bimeh24 | بیمه24
4.33K subscribers
10.5K photos
1.15K videos
123 files
7.64K links
پایگاه تحلیلی و خبری بیمه 24
واتساپ
https://whatsapp.com/channel/0029VaL54814NViqN4wKvR0r
تلگرام
T.me/bimeh24

شرایط تبلیغات؛ T.me/bimeh24T
ارتباط با مدیر کانال T.me/bimeh24pv

#کد_شامد_وزارت_ارشاد: 1-1-73099-61-4-1
Download Telegram
Forwarded from H H.Ashrafi
#با یکدیگر مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《خاطرات فراموش نشدنی حاج احمد》

گرچه پدرش خرده مالک و باغدار موفقی بود و درآمد خوبی برای چرخاندن چرخ زندگی عیالواری خود داشت ، اما در زمانیکه احمد کودک بود از دنیا رفت . احمد در شرایط سخت مالی و سرپرستی مادر و عمه خود بزرگ شد ، اما هیچگاه روزهای سخت دوران یتیمی و نداری خانواده اش را که مقارن با سالهای خشکسالی و بیماریهای فراگیر بود فراموش نکرد !!!

باهوش بود و به سرعت تعاملات اجتماعی بخصوص #روشهای ارتباطات موثر اجتماعی را یاد میگرفت و به قول امروزی ها ، هوش اجتماعی بالایی داشت . با اینکه از یک روستا و خانواده ای کشاورز به تهران رفته بود ،بعلت تسلط کلامی ، جذابیت تیپ و شخصیت خاص ، سرعت بالا در دوست یابی و سفره داری به سرعت با اقشار مختلف رفیق می شد و رشد بالای اجتماعی و درآمدی داشت .می توانست در تهران به بالاترین درجه از رشد اقتصادی دست یابد ،توصیه ای که چهار پنج دوستش و عمویش بارها و بارها به وی نمودند ،اما او عاشق روستا و هم ولایتی های خود بود و میگفت ،آنجا وظیفه دارم تا به مردمم و فرزندانشان همچون فرزندان خودم خدمت نمایم !!!

بعلت تربیت مادری ، فردی ذاتا مذهبی بود و به همین دلیل با بسیاری از علمای دینی صمیمی بود . بعلت شغل و موقعیت اجتماعی مناسبش با بسیاری از مسئولین و صاحب منصبان دولتی و مجلس در ایام جوانی و میانسالی دوست و آشنا بود . از ارتباط با آنان برای آبادانی و پیشرفت روستای زادگاهش ( کیلان محله ساران ) حمایت های معنوی بسیار مفید می گرفت .

آدم خوش مشرب وخاکی بود ، هرگز تا زمان فوتش گذشته خویش ، یتیمی و نداری خود و خانواده اش را فراموش نکرد !!! انگار نه انگار که با خیلی از مدیران اجرایی رده بالا دوست و خودش ثروتمند بود .

برای او یک صاحب منصب، یک ثروتمند ، یک ادم باصطلاح رده بالا با یک کشاورز ساده هم ولایتی خودش هیچ تفاوتی نداشتند  .

روستایی را با کمک دوستانش و تلاشهای بسیار بالاخره به شهری کوچک و زیبا در بهشت گمشده در بخش جمابرود تبدیل کرد . در اوقات فراقت از کار نزد هم ولایتی ها و فامیل ها میرفت و سر می زد ، همان احمد دوران کودکی و نوجوانی می شد . دوست ، متواضع و درد آشنا .

به تک تک خانه های  اهالی در اعیاد و مواقع بیماری آنها و یا مناسبت های دیگر می رفت .اگر کسی نیاز به کمک داشت یا چیزی می خواست پیغام می داد، او برایشان شخصا یا توسط دوستانش تهیه می کرد و می برد .

برای رسیدگی و نگهداری از باغاتش مجبور بود یک جیپ جنگی قدیمی بعلت نبودن جاده در بیشتر مسیر ها داشته باشد .در مسیر ترددش کسانی که پیاده میرفتند را با اصرار زیاد سوار میکرد و به مقصد میرساند .

اگر از اهالی کسی مریض می شد و نیاز به همراهی داشت، آنان را شخصا به بیمارستان می برد و اگر کسی دنبال استخدام بود ، داوطلبانه برای کمک به استخدام آنان را همراهی میکرد .

برای همه فامیل ، دوست ، برادر و همچون پدر بود . از پیشرفت های مالی و تحصیلی و ... دیگران خوشحال می شد . در کار خیر همیشه پیشقدم می بود .

روزگار عوض شد ، اما او تا پایان عمرش عوض نشد . خیلی ها از همونهایی که صاحب پست و مشاغل خوب شدند و قبلا به وی برای یاری گرفتن در امور کارهایشان مراجعه می کردند ،دیگر به سراغش نمی آمدند .!!!اما او همه آنها را دوست داشت و می گفت حتما گرفتار زندگی هستند .از خبر موفقیت دیگران خوشحال می شد و از خبر فوت دوستان و همشهریانش متاثر !!! یک روز حین عبور از آسیاب بالا ،برای پرسیدن احوال هم ولایتی ها که گردهم ایستاده بودند توقف کرد ، وقتی شنید که سید اسماعیل در گدوگ فیروزکوه در تصادف کشته شده ، از ماشین پیاده شد ، کنار رودخانه روی سنگی بزرگ نشست و دقایق طولانی بیاد خاطرات خوب سید اسماعیل گریه کرد !!!

یکروز در اوایل یک ماه رمضان ،دو سه سال قبل از فوتش دیدم به شدت گریه می کند و بسیار پژمرده شده ، علت را پرسیدم !؟ گفت حاجی منصور مرده !!! بهترین و صمیمی ترین و آخرین دوست دوران جوانیش در تهران بود . انگار تمام خاطراتش با حاج منصور از ذهنش رفته بودند !؟ پیشش نشستم و بوسیدمش و خیلی با هم گپ زدیم و کم کم آرام شد .گفت مرا به خانه اش ببر و با هم رفتیم .

نمی توانست بعلت بیماری تنها راه برود. دیگر قادر به رانندگی نبود .اواخر عمرش با عصا و کمک فرزندانش راه میرفت .در خانه حاج منصور موقع خداحافظی به پسر آنمرحوم گفت : سر خاک پدر که رفتی بگو #احمد گفت با اینکه شهر خودم را خیلی دوست دارم ،اما پس از فوتم وصیت می کنم من رو در بهشت زهرا نزدیک تو دفن کنند .
این جمله به یاد ماندنی را گفت و با هم‌ بیرون آمدیم .!!! دو سه سال بعد، حاج احمد با بجا گذاردن خاطرات بسیار از زندگی پر تلاش خودش به دیاری رفت که حاج منصور و همه انسانها میروند ...مرام والایش همیشه برای آشنایانش ماندگار است .

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام بگذاریم

✏️📕دلنوشته:

《 تدبیر و تعقل جایگزین تقدیر 》

سالهای خیلی دور در یک غروب سرد پاییزی ، وقتی اذان مغرب از بلند گوی مسجد پخش میشد ،باتفاق یکی از دوستانم در دربند شمیران برای قدم زدن تا پس قلعه می رفتیم .

در حین صحبت کردن و راه رفتن ناگهان صدای صلوات فرستادن کسبه و مردم بلند شد و دیدیم  جنازه جوانی را آرام و بی صدا از سراشیبی کوچه ماموران انتظامی بسوی پایین میدان دربند حمل میکنند .
و مادری گریان بهمراه دو سه نفر دیگر ازپی این جنازه روان هستند .
صحنه ای حزن انگیز بود ،
کمی بالاتر یکی از رهگذران از کسبه پرسید ،بچه محل شما بود ؟!
پاسخ اینچنین بود و من نیز می شنیدم !!!

'''جوانی سربزیر ،مودب  و درسخوانی بود اما با دوستان ناباب گشت و معتاد شد ،پدرش آنقدر نفرینش کرد تا بالاخره این جوان خودکشی کرد !!!'''

بیش از سی سال از دیدن آن صحنه در آن غروب پاییزی و چشمان گریان مادری در پی فرزندش و شنیدن پاسخ نقل قول شده فوق میگذرد اما هنوز آنرا  فراموش نکرده ام !

سالهاست در میان همه مشغله های کار و زندگی وهزاران بار دیدن صحنه های شاد و غمگین و عادی دیگر در طول زندگیم ،هنوز آن غروب و آن صحنه حزن انگیز را نمی توانم فراموش کنم ، در درون ذهنم همواره ناخود آگاه به نقد افکار پدر آن جوان میپردازم و بخود میگویم [ ای کاش این پدر بجای نفرین فرزندش ،در روزهایی که این فرزند که می گفتند روزی جوانی مهربان ،درسخوان و سربزیر بوده وی را همراهی پدارنه میکرد و علاوه بر توجه به نیازهای جسمی فرزندش به نیازهای عاطفی وی نیز توجه می داشت و همچون یک دوست بزرگتر باوی در پیچ و خم های کوچه های زندگی همراه می گشت تا کمبود نیاز های عاطفی و روحی مستولی بر افکار انسانها ،مسیر جوانش را به سوی کسانی که خود نیز راه اشتباهی در گذرگاه زندگی در پیش گرفته اند و بجای تعقل و دوراندیشی ،سرخورده از مشکلات زندگی دچار مخمصه اعتیاد و سردرگمی شده اند . تغییر مسیر دهد .
تا او را به راهی که بی شک به کوچه های بن بست ختم میشوند نبرند و نرود !

استادی داشتم که خداوند او را رحمت کند گاهی فرصتی پیش میآمد تا با وی گفتگوهای دوستانه داشته باشم ،بارها میگفت انسان بجز نیازهای اولیه که ؛ غذا ،مسکن ،پوشاک و... هستند نیازهای عاطفی و ثانویه ای دارد که در صورت تامین نشدن آن نیازها ،امکان انحراف از مسیر زندگی و فعالیت اصلی برای وی بطور حتم وجود دارد!؟

ایشان تاکید میکرد در سیر تکامل بخش صنعتی اقتصاد در غرب در دوران مکتب مدیریتی نئو  کلاسیک ها در درون شرکت ها و کارخانجات صنعتی دچار افت تولید و بازدهی شدند ، چون اقتصاد سرمایه داری مبتنی بر رشد کمی و کیفی محصولات و تولیدات و مصرف و مالا کسب سود  شکل میگیرد ، برای جلوگیری از افت تولید و پایین آمدن بهره وری از علم روانشناسی صنعتی یاری گرفتند و تحقیقات یک دهه دکتر التون مایو و تیم همکاران وی در کارخانجات وسترن الکتریک منجر به کشف#سازمانهای غیر رسمی در درون سازمانهای رسمی گردید که حاصل آن تولد [ رویکرد مکتب نهضت روابط انسانی ] در دانش مدیریت و اقتصاد صنعتی رو به رشد زنجیر وار کشورهای صنعتی شد که پیاده سازی این رویکرد موجب اوجگیری مجدد اقتصاد آنها در دهه 1960-1970 گردید .

دانشمندانی همچون آبراهام مازلو ، التون مایو،الوین تافلر ،مک لوهان ، فیلیپ کاتلر،  پیتر دراکر ، ادوارد دمینگ و ...بسیاری دیگر از محققان سازمانی و جامعه شناس و روانشناس ، اساتید علم بازاریابی در تحقیقات خویش پی بردند که سرمایه های اصلی یک خانواده و یک شرکت و جوامع #فرزندان و نیروی انسانی آنهاست و سرمایه گذاری اصلی بر روی رشد متوازن و پایدار ،افزایش مهارتهای انسانها با توجه به تامین همزمان نیازهای اولیه جسمی و فیزیکیست، اگر نیازهای ثانویه که تغذیه نیازهای روحی و فکری میباشد با نیازهای اولیه بطور مکمل تامین شوند تاثیر فراوانی در جهت توسعه فردی و پیشرفت خانواده ها و سازمانها و اکوسیستم فضای کسب و کار ملی خواهند گذارد که بدون برنامه ریزی در تعادل بین ایندو نیازها مادی و معنوی انسانی ، افراد ،خانواده ها و شرکت ها و حتی معادله  توسعه متوازن اجتماعی دچار مشکل و انحراف از مسیر هدف گذاری غایی در برنامه های توسعه توسط دولت ها خواهند شد !!!؟؟؟

پس ضروریست ،بخوانیم -یادبگیریم -آموزش ببینیم -آموزش دهیم تا تک تک اعضا اجتماع که شرکای اجتماعی و اقتصادی همدیگر در  جوامع هستند در مسیر توسعه ملی همگام و همیار و هم معیار باشند !!!
لازمست ریسک ها را قبل اینکه فرصت یابند تا ضربه بزنند ،با کمک گرفتن از علم و دانش و یاری تجربه اساتید و کارشناسان مجرب مراکز تحقیقاتی و آموزشی کشورمان خنثی نماییم !

حمید رضا حاجی اشرفی
#با یکدیگر مهربان باشیم و به حقوق هم‌ دیگر احترام بگذاریم .

✏️📕 دلنوشته

《 روزگار سنتور نواز کنار پارک 》

سالهای دبیرستان خاطرات فراوان در زندگی من گذاشته اند.اکثر حرفهای همکلاسی ها ،دبیران و حال و هوای فرهنگی - اجتماعی جامعه در ذهنم جا مانده اند. محسن همکلاسیی بود که بر روی یک نیمکت با هم می نشستیم .آدم صبور ، لوطی مسلک و درس خوانی بود . معمولا زنگ آخر که تعطیل می شدیم، فاصله حدودا سیصد متری از دبیرستان تا ایستگاه اتوبوس را قدم زنان و در حال گفتگو طی میکردیم و در آنجا او پیاده بسوی خانه خودشان و من با اتوبوس به سوی خانه پدری میرفتم . گاهی من و محسن در روزهای تعطیلی به مرکز شهر به سینما یا تئاتر می رفتیم .در اوایل انقلاب یک روز بهاری وقتی پیاده به سمت چهار راه ولی عصر و تئاتر شهر می رفتیم جلوی پارک دانشجو ، از دور محسن با دیدن یک  مرد با موهای ژولیده که روی زمین نشسته بود و هنرمندانه غرق نواختن سنتور بود، اول شوکه و بلافاصله خوشحال ؛ عه،عه - عمو محمود !!! پرسیدم ؛ عموت که همسرش پارسال مرد ! پاسخ داد ؛ بله ! و سپس دورتر روی نیمکت پارک نشستیم و تعریف کرد .

