نشر نو
5.41K subscribers
2.23K photos
453 videos
27 files
3.21K links
نشانی:
تهران، خيابان مطهرى، خيابان ميرعماد، كوچهٔ سيزدهم (شهيد جنتى)، پلاک ١٣

روابط عمومی و ثبت سفارش تلفنی:
٨٨٧۴٠٩٩١

وب‌سایت نشرنو:
www.nashrenow.com

پذیرش اثر:
submit@nashrenow.com

ارتباط با روابط عمومی:
t.me/NashrenowPR
Download Telegram
زبان فقط بازتاب واقعیت نیست. زبان اغلب واقعیت را خلق می‌کند. کشیشی که می‌گوید: «من شما را زن و شوهر اعلام می‌کنم»، یا قاضی‌ای که می‌گوید «تو گناهکاری »، و دانشکده‌ای که می‌گوید: «اکنون شما را مفتخر به‌عنوان دکتری می‌کنیم»، پارلمانی که قانون را تصویب می‌کند، ناپلئون وقتی در پای اهرام برای سربازان از افتخار و جلال می‌گوید، نامزد انتخابات ریاست‌جمهوری امریکا وقتی تصویری از آینده ترسیم می‌کند، کشیشی که یکشنبه در کلیسا موعظه می‌کند ــ‌اینها فقط واقعیت را توصیف نمی‌کنند؛ بلکه از طریق زبان به چیزی واقعیت می‌بخشند.

کارکردهای برتر زندگی اجتماعی در این فضای ساخته‌شده به‌وسیلۀ زبان رخ می‌دهند. ازدواج، شهروندی، صداقت؛ دکتر، استاد، سرهنگ؛ پایتخت ایالات متحد: اینها جملگی واقعیاتی هستند که وجودشان در گرو اظهار زبانی اعضای یک جامعه است که حق آن را یافته‌اند (توسط چه کسی؟) که چنین ماهیتی بدانها ببخشند. همۀ مسائل ناظر به حقوق، افتخار، نهادها و امثالهم در فضایی رخ می‌دهد که عمدتاً به‌وسیلۀ زبان ساخته و ایجاد می‌شود. وجود این فضا تنها در گرو وجود انسان‌هایی است که در مقام یک گروه واقعیت و مشروعیت آن را به رسمیت می‌شناسند...

نخستین دانشمند | کارلو رووِلی | ترجمۀ سید محمدجواد سیدی | نشرنو، چاپ اول ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، دوازده + ۲۱۶ صفحه، #ازکتاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:

@nashrenow | nashrenow.com
زمان در همه‌جای جهان به یک شکل نمی‌گذرد. بعضی جاها تندتر می‌گذرد و بعضی جاها کندتر. هرچه به زمین یعنی جایی که گرانش بیشتر است نزدیک شوید، زمان کندتر می‌گذرد... زمان را نباید به شکل یک ساعت بزرگ کیهانی تصور کرد که عمر جهان را نشان می‌دهد. بیش از یک قرن است که می‌دانیم باید زمان را پدیده‌ای موضعی در نظر بگیریم: هر شیء در هستی، گذر زمان مخصوص خودش را دارد و سرعت این گذر را میدان گرانشی در همان موضع تعیین می‌کند.

اما اگر ماهیت کوانتومی میدان گرانشی را لحاظ کنیم، همین تصور موضعی از زمان هم دیگر به کار نمی‌آید. در مقیاس پلانک رویدادهای کوانتومی دیگر بر حسب گذر زمان مرتب نمی‌شوند. به یک معنا، زمان محو می‌شود.

چه معنایی دارد که بگوییم زمان وجود ندارد؟
نخست اینکه لازم نیست به این دلیل که متغیر زمان در معادلات بنیادین غایب است، همه‌چیز را بی‌حرکت بپنداریم و تصور کنیم دگرگونی اتفاق نخواهد افتاد. برعکس، معنایش این است که تغییر همه‌جا حاضر است. فقط لازم است به این نکته توجه کنیم که فرایندهای پایه‌ای و ابتدایی را نمی‌توان بر حسب توالی لحظات معمول زمان مرتب کرد. در مقیاس فوق‌العاده کوچک کوانتوم‌های فضا، کل طبیعت با ریتم چوب‌دستی تنها یک رهبر ارکستر نمی‌رقصد: هر فرایندی برای رقص در کنار فرایندهای دیگر، ضرباهنگ خودش را دارد. گذر زمان در ذات خود جهان است و از خود جهان زاده می‌شود: از رابطۀ رویدادهای کوانتومی‌ای که درواقع خود جهان‌اند و هر یک زمان خود را تولید می‌کنند.

درواقع وجود نداشتن زمان باعث پیچیدگی چندانی نمی‌شود. بیایید سعی کنیم آن را بفهمیم.

