🔰 میزبان زُوّار برادر
#روایت_اربعین
🔸میگویند کرامت امام حسن(علیهالسلام) خیلی زیاد است.
اصلاً هر موقع کسی از امام حسین چیزی میخواسته، امام میپرسیدند: «آیا به نزد برادرم رفتهای؟» و اگر طرف میگفته نه، میگفتند: «اول نزد او برو و بعد بیا پیش من.»
آنقدر که او کریم است و آنقدر که آداب کوچک و بزرگتری در این خاندان معنا دارد... .
🔸حالا پیرمرد بیزبان دستمالبهسر، خرماهای باغی را که نذر امام حسن کرده بود، در طریقالحسین به دست و دهان زوار برادر کوچکتر میگذاشت و اگر کم برمیداشتی، نمیگذاشت بروی تا اینکه یک کیسه خرما به دستت بدهد.
🔸میگویند کریمها از دادن بیشتر خوشحال میشوند تا گرفتن. هرجا کریم دیدید، زیاد از او بخواهید. از کریم اهلبیت بیشتر...
#کریم_اهل_بیت
#معز_المومنین
#شهادت_امام_مجتبی
🆔@ArbaeenIR
#روایت_اربعین
🔸میگویند کرامت امام حسن(علیهالسلام) خیلی زیاد است.
اصلاً هر موقع کسی از امام حسین چیزی میخواسته، امام میپرسیدند: «آیا به نزد برادرم رفتهای؟» و اگر طرف میگفته نه، میگفتند: «اول نزد او برو و بعد بیا پیش من.»
آنقدر که او کریم است و آنقدر که آداب کوچک و بزرگتری در این خاندان معنا دارد... .
🔸حالا پیرمرد بیزبان دستمالبهسر، خرماهای باغی را که نذر امام حسن کرده بود، در طریقالحسین به دست و دهان زوار برادر کوچکتر میگذاشت و اگر کم برمیداشتی، نمیگذاشت بروی تا اینکه یک کیسه خرما به دستت بدهد.
🔸میگویند کریمها از دادن بیشتر خوشحال میشوند تا گرفتن. هرجا کریم دیدید، زیاد از او بخواهید. از کریم اهلبیت بیشتر...
#کریم_اهل_بیت
#معز_المومنین
#شهادت_امام_مجتبی
🆔@ArbaeenIR
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بگو ببینم ارزشش را داشت؟!
🖊 روایت ارسالی از مخاطبان: مهدیه همتی
🎙 گوینده: سمیه آقاجانی
#روایت_اربعین
🆔@ArbaeenIR
🖊 روایت ارسالی از مخاطبان: مهدیه همتی
🎙 گوینده: سمیه آقاجانی
#روایت_اربعین
🆔@ArbaeenIR
🔰من هم میتوانم یاریاش کنم؟!
#روایت
🔸جوانی نزد امام صادق(علیهالسلام) رفت.
قلبش پر از شوق حسینبنعلی بود. دلش میخواست کاری برای امامش بکند.
امام صادق فرمود: فرقی ندارد چه زمانی زندگی میکنی؛ تو هم میتوانی او را یاری کنی!
به زیارتش که رفتی؛ ۷مرتبه بگو: 《سُبحانَالله و الحَمدُلِلله و لااِلهَالَّاالله و اللهاَکبَر》
سپس ۷مرتبه بگو: 《لَبَّیکَ یا داعِیَ الله》
(یعنی حسینجان تو دعوتکننده به خدا بودی و من دارم دعوت تو را میپذیرم.)
پس از آن بگو :《 إن کان لم یجبکَ بَدَنى عِندَ اِستغاثتِکَ فقَد أَجابَكَ قَلبى و سَمعى و بَصَرى و رَأیی و هَوای عَلی التَّسلیم》
یعنی اگر من در کربلا نبودم که تو را با بدنم یاری کنم، الان تو را اینگونه یاری میکنم؛
🔹 با قلبم (یعنی قلبم سلیم نگه میدارم؛ به دور از کینه و حسد و حُب گناه و...)
🔹 با گوش و چشمم (چیزی را که نباید؛ نمیشنوم و نمیبینم)
🔹 با رأی و نظرم (دیدگاه من، مثل دیدگاه شماست)
🔹 با تسلیم بودن نفس و کنترل خواهشهایم.
#به_تو_از_دور_سلام
📜برگرفته از کاملالزیارات، جلد۹۸
🆔@ArbaeenIR
#روایت
🔸جوانی نزد امام صادق(علیهالسلام) رفت.
قلبش پر از شوق حسینبنعلی بود. دلش میخواست کاری برای امامش بکند.
امام صادق فرمود: فرقی ندارد چه زمانی زندگی میکنی؛ تو هم میتوانی او را یاری کنی!
