✅💠شعر داستانی زیر تقدیم به همه ی روزه داران و اعضاء کانال و گروه
کمی طولانیه اما فکر کنم به خوندنش می ارزه
سروده ادمین
رمضان بود و فصل گرما بود😰
پسری مرد قصه ی ما بود
عاشق روزه بود وذکر سحر💖
گفت بیدار کن مرا تو پدر
تا ببینی چه همتی دارم
عاشق سفره های افطارم💗
🔴سفره ی سحر که بر پا شد🍪
نیمه شب همره پدر پا شد🌙
سفره و سوره ونماز و دعا🙏
خواب و ساعتی دگر برپا
💠پدر شعر بنده کاسب بود
پسرش پیش او مواظب بود👀
🔴الغرض ظهر ماجرا پیچید
روده بر روی روده ها پیچید
ضعف دل بسکه پافشاری کرد
پسرک رفت و روزه خواری کرد😕
یک نفر قصه با پدر واگفت🗣
پدرش خاک بر سرما گفت😱
رفت و زد بر سر پسر فریاد😡
می دهی دودمان من برباد
روزه ات را دگر چرا خوردی⁉️
آبروی مرا چرا بردی❓
در توانت نبود می گفتی
دیشبی را قشنگ می خفتی😴
💠کودک قصه دیده ها پر آب😢
شد بسی بی قرار و بس بی تاب
گریه می کرد :کاش می مردم😩
روزه ام را ولی نمی خوردم
🔆وقت شب بیقراری اش بسیار
اشک او بود سفره ی افطار😢
مادرش چونکه قصه را فهمید
کودکش را صدا زد وخندید🤗
که عزیزم غمین مباش و ملول
نیت ات پیش حق بود مقبول
پیش معبود از این مطالب نیست
روزه برچون توئی که واجب نیست
🔴پسرک گفت روزه یعنی چه❓
رنج این چند روزه یعنی چه❓
مردمان از چه روزه می گیرند❓
تشنه لب یا گرسنه می میرند
گل ز لبهای مادرش بشکفت😊
معنی روزه را برایش گفت
✅روزه یعنی که رحم بر مردم
در میان بدی نگشتن گم
✅روزه یعنی که عهد با الله
گفتن لا اله الا الله
✅ترس از حق اطاعت از او
وحده لا اله الا هو
✅با همه خوب و مهربان بودن
از تو یک خلق در امان بودن
🔴این سخن ها شنید و پس خوابید
لیکن انگار قصه را فهمید
⏱صبح دیگر پسر به دکان رفت
روزه هم نه ولی به ایمان رفت
مشتری ها یکی یکی با پول💰
هر یکی با خرید خود مشغول💲
پسر اما به زیر و بم آگاه😜
زل به بابای خود زند گهگاه😳
میوه های خوب و بد درهم🍋🍒🍎
سرب سنگهای کیلو کم🔽
پدر اجناس را گران می داد
ده تومان را به صد تومان می داد💶
دلخوش از بی خیالی مردم
نمزده آرد، نمزده گندم😁
پسرک طاقت خود از کف داد😡
یاد گفتار مادرش افتاد🙄
از سبد کیک تازه ای برداشت🍘
سوی بابای خود قدم بگذاشت🚶
پدرش خیره شد پسر هم نیز👀
صد سخن از دو چشم او لبریز👁👁
گفت : ها؟ بگو چه می خواهی⁉️
گفت : دارم سوال کوتاهی
هر سحر از چه خیزی از بستر❓
روزه داری ات ای پدر جان پر
نیم این کیک 🍕را بگیر از من
روزه ات را بیا پدر بشکن👌
#علی_اصغر_کوهکن
@k555_ir
کمی طولانیه اما فکر کنم به خوندنش می ارزه
سروده ادمین
رمضان بود و فصل گرما بود😰
پسری مرد قصه ی ما بود
عاشق روزه بود وذکر سحر💖
گفت بیدار کن مرا تو پدر
تا ببینی چه همتی دارم
عاشق سفره های افطارم💗
🔴سفره ی سحر که بر پا شد🍪
نیمه شب همره پدر پا شد🌙
سفره و سوره ونماز و دعا🙏
خواب و ساعتی دگر برپا
💠پدر شعر بنده کاسب بود
پسرش پیش او مواظب بود👀
🔴الغرض ظهر ماجرا پیچید
روده بر روی روده ها پیچید
ضعف دل بسکه پافشاری کرد
پسرک رفت و روزه خواری کرد😕
یک نفر قصه با پدر واگفت🗣
پدرش خاک بر سرما گفت😱
رفت و زد بر سر پسر فریاد😡
می دهی دودمان من برباد
روزه ات را دگر چرا خوردی⁉️
آبروی مرا چرا بردی❓
در توانت نبود می گفتی
دیشبی را قشنگ می خفتی😴
💠کودک قصه دیده ها پر آب😢
شد بسی بی قرار و بس بی تاب
گریه می کرد :کاش می مردم😩
روزه ام را ولی نمی خوردم
🔆وقت شب بیقراری اش بسیار
اشک او بود سفره ی افطار😢
مادرش چونکه قصه را فهمید
کودکش را صدا زد وخندید🤗
که عزیزم غمین مباش و ملول
نیت ات پیش حق بود مقبول
پیش معبود از این مطالب نیست
روزه برچون توئی که واجب نیست
🔴پسرک گفت روزه یعنی چه❓
رنج این چند روزه یعنی چه❓
مردمان از چه روزه می گیرند❓
تشنه لب یا گرسنه می میرند
گل ز لبهای مادرش بشکفت😊
معنی روزه را برایش گفت
✅روزه یعنی که رحم بر مردم
در میان بدی نگشتن گم
✅روزه یعنی که عهد با الله
گفتن لا اله الا الله
✅ترس از حق اطاعت از او
وحده لا اله الا هو
✅با همه خوب و مهربان بودن
از تو یک خلق در امان بودن
🔴این سخن ها شنید و پس خوابید
لیکن انگار قصه را فهمید
⏱صبح دیگر پسر به دکان رفت
روزه هم نه ولی به ایمان رفت
مشتری ها یکی یکی با پول💰
هر یکی با خرید خود مشغول💲
پسر اما به زیر و بم آگاه😜
زل به بابای خود زند گهگاه😳
میوه های خوب و بد درهم🍋🍒🍎
سرب سنگهای کیلو کم🔽
پدر اجناس را گران می داد
ده تومان را به صد تومان می داد💶
دلخوش از بی خیالی مردم
نمزده آرد، نمزده گندم😁
پسرک طاقت خود از کف داد😡
یاد گفتار مادرش افتاد🙄
از سبد کیک تازه ای برداشت🍘
سوی بابای خود قدم بگذاشت🚶
پدرش خیره شد پسر هم نیز👀
صد سخن از دو چشم او لبریز👁👁
گفت : ها؟ بگو چه می خواهی⁉️
گفت : دارم سوال کوتاهی
هر سحر از چه خیزی از بستر❓
روزه داری ات ای پدر جان پر
نیم این کیک 🍕را بگیر از من
روزه ات را بیا پدر بشکن👌
#علی_اصغر_کوهکن
@k555_ir