کانال جواد حیدری
هوا حسابی دو نفره است … ⬇️⬇️⬇️
هوا حسابی دو نفره است. خیلی قشنگ شده و دلبری میکند؛ و نمنم ریز بارانی که با موسیقی دلنوازش بر جان زمین و درختان مینشیند …
سرمای هوا ملایم است و صورتنواز. جان میدهد دست همسری که دلبرت باشد را بگیری، ببری سوار ماشینش کنی، راه بیفتی با دندهی ۲ و ۳ در خیابانهای خلوت شهر به زیبایی این نعمت خدا چشم بدوزی. موسیقی ملایمی از ضبط پخش بشود، بخاری روی درجهی کم باشد و گرمای مطبوعی فضای ماشین را دلنشین کند. چیزی برای مزهمزه کردن همراه داشته باشید و همزمان با رانندگی گوش جان بسپاری به صدای دل و گوشنواز همراه زندگیات. گهگاه دستش را به نشانهی محبت کمی بفشاری و نیم نگاهی به صورتش بیاندازی. قطرات باران را در پسزمینهی تصویرش ببینی که چگونه خود را به در و پنجره میکوبند تا راهی به خلوت دونفرهتان پیدا کنند. گاهگاه چشمی هم به جلو و جاده داشته باشی، آن هم برای حفظ سلامت همسَر و همسِر و همراه و دلبرت ...
کمی بعد دست بر شانهاش بیاندازی و او را به طرف خودت بکشی. سر بر شانهات بگذارد و با انگشتان دست راستت که روی شانه و گردنش است، صورتش را نوازش کنی. سعی میکند خود را بیشتر در بغلت جا کند که کنسول ماشین و ترمز دستی مانع میشوند، گویا فریاد میزنند که این کارها اینجا نه! عفت عمومی را رعایت کنید، اینها را بگذارید برای خلوت دوتاییتان. بیتوجه به خودزنی قطرات باران، فریاد ترمز و کنسول، نالههای گاهگاه تیغهی شیشهپاککن و نوای آرام بخاری، چنان انگشتانت را بر گونهاش میرقصانی که دو بال چشمانش پردهای بر اقیانوس آرامشت میاندازند. از سکوت، آرامش و نفسهایش میفهمی که چه زیبا در آغوشت آرام گرفته ...
نمیخواهی آرامش آرام جانت را بر هم بزنی، پس هر جا لازم میشود با دست چپ آرام دنده عوض میکنی و به مرور خاطراتت با او در خیابانهای شهر ادامه میدهی. برگبرگ دفتر را که خوب دیدی و خواندی، راهی خانه میشوی، همانجایی که مفهوم آیهی "لتسکنوا إلیها" (روم/۲۱) را به خوبی با او درک کردهای. با نوازشهای آرام و صدایی نرم، طوری که خطی بر بلور دلبرت نیافتد روحش را فرامیخوانی تا دلبرت را به خانه ببری. نفسهایش که عمیق شد میفهمی از خواب ناز بیدار شده. میروی و در ماشین را برایش باز میکنی، گویا هنوز مست آغوش مُسکِرت است، چنان مست که فاصلهی ماشین تا آسانسور را تلوتلو میخورد و میآید. وارد آسانسور میشوید، سر بر شانهات تکیه میدهد تا از همهی لحظات به بهترین شکل استفاده کرده باشد. به در خانه که میرسید کلید انداخته و آرام در را باز میکنی، کفش از پایش در میآوری و کفشها را داخل قفسه میگذاری. نمیدانی از مستی آغوش است یا خستگی نیمه شب که چشمانش باز نشده بسته میشوند. دانهدانه لباسهایش را روی رختآویز میاندازی، لباس خانگیاش را تنش میکنی و آرام راهی رخت خوابش میکنی. خودت هم رخت عوض کرده و آبی به دست و رویت میزنی. به تخت خواب که میرسی صدایی خسته و خشدار صدایت میزند، پاسخی از دل میدهی و کنارش جا باز میکنی. چنان خودش را در حصار دستانت جا میکند که گویی میخواهد تنها زندانی قلعهی دستانت باشد؛ شاید هم نه، میخواهد ملکهی قصر آغوشت باشد. هر دو به پهلو خوابیدهاید، رو در روی هم. کمی پایین میرود و سر در سینهات قایم میکند، انگار میخواهد کسی او را نبیند! نفسهای عمیقش نشان میدهد که عطر تنت را دوست دارد و میخواهد همچنان مست باشد. چنان در آغوشت میکشد که با خود میگویی نکند میخواهم فرار کنم که اینگونه مرا سفت چسبیده است! لبخندی از رضایت بر جان و لبت مینشیند و تو هم سر در جنگل گیسوش فرو میبری. میان آن جنگل در هم تنیده نفسی عمیق میکشی، عطر موهای دلبرانهاش چنان بر جانت مینشیند که بیاختیار بوسهای در آن میکاری و با موسیقی نفسهایش دانهدانه انگشتانت را بر دشتِ صورتش میرقصانی …
این چه بود نوشتم؟! الله أعلم … چرا نوشتم؟! نمیدانم … اما میدانم به هوش نبودم … بگذریم. گاه دل چیزهایی بر تار و پود مغز میبافد که … یا للعجب!
