رواندرمانی تحلیلی آنلاین ساتیا
435 subscribers
172 photos
83 videos
3 files
665 links
“ساتيا “مرکز آنلاین روان درماني تحليلي

🌐www.satyapsychoanalytic.com

📧 info@satyapsychoanalytic.com

📞 +989029870990
Download Telegram
▪️حس شدیدِ نفرت از خود در افرادی که تجربه تروما دارند بسیار شایع است. آنها مقاومت زیادی نسبت به تغییر این حس دارند. مهم است که در اتاق درمان دلیل حس نفرت از خود بررسی شود. معمولاً این نفرت از خود در اثر فرایند همانندسازی با پرخاشگر ایجاد می‌شود که برخی از مراجعین تا حدی به صورت ناهشیار از آن آگاه هستند.

▪️یکی از رویکردهای رایج در درمان این است که باور نادرست فرد به او نشان داده شود که او بد یا زشت نیست. درمانگر سعی می‌کند به مراجع نشان دهد که تجربه تروما باعث شکل‌گیری حس مسئولیت‌پذیری افراطی در او شده است، بدین دلیل ویژگی‌های بد را به فقط به خود نسبت می‌دهد. هرچند این رویکرد در درمان ضروری است اما گاهی اوقات ممکن است مانع کشف مشکلات عمیق‌تر شود؛ مثلاً باعث شود فرد به شدت خود را قربانی بپندارد؛ یا ممکن است درمانگر ناهشیارانه باعث شود که مراجع باور کند واقعا بد است زیرا درمانگرش هم می‌خواهد درباره آن ویژگی‌های منفی صحبت کند" پس واقعا بدی‌های من دیده می‌شود که درمانگرم سعی در تسکین من دارد". احتمالاً حس شدید نفرت از خود در مراجع، فشار زیادی به درمانگر وارد می‌کند تا به او اطمینان ببخشد که واقعاً بد نیست. همین اطمینان بخشی ممکن است ناخواسته این حس را تاًیید کند که بخش‌های خیلی بدی در او وجود دارد که درمانگر را به قدری می‌ترساند که نمی‌تواند به آنها نزدیک شود در نتیجه این احساس تقویت می‌شود که "من ذاتاً آدم مخربی هستم".

▪️این رویکرد اشتباه نیست اما نفرت از خود، مثل اغلب پدیده‌های روان شناختی، معنا و کارکردهای مختلفی دارد و بهتر است کارکرد این حس برای مراجع کشف شود. یک رویکرد درمانی این است که به جای اطمینان بخشی به مراجع، درمانگر بررسی کند که آیا ممکن است بخشی از این اتهاماتِ علیه خود در مراجع درست باشد؟. ممکن است واقعا رفتار بدی در فرد وجود دارد که در روابط بین فردی اش جریان دارد و باعث ایجاد حس گناه و شرم شدید می‌شود و فرد را نسبت به خود خشمگین و متنفر می‌سازد. رویکرد درمانی درمانگر، تاریخچه ترومایی که شخصاً تجربه کرده است و نحوه مواجهه او با خشم خود در این موقعیت درمانی نقش بسیار مهمی دارد.

🖊️ترجمه و اقتباس از عاصفه احمدی

📎منبع:
Roberto Angelo. (2015). Thinking about identification with the aggressor
▪️... پس به‌طور خلاصه، می‌توانیم ایگو را به‌عنوان جایگاهی از هم‌جوشی و هم‌جوش‌زدایی غرایز ببینیم. فروید نتیجه گرفت که خودشیفتگی ایگو امری ثانویه است که از ابژه کناره‌گیری کرده است، اما به‌طور واضح به مسئله‌ی انرژی والایش‌یافته به‌عنوان چیزی متصل به خودشیفتگی و در خدمت مقصودی مخالف اهداف اروس برنگشت. من فکر می‌کنم باید این آخرین اظهارنظر او درباره‌ی خودشیفتگی را به‌عنوان یک اظهارنظر کلی تعبیر کنیم که شامل مولفه‌هایی است که نیاز به تحلیل کامل‌تری دارند.