به زیارتش که رفتی؛ ۷مرتبه بگو: 《سُبحانَالله و الحَمدُلِلله و لااِلهَالَّاالله و اللهاَکبَر》
سپس ۷مرتبه بگو: 《لَبَّیکَ یا داعِیَ الله》
(یعنی حسینجان تو دعوتکننده به خدا بودی و من دارم دعوت تو را میپذیرم.)
پس از آن بگو :《 إن کان لم یجبکَ بَدَنى عِندَ اِستغاثتِکَ فقَد أَجابَكَ قَلبى و سَمعى و بَصَرى و رَأیی و هَوای عَلی التَّسلیم》
یعنی اگر من در کربلا نبودم که تو را با بدنم یاری کنم، الان تو را اینگونه یاری میکنم؛
🔹 با قلبم (یعنی قلبم سلیم نگه میدارم؛ به دور از کینه و حسد و حُب گناه و...)
🔹 با گوش و چشمم (چیزی را که نباید؛ نمیشنوم و نمیبینم)
🔹 با رأی و نظرم (دیدگاه من، مثل دیدگاه شماست)
🔹 با تسلیم بودن نفس و کنترل خواهشهایم.
#به_تو_از_دور_سلام
📜برگرفته از کاملالزیارات، جلد۹۸
🆔@ArbaeenIR
🔰خدا میداند دلت کجاست
#روایت
🔸از کوفه به مدینه آمده بود.
از سختی سفر، خسته و ضعیف شده بود. دیگر نمیتوانست راه برود. چگونه باید به دیدار محبوبش میرفت؟..
خدمتکار امام به دیدنش آمد. در دستش ظرف شربتی معطر بود.
شربت را که نوشید، دردهایش تمام شد.
محمدبنمسلم به منزل حضرت رسید. با دیده گریان درددلش را برای امامش گفت:
غریبم،
از شما دور هستم،
قدرتم کم است و ضعیفم،
نمیتوانم نزد شما بمانم و شما را ببینم.
امام محمدباقر(علیهالسلام) فرمودند:
...اينكه گفتى از ما دور هستی؛
ما هم از زمينى كه محبوب و مطلوبمان است (كربلا) دوریم و بهواسطه فرات بين ما و آن زمين فاصله افتاده است.
بدان خداوند متعال به آنچه که در قلب تو میباشد، آگاه است و تو را بر همان پاداش و جزا مىدهد...
و اما اى محمد، بدان شربتى كه نوشيدى، در آن تربت قبر حسين(عليهالسلام) بود و آن بهترين داروئى است كه به منظور استشفاء مصرف مىكنند.
#شهادت_امام_باقر
#به_تو_از_دور_سلام
📜برگرفته از باب۹۱ کاملالزیارات
🆔@ArbaeenIR
#روایت
🔸از کوفه به مدینه آمده بود.
از سختی سفر، خسته و ضعیف شده بود. دیگر نمیتوانست راه برود. چگونه باید به دیدار محبوبش میرفت؟..
خدمتکار امام به دیدنش آمد. در دستش ظرف شربتی معطر بود.
شربت را که نوشید، دردهایش تمام شد.
محمدبنمسلم به منزل حضرت رسید. با دیده گریان درددلش را برای امامش گفت:
غریبم،
از شما دور هستم،
قدرتم کم است و ضعیفم،
نمیتوانم نزد شما بمانم و شما را ببینم.
امام محمدباقر(علیهالسلام) فرمودند:
...اينكه گفتى از ما دور هستی؛
ما هم از زمينى كه محبوب و مطلوبمان است (كربلا) دوریم و بهواسطه فرات بين ما و آن زمين فاصله افتاده است.
بدان خداوند متعال به آنچه که در قلب تو میباشد، آگاه است و تو را بر همان پاداش و جزا مىدهد...
و اما اى محمد، بدان شربتى كه نوشيدى، در آن تربت قبر حسين(عليهالسلام) بود و آن بهترين داروئى است كه به منظور استشفاء مصرف مىكنند.
#شهادت_امام_باقر
#به_تو_از_دور_سلام
📜برگرفته از باب۹۱ کاملالزیارات
🆔@ArbaeenIR
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📅 ۳۴ روز #مانده_تا_اربعین ۱۴۰۲
🎥 درد کهنهای که همه را غافلگیر کرد
روایتی از یک گروه درمانی در اربعین
راوی: افروز مهدیان
#روایت_اربعین
#شب_جمعه
#لبیک_یاحسین
🆔 @ArbaeenIR
🎥 درد کهنهای که همه را غافلگیر کرد
روایتی از یک گروه درمانی در اربعین
راوی: افروز مهدیان
#روایت_اربعین
#شب_جمعه
#لبیک_یاحسین
🆔 @ArbaeenIR
📅 ۱۵ روز #مانده_تا_اربعین ۱۴۰۲
🔰 #روایت | اثر زیارت امام حسین(علیهالسلام) در افزایش رزق
کارهایمان گره خورده آقاجان
کربلا دعوتمان کن
گرهگشایی از ما در زیارت توست... 🤲🏽
🆔 @ArbaeenIR
🔰 #روایت | اثر زیارت امام حسین(علیهالسلام) در افزایش رزق
کارهایمان گره خورده آقاجان
کربلا دعوتمان کن
گرهگشایی از ما در زیارت توست... 🤲🏽
🆔 @ArbaeenIR
📅 ۱۱ روز #مانده_تا_اربعین ۱۴۰۲
🔰 #روایت | زیارت امام حسین(علیهالسلام) باعث دعای اهلبیت
باز هم کربلا دعوتمان کنید!