واقعیت ناپیدا | کارلو رووِلّی | ترجمۀ علی شاهی | نشرنو، چاپ ششم ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۶۳ صفحه، #ازکتاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:

@nashrenow | nashrenow.com
از تنهایی تعاریف گوناگونی به‌دست داده‌اند، اما یک چیز در همه این تعاریف مشترک است: حس درد یا اندوه از جدا یا تنها ماندن و احساس عدم نزدیکی به دیگران. اکثر تعاریف گونه‌هایی از همین ویژگی‌های اساسی هستند. اما در چنین تعاریفی گفته نمی‌شود که احساس تنهایی علتی درونی دارد یا بیرونی و آیا این احساس ناشی از سرشت خود فرد است یا محصول شرایطی که در آن زندگی می‌کند. در نقطه مقابل هم، هیچ فایده‌ای ندارد که از تنهایی تعریفی براساس فقدان حمایت اجتماعی و این‌قبیل چیزها به‌دست داده شود، چون خیلی‌ها هستند که از حمایت اجتماعی لازم، یا همان درکی که ما از آن داریم، برخوردارند، اما از تنهایی مزمنی رنج می‌برند. از طرف دیگر، عده زیادی هستند که از حمایت اجتماعی کافی بهره‌ای ندارند ولی درعین‌حال گرفتار تنهایی هم نیستند. بله، رابطه‌ای آماری میان حمایت اجتماعی و تنهایی برقرار هست، اما این رابطه‌ای ضروری نیست، و بنابراین باید از تنهایی تعریفی مبتنی بر تجربه‌ای ذهنی به‌دست داد و نه مبتنی بر متغیرهای عینی نظیر فقدان حمایت اجتماعی و غیره.

فلسفۀ تنهایی | لارس اسونسن | ترجمهٔ خشایار دیهیمی | نشرنو، چاپ سیزدهم ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۴۰ صفحه، #ازکتاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:

@nashrenow | nashrenow.com
«نمی‌دانم آیا در این دنیای سرشار از بلندپروازی‌های خودخواهانه که در بطن آن زیستم، کسی را به چشم دیده‌ام که بیش از او ذهنش تهی از فکر عامۀ مردم باشد یا نه. من در این دنیا جمعی از مردان را دیدم که آرامش کشور را برمی‌آشفتند تا خود بزرگ جلوه کنند: همین است انحراف کنونی؛ اما گمان می‌کنم هموست تنها کسی که پنداری همواره مهیاست که دنیا را برآشوبد تا سرگرم شود.»

«[...]نیز هیچ‌گاه کسی را ناصادق‌تر از او ندیدم و با فردی روبه‌رو نشدم که چون او حقیقت را به‌تمامی تحقیر کند. خطاست که می‌گویم حقیقت را تحقیر می‌کرد؛ حقیقت آن‌قدر برایش محترم نبود که به هیچ‌ شیوه‌ای به آن مشغول شود. وقتی سخن می‌گوید یا دست به قلم می‌برد از راه راستی بیرون می‌شود و بی‌آنکه بداند به آن بازمی‌گردد؛ او تنها دلمشغول تأثیر خاصی است که در آن دَم می‌خواهد ایجاد کند...»

نقشه و قلمرو | میشل اوئلبک | ترجمۀ ابوالفضل الله‌دادی | نشرنو، چاپ دوم ۱۴۰۱، قطع رقعی، جلد شومیز، ۳۷۶ صفحه، #ازکتاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:

@nashrenow | nashrenow.com
شواهد بسیاری هست که بر اساسشان به نظر می‌رسد تقسیم درد به دو نوعِ درد جسمی و درد روانی، بیش از آنکه برای فهم ماهیت درد مفید باشد، مضر است. با این حال این تمایز چنان دیرینه است که گویا ناچاریم همان را به کار ببریم. همان‌طور که پیش از این دیدیم، هیچ تردیدی نیست که اصابت تبر به پا مثالی از درد جسمی است. اما همچنین دیدیم که چگونگی تفسیر من از موقعیت، نقش مهمی در تجربهٔ من از این درد (جسمی) دارد؛ در آن موقعیت خاص به آن درد معنایی می‌بخشم؛ مثلاً دچار این ترس می‌شوم که این مسئله ممکن است مانع انجام برخی برنامه‌هایم شود، بنابراین آسیب‌دیدگی مرا آزار می‌دهد و حال خوبم را خراب می‌کند. می‌توان بی‌شمار مثال مشابه دیگر نیز آورد، با وجود این واقعیت که از منظر بیرونی، هنگامی‌که آن را جدا لحاظ کنیم، و نیز از منظر پزشکی، این (صرفاً) درد جسمی -کاملاً درمان‌پذیر- است. اما همین آسیب چنان به اَشکال گوناگونی به من حس درد می‌دهد که فراتر از ماهیت صرفاً فیزیکیِ آن است و عملاً از آن جدا می‌شود. حتی کوچک‌ترین آسیب فیزیکی (یا آزار بدنی)، جزئی افزوده به واقعیت ذهنیِ من می‌شود، و رویدادی در روند حیات من است که همواره ابعادی بیشتر از بُعد صرفاً فیزیکی دارد. به‌بیان دیگر، حتی ساده‌ترین آسیب فیزیکی نیز برای شخص آسیب‌دیده معنایی دارد. و پرسش در باب اینکه این ماهیت چه وجوهی دارد، ما را بر آن می‌دارد که تمرکزمان را از وجه فیزیکی و توصیف‌پذیر (و به‌لحاظ پزشکی درمان‌پذیر) آسیب به نقش و تأثیر آن در واقعیت ذهنیِ شخص آسیب‌دیده منتقل کنیم.