▪️به‌نظرم می‌رسد که فروید بسیار به امکان کشف‌ روابط بین خودشیفتگی و غریزه‌ی مرگ نزدیک شد. ما باید مشاهدات فروید در سال ۱۹۲۰ را به خودمان یادآوری کنیم که «در ابتدای زندگی ذهنی، جنگ برای لذت بسیار شدیدتر از بعداز آن است اما خیلی بی‌محدودیت نیست: باید تسلیم وقفه‌های مکرر شود» (صفحه ۶۳). ما شاید این وقفه‌ها را به‌عنوان شکست‌های اصل لذت در خدمت اروس، و بنابراین به‌طور ضمنی [در خدمت] اهداف برعکسش [یعنی] در خدمت رانه‌ی مرگ بفهمیم.

▪️برای جمع‌بندی نقطه‌نظرم، فرضیه‌ای ساخته‌ام که از زمان آخرین نظریه‌ی رانه‌های فروید باید احتمال یک خودشیفتگی دوگانه را درنظر بگیریم: یک خودشیفتگی مثبت که هدفش رسیدن به وحدت است، خودشفیتگی‌ای که هدفگیریش به سمت خودش است – سرمایه‌گذاری بر خویشتنی که باید تغذیه شود، حداقل تاحدی، به قیمت سرمایه‌گذاری بر ابژه؛ و یک خودشیفتگی منفی که به سمت سطح صفر تکاپو دارد، هدفگیریش نیستی‌ست و به سمت مرگ روانی حرکت می‌کند. این تمایز نمی‌تواند به‌سادگی توسط تمایزهای معمول بین خودشیفتگی سالم و آسیب‌شناختی جذب شود. یک عدم‌تعادل به نفع خودشیفتگی ممکن است مثبت باشد باوجودی‌که آسیب‌شناختی‌ست، زیرا روابط با ابژه‌ها را فقرزده می‌کند. اگرچه [خودشیفتگی مثبت] کمتر از خودشیفتگی منفی مخرب است که اهدافش به سمت خود-فقیرسازی سوژه تا نقطه‌ای نزدیک به نابودی است.

🔗متن کامل مقاله در بخش «مقالات تخصصی» ساتیا

🖊️ترجمه از مریم بنی اسدی

📎منبع:
1.Green, A. (2002). A dual conception of narcissism: Positive and negative organizations. The Psychoanalytic Quarterly, 71(4), 631-649.

2.Painting: Metamorphosis of Narcissus (1937) by Salvador Dalí
▪️کلاین در آغاز کار خود، که با کودکان کار می کرد، تحت تأثیر سادیسم و پرخاشگری در فانتزی ها و بازی های آنها قرار گرفت. در این زمان کلاین هنوز نظریه فروید و آبراهام در مورد مراحل روانی-جنسی را دنبال می کرد و سادیسم را یکی از اجزای غریزه میل جنسی در نظر می گرفت (یعنی پرخاشگری بخشی از غریزه زندگی است). در این مرحله کودک از سادیسمش برای وارد شدن به مادر به منظور در اختیار گرفتن کنترل او استفاده می کند که حسادت و خشم ناشی از مرحله ادیپال علت آن است. کلاین از اصطلاحات پرخاشگری، سادیسم و تخریب گری به جای یکدیگر استفاده می کند و تمرکز او بر پیامدهای عاطفی تمایلات تهاجمی است. او بر این باور است که کودکان به دلیل اصرارشان برای حمله به ابژه هایشان، به شدت مضطرب می شوند، از پتانسیل خود برای تخریب می ترسند (خشم زیادشان خود آنها را می ترساند) و از تلافی ابژه برای آسیبی که در واقعیت یا در خیال ایجاد شده است می ترسند. او نتیجه می گیرد که رفتارهای بازدارنده و وسواسی، تلاش هایی از سوی کودک برای محدود کردن رفتار آسیب رسان خود است.