مثل همیشه محتاج دعای شما هستیم،
محتاج دعای خانوادهتان،
دعای مادرتان... ❤️
#اربعین
🆔 @ArbaeenIR
🔰 #روایت | زیارت امام حسین(علیهالسلام) باعث دعای اهلبیت
باز هم کربلا دعوتمان کنید!
مثل همیشه محتاج دعای شما هستیم،
محتاج دعای خانوادهتان،
دعای مادرتان... ❤️
#اربعین
🆔 @ArbaeenIR
🔻با این زبون چیکار کنیم؟
🔸این محتوا توسط مخاطبان ارسال شده است
کاش یه فکری به حال این مشترکات لفظی زبان عربی و فارسی بکنن!
کار دست ما میده
درسته که حافظهی تصویری منم ضعیفه، ولی امروز بعد کلی صحبت و گرم گرفتن با خانم عربه، وقتی یهو اومد و باشووور گفت مععع السلاااام، منم انگار که الان اومده تو و کس و کارشونه و چه با ادبم هس! میگه با سلام!
گفتم علیییییک سلام. کیف حالک؟ ببخشید مزاحم شدیم و این حرفا
وقتی دیدم بقیه رم ماچ کرد و رفت تازه یادم اومد مع السلام یعنی خدافظ!
اینم همونه که سر برهنه تو اتاق بود با هم گپ زدیم. الان چادر چاقچور کرده. ☹️
#ایرانی_ها_خل_نیستند
✍ ر. ابوترابی
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#اربعین
منبع: خط روایت
شما هم اربعینی شوید:
🆔 @ArbaeenIR
🔸این محتوا توسط مخاطبان ارسال شده است
کاش یه فکری به حال این مشترکات لفظی زبان عربی و فارسی بکنن!
کار دست ما میده
درسته که حافظهی تصویری منم ضعیفه، ولی امروز بعد کلی صحبت و گرم گرفتن با خانم عربه، وقتی یهو اومد و باشووور گفت مععع السلاااام، منم انگار که الان اومده تو و کس و کارشونه و چه با ادبم هس! میگه با سلام!
گفتم علیییییک سلام. کیف حالک؟ ببخشید مزاحم شدیم و این حرفا
وقتی دیدم بقیه رم ماچ کرد و رفت تازه یادم اومد مع السلام یعنی خدافظ!
اینم همونه که سر برهنه تو اتاق بود با هم گپ زدیم. الان چادر چاقچور کرده. ☹️
#ایرانی_ها_خل_نیستند
✍ ر. ابوترابی
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#اربعین
منبع: خط روایت
شما هم اربعینی شوید:
🆔 @ArbaeenIR
🔻با این زبون چیکار کنیم؟
🔸این محتوا توسط مخاطبان ارسال شده است.
کاش یه فکری به حال این مشترکات لفظی زبان عربی و فارسی بکنن!
کار دست ما میده
درسته که حافظهی تصویری منم ضعیفه، ولی امروز بعد کلی صحبت و گرم گرفتن با خانم عربه، وقتی یهو اومد و باشووور گفت مععع السلاااام، منم انگار که الان اومده تو و کس و کارشونه و چه با ادبم هس! میگه با سلام!
گفتم علیییییک سلام. کیف حالک؟ ببخشید مزاحم شدیم و این حرفا
وقتی دیدم بقیه رم ماچ کرد و رفت تازه یادم اومد مع السلام یعنی خدافظ!
اینم همونه که سر برهنه تو اتاق بود با هم گپ زدیم. الان چادر چاقچور کرده. ☹️
#ایرانی_ها_خل_نیستند
✍ ر. ابوترابی
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#اربعین
منبع: خط روایت
t.me/khatterevayat
شما هم اربعینی شوید:
🆔 @ArbaeenIR
🔸این محتوا توسط مخاطبان ارسال شده است.
کاش یه فکری به حال این مشترکات لفظی زبان عربی و فارسی بکنن!
کار دست ما میده
درسته که حافظهی تصویری منم ضعیفه، ولی امروز بعد کلی صحبت و گرم گرفتن با خانم عربه، وقتی یهو اومد و باشووور گفت مععع السلاااام، منم انگار که الان اومده تو و کس و کارشونه و چه با ادبم هس! میگه با سلام!
گفتم علیییییک سلام. کیف حالک؟ ببخشید مزاحم شدیم و این حرفا
وقتی دیدم بقیه رم ماچ کرد و رفت تازه یادم اومد مع السلام یعنی خدافظ!