فلسفۀ درد | آرنه یوهان وتلسن | ترجمهٔ محمد کریمی | نشرنو، چاپ ششم ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۰۴ صفحه، #ازکتاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:

@nashrenow | nashrenow.com
شوپنهائر در اثر مهم خود جهان همچون اراده و تصویر، فصل جالب و درازی دارد که گاهی با این عنوان ترجمه شده است «متافیزیکِ عشق میان دو جنس» و گاهی هم با عنوان «متافیزیک عشق جنسی». در آن‌جا ادعا می‌کند حق با شاعران است که می‌گویند عشق مهم‌ترین چیز در زندگی است. می‌گوید بدبین‌ها یا کلبی‌مسلکان جدید که عقیده دارند عشق آن قدرها هم مهم نیست از همه‌جا بی‌خبرند، چون عشق بنیادی‌ترین جزء زندگی است. شوپنهائر مدعی است مشکلی که شاعران بدبین و ایدئالیست هردو گرفتار آن هستند این است که کارکردِ متافیزیکیِ عشق را درک نمی‌کنند، نمی‌فهمند که عشق در واقعیت چگونه عمل می‌کند. «اراده» فقط متوجه دوام و بقای زیستیِ خود است، از همین رو احساس و رفتار انسان باید در نهایت بر حسب عشق، که نزد شوپنهائر اصولاً به معنای رابطۀ جنسی است، تبیین شود.

فروید این فکر را از شوپنهائر گرفت. او در کتاب خود به نام فراتر از اصل لذت، که در ۱۹۲۳ نگاشته شده است، به این مسئله اذعان می‌کند. می‌گوید بدون این‌که بداند ظاهراً کشتی‌اش به بندرِ متافیزیکِ شوپنهائر رسیده است. فروید برداشت خود از مفهوم رابطۀ جنسی را وقتی هنوز کم سن و سال بود به‌تدریج با خواندن آثار شوپنهائر به دست آورد. او که خودش فیلسوف نبود از نوشته‌های شوپنهائر به عنوان پیش‌درآمدی به تحلیل‌های نظریِ عمدتاً علمی بهره جست. از سوی دیگر نیز از نگاه شوپنهائر، خود علم زیست‌شناسی نشانه‌هایی به دست می‌دهد از آن‌چه در متافیزیک او ضروری و اساسی شمرده می‌شود. در نتیجه این دو متفکر از این جهت بسیار به یکدیگر شبیه هستند.

فلسفۀ عشق | اروینگ سینگر | ترجمۀ میثم محمدامینی | چاپ هفتم ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، ۱۳۴ صفحه، #ازکتاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:

@nashrenow | nashrenow.com
ابیات ابتدایی دفتر دوم مثنوی معنوی
با صدای دکتر محمد معین

کتاب نردبان آسمان تألیف محمد شریفی شرح جامع و کاملی به نثر از مثنوی معنوی مولانا است. نویسنده در این کتاب با خواندن آثار پیشین یعنی شرح کریم‌زمانی، استعلامی، فروزانفر و آثار زندگی‌نامه‌ای زرین‌کوب این کتاب را منتشر کرده است. کتاب توضیحی از احادیث و ارجاعات متنی مثنوی دارد و به خواننده کمک می‌کند بیش از قبل با این کتاب ارزشمند آشنا شده و آن را بفهمد. دریای عظیم مثنوی تا به‌حال برای کسی کامل معنا نشده است اما پژوهشگران هرکدام سعی می‌کنند از دنیای خودشان این اثر را تحلیل کنند. محمد شریفی در این کتاب کل مثنوی را به نثر برگردانده است و سعی کرده خواندن را برای مخاطب آسان کند.

نردبان آسمان (گزارش مثنوی به نثر) | محمد شریفی | ویراستار محمدرضا جعفری | نشرنو، چاپ پنجم ۱۴۰۱، قطع وزیری، جلد سخت با قاب، جلد اول: ۱۷۱۲ صفحه، جلد دوم(پیوست‌ها): ۵۹۲ صفحه، #ازکتاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:

@nashrenow | nashrenow.com
عیسی به‌خلاف کسانی چون ارسطو، افلاطون، یا کانت نظامی متافیزیکی پایه‌ریزی نکرد. کمتر فیلسوفی هم چنین کرده. اما عیسی با اعتقاد راسخ از هویت و مقصود خود، واقعیت خالق و شارع، عالم معنا، سرشت ابنای بشر، تاریخ، و آخرت سخن می‌گوید. اگر متافیزیک را فلسفه وجود در تمامی وجوه آن تعریف کنیم، عیسی از متافیزیکی بالیده برخوردار بوده است. از این جهت او هیچ شباهتی با برخی از فیلسوفان معاصر که منظرهای کلان یا فراروایت‌هایی از این‌دست را کوچک می‌شمرند و آنها را قدیمی، ناشیانه و یا ذاتآ جابرانه می‌دانند ندارد.

