دادسرا، منع تعقیب میدهد، دادگاه حکم به ۸ سال حبس؛ تا دیروز قانون میگفت جرم است از امروز میگوید جرم نیست؛ تا مدتها سربازی ۲۴ ماه بود حالا میخواهد بشود ۱۲ ماه!اینها عدالت شانسی است، قانون یا بخت و یا اقبال است. در این میان، بدا به حال آنانی که همواره «زین به پشت» داشتند و عمر و فرصتهای زندگیشان نه برای قانون و نه برای مجری قانون پشیزی ارزش نداشت.
@defilepodcast
@defilepodcast
فیلم The burial 2023، قصهی پروندهای است درباره مسئولیت مدنی (شبه جرم/Tort). خواهان، O'Keefe، دعوای خود را علیه شرکت Loewen Group طرح میکند که در انتها منتهی به ۴۰۰ میلیون دلار خسارت تنبیهی و ۱۰۰ میلیون دلار جبران خسارت میشود. این فیلم از چند جهت شایسته تحسین است:
به درستی یادآور میشود که حقوق، ضامن اجرای عدالت و انصاف است و سادهترین موضوعات حقوقی میتواند آثار مالی گستردهای، تا حد ورشکستگی، به طرفین دعوی تحمیل کند. قرارداد، تجلی اراده آزاد طرفین است و قابل احترام!
مسائلی چون ایجاب غیرقابل رجوع، سواستفاده از اضطرار و مسئولیتهای خارج از قرارداد تا چه میزان میتواند دامنهی مسئولیت متخلف را توسعه دهد؟ از ظاهر الفاظ باید عبور کرد و در پی جستجوی حقیقت برآمد.
بازی بینظیر جیمی فاکس، بار دیگر تأکید میکند قدرت وکیل در Soft Skill و هنر رهبری کردن است. تصمیم سخت در بزنگاهها بهترین دفاع است؛ نشستن، دست روی دست گذاشتن تا اینکه اوضاع و احوال پیرامونی برای وکیل تصمیم بگیرد، عین شکست است.
@defilepodcast
به درستی یادآور میشود که حقوق، ضامن اجرای عدالت و انصاف است و سادهترین موضوعات حقوقی میتواند آثار مالی گستردهای، تا حد ورشکستگی، به طرفین دعوی تحمیل کند. قرارداد، تجلی اراده آزاد طرفین است و قابل احترام!
مسائلی چون ایجاب غیرقابل رجوع، سواستفاده از اضطرار و مسئولیتهای خارج از قرارداد تا چه میزان میتواند دامنهی مسئولیت متخلف را توسعه دهد؟ از ظاهر الفاظ باید عبور کرد و در پی جستجوی حقیقت برآمد.
بازی بینظیر جیمی فاکس، بار دیگر تأکید میکند قدرت وکیل در Soft Skill و هنر رهبری کردن است. تصمیم سخت در بزنگاهها بهترین دفاع است؛ نشستن، دست روی دست گذاشتن تا اینکه اوضاع و احوال پیرامونی برای وکیل تصمیم بگیرد، عین شکست است.
@defilepodcast
مینیسریالی ۶ قسمتی و پرتعلیق؛ سفری به درون تنهایی آدمها! جرم و خشونت، گاه راهی برای پر کردن آن چیزهایی است که دیگر نیست. آن «نیستی» به میزانی پر از بودن است که جانی حتی لحظهای به درد و رنج قربانی نمیاندیشد و لذتِ آفرینش جای هر احساس انسانی را میگیرد.
@defilepodcast
@defilepodcast
اپیزود جدید در حال آماده شدنه، با موضوع «حقوق و سینما»؛ شما چه فیلم حقوقیای رو دوست داشتید و از دیدنش لذت بردید؟
شنیدی فلانی هم موسسه ثبت کرده، شنیدی فلانی هم شد استاد دانشگاه، شنیدی … و بعد اضافه میکنند، همین فلانی یه موقع ساعتها مینشست پشت دفتر من تا ۵ دقیقه بهش وقت بدم؛ همین فلانی یه روز کارمند من بود و قسعلیهذا.
در این موارد، گوینده با بیان این مقدمه، میخواهد در هر حال خود را والاتر از آن «فلانی» نشان دهد و ثابت کند آدم دیروز همچنان آدم حقیری است. اینگونه تنگنظریها از مدیرانی برمیآید که هیچگاه فضای خلاق و امکان توسعه برای کارمندان خود ایجاد نمیکنند و در عین حال، با خودشیفتگی خود را در کانونِ هستی قرار میدهند. پیش از هر کسی، به خودم تذکر میدهم که از چنین دیدگاهها و صاحبین آن اجتناب کنم و همزمان به احترام آنانی که در هر شرایط و سنی و با هر جنسیتی از تلاش برای شکوفایی و توسعه فردی فروگذار نکردند، کلاه از سر بردارم.