اینم همونه که سر برهنه تو اتاق بود با هم گپ زدیم. الان چادر چاقچور کرده. ☹️
#ایرانی_ها_خل_نیستند
✍ ر. ابوترابی
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#اربعین
منبع: خط روایت
t.me/khatterevayat
شما هم اربعینی شوید:
🆔 @ArbaeenIR
🔻شیلنگ دردسرساز
🔸این محتوا توسط مخاطبان ارسال شده است.
🔹دیشب مضطرب بودم چادری که شستم خشک نشه
امروز مرده شلنگو گرفت روم خنک شم 😃
برم خودمو پهن کنم یه جا🚶♀️🚶♀️
خداشاهده داشتم مینوشتم یکی دیگه شلنگ گرفت.
نه_به_آب_شلنگی
بله_به_آب_پودری
✍ ر. ابوترابی
#خط_روایت
#روایت_اربعین
📰منبع: https://t.me/khatterevayat
#اربعین_۱۴۰۲
با بازنشر این محتوا شما هم اربعینی شوید.
🆔 @ArbaeenIR
🔸این محتوا توسط مخاطبان ارسال شده است.
🔹دیشب مضطرب بودم چادری که شستم خشک نشه
امروز مرده شلنگو گرفت روم خنک شم 😃
برم خودمو پهن کنم یه جا🚶♀️🚶♀️
خداشاهده داشتم مینوشتم یکی دیگه شلنگ گرفت.
نه_به_آب_شلنگی
بله_به_آب_پودری
✍ ر. ابوترابی
#خط_روایت
#روایت_اربعین
📰منبع: https://t.me/khatterevayat
#اربعین_۱۴۰۲
با بازنشر این محتوا شما هم اربعینی شوید.
🆔 @ArbaeenIR
🔻هشت رکعت نماز دونونه
🔸#روایت_اربعین
🔹عادت دارم که نماز را اول وقت بخوانم. سعی میکنم بین نماز ظهر و عصر هم فاصله بیندازم که پنج نوبت خوانده شود. معمولا گوشیام روی حالت بیصداست و وقتی موبایلم اذان میگوید فقط چشمک میزند. اصولا در مورد نماز خواندن بچههای موسسه کاری به کسی ندارم. خودم میروم نمازخانه(نمازخانه خاصی نداریم با پارتیشن بخشی از لابی را بستهایم و مفروش است) و نمازم را میخوانم و برمیگردم پشت میزم، کاملا بی سروصدا.
امروز از صبح که دعای عهد خوانده بودم حال خوشی داشتم. وقتی صدای موبایلم برای اذان بلند شد اصلا کاری به کارش نداشتم. گذاشتم تا آخر اذانش را بگوید، وسطهای اذان بلند شدم با این که وضو داشتم رفتم دوباره وضو گرفتم. آنقدر در حال و هوای خودم بودم که وقتی احساس کردم که بچهها کمی عجیب و غریب نگاهم میکنند، با خودم گفتم لابد برای این است که صدای اذان بلند شده و من قطع نکردم، توی دلم گفتم میخواهم یادآور عبادتتان شوم، خیلی دلتان هم بخواهد.
رفتم توی پارتیشن نمازخانه، برعکس همیشه دو تا نماز را هم با هم خواندم بعدش هم تسبیحات و... وقتی داشتم بند کفشم را سفت میکردم، صدای اللهاکبر اذان یکی از گوشیها بلند شد که صاحبش زود هم قطعش کرد.
سر چرخاندم به سمت صدا، با لبخندی که بیشتر به قصد شیطنت بود گفتم: اذانتون به افق کجاسسسست؟
صدا خیلی جدی گفت: تهران.
تنظیمات ذهنیام داشت به سمت ردیابی و دلیل اذان بیوقت میگشت.
یکهو جرقهای در ذهنم خورد که قد پتک درد داشت، من یادم رفته بود بعد از سفر اربعین، تنظیمات اذان را از ساعت به افق نجف به افق تهران تغییر بدهم. تنظیمات خودکار ساعت را هم خاموش کرده بودم و با این حساب حدود سیودو دقیقه مانده به اذان تهران هشت رکعت نماز خوانده بودم و تازه داشت اذان میگفت...
🖋محمدمهدیهادوی
🫵 شما هم میتوانید، محتواهای تصویری، صوتی و مکتوب خود را از پیادهروی و زیارت اربعین برایمان ارسال کنید.
#خاطره_بازی
با بازنشر این محتوا شما هم اربعینی شوید.
🆔 @ArbaeenIR
🔸#روایت_اربعین
🔹عادت دارم که نماز را اول وقت بخوانم. سعی میکنم بین نماز ظهر و عصر هم فاصله بیندازم که پنج نوبت خوانده شود. معمولا گوشیام روی حالت بیصداست و وقتی موبایلم اذان میگوید فقط چشمک میزند. اصولا در مورد نماز خواندن بچههای موسسه کاری به کسی ندارم. خودم میروم نمازخانه(نمازخانه خاصی نداریم با پارتیشن بخشی از لابی را بستهایم و مفروش است) و نمازم را میخوانم و برمیگردم پشت میزم، کاملا بی سروصدا.
