ملیحه هدایتی
193 subscribers
1.82K photos
2 videos
57 links
گاه نوشت‌های ملیحه هدایتی
نویسنده ‌و‌ ‌شاعر معاصر

وبسایت:
https://malihehedayati.com

ارتباط مستقیم با خانم هدایتی:

Tel: 09151253180
Download Telegram
ملیحه نامه ( ۲۴۰۹ )
#ملیحه_نامه

باز هم نیمه شعبان شد و دل ، زنده نشد

اوج این ظلم و ستم ، گریه ما خنده نشد

بی تو امروز جهان غرق فساد است ، بیا

آنکه دجّال بُوَد ، امر تو را بنده نشد

( ملیحه هدایتی )

@hedayati_malihe
ملیحه نامه ( ۲۴۱۰ )
#ملیحه_نامه

حکمت ( ۲۷ )

نور یا تاریکی ؟

نور ، مظهر روشنی و حقیقت عالم است . آنچه از نور متصاعد می گردد جلوه ای از زیباترین نشانه های هستی در حضوری جاودانه بوده که در برابر تاریکی تجلی یافته است
این تجلی آغاز تحول نوین و صورتی از دگرگونی در جمعی از کثرت ها است که با اجزائی ناشناخته هستی را اینگونه درگیر تناقض و ابهام ساخته
فهم صحیح و روشن خلقت در ذهن بشر جایگاه خاصی دارد و مثل نور خورشید در رنگ های متعدد جلوه گر می شود . دریافت این حقایق در حالت تمثیل همان رنگهای نور در آئینه دل و اندیشه انسان است که به کثرت یافته ها تفکرات نیز رنگ می پذیرند و با وجود تعدد در رنگهای متفاوت اما همگون منعکس می شوند .
گاه جلوه های نور درعین روشنی محو مجموعه ای مبهم و تاریک می شوند به گونه ای که غلبه ظلمت با جاذبه های دروغین حیات توام شده و صور ناهمگونی از حقیقت را به نمایش می گذارد این جاذبه ها ناخودآگاه در برابرحقیقت به جلوه گری پرداخته تا قالبی از مجاز بر حقیقت و اصل حیات حاکم گردد در این حالت روشنی جذب تجلیات مجازی می شود ونشانه های حقیقت در بستری ازجلوه های حیات، فانی خواهند شد

( ملیحه هدایتی )
ملیحه نامه ( ۲۴۱۱ )
#ملیحه_نامه

از چه ، ای آیِنه اینگونه پر از گرد و غبار
هم شکستی و شدی آیِنه ای خسته و زار

غرق در شور و نشاطی که تو بودی دلِ من
آسمان بود پر از هلهله با داد و هوار

گو چه دیدی تو درین خاک ، درین کنج جهان
گشت با این غم و اندوه زمین ، چشم تو تار

گرچه می پرسم و می گویم و جویا شده ام
دانم اندوه تو از چیست درین خاکِ نزار

سنگ ها سوی تو آمد ز هزاران دلِ پست
سنگِ نیرنگ و دروغ آمد و برد از تو قرار

گر وفایت نکند فهم خیانت گر پست
نیست لایق زندش دست فلک صد نه ، هزار

می خورَد حق تو را غرق ستم ، مکر و فریب
نام انسان نبُوَد لایق این آدمِ خوار

پست باشد دلِ من آنکه تملق کندَت
بر زبانی که پر از مکر بُوَد نیست وقار

زخم این خنجر نامردی دنیای خراب
هیچ درمان نشود پس به خدایت بسپار

گرچه این آیِنه ات از غم دنیا بشکست
شاد باش ای دلِ من ، هست درونت رُخِ یار

( ملیحه هدایتی )

@hedayati_malihe
ملیحه نامه ( ۲۴۱۲ )
#ملیحه_نامه

( تمثیل )

چون وزید از سوی دریا ، بادِ سرد
گشت باران همچو یخ قندیل وار

آب ها یخ زد ز این سرمای سخت
داد از کف ، خاکِ حیران ، اختیار

باد هم سرمست و شیدا می گذشت
غرق رسواییِ خود ، با اقتدار

ناگهان چشمش به باغی خیره شد
میوه ها بر شاخه هایش صدهزار

بوده با قندیل هایی سردِ سرد
گشته بر هر شاخه ای اینجا سوار

باد حیران گشت و گفتا ، ای درخت
گو چرا هستی درختی ماندگار ؟

با چنین قندیل هایی سرنگون
می درخشد میوه هایت ، بی شمار

گفت می دانم که هستی در عجب
گشته ای اینگونه بر من بی قرار

چشم خود بر آنچه دیدی باز کن
تا شود هردم تضادی آشکار

رمز این اضداد در دنیای عشق
نور باشد ، نور ، نوری سایه دار

غرق این اضداد دنیا را ببین
شب بُوَد چون روز در پایانِ کار

( ملیحه هدایتی )