گفت : فقط یک عمه و عمو خیلی مهربون دارم .عمو فرزند کوچک خانواده پدری هست .محمود لیسانس زبان انگلیسی از یک دانشگاه دولتی پیش از انقلاب گرفت و در یک شرکت ترخیص کالا کار‌ می کرد.در دوران راهنمایی ،دبیرستان و دانشگاه چون دایی فرهاد برادر مادر بزرگ، موسیقی تدریس می کرد عمو تکنیک های موسیقی و نواختن دو سه ساز سنتی را نزد دایی فرهاد در حد عالی یاد گرفت ولی در نواختن سنتور مهارت بیشتری پیدا کرد. پدر و مادر بزرگم خیلی تشویقش کردند .اهل کوه پیمایی و طبیعت گردی بود .منش محمود نظر دختر رییس شرکت رو جلب کرده بود .پدرش بسیار ثروتمند ولی مغرور که با محمود خیلی کم و نازیبا حرف می زد.برعکس پدر بزرگم که کارمندی بازنشسته و خوش زبان بود .یکسالی که اونجا کار میکرد جدیت در کار ، نظم ، شیک پوشی محمود ،توجه دختر رییس شرکت رو بیشتر جلب کرد .برای دو سه مراسم شون از محمود و دو تا از دوستان نوازندش به اصرار دعوت کردند براشون برنامه موسیقی سنتی اجرا کنند. مریم دو سالی از عمو بزرگتر بود شدیدا به محمود علاقمند شد‌ه بود، به مرور زمان محمود متوجه اشتراکات فکری ، علائق مشترک خصوصا به موسیقی طبیعت گردی و کوه پیمایی هر دوتاشون شد  و نهایتا علی رغم مخالفت پدر مریم که نگاهی طبقاتی نسبت به محمود داشت با هم ازدواج کردند و پس از ازدواج با خرید یک آپارتمان با وام بانکی از شرق تهران به شمال شهر نزدیک خانواده همسرش رفتند .به تدریج شدت علاقه افراطی به هم و طبیعت گردی این دو نفر زبانزد فامیل و آشنایان دور و نزدیک شد .متاسفانه سه سال پس از ازدواجشون مریم به یک بیماری سرطان بدخیم مبتلا شد .چهره جوان و شادابش به تدریج شکسته شد. بچه دار نشده بودند و محمود از هیچ همراهی و محبت و مهربانی در زمان معالجه مریم دریغ نکرد . پا به پای مریم بود. پدر مریم برای معالجه دخترش رو با پسر بزرگش به اروپا فرستاد، اما درمان موثر واقع نشد و سرانجام مریم از این دنیا رفت !

   محمود که شدیدا عاشق همسرش بود بعد از فوت مریم حسابی شکست ! دیگه نتونست توی اون شرکت و اون آپارتمان جای خالی مریم رو ببینه ،آپارتمان رو فروخت و وام بانک رو یکجا تسویه کرد و با بقیه پولش یک آپارتمان نقلی برای سکونت و تدریس خصوصی موسیقی نزدیک خونه پدر بزرگ خرید و اونجا مدتها زندگی کرد. پدر و مادر بزرگ و همه تلاش کرده ایم تا روحیه خراب محمود بهتر بشه اما نمیشه و دچار بیماری قلبی شده، چون بعد از مریم خیلی افراطی سیگار می کشه.افسرده هست .پدر مریم که انگار تازه متوجه خوبیهای عمو شده هر چه اصرار می کنه دوباره برگرده سر کار برنمی گرده ! با دوستای قدیمیش در رستوران سنتی شبها سنتور میزنه تا سرگرم و‌ درآمد مختصر داشته باشه ! همه ما عاشق این آدم هستیم. اینا رو گفت و چون ظهر بود سریع رفتیم سه تا ساندویچ و نوشابه خریدیم و بی سرو صدا وقتی عمو محمود غرق در نواختن بود و قطره های اشکی که گاهی از گونه هاش سرازیر می شد آرام کنارش نشستیم. رهگذران توی جعبه سنتورش خیلی پول ریخته بودند و وقتی داشتیم پولها رو جمع می کردیم تازه متوجه حضور ما شد. با هم رفتیم وسط پارک دانشجو و ساندویچ ها رو حین گپ زدن خوردیم . به محسن گفت : خاطرات مریم در این پارک جا مونده. !

پایان سال تحصیلی محسن گفت : عمو از راه زمینی رفت و توی مسیر در چند کشور سر راه سنتور می زد تا به انگلیس رسید و اونجا مونده. بعد از دبیرستان چند سال از محسن خبر نداشتم،تا در یک مهمانی دیدمش و حال عموش رو پرسیدم. گفت ؛ اونجا تدریس موسیقی سنتی می کرد و کنار یک پارک سنتور می نواخت و بعلت همان بیماری قلبی سرانجام فوت کرد و پیکرش رو آوردیم در کنار مریم در قبری که خریده بود دفن کردیم ...

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم‌ دیگر احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

با شعورترین بیشعور 》

پدرش در مرکز شهر رستوران داشت که از ارثیه پدر بزرگ بود و مادرش چند سال دبیر آموزش و پرورش بود که بخاطر تنهایی همسرش در مدیریت رستوران با حجم کار بالا ،استعفا داد تا به او کمک کند .دو برادر و یک خواهر داشت ، سعید آخرین فرزند خانواده بود . خانواده ای پنج نفره و بسیار علاقمند به هم دیگر و البته با گرایش مذهبی. خانه آنها حیاط دار و بزرگ بود و درب ماشین رو داشت . به رستوران نزدیک بود .مادر زنی بسیار باهوش و با سواد و اهل حساب و کتاب و دقیق در تمام جنبه های کار و زندگی بود . با فکر حرف می زد و رفتار می کرد . خوش سخن و با همه مودب بود . تدارکات و کارهای مقدماتی تهیه و آماده کردن گوشت ، مرغ و سبزیجات و پاک کردن و شستن و بسته بندی آنها و سایر صیفی جات مورد نیاز و پاک کردن برنج و حبوبات و سایر کارهای پشتیبانی رستوران را با درایت مدیریت می کرد و در صندوق عقب پژو قدیمی و صندلی عقب ماشین همسرش می گذاشت و به رستوران می برد . بدری خانم ؛ دختر عموی همسرش آقا عبدالله ،صاحب رستوران بود، بانویی آگاه و اجتماعی که بعلت سالها تعلیمات شغلی و مهارتی غیر مستقیم نزد عمویش که پدر همسرش بود ،همچون آقا عبدالله به تکنیک های کامل رستوران داری از مرحله سفارش،خرید تا چک کیفیت محصولات و انتخاب متبحرانه انواع مواد اولیه غذایی ، تا آماده سازی محصولات مصرفی رستوران با رعایت اصول بهداشتی ، پخت و نحوه رفتار صحیح با کارگران رستوران، رعایت نظافت و ایمنی محل کار را مسلط بود . دو نفر کارگر خانم به بدری خانم در آماده کردن مواد و اجناس مورد نیاز رستوران و جابجایی های اجناس در خانه کمک می کردند . بدری خانم ستون محکم حامی همسرش آقا عبدالله بود، یار و یاور همسر و مادر و تعلیم دهنده مهربان برای سه فرزند . رستوران آنها بعلت اینکه در مرکز شهر بود ،ناهار بازار بسیار پر رونقی داشت و بعلت چند دهه قدمت و خوشنامی مشتریان داخل سالن و بیرون بر بسیار زیادی داشت . اگر حمایت های بدری خانم از آقا عبدالله نبود قطعا او در مدیریت رستوران شکست میخورد.

به تدریج که سه فرزند بزرگ و تحصیل کرده شدند ، مادر در تمام سالها با دقت مراحل درسی آنها را کنترل می کرد بطوریکه در مدرسه و دانشگاه همواره بهترین بودند .هر موقع بچه ها کار اشتباهی انجام میدادند ، بدری خانم با عصبانیت یا به شوخی با این تکه کلام صدا می کرد ؛ بی شعور ! و به سعید چون کوچکتر از همه بود می گفت ؛ بی شعورترین ! البته گاهی هم آقا عبدالله هم از صدا زده شدن به این صفت ، بی نصیب نبود !

سعید موقع دانشگاه از مادرش پرسید ، بی شعور یعنی چی : بیشعور ها از سماجت بر رفتار غلط خودشان اصرار دارند ،دیگران را آزار میدهند و علاوه بر اینکه برای دیگران مشکلات و گرفتاری ها درست می کنند در مقابل مشکلات همه آدمها بی تفاوت هستند و موج منفی در جامعه نشر می دهند. درماندگی و گرفتاری آدمهای دیگر برایشان هیچ وجدان دردی بوجود نمی آورد ‌.عینهو سیب زمینی بی رگ هستند. ریشه انسانیت ندارند !

سعید پرسید ؛ چکار کنیم بی شعور نباشیم ؛ پاسخ ؛ راه بر عکس باید رفت : اول روی دانسته هات در مقابل دانسته های برتر دیگران اصرار نکن،از دیگران بیاموز و اگر از دستت بر میاد به درماندگان کمک کن، اگر بیشعوری سر راهت سبز شد ، با مرام انسانی سعی کن تا از خواب برخیزد و دیگر بی شعور نباشد.یاور دیگران باش.

پرسید ؛ چرا به من که کوچکتر از علی و مریم هستم، بی شعورترین می گی : گفت ؛ چون کوچکترین عزیز من هستی ،دوست دارم اینو بهت بگم ! اعتراض داری !؟

آقا عبدالله با درایت و مدیریت خودش و همسرش سه رستوران دیگر بالاهای شهر خرید و مدیریت آنها را به دو پسر و دامادشان دادند. در رستورانهای آنها همیشه غذا برای کسانی که پول نداشتند و می شناختندشان، رایگان بود . هر سه فرزند آقا عبدالله و بدری خانم ،بهمراه پدر و مادر تصمیم گرفتند یک رسم خاص برای خودشان انتخاب کنند و آن این بود ؛ هر روز تعدادی غذا برای خانواده های ضعیف و همسایگان سن بالا و تنها بفرستند و حامی مالی و رفاهی آنها در زمان نیازهای درمان و تهیه مواد غذایی تا آنجا که توانایی مالی دارند باشند .سعید آنها را به درجه ای از آگاهی و مفهوم از زندگی رساند که : افزایش ثروت بدون معرفت و درک شرایط سخت دیگران و آبرو داران به مثابه حرص زدن مال دنیاست که آخرش هم آنچه زیاد بماند، نصیب صاحب مال نمی شوداما با بذل مازاد نیاز ،دعاهای دل های شاد، سرمایه ذخیره معنوی در نزد شعور کائنات می شود .کارما واقعیت دارد. آری کسی که مادر مهربانش به شوخی و جدی گاهی سرش داد می کشید ؛ بی شعور ! در میانسانی در پرتو تعالیم  فرهنگ سترگ ایرانی و مردمان مسلمان، ناجی مشکلات خیلی ها شد و مادرش در اواخر عمرش این صفت را به او داد و رفت ؛ باشعور ترین بی شعور !

حمید رضا حاجی اشرفی
Forwarded from H H.Ashrafi
#با هم مهربان باشیم و به حقوق همدیگر احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《خونه پدر بزرگه》

بر این باورم که جامعه هنری و هنرمندان همه رشته های هنری که خالق صنایع دستی ، آثار موسیقی، سینما و تئاتر و سایر و تولیدات هنری کشورمان بودند و هستند از جمله بی نظیرترین هنرمندان تاریخ جهان هستند ‌. دامنه وسیع آموزه های فرهنگی و سبقه تمدنی قرون متمادی در ذات هنرمندان ایرانی همه دورانها نهادینه شده بطوریکه تاریخ این سرزمین را تبدیل به مایه فخر و مباهات نسل امروز و نسل های آینده کرده است.

وقتی تصمیم گرفتم این دلنوشته را بنویسم،  چند روز فکر می کردم که کدام عنوان را بنا به تناسب موضوعی انتخاب کنم !؟ تا حق مطلب ادا شود !!!

امروز ، یادم آمد که ؛ خونه مادر بزرگه !!! که کار زیبا و آهنگ بیاد ماندنی یک برنامه کودک تلویزیون را که در اذهان نسل متولد  دهه ۶۰  باقی مانده  انتخابی مناسب برای نوشتن این خاطره می تواند باشد . لذا لازم دیدم ، از همه هنرمندان ایران زمین و خالق آن اثر تلویزیونی که چند برنامه موفق و ارزشمند دیگر ساخته بودند ، یادی و سپاسی داشته باشم . خونه مادر بزرگه برای جوانان و میانسالان ایرانی ها ، هرگز فراموش شدنی نیست !!! ان شاالله پروردگار مهربان همه آنهایی که پدر بزرگ و مادر بزرگ هاشون زنده هستند ، براشون سالم نگهداره که برکت جامعه و زندگی ها هستند و اونهایی هم که به سفر آسمانی رفته اند ،قرین رحمت واسعه الهی باشند .

و اما ، خونه پدر بزرگه !!!

همکاری بیمه ای دارم که در برخی از جلسات کاری ، خاطراتی که به بحث در حال طرح ،مناسبت موضوعی داشته باشد را بسیار کوتاه تعریف می کند . برای تهیه گزارشات مطالعات ریسک به اندازه ای دقیق و کامل  مخاطرات را تحلیل می کند که انگار سالها با آدم‌های خالق آن ریسک ها در موضوعات مختلف معاشرت و ممارست داشته . بارها ، پیشنهاد نموده ام ، در زمینه ریسک های اجتماعی بنویسد و نشر دهد . قول داده ،یک روزی دست بقلم شود !

یکروز بحث ، بیمه های عمر اندوخته ساز ، تشکیل سرمایه ، مستمری بازنشستگی و ارتباط آنها با اصل حمایت سازمانهای بیمه گر از بیمه گذاران مطرح بود . ایشان شروع به تعریف خاطره ای مرتبط با موضوع بحث نمود و گفت :

پدر بزرگی داشتم که به غیر از پدر من ، سه پسر و سه دختر داشت .کشاورز بود .عیالوار و آبرومند . همه فرزندانش که ازدواج کرده بودند ،جمع خانواده پدر بزرگ با نوه ها بسیار شلوغ شده بود . پدر بزرگ مسن شده بود و توانایی کار کردن نداشت ! درآمد و پس انداز مختصرش هم تکافوی پذیرایی از آن جمعیت شلوغ خانواده گسترده را نمی کرد . گرچه هر چهار پسرش که کارمند بودند ،پنهان از دیگران به پدر بزرگ در حد توانشون کمک می کردند ، اما هیچکدام کمک ها ، جای داشتن حقوق بازنشستگی و امنیت خاطر برای پدر بزرگ را نمی گرفت !