عیسی به‌خلاف بودا و کنفوسیوس نظرات روشنی درباره واقعیت خدا ابراز می‌دارد و این واقعیت را جوهر تعالیمش قرار می‌دهد. او در مقام یهودی‌ای متدین به خدای خلقت و میثاق باور دارد. در آیین او خدا، رستگاری بشر، و تاریخ بنی‌اسرائیل و کل کاینات پیوندی تنگاتنگ دارند. عیسی مثل بودا نبود که شیوه‌ای برای رستگاری ارائه کند که در مورد مسائل بزرگ متافیزیکی حالت لاادری یا بی‌طرفانه داشته باشد. البته در نوشته‌های بعدی بودیست‌ها مفاهیم عمیق متافیزیکی یافت می‌شود و خود بودا نیز یکسره فارغ از متافیزیک نبود، اما از دید او پرسش‌های مربوط به خلقت و واقعیت لاهوتی کمکی به تهذیب نفس نمی‌کرد. او بر آن بود که «انسان وارسته» نمی‌پرسد که «عالم باقی است یا فانی؛ متناهی است یا نامتناهی؛ اصل حیات عین جسم است یا با آن فرق دارد؛ انسان کامل پس از مرگ باقی می‌ماند یا فانی می‌شود.»

فلسفۀ عیسی | داگلاس گروتوس | ترجمۀ احمدرضا تقاء | نشر نو، چاپ سوم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۱۶۹ صفحه، #ازکتاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:

@nashrenow | nashrenow.com
عشق عجیب‌ترین پدیدۀ دنیاست. آن‌هایی که در اولین نگاه عاشق می‌شوند، عجیب‌ترین شکل این پدیده را تجربه می‌کنند که آن‌قدرها هم قابل توضیح نیست. اگر پیش‌ازاین دوست نداشته‌اند، شاید به این خاطر بوده که از وجود دیگری بی‌اطلاع بوده‌اند. اگر عشق در اولین نگاه، آن هم بعد از چندین سال بی‌عشقی، سر برسد، بزرگ‌ترین کشمکش با عقل و منطق را پیش می‌آورد. دلایل سازندۀ عشق و عاشقی گاهی قابل فهم و توضیح نیست.

ریش آبی | املی نوتوم | ترجمۀ ویدا سامعی | نشرنو،  چاپ ششم ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، ۱۳۶ صفحه، #ازکتاب

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو

@nashrenow | nashrenow.com
چه اندوهبار است، ای خدايان، جهان به شب هنگامان، و چه رازگونه است مهی كه مرداب‌ها را می‌پوشاند. اگر پيش از مرگ رنجی فراوان برده باشی و اگر در اين وادی مه‌گرفته به درماندگی پرسه‌ای زده باشی و اگر بار گران جانكاهی بر دوش، گرد جهان می‌گشتی، می‌فهميدی. و اگر خسته باشی و بی‌هيچ بيم و دريغی به ترک جهان و ترک مه و مرداب و رودخانه‌هايش رضا داده باشی، می‌فهميدی. اگر حاضر بودی با قلبی سبک به كام مرگ فرو روی و می‌دانستی كه تنها مرگ مرهم زخم تو است، می‌فهميدی.

مرشد و مارگریتا (ویراست دوم) | میخائیل بولگاکف | ترجمۀ عباس میلانی | نشر نو، چاپ سی‌وچهارم ۱۴۰۳، قطع رقعی، هجده + ۵۳۴ صفحه، #ازکتاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:

@nashrenow | nashrenow.com
دو جور زن داریم: آنهایی که گوشه و کناره‌شان روشن است، و آنهایی که راز و رمز دارند. و این نخستین چیزی است که مرد را جذب می‌کند، یا پس می‌زند. بعضی مردها به‌سوی گروه اول کشیده می‌شوند، بعضی به گروه دیگر. مرموز بودن زن یا ساختگی‌ست، یا نوعی بازی، یا فوت و فنی برای به دام انداختن مرد، در غیر این صورت زن مرموز برای خودش هم راز و رمز است، که این بدترین حالت است.

درک یک پایان | جولین بارنز | ترجمهٔ حسن کامشاد | نشرنو، چاپ هفدهم ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۱۲ صفحه، #ازکتاب.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
داشتم بلند می‌شدم بروم که به خودم جرئت دادم بپرسم آیا او خواهر نیکلاس است. در حالی‌که از نگاه من پرهیز می‌کرد، پاسخ داد: «نه.»
جرئت نکردم بیشتر سوال کنم. ولی از خاطرم گذشت که او هم ‌سن‌ و سال ما بود، تقریباً پانزده سال داشت. حالا به خود جرئت می‌دادم که بگویم هزار سال داشت، و زمانی در دورترین اعصار تاریخ زندگی می‌کرد. آن شب خوابش را دیدم. داشتم به کندی و با زحمت از دالانی زیرزمینی پایین می‌رفتم؛ هر چه بیشتر می‌رفتم دالان به تدریج باریک‌تر و هوایش خفه‌ کننده‌تر می‌شد. کف آن خاک مرطوب بود، و تقریباً هیچ روشنایی‌ای به چشم نمی‌خورد، و سپس ناگهان دیدمش؛ آنجا ایستاده بود، و در سکوت انتظار مرا می‌کشید: قدبلند بود، بازوها و ساق‌های بلندی داشت، پایین تنه‌اش پهن بود، و به تنه‌ی باریکش نمی‌خورد. در آن تاریکی تقریباً مطلق با نوعی شب‌تابی غریب می‌درخشید. ولی آنچه او را به راستی هولناک می‌ساخت چشم‌خانه‌ی خالی‌اش بود. در روزهای بعد، نتوانستم روی درس‌هایم تمرکز کنم.