@defilepodcast
در این موارد، گوینده با بیان این مقدمه، میخواهد در هر حال خود را والاتر از آن «فلانی» نشان دهد و ثابت کند آدم دیروز همچنان آدم حقیری است. اینگونه تنگنظریها از مدیرانی برمیآید که هیچگاه فضای خلاق و امکان توسعه برای کارمندان خود ایجاد نمیکنند و در عین حال، با خودشیفتگی خود را در کانونِ هستی قرار میدهند. پیش از هر کسی، به خودم تذکر میدهم که از چنین دیدگاهها و صاحبین آن اجتناب کنم و همزمان به احترام آنانی که در هر شرایط و سنی و با هر جنسیتی از تلاش برای شکوفایی و توسعه فردی فروگذار نکردند، کلاه از سر بردارم.
@defilepodcast
پوستر اپیزود جدید دفیله با عنوان «حقوق در سینما». این اپیزود تا چند روز دیگه منتشر خواهد شد.
@defilepodcast
@defilepodcast
پادکست حقوقی دفیله|Defile Legal Podcast
پوستر اپیزود جدید دفیله با عنوان «حقوق در سینما». این اپیزود تا چند روز دیگه منتشر خواهد شد. @defilepodcast
فردا صبح، این اپیزود رو از تمام اپلیکیشنهای پادکست میتونید بشنوید …
توی اپیزود بیستم، در مورد یکسری از فیلمهایی حرف زدیم که ربط و نسبتی با حقوق داشت. اینجا لیستی از این فیلمها رو گذاشتیم. اگر شما هم فیلمی میشناسید به این لیست اضافه کنید:
*الف) فیلمهای ایرانی*
علفزار
متری شیش و نیم
ابد و یک روز
لانتوری
شهر زیبا
جاندار
دهلیز
من مادر هستم
هیس دخترها فریاد نمیزنند
و عنکبوتی آمد
رستگاری در هشت و بیست دقیقه
عنکبوت
عنکبوت مقدس
طلاخون
پرویز
قهرمان
ملاقات خصوصی
زندان زنان
اعتراض
جدایی نادر از سیمین
*ب) مینیسریالهای خارجی*
Dear Child
Love and Death
The Act
Sharp Objects
Mare of Easttown
The Chestnut Man
*ج) فیلمهای خارجی*
Psycho
Vertigo
Rear Window
Rope
North by Northwest
Room
The Burial
Justice for All
The Devil's Advocate
The Judge
Judgment at Nuremberg
The Shawshank Redemption
One Flew Over the Cuckoo's Nest
Papillon
12 Angry Men
Rashomon
Marriage Story
Kramer vs. Kramer
*الف) فیلمهای ایرانی*
علفزار
متری شیش و نیم
ابد و یک روز
لانتوری
شهر زیبا
جاندار
دهلیز
من مادر هستم
هیس دخترها فریاد نمیزنند
و عنکبوتی آمد
رستگاری در هشت و بیست دقیقه
عنکبوت
عنکبوت مقدس
طلاخون
پرویز
قهرمان
ملاقات خصوصی
زندان زنان
اعتراض
جدایی نادر از سیمین
*ب) مینیسریالهای خارجی*
Dear Child
Love and Death
The Act
Sharp Objects
Mare of Easttown
The Chestnut Man
*ج) فیلمهای خارجی*
Psycho
Vertigo
Rear Window
Rope
North by Northwest
Room
The Burial
Justice for All
The Devil's Advocate
The Judge
Judgment at Nuremberg
The Shawshank Redemption
One Flew Over the Cuckoo's Nest
Papillon
12 Angry Men
Rashomon
Marriage Story
Kramer vs. Kramer
سکانسی از فیلم پرتقال کوکی، اثر استنلی کوبریک، که با از الهام نقاشی دفیله زندانیان، اثر ونسان ونگوک، طراحی و فیلمبرداری شده است.
@defilepodcast
@defilepodcast
مگه میشه، از فیلمهای حقوقی حرف بزنیم و از ۱۲ مرد خشمگین اثر ماندگار سیدنی لومت صحبتی نشه؟ فیلمی با یک لوکشین ثابت و ۱۱ نفری که از قبل تصمیمشون رو گرفتند و عجله دارند هر چه زودتر نظرشون رو بدهند و برن پی زندگیشون. این فیلم، دنبال به چالش کشیدن هیئت منصفه است.
@defileppdcast
👇
@defileppdcast
👇
فلسفه شکلگیری هیئت منصفه، بهرهگیری از نظر مردم عادیه. یعنی کسایی که درس حقوق نخواندهاند و به درستی میتوانند مصداق عرف باشند. چون کسایی که حقوق خوندن ذهنشون درگیر استدلالهای حقوقیه و نمیتونن دقیقاً نظر عرف یا مردم کوچه و بازار رو منعکس کنند. هیئت منصفه، تجلی دیدگاه افراد متعارف جامعه در قبال موضوعات حقوقیه. این افراد، تسلط به قانون ندارند و قاضی دادگاه صرفاً اونا رو راهنمایی میکنه، بدون اینکه دادگاه بخواد نظر خودشو به هیئت منصفه تحمیل کنه. به همین خاطر توی فیلمهای سینمایی خارجی میبینیم که وکلا و اصحاب دعوی تلاش میکنند با درگیر کردن عواطف و احساسات هیئت منصفه، نظر اونا رو به نفع خودشون جلب کنند تا با داشتن رأی هیئت منصفه، برنده پرونده بشن.