اما عزت نفس پدر بزرگ بسیار زیاد بود . آدم آبرومندی بود .هر موقع که نوه ها به خانه اش می‌رفتند، تعارف می کرد و به اصرار آنها را نگه می داشت . می‌گفت؛ همه چی توی خونه و یخچال داریم با هم حاضری میخوریم ! بمونید ، الان میرم میوه تازه میخرم میارم . [ میدونستیم یخچال معمولا خالیه .!!! ] فوری ، با زنبیل میرفت ،سرکوچه و لیستی که مادر بزرگ گفته بود رو تهیه میکرد و فوری می آورد تا از نوه ها و فرزندان پذیرایی کنند . شوخ طبع ، خوش رو ، مهربان و قانع بودند.

می گفت ؛ سالها گذشت و امروز که پدر بزرگ و مادر بزرگ دیگه نیستند و سالهاست که به سفر آسمانی رفته اند ! هر وقت به شهر پدری میروم به خانه خالی و قدیمی آنها که فرزندانشان آنرا بخاطر حفظ خاطرات آن دو فرشته مهربان تقسیم نکرده اند و نگه داشته اند ، دقایقی سر میزنم . بدنبال گمشده هایم در آن خانه می گردم . دوست داشتم دو باره به دوران جوانی بازمی گشتم و وقتی از درب حیاط وارد می شدم و بلند سلام می کردم . صدای دو نفر که با خوشحالی علیک سلام و خوش آمد می گفتند را دو باره با گوشهایم می شنیدم ! افسوس که جز چند عکس و خاطره و خانه قدیمی با حوض بزرگ وسط حیاط و تخت چوبی کنار آن زیر درخت انگور ، هیچ کس و هیچ صدایی از آنها در آن خانه باقی نمانده ! تا با دیدنشان ،حس تعلق و بذل مهر و عطوفت انسانی بی ریا را دو باره بیابم .

خونه پدر بزرگه، اینطوریه که برای همکار من ، مثل خونه مادر بزرگه ، هزاران قصه داره !!!

یاد و نام همه پدربزرگ ها ، مادر بزرگ ها ، پدران و مادران و همه عزیزانی که به دیار ابدیت رفته اند و شیرین ترین خاطرات دوران کودکی و جوانی خیلی ها را با خود برده اند و یادشان فقط در اذهان و قلوب ، بازماندگان بیادگار مانده همواره گرامیست . به آنها که از این فرشته ها در خانواده هایشان هنوز حضور دارند یادآوری می کنم از دقیقه دقیقه وجود پر مهر ، محبت و خاطره سازی ها از وجودشان غفلت نکنند تا یک روز همچون همکارم ، موقع گفتن خاطرات گذشته اشک ها در چشمانشان حلقه نزند !

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《 هوا بس ناجوانمردانه سرد است 》

دهه های چهل و پنجاه شمسی را کسانی که در آن دوران زمان کودکی و نوجوانی و جوانی را سپری کرده اند وقتی بیاد می‌آورند، خاطرات شیرین زمستان‌های سرد و پر از برف ، سوز و سرمای شدید در کوچه و خیابان ، کرسی که بهترین وسیله گرمایشی مناطق سردسیر کشورمان بخصوص نقاط کوهستانی پر بارش بود و یاد دور هم نشینی های زیر کرسی و غذا خوردن روی سفره ای که روی کرسی پهن میشد ، پناهگاه روزها و شب های سرد زمستان ایرانی ها بود . فضای اتاق ها همیشه سرد و همه مجبور به پوشیدن لباسهای گرم بودند ، البته در گوشه اتاق بخاری های علاالدین نفتی که رنگ های لعابی کرم و سبز داشتند را روشن می کردند و روی آن برای پختن آبگوشت و گاهی دم کشیدن کته پلو و دم کردن چایی روی کتری و تلطیف هوای اتاق با بخار آب کتری روشن می گذاشتند ، اما زور علاالدین به سرمای سخت آن زمستانها معمولا نمی رسید . بیشتر موقع ها ، بخاطر ناخالصی نفت ( میگفتن که بعضی از  نفتی فروش ها آب داخلش میریختن!!! البته در دوران نوجوانی در یک نفت فروشی چند بار شاهد این رفتار یک نفت فروش بودم !!!) . یاد بافتن بلوزهای بافتنی ،خانم های خانواده و محله و ... هرگز فراموش شدنی نیستند !!!

در دهه های ۴۰ و ۵۰ هر زمستان در تهران ،برف های سنگین می بارید . وقتی از پشت بامها برف ها را پارو می کردند و به درون کوچه می ریختند ، مردم برای عبور و مرور ، مجبور بودند که برفها را پشت دیوار خانه های دو طرف کوچه روی هم تلنبار کنند و از وسط کوچه راهی باریک برای عبور و مرور اهالی باز کنند . روزهای سختی بود اما انگار همه عادت کرده بودند . این وضعیت حدودا سه ماه در کوچه و خیابانهای تهران استمرار داشت و از اوایل فروردین اهالی و رفتگران شهرداری کم کم برفها را به وسط خیابان‌ها می ریختند تا با عبور و مرور ماشین ها روی برف ها و زیر نور خورشید آب شوند .

از اواسط پاییز ، خانواده ها به دکان ذغالی در هر محله تعدادی گونی پر از ذغال و به تعداد ۱۴۰ - ۱۵۰ تا گوله ذغالی برای وسط منقل ها برای مصرف اواسط آذر تا نیمه اول فروردین اجاق کرسی ها سفارش می دادند. بابا نفتی هر محله هر هفته چند تا پیت ۲۰ لیتری حلبی نفت می آورد و داخل بشکه ها در داخل منازل می ریخت تا برای روشن کردن چراغ های خوراک پزی ، والورها و علاالدین ها استفاده شوند‌ . این سبک زندگی شهرنشینی ایرانیان در دهه های ۴۰ و ۵۰ در تهران قبل از آپارتمان نشینی و استفاده از شوفاژها و بخاری های گازی بعد از گازکشی منازل شهری و روستایی بود .

شب های برفی از پشت پنجره های اتاق رو به حیاط بزرگ و پر از درخت ، تکه های برف که در آسمان تاب تاب میخوردند تا بر روی زمین بنشینند ، واقعا دیدنی بود . صبح روزهای برفی ، برف روب ها ، در خیابان ها و کوچه ها با پارو روی دوش راه می‌رفتند و بلند بلند داد می‌زدند: ای برفیه ، آی برفیه ، برف پارو می کنیم !!!

در روزهایی هم که بارش برف سنگین بود ، مدرسه ها باز بود و همه به مدرسه می رفتند، آنهم در دو نوبت صبح و بعد از ظهر !

اون روزها ، برای همه آدمها ، زمستان‌ها سخت بود !!! اما آلان ، که آدم یاد اون روزها می افته ، دلش برای آدمها ، پدر ، مادر ، بچه محل  ها و بزرگترهایی که دیگه بینمون نیستند و آدمهایی که هستند اما دیگه آدمهای اون دوره دیگه نیستند !!! و خانه های قدیمی، خیلی خیلی تنگ میشه .

عصر یک روز سرد زمستانی،  سال های ۶۴ - ۶۵ جلوی فروشگاه دوستم ایستاده بودیم و گفتگو می کردیم . یک ژیان قرمز رنگ ایستاد و آقایی ،همانطور که داخل ماشین نشسته بود ، از ما آدرس یک خیابان را پرسید ؛ قبل از گفتن آدرس به آن آقایی که موهای بلند داشت و عینکی بود ، پاسخ دادم :

هوا بس ناجوانمردانه سرد است !!! استاد عزیز !!!

آن آقا از ماشین پیاده شد و با خنده رویی احوالپرسی و روبوسی کردیم. با خوشحالی گفت ؛ خوشحالم که در اجتماع ایرانی این همه علاقه به شعر و ادبیات فارسی بین جوانان وجود داره !!!

استاد مهدی اخوان ًثالث را چند بار دیگر برای رفتن به آن مقصدی که آدرس پرسیده بود، بصورت تصادفی دیدم . امشب بسیار سرد زمستانی دیماه ۱۴۰۱ مناسب دیدم از کرسی ها و سرمای زمستان‌های دوران کودکی و استاد مهدی اخوان ثالث یادی کرده باشم .

گزیده ای از قطعه شعر زمستان ، استاد مهدی اخوان ثالث:
[ زمستان است
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
که ره تاریک و لغزان است
که سرما سخت سوزان است
نفس ،گز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود باریک
سلامم را تو پاسخ گوی ،در بگشای
نه از رومم نه از رنگم همان بیرنگ بیرنگم ]

یاد همه سفر کردگان و استاد مهدی اخوان ثالث همواره گرامی باد .

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《درسی آموزنده از آقا محسن و راننده غریبه 》

آقا محسن ، فرزند مردی ثروتمند ،متواضع و دنیا دیده بود .فرزند بزرگ حاج آقا و تحصیل کرده یکی از دانشگاههای معروف آمریکا .با سواد و بی ادعا .انسان اهل مطالعه ،کم حرف ، متواضع و با ادب .
بیشتر مواقع ما با هم در مورد خطوط تولید و کیفیت تولیدات و مسائل بازار و ریسک های مرتبط با فعالیت کارخانه صحبت می کردیم . یکروز در حین گفتگو از وی در مورد ،علت مسالمت جویانه برخورد کردنش با آدمهای دیگر و حفظ آرامشش، سئوال کردم و پاسخی که داد ؛ آغازگر یادگیری یکسری موضوعات نو و تغییر دیدگاه من در کار و زندگی به تدریج شد . این گفتگو ها هر از چند وقت حول محور یک نکته جدید شروع و خاتمه می یافت ، تا دیگر ارتباط کاری ما متاسفانه قطع شد و سالهاست وی را ندیده ام و آن آموزه وی با طرز فکر کردن من عجین شده است .

اولین پرسش غیر کاری من از وی با این سئوال شروع شد : چرا با این همه اطلاعات و دانش ، بیشتر مواقع از بحث و جدل با طرف مقابل که بعضا با شما به حالتی تهاجمی در مورد کار سخن می گویند ،مودبانه پاسخ می دهيد و یا موضوع را موکول به تحقیق و پاسخ در فرصت دیگر می نمایید !؟

پاسخ داد : سخن گفتن ،نیز یک نوع مصرف انرژی و دارای تکنیک خاص خودش هست . زمانیکه کسی با انسان در مورد کار یا موضوع مهم دیگری سخن میگوید ؛ چه به حالت دوستانه و چه به حالت غیر دوستانه ، ادب حکم می کند که پاسخ وی را با مودبانه ترین لحن و ادبیات متعارف بدهیم .اگر قانع شد که واکنش و پاسخی قانع کننده خوبی بوده و اگر قانع نشد ، برای پرهیز از ایجاد خصومت، از وی فرصتی آتی را بخواهید تا بعدا پاسخ مناسب تر بدهید تا با این روش ، آن حالت تخاضم و عصبیت فروکش کند و شرایط بسوی مسالمت جویی پیش رود . اما اگر در نوبت بعدی نیز از سوی آن فرد ، حالت تخاضم و پرخاشگری ، بدون نیت اینکه بخواهد به این رویه نامناسب خاتمه دهد ، ادامه داشت . با هر روش دوستانه ای که هست ، حتی عذرخواهی از وی ، درخواست فیصله دادن به آن بحث را بخواهید و برای تکرار نشدن این رویه ، سعی بر خاتمه همکاری یا تعامل با آن فرد و افراد از این نوع باید نمود .اینرا نیز گفت : من با این سبک که آموختم ، امروزه راحت تر و با آرامش بیشتری زندگی می کنم .!!!

در صحنه های اجتماعی و در فضای مجازی گاهی شاهد گفتگوهای بعضا عصبی و پرخاشگرانه بین اشخاص هستیم .در سالهای اخیر متوجه بروز یک نوع رفتارهای مثبت و منطقی از سوی اشخاص می باشم .گاهی در گفتگوهای بین اشخاص در حین مباحث ،اصرار بر حقانیت یک طرف بر مواضع یا اندیشه خودش منجر به درگیرهای لفظی و فیزیکی که منتهی به خصومت با طرف دیگر می گردد را شاهد هستیم .گاهی این بحث ها واقعا از آنچنان اهمیتی برخوردار نیستند که روابط طرفین را به خصومت بکشانند .حتی اگر موضوع مهم و با اهمیتی باشد ،در نهایت برای حل مشکلات مراجع کدخدامنشی ،ریش سفیدی ، داوری ، قضایی را برای همین مواقع گذاشته اند. !!! و ضمنا شرط انسانیت و معرفت حکم می کند ،در زمان شروع یا درگیری بین دو انسان دیگر ، با حفظ بی طرفی و حس مسئولیت به آن شرایط با آرامش و درخواست دوستانه از دو طرف خاتمه داده شود و بی تفاوت نباشیم .با وساطت خود نگذاریم ، پرخاشگریها و دلهره ها موجب عصبیت های اجتماعی و بهم خوردن دوستی ها شوند.

چندین ماه پیش یک متنی را خواندم که برایم بسیار جالب بود . یک هموطن در یک صحنه تصادف ، اقدامی انسانی را انجام داده بود که ارزش تهیه فیلم و به تصویر کشیدن و جلوه گری شعور و معرفت انسانی آن مرد را داشته و کار او مرا بیاد پند آموزشی ، آقا محسن ،پس از سالها انداخت.!؟
[ در یکی از جاده های جنوب کشور در تصادف بین دو اتومبیل سواری ، یکی از آنها بطوری خسارت می بیند که بقول بیمه ای ها ؛ خسارت کلی ! مقصر و خود رو متلاشی که سرنشینان : مرد ، همسر و فرزندش بودند ،خوشبختانه صدمه زیاد بدنی ندیده بودند .پسر جوان راننده مقصر حادثه از خوشحالی زنده بودن آنها، گریه می کرده و راننده خسارت دیده ، از اینکه اتومبیلش که با آن کار می‌کرده از بین رفته نیز گریه می کرده !
همچون همیشه ،خیلی از رانندگان مهربان می ایستند و کمک می کنند ،اورژانس و پلیس برای کمک پزشکی و کنترل ترافیک می آیند .همه ناظر ، صحنه بودند .

در همین زمان ، مرد میانسالی به نزد دو راننده می آید و می گوید ؛ خسارت فدای سرتان ، همینکه همه سالم هستید ، خدا را شکر .به راننده ای که اتومبیلش دیگر قابل استفاده نبوده، می گوید؛ عین ماشین نو خودت هدیه می خرم و ماشین اسقاطی را هم بفروش و به جوان هم برای تعمیر اتومبیلش قول کمک و آدرس مراجعه می دهد ! ]
با خواندن روایت این حادثه ، یاد آموزه های آقا محسن افتادم . چقدر بعضی ها اینقدر انسانند و چرا افق دیدشان انقدر تفاوت دارد !؟

حمید رضا حاجی اشرفی
#با یکدیگر مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام بگذاریم .