فرشتۀ ظلمت| ارنستو ساباتو | ترجمۀ مصطفی مفیدی | نشرنو، چاپ چهارم ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، ۶۱۲ صفحه، #ازکتاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:

@nashrenow | nashrenow.com
یکی از نکات مورد اشارۀ الیوت این است که آنچه در میانسالی کشف می‌کنیم در تمام طول عمر وجود داشته و وجود خواهد داشت. مسائل و مشکلات میانسالی نه صرفاً مشکلاتِ «میانۀ راه/ بل در تمام راه...» است. در این مقطع از زندگی، به نوعی درکِ همراه با بهت می‌رسیم از اینکه، به قول جورج الیوت در میدل‌مارچ، «فروپیچیده در جامۀ بلاهت» بوده‌ایم و نمی‌توانستیم ببینیم. اما واقعیت چشمگیرتر آنکه از این وضع هیچ گریزی نیست. این حالتِ ناپایداریِ اخلاقی و معنوی می‌تواند کاملاً ناراحت‌کننده باشد، زیرا به این ترتیب روشن می‌شود که مهم‌ترین داوری‌هایمان همگی لابد چه اندازه موقت و گذرا هستند. شاید ترس از همین است که بسیاری افراد را به این نتیجه می‌رساند که نشانۀ ذهن فکور این است که انباشته باشد از اندیشه‌های روشن دربارۀ تمام موضوعات مهم؛ دیدگاهی که از دید من کاملاً بی‌پایه‌واساس، و بیانگر نوعی اضطراب دربارۀ وضع واقعی امور است. از قضا به عقیدۀ من، حقیقت آشکارا این است که اگر بصیرتی از تجربۀ میانسالی بتوان کسب کرد، آن است که تأمل به احتمال فراوان همۀ امور را مبهم‌تر و حل‌نشدنی‌تر می‌کند. و اگر این نکته را بپذیرید، احتمالاً نگرش خاصی به عقایدتان خواهید داشت که شاید با نوعی نگاه شکاکانه یا حتی طنزآمیز همراه باشد.

میانسالی | کریستوفر همیلتن | ترجمۀ میثم محمد‌امینی | نشر نو، چاپ دوم ۱۴۰۲، قطع رقعی، شومیز (جلد نرم)، چهارده + ۱۵۹ صفحه، #ازکتاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:

@nashrenow | nashrenow.com
احساس سرخوردگی ناشی از طرد شدن را در نظر بگیرید. البته منظور سرخوردگی بزرگسالانی نیست که احساس تنهایی می‌کنند و در نتیجه به الکل و مواد مخدر رو می‌آورند و به سینما می‌روند و با دوستانشان می‌گردند یا تماس‌های تلفنی «غیرضروری» برقرار می‌کنند تا به‌گونه‌ای خلأ خود را پر کنند. نه، منظور من احساس اولیهٔ سرخوردگی در نوزادی است که هیچ‌کدام از این ابزارها را برای دور کردن حواس خود از سرخوردگی‌اش در اختیار ندارد و نمی‌تواند هیچ‌کدام از پیغام‌هایش، چه کلامی و چه پیش‌کلامی، را به مادر تفهیم کند؛ زیرا مادر هم توانایی درک آن‌ها را ندارد. مادر هم به‌نوبهٔ خود محتاج دریافت بازتاب‌های خاصی از کودک است که برایش حیاتی‌اند، چون او نیز کودکی است که دنبال کسی می‌گردد تا همیشه در دسترسش باشد.

هر چقدر هم این امر متناقض به‌نظر برسد، به هر حال کودک در اختیار مادر است. مادر ممکن است احساس کند در مرکز توجه کودک قرار دارد، چون هرجا می‌رود چشمان کودک او را دنبال می‌کنند. برخلاف مادرِ مادر که روزی او را ترک کرد، کودک نمی‌تواند او را ترک کند. مادر می‌تواند کودک را طوری بزرگ کند که تبدیل شود به آنچه او می‌خواهد. می‌تواند کودک را وادارد تا به او احترام بگذارد. می‌تواند احساساتش را به کودک تحمیل کند و بازتاب خودش را در عشق و تحسین کودک مشاهده کند و در حضور او احساس قدرتمندی کند. ولی در زمان‌هایی که نمی‌تواند کودک را تحمل کند، از شخص دیگری می‌خواهد تا از او مراقبت کند یا او را در اتاقی دیگر تک و تنها رها می‌کند.

اگر مادری، هر چقدر هم تحصیل‌کرده، در کودکی این‌گونه رفتارها را از مادر خود دیده و احساسات خود را فروخورده باشد، در نهایت آن احساسات از اعماق ناخودآگاهش بیرون می‌ریزند و با تکرار همان رفتارها با فرزند خویش درصدد تخلیهٔ آن‌ها برمی‌آید تا آرامش پیدا کند. کودک این مسئله را به‌روشنی متوجه می‌شود و به‌زودی دست از بروز ناراحتی خود برمی‌دارد. بعدها، وقتی این احساس سرخوردگی ناشی از طرد شدن در طول جلسات درمان در بزرگسالی کشف می‌شود، احساس عذاب و درماندگی شدیدی برای فرد به دنبال می‌آورد. روشن است که این افراد نمی‌توانستند این درد و درماندگی را در دوران کودکی تحمل کنند. تحمل آن‌همه درد فقط در محیط‌هایی امکان‌پذیر است که پدر و مادر با کودک همدردی کنند و به او به‌اندازهٔ کافی برسند. برای این افراد چنین محیطی وجود نداشته و در نتیجه تمام احساساتشان را سرکوب کرده‌اند. اما گفتن این‌که چنین احساساتی وجود نداشته است انکار تمام مدارک و شواهد محسوب می‌شود.