یکی از بهترین نمونههای کلاسیک هیئت منصفه رو میتونیم توی فیلم کشتن مرغ مقلد ببینیم. این فیلم اقتباسی از رمان هارپر لی ه! و به معنای واقعی کلمه شرافت و انسان بودن رو به نمایش میذاره.
اما، در نظام حقوقی ایران طبق اصل ۱۶۸ قانون اساسی، فقط در دو نوع از جرایم یعنی «جرایم سیاسی» و «جرایم مطبوعاتی»، هیئت منصفه تشکیل میشه. به غیر از این دو جرم، به هیچ وجه هیئت منصفه وجود نداره؛ در موضوعات حقوقی و قراردادی که اصلاً و ابداً! در موضوعات کیفری هم فقط اگر جرم سیاسی و یا مطبوعاتی باشه، هیئت منصفه تشکیل میشه. با این حساب، در ایران برای قتل، اصلاً هیئت منصفه وجود نداره؛ چیزی که تم اصلیه فیلمهای خارجیه!
تازه توی جرایم سیاسی و مطبوعاتی هم، تشکیل هیئت منصفه کلی داستان داره. در تمام سالهای پس از تصویب قانون اساسی، در جرایم سیاسی با توجه به اینکه جرم سیاسی در قانون تعریف نشده بود، هیئت منصفه تشکیل نشد تا اینکه بعد از تصویب قانون جرم سیاسی در سال ۱۳۹۵، تعدادی هیئت منصفه در جرایم سیاسی تشکیل شد. با این حال، فلسفه تشکیل هیئت منصفه در نظام حقوقی ایران چندان مورد توجه قرار نگرفته. این عدم توجه رو میشه در دو بخش خلاصه کرد.
بخش اول مربوط به افرادیه که هیئت منصفه رو تشکیل میدن. گفتیم که هیئت منصفه باید نماینده افکار عمومی و مردم عادی جامعه باشه. اما براساس ماده ۳۶ قانون مطبوعات ترکیب اعضای هیئت منصفه در اختیار افرادیه که همه اونها جز یک نفر (یعنی رئیس شورای شهر) جز مقامات انتصابی هستند. یعنی افرادی که در نتیجه رأی مردم انتخاب نشدند. از جمله اشخاصی که نفرات هیئت منصفه رو انتخاب میکنند میشه به رئیس سازمان تبلیغات اسلامی و نماینده شورای سیاستگذاری ائمه جمعه سراسر کشور اشاره کرد.
بخش دوم هم مربوط به این موضوعه که عملاً نظر هیئت منصفه برای قاضی الزامآور نیست. یعنی اگر هیئت منصفه بگه متهم، گناهکاره، قاضی میتونه تبرئه کنه یا اگر هیئت منصفه بگه که متهم بیگناهه، قاضی میتونه حکم به محکومیت بده! با این حساب و در عمل و در خوشبینانهترین حالت ممکن نظر هیئت منصفه فقط میتونه یه نظر مشورتی باشه.
@defilepodcast
یکی از بهترین نمونههای کلاسیک هیئت منصفه رو میتونیم توی فیلم کشتن مرغ مقلد ببینیم. این فیلم اقتباسی از رمان هارپر لی ه! و به معنای واقعی کلمه شرافت و انسان بودن رو به نمایش میذاره.
اما، در نظام حقوقی ایران طبق اصل ۱۶۸ قانون اساسی، فقط در دو نوع از جرایم یعنی «جرایم سیاسی» و «جرایم مطبوعاتی»، هیئت منصفه تشکیل میشه. به غیر از این دو جرم، به هیچ وجه هیئت منصفه وجود نداره؛ در موضوعات حقوقی و قراردادی که اصلاً و ابداً! در موضوعات کیفری هم فقط اگر جرم سیاسی و یا مطبوعاتی باشه، هیئت منصفه تشکیل میشه. با این حساب، در ایران برای قتل، اصلاً هیئت منصفه وجود نداره؛ چیزی که تم اصلیه فیلمهای خارجیه!