✏️📕 دلنوشته

"' به فیک ها به هیچ وجه اعتماد نکنید "'

پس از فعال شدن پلتفرمهای فضای مجازی در چند ساله اخیر و‌ حضور خیل عظیم جمعیت کره زمین در همه کشورها در این فضا شاهد تحولات فرهنگی ، اجتماعی نوینی در جوامع بشری هستیم . البته دانشمندان جامعه شناس ، علوم ارتباطات و علوم اجتماعی از چند دهه پیش ، این وضعیت را پیش بینی کرده بودند و شد آنچه که گفته بودند ، میشود !!!!!

در این فضا اصطلاحات جدید ، حرفهای راست و دروغ و مردهایی که عکس های خانم ها را بجای عکس های خودشان و برعکس خانم هایی که عکس آقایان را بجای عکس خودشان میگذارند و اسامی مستعار دارند و استفاده های بهینه و البته تخریبی از این فضا توسط اشخاص ، گروهها و حتی بهره برداری ضد فرهنگی و اخلاقی در این فضا به وفور دیده میشود . البته شخصا معتقدم بار مثبت و آموزنده موجود در فضای مجازی به مراتب بسیار بیشتر از بار منفی آن و از این حیث ارزشمند است . !!!!!

یکی از اصطلاحات پر کاربرد در این فضا واژه [ فیک ] به معنی = فریب ، جعلی و ... است .

شخصا به شخصیت های ساخته شده ، عکس ها ، نوشته ها و هر عملی که بوی دروغ و فریب و تحت عنوان فیک شناخته میشوند ، به نوعی احترام میگذارم زیرا آنها خودشان به دیگران هشدار میدهند که :
قابل اعتماد نیستند !!!!!

اما از گفتار ، کردار ، نوشتار آدمهای ( فیک ) در درون جامعه که باصطلاح حقیقی هستند و نه مجازی ،خیلی خیلی بیشتر میترسم !!!!! پرسیدید ،چرا !؟

میگویم : در طول مدت زندگی خود ادمهای "' فیک "' زیاد دیده و میبینم که در اصطلاح فرهنگ فارسی بدانها #خالی بند و #فریبکار میگویند !!!!!

متاسفانه فیک ها یا همان آدم خالی بندها در هر شغل ، در هر منطقه ، در هر محله ، در هر اداره و شرکت و در هر قشر اجتماعی در هر دو‌ جنس همیشه بوده اند و هستند و به کسانی که بدانها اعتماد میکنند ، خسارتهای روحی ، روانی ، مالی و ... فراوان وارد میکنند و‌ بدون عذاب وجدان از زیانهای کوچک و بزرگ که به شخصیت و زندگی دیگران وارد میکنند به سبک زندگی و رویه بدون تعهد و مسئولیت پذیر خویش ادامه میدهند تا زمانیکه ،دست روزگار ، دست آنها را در نزد همگان روشن و برملا کند !!!!! شخصا خیلی از آدم فیک ها را دیده ام که در نهایت ، خودشان هم گرفتار مشکلات زندگی شده اند !

برای اینکه از #ریسک های تحمیلی فیک ها به خودتان و زندگیتان خسارتهای عدیده نبیند ، هرگاه ، کسی بیش از اندازه ای که میداند و قدرت دارد، برایتان از توانمندی و توانگری خودش در هر مکان و زمانی سخن گفت ، وعده و وعید داد !!!!! یقین کنید که او خود ، خود ،خود جناب #فیک است و با سرعت هر چه تمامتر از این آدم فیک ها که همان فریبکاران و خالی بندهای حاضر در جامعه هستند فاصله بگیرید تا پشیمان از اعتماد کردن بی مورد به آنها نشوید !!!!!

شما چه راهکاری برای شناختن آدم فیک ها در فضای مجازی و واقعی به ذهنتان میرسد !؟
اگر راهکاری دارید لطفا به دیگر دوستانتان هم بگویید تا فیک ها را بشناسند !!!!!

خلاصه گول ظاهر فیک ها را نخورید !

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و حقوق یکدیگر را رعایت کنیم

✏️📕 دلنوشته

《دلی که شکست ، دیگه شکسته》

با هم مدتها بود در مورد اینکه چگونه آدمها با نوع و سبک سخن گفتن و شیوه نگارش خودشان‌ موجب اثرگذاری مثبت و یا منفی در ذهن دیگران و آدمهای دیگر می شوند گفتگو می کردیم .

اصل ماجرا که ما وارد این گفتگو شدیم به روزی برمیگردد که هر دو در مجادله بین یک ارباب رجوع با جثه ضعیف و تنی رنجور که از رفتارهای مبتنی بر نادرستی و کج رفتاری یک کارمند به رییس او گلایه میکرد و رییس که در ظاهر انسانی قلدر و چشم بسته مدافع همکار و کارمند زیر دستش حسب رویه نادرست حاکم بر بوروکراسی فرتوت و پوسیده سازمان اداری مرسوم بنظر میرسید وی را به نشستن و آرامش جهت رسیدگی به کارش دعوت کرد و ...

هر دو ما آن صحنه و برخورد صحیح مبتنی بر رفتار درست فردی و سازمانی و تاثیرات آنرا در چند ثانیه در یک محیط سازمانی را دیدیم و ...

ناخودآگاه بیاد آن سه پند ، پندار نیک ، گفتار نیک ، کردار نیک افتادیم . و با هم در مورد اینکه نیکی ها چه انرژیهای مثبت که برای فرد و جامعه و چه برکاتی که برای انسانها می تواند بهمراه آورد به گفتگو پرداختیم و هر یک از تجربیات خویش سخن گفتیم و ...

دوستم تعریف میکرد : یکروز سالیان پیش برای دفن یکی از بستگانش به بهشت زهرا رفته بوده. شخص متوفی ثروتمند و دارای سه فرزند پسر و دختر بود و بزرگ خاندان محسوب می شد . تعداد زیادی از بستگان ، فامیل و آشنایان برای مراسم دفنش آمده بودند و حسابی شلوغ بود .

میگفت، نوه ها و نتیجه های او آمده بودند ، من که کناری ایستاده بودم ناگهان دیدم که آقای دکتر ... ، نوه بزرگ دختری آن مرحوم اندکی دورتر زیر سایه درختی نشسته و در سکوت به جمعیت و مراسم در حال انجام نگاه می کند . وی ادامه داد ، آن مرد یک پزشک ،یک انسان متواضع و بسیار خوش برخورد و باسواد بود و خیلی از افراد فامیل برای معالجه بیماری خودشان به نزد وی میرفتند .در وجود او چیزی بجز انسانیت و پزشکی مسلط در رشته علمی خودش و رفتارهای والای اجتماعی دیده نمیشد !

میگفت : پیش ایشان رفتم و بعد از سلام و علیک کنارش نشستم و پرسیدم ، چرا با فاصله ! چرا مثل غریبه ها نشسته ای ! شما که آخر معرفت و مرام و صفا هستی !

پاسخش جالب بود : به حکم وظیفه فامیلی و عنوان نوه متوفی آمده ام تا آخرین لحظات رفتن پدر بزرگی که رفتار تبعیض آمیز ،نگاه طبقاتی و خود بزرگ بینی افراطی داشت را بدرقه کنم . پدر بزرگی که دیر هنگام اثرات منفی در بذل عاطفه متوجه شد .

دکتر برای دوستم تعریف کرده بود : شما که میدانید ، ایشان پدر مادرم بود . در بین فرزندانش علاقه خاصی به پسرهایش و بالطبع نوه های پسری را داشت . در بین نوه های دختری چون من از همه بزرگتر بودم و پدرم یک کارمند ساده بود ، زیاد مرا دوست نداشت و هر موقع در کوچکی به خانه اش برای دیدار اعیاد و به اجبار مادرم میرفتیم با تندی و کم محلی با من و نوه های دختری جلوی نوه های پسری و دایی ها و وابستگان برخورد می کرد . رفتارهایش همیشه تحقیر کننده بود ، با اینکه آدم ثروتمندی بود ،اگر به نوه های پسری مثلا ۵۰ تومان عیدی میداد به ما و پسر و دختر خاله هایم ۲۰ تومان میداد ، تحکم آمیز حرف میزد و رفتارهایش زیبا نبود و ... میگفت از وقتی دبیرستان رفتم دیگر نه خودم و نه پدرم به خانه وی هرگز نرفتیم تا از رفتارهایش کمتر آسیب روحی ببینیم و البته او هم به خانه ما نمی آمد .!پدرم کارمندی پاک دست و مقید به خدمت مردم بود . چون پسر دایی مادرم هست ، همیشه در مقابل نگاه و رویه طبقاتی پدر بزرگم و دایی هایم فقط با صبوری سکوت میکرد .! امروز برای بدرقه پدر بزرگی که این اواخر گاهی برای معالجه و البته عذرخواهی به مطب من می آمد ، به اتفاق مادر ، پدر و خواهر ،برادرم و خانواده ام اینجا آمدیم . پدر بزرگم بارها پیغام داد ، اشتباه کردم و میدانم که حرفها و رفتارهای تبعیض آمیز اشتباهم ، همه نوه های دختریم را زجر داده و تو را که بزرگ تر از همه بودی ،بیشتر !می گفت امروز در غیابت در نزد دوست و آشنا ها به وجود تو و خواهر ،برادرت که هر سه تحصیلکرده و شاخص ترین هستید افتخار می کنم اما از دیدنتان خجالت می کشم ، حلالم کنید .دکتر گفت : من سالها بود حلالش کرده ام و دوستش میداشتم !

میگفت : پدر بزرگ پدریم رفتاری با عطوفت و مهرجویانه داشت ،همه ما را غرق در مهربانی میکرد .
برای هر دو احترام قائلم .امروز به بدرقه پدر بزرگی آمدم که دیر هنگام فهمید که ثروت ، مدرک، مقام دنیوی بقول حضرت مولانا امانتی موقتی بیش نیستند و داشتن عاطفه ،انسانیت ، مهربانی ارزشمند ترین ثروت و میراث همه آدمیان است !

اینها را که دوستم برایم می گفت،یاد آن آهنگی که خانم حمیرا می خواند افتادم :

- دلی که شکست،دیگه شکسته !
- ای کاش همه بفهمند که کیستند و در اینجا چه می کنند و ماموریت آنها در زندگی دنیایی چیست ؟

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《 آخرین دیدار دو همکار قدبمی》

✏️📕 آدم مودب ، فهمیده و مسلط به حوزه کار خودش و اهل مطالعه بود . سعی داشت تا آنجاییکه مقدور است به همگان احترام بگذارد . به تناسب شخصیت ، سن و سال، موقعیت اجتماعی افراد بدانها احترام می گذارد . همیشه گره گشای کار مراجعین با رعایت دقیق قوانین و مقررات و ضوابط بود . در مقابل پرخاش گری اشخاص مراجعه کننده که از سیکل تکراری و بورکراسی اداری یا حتی کارشکنی برخی از کارمندان به وی مراجعه می کردند ، کمال صبوری و حلم را بخرج می داد . در مقابل ، به سفارشات و توصیه های اشخاصی که توقعات مغایر با مقررات و اصول کار داشتند ، چه خودی و چه غیر خودی به طرق مودبانه طفره می رفت و مانع می شد . به وجدان کاری و اخلاق مداری در کار بسیار مقید و متعهد بود . همیشه این بیت را می خواند : دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی !!!

در زندگی خصوصی و خانواده نیز سعی داشت شخصی با رفتار متعادل باشد . برای همسر و فرزندانش همچون یک دوست و پدری مهربان بود . با دقت و محبت نکاتی که لازم بود بدانند را برایشان توضیح می داد و علت انجام دادن یا انجام ندادن یک کار را شرح می داد . سخت ترین تنبیه او برای فرزندان یا حتی برادر و خواهران و نزدیکانش ، وقتی کاری اشتباه می کردند که قبلا به وی تذکر داده بود و آنها عامدانه و یا بعلت غفلت آن کار نهی شده را انجام داده بودند ، واکنش دلخورانه اش سکوت چند روزه در برابر آنها بود .

می گفت : همه ما چند صباحی مهمان این زندگی خاکی هستبم . ما در اجتماع انسانی ، همه با هم زندگی می کنیم . اگر حد و اندازه های خود و احترام به حقوق دیگران را بشناسیم ، زندگی متعارف تری در این مدت عمر خودمان به ما از سوی شعور کایئات می دهند . !!! ؟؟؟ .
می گفت : تاثیر تربیت خانوادگی و محیط اجتماعی و علاقه فردی به دانستن رموز نامشهود پیچیده از فلسفه زیستن در این جهان خاکی ، مسلما در انتخاب سبک زندگی و شکل گیری بینش و نگرش آدمها تاًثیر گذار است . می گفت ؛ مرحوم پدرم یک خواروبار فروشی داشت ، در زمان تحصیل گاهی به کمکش می رفتم ، طرز برخورد مهربانانه و مودبانه و منصفانه وی با مشتریان ، الگوی ذهنی من در شغل آینده ام شد . در محیط کارم ، که پله پله ترقی کردم ، همیشه به نظم و انصباط و رعایت حقوق مراجعین و دقت در مقررات و سلامت محیط کار سازمانم مقید بودم . از گرفتن هدایا و هبه تحت هر عنوان اجتناب می کردم و نیز مانع این کارها توسط کارکنان در زمان ریاستم بر سازمان می شدم و با فرد خاطی برخورد می کردم . برخی از همین برخوردها موجب کینه توزی عده ای درون و بیرون سازمان بر علیه من شده بود . سعی کردم ، توازن و تعادل در تفکری که گفتارهایم و رفتارهایم را شکل داده بودند را هرگز با کج راهی تعویض نکنم .