▪️در سال 1932 کلاین ایده فروید در مورد غریزه مرگ را پذیرفت. این نیروی خود ویرانگر درونی اکنون به یکی از ویژگی های اصلی نظریه رشد او تبدیل شده است. کلاین، با پیروی از فروید و همچنین تغییر نظریه خود، فکر می کند که نوزاد غریزه مرگ خود را به ابژه ای نسبت می دهد (یعنی دلیل احساسات منفی و حال بد را به وجود ابژه فرافکنی می کند) که اکنون به عنوان یک فرد پرخاشگر و تهدید کننده تجربه می شود. همه غریزه مرگ فرافکنی نمی شود و بخشی از آن که در درون باقی می ماند - مانند نظریه فروید - به پرخاشگری تبدیل می شود که علیه ابژه تهاجمی که اکنون دیده می شود هدایت می شود. از نظر کلاین، اینها اقدامات ضروری محافظت از خود توسط ایگوی رشدنیافته هستند. مقداری غریزه مرگ به شکل فعالیت های خود ویرانگر در درون باقی می ماند. همانطور که در نظریه فروید، غرایز زندگی و مرگ در مقادیر مختلف در هم آمیخته می شوند و همچنین با ابژه های درونی ترکیب می شوند.

▪️میزان غریزه مرگ سرشتی (آن میزانی که به صورت ژنتیکی در فرد وجود دارد و با آن به دنیا می آید)، در ترکیب با نحوه تربیت کودک و البته موقعیتی که در آن قرار دارد، پرخاشگری فرد را مشخص خواهد کرد. کودکی که ناکام شده است به طور فزاینده ای پر از خشم می شود، در حالی که کودکی که ناکام نشده، آرام می شود. در نظریه کانتین کردن (containment) بیون، نوزاد ابتدا ترس خود از مرگ و متعاقباً سایر احساسات «بد» را به مادر فرافکنی می کند. این فعالیت برای رشد ضروری است. نوزاد برای کانیتن کردن ترس هایش به ایگویی قدرتمندتر نیاز دارد و به همین ترتیب، بیماران به تحلیلگری نیاز دارند که بتواند ترس و خشم آنها را تحمل کند. در حالی که این فعالیت تهاجمی است و حتی ممکن است توسط گیرنده به عنوان یک حمله مخرب احساس شود، این یک گام اساسی برای رشد عاطفی و شناختی است. ظرفیت مادر یا تحلیلگر برای تحمل تأثیر احساسات فرافکنی شده، عاملی حیاتی در تعدیل یا تشدید احساسات پرخاشگرانه است. ناکامی و پرخاشگری محرک های ضروری برای توسعه و اکتشاف هستند؛ ناکامی بیش از حد ممکن است به تکه تکه شدن ایگو یا مهار کامل سرزندگی منجر شود. فردی که فاقد پرخاشگری است، کسی است که تمام پرخاشگری خود را فرافکنی کرده، ضعیف شده و قادر به یکپارچه کردن خود نیست، قادر به ایستادگی در برابر ابژه های پرخاشگرانه اعم از درونی یا بیرونی نیست و ممکن است تحت تسلط آنها باشد. وجود پرخاشگری برای محافظت از خود ضروری است.

▪️نوشته‌های کلاینی روش‌های بی‌شماری را نشان می‌دهند که از طریق آنها پرخاشگری با دونیم شدن، انکار و یا ادغام شدن به روش‌های آسیب‌شناختی و غیرآسیب‌شناختی مدیریت می‌شود و اینکه چگونه، در صورت پذیرش، گناه اجتناب‌ناپذیر مدیریت می‌شود. نوشته های بالینی همچنین به بررسی مسائل تکنیکال مربوط به تعدیل پرخاشگری می پردازند.