تازه توی جرایم سیاسی و مطبوعاتی هم، تشکیل هیئت منصفه کلی داستان داره. در تمام سالهای پس از تصویب قانون اساسی، در جرایم سیاسی با توجه به اینکه جرم سیاسی در قانون تعریف نشده بود، هیئت منصفه تشکیل نشد تا اینکه بعد از تصویب قانون جرم سیاسی در سال ۱۳۹۵، تعدادی هیئت منصفه در جرایم سیاسی تشکیل شد. با این حال، فلسفه تشکیل هیئت منصفه در نظام حقوقی ایران چندان مورد توجه قرار نگرفته. این عدم توجه رو میشه در دو بخش خلاصه کرد.
بخش اول مربوط به افرادیه که هیئت منصفه رو تشکیل میدن. گفتیم که هیئت منصفه باید نماینده افکار عمومی و مردم عادی جامعه باشه. اما براساس ماده ۳۶ قانون مطبوعات ترکیب اعضای هیئت منصفه در اختیار افرادیه که همه اونها جز یک نفر (یعنی رئیس شورای شهر) جز مقامات انتصابی هستند. یعنی افرادی که در نتیجه رأی مردم انتخاب نشدند. از جمله اشخاصی که نفرات هیئت منصفه رو انتخاب میکنند میشه به رئیس سازمان تبلیغات اسلامی و نماینده شورای سیاستگذاری ائمه جمعه سراسر کشور اشاره کرد.
بخش دوم هم مربوط به این موضوعه که عملاً نظر هیئت منصفه برای قاضی الزامآور نیست. یعنی اگر هیئت منصفه بگه متهم، گناهکاره، قاضی میتونه تبرئه کنه یا اگر هیئت منصفه بگه که متهم بیگناهه، قاضی میتونه حکم به محکومیت بده! با این حساب و در عمل و در خوشبینانهترین حالت ممکن نظر هیئت منصفه فقط میتونه یه نظر مشورتی باشه.
@defilepodcast
فیلمی در جغرافیای کشور اردن؛ و زنی که باید همزمان در چند جبهه بجنگد: علیه قانون، علیه تعصبات و علیه مردسالاری.
@defilepodcast
@defilepodcast
Audio
🎙️گپ و گفتی در مورد پادکست دفیله در رادیو جوان (برنامه باشگاه پادکسترهای جوان)
🗓️سهشنبه، ۱ اسفند ۱۴۰۲
@defilepodcast
🗓️سهشنبه، ۱ اسفند ۱۴۰۲
@defilepodcast
*دختری با گوشواره مروارید*
چطور یک نفر تبدیل به قاتل میشود؟ یا حتی سوال را میتوان کلیتر مطرح کرد: چطور یک نفر تبدیل به بزهکار میشود؟ برای کسانی که از دریچه ادبیات یا سینما به زندگی مجرمها، نگاه میکنند به احتمال زیاد، همواره انسانهای بزهکار شاخصههای ظاهری فراوانی دارند که میتوان آنها را از اشخاص غیربزهکار تفکیک کرد. آدمهای بزهکار، چهرههای خشنی دارند. صورتشان، کج و معوج است. در چشمهایشان نفرت موج میزند. رفتارشان کاملاً ضد اجتماع و شریرانه است. نگاهشان ترسناک است و چیزهایی از این دست. اما، کافی است، پایت را فراتر از قصههای سینمایی بگذاری.
در دنیای واقعی، همین آدمهایی که هر روز با آنها سر و کار داریم، میتوانند یک مجرم باشند. در «سربازی»، این تفاوت معنادارِ بزهکارانِ قصهها و بزهکاران دنیای واقعی را بیش از هر وقت دیگری درک کردم. اینکه، چند ماه قبل با یک نفر بازنشسته نظامی نشستهای و ساعتها با او همکلام شدهای. او آنقدر خوشصحبت بود که دلت نمیآمد این همصحبتی قطع شود. شخصیتی آراسته و متین. اما، چند ماه بعدترش، اتهامات عجیب و شنیعی علیهش مطرح شد. سوابق کیفریاش هم این اتهامات را ثابت میکرد. حالا، تو وا میمانی که این آدم نه رفتارش و نه ظاهرش هیچ شباهتی به یک متجاوز و متقلب نداشت. پس، چرا و چطور توانسته اینگونه بیرحمانه مرتکب جرم شود؟ [واقعاً، تجربه رویاروی با جرم، آن هم در کلانتری تجربهی غریبی است: جرمی، اتفاق افتاده و همه چیز تر و تازه است. این طور نیست که ماهها یا سالها از جرمی گذشته باشد و تو بخواهی لابلای کاغذها دنبال قصه باشی. جرم، همین چند دقیقه و همین چند ساعت قبل اتفاق افتاده و همه چیز در دسترس است. میتوانی صحنه جرم را با چشم ببینی، میتوانی با شاهد و یا شاید مجرم، همان لحظه حرف بزنی. عواطف و احساسات انسانی را در عریانترین حالت ممکن، احساس کنی؛ بیآنکه حائلی در میان باشد.]