امروز از صبح که دعای عهد خوانده بودم حال خوشی داشتم. وقتی صدای موبایلم برای اذان بلند شد اصلا کاری به کارش نداشتم. گذاشتم تا آخر اذانش را بگوید، وسطهای اذان بلند شدم با این که وضو داشتم رفتم دوباره وضو گرفتم. آنقدر در حال و هوای خودم بودم که وقتی احساس کردم که بچهها کمی عجیب و غریب نگاهم میکنند، با خودم گفتم لابد برای این است که صدای اذان بلند شده و من قطع نکردم، توی دلم گفتم میخواهم یادآور عبادتتان شوم، خیلی دلتان هم بخواهد.
رفتم توی پارتیشن نمازخانه، برعکس همیشه دو تا نماز را هم با هم خواندم بعدش هم تسبیحات و... وقتی داشتم بند کفشم را سفت میکردم، صدای اللهاکبر اذان یکی از گوشیها بلند شد که صاحبش زود هم قطعش کرد.
سر چرخاندم به سمت صدا، با لبخندی که بیشتر به قصد شیطنت بود گفتم: اذانتون به افق کجاسسسست؟
صدا خیلی جدی گفت: تهران.
تنظیمات ذهنیام داشت به سمت ردیابی و دلیل اذان بیوقت میگشت.
یکهو جرقهای در ذهنم خورد که قد پتک درد داشت، من یادم رفته بود بعد از سفر اربعین، تنظیمات اذان را از ساعت به افق نجف به افق تهران تغییر بدهم. تنظیمات خودکار ساعت را هم خاموش کرده بودم و با این حساب حدود سیودو دقیقه مانده به اذان تهران هشت رکعت نماز خوانده بودم و تازه داشت اذان میگفت...
🖋محمدمهدیهادوی
🫵 شما هم میتوانید، محتواهای تصویری، صوتی و مکتوب خود را از پیادهروی و زیارت اربعین برایمان ارسال کنید.
#خاطره_بازی
با بازنشر این محتوا شما هم اربعینی شوید.
🆔 @ArbaeenIR
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔻#خاطره_بازی
📆 ۱۱ شهریور ۱۴۰۲
📍مسیر نجف به کربلا عمود ۱۸۰
🎙خانم مژده حافظ زاده
🫵 شما هم میتوانید، محتواهای تصویری، صوتی و مکتوب خود را از پیادهروی و زیارت اربعین برایمان ارسال کنید.
#روایت_اربعین
با بازنشر این محتوا شما هم اربعینی شوید.
🆔 @ArbaeenIR
📆 ۱۱ شهریور ۱۴۰۲
📍مسیر نجف به کربلا عمود ۱۸۰
🎙خانم مژده حافظ زاده
🫵 شما هم میتوانید، محتواهای تصویری، صوتی و مکتوب خود را از پیادهروی و زیارت اربعین برایمان ارسال کنید.
#روایت_اربعین
با بازنشر این محتوا شما هم اربعینی شوید.
🆔 @ArbaeenIR
🔻چه میشود کرد با این زیارت اولیها؟!
#خاطره_بازی
خواب لعنتی اگر گذاشت ما دو دقیقه زیارت کنیم! مغز هی میگوید: «خسته راهی، از دیشب هم که حرم بودی و دیشب ۴۰۰ ستون راه آمدی؛ بخواب! فردا هم روز خداست.» دل ولی حرف حساب نمیفهمید! عین بچهای که تاب بازی میکند و هی میگوید: «یه کم دیگه!» یک کم دیگه میخواست!
بعد از نماز صبح، به محمدصالح گفتم زیارت عاشورا بخوان. خورشید که طلوع کند، برویم. مردک ریاپیشه چشمش به گنبد و گلدسته افتاده بود و همان زیارت چهار دقیقه و نیمی را چهل و دو دقیقه طول داد! خدا به کمرش بزند خیلی هم خوب خواند. معلوم نبود آن همه عرب و آفریقایی و اروپایی که دورش جمع شده بودند، برای چه چیز گریه میکردند؟ اینها که نمیفهمند شعر محتشم چیست و رسول ترک کیست!
تمام که شد انگار محمدصالح متبرک شده بود. همه آمدند دستی به سر و رویش بمالند و بوسه به پیشانیاش بزنند. از سیل تشکرکنندگان که فرار کردیم بالاخره به بینالحرمین رسیدیم! چشمتان روز بد نبیند، گنبد را که دید، مرغش یاد سامرا کرد و گفت حیف نیست صبح جمعهای شبش کربلا هستیم و ندبه نخوانیم؟
چه میشود کرد با این زیارت اولیها؟!