دلهره‌های کودکی | آلیس میلر | ترجمۀ امید سهرابی‌نیک | نشرنو، چاپ دوازدهم ۱۴۰۲، رقعی، شومیز، ۱۷۵ صفحه، #ازکتاب.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو

@nashrenow | nashrenow.com
قرار بود با هم عصرانه بخورند. گونِش نیامد. اول گفتند لابد به‌خاطر تازگی زخمی است که از شکست عشقی خورده. بعد به حساب دم‌دمی‌مزاجی و بی‌خیالی‌اش گذاشتند. آن‌همه افت و خیز خلق و خو، هم از شخصیت آن پسر بعید بود و هم از شیوهٔ تربیتش. گونش آن‌قدر با پدر و مادرش فرق داشت که نمی‌شد باور کرد فرزند آنهاست. شخصیت پدرش همچون بناهای جمهوریت، قالبی و سفت و سخت بود و رسمی. مادرش هم آن‌قدر وسواس نظم داشت که حتی قلاب‌بافی‌های روی دسته‌های مبل را با تقارنی هندسی تنظیم می‌کرد. هم‌کلاسی‌های گونش که گاه شب را در خانهٔ آنها سپری می‌کردند، از فرط درگیری با همه‌چیز و دقت به جزئیات چنان خسته می‌شدند که زود خوابشان می‌برد. گونش صبح‌ها باید حداکثر تا ساعت هشت و بیست دقیقه سر میز صبحانه حاضر می‌شد. با دست و روی شسته و موهای شانه‌شده، رختخواب مرتب‌شده و پیراهن به تن و کراوات‌زده. عجیب اینکه هیچ‌کس اینها را از دوستان گونش انتظار نداشت. اگر حتی تا لنگ ظهر هم می‌خوابیدند کسی بیدارشان نمی‌کرد. اگر دمپایی‌های دست‌شویی را به طور مقرر گوشه‌ای نمی‌گذاشتند، اگر بعد از اتمام غذا بشقابشان را به آشپزخانه نمی‌بردند، یا وقتی بردند زیر شیر آب نمی‌گرفتند و الکی روی پیشخان یا توی سینک آشپزخانه رها می‌کردند، کسی گوششان را نمی‌کشید. پدر گونش دبیر آنها بود و با خلق و خوی مُسیووارش همه را «شما» خطاب می‌کرد و حین صحبت هم فقط افعال دوم شخص جمع به کار می‌برد. اما در جوهرهٔ آن خانه که یادآور خانهٔ متروکهٔ ادیبی سرشناس بود که به موزه بدل شده انگار حسی از ممنوعیت لمس و تماس در کار بود. انگار نیرویی جادویی، مثل دو قطب مخالف آهنربا، آدمی را از اشیا می‌راند و خانه را در برابر بیگانگان محافظت می‌کرد تا مبادا کمترین آشفتگی‌ای در نظم آهنگین آن پدید بیاید.

دنیا همین است | ماهر اونسال اریش | ترجمۀ مژده الفت | نشر نو، چاپ اول ۱۴۰۲، قطع رقعی، شومیز (جلد نرم)، ۱۹۱ صفحه، #ازکتاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:

@nashrenow | nashrenow.com
در ژوئن سال ۱۹۴۱ که هیتلر وارد جنگ با شوروی می‌شود، به پیروزی‌های حیرت‌آوری دست می‌یابد. نازی‌ها، پیش از آنکه وادار به توقف و عقب‌نشینی شوند، خود را تا دروازه‌های مسکو نیز می‌رسانند. و چندی بعد پهنه‌های وسیعی از سرزمین شوروی را اشغال می‌کنند. درست در ماه‌های اول جنگ صدها هزار تن از سربازان روس کشته یا اسیر می‌شوند.

ارتش نیرومند سرخ، در نهایت و بسیار آسان در مقابل ضربات سهمگین دشمن به زانو درمی‌آید. مارشال‌های شوروی ظاهراً قادر به مقاومت نیستند. اشتباهات زیادی مرتکب می‌شوند و بی‌کفایتی‌شان تعجب‌برانگیز است.

دلیل این شکست فضاحت‌بار تصفیه‌های استالینی است که چهار سال پیش از آن رأس ارتش سرخ را متلاشی کرده است. ده‌ها هزار تن از بهترین افسران را یا اعدام کرده‌اند و یا به اردوگاه‌های گولاگ فرستاده‌اند. و در همان حال که باید با دشمن جنگید، تصفیه‌ها کماکان ادامه دارد. بنابراین نازی‌ها در مقابل خود افراد روحیه باخته‌ای می‌بینند که تازه بد هم فرماندهی شده‌اند. بعضی‌شان از اردوگاه‌هایی بیرون آمده‌اند که استالین آنها را در آنجا زندانی کرده است، زندان‌هایی که خردشان کرده است. و در اندک‌زمانی معلوم می‌شود که قادر به مقابله مؤثر با نیروهای هیتلری نیستند. مدت‌ها زمان لازم است تا افسران جدید از دل ارتش بیرون آیند و به ضد حمله دست بزنند تا به پیروزی سال ۱۹۴۵ برسند.