پس، بیایید تمام آن تصاویر خیالی از بزهکاران را دور بریزیم. حتی بیایید از این هم پیشتر برویم و مثل همیشه فکر نکنیم «مرغِ همسایه غاز است»؛ شاید همین خودِ ما در یک لحظه، آنچنان از خود بیخود شویم و اختیار از کف بدهیم که مرتکب جنایت بزرگی شویم. آدمها در طول زندگیشان، مرتکب خردهجنایتهای بسیاری میشوند: از دزدیدن پاککن یا مداد در مدرسه بگیر تا کمفروشی در کار و هزار چیزِ ریزِ به چشمنیامده. اما، آنگاه که جنایتی فجیع، مثل قتل انجام میدهند، دیگر دنیایشان عوض میشود. حالا، باز یکبار دیگر میتوان پرسید چطور یک نفر تبدیل به قاتل میشود؟ از ماجرای ژنها که بگذریم، این گونه نیست که سرنگی تزریق کنند یا قرصی بدهند و بگویند تو تبدیل به قاتل شدی. آدمها، در یک فرآیندِ هیجانی و اجتماعی مجرم میشوند. یکسری چیزها دست به دست هم میدهد و آدمی را به پرتگاه ارتکاب جرم هُل میدهد.
در فیلم پِرل (Pearl 2022)، دختری روستایی، رویای رقصنده شدن دارد. او چهرهای معصوم یا شاید مرموز دارد. چهرهاش بیشباهت به تابلوی نقاشی «دختری با گوشواره مروارید» اثر یوهانس وریمر نیست [کافی است اسم تابلو را گوگل کنید تا چهره دختر را ببینید]. اگر، روایت یک خطی فیلم را نخوانده باشی، آرام آرام با شخصیت او آشنا میشوی. اینکه چطور، روحیهی مادری سلطهگر او را به ارتکاب جرم سوق میدهد. اینکه، تحقیر کردن و نادیده گرفتن آدمها، چطور میتواند منجر به پردهدری شود و پاسخش چیزی نباشد جز قتل. با اینحال، در فیلم پِرل باز همان کلیشههای سینمایی از سیمای زنی قاتل وجود دارد اما چینش مقدمههایی برای باور پذیر کردنِ ارتکاب قتل و رسیدن به فرآیند تحول از شهروندی عادی به مجرمی بیعاطفه، به درستی اتفاق افتاده است.
در سینمای ایران، فیلم «پرویز» اثر مجید برزگر یکی از درستترین نمونههایی است که سیمای قاتل و فرآیند تحول او را به تصویر کشیده. در این فیلم، زندهیاد لوون هفتوان شخصیت اصلی را بازی کرده و چه نمایش تحسینبرانگیزی دارد! [به نظرم اگر علاقهمند به فیلم هستید تمام فیلمهای لوون هفتوان را ببینید. او در فیلمهایش بازی نمیکند؛ نقش را زندگی میکند. آنقدر باورپذیر است که انگار دوربین را مخفیانه جایی گذاشتهاند و از او فیلم گرفتهاند.] یک آدم معمولی که سر به زیر است. سرش را در لاک خود فرو کرده؛ اما دیگران او را نادیده میگیرند یا تحقیرش میکنند. همهی اینها، آتشِ درونش را شعلهور میکند و از آدمی معمولی، جانی میسازد.👇👇
چطور یک نفر تبدیل به قاتل میشود؟ یا حتی سوال را میتوان کلیتر مطرح کرد: چطور یک نفر تبدیل به بزهکار میشود؟ برای کسانی که از دریچه ادبیات یا سینما به زندگی مجرمها، نگاه میکنند به احتمال زیاد، همواره انسانهای بزهکار شاخصههای ظاهری فراوانی دارند که میتوان آنها را از اشخاص غیربزهکار تفکیک کرد. آدمهای بزهکار، چهرههای خشنی دارند. صورتشان، کج و معوج است. در چشمهایشان نفرت موج میزند. رفتارشان کاملاً ضد اجتماع و شریرانه است. نگاهشان ترسناک است و چیزهایی از این دست. اما، کافی است، پایت را فراتر از قصههای سینمایی بگذاری.
در دنیای واقعی، همین آدمهایی که هر روز با آنها سر و کار داریم، میتوانند یک مجرم باشند. در «سربازی»، این تفاوت معنادارِ بزهکارانِ قصهها و بزهکاران دنیای واقعی را بیش از هر وقت دیگری درک کردم. اینکه، چند ماه قبل با یک نفر بازنشسته نظامی نشستهای و ساعتها با او همکلام شدهای. او آنقدر خوشصحبت بود که دلت نمیآمد این همصحبتی قطع شود. شخصیتی آراسته و متین. اما، چند ماه بعدترش، اتهامات عجیب و شنیعی علیهش مطرح شد. سوابق کیفریاش هم این اتهامات را ثابت میکرد. حالا، تو وا میمانی که این آدم نه رفتارش و نه ظاهرش هیچ شباهتی به یک متجاوز و متقلب نداشت. پس، چرا و چطور توانسته اینگونه بیرحمانه مرتکب جرم شود؟ [واقعاً، تجربه رویاروی با جرم، آن هم در کلانتری تجربهی غریبی است: جرمی، اتفاق افتاده و همه چیز تر و تازه است. این طور نیست که ماهها یا سالها از جرمی گذشته باشد و تو بخواهی لابلای کاغذها دنبال قصه باشی. جرم، همین چند دقیقه و همین چند ساعت قبل اتفاق افتاده و همه چیز در دسترس است. میتوانی صحنه جرم را با چشم ببینی، میتوانی با شاهد و یا شاید مجرم، همان لحظه حرف بزنی. عواطف و احساسات انسانی را در عریانترین حالت ممکن، احساس کنی؛ بیآنکه حائلی در میان باشد.]