آفتاب ظهر کربلا کمکم داشت اذیت میکرد که از گیت رد شدیم و از حرم بیرون رفتیم. فرینی یا کباب ترکی فرقی نداشت! گرسنگی سه-هیچ به خواب باخته بود و اگر زودتر موکبی پیدا نمیشد ممکن بود خساست هم بازی را مقابل او واگذار کرده و راهی هتل شویم! ولی خب اربعین است و کسی گرسنه یا آواره نمیماند.
چهار حسینیه کنار هم، شیر گرم تعارفمان کردند ولی راهمان ندادند تا این که یک خیمه وسط خیابان پیدا شد. دو آدم و یک خیمه پتو و بالشت! خدایا بهشت همینجا بود و به ما نمیگفتند!..
هنوز پلک به هم نزده بودیم که صدای جاروبرقی و ترق و تروق ظرف شستن شروع شد! اما عاشق را از چه میترسانی؟ شما راحت باشید و با کمپرسور و دینامیت، سنگ معدن استخراج کنید هم من الان باید بخوابم. الان که خوب فکر میکنم جایی که پریز برای شارژ موبایل نیست برق برای جاروبرقی از کجا؟ اصلاً مگر خیمه شیر آب دارد که ظرف میشورند؟ ولی در لحظه مغز اگر میخواست هم نای پاسخ دادن نداشت!
#روایت_اربعین
🖊 ابراهیم کاظمیمقدم
🆔 @ArbaeenIR
#خاطره_بازی
خواب لعنتی اگر گذاشت ما دو دقیقه زیارت کنیم! مغز هی میگوید: «خسته راهی، از دیشب هم که حرم بودی و دیشب ۴۰۰ ستون راه آمدی؛ بخواب! فردا هم روز خداست.» دل ولی حرف حساب نمیفهمید! عین بچهای که تاب بازی میکند و هی میگوید: «یه کم دیگه!» یک کم دیگه میخواست!
بعد از نماز صبح، به محمدصالح گفتم زیارت عاشورا بخوان. خورشید که طلوع کند، برویم. مردک ریاپیشه چشمش به گنبد و گلدسته افتاده بود و همان زیارت چهار دقیقه و نیمی را چهل و دو دقیقه طول داد! خدا به کمرش بزند خیلی هم خوب خواند. معلوم نبود آن همه عرب و آفریقایی و اروپایی که دورش جمع شده بودند، برای چه چیز گریه میکردند؟ اینها که نمیفهمند شعر محتشم چیست و رسول ترک کیست!
تمام که شد انگار محمدصالح متبرک شده بود. همه آمدند دستی به سر و رویش بمالند و بوسه به پیشانیاش بزنند. از سیل تشکرکنندگان که فرار کردیم بالاخره به بینالحرمین رسیدیم! چشمتان روز بد نبیند، گنبد را که دید، مرغش یاد سامرا کرد و گفت حیف نیست صبح جمعهای شبش کربلا هستیم و ندبه نخوانیم؟
چه میشود کرد با این زیارت اولیها؟!
آفتاب ظهر کربلا کمکم داشت اذیت میکرد که از گیت رد شدیم و از حرم بیرون رفتیم. فرینی یا کباب ترکی فرقی نداشت! گرسنگی سه-هیچ به خواب باخته بود و اگر زودتر موکبی پیدا نمیشد ممکن بود خساست هم بازی را مقابل او واگذار کرده و راهی هتل شویم! ولی خب اربعین است و کسی گرسنه یا آواره نمیماند.
چهار حسینیه کنار هم، شیر گرم تعارفمان کردند ولی راهمان ندادند تا این که یک خیمه وسط خیابان پیدا شد. دو آدم و یک خیمه پتو و بالشت! خدایا بهشت همینجا بود و به ما نمیگفتند!..
هنوز پلک به هم نزده بودیم که صدای جاروبرقی و ترق و تروق ظرف شستن شروع شد! اما عاشق را از چه میترسانی؟ شما راحت باشید و با کمپرسور و دینامیت، سنگ معدن استخراج کنید هم من الان باید بخوابم. الان که خوب فکر میکنم جایی که پریز برای شارژ موبایل نیست برق برای جاروبرقی از کجا؟ اصلاً مگر خیمه شیر آب دارد که ظرف میشورند؟ ولی در لحظه مغز اگر میخواست هم نای پاسخ دادن نداشت!
#روایت_اربعین
🖊 ابراهیم کاظمیمقدم
🆔 @ArbaeenIR
🔻 شبیه او باشیم
#روایت
امام حسین(علیهالسلام):
من که در دوران کودکی رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) را درک کرده بودم، سوالهای متعددی درباره ایشان از امیرالمومنین داشتم.
روزی درباره نشست و برخاست حضرت پرسیدم؛ امیرالمومنین(علیهالسلام) فرمود:
در هیچ مجلسی نمینشست و برنمیخاست، مگر این که به ذکر خدا مشغول بود. در مجالس جای مخصوصی برای خود انتخاب نمیکرد و از این کار نهی میکرد...
