♡
🍃 رفتنـدتا زنـدگی را
درڪوچـه ها فریـادڪنند!
🔸 اینگونه بود
که ما بـارخودرا
تاخط پایان ڪشیدیم
حالا
چـه خندان و سرمست
ازآن زمستـان گذشتیم
حالا
چـه بی درد وآسـان
دست از #شهیدان ڪشیدیم💔
.
#شهید #شهدا #احمد_مشلب
@dukhtaroonehh
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃 رفتنـدتا زنـدگی را
درڪوچـه ها فریـادڪنند!
🔸 اینگونه بود
که ما بـارخودرا
تاخط پایان ڪشیدیم
حالا
چـه خندان و سرمست
ازآن زمستـان گذشتیم
حالا
چـه بی درد وآسـان
دست از #شهیدان ڪشیدیم💔
.
#شهید #شهدا #احمد_مشلب
@dukhtaroonehh
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
━━━━━💠🌸💠━━━━━
😍😧||•همه محاسبات مرا در هم ريخته اي..
تا يک ساعت پيش
فکر مي کردم
ماه در آسمان است
اما يک ساعت است
که کشف کرده ام
ماه
در چشمان تو جاي دارد!•||😧😍
#شهید_مشلب❤️
#رفیق_شهیدم 🖤
🖤 @dukhtaroonehh 🖤
😍😧||•همه محاسبات مرا در هم ريخته اي..
تا يک ساعت پيش
فکر مي کردم
ماه در آسمان است
اما يک ساعت است
که کشف کرده ام
ماه
در چشمان تو جاي دارد!•||😧😍
#شهید_مشلب❤️
#رفیق_شهیدم 🖤
🖤 @dukhtaroonehh 🖤
دخترونہ🍓🍭مذهبی
Photo
#خاطرات_شهدا🎍🍃
حمید به این چیزها خیلی حساس بود.✨
به من میگفت« فاطمه ! این چیه که زنها میپوشند ؟🤔»
میگفتم « مقنعه را میگویی ؟☺️ »
میگفت : « نمیدانم اسمش چیه .
فقط میدانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل میگیری و روسری و چادر سرت میکنی بهتر از روسریست.
دوست دارم یکی از همینها بخری سرت کنی راحتتر باشی .😇🌿 »
گفتم « من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد؟😏😎»
خندید گفت « هر دوش!!😉😁»
از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر هرگز از خودم جداش نکردم،
تا یادش باشم،
تا یادم نرود او کی بوده،
کجا رفته،
چطور رفته،
به کجا رسیده ....💚
#شهید_حمید_باکری🌹
#غیرت🎈
@dukhtaroonehh
حمید به این چیزها خیلی حساس بود.✨
به من میگفت« فاطمه ! این چیه که زنها میپوشند ؟🤔»
میگفتم « مقنعه را میگویی ؟☺️ »
میگفت : « نمیدانم اسمش چیه .
فقط میدانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل میگیری و روسری و چادر سرت میکنی بهتر از روسریست.
دوست دارم یکی از همینها بخری سرت کنی راحتتر باشی .😇🌿 »
گفتم « من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد؟😏😎»
خندید گفت « هر دوش!!😉😁»
از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر هرگز از خودم جداش نکردم،
تا یادش باشم،
تا یادم نرود او کی بوده،
کجا رفته،
چطور رفته،
به کجا رسیده ....💚
#شهید_حمید_باکری🌹
#غیرت🎈
@dukhtaroonehh
⚘﷽⚘
🖇سیره_شهید
اصلا حرف زشت یا فحشی از او نمی شنیدی؛ روی این حرف ها خیلی حساس بود.
حتی کلامی مثل بیشعور
سریع جبهه می گرفت و میگفت:
((اینطوری به جایی نمیرسی!))
زیاد این جمله رو تکرار میکرد.
#شهید_محسن_حججی 🌷
#شهیــد
@dukhtaroonehh
🖇سیره_شهید
اصلا حرف زشت یا فحشی از او نمی شنیدی؛ روی این حرف ها خیلی حساس بود.
حتی کلامی مثل بیشعور
سریع جبهه می گرفت و میگفت:
((اینطوری به جایی نمیرسی!))
زیاد این جمله رو تکرار میکرد.
#شهید_محسن_حججی 🌷
#شهیــد
@dukhtaroonehh
محسن حججی به تغذیه اش خیلی اهمیت می داد و هر چیزی را نمی خورد .
می گفت: مومن باید بدن سالم داشته باشد.
یکی از چیزهایی که ترک کرده بود نوشابه بود.🍺
کار جالبی میکرد.
در اردوهای جهادی یا هر جایی که نوشابه همراه غذا بود ، #نوشابهاشرابهمزایدهمیگذاشتومیفروخت.💶
معمولا از پنجاه تا شروع می شد. یادم هست یکبار یکی از رفقا پانصدتا خرید. البته صلوات، هر کسی #صلوات بیشتری میفرستاد نوشابه اش مال او بود.
#شهید_محسن_حججی
@dukhtaroonehh
می گفت: مومن باید بدن سالم داشته باشد.
یکی از چیزهایی که ترک کرده بود نوشابه بود.🍺
کار جالبی میکرد.
در اردوهای جهادی یا هر جایی که نوشابه همراه غذا بود ، #نوشابهاشرابهمزایدهمیگذاشتومیفروخت.💶
معمولا از پنجاه تا شروع می شد. یادم هست یکبار یکی از رفقا پانصدتا خرید. البته صلوات، هر کسی #صلوات بیشتری میفرستاد نوشابه اش مال او بود.
