داشتند .ایران در همه فعالیت های پرورشی دبیرستان زینبیه ""اولین"" بود و چون ستاره نازنینی در مدرسه وجمع دوستان می درخشید ...
مگر می شود دختری مثل ایران نسبت به آنچه بر سرمیهنش می آید بی تفاوت باشد ؟ او هم مثل بسیاری از نوجوانان هم سن و سالش در تب و تاب جنگ بود .به حال رزمندگان وشهدا غبطه می خورد .برایشان مطلب می نوشت، شعر می سرود و و از هرراهی افکار ورفتارش را به رزمندگان نزدیک می کرد .
همیشه باور محکم ایران راه را برایش بازمیکرد. او در روزهایی به شهادت فکر می کرد که شهر کوچک میانه حتی یکبار هم بمباران نشده بود اما دل دریایی ایران ، بهترین ها را می خواست ...
نه فقط درفکر بلکه در عمل هم درکارهای خیرپیشتازبود . در تمام تشییع جنازه های شهدای شهرش حضور داشت .
شیفته امام بود و چه شعرها که برایش می سرود . از امام که صحبت می کرد به وجد می آمد و حتی اشکش سرازیر میشد . صدای اذان که در مدرسه می پیچید یکی از اولین کسانی که برای نماز می رفت ایران بود اهل نماز اول وقت بود و با آن سن و سال بیشترشب ها نماز شب می خواند ...
اهل این دنیا نبود. گر چه به همه موجودات این دنیا احترام می گذاشت و دوستشان داشت ....معلم پرورشي او ميگويد:
شخصی دارای روحیه بسیار قوی و کنجکاو در مسائل اعتقادی و عرفانی بود او مانند صحیفه سجادیه بود روحیه یک موجود خاکی را نداشت...او قبل از رفتن جسمش روحش به ملکوت پرواز کرده بود خیلی سخت است در مورد روحیه ی یک شهید حرف زدن و برشمردن خصوصیات اخلاقی و روحی او. ظاهراً در میان ما بودند با ما راه می رفتند و حرف می زدند می نشستند و فعالیت می کردند و همراه ما بودند ولی با ما همسفر نبودن روح او مدتها پیش از کالبد جسم خاکی اش از این دنیا رفته بود و ما تنها با جسم او بودیم....
سرانجام در روز 12 بهمن سال 65 در بمباران هوايي دبيرستان زينبيه ميانه به آرزوي ديرينه خود رسيد و شهد شهادت نوشيد .
#کلام شهدا: آه ای خدای مهربانم ! شاهد باش که تمام وجودم لبریز از تو شده خدایا شاهد باش که چگونه این قلب پژمرده ام شب و روز و غروب و سپیده دم در همه حال به یاد توست و...
خدایا از تو تمنا دارم که در همه حال با من باشی که من در همه حال به یاد تو خواهم بود . مددم رسان که کار و درس خواندنم ، زندگی کردنم ، هدفم و مردنم همه به خاطر تو و برای تو باشد.
همیشه دلم می خواست کوهی باشم و در مقابل ظلم کاخ نشین ها قدعلم کنم .
همیشه دلم می خواست آزاد باشم و سینه خصم را بشکافم .
خدایا ...
#خاطره: به قدری روحیه والایی داشتند که حتی برای من قابل درک نبود و صحبت های من و اطرافیان او را در مسائل قانع نمی کرد و همین مسئله نیز برای خودشان جای سئوال بود که چرا من که دبیر پرورشی بودم او را درک نمی کنم و نمی توانست باور کند که به ان پایه ای از معنویت و عرفان که ایشان رسیده است من نرسیده ام و آگاهی و درک من به ان حدی نیست که با او برابر باشم طرز فکرشان اینطور بود که همه باید خدا را بشناسند و عارف باشند فکر می کردند همه باید بال پرواز داشته باشند و اوج بگیرند که (این زمین خاکی مناسب انسان نیست جایگاه انسان درجای بالاتر و والاتر از اینجاست) بارها مستقیماً به ایشان گفته بودم که، ایران! این مسائل را که تو درک می کنی ما درک نمی کنیم تو باید دست ما را بگیری تا به پای تو برسیم .
❤️شهادت:12/11/65 ميانه
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : شهیدایران قربانی در روستای هندلان از توابع شهرستان میانه در سال 1345 به دنیا آمد.
قلم زیبایی داشت .زیبا می نوشت وزیباتر قرائتشان می کرد . ... شعرهایش به جان بچه ها می نشست.رابطه خوب و نزدیکی با معلمان و دوستانش داشت. همه ایران را دوست داشتند .ایران در همه فعالیت های پرورشی دبیرستان زینبیه ""اولین"" بود و چون ستاره نازنینی در مدرسه وجمع دوستان می درخشید ...
مگر می شود دختری مثل ایران نسبت به آنچه بر سرمیهنش می آید بی تفاوت باشد ؟ او هم مثل بسیاری از نوجوانان هم سن و سالش در تب و تاب جنگ بود .به حال رزمندگان وشهدا غبطه می خورد .برایشان مطلب می نوشت، شعر می سرود و و از هرراهی افکار ورفتارش را به رزمندگان نزدیک می کرد .
همیشه باور محکم ایران راه را برایش بازمیکرد. او در روزهایی به شهادت فکر می کرد که شهر کوچک میانه حتی یکبار هم بمباران نشده بود اما دل دریایی ایران ، بهترین ها را می خواست ...
نه فقط درفکر بلکه در عمل هم درکارهای خیرپیشتازبود . در تمام تشییع جنازه های شهدای شهرش حضور داشت .
شیفته امام بود و چه شعرها که برایش می سرود . از امام که صحبت می کرد به وجد می آمد و حتی اشکش سرازیر میشد . صدای اذان که در مدرسه می پیچید یکی از اولین کسانی که برای نماز می رفت ایران بود اهل نماز اول وقت بود و با آن سن و سال بیشترشب ها نماز شب می خواند ...
اهل این دنیا نبود. گر چه به همه موجودات این دنیا احترام می گذاشت و دوستشان داشت ....معلم پرورشي او ميگويد:
شخصی دارای روحیه بسیار قوی و کنجکاو در مسائل اعتقادی و عرفانی بود او مانند صحیفه سجادیه بود روحیه یک موجود خاکی را نداشت...او قبل از رفتن جسمش روحش به ملکوت پرواز کرده بود خیلی سخت است در مورد روحیه ی یک شهید حرف زدن و برشمردن خصوصیات اخلاقی و روحی او. ظاهراً در میان ما بودند با ما راه می رفتند و حرف می زدند می نشستند و فعالیت می کردند و همراه ما بودند ولی با ما همسفر نبودن روح او مدتها پیش از کالبد جسم خاکی اش از این دنیا رفته بود و ما تنها با جسم او بودیم....
سرانجام در روز 12 بهمن سال 65 در بمباران هوايي دبيرستان زينبيه ميانه به آرزوي ديرينه خود رسيد و شهد شهادت نوشيد .
#کلام شهدا: آه ای خدای مهربانم ! شاهد باش که تمام وجودم لبریز از تو شده خدایا شاهد باش که چگونه این قلب پژمرده ام شب و روز و غروب و سپیده دم در همه حال به یاد توست و...
خدایا از تو تمنا دارم که در همه حال با من باشی که من در همه حال به یاد تو خواهم بود . مددم رسان که کار و درس خواندنم ، زندگی کردنم ، هدفم و مردنم همه به خاطر تو و برای تو باشد.
همیشه دلم می خواست کوهی باشم و در مقابل ظلم کاخ نشین ها قدعلم کنم .
همیشه دلم می خواست آزاد باشم و سینه خصم را بشکافم .
خدایا ...
#خاطره: به قدری روحیه والایی داشتند که حتی برای من قابل درک نبود و صحبت های من و اطرافیان او را در مسائل قانع نمی کرد و همین مسئله نیز برای خودشان جای سئوال بود که چرا من که دبیر پرورشی بودم او را درک نمی کنم و نمی توانست باور کند که به ان پایه ای از معنویت و عرفان که ایشان رسیده است من نرسیده ام و آگاهی و درک من به ان حدی نیست که با او برابر باشم طرز فکرشان اینطور بود که همه باید خدا را بشناسند و عارف باشند فکر می کردند همه باید بال پرواز داشته باشند و اوج بگیرند که (این زمین خاکی مناسب انسان نیست جایگاه انسان درجای بالاتر و والاتر از اینجاست) بارها مستقیماً به ایشان گفته بودم که، ایران! این مسائل را که تو درک می کنی ما درک نمی کنیم تو باید دست ما را بگیری تا به پای تو برسیم .
❤️شهادت:12/11/65 ميانه
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید سیدامیرحسین چترنور(شهيد دفاع مقدس
💠 #زندگی_نامه : شهید سیدامیرحسین چترنور، هشتم اردیبهشتماه ۱۳۴۷ش در خانوادهای مذهبی در شهرستان آستانه اشرفیه چشم به جهان هستی گشود. تحصیلات خود را تا سال دوم راهنمایی ادامه داد. سیدامیرحسین در ایام تحصیل، دانشآموز ممتازی بود. نماز خواندن و روزه گرفتن را ضمن فراگیری کلامالله مجید از سنین کودکی آغاز کرد. در اوقات فراغت جهت کمک به اقتصاد خانواده، همراه برادر بزرگترش مدتی به جوشکاری پرداخت. مدتی هم کار بنایی را دنبال نمود. وی در تظاهرات و راهپیماییهای مردمی علیه رژیم منفور پهلوی شرکت میکرد و با روحانیون بزرگ و سرشناس شهر همنشینی و مجالست داشت. بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج، به عضویت این نهاد مقدس درآمد. سیدامیرحسین بهدلیل علاقهای که به دروس طلبگی داشت، وارد حوزه علمیه شد و در کلاس درس حاجآقا عسگری شرکت نمود. او استعداد خاصی در فراگیری دروس حوزوی داشت. بعد از مدتی با آموزشهای نظامی که در سطح شهر دیده بود، برای اولینبار به باختران اعزام شد. سیدامیرحسین در قسمت تبلیغات و عقیدتی فعالیت میکرد. تا هنگام شهادت، چندینبار در منطقه حضور پیدا کرد تا اینکه برای آخرینبار درحالیکه ملبس به لباس مقدس روحانیت شده بود، به جزیره مجنون اعزام شد و داخل قایق در حال عبور از آب، مورد اصابت تیر دشمن بعثی قرار گرفت و در تاریخ سیزدهم بهمنماه سال ۱۳۶۴ هجری شمسی در سن هفده سالگی به شهادت رسید
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : شهید سیدامیرحسین چترنور، هشتم اردیبهشتماه ۱۳۴۷ش در خانوادهای مذهبی در شهرستان آستانه اشرفیه چشم به جهان هستی گشود. تحصیلات خود را تا سال دوم راهنمایی ادامه داد. سیدامیرحسین در ایام تحصیل، دانشآموز ممتازی بود. نماز خواندن و روزه گرفتن را ضمن فراگیری کلامالله مجید از سنین کودکی آغاز کرد. در اوقات فراغت جهت کمک به اقتصاد خانواده، همراه برادر بزرگترش مدتی به جوشکاری پرداخت. مدتی هم کار بنایی را دنبال نمود. وی در تظاهرات و راهپیماییهای مردمی علیه رژیم منفور پهلوی شرکت میکرد و با روحانیون بزرگ و سرشناس شهر همنشینی و مجالست داشت. بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج، به عضویت این نهاد مقدس درآمد. سیدامیرحسین بهدلیل علاقهای که به دروس طلبگی داشت، وارد حوزه علمیه شد و در کلاس درس حاجآقا عسگری شرکت نمود. او استعداد خاصی در فراگیری دروس حوزوی داشت. بعد از مدتی با آموزشهای نظامی که در سطح شهر دیده بود، برای اولینبار به باختران اعزام شد. سیدامیرحسین در قسمت تبلیغات و عقیدتی فعالیت میکرد. تا هنگام شهادت، چندینبار در منطقه حضور پیدا کرد تا اینکه برای آخرینبار درحالیکه ملبس به لباس مقدس روحانیت شده بود، به جزیره مجنون اعزام شد و داخل قایق در حال عبور از آب، مورد اصابت تیر دشمن بعثی قرار گرفت و در تاریخ سیزدهم بهمنماه سال ۱۳۶۴ هجری شمسی در سن هفده سالگی به شهادت رسید
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید سيد حسن رضوي(شهيد دفاع مقدس)
💠 #زندگی_نامه : شهید سیدحسن رضوی در سال ۱۳۴۳ش در شهرستان بیرجند از استان خراسان چشم به جهان هستی گشود. سیدحسن دوران کودکی را در آغوش گرم خانواده سپری کرد. او مقاطع تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را در مدارس شهرستان زادگاهش به اتمام رساند. تحصیلات راهنمایی سید، مصادف با اوجگیری مبارزات انقلابی مردم علیه حکومت فاسد پهلوی بود. او نیز در خیابانها با مردم همصدا و همگام شد و در تظاهرات و راهپیماییها شرکت میکرد. سیدحسن، سال سوم دبیرستان بود که وارد بسیج شد و ادامه تحصیل را رها کرد. بهدنبال شروع جنگ تحمیلی برای دفاع از ارزشهای والای انقلاب اسلامی به جبهههای حق علیه باطل شتافت و پس از بازگشت، بهعنوان پاسدار افتخاری به عضویت نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در راهاندازی بسیج شهرستان قائن و سرکوبی منافقین فعالیت کرد. سیدحسن، سال ۱۳۶۲ش ازدواج نمود که از او، یک فرزند پسر باقی مانده است. رضوی در عملیاتهای مختلفی از جمله والفجر مقدماتی، والفجر ۳ و ۴ و ۸ شرکت داشت. در عملیات والفجر ۸، سیدحسن بهعنوان یک غواص به منطقه دشمن نفوذ میکرد و رشادتهای بسیاری از خود بهجای گذاشت. رضوی سرانجام در تاریخ پانزدهم بهمنماه سال ۱۳۶۴ هجری شمسی طی عملیات والفجر ۹ در شهرک کنارک عراق در سن ۲۱بیست و یک سالگی بههمراه چند تن از دیگر همرزمانش، شهد شهادت را نوشید.