پس، بیایید تمام آن تصاویر خیالی از بزهکاران را دور بریزیم. حتی بیایید از این هم پیشتر برویم و مثل همیشه فکر نکنیم «مرغِ همسایه غاز است»؛ شاید همین خودِ ما در یک لحظه، آنچنان از خود بیخود شویم و اختیار از کف بدهیم که مرتکب جنایت بزرگی شویم. آدمها در طول زندگیشان، مرتکب خردهجنایتهای بسیاری میشوند: از دزدیدن پاککن یا مداد در مدرسه بگیر تا کمفروشی در کار و هزار چیزِ ریزِ به چشمنیامده. اما، آنگاه که جنایتی فجیع، مثل قتل انجام میدهند، دیگر دنیایشان عوض میشود. حالا، باز یکبار دیگر میتوان پرسید چطور یک نفر تبدیل به قاتل میشود؟ از ماجرای ژنها که بگذریم، این گونه نیست که سرنگی تزریق کنند یا قرصی بدهند و بگویند تو تبدیل به قاتل شدی. آدمها، در یک فرآیندِ هیجانی و اجتماعی مجرم میشوند. یکسری چیزها دست به دست هم میدهد و آدمی را به پرتگاه ارتکاب جرم هُل میدهد.
در فیلم پِرل (Pearl 2022)، دختری روستایی، رویای رقصنده شدن دارد. او چهرهای معصوم یا شاید مرموز دارد. چهرهاش بیشباهت به تابلوی نقاشی «دختری با گوشواره مروارید» اثر یوهانس وریمر نیست [کافی است اسم تابلو را گوگل کنید تا چهره دختر را ببینید]. اگر، روایت یک خطی فیلم را نخوانده باشی، آرام آرام با شخصیت او آشنا میشوی. اینکه چطور، روحیهی مادری سلطهگر او را به ارتکاب جرم سوق میدهد. اینکه، تحقیر کردن و نادیده گرفتن آدمها، چطور میتواند منجر به پردهدری شود و پاسخش چیزی نباشد جز قتل. با اینحال، در فیلم پِرل باز همان کلیشههای سینمایی از سیمای زنی قاتل وجود دارد اما چینش مقدمههایی برای باور پذیر کردنِ ارتکاب قتل و رسیدن به فرآیند تحول از شهروندی عادی به مجرمی بیعاطفه، به درستی اتفاق افتاده است.
در سینمای ایران، فیلم «پرویز» اثر مجید برزگر یکی از درستترین نمونههایی است که سیمای قاتل و فرآیند تحول او را به تصویر کشیده. در این فیلم، زندهیاد لوون هفتوان شخصیت اصلی را بازی کرده و چه نمایش تحسینبرانگیزی دارد! [به نظرم اگر علاقهمند به فیلم هستید تمام فیلمهای لوون هفتوان را ببینید. او در فیلمهایش بازی نمیکند؛ نقش را زندگی میکند. آنقدر باورپذیر است که انگار دوربین را مخفیانه جایی گذاشتهاند و از او فیلم گرفتهاند.] یک آدم معمولی که سر به زیر است. سرش را در لاک خود فرو کرده؛ اما دیگران او را نادیده میگیرند یا تحقیرش میکنند. همهی اینها، آتشِ درونش را شعلهور میکند و از آدمی معمولی، جانی میسازد.👇👇
☝️☝️... واقعیت آنکه، ما با دنیای مجرمان فاصلهی زیادی نداریم. مجرمان، ابر انسانِ شرور یا آدمهایی با فطرت مجرمانه یا آمده از دنیایی متفاوت نیستند. آدمهای غیرمجرم، خوششانس بودهاند که در خانوادهای با حداقلهایی از معیشت متولد شدهاند. خوششانس بودهاند که طعم تلخ حقارت را نچشیدهاند. خوششانس بودهاند که تبعیض امانشان را نبریده و هزار جور خوششانسی ریز و درشت دیگر. اینبار، وقتی با سوالِ چطور یک انسان، مجرم یا قاتل میشود مواجه شدیم، کمی مکث کنیم، نگاهی به ساحت نابسمان جامعه بیندازیم، چشمهایمان را به اطراف بچرخانیم و آنگاه پاسخ بدهیم. بیآنکه، یکراست سراغ کلیشههای رایجی مثل مشکلات روانی برویم.