پ.ن: به تاریخ ۱۵ دی ۱۴۰۱ بماند به یادگار
#دلنوشته #مه #باران
سرمای هوا ملایم است و صورتنواز. جان میدهد دست همسری که دلبرت باشد را بگیری، ببری سوار ماشینش کنی، راه بیفتی با دندهی ۲ و ۳ در خیابانهای خلوت شهر به زیبایی این نعمت خدا چشم بدوزی. موسیقی ملایمی از ضبط پخش بشود، بخاری روی درجهی کم باشد و گرمای مطبوعی فضای ماشین را دلنشین کند. چیزی برای مزهمزه کردن همراه داشته باشید و همزمان با رانندگی گوش جان بسپاری به صدای دل و گوشنواز همراه زندگیات. گهگاه دستش را به نشانهی محبت کمی بفشاری و نیم نگاهی به صورتش بیاندازی. قطرات باران را در پسزمینهی تصویرش ببینی که چگونه خود را به در و پنجره میکوبند تا راهی به خلوت دونفرهتان پیدا کنند. گاهگاه چشمی هم به جلو و جاده داشته باشی، آن هم برای حفظ سلامت همسَر و همسِر و همراه و دلبرت ...
کمی بعد دست بر شانهاش بیاندازی و او را به طرف خودت بکشی. سر بر شانهات بگذارد و با انگشتان دست راستت که روی شانه و گردنش است، صورتش را نوازش کنی. سعی میکند خود را بیشتر در بغلت جا کند که کنسول ماشین و ترمز دستی مانع میشوند، گویا فریاد میزنند که این کارها اینجا نه! عفت عمومی را رعایت کنید، اینها را بگذارید برای خلوت دوتاییتان. بیتوجه به خودزنی قطرات باران، فریاد ترمز و کنسول، نالههای گاهگاه تیغهی شیشهپاککن و نوای آرام بخاری، چنان انگشتانت را بر گونهاش میرقصانی که دو بال چشمانش پردهای بر اقیانوس آرامشت میاندازند. از سکوت، آرامش و نفسهایش میفهمی که چه زیبا در آغوشت آرام گرفته ...
نمیخواهی آرامش آرام جانت را بر هم بزنی، پس هر جا لازم میشود با دست چپ آرام دنده عوض میکنی و به مرور خاطراتت با او در خیابانهای شهر ادامه میدهی. برگبرگ دفتر را که خوب دیدی و خواندی، راهی خانه میشوی، همانجایی که مفهوم آیهی "لتسکنوا إلیها" (روم/۲۱) را به خوبی با او درک کردهای. با نوازشهای آرام و صدایی نرم، طوری که خطی بر بلور دلبرت نیافتد روحش را فرامیخوانی تا دلبرت را به خانه ببری. نفسهایش که عمیق شد میفهمی از خواب ناز بیدار شده. میروی و در ماشین را برایش باز میکنی، گویا هنوز مست آغوش مُسکِرت است، چنان مست که فاصلهی ماشین تا آسانسور را تلوتلو میخورد و میآید. وارد آسانسور میشوید، سر بر شانهات تکیه میدهد تا از همهی لحظات به بهترین شکل استفاده کرده باشد. به در خانه که میرسید کلید انداخته و آرام در را باز میکنی، کفش از پایش در میآوری و کفشها را داخل قفسه میگذاری. نمیدانی از مستی آغوش است یا خستگی نیمه شب که چشمانش باز نشده بسته میشوند. دانهدانه لباسهایش را روی رختآویز میاندازی، لباس خانگیاش را تنش میکنی و آرام راهی رخت خوابش میکنی. خودت هم رخت عوض کرده و آبی به دست و رویت میزنی. به تخت خواب که میرسی صدایی خسته و خشدار صدایت میزند، پاسخی از دل میدهی و کنارش جا باز میکنی. چنان خودش را در حصار دستانت جا میکند که گویی میخواهد تنها زندانی قلعهی دستانت باشد؛ شاید هم نه، میخواهد ملکهی قصر آغوشت