اما آنچه کمتر می‌دانیم این است که تلاشی فاجعه‌بارِ ارتش سرخ ناشی از زدوبندها و عملیات گسترده‌ای است که در پاریس طرح‌ریزی شده‌اند، جایی که سرویس‌های مخفی آلمان و شوروی هریک نقش خود را ایفا کرده‌اند. در گرماگرم شکست سال ۱۹۴۱، یک ژنرال شوروی از تصفیه‌ها جان سالم به‌در می‌برد: آندریی آندریویچ ولاسف که با موفقیت بر ضد نازی‌ها وارد کارزار می‌شود. ولی این افسر برجسته که مشمول الطاف استالین نیز هست، در نهایت به‌خاطر بی‌کفایتی همقطارانش به زندان افتاده است. با وجود این دیری نمی‌پاید که از زندان فرار می‌کند و به دشمن پناه می‌برد. و این رسوایی تازه‌ای است برای ارتش سرخ.

سازمان‌های امنیتی روس | پاتریک پنو | ترجمۀ محمدسعید عطارها | نشرنو، چاپ سوم ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، ۳۴۲ صفحه، #ازکتاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:

@nashrenow | nashrenow.com
می‌توانیم این‌گونه بگوییم که این همانا ازهم‌بازشدنِ یک طومار است؛ زیرا هیچ موجود زنده‌ای نیست که حس نکند کم‌کم گردش ایامش به آخر رسیده است؛ و زیستن عبارت است از پیرشدن. اما زیستن همچنین عبارت است از نوعی در‌هم‌پیچیده شدن مستمر، درست مانند نخی دور کلاف. زیرا گذشتۀ ما دنبال ما می‌آید و از اکنونی که در راه به گرد خود می‌پیچد، بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود؛ آگاهی یعنی حافظه.
اما به بیانی درست‌تر، آنچه هست نه درهم‌پیچیده شدن است و نه از هم باز شدن؛ زیرا این هردو تصویر بازنمودی از خطوط یا سطوح را متبادر می‌کنند که بخش‌های متجانس دارند و آن بخش‌ها را می‌توان روی یکدیگر قرار داد. اما نزد موجود آگاه هیچ دو لحظۀ این‌همانی وجود ندارد. ساده‌ترین عاطفه را در نظر بگیرید؛ فرض کنید آن عاطفه عاطفه‌ای است پایدار و هرگونه شخصیت را از آن سلب کنید: آن آگاهی‌ای که همراه این عاطفه خواهد بود نمی‌تواند حتی طی دو لحظۀ متمادی با خود این‌همان بماند؛ زیرا لحظۀ بعدی همواره، علاوه بر لحظۀ قبلی، دربرگیرندۀ خاطره‌ای است که از لحظۀ قبلی در آن به جا مانده است. آگاهی‌ای که دو لحظۀ این‌همان داشته باشد، آگاهی‌ای خواهد بود فاقد حافظه. چنین آگاهی‌ای بی‌وقفه می‌میرد و آنگاه از نو زاده می‌شود. مگر ناآگاهی چیزی است غیر از این؟

مقدمه بر مابعدالطبیعه | هانری برگسون | ترجمۀ سید اشکان خطیبی | نشرنو، چاپ اول ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، ۱۲۰صفحه، #ازکتاب.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
اگرچه امروزه بیشتر خوانندگان هابز را در درجۀ اول به‌عنوان مؤلف لویاتان می‌شناسند، اما نخستین دلیل شهرت او به‌عنوان مؤلف این اثر بود، در باب شهروند. از سال ۱۶۴۱ تعداد اندکی از نزدیکان هابز از این اثر باخبر بودند، اما عموم افراد زمانی از آن خبردار شدند که شرکت مشهور الزویر در آمستردام نسخه‌ای عمومی از آن ترتیب داد و منتشر کرد، که در ماه‌‎های آغازین سال ۱۶۴۷ به کتاب‌فروشی‌ها آمد، یعنی زمانی که مؤلف ۵۹ساله بود و در آستانۀ آغاز کار بر روی لویاتان.

این اثر بلافاصله پرفروش شد. الزویر همۀ نسخه‌های خود را تا فرارسیدن تابستان به فروش رساند، و به‌سرعت آن را تجدید چاپ کرد. و این اثر تا قرن نوزدهم مهم‌ترین متن هابزی برای خوانندگان اروپای قاره‌ای باقی ماند، تا حدی به این خاطر که ترجمۀ تأییدشدۀ آن به زبان فرانسه به قلم دوست هابز، ساموئل سوربی‌یر، در ۱۶۴۹ منتشر شد، در حالی که لویاتان تا دوران ما به زبان فرانسه ترجمه نشد، و تا حدی به این خاطر که این اثر در سرتاسر قرون هفدهم و هجدهم پیوسته تجدید چاپ می‌شد. با اینکه هابز چهار سال بعد لویاتان را منتشر کرد، هرگز منکر این اثر نشد، و در سال ۱۶۴۸ آن را با افتخار در مجموعۀ آثار خود به زبان لاتین در کنار ترجمۀ لاتین لویاتان بازچاپ کرد.