با اهل مجلس یکسان برخورد میکرد و حق هر کدام از آنان را ادا مینمود تا مبادا کسی احساس کند که دیگری نزد ایشان از او گرامیتر است.
با هر کس همنشین میشد، به قدری صبر میکرد تا خود آن شخص برخیزد و مجلس را ترک کند. هر کس از ایشان درخواستی داشت، یا به خواستهاش میرسید یا گفتاری نرم و ملایم دریافت میکرد و با دلی خوش بازمیگشت.
حُسن خلق او شامل همه میشد. همچون پدری مهربان برای همگان بودو البته در رعایت حق، همه مردم نزد او یکسان بودند...
در مجلس ایشان صداها بلند نمیشد، آبروی کسی ریخته نمیشد و اگر از کسی لغزشی سر میزد، جای دیگری بازگو نمیشد...
اهل مجلس با یکدیگر فروتن بودند. بزرگترها را احترام میکردند و با کودکان مهربان بودند. نیازمندان را بر خود مقدم میداشتند و به افراد غریب پناه میدادند...
📜 #کتاب حسین از زبان حسین
به نقل از عیون اخبار الرضا(علیهالسلام)، ج۱، ص۳۱۷
#میلاد_پیامبر
🆔 @ArbaeenIR
#روایت
امام حسین(علیهالسلام):
من که در دوران کودکی رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) را درک کرده بودم، سوالهای متعددی درباره ایشان از امیرالمومنین داشتم.
روزی درباره نشست و برخاست حضرت پرسیدم؛ امیرالمومنین(علیهالسلام) فرمود:
در هیچ مجلسی نمینشست و برنمیخاست، مگر این که به ذکر خدا مشغول بود. در مجالس جای مخصوصی برای خود انتخاب نمیکرد و از این کار نهی میکرد...
با اهل مجلس یکسان برخورد میکرد و حق هر کدام از آنان را ادا مینمود تا مبادا کسی احساس کند که دیگری نزد ایشان از او گرامیتر است.
با هر کس همنشین میشد، به قدری صبر میکرد تا خود آن شخص برخیزد و مجلس را ترک کند. هر کس از ایشان درخواستی داشت، یا به خواستهاش میرسید یا گفتاری نرم و ملایم دریافت میکرد و با دلی خوش بازمیگشت.
حُسن خلق او شامل همه میشد. همچون پدری مهربان برای همگان بودو البته در رعایت حق، همه مردم نزد او یکسان بودند...
در مجلس ایشان صداها بلند نمیشد، آبروی کسی ریخته نمیشد و اگر از کسی لغزشی سر میزد، جای دیگری بازگو نمیشد...
اهل مجلس با یکدیگر فروتن بودند. بزرگترها را احترام میکردند و با کودکان مهربان بودند. نیازمندان را بر خود مقدم میداشتند و به افراد غریب پناه میدادند...
📜 #کتاب حسین از زبان حسین
به نقل از عیون اخبار الرضا(علیهالسلام)، ج۱، ص۳۱۷
#میلاد_پیامبر
🆔 @ArbaeenIR
🔻هر قدم، یک نفرین!
#خاطره_بازی
نجف که رسیدیم، جمعیت موج میزد. هرکس که میخواست وارد حرم شود برای فرار از صف طولانی کفشدارها، کفش، دمپایی، کتانی و هر پاپوشی از هر جنس و مدل و ملیتی داشت را همان اول صحن ورودی جا میگذاشت.
تلی از کفش به درازای خیابان ورودی به صحن جمع شده بود. کفش چینی روی چرم تبریز بود و نعلین عربی، کنار چرم ایتالیا. مارک کفش کتانی تایگر کنده شده بود و چسبیده بود به دمپایی نیکتا. هیچ تفاخری بین این کوه کفش نسبت به هم دیده نمیشد. همزیستی مسالمتآمیز ملل و نحل بود!
حالا خبری از کتانیهای تنتاک پدرم که سال قبل برای زیارت خریده بود و الان من گمشان کرده بودم نبود...
دو لنگ مختلف دمپایی پوشیدم که یک لنگهاش زنانه بود. راهی پیادهروی نجف تا کربلا شدم.
حاجی گفت: گمانم پوشیدن کفش و دمپایی زنانه حرام باشد.
پرسیدم: غصبی باشد چه طور؟!
گفت: با هر قدمت شیطان بشکن میزند و دو صاحب لِنگ دمپاییها، در هر قدم نفرینت میکنند.
گفتم نفرین سوم در هر قدم را هم اضافه کن! چون کتانیهایم هم بوی پای بدی میدادند!
بیچاره کسی که آنها را پوشیده باشد...🤦🏻♂
#روایت_اربعین
🖊 مهدی سلیماننژاد
🆔 @ArbaeenIR
#خاطره_بازی
نجف که رسیدیم، جمعیت موج میزد. هرکس که میخواست وارد حرم شود برای فرار از صف طولانی کفشدارها، کفش، دمپایی، کتانی و هر پاپوشی از هر جنس و مدل و ملیتی داشت را همان اول صحن ورودی جا میگذاشت.