باشد. هر دو به پهلو خوابیدهاید، رو در روی هم. کمی پایین میرود و سر در سینهات قایم میکند، انگار میخواهد کسی او را نبیند! نفسهای عمیقش نشان میدهد که عطر تنت را دوست دارد و میخواهد همچنان مست باشد. چنان در آغوشت میکشد که با خود میگویی نکند میخواهم فرار کنم که اینگونه مرا سفت چسبیده است! لبخندی از رضایت بر جان و لبت مینشیند و تو هم سر در جنگل گیسوش فرو میبری. میان آن جنگل در هم تنیده نفسی عمیق میکشی، عطر موهای دلبرانهاش چنان بر جانت مینشیند که بیاختیار بوسهای در آن میکاری و با موسیقی نفسهایش دانهدانه انگشتانت را بر دشتِ صورتش میرقصانی …
این چه بود نوشتم؟! الله أعلم … چرا نوشتم؟! نمیدانم … اما میدانم به هوش نبودم … بگذریم. گاه دل چیزهایی بر تار و پود مغز میبافد که … یا للعجب!
پ.ن: به تاریخ ۱۵ دی ۱۴۰۱ بماند به یادگار
#دلنوشته #مه #باران
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آن گاه که جان به لب رسد (إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ - واقعه/۸۳)
و ساعات به سختی میگذرند (فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ - توبه/۱۱۷)
روزها، ساعتها، دقیقهها و ثانیهها وزن خواهند داشت (يَوْمًا ثَقِيلًا - انسان/۲۷)
وزنی به سنگینی ۸۶۴۰۰۰ غرام …
پ.ن: غرام در زبان عربی به دو معنای "گرَم" (gram) و "عشق" است.
#غرام
#حب
#عشق
#دلبر
#ترانه
#آهنگ
#عاشقانه
#آهنگ_عاشقانه
#آهنگ_عربی
دانلود ویدیو با کیفیت بالا 👇🏻⬇️
https://www.aparat.com/v/dPwqt
و ساعات به سختی میگذرند (فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ - توبه/۱۱۷)
روزها، ساعتها، دقیقهها و ثانیهها وزن خواهند داشت (يَوْمًا ثَقِيلًا - انسان/۲۷)
وزنی به سنگینی ۸۶۴۰۰۰ غرام …
پ.ن: غرام در زبان عربی به دو معنای "گرَم" (gram) و "عشق" است.
#غرام
#حب
#عشق
#دلبر
#ترانه
#آهنگ
#عاشقانه
#آهنگ_عاشقانه
#آهنگ_عربی
دانلود ویدیو با کیفیت بالا 👇🏻⬇️
https://www.aparat.com/v/dPwqt
کانال جواد حیدری
سعد لمجرد – لمن نشكي
لمن نشكي
خواننده: سعد لمجرد
آلبوم: والله عليك
سال: 2013
لمن نشكي حالي ياللي شغلتي بالي
ای دختری که همه فکر و ذکرم شدی شکایت حالمو پیش کی ببرم
نبات سهران ليالي نفكر فيك
شبها بیدار میمونم و بهت فکر میکنم
نجوم الليل والقمر يحكوا ما بيا
ماه و ستارههای شب از درد من میگن
حتى قلبي راح يهضر، ويشكي عليا
تا اینکه قلبم در حال گِلِه کردن از من تلف میشه
لاموني عليك وقالولي ننساك
منو به خاطر تو سرزنش کردن و بهم گفتن فراموشت کنم
كندير ننساك وعقلي راح معاك
چطوری وقتی همه فکرم پیش توئه فراموشت کنم
نعذر قلبي هو اللي هواك
عذر دلمو میپذیرم اونه که هواتو کرده
الوقت يطول في بعادك ويصعب عليا
وقتی دوری، زمان برام سخت و طولانی میگذره
ويوم نلقاك وجودك يشفي ما بيا
روزی که ببینمت وجودت شفای همه دردامه
مازالني طامع حبك مازال
هنوز به عشقت امید دارم
عذبني غرامك غنيته موال
عشقت منو عذاب داد و این دردو به شعر تبدیل کردم