می گفت : دو سال آخر سنوات خدمتم ، بعلت شدت گرفتن یک بیماری مزمن ، به توصیه پزشک مجبور بودم از شلوغی و حجم بالای کارم بکاهم . قرار شد در شورای فنی شرکت تا بازنشستگی کار کنم . یکی از همکارانم ،جایگزین انتخاب شد . کم کم شاهد تغییر رویه‌ها و رفتارها در شرکت بودم . اما بعلت نداشتن قدرت سازمانی و بیماری شدیدم ، توانایی جسمی و سازمانی برای ممانعت از اشتباهات را نداشتم . دو سه باری در جلسات گروهی شرکت در نوبت خودم ، آقای مدیرعامل به تندی ، گزارشات مرا نامرتبط دانست و مانع تکمیل سخنانم شد . صبوری کردم و بسیاری از همکارانم دلجویی می کردند . یکروز حکم بازنشستگی مرا روی میز کارم گذاشتند . بعد از ظهر وسایل مختصری که داشتم برداشتم و با بدرقه چند تن از همکاران از انها خداحافطی کردم و آقای مدیر عامل هم آنروز به شهر دیگر برای بازدید شعبه شرکت رفته بود . چند وقت بعد در عروسی فرزند یکی از همکاران او را دیدم ،با یکدیگر دست دادیم و گفت : خوشحالم که بازنشستگی شما را دیدم ! تشکر کردم و گفتم : امیدوارم مدیر عامل بعدی موقع بازنشستگی شما پس از سالها همکاری حداقل این مرام را داشته باشد که عرف مرسوم و حرمت سالها نان و نمک خوردن را نگهدارد و حکم بازنشستگی را خودش به دست شما بدهد و به پاس آموزش ها و حرمت نگه داری سالیان متمادی از شما با مهربانی خداحافظی کند . امیدوارم سازمانی که منضبط و توانگر مالی تحویلش دهی ، او هم به بعدی همانطور تحویل دهد .!!!! این آخرین دیدار ما برای همیشه پس از سالها همکاری و اگر اسمش را دوستی بگذاریم ، پس از سالها دوستی بود ...

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《 چه زیبا بود بازی تیم ملی فوتبال مان در ورزشگاه Education قطر 》

همین چند وقت پیش در زمان جام ملت های آسیا که در کشور دوست و همسایه جنوبی برگزار می شد ،تیم ملی کشورمان در مقابل تیم ملی ژاپن قرار گرفت. گزارشگر بازی ،محمد رضا احمدی بود.شیوه و ادبیات گزارش او را دوست دارم.بارها و بارها در طول مدت زندگی کلمه Education را شنیده ام اما آن عصر زیبا وقتی چندین بار محمد رضا احمدی اسم این ورزشگاه را تکرار می کرد در ذهنم به انتخاب کنندگان این نام برای این ورزشگاه آفرین گفتم و تحسینشان کردم ! نمیدام چرا همیشه اسامی چیزهایی که با فرهنگ و هنر و آموزش مرتبط هستند برای همه انسانها یادآور خاطرات شیرین هستند .یا اینکه همه آدمها ناخوآگاه به نامهای مرتبط با آموختن و یادگیری احترام می گذارند .همیشه وقتی از کنار مهدهای کودک، مدارس ، دانشگاهها ، خانه های معلم ، کانون پرورش فکری کودکان ، مراکز آموزش فنی و حرفه ای ، پژوهشکده ها و ورزشگاهها و باشگاههای ورزشی رد می شوم یک حس مملو از انرژی مثبت و روزهای ‌پر امید در ذهنم تداعی می شود .

آن عصر زیبا ،با بازی زیبای دو تیم آسیایی ، تیم ملی فوتبال کشورمان و تیم ملی فوتبال ژاپن در ورزشگاه زیبای اجو کیشن قطر که دارای مفهوم فرهنگ و آموزش هست ، هرگز از خاطرم فراموش نمی شود .

اصولا فلسفه وجودی رقابت های ورزشی بر مبنای تندرستی و نشاط فردی و اجتماعی پایه ریزی شده . مسابقات ورزشی در راستای توسعه و تعمیق دوستی ها بین انسانها و جوامع و ملت ها طراحی شده اند . هدف غایی از مسابقات فقط کسب قهرمانی و گرفتن جام نیست .برد و باخت در بازی ها، گرفتن یا نگرفتن جام همه و همه بهانه هایی برای گردهم آیی های انسانی و رقابت های سالم در جهت تعمیق دوستی ها و تعمیم عواطف انسانی هستند. برای هموطنانی که بازی زیبای هر دو تیم را دیدند ، آن شب ، آن بازی، فینال جام ملت های آسیا 2024 بود. آنشب بازی زیبای تک تک بازیکنان تیم ملی فوتبال کشورمان که با تمام وجود و به عشق برای سربلندی نام وطن هر چه در چنته داشتند را خالصانه به معرض نمایش گذاشتند تا Education بالای ایرانی را در ورزشگاه Education به معرض نمایش همگان بگذارند.آنشب برای بسیاری از ایرانی ها ،بازی بیاد ماندنی و تکنیکی ، هوشیارانه و هماهنگ و تدبیر والای بازیکنان ، مربیان و تشویقات صدها هموطن عزیز حاضر در ورزشگاه اجو کیشن قطر در مقابل تیم اخلاق مدار و بازیکنان با تکنیک و خوش اخلاق ژاپنی یک فینال واقعی بود. مسابقه ای که در آن بازیکنان و مربیان دو تیم فقط برای یک مسابقه ورزشی سالم و پاک به میدان رفتند و هر دو تیم علی رغم نتیجه پایان بازی از آن سربلند بیرون آمدند .البته همه تیم ها زحمت کشیدند و به تیم های قطر و اردن نیز جای گفتن تبریک دارد.اینکه کدام تیم قهرمان می شود و کدام تیم دوم و سوم می شود یا زود هنگام حذف می شود یک اتفاق ثانویه باید دانست ، روح ورزش را از منظر ذات ورزشی و توسعه فرهنگی و تزریق امید در جوامع می توان ارزیابی نمود .
اگر این مسابقات و رقابت ها وجود نداشته باشند انگیزه های نوجوانان و جوانان به تلاش در زندگی کمرنگ خواهد شد .ورزشکاران همه رشته ها در همه جای دنیا و در کشور ما قابل احترام و قدردانی هستند . برد و باخت در ورزش را فقط به حساب ملاک و ارزیابی میزان تلاش فردی و گروهی ورزشکاران باید گذاشت وگرنه با هر نتیجه و رتبه ای ، کسانی که با رقابت های ورزشی روحیه نشاط ، شادی ، همبستگی ، تکنیک های موفقیت و اندازه گیری سطح ظرفیت روحی و روانی انسانها در زمان بردها و باخت ها را آموزش می دهند برای دیگر انسانها قابل احترام هستند. ورزشکاران به جامعه خصوصا نوجوانان و جوانان روحیه تلاش ، کوشش و امید به موفقیت نه تنها در زمین های ورزشی و ورزشگاه ها می دهند ، بلکه مبارزه با غرور و نترسیدن از باخت در زندگی را یاد می دهند. مهم تلاش انسانی برای بهتر زندگی کردن تحت ملاک های انسانی و روحیه دوستی و تعاون است و لاغیر !

ورزشکاران اخلاق مدار فوتبالیست تیم ملی ایران و تیم فوتبال خوش اخلاق ژاپن ،آنشب هر دو در بازی در ورزشگاه Education قطر ،فرهنگ و ظرفیت بالای اخلاقی و انسانی دو ملت و ورزشکاران دو جامعه شاخص آسیایی را در پیش چشمان سایر ملت ها به اکران گذاردند .

چه اسم زیبایی دارد این ورزشگاه و چه بازی زیبا و چه خاطره از یاد نرفتی را فوتبالیست های عزیز ایرانی و فوتبالیست های خوش اخلاق ژاپنی آنشب در Education برای همیشه بیادگار گذاشتند تا همه قدر بازیکنان و مربیان همه رشته های ورزشی را بدانیم و به آنان احترام بگذاریم .
راستی ،چه کلمه زیبایی هست این ؛ Education = آموزش !

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام بگذاریم .

✏️📕 دلنوشته

《یادی از مردمداری و فرهیختگی استاد همشهری ، مجید محسنی مهر》


سال ۱۳۴۸ یکروز وقتی باتفاق مرحوم پدرم از تهران بسوی دماوند و شهر کیلان ( عزیز) میرفتیم ، قبل از پل شلمبه و محل بقعه امامزاده محمد ، سمت جنوب جاده ،نزدیکی قهوه خانه مرحوم پویا ،از دور دیدیم که عده ای در درون یک چمن زار در حال فیلمبرداری هستند . نزدیک تر که شدیم ، یک آقایی که لباس اسپرت به تن داشت و عینکی دودی به چشم از دور دو دستی برای مرحوم پدرم دست تکان داد .

کنار جاده توقف کردیم ، از ماشین پیاده شدیم و پدرم و آن آقایی که دست تکان داده بود، یکدیگر را در آغوش گرفتند و پس از روبوسی و سلام علیک آنها ، من به دوست پدرم سلام کردم و ایشان با مهربانی و متانتی بی نظیر به من که نوجوانی ۱۱ - ۱۰ ساله بودم ،پاسخ و خوش آمد گفت .

مرحوم پدرم بلافاصله به سوی عوامل فیلمبرداری ، هنرپیشگان و دستیاران کارگران رفت و با تک تک آنان سلام و علیک کرد و خسته نباشید گفت . دوست پدرم شادروان مجید محسنی مهر ، آنروز در حال کارگرانی فیلم [دنیای پوشالی] بود .

پدرم از آقای محسنی مهر و همکارانشان دعوت نمودند فردای آنروز در باغ پدرم ،مهمان ایشان در شهر کیلان باشند و پس از قبول دعوت آنان خداحافظی نمودیم و به راه خود رفتیم .این اولین باری بود که من ،استاد مجید محسنی مهر ؛ نویسنده ، تهیه کننده ، کارگردان ، بازیگر ، گوینده و نماینده مجلس شهرستانهای دماوند و فیروزکوه را از نزدیک میدیدم .

مجید محسنی مهر در سال ۱۳۰۲ در گیلیارد (جیلیارد)دماوند بدنیا آمد . با تشویق حسین محسنی برادر بزرگتر خویش به صحنه هنرو سینما ، تاتر وارد شد . فارغ التحصیل هنرستان هنر رشته تاتر و سینما بود . سال ۱۳۱۹ اولین بار روی صحنه برای بازی در نمایش 《سالومه》رفت و ۱۳۳۰ در اولین فیلم سینمایی خواب های طلایی بازی کرد .

در فیلم های پرستوها به لانه بر میگردند [ فیلمی که موجب تشویق بازگشت بسیاری از نخبگان تحصیل کرده برای خدمت در ایران شد .]و نیز در فیلم های قربون خودم ، آهنگ دهکده ، عروسک پشت صحنه ، لات جوانمرد ، بلبل مزرعه ، زندگی شیرین است ، خواب و‌خیال بازی کرد . تا سال ۱۳۶۰ استودیو دوبلاژ مهرگان را مدیریت میکرد . آخرین بازی و حضور وی در روی صحنه تاتر در نمایش《خداحافظ》در روز ۱۵ تیر ماه ۱۳۶۹ در تهران در حین اجرای نمایش از زندگی هنرمندانه و زیستن بر روی این کره خاکی برای همیشه خداحافظی و به دیدار معبودش شتافت . ! .

یکی از زیباترین خاطره ای که مرحوم پدرم از مجید محسنی مهر برایم تعریف کرده را به رسم امانت در این سطور مینویسم : مجید محسنی مهر ،زمانیکه نماینده مردم شهرستان دماوند در مجلس بود ، هر جمعه ،کت و شلوار شیک می پوشید و در ورودی شهرمان به مسافرین تابستانی که از تهران برای گردش یکروزه به دماوند می آمدند ، می ایستاد و به سرنشینان هر خودرو شاخه گل رز زیبایی هدیه میداد و با لبخند و مهر به آنان خوش آمد میگفت . این رفتار مرحوم مجید محسنی که از فرهنگ والای تربیتی زادگاهش و روحیه متین ، فرهیختگی وی سرچشمه میگرفت ، موجب سربلندی شهرستان زیبای دماوند در آن دوران و پس از آنزمان شد .

مرحوم پدرم و شادروان مجید محسنی در اواخر عمر دچار بیماری نارسایی کلیوی شده بودند . هر ماه که با پدرم برای معاینه به مطب دکتر برومند میرفتیم ، شادروان مجید محسنی را میدیدیم . با هم غرق در گفتگو و تجدید خاطره ها می شدند .

شادروان مجید محسنی در مراسم دفن ، سوم ، چهلم و سال پدرم در کنار خانواده ما بود . متانت ، مهربانی ، دوستی ها ، مردمداری ، اصالت و فرهیختگی استاد هنرمند وطنمان و شهرستان زیبای دماوند را که تحت هر شرایط و موقعیت اجتماعی ، رفتاری متوازن و والا داشت و شخصا یکی از مربیان نامحسوس خویش ایشان را میدانم ، هرگز گفتارها ، لحن و رفتارهای متین و آموزنده ایشان را فراموش نمی کنم . این دلنوشته بخاطر اینکه اولین بار آن شادروان را باتفاق مرحوم پدرم در شهریور ماه ۱۳۴۸ در گیلاوند دیده بودم به رسم یادبود و وظیفه همشهری بودن به نگارش درآوردم ‌. مجید محسنی دو دوره نماینده مجلس از حوزه انتخابیه شهرستانهای دماوند و فیروزکوه بود . خاکی و مردمدار . یاد و نامش همواره برای همشهریانش گرامیست .

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《 چیدمان خلاقانه سفره صبحانه بر روی زین موتور سیکلت 》


سهراب آسمان پر ستاره کاروان شعر ایران ، سپهری عزیز در توصف زندگی اینچنین سروده :

[ زندگی راز بزرگیست که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
زندگی وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است که نخواهد آمد
زندگی سبزترین آیه در اندیشه برگ
زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است جهانی با ماست
زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است
زندگی خاطره آمدن و رفتن ماست ... ]

هر از گاهی برای انجام یک کار اداری ، از مسیر کوچه ای در خیابان شریعتی به داخل خیابان سهروردی می پیچم تا چندین متر آنطرف تر به داخل یک ساختمان اداری وارد شوم . امروز صبح برای چندمین بار وقتی مجددا این مسیر را طی میکردم ،مرد موتور سوار را دیدم که با سلیقه ای خاص بر روی زین موتور سیکلت خودش در حال پوست کندن و خرد کردن و چیدمان زیبای خیار ها و گوجه فرنگی ها حلقه شده در داخل یک دیس بزرگ که به زیباترین وجه ممکن آن خوردنی ها را می آراید دیدم . هر بار که این حرکت زیبا و بی آلایش آن همشهری میانسال را می بینم که در کمال آرامش در حال آماده سازی سفره صبحانه برای خودش و دوستان کسبه مقابل آن فروشگاه است ، در درون ذهنم او و این سادگی و بی تکلف بودنش را بسیار تحسین می کنم . !!!!!
چند بار به خودم گفتم که از وی اجازه بگیرم که از چیدمان زیبای دیس صبحانه روی زین موتورش عکس بگیرم ، اما بعلت عجله در انجام کار به لحظه ای نگاه و دیدن زیبایی کار ایشان بسنده کرده و گذر نموده ام . ترجیحا تصمیم گرفتم که این دلنوشته را برای تجلیل از این اقدام فرهنگ ساز این همشهری و سادگی رفتار را بنویسم.