🖊️ترجمه و اقتباس از میثم شفیعی

📎منبع:
The New Dictionary of Kleinian Thought, Elizabeth Bott Spillius And Colleagues.
▪️همانطور که اغلب اتفاق می‌افتد، وقتی می‌خواهم رساله‌ام را بیان کنم درمی‌یابم که امری بسیار ساده است و اینکه واژگان زیادی لازم نیست که موضوع را پوشش دهم. روان‌درمانی در هم‌پوشانی دو ناحیه از بازی‌کردن، یکی مربوط به بیمار و یکی مربوط به درمانگر، اتفاق می‌افتد. روان‌درمانی مربوط به دو نفر می‌شود که باهم بازی می‌کنند. نتیجه اینکه جایی که بازی ممکن نباشد، کار انجام شده توسط درمانگر به آوردن بیمار از حالتی که نمی‌تواند بازی کند به حالتی که می‌تواند بازی کند معطوف می‌شود.

▪️من به‌منظور دادن مکانی به بازی‌کردن، یک فضای بالقوه ین کودک و مادر فرض کردم. این فضای بالقوه براساس تجربیات زندگی کودک در رابطه با مادر یا چهره-مادر بسیار تغییر می‌کند و من این فضای بالقوه را در مقابل (الف) با دنیای درونی (که به مشارکت روان‌تنی مرتبط می‌شود) و (ب) با واقعیت واقعی یا بیرونی (که ابعاد خودش را دارد و که می‌تواند به‌طور عینی مطالعه شود، و با ‌وجود اینکه براساس حالت‌های فردی که آن را مشاهده می‌کند بسیار ممکن است متنوع به‌نظر برسد، ثابت باقی می‌ماند) قرار دادم.

▪️اکنون می‌توانم آنچه تلاش دارم منتقل کنم را دوباره بیان کنم. من می‌خواهم توجه را از توالی روانکاوی، روان‌درمانی، مواد بازی، بازی‌کردن دور کنم و آن را دوباره تنظیم نمایم. به‌عبارت دیگر این بازی است که همگانی (فراگیر) است و به سلامتی تعلق دارد: بازی‌کردن رشد و درنتیجه سلامتی را تسهیل می‌کند؛ بازی‌کردن منجر به روابط گروهی می‌شود؛ بازی‌کردن می‌تواند شکلی از ارتباط در روان‌درمانی باشد؛ و درنهایت روانکاوی به‌عنوان شکل بسیار ویژه‌ای از بازی‌کردن در خدمت ارتباط با خود و دیگری توسعه یافته است.

▪️چیز طبیعی بازی‌کردن است و پدیده‌ی بسیار پیچیده‌ی قرن بیستم روانکاوی است.

🔗متن کامل مقاله در بخش «مقالات تخصصی» ساتیا

🖊️ترجمه از مریم بنی اسدی

📎منبع:
Winnicott, D. W. (1971). Playing: A theoretical statement. Playing and reality, 38-52.

Painting: Child’s play by Christopher Murphy
▪️درطی چندین سال گذشته ما شاهد نمونه‌های زیادی از بازی‌کردن منحرف‌شده و بازی‌کردن کثیف بوده‌ایم. چنین بازی‌ای برمبنای یک مبادله نیست بلکه برمبنای آرزوی تسلط داشتن است؛ این راهی برای تحمیل آرزوی یک نفر و آرزوی تسلیم‌کردن است. این نوعی بازی‌ست که به تخریب‌گری آبستن است. من فکر می‌کنم وینیکات نمی‌توانست بپذیرد که تخریب‌گری نیز می‌تواند به نوعی بازی تغییرشکل یابد که نه‌تنها نوعی خوشایندی به‌همراه دارد بلکه راهی برای تغذیه همه‌توانی فرد است.

▪️برای اینکه به نقل‌قول برگردیم، من همچنین موافقم که روانکاوی یک پدیده بسیار پیچیده‌ی قرن بیستم است. بااین‌وجود موقعیت روانکاوی می‌تواند توسط فاکتورهای مختلفی خراب شود: ناتوانی شریک‌ها برای بازی، یا گرایش آنها برای گیر‌افتادن در اجبارهای تکراری، یا همانطور که جدیدا دیده‌ایم، استفاده شدن توسط روانکاو تا آسیب‌شناسی خودش را درمان کند – درست مانند منحرف‌های جنسی که با قانع‌کردن بیماران که آنها هم منحرف جنسی شوند، وانمود به درمان دیگران می‌کنند.