خايف البعاد يخلي حالي حال
میترسم این دوری کاری کنه حالم زبانزد بشه
خواننده: سعد لمجرد
آلبوم: والله عليك
سال: 2013
لمن نشكي حالي ياللي شغلتي بالي
ای دختری که همه فکر و ذکرم شدی شکایت حالمو پیش کی ببرم
نبات سهران ليالي نفكر فيك
شبها بیدار میمونم و بهت فکر میکنم
نجوم الليل والقمر يحكوا ما بيا
ماه و ستارههای شب از درد من میگن
حتى قلبي راح يهضر، ويشكي عليا
تا اینکه قلبم در حال گِلِه کردن از من تلف میشه
لاموني عليك وقالولي ننساك
منو به خاطر تو سرزنش کردن و بهم گفتن فراموشت کنم
كندير ننساك وعقلي راح معاك
چطوری وقتی همه فکرم پیش توئه فراموشت کنم
نعذر قلبي هو اللي هواك
عذر دلمو میپذیرم اونه که هواتو کرده
الوقت يطول في بعادك ويصعب عليا
وقتی دوری، زمان برام سخت و طولانی میگذره
ويوم نلقاك وجودك يشفي ما بيا
روزی که ببینمت وجودت شفای همه دردامه
مازالني طامع حبك مازال
هنوز به عشقت امید دارم
عذبني غرامك غنيته موال
عشقت منو عذاب داد و این دردو به شعر تبدیل کردم
خايف البعاد يخلي حالي حال
میترسم این دوری کاری کنه حالم زبانزد بشه
کانال جواد حیدری
عبدالرحمن محمد – أصابك عشق
أصابك عشق
خواننده: عبدالرحمن محمد
آلبوم: Craziness (دیوانگی)
سال: 2014
أصابك عشق أم رميت بأسهم؟ فما هذه إلا سجية مغرم
به عشق مبتلا شدهای یا تیر [عشق] خوردهای؟ چرا که تنها دلباختگان اینگونهاند
ألا فاسقني كاسات وغن لي بذكر سليمة والكمان ونغمي
بیا و از او برایم بخوان که یاد و نام و صدای او مرا مست میکند
أيا داعيا بذكر العامرية أنني أغار عليها من فم المتكلم
من به تمام کسانی که نام او را بر لب بیاورند حسادت میکنم
أغار عليها من ثيابها إذا لبستها فوق جسم منعم
هنگامی که جامه بر تن نرمش میکند به آن لباسها حسادت میکنم
أغار عليها من أبيها وأمها إذا حدثاها بالكلام المغمغم
هنگامی که پدر و مادرش زیر لب با او سخن میگویند به آنان حسادت میکنم
وأحسد كاسات تقبلن ثغرها إذا وضعتها موضع اللثم في الفم
هنگامی که او جام بر بوسهگاه دهان خود میگذارد، به آن جامی که بوسه بر دندانهای پیشش زده حسادت میکنم
خواننده: عبدالرحمن محمد
آلبوم: Craziness (دیوانگی)
سال: 2014
أصابك عشق أم رميت بأسهم؟ فما هذه إلا سجية مغرم
به عشق مبتلا شدهای یا تیر [عشق] خوردهای؟ چرا که تنها دلباختگان اینگونهاند
ألا فاسقني كاسات وغن لي بذكر سليمة والكمان ونغمي
بیا و از او برایم بخوان که یاد و نام و صدای او مرا مست میکند
أيا داعيا بذكر العامرية أنني أغار عليها من فم المتكلم
من به تمام کسانی که نام او را بر لب بیاورند حسادت میکنم
أغار عليها من ثيابها إذا لبستها فوق جسم منعم
هنگامی که جامه بر تن نرمش میکند به آن لباسها حسادت میکنم
أغار عليها من أبيها وأمها إذا حدثاها بالكلام المغمغم
هنگامی که پدر و مادرش زیر لب با او سخن میگویند به آنان حسادت میکنم
وأحسد كاسات تقبلن ثغرها إذا وضعتها موضع اللثم في الفم
هنگامی که او جام بر بوسهگاه دهان خود میگذارد، به آن جامی که بوسه بر دندانهای پیشش زده حسادت میکنم