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : شهید سیدحسن رضوی در سال ۱۳۴۳ش در شهرستان بیرجند از استان خراسان چشم به جهان هستی گشود. سیدحسن دوران کودکی را در آغوش گرم خانواده سپری کرد. او مقاطع تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را در مدارس شهرستان زادگاهش به اتمام رساند. تحصیلات راهنمایی سید، مصادف با اوجگیری مبارزات انقلابی مردم علیه حکومت فاسد پهلوی بود. او نیز در خیابانها با مردم همصدا و همگام شد و در تظاهرات و راهپیماییها شرکت میکرد. سیدحسن، سال سوم دبیرستان بود که وارد بسیج شد و ادامه تحصیل را رها کرد. بهدنبال شروع جنگ تحمیلی برای دفاع از ارزشهای والای انقلاب اسلامی به جبهههای حق علیه باطل شتافت و پس از بازگشت، بهعنوان پاسدار افتخاری به عضویت نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در راهاندازی بسیج شهرستان قائن و سرکوبی منافقین فعالیت کرد. سیدحسن، سال ۱۳۶۲ش ازدواج نمود که از او، یک فرزند پسر باقی مانده است. رضوی در عملیاتهای مختلفی از جمله والفجر مقدماتی، والفجر ۳ و ۴ و ۸ شرکت داشت. در عملیات والفجر ۸، سیدحسن بهعنوان یک غواص به منطقه دشمن نفوذ میکرد و رشادتهای بسیاری از خود بهجای گذاشت. رضوی سرانجام در تاریخ پانزدهم بهمنماه سال ۱۳۶۴ هجری شمسی طی عملیات والفجر ۹ در شهرک کنارک عراق در سن ۲۱بیست و یک سالگی بههمراه چند تن از دیگر همرزمانش، شهد شهادت را نوشید.
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید تراب شيرازي(شهيد دفاع مقدس)
💠 #زندگی_نامه : شهید تراب شیرازی، سال ۱۳۲۷ش در روستای هوکرد در اطراف شهرستان جیرفت و در خانوادهای کشاورز و اسیر در چنگال ظلم و ستم نظام منحط محمدرضا پهلوی چشم به جهان هستی گشود. دوران کودکی را با محنت آغاز نمود و بهدلیل تنگدستی خانواده پس از پایان دوره ابتدائی ترک تحصیل نمود و در تأمین معاش اهل خانه به یاری پدر شتافت و پس از چندی برای رهایی از ظلم و ستم خان و ارباب به خرمشهر مهاجرت نمود و در آنجا به کارگری پرداخت ولی از آنجا که تنها برطرف کردن نیازهای مادی او را اغنا نمیساخت، همراه با کار به تحصیل علوم اسلامی در حوزه علمیه خرمشهر مشغول شد. پس از مدتی به حوزه شهر مقدس قم رفت تا با حضور در مکان و مأمن روحانیت هرچه بیشتر به تغذیه روح اسلامی خود بپردازد. ولی بنا بر دلائلی ناچار به ترک این حوزه ارجمند گردید و به جیرفت عزیمت کرد. ولی روح اسلام و ایمان خداییاش ساخته و آماده، همراهش بود و همین روح قیام بود که با اوجگیری طوفان انقلاب اسلامی، تراب را پیشاپیش جریان سیل خروشان مردم مسلمان انقلابی قرارداد و او را به خدمت اسلام و انقلاب درآورد. شهید شیرازی در سال ۱۳۵۶ش کانال ارتباطی بود میان جوانان مسلمان با شخصیتهای برجستهای همچون آیتالله شیرازی، مقام معظم رهبری و مبارزان دیگر که در آن سال بهصورت تبعید در جیرفت بهسر میبردند. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران، به خدمت کمیته انقلاب درآمد و سپس با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به این نهاد انقلابی پیوست تا (بنا به گفته خودش) دینش را به اسلام و انقلاب ادا کند. در تمام مدتی که در سپاه انجام وطیفه میکرد، با مأموریتهای موفقیتآمیزش در مناطقی نظیر مهاباد و یا منطقههای تحت نفوذ اشرار در جیرفت، ثابت نمود که هدفش جز الله نیست و شهادت در راه خدا را جز سعادت و افتخار برای خود نمیداند. با شروع جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، مشتاقانه به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت و در سوسنگرد به دفاع از سنگرهای اسلام پرداخت. او درحالیکه مسئولیت فرماندهی گردان ۴۰۸ امام حسین (ع) لشکر ۴۱ ثارالله را به عهده داشت، سرانجام در تاریخ هجدهم بهمنماه سال ۱۳۵۹ هجری شمسی در همین جبهه و در سن سی و دو سالگی به درجه رفیع شهادت رسید و عاشورائی گشت. از سردار شهید تراب شیرازی جز خاطرهای گرامی و جاوید برای همسر و دو فرزندش باقی نماند
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : شهید تراب شیرازی، سال ۱۳۲۷ش در روستای هوکرد در اطراف شهرستان جیرفت و در خانوادهای کشاورز و اسیر در چنگال ظلم و ستم نظام منحط محمدرضا پهلوی چشم به جهان هستی گشود. دوران کودکی را با محنت آغاز نمود و بهدلیل تنگدستی خانواده پس از پایان دوره ابتدائی ترک تحصیل نمود و در تأمین معاش اهل خانه به یاری پدر شتافت و پس از چندی برای رهایی از ظلم و ستم خان و ارباب به خرمشهر مهاجرت نمود و در آنجا به کارگری پرداخت ولی از آنجا که تنها برطرف کردن نیازهای مادی او را اغنا نمیساخت، همراه با کار به تحصیل علوم اسلامی در حوزه علمیه خرمشهر مشغول شد. پس از مدتی به حوزه شهر مقدس قم رفت تا با حضور در مکان و مأمن روحانیت هرچه بیشتر به تغذیه روح اسلامی خود بپردازد. ولی بنا بر دلائلی ناچار به ترک این حوزه ارجمند گردید و به جیرفت عزیمت کرد. ولی روح اسلام و ایمان خداییاش ساخته و آماده، همراهش بود و همین روح قیام بود که با اوجگیری طوفان انقلاب اسلامی، تراب را پیشاپیش جریان سیل خروشان مردم مسلمان انقلابی قرارداد و او را به خدمت اسلام و انقلاب درآورد. شهید شیرازی در سال ۱۳۵۶ش کانال ارتباطی بود میان جوانان مسلمان با شخصیتهای برجستهای همچون آیتالله شیرازی، مقام معظم رهبری و مبارزان دیگر که در آن سال بهصورت تبعید در جیرفت بهسر میبردند. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران، به خدمت کمیته انقلاب درآمد و سپس با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به این نهاد انقلابی پیوست تا (بنا به گفته خودش) دینش را به اسلام و انقلاب ادا کند. در تمام مدتی که در سپاه انجام وطیفه میکرد، با مأموریتهای موفقیتآمیزش در مناطقی نظیر مهاباد و یا منطقههای تحت نفوذ اشرار در جیرفت، ثابت نمود که هدفش جز الله نیست و شهادت در راه خدا را جز سعادت و افتخار برای خود نمیداند. با شروع جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، مشتاقانه به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت و در سوسنگرد به دفاع از سنگرهای اسلام پرداخت. او درحالیکه مسئولیت فرماندهی گردان ۴۰۸ امام حسین (ع) لشکر ۴۱ ثارالله را به عهده داشت، سرانجام در تاریخ هجدهم بهمنماه سال ۱۳۵۹ هجری شمسی در همین جبهه و در سن سی و دو سالگی به درجه رفیع شهادت رسید و عاشورائی گشت. از سردار شهید تراب شیرازی جز خاطرهای گرامی و جاوید برای همسر و دو فرزندش باقی نماند
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید سيد حبيب الله شفيعي(شهيد رسانه)
💠 #زندگی_نامه : شهید سیدحبیبالله شفیعی در اول محرم سال ۱۳۳۸ش در یکی از روستاهای تابع شهرستان رودسر بهنام دیودره در یک خانواده متدین چشم به جهان هستی گشود. سیدحبیبالله، اولین فرزند خانوادهاش بود. محبوبیت سید در میان خانواده خیلی زیاد بود بهطوریکه حتی در دل مردم جا داشت. در سن ۵، ۶ سالگی مؤذن مسجد بود و مردم، او را «آقا» صدا میزدند. پس از چند سال که بزرگتر شد، بههمراه خانواده به روستای گیشاکجان آمد و بعد از گذراندن دوره ابتدایی در دوران دبیرستان در حین تحصیل، بهدلیل مشکلات اقتصادی به کار نیز مشغول بود و سرپرستی خانواده را در نبود پدر بر عهده گرفت. در همین حال، همزمان با تحصیل و کار، در زمینههای هنری و ورزشی و سیاسی و مذهبی نیز در دبیرستان و حتی در سطح استان فعالیت میکرد. فعالیتهایی از قبیل سرودن شعر، داستاننویسی، بازیگری و ساختن قطعات نمایشی برای رادیو با نام مستعار «سید شفو» بود. از سجایای اخلاقی این شهید بزرگوار و از خصوصیات بارزش میتوان به سادهزیستی، اخلاق نیکو و کمک به همنوعان و مستمندان اشاره کرد. سید، هیچگاه بر سر سفرهای که دو نوع غذا بود، نمینشست. از خط قرآن خارج نمیشد و ارادتی خاص به امام حسین علیهالسلام داشت. شهید شفیعی برای مادرش فرزندی شایسته و مهربان و برای برادر و خواهرانش یک معلم دلسوز و برای همسرش نمونه کامل یک مرد و برای فرزندش پدری مهربان و الگو و برای اطرافیان، راهنمایی صدیق بود. هرگز از یاد خدا غافل نمیشد و بزرگترین آرزویش شهادت در راه خدا بود... سیدحبیبالله در سال چهارم دبیرستان بود که با تشکیل جلسات توجیهی برای دوستان و همکلاسیهایش، به روشنگری و افشاگری میپرداخت. با پخش اعلامیه و عکس امام (ره) و نوشتن شعار بر روی دیوار و با قرار گرفتن در صف اول راهپیماییها، به سهم خود نقش عمدهای در پیشبرد مبارزات علیه رژیم ستمشاهی داشت. در همان زمان و در حین فعالیت علیه طاغوت، یک شب توسط مأمورین ساواک تحت تعقیب قرار گرفته و دستگیر و زندانی میشود. شهید بزرگوار حتی در زیر شکنجه هم شعار انقلابی میداد. برای شکنجه، او را تا صبح داخل آب سرد نگه داشتند و قرار بود وی را به مرکز استان فرستاده و به شهادت برسانند ولی با دخالت بعضی از دوستان و خانواده، او را آزاد میکنند که وی پس از آزادی نیز به فعالیتهای سیاسی خود ادامه داد... پس از پیروزی انقلاب اسلامی به تهران رفته و به عضویت نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تهران درمیآید و با مسئولیتهای مختلف و برنامههای هنری و تبلیغی در سپاه تهران مشغول به فعالیت میگردد. همچنین، کارهای فرهنگی را در شهر خود و روستاها با آوردن فیلم و اسلاید و پخش آن در تجمعات و مساجد و نیز سخنرانی و جذب و هدایت نیروهای جوان ادامه میداد. با شروع جنگ تحمیلی، با اصرار زیادی که برای رفتن به مناطق جنگی داشت، بهعنوان خبرنگار تلویزیونی سپاه به منطقه جنوب اعزام شد. با شروع عملیات والفجر ۱ و در گرماگرم عملیات، با مشاهده صحنههای به خون غلتیدن یاران و عزیزان، طاقت نیاورده و اسلحه یکی از شهدا را برداشته و به قلب دشمن میتازد و سرانجام همانگونه که آرزوی دیرینهاش بود در تاریخ نوزدهم بهمنماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی در سن بیست و سه سالگی به ملاقات پروردگارش میشتابد.
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : شهید سیدحبیبالله شفیعی در اول محرم سال ۱۳۳۸ش در یکی از روستاهای تابع شهرستان رودسر بهنام دیودره در یک خانواده متدین چشم به جهان هستی گشود. سیدحبیبالله، اولین فرزند خانوادهاش بود. محبوبیت سید در میان خانواده خیلی زیاد بود بهطوریکه حتی در دل مردم جا داشت. در سن ۵، ۶ سالگی مؤذن مسجد بود و مردم، او را «آقا» صدا میزدند. پس از چند سال که بزرگتر شد، بههمراه خانواده به روستای گیشاکجان آمد و بعد از گذراندن دوره ابتدایی در دوران دبیرستان در حین تحصیل، بهدلیل مشکلات اقتصادی به کار نیز مشغول بود و سرپرستی خانواده را در نبود پدر بر عهده گرفت. در همین حال، همزمان با تحصیل و کار، در زمینههای هنری و ورزشی و سیاسی و مذهبی نیز در دبیرستان و حتی در سطح استان فعالیت میکرد. فعالیتهایی از قبیل سرودن شعر، داستاننویسی، بازیگری و ساختن قطعات نمایشی برای رادیو با نام مستعار «سید شفو» بود. از سجایای اخلاقی این شهید بزرگوار و از خصوصیات بارزش میتوان به سادهزیستی، اخلاق نیکو و کمک به همنوعان و مستمندان اشاره کرد. سید، هیچگاه بر سر سفرهای که دو نوع غذا بود، نمینشست. از خط قرآن خارج نمیشد و ارادتی خاص به امام حسین علیهالسلام داشت. شهید شفیعی برای مادرش فرزندی شایسته و مهربان و برای برادر و خواهرانش یک معلم دلسوز و برای همسرش نمونه کامل یک مرد و برای فرزندش پدری مهربان و الگو و برای اطرافیان، راهنمایی صدیق بود. هرگز از یاد خدا غافل نمیشد و بزرگترین آرزویش شهادت در راه خدا بود... سیدحبیبالله در سال چهارم دبیرستان بود که با تشکیل جلسات توجیهی برای دوستان و همکلاسیهایش، به روشنگری و افشاگری میپرداخت. با پخش اعلامیه و عکس امام (ره) و نوشتن شعار بر روی دیوار و با قرار گرفتن در صف اول راهپیماییها، به سهم خود نقش عمدهای در پیشبرد مبارزات علیه رژیم ستمشاهی داشت. در همان زمان و در حین فعالیت علیه طاغوت، یک شب توسط مأمورین ساواک تحت تعقیب قرار گرفته و دستگیر و زندانی میشود. شهید بزرگوار حتی در زیر شکنجه هم شعار انقلابی میداد. برای شکنجه، او را تا صبح داخل آب سرد نگه داشتند و قرار بود وی را به مرکز استان فرستاده و به شهادت برسانند ولی با دخالت بعضی از دوستان و خانواده، او را آزاد میکنند که وی پس از آزادی نیز به فعالیتهای سیاسی خود ادامه داد... پس از پیروزی انقلاب اسلامی به تهران رفته و به عضویت نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تهران درمیآید و با مسئولیتهای مختلف و برنامههای هنری و تبلیغی در سپاه تهران مشغول به فعالیت میگردد. همچنین، کارهای فرهنگی را در شهر خود و روستاها با آوردن فیلم و اسلاید و پخش آن در تجمعات و مساجد و نیز سخنرانی و جذب و هدایت نیروهای جوان ادامه میداد. با شروع جنگ تحمیلی، با اصرار زیادی که برای رفتن به مناطق جنگی داشت، بهعنوان خبرنگار تلویزیونی سپاه به منطقه جنوب اعزام شد. با شروع عملیات والفجر ۱ و در گرماگرم عملیات، با مشاهده صحنههای به خون غلتیدن یاران و عزیزان، طاقت نیاورده و اسلحه یکی از شهدا را برداشته و به قلب دشمن میتازد و سرانجام همانگونه که آرزوی دیرینهاش بود در تاریخ نوزدهم بهمنماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی در سن بیست و سه سالگی به ملاقات پروردگارش میشتابد.