#شهید_محسن_حججی
@dukhtaroonehh
بستہام عہد⛓ ڪه دࢪ ࢪاه شہیدان باشم🌹
چادࢪ مشڪۍ من،🖤
ࢪنگ شہادٺ داࢪد…🌹
#شَهیدانِہ🕊•
#شهید
@dukhtaroonehh 🌱💞
چادࢪ مشڪۍ من،🖤
ࢪنگ شہادٺ داࢪد…🌹
#شَهیدانِہ🕊•
#شهید
@dukhtaroonehh 🌱💞
🌹مِهر مادران شهید ، مرهم خستگیهای سردار
#شهید
#شهدا🥀💞
✍کسی نبود که از محبت عمیق و عجیب حاج قاسم به خانواده شهدا بیخبر باشد. اما حتی همانهایی که همیشه همراه سردار بودند هم گاهی از راز عشق و علاقه بیحد او به مادران و فرزندان شهدا، سردرنمیآوردند. حالا که بعد از چند ماه از شهادت حاجقاسم،وصیتنامهاش پیش چشم ماست، راز این ارادت و عشق بیحساب برایمان معلوم شده، آنجا که سردار نوشته: «در این عالم، صوتی که روزانه میشنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من آرامش میداد و بزرگترین پشتوانه معنوی خود میدانستم، صدای فرزندان شهدا بود که بعضاً روزانه با آن مأنوس بودم، صدای پدر و مادر شهدا بود که وجود مادر و پدرم را در وجودشان احساس میکردم...»
سردارمحمدرضاحسنیسعدی، از این دست مهربانیهای سردار با یادگارهای شهدا، فراوان دیده و از آن میان، از چند نمونه اینطور برایمان میگوید:«یکبار وقتی سردار سلیمانی در کرمان نبود، ما طبق برنامه همیشگی دیدار با خانواده معظم شهدا، به منزل مادر شهیدان "محمد علی و اصغر محمد آبادی" رفتیم. این مادر شهید در میان صحبتهایش گفت: "امسال روز عاشورا، زمین خوردم. اگر حاج قاسم میدانست، حتماً میآمد دیدنم. " تا این موضوع را شنیدیم، تصمیم گرفتیم از این مادر فیلم بگیریم و این درد دلش را ثبت کنیم. همان موقع، با شهید حسین پورجعفری که همیشه همراه سردار بود، تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. او گفت:"۱۰ دقیقه بعد زنگ بزن. "
این بار که تماس گرفتم، حاج قاسم جواب داد و گفت: "چادر این مادر شهید را ببوس. دستش را ببوس... "، اما انگار راضی نشدهباشد، گفت: "گوشی را بده به مادر. " نمیدانید مادر شهید وقتی فهمید سردار آن طرف خط است، از خوشحالی چه کار میکرد. گوشی تلفنی که صدای سردار را به او رسانده بود، میبوسید و میگفت:
"مادر کجایی قربانت بروم؟ دورت بگردم. کجایی؟ کربلایی؟...
@dukhtaroonehh
#شهید
#شهدا🥀💞
✍کسی نبود که از محبت عمیق و عجیب حاج قاسم به خانواده شهدا بیخبر باشد. اما حتی همانهایی که همیشه همراه سردار بودند هم گاهی از راز عشق و علاقه بیحد او به مادران و فرزندان شهدا، سردرنمیآوردند. حالا که بعد از چند ماه از شهادت حاجقاسم،وصیتنامهاش پیش چشم ماست، راز این ارادت و عشق بیحساب برایمان معلوم شده، آنجا که سردار نوشته: «در این عالم، صوتی که روزانه میشنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من آرامش میداد و بزرگترین پشتوانه معنوی خود میدانستم، صدای فرزندان شهدا بود که بعضاً روزانه با آن مأنوس بودم، صدای پدر و مادر شهدا بود که وجود مادر و پدرم را در وجودشان احساس میکردم...»
سردارمحمدرضاحسنیسعدی، از این دست مهربانیهای سردار با یادگارهای شهدا، فراوان دیده و از آن میان، از چند نمونه اینطور برایمان میگوید:«یکبار وقتی سردار سلیمانی در کرمان نبود، ما طبق برنامه همیشگی دیدار با خانواده معظم شهدا، به منزل مادر شهیدان "محمد علی و اصغر محمد آبادی" رفتیم. این مادر شهید در میان صحبتهایش گفت: "امسال روز عاشورا، زمین خوردم. اگر حاج قاسم میدانست، حتماً میآمد دیدنم. " تا این موضوع را شنیدیم، تصمیم گرفتیم از این مادر فیلم بگیریم و این درد دلش را ثبت کنیم. همان موقع، با شهید حسین پورجعفری که همیشه همراه سردار بود، تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. او گفت:"۱۰ دقیقه بعد زنگ بزن. "
این بار که تماس گرفتم، حاج قاسم جواب داد و گفت: "چادر این مادر شهید را ببوس. دستش را ببوس... "، اما انگار راضی نشدهباشد، گفت: "گوشی را بده به مادر. " نمیدانید مادر شهید وقتی فهمید سردار آن طرف خط است، از خوشحالی چه کار میکرد. گوشی تلفنی که صدای سردار را به او رسانده بود، میبوسید و میگفت:
"مادر کجایی قربانت بروم؟ دورت بگردم. کجایی؟ کربلایی؟...
@dukhtaroonehh