▪️بخشی از متن سخنرانی «بازی و بازتاب در نوشته‌های دانلد وینیکات» از آندره گرین

🔗متن کامل این مقاله در بخش «مقالات تخصصی» ساتیا

🖊️ترجمه از مریم بنی اسدی
▪️رشک (envy) که توسط کلاین تعریف شده، احساس خشمی است نسبت به شخصی دیگر که از چیزی مطلوب برخوردار است و از آن لذت می برد، که سوژه می خواست در اختیار داشته و از آن برخوردار باشد، و بدین سبب اغلب انگیزه ای برای از بین بردن آن یا تباه کردن آن در دیگری وجود دارد. نویسندگان و روانکاوان معاصر رشک را به عنوان یک رنج دردناک می شناسند. تصور کلاین این است که تکانه های رشک آمیز، ماهیت سادیستی دهانی و مقعدی دارند، از ابتدای زندگی فعال است و اول از همه علیه سینه مادر وجود دارد که منبع تغذیه و حیات است و در تصور کودک همه خوبی ها در آن جمع شده است، و سپس علیه رابطه جنسی والدین اعمال می‌شود.

▪️کلاین وجود رشک را سرشتی (constitutional) در نظر می گیرد، یعنی از ابتدای زندگی در همه افراد آدمی وجود دارد، ولی مقدار آن در هر فرد متفاوت است. بنابراین وجود رشک را پاتولوژیک در نظر نمی گیریم، اما وقتی مقدار آن به حدی است که مانع رشد سالم می شود و ابژه خوب را که منبع حیات و بقای فرد است از بین می برد، آنوقت است که پاتولوژیک می دانیم؛ فرد را در پوزیشن پارانوئید-اسکیزوئید نگه خواهد داشت و از ورود به پوزیشن دپرسیو جلوگیری خواهد کرد.

▪️رشک، مظهر ویرانگری اولیه و مهمترین جلوه غریزه مرگ است و با ناکامی ها و شرایط سخت بیرون بدتر می شود. فرد با حمله به ابژه خوب آن را از بین برده و در نتیجه خوب و بد را نمی توان از هم تمایز داد. پیامد آن سردرگمی (CONFUSION) بین ابژه خوب و بد است و جهت گیری نامشخص خواهد بود. برای اینکه بتوان درک کردن سردرگمی و ناتوانی در جهت گیری چگونه آسیب می زند، فرض کنید امروزه فردی در وسط دو گروه متخاصم قرار دارد و برای بقا، ضروری است که بتواند دوست و دشمن را از هم تفکیک کند.

▪️وجود رشک شدید، ابژه خوب را از بین می برد و نتیجه آن این خواهد بود که فرد به اختلالات پوزیشن پارانوئید – اسکیزوئید دچار خواهد شد، مانند نارسیسیزم. فرد نارسیسیتیک نمی تواند تحمل کند که دیگری از او برتر باشد بنابراین مشاهده می کنیم که فرد نارسیسیتیک وقتی کسی را برتر بداند، به او حمله خواهد کرد زیرا دارایی دیگری به معنی نداشتن و فقدان خود است؛ دانش دیگری به معنای عدم دانش خود و خوبی دیگری به معنی بدی خود. بنابراین تنها گزینه باقیمانده این خواهد شد که منبع آن چیزی که رشک را بر می انگیزد از بین برود.