اگرچه عموم افراد خیلی دیر هابز را شناختند، اما (همان‌طور که یکی از دوستان او می‌گوید) «جان‌های برگزیده» از سال‌ها پیش او را می‌شناختند، و او در باب شهروند را پنج سال پیشتر از چاپ رسمی آن برای مطالعه و دست به دست شدن بین آنها به‌طور محدود چاپ کرده بود.

در باب شهروند |توماس هابز | ترجمۀ یاشار جیرانی | نشر نو، چاپ اول ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد سخت، پنجاه و چهار + ۳۳۲ صفحه، #ازکتاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:

@nashrenow | nashrenow.com
دیشب خوابِ مادرم را دیدم. قدش کوتاه‌تر از آن بود که به یاد دارم، چهرۀ چروکیده‌اش به رنگِ مومِ عسل بود، بیشتر شبیه یک مجسمه بود تا یک انسان. لباس سیاه پوشیده بود؛ در خوابم فکر کردم که مادرم خیلی پیر شده است، من در مقابل مادرم ایستاده بودم، من هم لباس سیاه به تن داشتم، صورتم چروکیده و به رنگ موم عسل بود، من هم شبیه مجسمه بودم. وقتی به مادرم نگاه می‌کردم انگار به آینه نگاه می‌کردم، ما دو زن شبیه هم بودیم، اما او مادر من بود، من هم دختر او بودم، من را نه پیری خودم، بلکه پیری مادرم شگفت‌زده کرده بود، من همیشه او را بسیار جوان تصور می‌کردم، گذشته از این، مادری که در خیالم بود به مادر واقعی‌ام شباهت نداشت، من هم شبیه خودم نبودم، اما می‌دانستم که او مادر من است و آن دیگری هم من هستم. او به من گفت: «خیلی پیر شده‌ای.» موقع حرف زدن صورتش تکان نمی‌خورد، گفت: «باید کمی از خودت مراقبت کنی. نگاه کن، پوستت چین و چروک برداشته.»

تاریخ خاص تنهایی | احمد آلتان | ترجمهٔ علیرضا سیف‌الدینی | نشرنو، چاپ دوم ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۰۵ صفحه، #ازکتاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
اصلاً اغراق نیست اگر ادعا کنیم که انکار دردِ دیگری از سوی شکنجه‌‏گر، اصلی‏‌ترین لازمۀ موفقیت شکنجه است. به ‏محض اینکه شکنجه‌‏گر از این انکار دست بردارد و درنتیجه به‌‏تدریج به لحاظ عاطفی احساس کند که در واقع در حال انجام چه‌‏کاری‌ست -نابودیِ تمام‌‏عیار یک انسان دیگر (به تعبیری استعاری: شروع از بدن که بیرونی‌‏ترین وجه انسان است و دست‏یابی به ذهن و روان که درونی‌‏ترین وجه انسان است)- آنگاه (احتمالاً) این اتفاق به‌ معنای پایان شغل او به‌‏عنوان شکنجه‌‏گر حرفه‌‏ای خواهد بود، زیرا چیزی که شکنجه‌‏گر باید مدام بر آن پافشاری کند این است که دردی که بدین شیوۀ خشن و بی‌‏رحمانه بر قربانی تحمیل می‌‏شود و وی را دچار درد سهمگین می‌‏کند صرفاً واقعیتی فیزیکی است که با واقعیت اخلاقی تقابل دارد؛ یعنی آن‏گونه واقعیت اخلاقی که مستلزم همذات‌پنداری بین انسان‌‏ها و تأثیرپذیری عاطفی است. شکنجه‌‏گر حرفه‌‏ای کسی است با بصیرتی شیئی‌انگارانه در باب نقاط ضعف قربانی، در باب چیزهایی که بیشترین درد را ایجاد می‌‏کنند و به ‏خودی‏ خود برای خرد کردن شخص و تمامی جهان او کاملاً مؤثرند. برای حفظ این بصیرت و بهره‌‏برداری از آن به این شکل تک‌‏بعدی، شکنجه‌‏گر باید هرگونه گرایش به احساس کردنِ درد قربانی و همدلی با او را انکار و خنثی کند، و صرفاً با خونسردی نظاره‌اش کند و از منظری بیرونی واکنش‌‏های ناشی از تحمیل درد را ثبت کند. شیئی‌انگاری که در اینجا با آن سر و کار داریم قربانی را به‌مثابۀ یک چیز می‌‏بیند؛ کنار گذاشتن رویکرد شیئی‌انگارانه به‌منزلۀ این است که به قربانی مجال بدهند تا در جایگاه فرد بر شکنجه‌‏گر پدیدار شود.

فلسفۀ درد | آرنه یوهان وتلسن | ترجمهٔ محمد کریمی | نشرنو، چاپ ششم ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۰۴ صفحه، #ازکتاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفارش و خرید از وب‌سایت نشرنو:

@nashrenow | nashrenow.com