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید محمد هادي ذوالفقاري(شهيد مدافع حرم)
💠 #زندگی_نامه : سال 67 که مصادف بود با آخرین سال جنگ هادی را باردار بودم. و خیلی مراقب بودم که هر چیزی نخورم و هر حرفی نزنم، سعی میکردم دائم الوضو باشم. در 13 بهمن متقارن با شهادت امام هادی علیه السام به دنیا آمد و اسمش را هادی گذاشتیم. از همان کودکی برای فرزندانم قرآن میخواندم و بعضی شب ها برای نماز شب بیدارشان میکردم، پنج فرزندم را ردیف میکردم و میگفتم در نماز شب چهل مؤمن را دعا کنید و اگر فراموش کردید شهدا را دعا کنید. بچه ها از اینکه با من نماز میخواندند خیلی لذت میبردند( نويد شاهد به نقل از مادر شهيد )
کلام شهدا: از برادرانم میخواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند جهان در حال تحول است دنیا دیگر طبیعی نیست الان دو جهاد در پیش داریم اول جهاد نفس که واجبتر است زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم میشود که اهل جهنم هستیم یا بهشت، حتی در جهاد با دشمنها احتمال میرود که طرف کشته شود ولی شهید به حساب نیاید چون برای هوا نفس رفته جبهه و اگر برای هوای نفس رفته باشید یعنی برای شیطان رفتید و در این حال چه فرقی است بین ما و دشمن؟ امام زمان را تنها نگذارید.
#خاطره: دوستانش میگفتند: وقتی میخواست برود کربلا یک چفیه می انداخت روی صورتش تا نامحرمی را نبیند. می گفت نگاه حرام راه شهادت را می بندد. بعد از شهادتش یک دفترچه یادداشت از او به دستم رسید که برنام ههایش در نجف را در آن نوشته بود: در فلان ساعت باید فلان ذکر را بگوید یا در ساعتی دیگر نماز جعفر طیار را بخواند. یادم است همیشه میگفت که وقتی بچه بوده یکی از خاله هایم را اذیت کرده و باید حلالیت بگیرد، وقتی به خاله ام ماجرا را گفتم که حلالیت بگیریم او چیزی به یاد نداشت. خدا رحمتش کند خیلی حواسش بود که کسی از او ناراضی نباشد(نويد شاهد به نقل از مادر شهيد )
❤️شهادت:26/11/93 اطراف سامرا(مكيشفيه)
مزار شهید:نجف/ وادي السلام
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : سال 67 که مصادف بود با آخرین سال جنگ هادی را باردار بودم. و خیلی مراقب بودم که هر چیزی نخورم و هر حرفی نزنم، سعی میکردم دائم الوضو باشم. در 13 بهمن متقارن با شهادت امام هادی علیه السام به دنیا آمد و اسمش را هادی گذاشتیم. از همان کودکی برای فرزندانم قرآن میخواندم و بعضی شب ها برای نماز شب بیدارشان میکردم، پنج فرزندم را ردیف میکردم و میگفتم در نماز شب چهل مؤمن را دعا کنید و اگر فراموش کردید شهدا را دعا کنید. بچه ها از اینکه با من نماز میخواندند خیلی لذت میبردند( نويد شاهد به نقل از مادر شهيد )
کلام شهدا: از برادرانم میخواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند جهان در حال تحول است دنیا دیگر طبیعی نیست الان دو جهاد در پیش داریم اول جهاد نفس که واجبتر است زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم میشود که اهل جهنم هستیم یا بهشت، حتی در جهاد با دشمنها احتمال میرود که طرف کشته شود ولی شهید به حساب نیاید چون برای هوا نفس رفته جبهه و اگر برای هوای نفس رفته باشید یعنی برای شیطان رفتید و در این حال چه فرقی است بین ما و دشمن؟ امام زمان را تنها نگذارید.
#خاطره: دوستانش میگفتند: وقتی میخواست برود کربلا یک چفیه می انداخت روی صورتش تا نامحرمی را نبیند. می گفت نگاه حرام راه شهادت را می بندد. بعد از شهادتش یک دفترچه یادداشت از او به دستم رسید که برنام ههایش در نجف را در آن نوشته بود: در فلان ساعت باید فلان ذکر را بگوید یا در ساعتی دیگر نماز جعفر طیار را بخواند. یادم است همیشه میگفت که وقتی بچه بوده یکی از خاله هایم را اذیت کرده و باید حلالیت بگیرد، وقتی به خاله ام ماجرا را گفتم که حلالیت بگیریم او چیزی به یاد نداشت. خدا رحمتش کند خیلی حواسش بود که کسی از او ناراضی نباشد(نويد شاهد به نقل از مادر شهيد )
❤️شهادت:26/11/93 اطراف سامرا(مكيشفيه)
مزار شهید:نجف/ وادي السلام
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید احمد اسكندري(شهيد دفاع مقدس)
💠 #زندگی_نامه : شهید احمد اسکندری، سال ۱۳۳۶ش در یکی از روستاهای دورافتاده شهرستان خمین بهنام چنار چشم به جهان هستی گشود. دوران کودکی احمد به تحصیل علوم مذهبی گذشت. در هفتمین بهار زندگی به مدرسه رفت و بهعنوان شاگرد ممتاز میان دوستان و آشنایان مشهور شد. تحصیلات خود را تا اول راهنمایی ادامه داد. وی چندی بعد بههمراه خانواده به شهر تهران مهاجرت نمود و همزمان با اوجگیری مبارزات مردمی انقلاب اسلامی در صف مبارزان روحالله (ره) قرار گرفت. احمد در سال ۱۳۵۴ش با دوشیزهای پارسا ازدواج کرد. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، در مسجد احمدیه نارمک فنون نظامی را آموخت. سپس در اردیبهشتماه ۱۳۵۹ش به عضویت نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در شورای هفتنفری گردان مشغول خدمت شد. تشکیل گردان القارعه، تشکیل گشت ثارالله، فرماندهی یگان، عملیات پادگان ولیعصر (عج)، عملیات شهری و سرکوب ضد انقلاب از دیگر اقدامات او در سپاه پاسداران بود. با آغاز جنگ تحمیلی، احمد به جبهههای حق علیه باطل شتافت و معاونت لشگر حضرت رسول (ص) را بر عهده گرفت. سرانجام همای سعادت بر شانههای سترگ اسکندری نشست... فرمانده عملیات پایگاه تهران و معاون لشگر محمد رسولالله (ص) عازم عملیات والفجر مقدماتی شد و در روز بیست و هفتم بهمنماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی در سن بیست و پنج سالگی در عملیات والفجر ۱ از قربانگاه فکه به معراج پر کشید. پیکر پاک شهید احمد اسکندری در روستای زادگاهش، چنار به خاک سپرده شد. از این شهید بزرگوار، دو فرزند دختر به یادگار مانده است.
-
#خاطره: خاطره اي به نقل از مادر شهيد :سه روز قبل ازشهادت،احمد به چنارآمد(ایشان همیشه درتهران درحال خدمت بودندودرلشگر27حضرت رسول "ص" معاون بودند) درحیاط خانه گشت می زد ودرفکری عمیق فرورفته بود.خیلی فکر می کرد من هم داخل حیاط نشسته بودم.به طرف من آمدوبالبخند ملیحی که برلب داشت به من گفت:مادرازدست من راضی هستید؟ گفتم این چه سوالی است که می کنید مگر می شود ازدست شما راضی نباشم چرا این حرف را می زنید به من گفت:می خواهم به جبهه بروم ومی خواهم ازرضایت شما مطمئن باشم! ومن گفتم احمدجان نمی خواهد دیگر جبهه بروی،گفت:مادرجان این حرف رانزن مگر می شود که به جبهه نرفت؟ جواب حضرت رسول"ص" وائمه راچگونه بدهم؟ خلاصه من را قانع کرد که برود ودرنهایت به ایشان گفتم،من ازدست تو راضیم،خدا وامام زمان هم ازدست شماراضی باشد. وازپدرش هم حلالیت طلبید. حال وهوابش واقعا عوض شده بود.من می خواستم برای ایشان گوشت بگذارم که به تهران ببرد ولی ایشان قبول نکردند وگفتند:من سه روز دیگر بر می گردم احتیاجی نیست می ماند وخراب می شود وباهمین حال وهوای عجیبش،خانه راترک کرد وباما برای همیشه خداحافظی کردوبعد از سه روز جنازه اش را برای ما آوردند.
❤️شهادت:27/11/61 فكه
مزار شهید:روستاي چنار/خمين
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : شهید احمد اسکندری، سال ۱۳۳۶ش در یکی از روستاهای دورافتاده شهرستان خمین بهنام چنار چشم به جهان هستی گشود. دوران کودکی احمد به تحصیل علوم مذهبی گذشت. در هفتمین بهار زندگی به مدرسه رفت و بهعنوان شاگرد ممتاز میان دوستان و آشنایان مشهور شد. تحصیلات خود را تا اول راهنمایی ادامه داد. وی چندی بعد بههمراه خانواده به شهر تهران مهاجرت نمود و همزمان با اوجگیری مبارزات مردمی انقلاب اسلامی در صف مبارزان روحالله (ره) قرار گرفت. احمد در سال ۱۳۵۴ش با دوشیزهای پارسا ازدواج کرد. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، در مسجد احمدیه نارمک فنون نظامی را آموخت. سپس در اردیبهشتماه ۱۳۵۹ش به عضویت نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در شورای هفتنفری گردان مشغول خدمت شد. تشکیل گردان القارعه، تشکیل گشت ثارالله، فرماندهی یگان، عملیات پادگان ولیعصر (عج)، عملیات شهری و سرکوب ضد انقلاب از دیگر اقدامات او در سپاه پاسداران بود. با آغاز جنگ تحمیلی، احمد به جبهههای حق علیه باطل شتافت و معاونت لشگر حضرت رسول (ص) را بر عهده گرفت. سرانجام همای سعادت بر شانههای سترگ اسکندری نشست... فرمانده عملیات پایگاه تهران و معاون لشگر محمد رسولالله (ص) عازم عملیات والفجر مقدماتی شد و در روز بیست و هفتم بهمنماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی در سن بیست و پنج سالگی در عملیات والفجر ۱ از قربانگاه فکه به معراج پر کشید. پیکر پاک شهید احمد اسکندری در روستای زادگاهش، چنار به خاک سپرده شد. از این شهید بزرگوار، دو فرزند دختر به یادگار مانده است.
-
#خاطره: خاطره اي به نقل از مادر شهيد :سه روز قبل ازشهادت،احمد به چنارآمد(ایشان همیشه درتهران درحال خدمت بودندودرلشگر27حضرت رسول "ص" معاون بودند) درحیاط خانه گشت می زد ودرفکری عمیق فرورفته بود.خیلی فکر می کرد من هم داخل حیاط نشسته بودم.به طرف من آمدوبالبخند ملیحی که برلب داشت به من گفت:مادرازدست من راضی هستید؟ گفتم این چه سوالی است که می کنید مگر می شود ازدست شما راضی نباشم چرا این حرف را می زنید به من گفت:می خواهم به جبهه بروم ومی خواهم ازرضایت شما مطمئن باشم! ومن گفتم احمدجان نمی خواهد دیگر جبهه بروی،گفت:مادرجان این حرف رانزن مگر می شود که به جبهه نرفت؟ جواب حضرت رسول"ص" وائمه راچگونه بدهم؟ خلاصه من را قانع کرد که برود ودرنهایت به ایشان گفتم،من ازدست تو راضیم،خدا وامام زمان هم ازدست شماراضی باشد. وازپدرش هم حلالیت طلبید. حال وهوابش واقعا عوض شده بود.من می خواستم برای ایشان گوشت بگذارم که به تهران ببرد ولی ایشان قبول نکردند وگفتند:من سه روز دیگر بر می گردم احتیاجی نیست می ماند وخراب می شود وباهمین حال وهوای عجیبش،خانه راترک کرد وباما برای همیشه خداحافظی کردوبعد از سه روز جنازه اش را برای ما آوردند.