🖊️ترجمه و اقتباس از میثم شفیعی

📎منبع:
The New Dictionary of Kleinian Thought, Elizabeth Bott Spillius And Colleagues.
🎬 پیشنهاد فیلم این هفته: CODA
💢محصول ۲۰۲۱، امریکا
💢امتیاز مخاطبان: ۸ از ۱۰
💢تحلیل کامل در: SatyaPsychoanalytic.com

@SatyaPsychoanalytic
رواندرمانی تحلیلی آنلاین ساتیا
🎬 پیشنهاد فیلم این هفته: CODA 💢محصول ۲۰۲۱، امریکا 💢امتیاز مخاطبان: ۸ از ۱۰ 💢تحلیل کامل در: SatyaPsychoanalytic.com @SatyaPsychoanalytic
🗒داستان در مورد دختر نوجوانی به نام روبی است که در خانواده ای ناشنوا به دنیا آمده است. او یک تفاوت مهم با دیگر اعضای خانواده دارد و آن هم این است که تنها اوست که در خانواده می تواند بشنود. حضور روبی برای خانواده اش مانند پلی به سوی دنیای بیرون و دیگران است، روبی دنیای بیرونی را برای آنها ترجمه می کند. او صدای خانواده ی خود در جامعه شنواست اما آیا او صدایی برای ابراز وجود خود دارد؟
▫️
🗒فیلم در سکانس های ابتدایی، شخصیت اصلی داستان را به ما معرفی کند که در چه فضایی زندگی می کند و چالشهای زندگی او چیست، در عین حال اشاراتی ضمنی به این دارد که قرار است داستان به چه سمتی پیش برود. فیلم با همخوانی روبی با آهنگ در قایق ماهیگیری شروع می شود که در کنار پدر و برادرش در حال کار هستند. وجود روبی به خاطرمترجم بودنش در کنار خانواده اهمیت زیادی دارد. علاوه براینها، در مدرسه میبنیم که او با مسایل زیادی درگیر است مانند خستگی در طی ساعات مدرسه، مورد تمسخر واقع شدن از سوی همسالان، احساس تعلق نداشتن به جامعه شنوا و ترس از ارتباط برقرار کردن با دیگران و... . او درطی فیلم بر سر دوراهی ست که به دنبال علاقه و اشتیاق خود برود یا درکنار خانواده بماند و ترس از رهاشدگی را تجربه نکند و در عین حال از ترک کردن خانواده احساس گناه بیشتری تجربه نکند. در ادامه بیشتر به تحلیل شخصیت روبی می پردازیم.
▫️
🔗 تحلیل روانکاوانه‌ی کامل در بخش پیشنهاد فیلم سایت ساتیا:
🌐 www.SatyaPsychoanalytic.com
#️⃣ پیشنهاد و تحلیل فیلم‌های ساتیا را در هشتگ #ساتیافیلم دنبال کنید!
▫️
پیشنهاد و تحلیل فیلم از سارا امین‌الرعایا و پدرام محسنیان
▪️هر درمانگر ممکن است مراجعینی داشته باشد که حس می‌کند هرگز نمی‌تواند با آن‌ها ارتباط برقرار کند. دنیای درونی آن‌ها بی‌هیجان و فاقد خیال‌پردازی است. آن‌ها حرف‌های درمانگر را نادیده نمی‌گیرند اما به آن توجه هم نمی‌کنند، درواقع به چیزی علاقه‌مند نیستند. بنابراین درمانگر به‌دشواری می‌تواند با آن‌ها حس همدلی داشته باشد. این افراد معمولا در کودکی نادیده گرفته شده‌اند، والدین و اطرافیان به‌ آن‌ها توجه نداشته‌اند و در مدرسه و موقعیت‌های اجتماعی هم دیده نشده‌اند. از نظر آگدن انتقال متقابل ابزار مناسبی برای ارتباط با این افراد است. او حس سرزندگی و مردگی را ابزار اصلی تحلیل می‌داند. درمانگر، با استفاده از انتقال متقابل، باید بکوشد روش‌های معنادارتری از ارتباط‌مندی با آن‌ها خلق کند. اغلب مکالمات آن‌ها پر از جزییات اما خالی از هیجان است و انتقال متقابل درمانگر حسی از ملال، خشم و طی کردن مسیری بی‌مقصد است. حس سرزندگی در تعاملات لذت‌بخشِ متقابل، برای شکوفا شدن ضروری است.