سبک سرودن شعر سهراب سپهری را به این جهت بسیار دوست دارم که آن عزیز ، مفاهیم زیبا از کردار انسانها ، طبیعت و موجودات خداوند در چرخه زیست را آنچنان دستمایه سرودن و شرح انساندوستی ، دیگر دوستی و نشان دادن زیباییها و رازهای پنهان و برکات ساده زیستن را در قالب وقایع و رخدادهای پیرامون خودش با مهارت ترسیم کرده که انگار هر زمان که اشعار او را بخوانی ، انگار که دیروز سروده و بوی تازگی دارد . برای همین اشعار او و برخی دیگر از شاعران کشورمان ، مملو از درسهای آموختنی برای انسانهاست و بقول خودش در رودخانه زندگی جاریست !!!!!
اگر بدان سروده ها برای آموختن بنگریم استعاره های توصیفی سهراب واقعا زیباست و روح انسان را بسوی کمال انسانی سوق می دهد !

زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود
زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است
زندگی خاطره آمدن و رفتن ماست !!!!!

و بقول خودش : لحظه ها را دریابیم !؟

باورها ، نگرش ریز و ظریف ، قدرت تبیین بسیار استادانه سهراب در توصیف رابطه متقابل انسان و انسان ، انسان با طبیعت و محیط زیست و نهایتا جهان‌بینی بسیط و نگاه عارفانه بزرگ مرد دیار باستانی کاشان ، انگاری او با واژه های زبان فارسی، نقاشی میکند ، را بسیار دوست دارم . همیشه فاتحه ای برایش در پس خواندن هر یک از اشعارش می خوانم .

هرگاه سینی زیبای صبحانه روی زین موتور مرد همشهری از دیده ام از خود پرسیده ام ؟! اگر سهراب زنده بود و از کنار این مرد باسلیقه در این دوره و زمانه غریب و پر رنگ و لعاب ، می گذشت و این کار زیبا که در بین زرق و برق های محیط پیرامونش در همان خیابان و شمال شهر تهران خلق می کند ، چه اشعاری را در وصف و شرح قشنگی و آموزندگی سفره ساده صبحانه زیبای آن مرد که برای خودش و دوستانش آماده می کند ؛ می سرود !؟

آقای موتور سوار همشهری ، کار شما ، سادگی و بی تکلفی شما در دوران کلاس گذاشتن های بعضی از آدمها با ادعاهای من برتری و پز دادن‌های پوچ برخی از همشهری ها ، بسیار ارزنده ، آموزنده و فرهنگ ساز است.
من به شما و کار شما از صمیم قلبم احترام می گذارم . راستی بگویم ، یکبار دیدم که آن مرد ، دو لقمه از سینی صبحانه را به اصرار به دو کودک رهگذر که لحظه ای نگاه کردند، تعارف کرد .

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم احترام بگذاریم .

✏️📕 دلنوشته

《چهارشنبه سوری جشنی باستانی که حادثه آفرینی در آن مفهومی ندارد !》

روزهای نوجوانی ، مرا بیاد برنامه های فرهنگی - آموزشی رادیو ایران که از چندین روز قبل از آخرین سه شنبه هر سال ،کارشناسان مجرب و مسلط در مورد فلسفه برگزاری جشن چهارشنبه سوری از قرون متمادی گذشته پر افتخار ایرانیان برای شنوندگان بطور مفصل سخن می گفتند و آموزش های فرهنگی ، محیط زیستی ، ایمنی را از آن رسانه نشر می دادند.

در فرهنگ هر ملتی ، فلسفه وجودی جشن ها و مراسم ملی آنها منشا در سنن مذهبی ،اجتماعی و مناسبت های اقتصادی آنان دارد .
در فرهنگ باستانی ایران زمین علت وجودی مراسم جشن چهارشنبه سوری ، در واقع رفتن به پیشواز بهار و عید نوروز و فصل تجدید حیات طبیعت و شروع فصل کشاورزی ،کار و تلاش ، تحرکات کسب و کارها ، تولید غذا از سوی ایرانیان باستان بوده و در این جشن همه با روشن کردن آتش و دور هم جمع شدن و پختن انواع آش ها ، غذاهای محلی و توزیع نقل و نبات ،رفتن فصل سرما و بی تحرکی ، رخوت و شروع فصل گرما و تحرک ، کار و کوشش را بهم یادآوری و شادباش می گفتند.

با خاتمه فصل سرما و آمدن فصل بهار در نیمکره شمالی زمین ، فصل شروع کار و تولید، بهانه ای برای شادی مردمان ایران زمین و ارزش گذاری به فرهنگ کار در تاریخ باستانی و قرون پس از ورود دین اسلام به ایران بوده و هست .!!!؟؟؟

کارشناسان فرهنگی بارها تاکید کرده اند که متاسفانه شاهد افراط در برگزاری این جشن ملی و تغییرات تدریجی در نحوه برگزاری این سنت زیبا در دهه های اخیر هستیم . از یکسو با کندن انبوه بوته ها برای پریدن از روی آتش آنها در این جشن موجب دو نوع  آسیب به محیط زیست شده است  :

۱ - آتش زدن حجم زیادی از بوته ها در هر کپه ، احتمال صدمه و سوختگی انسانها را بالا میبرد و این رفتارها با فلسفه وجودی این جشن ایرانی مغایرت کامل دارد .

۲-کندن بوته های موجود در طبیعت برای روشن کردن آتش ،موجب صدمه و خالی شدن دشت ها از گیاهان مفید و لازم که در بهار برای تغذیه احشام بهره برداری می شوند، دیگر اینکه گیاهان خودرو در اراضی شیب دار و دشت ها مانع از فرسایش خاک و جاری شدن سیل بخاطر ایجاد مانع و نفوذ آبهای جاری باران با کاهش سرعت روان آبها ،موجب کاهش سرعت آب سیلابها و فرو رفتن در عمق زمین و بالارفتن میزان ذخائر منابع آب زیر زمینی کشور و نیز مانع از فرسایش خاک توسط باد میشوند، لذا توصیه کارشناسان خودداری از کندن بوته ها و در سالهای بعد کسانی که به این توصیه های کارشناسی توجه نمی کردند با جریمه های سنگین مالی مواجه میشدند تا کم کم این رفتارهای نامناسب کاهش محسوس پیدا کرد .

اما درسالهای بعد از انقلاب به تدریج متاسفانه با تغییر نسل ها و فراموشی فلسفه وجودی و شیوه اصیل برگزاری این نوع جشن ها به نسل جدید ،فرهنگ جشن های آتش بازی الگو برداری شده از کشورهای جنوب شرقی آسیا کم کم در نزد جوانان ایرانی به نادرست رواج یافت و نسل نو که بیشتر از اینکه نگاه فرهنگی به مراسم چهارشنبه سوری داشته باشند ،بنا به اقتضای شرایط سنی بیشتر به جنبه تخلیه هیجانها ، رفتارهای فیزیکی پر مخاطره در این جشن نگاه می کنند و در سالهای اخیر همین موضوع باعث مجروح ،قطع عضو ، معلول و فوت  بسیاری از هموطنان عزیز شده و خانواده های زیادی عزادار و دچار خسارتهای بدنی - مالی فراوان گشته اند .

تلاشهای رسانه ای ،منجمله در فضای مجازی و اطلاع رسانی های وسیعی برای اصلاح رفتارها و آموزش ایمنی بسیار اثر بخش بوده ،در کنار این اقدامات تلاشهای ارزشمند نیروهای انتظامی ، آتش نشانان ،امدادگران ،پزشکان و کادر درمانی و قوه محترم قضاییه در کاهش دامنه این #ریسک بی دلیل !!!!! و نجات مصدومین بسیار کارساز و قابل تقدیر است .

اما در کنار این فعالیت های ارزنده ، نقش و ضرورت مشارکت فعال مدیران  آموزشی و فرهنگی و اهالی رسانه ، هنرمندان ، انجمن های مردم نهاد فعال در حوزه  مباحث اجتماعی و ایمنی در فرهنگ سازی و تبیین فلسفه وجودی این جشن برای جوانان که در این دوره به #چهارشنبه سوزی متاسفانه تبدیل شده و همگی باید تلاش کنیم تا مجددا این جشن ملی به همان اهداف انگیزشی و ترویجی فرهنگ کار و بدرقه نمادین  زمستان و پیشواز بهار به روال زیبای تاریخی برگردد و با کاستن مخاطرات و رفتارهای پرخطر و پرسروصدای ناشی از فرهنگ وارداتی سایر کشورها ،اصالت فرهنگ ملی ایرانیان و تبلور صبر و متانت ، یکدلی هموطنان در جشن های ملی به سایر مردم ملل جهان معرفی شود و همانطوریکه [ نوروز باستانی ] یکی از با مفهوم ترین اعیاد ملل جهان مورد توجه سازمان ملل متحد و کشورهای بسیاری قرار گرفته،جشن چهارشنبه سوری نیز مجددا بعنوان یک مراسم ملی و میراث فرهنگی ارزشمند ایران زمین به ملل جهان معرفی گردد.

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《 استقبال از کتاب خوانی در ماه مبارک رمضان 》

در خبری که روز گذشته در فضای مجازی منتشر شد ، جمعیت زیادی از مردم تهران را در یکی از شبهای ابتدایی ماه مبارک رمضان نشان می داد که در جلوی درب یک کتاب فروشی واقع در مرکز شهر تهران به تصویر کشیده است .نویسنده متن گزارش به نقل از فروشنده کتابفروشی نوشته بود ؛ امسال و سال گذشته شاهد استقبال خوب هموطنان و جوانان عزیز برای خرید و مطالعه کتاب هستیم .

پیشتر در یک ویدئو دیگر ، یکی از هموطنان خبری بسیار جالب و بی نظیر را به اطلاع همگان ،اینچنین اعلام نمود ؛ کتابخانه ای با هدف  ارسال و مطالعه رایگان۱۳۰۰۰۰ کتاب در تهران به کمک خیرین تاسیس شده و بدون گرفتن کارت و یا وثیقه ، در تهران ۶ جلد کتاب برای مدت سه ماه و برای شهرستانها ، ۸ جلد کتاب برای مدت شش ماه در اختیار متقاضیان برای مطالعه قرار می گیرند !

چه خبرهای بی نظیری ، چقدر غرور آفرین هستند این کارهای فرهنگی ! یکبار دیگر بعنوان یک ایرانی به ایرانی بودنم مغرور شدم و افتخار می کنم !

درود بر جوانان و مردم شریف ایران که از دیر باز تاریخ این کهن دیار ، اهل قلم و تولید دانش و بینش و فرهنگ سترگ در شرق عالم بوده اند و منشا نشر آگاهی و خرد بوده و هستند . فرزندان ( ایران جان) در شبهای ماه مبارک رمضان ، ماه آموزه های خودسازی و توسعه فردی و اجتماعی تحت تعالیم ناب توحیدی بار دیگر با بنیان گذاری فرهنگ کتاب خوانی در این ماه و در همه سال و تامین شرایط رونق بازار کتاب از یکسو و به رایگان قرار دادن کتاب در دسترس یکدیگر از سوی دیگر، مشعل نقشه راه دانایی و خردمندی در موج چهارم تمدن بشر را در ایران زمین برافروخته اند تا بار دیگر نشان دهند که ایران و ایرانی مهد پرورش فرهنگ و آموختن و آموزاندن بوده و همچنان هست و خواهد بود .

در موج چهارم تمدن بشر ، جهان در ابتدای راه تولید انباشته دانش و اتکا بر مدیریت اطلاعات و علم داده ها قرار گرفته ! برای مدیریت جوامع پسا مدرنیسم و عصر فرا صنعتی به انسانها و شهروندان با بینش و نگرش راهبردی و مسلط به تحولات فرهنگی و تمدنی نیاز است . ثروت اصلی در ارزش گذاری به تنهایی سرمایه های ثابت و داراییهای شامل اموال،منقول و غیر منقول از زمین ، کارخانه ، ساختمان ها ، ماشین آلات ، ابزارها و موجودی بانکی بنگاههای اقتصادی در موجهای پیشین به تنهایی عبور کرده و نقش اصلی هدایت دگردیسی بزرگ تمدنی بخصوص در انقلاب پنجم صنعتی ( 2023) بر عهده انسان ها ، این خلیفه های پروردگار عظیم الشان مجددا واگذار شده است . در واقع تکنولوژی دیجیتالی و هوش مصنوعی باز هم تحت رهبری فکری انسانها در خدمت جامعه فراصنعتی قرار خواهند گرفت تا تمدن جدید بشری به بهترین وجه ممکن شکل گیرد و مام زمین برای تداوم حیات انسانها از انواع آلودگی ها پاک گردد .

در موج چهارم و انقلاب پنجم صنعتی یکبار دیگر نقش بسیار با اهمیت مراکز آموزشی و پژوهشی و دانشگاهها و کتاب و کتابخانه و علم و علم پروری و خرد و آگاهی برتر برای توسعه فردی و اجتماعی اثبات گردید . تمدن بعدی بشر دیگر بر پایه های زمین و زمین داری و مدیریت تیول داران و کارخانه ها و کارخانه داران و شرکت های سنتی و مدیریت گاراژی پیرو این و آن ساخته نمی شوند . در موج چهارم و تمدن دیجیتالی و زیست محیطی سرمایه اصلی از دانش و خردمندی شهروندان آگاه و با بصیرت جهانشهر و کشورها تشکیل می شوند . برای جا نماندن از موج چهارم و تحولات عظیم تمدن بشری موثرترین ابزار و کلید یافتن رمز ها و رموز دگردیسی ها ، کتاب و کتاب خوانی و ارتقا سطح اطلاعات ، آگاهی ، تجزیه و تحلیل منطقی و اصولی رخدادها و شناخت مسیرهای طراحی شده برای آینده توسط دانشمندان شاخص جهانیست . چه ماه رمضان پر برکتی در ۱۴۰۲ در حال سپری شدن است . امسال صف جلوی کتابفروشی ها از صف جلوی حلیم و زولبیا و بامیه فروشی ها شلوغ تر شده است ! این خبرها و این رفتارها حکایت از توسعه معنوی و نوید پیوستن آگاهانه تک تک هموطنان به عصر موج اطلاعات و تمدن عصر خرد و خردمندی را می دهند. عکس تجمعات صف ایرانیان مشتری خرید کتاب در جلوی کتابفروشی ها در ماه مبارک رمضان در آستانه عید سعید باستانی نوروز و آمدن فصل بهار را برای همه مردمان دنیا بفرستیم تا همگان ببینند و بدانند ،ایرانیان همیشه فرزندان بصیرت و دانش و خرد و خردمندی بوده و هستند و تا دنیا دنیاست ،ایرانی فرزند علم و دانش و بینش استراتژیک بوده و همچنان خواهد بود ......