❤️شهادت:27/11/61 فكه
مزار شهید:روستاي چنار/خمين
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید مهدي شرع پسند(شهيد دفاع مقدس)
💠 #زندگی_نامه : شهید مهدی شرعپسند، سال ۱۳۳۳ش در شهر کرج چشم به جهان هستی گشود. مهدی در سال ۱۳۵۲ش با موفقیت مدرک دیپلم را میگیرد و همان سال به سربازی اعزام میشود. در طول سربازی، احساسات مذهبی و نیز تقید او نسبت به انجام واجبات دینی، موجب بدرفتاری عوامل سرسپرده ارتش نسبت به او میشود. از طرفی مهدی نیز طی مدت سربازی، به ماهیت رژیم ستمشاهی پی میبرد. او در سال دوم سربازی، از هر فراغت و فرصت مناسبی که بهدست میآورد، به مطالعه و تقویت بنیه فکری و عقیدتی خود میپردازد و از حیث سیاسی نیز به برخی مسائل آگاهی مییابد. مهدی پس از پایان سربازی، مدت دو سال بهطور پیگیر و جدی به مطالعه کتابهای عقیدتی و سیاسی میپردازد و پس از آن برای دستیابی به سرچشمه علوم دینی، به شهر مقدس قم عزیمت مینماید. وی همزمان با فراگیری معارف دینی، الفبای مبارزات سیاسی را نیز فرامیگیرد. هنگامی که مردم مسلمان قم به رهبری و هدایت روحانیت مبارز، علیه رژیم طاغوتی شاه قیام میکنند، مهدی گمشدهاش را مییابد. او با شور انقلابی و بصیرت دینی که داشت، مصمم به صف انقلابیون مسلمان میپیوندد. از آن پس، لحظهای از پای نمینشیند و از پخش کتابهای مذهبی، به حرکتهای نظامی و سیاسی روی میآورد. مهدی به گسترش انقلاب، مبتنی بر اصول اسلامی، اصرار میورزد و در این راه، از هیچ تلاشی دریغ نمیکند. مهدی بهخاطر فعالیتهای انقلابیاش، توسط عوامل رژیم فاسد دستگیر و به مدت دو هفته بازداشت و تمام کتابهایش نیز مصادره میشود. پس از آزادی، جدیتر از گذشته، به فعالیتهای سیاسی خود ادامه میدهد. وی با اوجگیری مبارزات مردمی انقلاب اسلامی، به مبارزات خود شدت میبخشد و با تشکلهای مختلف، در شکلگیری و هدایت راهپیماییهای مردمی، نقش مهمی ایفا میکند... با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، تلاش و امید مهدی دوچندان گشت بهطوریکه بعد از مدتی فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۸ش به فرمان امام و مقتدایش، خمینی کبیر (ره)، وارد سپاه پاسداران شد و همزمان، مسئولیت بسیج شهرستان کرج را نیز به عهده گرفت. پس از حمله ناجوانمردان بعثی به خاک جمهوری اسلامی ایران، مهدی ماندن را جایز ندانست و خود را آماده پذیرش مسئولیتهای بزرگتر و سختتر نموده، راهی جبهههای غرب و جنوب شد. در غرب، فرماندهی گروهی از دلاورمردان کرج را بر عهده داشت و توانست به یاری دوستانش، سنندج را از لوث ضد انقلاب پاکسازی نماید. فرماندهی گردان و مسئولیت عملیات تیپ المهدی (عج)، فرماندهی تیپ سلمان فارسی از لشگر ۲۷ محمد رسولالله (ص) و سرپرستی عملیات تیپ نبیاکرم (ص) و... از جمله خدماتی است که این شهید بزرگوار در حق سپاه اسلام و انقلاب ارائه نمود. در این مدت، بارها مجروح شد و بعد از بهبودی نسبی دوباره به میدان مبارزه بازگشت. اطرافیانش با هر درجه و سمتی او را فرماندهای خوشخلق، شجاع، مهربان و متواضع یافتند و بهحق شهادت تنها پاداش این مردان خداست. آری! در عملیات والفجر ۵، روز سیام بهمنماه سال ۱۳۶۲ هجری شمسی بود که روحش زائر حریم الهی گردید و زهرا و محمدمهدی را برای ما زمینیان به یادگار گذاشت. شهید شرعپسند همیشه میگفت: «نمازتان را اول وقت بخوانید و غیبت نکنید. خدا را همواره ناظر و پشتیبان خود ببینید. دست بر دامان اهل بیت (ع) دراز کنید و ظهور آقا امام زمان (عج) را از پروردگار بخواهید. شما سربازان اسلام هستید نباید سختیها ضعیفتان کند. فراموش نکنید که خدای مهربان در مشکلات و سختیها انسان را تنها نمیگذارد. بدانید این سینهای که تکیهگاه قنداق تفنگ است، هر اندازه بیشتر سرشار از ایمان و توکل و اعتقاد به حقانیت اسلام و انقلاب باشد، تأثیرگذارتر است و بدانید اگر شهید شدید ایزد منان عباداتتان، جهادتان و قیامتان را پذیرفته است.»... شهید مهدی شرعپسند، فروتنی را با بردباری گره میزد و با وجود تحمل سختیها و پذیرفتن مسئولیتهای خطیر، از نام و عنوان پرهیز میکرد. تحت هیچ شرایطی از مطالعه غفلت نمیکرد. به دوستان و همرزمانش توصیه مینمود که همواره مطالعه کنند. او عاشق بسیجیان بود و در کنار آنان احساس آرامش میکرد. یکبار که مجروح شده بود، مجبور شد مدتها در بیمارستان بستری شود، اما تاب دوری جبههها و بسیجیان را نداشت و بهبودنیافته، به جبهه بازگشت.
❤️شهادت:30/11/62 چنگوله
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : شهید مهدی شرعپسند، سال ۱۳۳۳ش در شهر کرج چشم به جهان هستی گشود. مهدی در سال ۱۳۵۲ش با موفقیت مدرک دیپلم را میگیرد و همان سال به سربازی اعزام میشود. در طول سربازی، احساسات مذهبی و نیز تقید او نسبت به انجام واجبات دینی، موجب بدرفتاری عوامل سرسپرده ارتش نسبت به او میشود. از طرفی مهدی نیز طی مدت سربازی، به ماهیت رژیم ستمشاهی پی میبرد. او در سال دوم سربازی، از هر فراغت و فرصت مناسبی که بهدست میآورد، به مطالعه و تقویت بنیه فکری و عقیدتی خود میپردازد و از حیث سیاسی نیز به برخی مسائل آگاهی مییابد. مهدی پس از پایان سربازی، مدت دو سال بهطور پیگیر و جدی به مطالعه کتابهای عقیدتی و سیاسی میپردازد و پس از آن برای دستیابی به سرچشمه علوم دینی، به شهر مقدس قم عزیمت مینماید. وی همزمان با فراگیری معارف دینی، الفبای مبارزات سیاسی را نیز فرامیگیرد. هنگامی که مردم مسلمان قم به رهبری و هدایت روحانیت مبارز، علیه رژیم طاغوتی شاه قیام میکنند، مهدی گمشدهاش را مییابد. او با شور انقلابی و بصیرت دینی که داشت، مصمم به صف انقلابیون مسلمان میپیوندد. از آن پس، لحظهای از پای نمینشیند و از پخش کتابهای مذهبی، به حرکتهای نظامی و سیاسی روی میآورد. مهدی به گسترش انقلاب، مبتنی بر اصول اسلامی، اصرار میورزد و در این راه، از هیچ تلاشی دریغ نمیکند. مهدی بهخاطر فعالیتهای انقلابیاش، توسط عوامل رژیم فاسد دستگیر و به مدت دو هفته بازداشت و تمام کتابهایش نیز مصادره میشود. پس از آزادی، جدیتر از گذشته، به فعالیتهای سیاسی خود ادامه میدهد. وی با اوجگیری مبارزات مردمی انقلاب اسلامی، به مبارزات خود شدت میبخشد و با تشکلهای مختلف، در شکلگیری و هدایت راهپیماییهای مردمی، نقش مهمی ایفا میکند... با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، تلاش و امید مهدی دوچندان گشت بهطوریکه بعد از مدتی فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۸ش به فرمان امام و مقتدایش، خمینی کبیر (ره)، وارد سپاه پاسداران شد و همزمان، مسئولیت بسیج شهرستان کرج را نیز به عهده گرفت. پس از حمله ناجوانمردان بعثی به خاک جمهوری اسلامی ایران، مهدی ماندن را جایز ندانست و خود را آماده پذیرش مسئولیتهای بزرگتر و سختتر نموده، راهی جبهههای غرب و جنوب شد. در غرب، فرماندهی گروهی از دلاورمردان کرج را بر عهده داشت و توانست به یاری دوستانش، سنندج را از لوث ضد انقلاب پاکسازی نماید. فرماندهی گردان و مسئولیت عملیات تیپ المهدی (عج)، فرماندهی تیپ سلمان فارسی از لشگر ۲۷ محمد رسولالله (ص) و سرپرستی عملیات تیپ نبیاکرم (ص) و... از جمله خدماتی است که این شهید بزرگوار در حق سپاه اسلام و انقلاب ارائه نمود. در این مدت، بارها مجروح شد و بعد از بهبودی نسبی دوباره به میدان مبارزه بازگشت. اطرافیانش با هر درجه و سمتی او را فرماندهای خوشخلق، شجاع، مهربان و متواضع یافتند و بهحق شهادت تنها پاداش این مردان خداست. آری! در عملیات والفجر ۵، روز سیام بهمنماه سال ۱۳۶۲ هجری شمسی بود که روحش زائر حریم الهی گردید و زهرا و محمدمهدی را برای ما زمینیان به یادگار گذاشت. شهید شرعپسند همیشه میگفت: «نمازتان را اول وقت بخوانید و غیبت نکنید. خدا را همواره ناظر و پشتیبان خود ببینید. دست بر دامان اهل بیت (ع) دراز کنید و ظهور آقا امام زمان (عج) را از پروردگار بخواهید. شما سربازان اسلام هستید نباید سختیها ضعیفتان کند. فراموش نکنید که خدای مهربان در مشکلات و سختیها انسان را تنها نمیگذارد. بدانید این سینهای که تکیهگاه قنداق تفنگ است، هر اندازه بیشتر سرشار از ایمان و توکل و اعتقاد به حقانیت اسلام و انقلاب باشد، تأثیرگذارتر است و بدانید اگر شهید شدید ایزد منان عباداتتان، جهادتان و قیامتان را پذیرفته است.»... شهید مهدی شرعپسند، فروتنی را با بردباری گره میزد و با وجود تحمل سختیها و پذیرفتن مسئولیتهای خطیر، از نام و عنوان پرهیز میکرد. تحت هیچ شرایطی از مطالعه غفلت نمیکرد. به دوستان و همرزمانش توصیه مینمود که همواره مطالعه کنند. او عاشق بسیجیان بود و در کنار آنان احساس آرامش میکرد. یکبار که مجروح شده بود، مجبور شد مدتها در بیمارستان بستری شود، اما تاب دوری جبههها و بسیجیان را نداشت و بهبودنیافته، به جبهه بازگشت.
❤️شهادت:30/11/62 چنگوله
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید كيومرث قرباني واقعي (شهيد دفاع مقدس
💠 #زندگی_نامه : شهید کیومرث قربانی واقعی، سال ۱۳۴۲ش در یک خانواده مذهبی و پیرو ولایت در روستای نفوت از توابع صومعهسرا در خطه سرسبز گیلان چشم به جهان هستی گشود. کیومرث از کودکی با والدین خود در کار کشاورزی همکاری داشت. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در مدارس صومعهسرا گذراند و جهت ادامه تحصیل و اخذ مدرک فوق دیپلم، به مرکز تربیت معلم شهید بشتی زنجان عزیمت کرد؛ اما دل کیومرث در میادین پیکار حق علیه باطل بود، پس راهی جبهههای نور شد تا اینکه سرانجام طی عملیات والفجر ۶ درحالیکه بهعنوان امدادگر لشکر انجام وظیفه میکرد، در تاریخ ششم اسفندماه سال ۱۳۶۲ هجری شمسی در سن بیست سالگی به فیض عظمای شهادت نائل گردید. پیکر مطهر شهید کیومرث قربانی راقعی، هشتم بهمنماه ۱۳۷۰ش پیدا و برای خاکسپاری به صومعهسرا منتقل میشود.
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : شهید کیومرث قربانی واقعی، سال ۱۳۴۲ش در یک خانواده مذهبی و پیرو ولایت در روستای نفوت از توابع صومعهسرا در خطه سرسبز گیلان چشم به جهان هستی گشود. کیومرث از کودکی با والدین خود در کار کشاورزی همکاری داشت. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در مدارس صومعهسرا گذراند و جهت ادامه تحصیل و اخذ مدرک فوق دیپلم، به مرکز تربیت معلم شهید بشتی زنجان عزیمت کرد؛ اما دل کیومرث در میادین پیکار حق علیه باطل بود، پس راهی جبهههای نور شد تا اینکه سرانجام طی عملیات والفجر ۶ درحالیکه بهعنوان امدادگر لشکر انجام وظیفه میکرد، در تاریخ ششم اسفندماه سال ۱۳۶۲ هجری شمسی در سن بیست سالگی به فیض عظمای شهادت نائل گردید. پیکر مطهر شهید کیومرث قربانی راقعی، هشتم بهمنماه ۱۳۷۰ش پیدا و برای خاکسپاری به صومعهسرا منتقل میشود.
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید امير حاج اميني(شهيد دفاع مقدس)
💠 #زندگی_نامه : تولد 1340 شهرستان زرنديه بخش خرقان .شهادت 10 اسفند 65 شلمچه .جانشين( در برخي منابع بيسيم چي ) گردان انصار الرسول(ص).
#کلام شهدا: ای كسانی كه این نوشته را یا بهتر بگویم... این وصیتنامه را می خوانید،اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا كندم،بدانید كه نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند.البته در این امر شكی نیست،ولی بار دیگر به عینه دیده اید كه یك بنده گنهكار خدا به آرزویش رسیده است. حالا كه به عینه دیدید،شما را به خدا عاجزانه التماس و استدعا می كنم، بیائید و به خاكش بیفتید وزار زار گریه كنید و امیدوار به بخشایش و كرمش باشید. وبا او آشتی كنید،زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است.فقط كافی است یكبار از ته دل صدایش كنید،دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید و دیگر هر چه میكند او می كند و هر كجا می برد،او می برد.
-
❤️شهادت: شلمچه 10/12/65
مزار شهید:تهران
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : تولد 1340 شهرستان زرنديه بخش خرقان .شهادت 10 اسفند 65 شلمچه .جانشين( در برخي منابع بيسيم چي ) گردان انصار الرسول(ص).
#کلام شهدا: ای كسانی كه این نوشته را یا بهتر بگویم... این وصیتنامه را می خوانید،اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا كندم،بدانید كه نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند.البته در این امر شكی نیست،ولی بار دیگر به عینه دیده اید كه یك بنده گنهكار خدا به آرزویش رسیده است. حالا كه به عینه دیدید،شما را به خدا عاجزانه التماس و استدعا می كنم، بیائید و به خاكش بیفتید وزار زار گریه كنید و امیدوار به بخشایش و كرمش باشید. وبا او آشتی كنید،زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است.فقط كافی است یكبار از ته دل صدایش كنید،دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید و دیگر هر چه میكند او می كند و هر كجا می برد،او می برد.