@defilepodacst
@defilepodacst
چاپ مقاله علمی-پژوهشی در ایران قواعد عجیبی دارد. از مافیاها و اشخاصی که علنی «چاپ فوری و تضمینی مقاله» با مبالغ ۵۰ یا ۶۰ میلیون تومان را تبلیغ میکنند، بگذریم؛ تازه میرسیم به فرآیند داوری. اگر سالم و سلامت، مقالهای را برای داوری ارسال کنی، در بیشتر موارد داوران بدون اتکا به نقد علمی و با عبارات کلیِ «مقاله فاقد نوآوری است، چکیده و نتیجهگیری دارای ایراد جدی است و…» ثمره ماهها تلاش نویسنده را به باد میدهند.
سه مجله، در مورد یک مقاله سه نظر کاملاً متفاوت دادند: یکی به کلی رد کرد، یکی با اصلاحات جزئی پذیرفت و دیگری بدون هیچ ایرادی پذیرفت! این دست نظرات، بیش از آنکه نام داوری و نقد علمی را یدک بکشد در حالت خوشبینانه، به معنی «اعمال سلیقه» و در حالت بدبینانه «از سر باز کردنِ» مقاله است.
تازه، از حضور نویسندههایی بر پیشانی مقاله بگذریم که حتی کلمهای در نگارش مقاله مشارکت نداشتهاند اما «باید» نامشان باشد. بله، چنین تیشه بر ریشه پژوهش زده میشود! دانشجو برای دفاع و استاد برای ارتقا، لاجرم تن به این چرخه معیوب میدهد.
@defilepodacst
سه مجله، در مورد یک مقاله سه نظر کاملاً متفاوت دادند: یکی به کلی رد کرد، یکی با اصلاحات جزئی پذیرفت و دیگری بدون هیچ ایرادی پذیرفت! این دست نظرات، بیش از آنکه نام داوری و نقد علمی را یدک بکشد در حالت خوشبینانه، به معنی «اعمال سلیقه» و در حالت بدبینانه «از سر باز کردنِ» مقاله است.
تازه، از حضور نویسندههایی بر پیشانی مقاله بگذریم که حتی کلمهای در نگارش مقاله مشارکت نداشتهاند اما «باید» نامشان باشد. بله، چنین تیشه بر ریشه پژوهش زده میشود! دانشجو برای دفاع و استاد برای ارتقا، لاجرم تن به این چرخه معیوب میدهد.
@defilepodacst
دورکیم، در کتاب مشهور خود، «خودکشی»، خودکشی را به ۴ دسته اصلی تقسیم میکند: خودکشی تقدیرگرایانه، خودکشی ناشی از بیهنجاری، خودکشی دیگرخواهانه و خودکشی خودخواهانه.
این آخری، چون همراه با افسردگی، بدبینی و بیعلاقگیست، همواره دستمایهی آثار هنری شده؛ یکشنبههای غمانگیز یک نمونه از آنهاست! یا کتاب «جنگل نروژی» اثر موراکامی (که به بهانهی خواندن آن این چند سطر را نوشتم) جز آثاریست که شخصیتهای داستان از روی خودخواهی و «فردیت» دست به خودکشی میزنند.
در این رمان، با سه خودکشی سر و کار داریم که در هر کدام از آنها ریشههای عمیقی از تنهایی موج میزند. آدمهایی که سرنوشتشان با تنهایی گره خورده و هر کدام جزیرههای دور افتاده از هم هستند که منفرد زیستن و دوری از اجتماع را برگزیدهاند. مانند سبکِ تنها زیستنِ ژاپنیها که از آن با عنوان «هیکی کوموری» یاد میشود؛ اما، موراکامی، آدمهایی خلق کرده که در ظاهر در پی تنهایی نیستند و اتفاقاً به هر انسانی چنگ میزنند تا این تنهایی را برایشان پر کند، اما این دست و پا زدن به مانند تلاش برای بیرون رفتن از باتلاق میماند.
به نظرم، به همین خاطر است که دورکیم در بخشی از کتاب خودکشی، آنگاه که به ترسیم خودکشی خودخواهانه میپردازد، چنین مینویسد: «هنگامی که ما هدف دیگری جز خود نداریم، نمیتوانیم از این فکر که سعیمان در نهایت به پوچی ختم میشوند، فرار کنیم، ما محکوم به نیستی هستیم. و این نابودی ما را به وحشت میاندازد. در این شرایط ما نمیتوانیم شهامت ادامه زندگی را داشته باشیم یعنی به عمل و مبارزه بپردازیم …».