آخرین روزهای ماه اسفند ۱۴۰۲

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《 یادی از استاد بزرگ، آیت کریمی،انسانی که از او بسیار آموختم 》

نیمه دوم دهه ۷۰ بود. پس از سالها فعالیت نیمه وقت در بازار بیمه ،تصمیم به تمرکز کار در بازار بیمه گرفتم .

با استاد شادروان جعفر قاسمی نژاد صدر مشورت نمودم که نمایندگی شرکت های بیمه بهتر است یا کارگزاری !؟

ایشان در پاسخ گفتند : با توجه به اطلاعی که از  روحیه شما دارم کارگزاری برایت مناسب تر است .

مدارک مورد لزوم را چون هنوز انجام کارها سیستمی نشده بود بطور دستی به اداره پذیرش بیمه مرکزی که آن زمان در ساختمانی واقع در خیابان طالقانی تهران نزدیک پل حافظ بود بردم . پس از تحویل مدارک هفته بعد برای اطلاع از اینکه برای آزمون پذیرفته شده ام یا خیر مجددا به بیمه مرکزی مراجعه نمودم . کارمندان اداره پذیرش گفتند که آقای آیت کریمی گفته اند با شما می خواهند صحبت کنند . به اتاق ایشان مراجعه نمودم. آنروزها عینک میزد و جوانتر و پر تحرک بود .صراحتا گفتند : هرگز با این شرایط به شما ،مجوز کارگزاری نمیدهیم !!! نوشته ام اول باید سه سال نمایندگی از یک شرکت بیمه بگیری و تجربه و مهارت بدست آوری تا توانایی کارگزار حرفه ای شدن را کسب کنی !

خداحافظی کردم و از ساختمان بیمه مرکزی بیرون آمدم . به یکی از دوستانم که جدیدا در بیمه مرکزی بعنوان کارمند استخدام شده و دوست مرحوم آیت کریمی بود موضوع را گفتم و ایشان پس از صحبت با آن مرحوم پاسخ داد که : استاد گفته ؛ من صلاح ایشون رو میخوام ، اونطوری بهتر فنون بیمه و کارگزاری رو درک میکنه ! طی چند روز از یک شرکت دولتی نمایندگی گرفتم . در حین کار متوجه صحت توصیه استاد شدم . یکروز در شرکت بیمه جلسه ای بود ایشان را دیدم و پس از سلام و علیک پرسید ؛ چرا نمیایی برای گرفتن مجوز کارگزاری ! مدیران شرکت بیمه پاسخ دادند ،ما نمی گذاریم بیاید !!!

در فاصله سه سالی که گذشته بود ، ساختمان بیمه مرکزی از خیابان طالقانی به بلوار افریقا ابتدای بلوار ناهید منتقل شده بود که اکنون به آن ساختمان شماره دو می گویند . پس از اخذ مجوز کارگزاری و ادامه کار در بازار بیمه ، متوجه محبت و لطفی که آن بزرگ مرد علم محور صنعت بیمه کشور در حقم نموده بود شدم . پیچیدگی اصول فنی در رشته های شغلی و تسلط مورد نیاز برای تعامل بین شرکت های بیمه با بیمه گذاران بقدری زیاد بود که بدون داشتن تجربه امکان موفقیت وجود نداشت . موقع نیاز به رفع اشکال بی دریغ و مشفقانه راهنمایی می کرد .

در حین اجرای یک پروژه سراسر کشوری درمان و عمر و حادثه گروهی به مشکلاتی در زمینه نحوه تعامل بین بیمه شدگان با شعب شرکت بیمه برخوردم که باید با مطالعه و پرسش از با تجربه ترها رفع اشکال می شد . در یکی از نشریات پژوهشکده بیمه مقاله ای از استاد آیت کریمی در باره نحوه خدمات رسانی [ کارگزاری بیمه مدنت فرانسه ] خواندم که در جنگهای دهه 70 میلادی لبنان ، این کارگزاری صدها نفر لبنانی را بعلت فقدان زیر ساخت های بیمارستانی مناسب در لبنان به فرانسه برده و معالجه کرده و برگردانده بود . برای بیشتر دانستن به نزد استاد رفتم . حدود دوساعت وقت گذاشت و نه تنها خدمات مدنت در لبنان بلکه در عربستان و کویت را نیز توضیح داد . روشهای کنترل ضرایب خسارت درمان از منظر کارشناسان کارگزاری مدنت را به دقت تشریح نمود .همیشه آن نقش معلمی و منتورینگ بیمه و ریسک در وجودش متجلی بود .

در کلاسهای توجیهی بیمه مرکزی نیز با صراحت لهجه سخن می گفت . اهل تعارف نبود .در انتقال مفاهیم حرفه ای و درک همکاران بسیار جدی و ضابطه مدار در عین اینکه با معرفت و با مرام بود. هرگز در این سالها رفتار فردی و سازمانی مغایر با فرهنگ اصیل تعاملات اجتماعی ایرانیان از ایشان ندیدم . بر عکس برخی ها با ارتقا یک پله ، خودشان را بطرز عجیبی گم و بعدا هم از اذهان همکاران پاک می شوند.

چند سال پیش ،پس از اخذ مجوز یک شرکت بیمه تلفن زد و پرسید ؛ من به دفتر شما بیایم یا شما به شرکت ما میآیی !؟
پاسخ دادم : استاد وظیفه من است که خدمت برسم . چند روز بعد باتفاق همکارم آقای مهندس رضا آرام به دیدنشان رفتیم .آنموقع مدیر عامل یکی از شرکت های بیمه در شروع بازنشستگی بودند، گفت : دلم میخواست پس از چند وقت ببینمتون و بگم ،تا میتونی برای ترویج فرهنگ بیمه که عامل توسعه هست بنویس . دیگر اینکه ؛ علت سرعت بالای تیم شما در اخذ مجوز فلان شرکت بیمه چه بود !؟ آنجا فهمیدم یک معلم همیشه دقت نظر بالا دارد ! پاسخ دادم ؛ اول : خواستم آن توصیه در دفتر خیابان طالقانی شما را اثبات کنم که کارگزاران هم توانایی خدمات مشاوره تاسیس را دارند و ثانیا : جوانی در تیم ما نابغه امور مالی حضور داشت.علت همینهاست !!!

روح استاد عزیز آیت کریمی دیروز از جهان خاکی به دیار باقی سفر کرد. یادش همواره گرامیست
چهارشنبه : ۲۹ / ۱ / ۱۴۰۳ 🌹🏴

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《 خداحافظ محمد آقا ،همشهری با مرام 》

دیروز چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ در فضای صفحات مجازی شهر کوچک ما ( کیلان ) عزیز از توابع شهرستان زیبای دماوند مرکز بخش جمابرود، ناگهان خبر فوت یکی از دوستان و خویشاوندان بامرام و بامعرفتم ، آقای دکتر محمد اشرفی منتشر شد . باورش برایم بسیار سخت بود ! گرچه در این زمانه که حوادث گوناگون منجمله تصادفات رانندگی و روزمره و بیماریها آمار فوت های ناگهانی را بالا برده و متاسفانه شنیدن درگذشت آشنایان و اشخاص معروف پرتکرار اما باز هم شنیدن مرگ ناگهانی برخی از انسانها باورش سخت است . خصوصا اشخاصی که همواره پیشقدم در انجام کارهای اجتماعی و عام المنفعه و یاری به دیگران در حوزه حرفه ای و توانمندی خویش بوده و هستند ،شنیدن خبر رحلت شان موجب تاثر بیشتر دوستانشان خواهد شد . انگار آثار فقر ناشی از حضور و فقدان آنها و خالی شدن جایگاه با معرفتشان در عرصه فعالیت ها و خدمات برتر اجتماعی از همان دقایق اولیه پرواز روح بزرگشان هویدا می گردد !!!

محمد اشرفی از بستگان و دوستان نگارنده هستند ، از فعل زمان حال استفاده می کنم ،زیرا انسانهای با مرام برای دوستانشان هرگز نمی میرند و در قلب آنان جای دارند .انسان پرتکاپو و بسیار مودب و مرعی اخلاق بود .

آنمرحوم سالها از مدیران سازمان تامین اجتماعی و عضو هیت امنای بیمارستان میلاد بود . برای همه آدمها دوست و مشاور بود . انسان صریح الهجه و اهل مطالعه و پرتحرک و اجتماعی بود .
در بدو مطالعات ریسک های کارآفرینی پایلوت بخش جمابرود دماوند به مرکزیت کیلان عزیز از نشست توجیهی دوم در مجتمع پذیرایی ریحان واقع در محله کوهان بنا به دعوت کارگروه باشگاه استارتاپ پتاف به ما پیوست . در آن نشست ایشان و شادروان حاج محمود محسن وطنی و سایر همشهریان بزرگمنش سخنان ارزنده ای در راستای ضرورت همکاری و همیاری مشترک ،احیای خوشه و محیط کسب و کار شهر بیان نمودند . در نشست سوم در سالن فرمانداری شهرستان دماوند نیز فعالانه شرکت و یاری نمود .

در ادامه باتفاق تنی چند از همشهریان سلسله نشست های [ موسسه یاوران توسعه شهری کیلان ] را در راستای حمایت از طرحهای فرهنگی ،اجتماعی ، اقتصادی را برگزار کردند .یقین دارم علی رغم بی اعتنایی و حرمت نگذشتن برخی باصطلاح همراهان در همان جلسات، هرگز ناامید نشد و دست از اندیشه و تلاش های سازنده برنداشت . یقینا آن مرد لایق تا همین دیروز که روح بزرگش از دنیای فانی به دنیای باقی پرواز کرد همواره به فکر جلب تعاون ، همفکری و امید به همگرایی در امور شهری و محلی بود و باوری خستگی ناپذیر به تلاشهایش  داشت .

گاهی تلفنی گفتگو می کردیم . تدریس کارگاههای تامین اجتماعی باشگاه استارتاپ پتاف با او بود. آخرین بار روز دفن شادروان محسن ملاحسینی یکی دیگر از فرهیخته گان لایق شهر کیلان در محله ساران دیدمش ، مثل همیشه با مرام و معرفت تا آخرین لحظات مراسم در کنار هم بودیم .
وی انسانی سالم زیست و اهل ورزش بود . فیلمی از لحظات آخر زندگی وی در فضای مجازی پخش شد که پزشکیار حاضر درصحنه در حال احیای قلبی او پس از سکته حین بازی فوتبال پیشکسوتان بود . احیا نتیجه نداد و نهایتا در یک مکان ورزشی و پاک بر روی چمن های سبز زمین فوتبال ورزشگاه ایرانجوان جان به جان آفرین تسلیم کرد .

محمد اشرفی از همان نسل فرزندان کاروان و موج دانایی و فرهیختگی کیلان عزیز بود. نسلی که در عین شرایط بسیار سخت اقتصادی خانوارها در دهه های ۴۰ و ۵۰ ، درس خواندند و تحصیلات تکمیلی را به پایان بردند و سلسله مراتب سازمانی را با لایقانه ترین و شایسته ترین روش توسعه فردی خود ساخته پیمودند تا به بالای هرم سازمانی با افتخار و دانش محور برسند . دیروز ایران و شهر فرهیختگان، کیلان عزیز و شهرستان زیبای دماوند، یکی از فرزندان لایق، فرهیخته و دلسوز وطن و موطن را از دست دادند . مردی که هرگز یادش فراموش نمی شود و همواره در اذهان دوستانش ماندگار است .من نیز تا هستم ، محمد با مرام را فراموش نمی کنم . در این شب جمعه برای شادی روحش و روح همه سفر کردگان به دیار باقی فاتحه ای قرائت نماییم .

پنج شنبه : ۶/ ۲ / ۱۴۰۳

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم‌ مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《 تن آدمی شریف است به جان آدمیت- نه همان لباس زیباست نشان آدمیت 》

یادگیری یک فرآیند فعال است که پروردگار متعال توانایی آنرا از بدو تولد به انسان می دهد و به مرور حتی اگر هر فردی به مکتب نرود تا از آموزگار بیاموزد ، روزگار درسهای فراوان آموزش می دهد .انسانهایی که : [ نگار من که به مکتب نرفت و مشق ننوشت - به غمزه، مسئله آموز صد مدرس شد ] ( توصیف معرفت و دانایی حضرت رسول الله ( ص) از سوی حافظ شیرازی )!

گرچه آموختن همیشه به شیوه کلاسیک نیست و بسیاری از آدمها هر صحنه زندگی را تبدیل به صحنه آموختن و یادگیری می کنند . آدمهایی هم هستند که نه تنها فرصت های توسعه فردی را برای خود فراهم می کنند بلکه شرایط توسعه فردی دیگران و اجتماع را نیز سبب ساز می شوند. تاریخ کلاسیک و معاصر ایران نام صدها انسان آگاه زیست و خردمند را دیده که منشا توسعه فرهنگی و اجتماعی که مالا به توسعه اقتصادی انجامیده بوده و هنوز هم هستند .

داستان زندگی پاک و با لیاقت قائم مقام فرهانی ، امیرکبیر و معلمین بزرگمنشی همچون میرزا حسن رشدیه و جبار باغچه بان و بهمن بیگی و دهها قافله سالار فرهنگ و ادبیات فارسی که پایه گذار آموزش های نوین در ایران زمین شدند و برای تک تک ایرانیان موجب افتخار و یادگیری هستند ، همچون آینه پیش روی ماست .

بهمین علت حکیم سعدی شیرازی می سراید : درخت تو گر بار دانش بگیرد - به زیر آوری چرخ نیلوفرین را !!!
تمثیل پرمفهوم و زیبا از رابطه بین دانش و معرفت !!! شاعر در این بیت به این نکته اشاره دارد که انسانها هر چه بیشتر یاد می گیرند افتاده تر و متواضع تر می شوند !
ناصر خسرو قبادیانی شاعر بزرگ قرن پنجم از این نوع اشعار می سروده ، زیرا این مردان به تاثیر ژرف فرآیند پرورش و تربیت انسانها واقف بوده اند .

روی سخن با آن کسانی است که نقشه راه زیست آگاهانه را گم کرده اند . آنان نه برای علم و دانش و نه برای حکمت و خردمندی و نه برای رشد متوازن و پایدار جامعه دل نمی سوزانند ، نه حتی برای خودشان !!! زرق و برق چند صباح این زندگی محدود و عبرت آموز چشمان و عقلشان را بسته است.