-
❤️شهادت: شلمچه 10/12/65
مزار شهید:تهران
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید بشير قنبري(شهيد دفاع مقدس)
💠 #زندگی_نامه : شهید بشیر قنبری، سال ۱۳۴۴ش در خرامه در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود. در کودکی بهاتفاق خانواده به شیراز رفت و تحصیلات ابتدایی خود را در شیراز آغاز نمود و مقطع راهنمایی را هم بلافاصله با موفقیت پشت سر گذاشت. بشیر پیوسته قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در تظاهرات و راهپیماییها شرکت مینمود. ضمن تحصیل، اوقات فراغت خود را با فوتبال میگذراند. با شروع جنگ تحمیلی در سال سوم و چهارم دبیرستان به مدت هفت ماه به جبهه اعزام شد و پس از اخذ دیپلم بهعنوان پاسدار وظیفه به ماهشهر اعزام گردید و در تیپ کوثر به خدمت مشغول شد که پس از مدتی خدمت در یکی از مأموریتهای شناسایی سکوی البکر درحالیکه بهاتفاق ۵ قایق دیگر رزمندگان اسلام از مأموریت بازمیگشت توسط هواپیماهای عراقی مورد اصابت موشک قرار گرفت و در دهانه خور عبدالله در تاریخ چهاردهم اسفندماه سال ۱۳۶۵ هجری شمسی در سن بیست و یک سالگی به فیض شهادت نائل آمد و مفقود الجسد گردید. بشیر فردی حقیقتاً مؤمن، آرام، متواضع، خوشاخلاق و متبسم بود. برای والدینش احترام شایانی قائل بود و با آنها به نرمی برخورد میکرد و در کارها به ایشان کمک میکرد. به صله رحم اهمیت زیادی میداد و با اخلاق و رفتار نیکویش در شاد کردن کسانی که بهواسطه مشکلات اندوهگین و پریشان بودند، تلاش میکرد. شهید قنبری هر صبح و عصر بهصورت مداوم قرآن را با صدای زیبا و دلنشین تلاوت مینمود و در جلسات سخنرانی آیتالله شهید دستغیب شرکت فعالی داشت. تابستانها به پدرش در کار بنایی کمک میکرد و خود در این حرفه تجربه لازم را بهدست آورده بود. به ورزش اهمیت زیادی میداد و دوستانش را نیز به ورزش کردن تشویق میکرد. شهید قنبری جبهه و جنگ و دفاع از سرزمین اسلامی را تکلیف خود میدانست و قبل از شهادتش یکبار بر اثر اصابت ترکش مجروح شد و یکبار هم پایش سوخته بود. او عاشق شهادت بود و چه زیبا به آن دست یافت.
#کلام شهدا: قابل تحمل برایم نیست كه ازیاران مهدی دورباشم وقدرت ان راندارم كه صبورباشم دراین دوری .
-
❤️شهادت:14/12/65 خور عبد الله
مزار شهید:نامعلوم/ جاويدالاثر
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : شهید بشیر قنبری، سال ۱۳۴۴ش در خرامه در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود. در کودکی بهاتفاق خانواده به شیراز رفت و تحصیلات ابتدایی خود را در شیراز آغاز نمود و مقطع راهنمایی را هم بلافاصله با موفقیت پشت سر گذاشت. بشیر پیوسته قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در تظاهرات و راهپیماییها شرکت مینمود. ضمن تحصیل، اوقات فراغت خود را با فوتبال میگذراند. با شروع جنگ تحمیلی در سال سوم و چهارم دبیرستان به مدت هفت ماه به جبهه اعزام شد و پس از اخذ دیپلم بهعنوان پاسدار وظیفه به ماهشهر اعزام گردید و در تیپ کوثر به خدمت مشغول شد که پس از مدتی خدمت در یکی از مأموریتهای شناسایی سکوی البکر درحالیکه بهاتفاق ۵ قایق دیگر رزمندگان اسلام از مأموریت بازمیگشت توسط هواپیماهای عراقی مورد اصابت موشک قرار گرفت و در دهانه خور عبدالله در تاریخ چهاردهم اسفندماه سال ۱۳۶۵ هجری شمسی در سن بیست و یک سالگی به فیض شهادت نائل آمد و مفقود الجسد گردید. بشیر فردی حقیقتاً مؤمن، آرام، متواضع، خوشاخلاق و متبسم بود. برای والدینش احترام شایانی قائل بود و با آنها به نرمی برخورد میکرد و در کارها به ایشان کمک میکرد. به صله رحم اهمیت زیادی میداد و با اخلاق و رفتار نیکویش در شاد کردن کسانی که بهواسطه مشکلات اندوهگین و پریشان بودند، تلاش میکرد. شهید قنبری هر صبح و عصر بهصورت مداوم قرآن را با صدای زیبا و دلنشین تلاوت مینمود و در جلسات سخنرانی آیتالله شهید دستغیب شرکت فعالی داشت. تابستانها به پدرش در کار بنایی کمک میکرد و خود در این حرفه تجربه لازم را بهدست آورده بود. به ورزش اهمیت زیادی میداد و دوستانش را نیز به ورزش کردن تشویق میکرد. شهید قنبری جبهه و جنگ و دفاع از سرزمین اسلامی را تکلیف خود میدانست و قبل از شهادتش یکبار بر اثر اصابت ترکش مجروح شد و یکبار هم پایش سوخته بود. او عاشق شهادت بود و چه زیبا به آن دست یافت.
#کلام شهدا: قابل تحمل برایم نیست كه ازیاران مهدی دورباشم وقدرت ان راندارم كه صبورباشم دراین دوری .
-
❤️شهادت:14/12/65 خور عبد الله
مزار شهید:نامعلوم/ جاويدالاثر
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید غلامرضا سپاه منصوري(شهيد دفاع مقدس)
💠 #زندگی_نامه : شهید غلامرضا سیاهمنصوری، هشتم آبانماه ۱۳۴۹ش در روستای بیبرا چشم به جهان هستی گشود. غلامرضا، پیرو راستین خط امام (ره) بود و با وجود سن کمش، عاشق جبهه و شهادت در میادین پیکار حق علیه باطل. شهید سیاهمنصوری، حضور در جبهههای نور را یک وظیفه تخلفناپذیر برمیشمرد و آرمانش، آزادی کربلای معلی از دست ناپاک صدام و صدامیان بود. او در تاریخ بیست و هفتم اسفندماه سال ۱۳۶۴ هجری شمسی در سن پانزده سالگی در جاده فاو - امالقصر، طعم شیرین شهادت را نوشید و عاشورائی گشت. پیکر پاک بسیجی شهید غلامرضا سیاهمنصوری در بهشت سجاد (ع) شهرستان برازجان به خاک سپرده شده است.
#کلام شهدا: اكنون كه تمامي جهان بر عليه اسلام بپا خواسته اند بر ما واجب است كه از كيان اسلام و دستاوردهاي انقلاب اسلامي پاسداري كنيم. ..منافقين وملحدين چپ و راست را مهلت توطئه ندهيد وآنها را مجازات كنيد ومن از تمامي دوستانم تقاضا مي كنم كه در ادامه راه شهداء كوشا باشند .
-
❤️شهادت:27/12/64 جاده فاو - ام القصر
مزار شهید:برازجان
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : شهید غلامرضا سیاهمنصوری، هشتم آبانماه ۱۳۴۹ش در روستای بیبرا چشم به جهان هستی گشود. غلامرضا، پیرو راستین خط امام (ره) بود و با وجود سن کمش، عاشق جبهه و شهادت در میادین پیکار حق علیه باطل. شهید سیاهمنصوری، حضور در جبهههای نور را یک وظیفه تخلفناپذیر برمیشمرد و آرمانش، آزادی کربلای معلی از دست ناپاک صدام و صدامیان بود. او در تاریخ بیست و هفتم اسفندماه سال ۱۳۶۴ هجری شمسی در سن پانزده سالگی در جاده فاو - امالقصر، طعم شیرین شهادت را نوشید و عاشورائی گشت. پیکر پاک بسیجی شهید غلامرضا سیاهمنصوری در بهشت سجاد (ع) شهرستان برازجان به خاک سپرده شده است.
#کلام شهدا: اكنون كه تمامي جهان بر عليه اسلام بپا خواسته اند بر ما واجب است كه از كيان اسلام و دستاوردهاي انقلاب اسلامي پاسداري كنيم. ..منافقين وملحدين چپ و راست را مهلت توطئه ندهيد وآنها را مجازات كنيد ومن از تمامي دوستانم تقاضا مي كنم كه در ادامه راه شهداء كوشا باشند .
-
❤️شهادت:27/12/64 جاده فاو - ام القصر
مزار شهید:برازجان
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید سید احمد پلارک(شهيد دفاع مقدس)
💠 #زندگی_نامه : ش سیداحمد پلارک فرزند سیدعباس، متولد ۱۳۴۴ تهران و اصالتاً تبریزی. در سال ۶۶ عملیات کربلای ۸ در شلمچه به شهادت رسید.
در شش سالگی پدر را از دست داد و چون تک پسر خانواده بود علاوه بر تحصیل، بار مسئولیت خانواده نیز برعهده او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج یاری دهد.
او در خیابان ایران میدان شهدا و در محلهای مذهبی زندگی میکرد. مسجد حاجآقا ضیاءآبادی""علیبن موسیالرضا"" مأمن همیشگیاش بود. وی دائماً به منطقه میرفت. او فرمانده آر.پی.جیزنهای گردان عمار در لشگر ۲۷ حضرت رسول(ص) بود. مزار این شهید بزرگوار که در بهشت زهرا سلام الله علیها تهران در قطعه 26، ردیف 32، شماره 22 قرار دارد، بوی شمیم گل یاس و عطر به مشام می رسد که این مسئله او را شهره کرده است. درباره علت این موضوع تا بحال صحبتهای فراوانی شده و نقل قولهای زیادی شنیده شده است، اما فقط به این نکته از قول مادر شهید اشاره می کنیم: بوی مزار احمد هیچ علتی جز لطف و فضل الهی و رابطه ماورایی که او با خدا و اولیا الله داشته است، ندارد و هیچ کس هم چیزی از این رابطه نمی داند، هر کس هم موردی نقل کرده، جز شایعه چیزی بیش نیست. علتش را فقط خدا می داند و بس!
#کلام شهدا: قسمتی از وصیتنامه شهید: مادر! توجه کن! اگر من به زیارت امام رضا علیه السلام می رفتم، مگر شما نگران بودید، بلکه خوشحال بودید که به زیارت و پابوس امام خویش رفتم. حال شما اصلا نباید نگران باشید، چرا که من به زیارت خدایم و خالق و معشوقم می روم. پس همچون مادران شهید پرور، استوار و محکم باش و هر کس خواست کار خلافی بر ضد انقلاب انجام دهد، جلویش بایست، حتی اگر از نزدیکترین کسان باشد. ظهر عاشورا 1406 - 24/6.65
#خاطره: آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می دانست که او مجروح شده است. اگر کسی درباره حضورش در جبهه از او سوال می کرد، طفره می رفت و چیزی نمی گفت. یک دفعه در جبهه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت: اگر یکنفر مریض بشه، بهتر از اینه که همه مریض بشن. یکی یکی بچه ها را به دوش کشیید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود.
❤️شهادت:شلمچه، کربلای 8 - 22/1/66
مزار شهید:تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها، گلزار شهدا
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : ش سیداحمد پلارک فرزند سیدعباس، متولد ۱۳۴۴ تهران و اصالتاً تبریزی. در سال ۶۶ عملیات کربلای ۸ در شلمچه به شهادت رسید.
در شش سالگی پدر را از دست داد و چون تک پسر خانواده بود علاوه بر تحصیل، بار مسئولیت خانواده نیز برعهده او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج یاری دهد.
او در خیابان ایران میدان شهدا و در محلهای مذهبی زندگی میکرد. مسجد حاجآقا ضیاءآبادی""علیبن موسیالرضا"" مأمن همیشگیاش بود. وی دائماً به منطقه میرفت. او فرمانده آر.پی.جیزنهای گردان عمار در لشگر ۲۷ حضرت رسول(ص) بود. مزار این شهید بزرگوار که در بهشت زهرا سلام الله علیها تهران در قطعه 26، ردیف 32، شماره 22 قرار دارد، بوی شمیم گل یاس و عطر به مشام می رسد که این مسئله او را شهره کرده است. درباره علت این موضوع تا بحال صحبتهای فراوانی شده و نقل قولهای زیادی شنیده شده است، اما فقط به این نکته از قول مادر شهید اشاره می کنیم: بوی مزار احمد هیچ علتی جز لطف و فضل الهی و رابطه ماورایی که او با خدا و اولیا الله داشته است، ندارد و هیچ کس هم چیزی از این رابطه نمی داند، هر کس هم موردی نقل کرده، جز شایعه چیزی بیش نیست. علتش را فقط خدا می داند و بس!
#کلام شهدا: قسمتی از وصیتنامه شهید: مادر! توجه کن! اگر من به زیارت امام رضا علیه السلام می رفتم، مگر شما نگران بودید، بلکه خوشحال بودید که به زیارت و پابوس امام خویش رفتم. حال شما اصلا نباید نگران باشید، چرا که من به زیارت خدایم و خالق و معشوقم می روم. پس همچون مادران شهید پرور، استوار و محکم باش و هر کس خواست کار خلافی بر ضد انقلاب انجام دهد، جلویش بایست، حتی اگر از نزدیکترین کسان باشد. ظهر عاشورا 1406 - 24/6.65
#خاطره: آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می دانست که او مجروح شده است. اگر کسی درباره حضورش در جبهه از او سوال می کرد، طفره می رفت و چیزی نمی گفت. یک دفعه در جبهه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت: اگر یکنفر مریض بشه، بهتر از اینه که همه مریض بشن. یکی یکی بچه ها را به دوش کشیید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود.
❤️شهادت:شلمچه، کربلای 8 - 22/1/66
مزار شهید:تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها، گلزار شهدا
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید غلامرضا زوبونی(امر به معروف و نهی از منکر)
💠 #زندگی_نامه : شهید «غلامرضا زوبونی» دانشجوی سال آخر رشته حسابداری در دانشگاه آزاد اسلامی تهران شمال و عضو شورای بسیج این دانشگاه (در مسئولیت معاونت طرح و برنامه و مالی) شب جمعه، 23فروردین ماه سال جاری، در خیابان دریا، واقع در چهارراه سعادت آباد (جنب مسجد قدس) هنگام تعقیب سارقین مسلح، توسط یکی از آنان مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
غلامرضا زوبونی، 26ساله که از بسیجیان فعال شهرک قدس (پایگاه شهید حافظی) نیز بود هنگام انتقال به بیمارستان مدرس جان به جان آفرین تسلیم کرد و به شهادت رسید. پیکر پاک این بسیجی مخلص روز یکشنبه 26فروردین ماه در میان جمع کثیر تشییع کنندگان تا بهشت زهرای تهران بدرقه شد و در جوار مزار پاک شهید «عبدی» به خاک سپرده شد.
#خاطره: نماز ظهر و عصر را تو مسجد خرمشهر خوندیم. داشتیم بچه های کاروان را سوار اتوبوس ها می کردیم تا زود تر راه بیافتیم، یکدفعه یک پیر مرد گوشه پیراهن غلامرضا را گرفت و کشید. پول می خواست، می دانستم که غلامرضا دستش را رد نخواهد کرد.