@hedayati_malihe
ملیحه نامه ( ۲۴۱۳ )
#ملیحه_نامه

اگر خسته ای از جهانی پر از مکر
گذر کن ز سودای تاریک دنیا
سراغی مگیر از نماهنگ احساس
بنِه پای بر قایقی غرق دریا
بدان موج ها را نباشد سکوتی
که فریاد ، تنهاترین درد دنیاست
اگر موج بودم گذر می نمودم
ز این درد پنهان و رویای فردا
گذر می نمودم که آخر بدانم
چرا عکس مهتاب در قلب دریاست
اگر همچو باران دمی می شکستم
دگر رد پایی به ساحل نمی ماند
فقط موج دریا تو را خسته می کرد
رها می شدی عاقبت زیر باران
اگر قطره بودی تو هم می نشستی
رها از حقیقت درین موج دریا
جدا می شدی از نماهنگ تردید
در آخر چو من از درون می شکستی
مگو خسته ام از تقلای دریا
که ساحل برایت ندارد جوابی
تو با زندگی کردنت در نبردی
در آغوش دریای حسرت تو خوابی
منم خسته ام خسته تر از تو ای دوست
گریزانم از موج دریای حسرت
همان موج تاریخ بی رحم دنیا
که بی شک مرا غرق این زندگی کرد
ندارد دو چشمم دگر حس خوابی
شوم همقسم با نفس های باران
نگاهم گره خورده با چشم دریا
مرا عشق درگیر این خستگی کرد

( ملیحه هدایتی )

@hedayati_malihe
ملیحه نامه ( ۲۴۱۴ )
#ملیحه_نامه

هر شب ز شور وصلش آهی ز دل برآید
با وعده های شیرین هر غصه ای سرآید

مجنون بی امانم در راه وصل لیلی
اینگونه دل پریشان در کوی دلبر آید

بر لعل او نهم لب با عشق او هم آغوش
این بوسه های شیرین فرهاد پرور آید

چون زلف او گرفتم ، او دست در بغل زد
آغوش گرم یارم از بوسه برتر آید

غوغای وصل جانان هر شب طلب نمایم
هرچند زین هیاهو صد خیر یا شر آید

مشتاق پا نهادم در راه وصل جانان
دانم که مشکلاتم با شوق آخر آید

فریاد یا انا الحق سر می دهم ز مستی
اینگونه شطحیاتم مفهوم کافر آید

هر جلوه ای که از یار اینگونه در دل آمد
همچون صدف ز این دل بس دُرّ و گوهر آید

هادی منم درین ره دارم به دل تمنا
فریاد این تمنا تا روز محشر آید

( ملیحه هدایتی )

@hedayati_malihe
ملیحه نامه ( ۲۴۱۵ )
#ملیحه_نامه

باز هم این نفَس ثانیه هاست
در سراپرده رنگین بهار
مثل آوای نسیمی که ز هر زمزمه فریاد کند
یا طلوعی که غروبش پیداست
بی گمان در نفسش خاطره ها گم شده اند
ریشه ای در ته گلدان نیاز
تشنه تر از تب صبح
می نهد پای درین خواب گران
بوسه بر خاک زند
تا سماعی دگر آغاز شود
دست بر شانه ابر
پشت لبخند بهار
مانده دلخسته و حیران جهان
با قلم موی حقیقت اگر این نقش کشند
رنگ در رنگ دگر غوطه زند
آید از حس هم آغوشی ابر
عطر دلتنگی آوای خزان
باز هم می شنود هر گل سرخ
رعد و برقی که فراموش شده است
محو نقالی این قصه تلخ
تا زمانی که نمانده است دگر خاطره ای
هیچ نقشی به طبیعت ندهد
هیچ نقشی نه ز لبخند بهار
نی ز این گریه ابر
پشت پرچین کلامی نگران
می نویسد ز چنین حادثه ای
حس تاریک زمانی که گذشت

( ملیحه هدایتی )

