کانال خيريه عترت بوتراب
225 subscribers
2.38K photos
270 videos
9 files
894 links
"بوتراب" حامی 7500 کودک یتیم و 4300 مادر فداکار در استانهای آذربایجان‌غربی، کهگیلویه، ایلام،کرمانشاه ,چهارمحال وهرمزگان
www.bootorab.com
ارتباط با ادمين @bootorab_admin

#مهربان_باشیم_و_مهربانی_را_نشر_دهیم

نشانی تلگرام، اینستا، آپارات @bootorab_charity
Download Telegram
🌱🌱چیزی به آمدن بهار نمانده است، دشت سرسبز است، خیلی سبز و میان آن خانه بلوکی (سیمانی) نیمه مخروبه مثل یک وصله ناجور عجیب به چشم می‌آید، خانه‌ای که مادری همراه چهار دخترش در آن زندگی می‌کنند، تنها؛ البته نمی‌دانم که بشود اسمش را خانه گذاشت یا که واقعا گفت در آن زندگی می‌کنند اما یک کلمه با تمام مفهوم، به شدت در این قاب معنا شده است: تنهایی.

این پنج زن به معنای واقعی کلمه در این روستای دورافتاده تنها هستند، فوت پدر خانواده و مهاجرت دیگر اهالی روستا به جایی حاصل‌خیزتر آنها را در این جزیره تنهایی گرفتار کرده است، دلیل نرفتنشان را هم حتما می‌دانید، توانش را ندارند، به همین سادگی؛ آنقدر که به جان خریدن تمام خطرات و سختی‌ها، این تنها ماندن را معنا می‌کند.

به وضوح می‌بینم که دیدار ما چشم دخترکان را لبریز شوق کرده است، برایمان تعریف می‌کنند که هر روز پای پیاده کیلومترها راه را برای رفتن به مدرسه طی می‌کنند، خوب هم درس می‌خوانند، می‌خواهند اگر بشود آنقدر خوب درس بخوانند تا بتوانند اوضاع را عوض کنند، هم برای خودشان هم برای کودکانی شبیه خودشان، اگر بشود...

دیدارمان کوتاه است، هنگامه رفتن نوشته سبز روی دیوار سخت تکانم می‌دهد: "بهشت را بهشته‌ام، بهشت من علی بود"؛ تمام تمنای بخشش و مهربانی این خانواده در این نام خلاصه شده است: علی؛ خداوندگار بخشش و یاری

http://www.bootorab.com/u/13m
⚡️⚡️و چه سود اگر این قصه برای اندیشیدن نباشد و اگر دست یاریگری نباشد برای این دخترکان تنهای نیازمند ...

دختران دشت،
دختران انتظار،
در دشت بی‌انتها
و آرزوهای بی‌کران...
#قصه_غصه‌ها

@bootorab_charity
https://www.instagram.com/p/BWeez5rho7k/
خانه کوچک است و انباشته از بویی غریب که با خودم فکر می‌کنم بوی نداری است، بوی فقر، شاید هم بوی آرزوهای مانده‌ی برآورده نشده... #عطر_مهر به این خانه آورده‌ایم شاید رایحه‌اش عوض شود و بوی خوش خوشبختی در آن استشمام شود.

ارسلان که پدرش را در سه سالگی از دست داده، حالا در ابتدای شش سالگی مرد خانه شده است، مردی کوچک، بانمک و البته شلوغ!

شقایق کلاس اول است و مشکل بینایی دارد، لک‌هایی در شبکیه چشم دیدش را دچار مشکل کرده است و باز هم همان قصه تکراری نداشتن توان مالی برای مراجعه به پزشک و تشخیص دلیل مشکل، من که می‌گویم دلیلش خستگی چشم‌های کودکانه از دیدن سختی‌های زندگی است.

هرچند حداقل امروز را خوشحال است، بسته لوازم‌التحریر حسابی ذوق زده‌اش کرده به خصوص که قمقمه‌ای که چند روز پیش از مادرش خواسته بود را در آن یافت. همه خستگی روزهای کار، خرید و بسته‌بندی وسایل با دیدن آن لبخند و ذوق صادقانه و کودکانه از تن‌مان به در می‌رود. 🎒

جای حدیث بین‌مان خالی است، دختر بزرگ خانواده، کلاس هشتم و شاگرد ممتاز مدرسه. مادرش با شرم و خجالت برایمان تعریف می‌کند که امروز تولد دخترش است اما چون می‌خواسته شقایق را دکتر ببرد و نتوانسته برای حدیث کیک بخرد و دوستانش را دعوت کند، دخترک دلخور شده و قهر کرده و از ظهر خودش را به خواب زده و از اتاق بیرون نمی‌آید، دلم می‌گیرد.