فکرم درست بود. دستهایش را برد توی جیبش، اما جوری که بیرونشان آورددیدم که چیزی پیدا نکرد. رفتم کنارش و گفتم: «مسئول مالی حوزه بسیج» که نباید جیبش خالی باشد. گفت: نه جیب حوزه که همیشه پر است. ببینم چیزی داری که بهم قرض بدهی؟ گفتم: پول خرد ندارم. گفت: اشکال نداره. دست کردم توی جیبم و یک اسکناس هزار تومانی در آوردم، گرفتم طرفش و گفتم: بفرما. می دانستم که همه را به آن پیرمرد خواهد داد.. همین کار را هم کرد..
❤️شهادت:23/1/86
مزار شهید:تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها، گلزار شهدا
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : شهید «غلامرضا زوبونی» دانشجوی سال آخر رشته حسابداری در دانشگاه آزاد اسلامی تهران شمال و عضو شورای بسیج این دانشگاه (در مسئولیت معاونت طرح و برنامه و مالی) شب جمعه، 23فروردین ماه سال جاری، در خیابان دریا، واقع در چهارراه سعادت آباد (جنب مسجد قدس) هنگام تعقیب سارقین مسلح، توسط یکی از آنان مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
غلامرضا زوبونی، 26ساله که از بسیجیان فعال شهرک قدس (پایگاه شهید حافظی) نیز بود هنگام انتقال به بیمارستان مدرس جان به جان آفرین تسلیم کرد و به شهادت رسید. پیکر پاک این بسیجی مخلص روز یکشنبه 26فروردین ماه در میان جمع کثیر تشییع کنندگان تا بهشت زهرای تهران بدرقه شد و در جوار مزار پاک شهید «عبدی» به خاک سپرده شد.
#خاطره: نماز ظهر و عصر را تو مسجد خرمشهر خوندیم. داشتیم بچه های کاروان را سوار اتوبوس ها می کردیم تا زود تر راه بیافتیم، یکدفعه یک پیر مرد گوشه پیراهن غلامرضا را گرفت و کشید. پول می خواست، می دانستم که غلامرضا دستش را رد نخواهد کرد.
فکرم درست بود. دستهایش را برد توی جیبش، اما جوری که بیرونشان آورددیدم که چیزی پیدا نکرد. رفتم کنارش و گفتم: «مسئول مالی حوزه بسیج» که نباید جیبش خالی باشد. گفت: نه جیب حوزه که همیشه پر است. ببینم چیزی داری که بهم قرض بدهی؟ گفتم: پول خرد ندارم. گفت: اشکال نداره. دست کردم توی جیبم و یک اسکناس هزار تومانی در آوردم، گرفتم طرفش و گفتم: بفرما. می دانستم که همه را به آن پیرمرد خواهد داد.. همین کار را هم کرد..
❤️شهادت:23/1/86
مزار شهید:تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها، گلزار شهدا
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید گمنام سید حسین سجادی(شهيد دفاع مقدس)
💠 #زندگی_نامه : شهید سیدحسین سجادی، سال ١٣۴۲ش در محله جاوان اصفهان چشم به جهان هستی گشود. چهار ساله بود که به محله مسعودیه نقل مکان کردند. سیدحسین، تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی در مدرسه محمد احمدزاده در لیمجیر - خیابان امام خمینی (ره) - تمام کرد. اول راهنمایی را به مدرسه امیرکبیر رفت و تا دوم راهنمایی بیشتر ادامه نداد و ترک تحصیل کرد. پس از آن، به شغل آزاد مشغول شد و گاهی هم در کار کشاورزی به پدرش کمک میکرد. او قبل از انقلاب در تظاهرات علیه رژیم سفاک پهلوی شرکت میکرد. در یکی از راهپیمائیها، گارد شاه ملعون گاز اشکآور پرتاب کرد و چشمان سیدحسین آسیب دید. مردم او را به خانه خود بردند و مداوایش کردند. در جلسات آیتالله خادمی شرکت میکرد. او جوانی باگذشت و فداکار بود و از حق مظلوم دفاع میکرد. اگر میدید کسی به پول احتیاج دارد، پولش را به او میداد و اگر میدید کسی لباس ندارد، لباسش را به او میداد حتی پیراهن نو خود را میبخشید. سیدحسین، ورزشکار بود. به مشتزنی علاقه زیادی داشت و به نائب قهرمانی هم رسید. سیدحسین توانست رقیب خود را که ۵ سال پشت سر هم قهرمان شده بود، شکست دهد. او جوانی تنومند و قویبنیه بود. سیدحسین چندی بعد به خدمت سربازی رفت. آموزش خود را در ارتش در تهران گذراند. بهخاطر قوای بدنیاش او را به تیپ ذوالفقار برای تکاوری بردند و دوره آموزشی را با موفقیت طی کرد. سیدحسین سپس به منطقه جنگی و اندیمشک اعزام شد و ۹ ماه خدمت کرد. در آخرین مرخصیاش که ده روز بود، یکی از همخدمتیهایش به او پیشنهاد کرد که عملیات در پیش است، بیا به دکتر برویم و مرخصی استعلاجی بگیریم که شب عملیات در خط مقدم نباشیم ولی سیدحسین قبول نکرد و خود را به عملیات والفجر ۱ رساند. او آر.پی.جی زن بود؛ اینطور که از همرزمانش نقل شده، پس از منهدم کردن چندین تانک، به پیشروی خود ادامه میداد که سرانجام بهوسیله اسلحه دوربیندار تیرانداز روی تانک، هدف گرفته شد که تیر مستقیماً به پیشانیاش اصابت کرد و بدینترتیب، در تاریخ بیست و ششم فروردینماه سال ۱۳۶۲ هجری شمسی در سن بیست سالگی به مقام والای شهادت نائل گردید و جنازهاش در زیر آتش دشمن در شمال فکه باقی ماند و نتوانستند پیکر مطهرش را به عقب بیاورند.
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : شهید سیدحسین سجادی، سال ١٣۴۲ش در محله جاوان اصفهان چشم به جهان هستی گشود. چهار ساله بود که به محله مسعودیه نقل مکان کردند. سیدحسین، تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی در مدرسه محمد احمدزاده در لیمجیر - خیابان امام خمینی (ره) - تمام کرد. اول راهنمایی را به مدرسه امیرکبیر رفت و تا دوم راهنمایی بیشتر ادامه نداد و ترک تحصیل کرد. پس از آن، به شغل آزاد مشغول شد و گاهی هم در کار کشاورزی به پدرش کمک میکرد. او قبل از انقلاب در تظاهرات علیه رژیم سفاک پهلوی شرکت میکرد. در یکی از راهپیمائیها، گارد شاه ملعون گاز اشکآور پرتاب کرد و چشمان سیدحسین آسیب دید. مردم او را به خانه خود بردند و مداوایش کردند. در جلسات آیتالله خادمی شرکت میکرد. او جوانی باگذشت و فداکار بود و از حق مظلوم دفاع میکرد. اگر میدید کسی به پول احتیاج دارد، پولش را به او میداد و اگر میدید کسی لباس ندارد، لباسش را به او میداد حتی پیراهن نو خود را میبخشید. سیدحسین، ورزشکار بود. به مشتزنی علاقه زیادی داشت و به نائب قهرمانی هم رسید. سیدحسین توانست رقیب خود را که ۵ سال پشت سر هم قهرمان شده بود، شکست دهد. او جوانی تنومند و قویبنیه بود. سیدحسین چندی بعد به خدمت سربازی رفت. آموزش خود را در ارتش در تهران گذراند. بهخاطر قوای بدنیاش او را به تیپ ذوالفقار برای تکاوری بردند و دوره آموزشی را با موفقیت طی کرد. سیدحسین سپس به منطقه جنگی و اندیمشک اعزام شد و ۹ ماه خدمت کرد. در آخرین مرخصیاش که ده روز بود، یکی از همخدمتیهایش به او پیشنهاد کرد که عملیات در پیش است، بیا به دکتر برویم و مرخصی استعلاجی بگیریم که شب عملیات در خط مقدم نباشیم ولی سیدحسین قبول نکرد و خود را به عملیات والفجر ۱ رساند. او آر.پی.جی زن بود؛ اینطور که از همرزمانش نقل شده، پس از منهدم کردن چندین تانک، به پیشروی خود ادامه میداد که سرانجام بهوسیله اسلحه دوربیندار تیرانداز روی تانک، هدف گرفته شد که تیر مستقیماً به پیشانیاش اصابت کرد و بدینترتیب، در تاریخ بیست و ششم فروردینماه سال ۱۳۶۲ هجری شمسی در سن بیست سالگی به مقام والای شهادت نائل گردید و جنازهاش در زیر آتش دشمن در شمال فکه باقی ماند و نتوانستند پیکر مطهرش را به عقب بیاورند.
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید سردار شهید اسحق دارا(شهيد دفاع مقدس)
💠 #زندگی_نامه : خانواده ام این را بداند که من آگاهانه به این راه پا نهادم ، وبخواست خداوند تا بتوانم دین خود را به جمهوری اسلامی اداء نمایم .
ای برادرم و خواهرم وپدرم ومادرم وهمسرم – همه شما بدانید – که میخواهید راه مرا ادامه بدهید باید صبر انقلابی داشته باشید وایمان خودرا قوی کنید .
همانند امام که درمقابل هیچ چیزی و هیچ ابرقدرتی ترس و واهمه نداشته باشی و فقط پایبند به انقلاب وخداوند متعال باشی.
واین را هم بدانید که یک فرزند و دوفرزند برای خدا وامام حسین کم است ، وباید اگرلازم باشد همه فرزندان خود و آخربار خودتان را هم فدای امام حسین بکنید ، چون همه ما متعلق به خداوند هستیم و او صاحب اختیار ماست. و به ملت شهید پرور ایران میگویم که این حرف را آویزه گوش خودقرار داده ، مرگ ، مرگ، مرگ که هرکجا که باشیم سراغ ما میآید، چه در صحرا وچه در زیرزمینهای محکم وچه روی تشک نرم خوابیده باشیم ، پس چه بهتر است که مرگ مارا در حال بیداری ونبرد آغوش بکشد.
وای برادران پاسدارم وبسیجیان وارتشی و شهربانی، همه شما برای این ملت و کشورهای جهان نمونه اسلام هستید، وهمه شما را مانند یک تلوزیون تماشا میکنند پس اخلاق خود را همینطوری که در جبههها نشان دادید در شهرها هم نشان بدهید .
ای خانوادههای شهداء شما همیشه بعد از نماز صبح زیارت عاشورا را بیاد دارید ، چون فرزندان شما همیشه در جبهه ها زیارت عاشورا را میخوانند و عاشق این دعا هستند، شما هم با خواندن این دعا روح آن را شاد میبخشید.
#خاطره: کم حرف و مهربان بود,وقتی که عصبانی می شد به گوشه ای خلوت می رفت و خودش را ارام می کرد,چند بار تا در حیاط می رفت ولی دوباره بر می گشت و دختر دوساله مان را در اغوش می گرفت و می بوسید.
دفعه ی اخر که داشت می رفت,هر چه کرد در حیاط راببندد در بسته نمی شد وباز هم برگشت وبچه را بغل کرد و بوسید.انگار به دلش افتاده بود که این اخرین دیدارست.
همیشه می گفت:من شهید می شم ,حتی جسدم هم به شما نمی رسه!ولی کسی باور نمی کرد.
خبر شهادتش بعد از ده روز رسید اما پیکر مطهرش در آبهای ابوموسی برای همیشه ماند.
همسر شهید اسحاق دارا.
❤️شهادت: آبهای ابوموسی - 29/1/67
مزار شهید:گلزار شهدای بندرعباس
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : خانواده ام این را بداند که من آگاهانه به این راه پا نهادم ، وبخواست خداوند تا بتوانم دین خود را به جمهوری اسلامی اداء نمایم .
ای برادرم و خواهرم وپدرم ومادرم وهمسرم – همه شما بدانید – که میخواهید راه مرا ادامه بدهید باید صبر انقلابی داشته باشید وایمان خودرا قوی کنید .
همانند امام که درمقابل هیچ چیزی و هیچ ابرقدرتی ترس و واهمه نداشته باشی و فقط پایبند به انقلاب وخداوند متعال باشی.
واین را هم بدانید که یک فرزند و دوفرزند برای خدا وامام حسین کم است ، وباید اگرلازم باشد همه فرزندان خود و آخربار خودتان را هم فدای امام حسین بکنید ، چون همه ما متعلق به خداوند هستیم و او صاحب اختیار ماست. و به ملت شهید پرور ایران میگویم که این حرف را آویزه گوش خودقرار داده ، مرگ ، مرگ، مرگ که هرکجا که باشیم سراغ ما میآید، چه در صحرا وچه در زیرزمینهای محکم وچه روی تشک نرم خوابیده باشیم ، پس چه بهتر است که مرگ مارا در حال بیداری ونبرد آغوش بکشد.
وای برادران پاسدارم وبسیجیان وارتشی و شهربانی، همه شما برای این ملت و کشورهای جهان نمونه اسلام هستید، وهمه شما را مانند یک تلوزیون تماشا میکنند پس اخلاق خود را همینطوری که در جبههها نشان دادید در شهرها هم نشان بدهید .
ای خانوادههای شهداء شما همیشه بعد از نماز صبح زیارت عاشورا را بیاد دارید ، چون فرزندان شما همیشه در جبهه ها زیارت عاشورا را میخوانند و عاشق این دعا هستند، شما هم با خواندن این دعا روح آن را شاد میبخشید.
#خاطره: کم حرف و مهربان بود,وقتی که عصبانی می شد به گوشه ای خلوت می رفت و خودش را ارام می کرد,چند بار تا در حیاط می رفت ولی دوباره بر می گشت و دختر دوساله مان را در اغوش می گرفت و می بوسید.
دفعه ی اخر که داشت می رفت,هر چه کرد در حیاط راببندد در بسته نمی شد وباز هم برگشت وبچه را بغل کرد و بوسید.انگار به دلش افتاده بود که این اخرین دیدارست.
همیشه می گفت:من شهید می شم ,حتی جسدم هم به شما نمی رسه!ولی کسی باور نمی کرد.
خبر شهادتش بعد از ده روز رسید اما پیکر مطهرش در آبهای ابوموسی برای همیشه ماند.
همسر شهید اسحاق دارا.