@hedayati_malihe
ملیحه نامه ( ۲۴۱۶ )
#ملیحه_نامه

( مناظره )

زاغکی بر شاخه ای آواز خواند
غرق شادی ، اوج حیرت در بهار
مست و شیدا بود آن زاغک چنین
شادمان فریاد می زد قار قار
بلبل از آواز او رنجور گشت
گفت ، زاغک بی قرارم بی قرار
بس کن این آواز را دیگر مخوان
این صدا اکنون بُوَد بی اعتبار
در خزان باید بخوانی این نوا
پس مکن بر قارقارت افتخار
گفت ، من هم در بهارم ، هم خزان
لیک ای بلبل ، تو باشی در گذار
فصل گل آواز می خوانی ز عشق
می روی با هر خزانی از دیار
عشق من در فصل سرما ، فصل گرم
پایدارست اینچنین در روزگار
گرچه آوازم کریه آید به گوش
لیک می ماند صدایم یادگار
نیستم عاشق به گل یا بر خزان
عاشقم بر آنچه گردد آشکار
گرچه آوازت بُوَد آواز خوش
خودپسندی ، نیستی عاشق به یار
بهر گل آواز می خوانی ولی
خودستایی می کنی ، ای بی وقار
آنچه در دنیاست را زیبا ببین
اینچنین عشقی بماند ماندگار
پس برابر بوده هر زیبا و زشت
چون که تنها عشق دارد اقتدار

( ملیحه هدایتی )

@hedayati_malihe
ملیحه نامه ( ۲۴۱۷ )
#ملیحه_نامه

شد آسمان قلبم آن شب ستاره باران
با آن شهود شیرین دل گشت مست بُستان

گفتم منم چو بلبل عاشق به روی خوبت
گفتا اگر نیایم این باغ گشته ویران

از بوی عشق لیلی مجنون شدم در آن شب
یعقوب وار زین ره یوسف رسد به کنعان

گفتم ز عشق در دل این شعله را بیفروز
تا شعله ات بسوزد هم جان و هم گلستان

گفتا اگر بسوزی خاکسترت نسوزد
پنهان شود چو آتش گردد عیان ز طوفان

چون نرگسش بدیدم حیران شدم ز مستی
از اشک چشم من شد سیراب چشم گریان

بر روی دلفریبش گشتم چو غرق دیدار
صد جلوه آمد از او از بهر روح انسان

گفتم چگونه آیم در راه عشق شیرین
گفتا اگر تو باشی فرهاد تن شود جان

گفتم منم گدایی کز عشق غرق شورم
گفتا ز عشق باشی در نزد من تو سلطان

اینک ز راه عشقش هادی شدم ز حکمت
هرچند گشته ویران اینگونه عقل و ایمان

( ملیحه هدایتی )

@hedayati_malihe
ملیحه نامه ( ۲۴۱۸ )
#ملیحه_نامه

من از خاکسترِ گرمم
چو ققنوسی که می سوزد
ولی هرگز نمی میرد
من از هر قصه ای تنها به رفتن فکر می کردم
ولی در آخرین قصه
شدم افسانه ای همرنگ این دنیا
درین افسانه ، من ققنوس این دنیای تاریکم
درین دنیا که پر از آدمک هایی دروغین است
نمی بینم صداقت اوج گیرد
یا نجابت توشه برگیرد
نه هرگز صحبت از اخلاص و یکرنگی است
نه حسی آشنا با عشق
نه گفتاری به دور از کذب
نه رفتاری که رد پای عزت را
به انسان زیستن مدیون می سازد
نه رسمی مانده از انسان
نه درکی بهر این وجدان
فریب و مکر و نامردی
قرین رنج و دلسردی است
من از دریای بی امواج این دنیا گریزانم
فقط خواهان موج تلخ طوفانم
که با دستی نوازشگر
برون خواهد نمود از خاک و خاکستر
سکوت رقص آتش را
که می سوزد جهانی را
و می سازد ز این حیرت
حضور گرم خاکستر نشین هایی
که با ققنوس یکرنگند
و انسان زیستن را عشق می نامند

( ملیحه هدایتی )

@hedayati_malihe
ملیحه نامه ( ۲۴۱۹ )
#ملیحه_نامه

عشق در لیلی و شیرین و زلیخا نَبُوَد

با هوسبازیِ دل ، عشق هویدا نَبُوَد

در سبویی که پر از خا‌ک بُوَد ، آب کجاست ؟

با هوس هیچ دلی چون دلِ شیدا نَبُوَد

( ملیحه هدایتی )

@hedayati_malihe
ملیحه نامه ( ۲۴۲۰ )
#ملیحه_نامه

گلبرگی از نجوای عشق ( ۲۷ )


شراره عشق شعله ور شد ، جهان از نیستی برون آمد و ره مستی گُزید . عالم از عدم رها و زمانه جاودانه گشت تا اخگر عشق مظهر وفق باشد و مرکز نور و محور شور و سرور هستی قرار گیرد .