درواقع، روی سخن دورکیم به عنوان جامعهشناس و نه ادیب و عارف و فیلسوف، بررسی علمی رفتار خودکشیست؛ بنابراین، جملات او خالی از استعاره و آرایههای ادبی است. کسی خودش را کشته، و زمینههای آن را باید در پیدا و نهان جامعه جست. به همینخاطر، جدا از واقعیتهای اجتماع، آثار هنری همواره فرصتی مهیا میکنند تا با نگاه دیگری به جامعه نگریست و شاید یک هنرمند پیش از واقعه، زنگ خطر را بزند. اما، عرفانزدگی و تغافل از واقعیتهای جامعه، موجب میشود ناهنجاریها به زیر فرش حواله شود و انگشت اتهام فقط و فقط در چشم آدمها به عنوان یک «فرد» و نه تکهای از اجتماع نشانه رود. همین توجیه که مشکل از روانِ «این آدم» و «آن آدم» است، سبب شده تا بدنهی اجتماع در کلان و دولت به معنای اخص، خود را از هر مسئولیتی بری کند و ناهنجاری به «فرد» تقلیل یابد. در نهایت، «ما» در پیوند با یکدیگر معنا پیدا میکنیم و هر گسستی در «ما»، شروع فروپاشیست.
پ.ن: از رمان جنگل نروژی، فیلمی ژاپنی به همین نام ساخته شده که مانند بیشتر آثار اقتباسی افتضاح و آشغال است. اگر رمان را نخواندهاید و این چند سطر شما را ترغیب به خواندن کرد، به هیچوجه قبل از خواندن رمان سراغ فیلم نروید!!!
@defilepodacst
این آخری، چون همراه با افسردگی، بدبینی و بیعلاقگیست، همواره دستمایهی آثار هنری شده؛ یکشنبههای غمانگیز یک نمونه از آنهاست! یا کتاب «جنگل نروژی» اثر موراکامی (که به بهانهی خواندن آن این چند سطر را نوشتم) جز آثاریست که شخصیتهای داستان از روی خودخواهی و «فردیت» دست به خودکشی میزنند.
در این رمان، با سه خودکشی سر و کار داریم که در هر کدام از آنها ریشههای عمیقی از تنهایی موج میزند. آدمهایی که سرنوشتشان با تنهایی گره خورده و هر کدام جزیرههای دور افتاده از هم هستند که منفرد زیستن و دوری از اجتماع را برگزیدهاند. مانند سبکِ تنها زیستنِ ژاپنیها که از آن با عنوان «هیکی کوموری» یاد میشود؛ اما، موراکامی، آدمهایی خلق کرده که در ظاهر در پی تنهایی نیستند و اتفاقاً به هر انسانی چنگ میزنند تا این تنهایی را برایشان پر کند، اما این دست و پا زدن به مانند تلاش برای بیرون رفتن از باتلاق میماند.
به نظرم، به همین خاطر است که دورکیم در بخشی از کتاب خودکشی، آنگاه که به ترسیم خودکشی خودخواهانه میپردازد، چنین مینویسد: «هنگامی که ما هدف دیگری جز خود نداریم، نمیتوانیم از این فکر که سعیمان در نهایت به پوچی ختم میشوند، فرار کنیم، ما محکوم به نیستی هستیم. و این نابودی ما را به وحشت میاندازد. در این شرایط ما نمیتوانیم شهامت ادامه زندگی را داشته باشیم یعنی به عمل و مبارزه بپردازیم …».
درواقع، روی سخن دورکیم به عنوان جامعهشناس و نه ادیب و عارف و فیلسوف، بررسی علمی رفتار خودکشیست؛ بنابراین، جملات او خالی از استعاره و آرایههای ادبی است. کسی خودش را کشته، و زمینههای آن را باید در پیدا و نهان جامعه جست. به همینخاطر، جدا از واقعیتهای اجتماع، آثار هنری همواره فرصتی مهیا میکنند تا با نگاه دیگری به جامعه نگریست و شاید یک هنرمند پیش از واقعه، زنگ خطر را بزند. اما، عرفانزدگی و تغافل از واقعیتهای جامعه، موجب میشود ناهنجاریها به زیر فرش حواله شود و انگشت اتهام فقط و فقط در چشم آدمها به عنوان یک «فرد» و نه تکهای از اجتماع نشانه رود. همین توجیه که مشکل از روانِ «این آدم» و «آن آدم» است، سبب شده تا بدنهی اجتماع در کلان و دولت به معنای اخص، خود را از هر مسئولیتی بری کند و ناهنجاری به «فرد» تقلیل یابد. در نهایت، «ما» در پیوند با یکدیگر معنا پیدا میکنیم و هر گسستی در «ما»، شروع فروپاشیست.
پ.ن: از رمان جنگل نروژی، فیلمی ژاپنی به همین نام ساخته شده که مانند بیشتر آثار اقتباسی افتضاح و آشغال است. اگر رمان را نخواندهاید و این چند سطر شما را ترغیب به خواندن کرد، به هیچوجه قبل از خواندن رمان سراغ فیلم نروید!!!
@defilepodacst