تلی از کفش به درازای خیابان ورودی به صحن جمع شده بود. کفش چینی روی چرم تبریز بود و نعلین عربی، کنار چرم ایتالیا. مارک کفش کتانی تایگر کنده شده بود و چسبیده بود به دمپایی نیکتا. هیچ تفاخری بین این کوه کفش نسبت به هم دیده نمیشد. همزیستی مسالمتآمیز ملل و نحل بود!
حالا خبری از کتانیهای تنتاک پدرم که سال قبل برای زیارت خریده بود و الان من گمشان کرده بودم نبود...
دو لنگ مختلف دمپایی پوشیدم که یک لنگهاش زنانه بود. راهی پیادهروی نجف تا کربلا شدم.
حاجی گفت: گمانم پوشیدن کفش و دمپایی زنانه حرام باشد.
پرسیدم: غصبی باشد چه طور؟!
گفت: با هر قدمت شیطان بشکن میزند و دو صاحب لِنگ دمپاییها، در هر قدم نفرینت میکنند.
گفتم نفرین سوم در هر قدم را هم اضافه کن! چون کتانیهایم هم بوی پای بدی میدادند!
بیچاره کسی که آنها را پوشیده باشد...🤦🏻♂
#روایت_اربعین
🖊 مهدی سلیماننژاد
🆔 @ArbaeenIR
🔻خانم پتو!
#خاطره_بازی
وارد کوفه شدیم و مثل سال قبل برای استراحت به موکب میثم تمار رفتیم. موکب آقایون و خانمها کنار هم بود. ورودی موکب خانمها یه آقای عراقی به عنوان نگهبان روی صندلی نشسته بود و هر کس که با خانمش کار داشت، به او میگفت و آقای نگهبان هم با میکروفون اسم اون خانم رو صدا میکرد.
بنده بیرون موکب منتظر خانمم بودم. یکی از هموطنها که دنبال پتو میگشت، از من خبر گرفت و من هم به اون نگهبان حوالهش دادم.
این بنده خدا هم که در جریان وظیفه نگهبان نبود، تا بهش میرسه میگه: پتو! پتو!
نگهبان هم میکروفون رو گرفت و گفت: خانم پتو! خانم پتو!
#روایت_اربعین
🖊 سید علیاکبر
🆔 @ArbaeenIR
#خاطره_بازی
وارد کوفه شدیم و مثل سال قبل برای استراحت به موکب میثم تمار رفتیم. موکب آقایون و خانمها کنار هم بود. ورودی موکب خانمها یه آقای عراقی به عنوان نگهبان روی صندلی نشسته بود و هر کس که با خانمش کار داشت، به او میگفت و آقای نگهبان هم با میکروفون اسم اون خانم رو صدا میکرد.
بنده بیرون موکب منتظر خانمم بودم. یکی از هموطنها که دنبال پتو میگشت، از من خبر گرفت و من هم به اون نگهبان حوالهش دادم.
این بنده خدا هم که در جریان وظیفه نگهبان نبود، تا بهش میرسه میگه: پتو! پتو!
نگهبان هم میکروفون رو گرفت و گفت: خانم پتو! خانم پتو!
#روایت_اربعین
🖊 سید علیاکبر
🆔 @ArbaeenIR
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری
#روایت
🔹حسینبنثُوَیر نقل میکند: من، یونس بنظَبیان، مُفَضَّلبنعمر و ابو سَلَمَۀ نزد حضرت صادق(علیهالسلام) نشسته بودیم.
در بین ما یونس که مسنتر از همه بود، سخن میگفت. عرض کرد: فدایت شوم، من زیاد به یاد حسینبنعلی(علیهالسلام) هستم؛ در این حالت چه بگویم؟
حضرت فرمود: سه بار بگو: «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ»، همانا سلام از دور و نزدیک به حسینبنعلی(علیهالسلام) میرسد.
📆 اولین #شب_جمعه ماه #رمضان
⏪ حال خوبتان را با دوستانتان هم به اشتراک بگذارید.
🆔 @ArbaeenIR
#روایت
🔹حسینبنثُوَیر نقل میکند: من، یونس بنظَبیان، مُفَضَّلبنعمر و ابو سَلَمَۀ نزد حضرت صادق(علیهالسلام) نشسته بودیم.
در بین ما یونس که مسنتر از همه بود، سخن میگفت. عرض کرد: فدایت شوم، من زیاد به یاد حسینبنعلی(علیهالسلام) هستم؛ در این حالت چه بگویم؟
حضرت فرمود: سه بار بگو: «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ»، همانا سلام از دور و نزدیک به حسینبنعلی(علیهالسلام) میرسد.
📆 اولین #شب_جمعه ماه #رمضان
⏪ حال خوبتان را با دوستانتان هم به اشتراک بگذارید.
🆔 @ArbaeenIR