▪️به‌ندرت ممکن است انسان در انزوا، بازی کردن را یاد بگیرد. کودکانی که نادیده انگاشته شده‌اند، فرصتی برای یاد گرفتن مدیریت عواطف مثبت‌شان نداشته‌اند و درنتیجه از داشتن روابط متقابل لذت‌بخش محروم بوده‌اند. بنابراین چنین افرادی معمولا تجربه کمی از لذت، هیجان وحس عاملیت و سرزندگی دارند. در موقعیت تحلیلی باید به همان اندازه که به درد اهمیت داده می‌شود، پردازش لذت نیز مدنظر قرار گیرد. برای کمک به این افراد، درمانگر می‌تواند در انتقال متقابل به نشانه‌های زندگی توجه کند و این نشانه‌ها را تقویت و برجسته کند. درمانگر حتی می‌تواند این شجاعت و اشتیاق را داشته باشد که تعامالات بالقوه سرزنده و متقابل با این افراد ایجاد کند. لحظاتی که آن‌ها از با هم بودن لذت می‌برند و مراجع قادر می‌شود از بودن با درمانگر چیزی بین خودشان خلق کند. خطر چنین موقعیت‌هایی این است که درمانگر، فردی اغواکننده یا مانیک دیده شود یا فردی که از مواجه شدن با مشکلات امتناع می‌کند. اما در مقابلِ خطر غرق شدن در دنیای بی‌احساس و بدون روایت مراجع، این خطر کوچکی است.

🖊️ترجمه و اقتباس از عاصفه احمدی

📎منبع:
Graham Music (2009).Neglecting neglect: some thoughts about children who have lacked good input, and are ‘undrawn’ and ‘unenjoyed. Journal of Child Psychotherapy
▪️در این فصل من به [موضوع] جستجوی برای خویشتن و بیان مجدد این واقعیت که شرایط خاصی لازم است تا موفقیتی در این جستجو حاصل شود می‌پردازم. این شرایط با آنچه معمولا خلاقیت نامیده می‌شود مرتبط است. در بازی و فقط در بازی است که فرد کودک یا بزرگسال می‌تواند خلاق باشد و از کل شخصیت استفاده کند، و تنها در خلاق بودن است که فرد خویشتن را کشف می‌کند.

▪️دغدغه‌ی فرد در جستجوی‌ای برای خویشتن ممکن است چیزی ازنظر هنری باارزش تولید کند بااین‌وجود یک هنرمند موفق ممکن است به‌طور جهانی تحسین شود اگرچه در پیدا کردن خویشتنی که دنبال آن بود شکست خورده باشد. خویشتن واقعی در تولیدات بدن و ذهن پیدا نمی‌شود هرچقدر هم که این ساخته‌ها ازلحاظ زیبایی، مهارت و تاثیر باارزش باشند. اگر هنرمند (با هر رسانه و ابزاری) در جستجوی خویشتن باشد، می‌توان گفت که به احتمال زیاد درهمین لحظه برای آن هنرمند مقداری شکست در زمینه‌ی زندگیِ خلاقِ عمومی وجود دارد. خلقت به اتمام رسیده هیچ‌وقت کمبود زیربنایی حس خویشتن را التیام نمی‌بخشد.

▪️... شخصی که تلاش داریم به او کمک کنیم ممکن است انتظار داشته باشد با توضیح ما شفا یابد. ممکن است شخص بگوید: «متوجه منظورتان می‌شوم؛ من وقتی خلاق هستم یا ژستی خلاقانه می‌گیرم خودم هستم، و حال جستجو پایان یافت». به‌نظر نمی‌رسد که در کار عملی این توصیفی از آنچه اتفاق می‌افتد باشد. در چنین مدل کاری می‌دانیم که حتی یک توضیح درست هم بی‌تاثیر است. شخصی که تلاش داریم به او کمک کنیم به یک تجربه جدید در یک ستینگ تخصصی نیاز دارد. این تجربه یک حالت غیر-هدفمند است چنانکه می‌توان گفت نوعی کارکرد سطح پایه‌ی از عدم‌یکپارچگی شخصیت است. من به این موضوع به‌عنوان بی‌شکل‌واری در توصیف کیس اشاره کردم (فصل ۲).