الهی ، آیینه دل برازنده عشق بود نه بازیچه زمان
دانه را در دام نهادیم و خود به جستجوی دانه در دام افتادیم
پرواز را بهر راز آموختیم اما بال خود سوختیم
جام را یافتیم و در گذر زمان مرام خود باختیم
خاک بودن بهانه بود و افلاک فقط فسانه
راه را دیدیم اما بیراهه رفتیم
اینک این خاکِ پریشان ، سرگردان به جستجوی مقصدی نامعلوم است
دریاب و این هبوط نابهنگام را ز سقوط حقیقی برهان
تا هر ذره خاک دوباره جان یابد
و قرین عشق به باور حقیقت رسد

( ملیحه هدایتی )

@hedayati_malihe
ملیحه نامه ( ۲۴۲۱ )
#ملیحه_نامه

( حکایت )

چو شخصی ز نفسش خبردار شد
به افسون و مکرش گرفتار شد
به هر کوخ صد کاخ بالا نمود
طمع را چنین مست و شیدا نمود
هدف از برایش فقط مال بود
به جانش ز این حرص ، آمال بود
ز فعلش شده مردمان تنگدست
ز او مرد و زن غرق حسرت نشست
حکومت وُرا داد فرصت چنین
شود غرق ثروت فرو در زمین
درین حبس رنجور و بیمار شد
نه درمان نه دارو ، گرفتار شد
نه مالش وُرا از چنین درد رَست
نه با قدرتش او ز این درد جَست
نبودش نه یاری نه مرهم روا
چنین درد بودش به غایت سزا
نه زن کرد یاری نه فرزند او
شده سست آن مکر و ترفند او
به سالی کشید از چنین درد ، رنج
شده مرگ آخر برایش چو گنج
چو جانش برفت از چنین جسم زرد
بیامد به میدان حق با نبرد
حقیقت برایش شده آشکار
ولی با چنین مرگ رفت از دیار
چو او رفت مالش به جا ماند و بس
شده بهر میراث خواران چو خس
نه کاخی برایش شده دستگیر
نه یاری که باشد به عشقش اسیر
حقیقت چنین بوده در روزگار
که دنیا ز انسان برآرد دمار
بُوَد عاشقی گنج ما در جهان
نباشد چو این گنج ، مالی عیان
بُوَد عشق یاریگری جاودان
رساند تو را سوی جانانِ جان

( ملیحه هدایتی )

@hedayati_malihe
ملیحه نامه ( ۲۴۲۲ )
#ملیحه_نامه

هر دل که سودایش تویی ، آوای نجوایش منم
در قصه ای بس آتشین ققنوس تنهایش منم

امروز و فردایی دگر روشن نماید در نظر
هر قصه ای گوید جهان زین شعله گرمایش منم

در چاه بیژن مانده ام این قصه را هم خوانده ام
از بهر هر رازی نهان ، بی شک معمایش منم

تفسیر هر حکمی اگر با خون من تایید شد
بر لب زنم مُهری دگر ، چون چشم شهلایش منم

پنهان شوی شیدا شوم ، پیدا شوی رسوا شوم
هرچند می دانم تویی ، اما مُسَمایش منم

عنقای هر قافی تویی ، لیلای بی همتا تویی
در هر نَفَس کاید بُرون دانی مسیحایش منم

چون یوسفی در چاه دل ، آید بُرون صد آه دل
از بهر کنعانی دگر اینجا زلیخایش منم

آتش مزن میخانه را پر کرده ام پیمانه را
از بهر هر میخانه ای ساقیِ شبهایش منم

نقاش بی همتا تویی چون نقش را خوش می کشی
تصویرِ بی تصویر را هر زشت و زیبایش منم


( ملیحه هدایتی )

@hedayati_malihe
ملیحه نامه ( ۲۴۲۳ )
#ملیحه_نامه

( مناظره )

قطره ای باران چو بر یک شاخه ای ، حیران نشست
گفت مقصد بوده دریا ، غیر دریا یار نیست