موقع خداحافظی متوجه قنادی آن طرف خیابان می‌شوم، پا تند می‌کنم به سمت شاد کردن دل دخترکی در روز تولدش، اتفاق و تصادف شیرینی است. وقتی با کیک و شمع دوباره وارد خانه‌شان می‌شویم برق شادمانه چشم‌هایشان خانه را که هیچ، شهر را هم روشن می‌کند. 🎂

بچه‌ها که شمع فوت می‌کنند، کیک می‌خورند و دست شادی می‌زنند، من میان شادی و غم شناورم، نمی‌دانم به کدام سو بروم، از شادمانی بچه‌ها خوشحال باشم یا به این فکر کنم که چقدر کامشان تلخ است که کیکی کوچک چنین شیرینش می‌کند یا که چقدر محتاجند به این دلخوشی‌های کوچک و چقدر در انتظارند این قلب‌های کوچک...

#قصه_غصه‌ها
#توزیع_لوازم_تحریر_کرمانشاه
@bootorab_charity
http://www.bootorab.com/u/146
"💙 قلبم را، آغوشم را آبی کرده‌ام، به رنگ آسمان، هم‌رنگ دریا، تا در این وسعت بیکران پذیرا باشم تمام کودکی‌ها، خستگی‌ها، رنج‌ها و تنهایی‌هایت را

امید کوچک زندگیم! می‌دانم که نبود پدر رنجت می‌دهد و می‌دانم که سخت سخت می‌گذرد اما به محبت میانمان قسم تا سبز شدن تمام باغ آرزویت، آرام نخواهم شد که آسایش من سرانجام نیک توست."

با یاری زنان سرپرست خانوار، این مادران که زنانه جای خالی مردشان را پر می‌کنند، قدمی هر چند کوچک در ساختن امروز آنها و فردای کودکانشان برداریم.

💫موسسه خیریه عترت بوتراب، حامی 11 هزار کودک یتیم و مادر فداکار💫

#قصه_غصه‌ها
#کهگیلویه_و_بویراحمد
@bootorab_charity
http://www.bootorab.com/u/14l
🏔راننده ناگهان می‌زند روی ترمز، رو می‌کند به ما و می‌گوید که راه ماشین رو تمام شده و باقی راه را باید پیاده کوه‌پیمایی کنیم، بیش از یک کیلومتر مسیر سخت و ناهموار به سوی روستای پایپره یا همان پای پاره؛ فکر نمی‌کنم بهتر از این می‌شد شرایط روستا و مردمش را در یک کلمه خلاصه کرد.

وقتی می‌رسیم مردم توی میدانک اصلی روستا جمع شده‌اند، همیشه همینطور است، ساکنان روستا از هر غریبه‌ای که وارد می‌شود انتظارات بسیاری دارند، انتظاراتی که البته به اندازه مشکلاتشان زیاد است، آب ندارند، گاز ندارند برای برقی هم که دارند پول ندارند؛ فقر روستا را تنگ در بر گرفته است.

بین جمعیت چشمم به «طیبه» می‌افتد، دختر خردسال همان خانواده‌ای که به دیدنشان آمده‌ایم، میان آن شلوغی و هیاهو ایستاده و خرس عروسکی که سال گذشته به او هدیه داده بودیم را چنان با عشق در آغوش گرفته و غرق دنیای خویش است که مادری فرزندش را. نمی‌دانم خاطره دیدار ما را به یادش می‌آورد یا تنها نشانه کودکی کردنش است که چنین با تمام وجود به آن چنگ می‌زند.

خانه‌شان که نه، چهاردیواری‌شان در یک سال گذشته تغییری نکرده جز اینکه سیاه‌تر شده است. تمام دیوارها و کف برهنه خانه غرق دوده تنورند. میان کوچک‌ترین جایی که بتوانید برای زندگی تصور کنید، دیوار کوتاهی کشیده‌اند، یک طرفش خودشان چهار نفر کنار داغی تنورشان زندگی می‌کنند و در طرف دیگرش چند گاو و گوسفند نگه می‌دارند.

نمی‌دانم طیبه و مراد هم‌سن و سالش چطور با آن تنها عروسک مشترکشان در آنجا کودکی کرده‌اند، چرا که در آن آلونک تنگ و سیه‌چرده تکان هم نمی‌شود خورد، نفس هم نمی‌توان کشید.

چشمانم می‌سوزد و اشکم سرازیر می‌شود و از خانه بیرون می‌زنم اما حتی خودم هم نمی‌فهمم بخاطر دود غلیظ تنور است یا حجم غم این کودکان تنها.

چنین است زندگی‌شان در پایپره، پای پاره، پاره پاره...
#قصه_غصه‌ها
#کهگیلویه_و_بویراحمد
@bootorab_charity
http://www.bootorab.com/u/14r