❤️شهادت: آبهای ابوموسی - 29/1/67
مزار شهید:گلزار شهدای بندرعباس
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید سرلشکر شهید ابراهیم ثابت(شهيد دفاع مقدس)
💠 #زندگی_نامه : خانم کیهان جوکار، در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد با معرفی همسرش گفت: ابراهیم متولد اسفند 1315 در تنکابن بود. در جوانی وارد دانشکده افسری شد و پس از فارغ التحصیلی به شیراز منتقل شد. دوره عالی نظامی را در شیراز به پایان برد. از همان روزهای اول جنگ به منطقه رفت و تا زمان شهادت(بیش از پنج سال) بی وفقه با دشمن جنگید و فقط گاهی پس از چند ماه، یک هفته به مرخصی می آمد ».وقتی صحبت از نحوه شهادت سرلشکر که به میان می آید، خانم جوکار حال دگرگونی پیدا می کند؛ گویی همین چند روز پیش با همسرش برای همیشه وداع کرده است. بغض گلو راه چشمانش را بارانی می کند و می گوید: « آخرین بار شب عروسی دخترم بود که ابراهیم را دیدم . آنقدر متعهد بود که فقط به اندازه گرفتن یک عکس یادگاری به جشن عروسی آمد و بلافاصله هم رفت ».
فرمانده لشکر 28 کردستان راهکاری برای سریع تر رسیدن مهمات به رزمندگان اندیشیده بود . می خواست جاده ای به طول دویست متر از منطقه قوچ سلطان به مریوان احداث کند تا مسیر کوتاه تر شود . برای همین دائم سرکشی می کرد تا جاده هر چه سریعتر و به شیوه ای اصولی به بهره برداری برسد.
سی و یکم فروردین ماه سال 65 مجددا برای بازدید از جاده عازم منطقه شد . همان موقع یکی از افسرهای پست مهندسی برای گرفتن مرخصی تماس گرفته بود و اصرار داشت سرلشکر موافقت کند. اما ایشان قبول نمی کند و می گوید پس از بازدید جاده موافقت خواهم کرد. بالاخره راهی می شوند. پیچهای جاده را پشت سر می گذارند؛ به پیچ سوم که می رسند، متوجه می شوند سنگ های بزرگی وسط جاده گذاشته شده و ماشین نمی تواند عبور کند. می ایستند و راننده و افسر پست مهندسی پیاده می شوند. ناگهان کومله ها با صورتی پوشیده به آنها نزدیک شده و می گویند تسلیم شوید . آن دو نفر تسلیم می شوند اما همسرم این کار را نمی کند تا حرفی را که همیشه به زیردستانش می زد به پای عمل بکشاند: "" نظامی کسی است که تن به اسارت ندهد"".
پس ازآن دو طرف شروع به تیر اندازی می کنند. ماشین جیپ دیگر شبیه به آبکش شده بود. دیگر تیری در تفنگ نمانده بود اما حاضر نشد دست از مبارزه بکشد و تسلیم شود. پیکرش را که آوردند، گلوله هایی در سمت چپ شقیقه و در دست چپش نشسته بود و چانه اش بوسیله قنداق تفنگ، له شده بود.
همسر شهید ثابت کلامش را اینگونه به پایان می رساند : « از آن روزها سالها می گذرد ولی من هنوز رفتنش را باور ندارم»
#خاطره: همسر سرلشکر شهید ابراهیم ثابت به بیان خاطره ای دیگر پرداخت و افزود : « نزدیک سال نو بود. تماس گرفت و گفت شب عید نمی توانم به خانه بیایم و در کنار شما باشم. اصرار کردم. گفت : خانم عزیزم اینجا خیلی از سربازها هستند که تازه ازدواج کردند و دل خوشی و امیدشان به این است شب عید کنار نوعروس خود باشند. من و تو چند سال است که با هم زندگی کردیم و می توانیم صبر کنیم. بگذار من به جای سربازان در پادگان بمانم ».
به مناسبت های خانوادگی اهمیت زیادی می داد. جبهه و جنگ هم باعث نمی شد این روزها از یادش برود و با فرستادن نامه و هدیه خود را در شادی من و بچه ها شریک و سهیم می کرد. اگر هم امکان فرستادن هدیه برایش فراهم نبود، قول خریدش را در نامه به بچه ها می داد.
❤️شهادت:1/2/65
مزار شهید:مازندران - خرم آباد - امامزاده شیر علی
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : خانم کیهان جوکار، در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد با معرفی همسرش گفت: ابراهیم متولد اسفند 1315 در تنکابن بود. در جوانی وارد دانشکده افسری شد و پس از فارغ التحصیلی به شیراز منتقل شد. دوره عالی نظامی را در شیراز به پایان برد. از همان روزهای اول جنگ به منطقه رفت و تا زمان شهادت(بیش از پنج سال) بی وفقه با دشمن جنگید و فقط گاهی پس از چند ماه، یک هفته به مرخصی می آمد ».وقتی صحبت از نحوه شهادت سرلشکر که به میان می آید، خانم جوکار حال دگرگونی پیدا می کند؛ گویی همین چند روز پیش با همسرش برای همیشه وداع کرده است. بغض گلو راه چشمانش را بارانی می کند و می گوید: « آخرین بار شب عروسی دخترم بود که ابراهیم را دیدم . آنقدر متعهد بود که فقط به اندازه گرفتن یک عکس یادگاری به جشن عروسی آمد و بلافاصله هم رفت ».
فرمانده لشکر 28 کردستان راهکاری برای سریع تر رسیدن مهمات به رزمندگان اندیشیده بود . می خواست جاده ای به طول دویست متر از منطقه قوچ سلطان به مریوان احداث کند تا مسیر کوتاه تر شود . برای همین دائم سرکشی می کرد تا جاده هر چه سریعتر و به شیوه ای اصولی به بهره برداری برسد.
سی و یکم فروردین ماه سال 65 مجددا برای بازدید از جاده عازم منطقه شد . همان موقع یکی از افسرهای پست مهندسی برای گرفتن مرخصی تماس گرفته بود و اصرار داشت سرلشکر موافقت کند. اما ایشان قبول نمی کند و می گوید پس از بازدید جاده موافقت خواهم کرد. بالاخره راهی می شوند. پیچهای جاده را پشت سر می گذارند؛ به پیچ سوم که می رسند، متوجه می شوند سنگ های بزرگی وسط جاده گذاشته شده و ماشین نمی تواند عبور کند. می ایستند و راننده و افسر پست مهندسی پیاده می شوند. ناگهان کومله ها با صورتی پوشیده به آنها نزدیک شده و می گویند تسلیم شوید . آن دو نفر تسلیم می شوند اما همسرم این کار را نمی کند تا حرفی را که همیشه به زیردستانش می زد به پای عمل بکشاند: "" نظامی کسی است که تن به اسارت ندهد"".
پس ازآن دو طرف شروع به تیر اندازی می کنند. ماشین جیپ دیگر شبیه به آبکش شده بود. دیگر تیری در تفنگ نمانده بود اما حاضر نشد دست از مبارزه بکشد و تسلیم شود. پیکرش را که آوردند، گلوله هایی در سمت چپ شقیقه و در دست چپش نشسته بود و چانه اش بوسیله قنداق تفنگ، له شده بود.
همسر شهید ثابت کلامش را اینگونه به پایان می رساند : « از آن روزها سالها می گذرد ولی من هنوز رفتنش را باور ندارم»
#خاطره: همسر سرلشکر شهید ابراهیم ثابت به بیان خاطره ای دیگر پرداخت و افزود : « نزدیک سال نو بود. تماس گرفت و گفت شب عید نمی توانم به خانه بیایم و در کنار شما باشم. اصرار کردم. گفت : خانم عزیزم اینجا خیلی از سربازها هستند که تازه ازدواج کردند و دل خوشی و امیدشان به این است شب عید کنار نوعروس خود باشند. من و تو چند سال است که با هم زندگی کردیم و می توانیم صبر کنیم. بگذار من به جای سربازان در پادگان بمانم ».
به مناسبت های خانوادگی اهمیت زیادی می داد. جبهه و جنگ هم باعث نمی شد این روزها از یادش برود و با فرستادن نامه و هدیه خود را در شادی من و بچه ها شریک و سهیم می کرد. اگر هم امکان فرستادن هدیه برایش فراهم نبود، قول خریدش را در نامه به بچه ها می داد.
❤️شهادت:1/2/65
مزار شهید:مازندران - خرم آباد - امامزاده شیر علی
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید سرلشکر خلبان شهید علی اکبر قربان شیرودی(شهيد دفاع مقدس)
💠 #زندگی_نامه : امیر سرافراز ارتش اسلامی سرتیپ خلبان شهید علی اکبر شیرودی، در دی ماه 1334 در شیرود تنکابن به دنیا آمد.
وی دوران ابتدایی و دبیرستان را در تنکابن پشت سر گذاشت. سپس به تهران رفت و سپس از طی مراحل جذب در هوانیروز و آموزش خلبانی به اصفهان اعزام شد.
شهید شیرودی در طول دوران قبل از انقلاب در زمینههای مذهبی فعالیت میکرد و علیه رژیم شاه فعالیتهایی را انجام میداد.
این شهید بزرگوار با سختی و مصائب بسیار تا سوم متوسطه در زادگاهش به تحصیل پرداخت ، سپس راهی تهران شد و همراه با کار به تحصیل خود ادامه داد .
شهید شیرودی با اتمام تحصیلات متوسطه در سال 1351 وارد ارتش شد و دوره مقدماتی خلبانی را در تهران به پایان رساند . سپس دوره هلی کوپتری کبرا را در پادگان اصفهان دید و با درجه ستوانیاری فارغ التحصیل شد .
وی پس از سه سال خدمت در ارتش به کرمانشاه رفت وبا شهید کشوری و چند نفر دیگر آشنا شد بطوری که بیشترین اوقات را با آنان می گذراند و با اوج گرفتن جریانات انقلاب اسلامی شهید شیرودی از ارتشیانی بود که به صفوف راهپیمایان پیوست و به دستور حضرت امام مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها او نیز خارج شد.
پس از خروج از پادگان درصدد تشکیل گروهی چریکی بر آمد و با تعدادی از دوستانش در کرمانشاه در این زمینه اقدام کرد تا اینکه امام به میهن بازگشتند و انقلاب به پیروزی رسید .
شهید شیرودی پس از جریانات پیروزی انقلاب با پیشمرگان کرد مسلمان همکاری کر و سپس با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به سپاه غرب کشور پیوست.
بر پایه این گزارش زمانی که جنگ کردستان آغاز شد شیرودی و چند تن دیگرازخلبانان وارد جنگ شدند و او ساعتی ازجنگ فاصله نگرفت وچنان جنگید که شهید دکتر چمران او را ستاره درخشان جنگ کردستان می نامید و شهید تیمسار فلاحی نیز او را ناجی غرب و فاتح گردنه ها و ارتفاعات آربابا ، بازی دراز ، میمک و دشت ذهاب وپایگاه ابوذر معرفی می کرد .
شهید شیرودی بالاترین ساعت پرواز در جنگ را در جهان داشت و با بیش از 40بار سانحه و بیش از 300 مورد اصابت گلوله به هلی کوپترش ولی باز سرسختانه می جنگید و همیشه عاشق به تمام معنی بود.
وی بار ها هنگام پرواز می گفت: وقتی که پرواز می کنم حالتی دارم همانند یک نفرعاشق که به طرف معشوق خود می رود. هرلحظه فکر می کنم که به معشوق خودم نزدیک تر می شوم و به آن آرزوی قلبی که دارم می رسم ولی وقتی برمی گردم هرچند که پروازم موفقیت آمیزبوده باشد باز مقداری غمگین هستم چون احساس می کنم هنوز آنطوریکه باید خالص نشدم تا مورد قبول دعوت خدا قرار بگیرم.
شهید علی اکبر شیرودی در نهایت به خلوصی که خواهانش بود رسید و مورد دعوت حق قرار گرفت و در هشتم اردیبهشت ماه سال 1360 در حالیکه تانک های عراقی به طرف قره بلاغ دشت ذهاب در حرکت بودند با هلی کوپتر به مقابله با آنان پرداخت و پس از انهدام چندین تانک از پشت سر مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به شهادت رسید .
#کلام شهدا: امیر سرافراز ارتش اسلام سرتیپ خلبان شهید علی اکبر شیرودی در فرازی از وصیت نامه خود میگوید: هنگامی که پرواز میکنم احساس میکنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک میشوم و در بازگشت هر چند پروازم موفقیتآمیز بوده باشد، مقداری غمگین هستم چون احساس میکنم هنوز خالص نشدهام تا به سوی خداوند برگردم.
#خاطره: تیمسار فلاحی بعد از شهادت وی گفت : وقتی خبر شهادت شیرودی رابه امام دادم یک ربع به فکر فرو رفتند و حضرت امام در مورد همه شهدا می گفت خدا آنها را بیامرزد ولی در مورد شیرودی گفت او آمرزیده است.
❤️شهادت:قره بلاغ دشت ذهاب ، بازی دراز - 8/2/60
مزار شهید:روستای شیرود تنکابن
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : امیر سرافراز ارتش اسلامی سرتیپ خلبان شهید علی اکبر شیرودی، در دی ماه 1334 در شیرود تنکابن به دنیا آمد.
وی دوران ابتدایی و دبیرستان را در تنکابن پشت سر گذاشت. سپس به تهران رفت و سپس از طی مراحل جذب در هوانیروز و آموزش خلبانی به اصفهان اعزام شد.
شهید شیرودی در طول دوران قبل از انقلاب در زمینههای مذهبی فعالیت میکرد و علیه رژیم شاه فعالیتهایی را انجام میداد.
این شهید بزرگوار با سختی و مصائب بسیار تا سوم متوسطه در زادگاهش به تحصیل پرداخت ، سپس راهی تهران شد و همراه با کار به تحصیل خود ادامه داد .
شهید شیرودی با اتمام تحصیلات متوسطه در سال 1351 وارد ارتش شد و دوره مقدماتی خلبانی را در تهران به پایان رساند . سپس دوره هلی کوپتری کبرا را در پادگان اصفهان دید و با درجه ستوانیاری فارغ التحصیل شد .
وی پس از سه سال خدمت در ارتش به کرمانشاه رفت وبا شهید کشوری و چند نفر دیگر آشنا شد بطوری که بیشترین اوقات را با آنان می گذراند و با اوج گرفتن جریانات انقلاب اسلامی شهید شیرودی از ارتشیانی بود که به صفوف راهپیمایان پیوست و به دستور حضرت امام مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها او نیز خارج شد.
پس از خروج از پادگان درصدد تشکیل گروهی چریکی بر آمد و با تعدادی از دوستانش در کرمانشاه در این زمینه اقدام کرد تا اینکه امام به میهن بازگشتند و انقلاب به پیروزی رسید .