آمدم تا غرق رودی مست و شیدا بگذرم
بر چنین عشقی درین دنیا دگر اقرار نیست

شاخه گفتا از بدم بدتر بُوَد در روزگار
پس مکن ناشکری از این رنج ، مستی عار نیست

شکر کن تا بازگردد در به رویت غرق عشق
هرکه عاشق بوده از عشقش دگر بیزار نیست

شکر کرد آن قطره ، شد زین آرزو امیدوار
گرچه می دانست جز دریا دگر دلدار نیست

ناگهان آمد نسیمی ، بوسه ای زد بر درخت
شاخه تکان خورد این کارش دگر انکار نیست

قطره افتاد اینچنین بر جویباری در گذر
سوی دریا رفت چون عاشق دگر هشیار نیست

هرکه عاشق شد گذر خواهد نمود از خود چنین
هیچ کاری در جهان بهتر ز این ایثار نیست

( ملیحه هدایتی )

@hedayati_malihe
ملیحه نامه ( ۲۴۲۴ )
#ملیحه_نامه

انسان به دلیل بعد جسمی و روحی ، همواره بین خیر و شر در نشیب و فراز است ، بنابراین زین اختیار ، انتظار انسان بی عیب تا حدودی دشوار بوده ، اما محال نیست که کمال به اعتدال و قیل و قال عشق وابسته است و بدون آن ، معنی اغفال و ابطال حقیقت خواهد داد .

هم گُل بُوَد اینگونه به جان هم خاری

هم درد رسد در دل و هم دلداری

هم اوج فلک بوده و هم در ذلت

گه طالب عشقی و گهی بیزاری

( ملیحه هدایتی )

@hedayati_malihe
ملیحه نامه ( ۲۴۲۵ )
#ملیحه_نامه

گاه این گریه باران ز غمی تلخ بُوَد
سنگ هم می گذرد از دل غمدیده خاک
با سکوتی که پر از درد بُوَد
یا نماهنگ غروبی که سرک می کشد از تنهایی
پشت پرچین همان حس غریب
می شود معنی این رسوایی

گاه سنگ است که احساس تو را
می شناسد ز هم آغوشی ابر
می کِشد نقش تو را با تب عشق
گوشه ای خلوت و تاریک ولی
مست این جرعه صبر

گاه باید فقط از حادثه گفت
یا ز هر حس غریبی ترسید
باید از هر که نشانی دارد
رمز پیوند خدا را پرسید

اشک باران نه ز شادی است نه غم
حس پنهان جهانی است غریب
با تو باید ز همین باران گفت
چون تو پاکی ز رذالت ، ز فریب

گاه افسون تو افسانه بُوَد
مثل یک شیشه بشکسته و سرگشته آب
نقش ها دارد ازین راز نهان
نیست آیینه ولی
بازتابی است در آیینه جان

پس مپرس از دل غمدیده خاک
خاک را خاطره ای تلخ بُوَد
گر تو از خاک نِه ای ، پای منه
عشق هم حادثه ای تلخ بُوَد

بال بگشا دگر از خاک مگو
پاره کن بند قفس را ، ز خود اینگونه گذر
سایه ات روی همین خاک بُوَد
غیر این سایه نیاید به نظر

( ملیحه هدایتی )

@hedayati_malihe
ملیحه نامه ( ۲۴۲۶ )
#ملیحه_نامه

ای دلارام تو محبوبه زیبای منی
کنج این ظلمت شب ، ماه مسیحای منی

بین که از عشق چه آمد به جهان بر سر من
اوج زیبایی خود علت سودای منی

آمدی غرق تجلی ، شدم از عشق ، نهان
همچو مجنون ز تو میرم که تو لیلای منی

ناله سر می دهم از شوق وصالت شب و روز
چون که دانم به گلستان ، گل رعنای منی

چشم می بندم و در سینه تو را می نگرم
نور آیی به نظر ، صورت رویای منی

چشم ظاهر چو کنم کور ، دلم دیده شود
من ز این دیده ببینم که تو یکتای منی

گرچه صد بار بگریم ، ندهی حاجت من
روز و شب طالب این عشق و تقاضای منی

همچو دیوانه روم در دلِ صحرا و دَمَن
مقصدم عشق بُوَد گلشن و صحرای منی

ساقیا ، هادی این عشق پر آوازه منم
سوی دل کن نظری چون شه و مولای منی

( ملیحه هدایتی )

@hedayati_malihe