بر عکس در جوامع انسانی بوده و هستند آدمهایی که از پله اول نیازهای انسانی گذر کرده اند ( نظریه مازلو - نیازهای سطح اول ؛ خوردن ، خوابیدن ، زاد و ولد ، رفع نیازهای مادی ) و به سرعت بسوی پله رفیع خود شکوفایی که مختص اشرف مخلوقات است رسیده اند ! هم خود و هم دیگران را بسوی کمال انسانی رهنمون ساخته اند .!
بر عکس برخی ها ،هرگز از پله اول و کمی از پله دوم پا را فراتر نمی گذارند . اصول ، معادلات ، فرمول های زیست طبیعی و سینوس های جوامع پیشین و امروزی و اسارت تک تک انسانها در قیود زمان و مکان را می بینند ، لیک بخاطر برخورداری از امتیازات مادی موقتی ، زمین و زمان را بنده نیستند و جوگیر شده اند و فخر میفروشند و خود را برتر از دوست ، فامیل ، همسایه ، همکار می بینند ! فخر فروشی بخاطر امتیازات مادی چند روزه !!! که فرصتی امانتی ست !؟

[ از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود - به کجا میروم آخر ننمایی وطنم ]
سئوال بنیادینی که انسانها دائما از خود می پرسند !؟ مقصود از آمدن و ماندن چند صباح در این کاروانسر و سپس رفتن به جایی که نقشه و مکان آنرا اصلا نمی دانیم؟!

بنی آدم اعضای یک پیکرند - که در آفرینش ز یک گوهرند ... تو کز محنت دیگران بی غمی ! نشاید که نامت دهند آدمی !!!

آیا همه مفهوم زیستن از منظر توحیدی این نیست : همه برای یکی - یکی برای همه !!!

آبراهام مازلو ، روانشناس اجتماعی اوکراینی الاصل مقیم آمریکا ، تمام فلسفه آمدن - زیستن - رفتن را در هرم خود به زبان انسان عصر صنعتی ترسیم کرده ! [ انسان آمده تا با زیست سالم اجتماعی  سبب تعالی خود و دیگران برای رفتن به سوی خودشکوفایی فردی و اجتماعی شود ...]

در کنار مردان و زنان بزرگمنش و مملو از حس انسانیت و نیک اندیشی ، هستند کسانی که مدرک و تیتر می خرند و ابزارهای زندگی را با قرض و کلاه سر دیگران گذاشتن شیک می کنند و لباس های مارک می پوشند تا حس کوچک بودن افکار و اندیشه خود را ارضا کنند . فخر فروشی ، خود بزرگ بینی کاذب و حس من برتری ، مانع دیدن ، شنیدن و یادگیری این اشخاص از آموزگار روزگار می شود .

در سالن های تششیع و نماز خواندن برای اموات بر روی تابلوها فقط مشخصات گور متوفی را می نویسند و بس ! آدمها همه لخت بدنیا می آیند و با چند متر کفن میروند . هیچکس امتیازات به درست یا نادرست کسب کرده در این دنیا فانی را سرانجام با خود نخواهد برد .

چه بسیار ثروتمندان ، صاحبان منصبان و بزرگان ولایات آمده و رفته اند و برای همیشه فراموش شده اند ،اما نام دهقان تهیدست ولایت طوس ،ابوالقاسم فردوسی و دیگر انسان دوستان کم بضاعت فرهنگ و اجتماع تا تمدن بشر هست در اذهان ماندگارند...

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《 عباس شانس را انتخاب کرد یا شانس،عباس را ؟! 》

داستان زندگی راهنمای تور گردشگری عشایر و جامعه محلی در روستای بزم از توابع شهرستان بوآنات استان فارس ،عباس برزگر را حتما شنیده اید. با اینحال بطور مختصر برایتان تعریف می کنم . عباس برزگر دستفروش دوره گرد خیابانهای شهر شیراز بود .در ۳۸ سالگی روزانه ۳۰۰۰ تومان درآمد داشت . یک روز غروب بارانی که به روستا بازمی گشت یک زوج توریست خارجی که بدنبال یک سقف برای شب ماندن می گشتند را به خانه کوچک خود دعوت کرد .شام با دمپختک و ترشی لیته و صبح با صبحانه محلی از آنان پذیرایی کرد . گردشگران آلمانی دو روز در روستای بزم که حاصلخیز و سرسبز نیست و پتانسیل گردشگری نداشت زندگی روستایی را در تجربه کردند . از آن روز ببعد سرنوشت عباس برزگر بکلی عوض و زیر و رو شد !

توریست ها در بازگشت به آلمان عکس های روستا ، خانه محقر و چهره عباس برزگر مهمان نواز و با معرفت را بهمراه غذاها و سبک زندگی مردمان دهکده و خلاصه شرح ماجرا و مهمان شدنشان نزد عباس و خانواده وی را جهانی کردند .انبوه گردشگران اروپایی برای دیدن عباس برزگر و روستای بزم و تجربه زندگی روستایی ایرانی بسوی روستای عباس سرازیر شد . در آمد بالای گردشگری بزودی برزگر را به ثروتمند ترین مرد منطقه بوآنات تبدیل کرد . عباس برزگر بعدها طی توافق با سران عشایر قشقایی و بختیاری منطقه استان فارس شرایط پذیرایی از گردشگران خارجی در سیاه چادر ها جهت آشنایی با سبک زندگی و فرهنگ عشایر ایرانی را فراهم نمود . در کتاب راهنمای گردشگری یونسکو نام عباس برزگر بعنوان یک تور لیدر شاخص ثبت شده است .

بارها از خود پرسیده ام ، چه حکمتی در شانس فرصت سازی برای عباس برزگر در برخورد تصادفی با دو توریست در روستا در یک غروب سرد و بارانی مستاصل بودند، وجود داشته !؟
آیا هوش بالای اجتماعی و معرفت ذاتی عباس و فرهنگ مهربانی ایرانیان در محبت بدون برنامه به دو نفر خارجی بدون هماهنگی قبلی و آشنایی با آنها به عباس کمک نکرده تا در عرض چند ساعت مسیر زندگی و آینده او شخم بخورد ؟!

آیا آن دو نفر گردشگر خارجی آنقدر قدردان و با مرام بودند که مثل فرشته ها در زمان - مکان معین بطور تصادفی سر راه او قرار بگیرند و ایده یکی از شاخص ترین مشاغل دنیا که در سالهای آینده بشدت رو به توسعه است را در ذهن برزگر جرقه بزنند و حتی مهارت های اولیه مدیریت گردشگری را به او منتقل کنند ؟
پل ارتباطی عباس با جهانگردان علاقمند سبک زندگی عشایری ایران شوند ؟

یا اینکه شانس عباس در این بوده که در زمان شکوفایی دنیای دیجیتال و پلتفرمهایی همچون اینسناگرام ، تلگرام ، واتس آپ از نسل Z ایرانیان مسیر دست فروش تیز هوش بوآناتی را آنچنان تغییر دهد که به مرد اول طراح ، برنامه ریز و مدیریت تور لیدری آشنایی با سبک گردشگری  عشایری ایران تبدیل شود ؟!

آیا باور به سرنوشت و تاثیرات چند لحظه ای فرصت سازی ناشی از تصمیم گیری کوانتومی از عباس برزگر ، هموطن با ضریب هوشی بالا او را از زندگی روزمره و تکرار شغلی بدون هدف و آینده مناسب ، تبدیل به میلیاردی سرشناس و صاحب نظر در عرصه توریسم جوامع محلی را نباید قبول کنیم و از داستان و سرنوشت عباس آقا برزگر و دهها کارآفرین شاخص کمتر شناخته شده وطن ،در کلاس های آموزشی و کارگاههای مهارت آموزی توسعه فردی و اجتماعی الگو سازی نماییم تا فرصت های نوین شغلی را برای اشتغالزایی و پیشرفت های اقتصادی جوانان کشورمان بوجود آوریم ؟

داستان زندگی عباس برزگر می تواند تبدیل به یک جزوه آموزشی ارزشمند شود تا همگان بدانند [ اگر خداوند اراده کند که یک انسان را از فقر و گرفتاری دستش را بگیرد و از فرش به عرش برساند مهم نیست او شهری یا روستایی یا تحصیل کرده هست یا نه ؟پروردگار کل فرآیند مهندسی طراحی سیستم کارآفرینی را با قرار دادن آدمهای خوب در سر راه خوبان پیاده سازی می کند، حتی بدون سرمایه و مهارت ابتدایی مورد نیاز . ] با خدا باش پادشاهی کن !

حمید رضا حاجی اشرفی
🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹

#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《 خداحافظی با بانوی اهل قلم 》

چند ماه از تاسیس روزنامه دنیای اقتصاد گذشته بود . بعد از روزنامه آسیا ، بنظر نمیرسید یک روزنامه اقتصادی دیگر بتواند به سرعت در میان اهالی بخش های مختلف اقتصادی کشور بدرخشد . هر روز روزنامه فروش محل دنیای اقتصاد را برای دفتر کارگزاری ما می آورد .
پر محتوا و نوآور بود . اسم لیلا اکبر پور را اولین بار بعنوان خبرنگار تخصصی حوزه بیمه آنجا دیده بودم. سردبیر بخش بیمه هم آقای اسلامی بود .

چند ماه گذشت . هنوز گوشی های موبایل به بازار نیامده بود ، یکروز یک خانم به دفتر کارگزاری ما زنگ زد و به همکارانم گفت که با حاجی اشرفی میخوام صحبت کنم . گوشی را که برداشتم تا خواست خودش را معرفی کند ،گفتم ؛ خانم لیلا اکبر پور نیاز به معرفی ندارد .بعد از احوالپرسی و مختصری آشنایی با برنامه های روزنامه دنیای اقتصاد ، بانوی اهل قلم اقتصاد بیمه گفت ؛ شما را آقای دکتر زاهد نیا معرفی کرده اند و چند سئوال دارم ! سئوالات را جواب دادم و در اولین نوبت چاپ صفحه بیمه در همان هفته در تیتر صفحه اصلی و داخلی مصاحبه را چاپ کردند .

این اولین فرصت آشناییم با بانو فرهیخته ،لیلای با مرام و با شخصیت رسانه های اقتصاد بیمه کشور بود . از آن پس هر ماه یک مصاحبه ام را چاپ می کردند . هر موقع با بیمه ای ها که نمی شناخت میخواست که برایش هماهنگ کنم تا با شناخت قبلی با همکاران مصاحبه کند . متانت و ادبیات وزین بانو اکبرپور ،خبرنگار بخش بیمه پر تیراژترین روزنامه اقتصادی کشور در بین همه اعضا خانواده بزرگ بیمه ای ها زبانزد شده بود . همه برایش احترامی خاص قائل بودند و هستند .

در سالهای ۸۵ - ۸۶ یک مصاحبه مفصل از چهار نماینده حقوقی شرکت های بیمه معروف در دنیای اقتصاد چاپ شد که همکاران نماینده در جملاتی دست های نوازش بر سر شبکه کارگزاری کشیده بودند .آنطور که شنیدم ، آقای دکتر همتی مصاحبه را خوانده بود و در اظهار نظری گفته بودند که این ادبیات زیبنده همکاران در بازار نیست . به فاصله دو سه روز خانم اکبر پور تماس گرفت و دعوت به مصاحبه با کارگزاران نمود . اسامی چهار نفر دیگر از همکاران کارگزار را برای دعوت پرسید . در روز و ساعت مقرر به اتفاق خانم دکتر کاظمی ، مهندس آرام بنیار ، جناب آقای رفعتی و جناب آقای بابایی ( بابا بیمه ای ) در دفتر روزنامه اقتصاد خیابان ولی عصر حوالی خیابان زرتشت حضور یافتیم . خانم اکبر پور و جناب آقای اسلامی به استقبال آمدند و مصاحبه حدودا دو ساعت زمانبرد . همه در مصاحبه بدنبال نشاندن درخت دوستی و پرهیز از چالش بودیم .

سال ۸۶ از کارگزاری رفتم اما دامنه همکاریهای متقابل با اهالی شریف رسانه های اقتصادی کشور آنقدر زیاد شده بود که آن عزیزان ، من را از خانواده خود می دانستند . برای تک تک آن عزیزان احترام خاصی قائل بودم و هستم و با اینکه تعداد بانوان خبرنگار و تحلیگر بازار بیمه افزایش یافته بود لیکن قدر و منزلت پیشکسوت بانوان رسانه بیمه همچنان جایگاه خودش را داشت . با ظهور گوشی های همراه هوشمند و فعال شدن تلگرام ، تالار گفتگوی با مالکیت سرکار خانم اکبرپور و حضور اکثر مدیران و کارشناسان و اهالی رسانه بیمه فعال شد و خواهر گرامی اکبرپور ، من را نیز دعوت نمودند . گاهی بحث های کارشناسی داغ می شد . برای ممانعت از دلخوری های دوستان همکار تلاش بر کنترل مباحث می نمود . یک روز در حین بحث یکی از همکاران پیشکسوت که از دوستان بودند تندی کرد . چون از بیماری و شرایط معالجه بانوی رسانه خبر داشتم ، با نوشتن یک متن از هموندان در آن تالار خداحافظی کردم و خارج شدم . ده دقیقه بعد زنگ زد و با ناراحتی پرسید ، چرا رفتید ؟ توضیحات من ایشان را قانع کرد . بلافاصله به تالار بیمه ای که مدیرش من بودم آمد و تعداد زیادی از همکاران را نیز دعوت به تالار نمود .
ظرفیت روحی و شخصیت والایش بی نظیر بود.

اداره روابط عمومی بیمه مرکزی قریب چهار سال پیش برای تجلیل زحمتکشان و فرهیختگان رسانه بیمه ای از شادروان لیلا اکبر پور ، آقای کربلایی و آقای علی اکبری زاده ، سه پیشکسوت حوزه رسانه اقتصاد بیمه تجلیل نمود . کاری زیبا و با ارزش که به لحاظ معنوی همیشه ماندگار است .

امروز ،پنج شنبه  ۴ / ۳ / ۱۴۰۳ در همه تالارهای بیمه ای ، خبر درگذشت شادروان لیلا اکبر پور بانوی پیشکسوت اهل قلم منتشر شد و همکارانی که سالها شاهد تلاشهای فرهنگی - آموزشی این بزرگ بانوی اهل قلم بودند در یادبودش طی چند ساعت سنگ‌ تمام گذاشتند .
برایش آمرزش و علو درجات در درگاه حضرت دوست مسئلت می نمایم . برای همسر محترمش که بسیار از مرامش تعریف می کرد و یگانه دختر دلبندش آرزوی سلامتی و صبر و شکیبایی برای تحمل این فراق را آرزومندم . یادش و نامش همواره در نزد خانواده بیمه ای ها ماندگار و گرامیست ...

حمید رضا حاجی اشرفی