شهید شیرودی پس از جریانات پیروزی انقلاب با پیشمرگان کرد مسلمان همکاری کر و سپس با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به سپاه غرب کشور پیوست.
بر پایه این گزارش زمانی که جنگ کردستان آغاز شد شیرودی و چند تن دیگرازخلبانان وارد جنگ شدند و او ساعتی ازجنگ فاصله نگرفت وچنان جنگید که شهید دکتر چمران او را ستاره درخشان جنگ کردستان می نامید و شهید تیمسار فلاحی نیز او را ناجی غرب و فاتح گردنه ها و ارتفاعات آربابا ، بازی دراز ، میمک و دشت ذهاب وپایگاه ابوذر معرفی می کرد .
شهید شیرودی بالاترین ساعت پرواز در جنگ را در جهان داشت و با بیش از 40بار سانحه و بیش از 300 مورد اصابت گلوله به هلی کوپترش ولی باز سرسختانه می جنگید و همیشه عاشق به تمام معنی بود.
وی بار ها هنگام پرواز می گفت: وقتی که پرواز می کنم حالتی دارم همانند یک نفرعاشق که به طرف معشوق خود می رود. هرلحظه فکر می کنم که به معشوق خودم نزدیک تر می شوم و به آن آرزوی قلبی که دارم می رسم ولی وقتی برمی گردم هرچند که پروازم موفقیت آمیزبوده باشد باز مقداری غمگین هستم چون احساس می کنم هنوز آنطوریکه باید خالص نشدم تا مورد قبول دعوت خدا قرار بگیرم.
شهید علی اکبر شیرودی در نهایت به خلوصی که خواهانش بود رسید و مورد دعوت حق قرار گرفت و در هشتم اردیبهشت ماه سال 1360 در حالیکه تانک های عراقی به طرف قره بلاغ دشت ذهاب در حرکت بودند با هلی کوپتر به مقابله با آنان پرداخت و پس از انهدام چندین تانک از پشت سر مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به شهادت رسید .
#کلام شهدا: امیر سرافراز ارتش اسلام سرتیپ خلبان شهید علی اکبر شیرودی در فرازی از وصیت نامه خود میگوید: هنگامی که پرواز میکنم احساس میکنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک میشوم و در بازگشت هر چند پروازم موفقیتآمیز بوده باشد، مقداری غمگین هستم چون احساس میکنم هنوز خالص نشدهام تا به سوی خداوند برگردم.
#خاطره: تیمسار فلاحی بعد از شهادت وی گفت : وقتی خبر شهادت شیرودی رابه امام دادم یک ربع به فکر فرو رفتند و حضرت امام در مورد همه شهدا می گفت خدا آنها را بیامرزد ولی در مورد شیرودی گفت او آمرزیده است.
❤️شهادت:قره بلاغ دشت ذهاب ، بازی دراز - 8/2/60
مزار شهید:روستای شیرود تنکابن
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #شهید عبدالحمید حسینی(شهيد دفاع مقدس)
💠 #زندگی_نامه : حاصل ازدواج پدری کارگر و مادری خانه دار شهید عبدالحمید حسینی بود . در دی ماه سال 41 در خانواده ای ساده، اما گرم و صمیمی چشم به جهان گشود. فرزند اول و شمع محفل خانواده بود .شروع فعالیت حمید سال 56 مصادف با شهادت سید مصطفی خمینی بود.در سال 60 راهی جبهه شد و مهرماه سال 60 در فتح آبادان عملیات ثامن الحجج شرکت کرد.در اولین نامه اش فقط چند خط سلام و احوالپرسی بود و بقیه اش همه مناجات بود «آقاجان امشب (فتح آبادان) این تو بودی که جنگیدی ما نبودیم- این شمشیر برنده تو بود که جنگید ما نبودیم.....» و در آخر نامه اش نوشته بود پاسدار فدایی اسلام عبدالحمید حسینی.
و این اعتقاداتش بود که آن را از جبهه های جنوب به کوههای کردستان در زمستان سرد سال 60 کشید.
ارتباط قلبی اش با امام زمان (عج) خیلی قوی بود و می گفت یک قدم به طرفشان برداری صد قدم به طرفت برمی دارند.
عبدالحمید در یکی از سخنرانیهایش تعریف می کند: « دریکی از عملیاتهاي کردستان بچه ها در يك جاي دره مانندي محاصره شده بودند؛ یک تعداد شهید و تعدادی هم زنده مانده بودند. 3 روز در محاصره بودند.
اصلاً نمی توانستند حرکت کنند با هر حرکتی به رگبار بسته می شدند؛ خارها را از زمین در می آورند و توی دهانشان می گذاشتند تا زنده بمانند.
در همین حین یکی از بچه ها می نشیند ویک مشت خاک را برمي دارد و آن را دست به دست مي كند (از این دست به آن دست و از آن دست به این دست) و می گوید آقا امام زمان(عج) قربونت بروم مگر نگفتی اگر یاریم کنید، یاریتان می کنم، مگر خدا نگفته ان تنصرالله ینصرکم ..... و با یک حال معنوی خوبی با امام زمان(عج) رابطه برقرار می کند.
همه تعجب می کنند چی شد این نشست صدای تیر نیامد، اول پیش خودشان فکر می کنند حتماً دشمن گذاشته اینها احساس خستگی کنند، حرکت کنند و همه را به رگبار ببندد یا زنده بگیردشان.این آقا اول سینه خیز می رود بعد بلند می شود و به بچه ها می گويد اگر من را زدند که خوب عراقیها هستن ولی اگر نزدند شما هم بیاید. و از این صخره به آن صخره می رود و بعد می بیند قرار نیست تیری شلیک بشود، می آید بالا – این دره دو تا دهنه داشت، تانکهای عراقی به شکل اریب ایستاده بودند و لوله های تانکشان را به طرف داخل کوه تا آنجایی که می شد آوردند پایین- شهید عبدالحمید در سخنرانیش این جوری می گوید وقتی سر تانک را باز کردیم دیدیم آدمهای داخل تانک مردند ولی خفه نشدند، تیر و ترکش هم نخوردند ولی گویی با خط کش، یک خطی، از وسط آنها را به دو نصف کرده و آنجا سجده می کنه و قلبش محکمتر می شه» بعد ها ما متوجه شدیم خودش بوده ولی در سخنرانیش گفته بود یکی از بچه ها.
آخرین باری که به جبهه رفت و مادر می خواست از زیر قرآن ردش کند، گفت: مادر دستت را روی قرآن بگذار و قسم بخور که آن چیزی را که من می خواهم برايم انجام مي دهي - و مادر چون دل رحم و مهربان است ، قسم می خورد که هر چی بخواهد براش انجام بدهد.
بعد که مادر قسم می خورد عبدالحمید می گوید مادر خواهش می کنم به وصیت من عمل کنید و من را شبانه به خاک بسپارید.
مادر هم می گوید خدا نکند که تو شهید بشوی، بعدشم مگر اعدامی هستی (آن وقتها اعدامیها را شب خاک می کردند)
می گوید مادر من خجالت می کشم وقتی حضرت زهرا (س) را شبانه خاک کردند من روز خاک بشم.
20 و 21 فرودین ماه بود که به جبهه رفت و در 13 اردیبهشت در مرحله دوم عملیات بیت المقدس آن طوری که خودش دوست داشت «با تنی تب دار، لبی تشنه و ترکشی که توی حلقومش خورده بود» شهید شد.عبدالحمید، یکی از ارادتمندان واقعی و مخلصین، آقا امام زمان(عج) بود. کسانی که با ایشان در جبهه بودند این حالت و ارادت را به خوبی دیده اند. دعای فرج ورد زبانش بود، همیشه توصیه می کرد در قنوت نماز بخوان: « اللهم اجعلنی من المحبین المهدی و المنتظرین المهدی(عج) ». یک بار وقتی برای مرخصی از جبهه به شهر آمده بود در مسجد از عنایات خاص امام زمان(عج) به جبهه ها و رزمندگان سخن گفت از جمله اینکه: من این را مطمئن هستم، آقا می آیند و رزمندگان تشنه ما را به هنگام شهادت سیراب می کنند... این علاقه دو طرفه بود، شب تشییع غریبانۀ عبدالحمید یکی از تشییع کنندگان، متوجه حضور آقا امام زمان(عج) زیر تابوت ایشان می شوند. آقای دستغیب وقتی متوجه این حضور نورانی و مقدس می شوند، همان طور که در قبر ایستاده بودند و اشک از دو چشمانشان جاری بود به افرادی که بالا و اطراف قبر ایستاده بودند می گویند همه با هم دعای فرج امام زمان(عج) را بخوانید.
❤️شهادت:عملیات بیت المقدس - 13/2/61
مزار شهید:شیراز ،دارالرحمه
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin
💠 #زندگی_نامه : حاصل ازدواج پدری کارگر و مادری خانه دار شهید عبدالحمید حسینی بود . در دی ماه سال 41 در خانواده ای ساده، اما گرم و صمیمی چشم به جهان گشود. فرزند اول و شمع محفل خانواده بود .شروع فعالیت حمید سال 56 مصادف با شهادت سید مصطفی خمینی بود.در سال 60 راهی جبهه شد و مهرماه سال 60 در فتح آبادان عملیات ثامن الحجج شرکت کرد.در اولین نامه اش فقط چند خط سلام و احوالپرسی بود و بقیه اش همه مناجات بود «آقاجان امشب (فتح آبادان) این تو بودی که جنگیدی ما نبودیم- این شمشیر برنده تو بود که جنگید ما نبودیم.....» و در آخر نامه اش نوشته بود پاسدار فدایی اسلام عبدالحمید حسینی.
و این اعتقاداتش بود که آن را از جبهه های جنوب به کوههای کردستان در زمستان سرد سال 60 کشید.
ارتباط قلبی اش با امام زمان (عج) خیلی قوی بود و می گفت یک قدم به طرفشان برداری صد قدم به طرفت برمی دارند.
عبدالحمید در یکی از سخنرانیهایش تعریف می کند: « دریکی از عملیاتهاي کردستان بچه ها در يك جاي دره مانندي محاصره شده بودند؛ یک تعداد شهید و تعدادی هم زنده مانده بودند. 3 روز در محاصره بودند.
اصلاً نمی توانستند حرکت کنند با هر حرکتی به رگبار بسته می شدند؛ خارها را از زمین در می آورند و توی دهانشان می گذاشتند تا زنده بمانند.
در همین حین یکی از بچه ها می نشیند ویک مشت خاک را برمي دارد و آن را دست به دست مي كند (از این دست به آن دست و از آن دست به این دست) و می گوید آقا امام زمان(عج) قربونت بروم مگر نگفتی اگر یاریم کنید، یاریتان می کنم، مگر خدا نگفته ان تنصرالله ینصرکم ..... و با یک حال معنوی خوبی با امام زمان(عج) رابطه برقرار می کند.
همه تعجب می کنند چی شد این نشست صدای تیر نیامد، اول پیش خودشان فکر می کنند حتماً دشمن گذاشته اینها احساس خستگی کنند، حرکت کنند و همه را به رگبار ببندد یا زنده بگیردشان.این آقا اول سینه خیز می رود بعد بلند می شود و به بچه ها می گويد اگر من را زدند که خوب عراقیها هستن ولی اگر نزدند شما هم بیاید. و از این صخره به آن صخره می رود و بعد می بیند قرار نیست تیری شلیک بشود، می آید بالا – این دره دو تا دهنه داشت، تانکهای عراقی به شکل اریب ایستاده بودند و لوله های تانکشان را به طرف داخل کوه تا آنجایی که می شد آوردند پایین- شهید عبدالحمید در سخنرانیش این جوری می گوید وقتی سر تانک را باز کردیم دیدیم آدمهای داخل تانک مردند ولی خفه نشدند، تیر و ترکش هم نخوردند ولی گویی با خط کش، یک خطی، از وسط آنها را به دو نصف کرده و آنجا سجده می کنه و قلبش محکمتر می شه» بعد ها ما متوجه شدیم خودش بوده ولی در سخنرانیش گفته بود یکی از بچه ها.
آخرین باری که به جبهه رفت و مادر می خواست از زیر قرآن ردش کند، گفت: مادر دستت را روی قرآن بگذار و قسم بخور که آن چیزی را که من می خواهم برايم انجام مي دهي - و مادر چون دل رحم و مهربان است ، قسم می خورد که هر چی بخواهد براش انجام بدهد.
بعد که مادر قسم می خورد عبدالحمید می گوید مادر خواهش می کنم به وصیت من عمل کنید و من را شبانه به خاک بسپارید.
مادر هم می گوید خدا نکند که تو شهید بشوی، بعدشم مگر اعدامی هستی (آن وقتها اعدامیها را شب خاک می کردند)
می گوید مادر من خجالت می کشم وقتی حضرت زهرا (س) را شبانه خاک کردند من روز خاک بشم.
20 و 21 فرودین ماه بود که به جبهه رفت و در 13 اردیبهشت در مرحله دوم عملیات بیت المقدس آن طوری که خودش دوست داشت «با تنی تب دار، لبی تشنه و ترکشی که توی حلقومش خورده بود» شهید شد.عبدالحمید، یکی از ارادتمندان واقعی و مخلصین، آقا امام زمان(عج) بود. کسانی که با ایشان در جبهه بودند این حالت و ارادت را به خوبی دیده اند. دعای فرج ورد زبانش بود، همیشه توصیه می کرد در قنوت نماز بخوان: « اللهم اجعلنی من المحبین المهدی و المنتظرین المهدی(عج) ». یک بار وقتی برای مرخصی از جبهه به شهر آمده بود در مسجد از عنایات خاص امام زمان(عج) به جبهه ها و رزمندگان سخن گفت از جمله اینکه: من این را مطمئن هستم، آقا می آیند و رزمندگان تشنه ما را به هنگام شهادت سیراب می کنند... این علاقه دو طرفه بود، شب تشییع غریبانۀ عبدالحمید یکی از تشییع کنندگان، متوجه حضور آقا امام زمان(عج) زیر تابوت ایشان می شوند. آقای دستغیب وقتی متوجه این حضور نورانی و مقدس می شوند، همان طور که در قبر ایستاده بودند و اشک از دو چشمانشان جاری بود به افرادی که بالا و اطراف قبر ایستاده بودند می گویند همه با هم دعای فرج امام زمان(عج) را بخوانید.
❤️شهادت:عملیات بیت المقدس - 13/2/61
مزار شهید:شیراز ،دارالرحمه
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
@mohebanaliakbar_qazvin