🔗متن کامل مقاله در بخش «مقالات تخصصی» ساتیا

🖊️ترجمه از مریم بنی اسدی

📎منبع:
Winnicott, D. W. (1971). Playing: Creative activity and the search for the self. Playing and reality, 71-86.

Painting: Senecio by Paul Klee
▪️رشک (ENVY) بدین معنی است که دیگری مطلوبی را داراست که سوژه آرزوی تملک آن را دارد، ولی حالا که دیگری دارد و سوژه ندارد پس می خواهد او نیز نداشته باشد و احتمالا با یک تکانه ای برای آسیب و خراب کردن آن همراه است. در رشک منبع خوبی و خیر از بین برده می شود بنابراین وجود رشک و شدید بودن آن بسیار خطرناک به حال ابژه (دیگری) و همچین سوژه (خود فرد) است.

▪️شاید این ضرب المثل «دیگی که برای من نجوشد می خواهم سر سگ در آن بجوشد» مثال بارزی از رشک باشد؛ بدین معنی که یا باید من از آن برخوردار باشم یا هیچکس. اگر خوبی در اختیار من نباشد پس من آن را نابود خواهم کرد تا هیچکس در اختیار نداشته باشد.

▪️یکی از پدیده های اجتماعی که خصوصا در چند سال اخیر شاهد بوده ایم پدیده اسید پاشی بوده است. تعریف اسیدپاشی بدین شکل است: یکی از انواع شدید خشونت بوده و ممکن است در مواردی منجر به مرگ قربانی نیز شود. اسیدپاشی حمله‌ای است که نه به قصد قتل، بلکه معمولاً برای انتقام و نابودی زندگی اجتماعی و آینده قربانی انجام می‌شود. بیشترین دلیل اسیدپاشی: خواستگاری ناموفق، رابطه خارج از چارچوب ازدواج یا درخواست طلاق بود.

▪️هنگامی که ابژه بسیار خوب است و من نمی توانم آن را داشته باشم، در این شرایط برای فردی که میزان رشک او زیاد است، تنها راه چاره از بین بردن ابژه است؛ زیر اگر منبع خوبی برای من نباشد، برای هیچکس دیگر نیز نباید باشد.

▪️در رشک عشق وجود ندارد، تنها چیزی که وجود دارد نفرت است. زمانی که به ابژه خوب آسیب زده می شود بدین دلیل نیست که او خوب است، بدین دلیل است که برای سوژه احساس خطر و ناامنی ایجاد می کند. به همین دلیل با ابزاری که نفرت در اختیار دارد یعنی پرخاشکری به ابژه حمله می شود.

▪️یکی دیگر از پدیده های اجتماعی که رشک را نشان می دهد، وجود احساس منفی است که بسیاری از افراد طبقات پائین جامعه نسبت به افراد طبقات بالا دارند؛ زیرا طبقه بالا از امکانات و شرایط مطلوبی برخوردار هستند که بسیاری از افراد طبقات پائین آرزوی آن را دارند. در اینجا می بینیم که مثلا هنگامی که یک ماشین مدل بالا به جنوب شهر برود، امکان آسیب به آن زیاد است یا فردی از طبقه پائین که اصطلاحا در بالاشهر قدم می زند ممکن است با کلیدی که از جیبش در می آورد یک ماشین صفر را خط خطی کند.

🖊️ترجمه و اقتباس از میثم شفیعی
▪️با درنظر گرفتن اینکه کودکان و نوجوانان موجوداتی درحال پیشروی هستند، ضروری است که فهمی از بافت تحولی آنها داشته باشیم. ارزیابی یک کودک 3 ساله با دیدن یک نوجوان ۱۸ ساله فرق دارد. درمانگران کودک باید به قوت‌ها و ضعف‌های هیجانی که از هر مرحله تحولی انتظار هست بها دهند. این کار آنها را قادر می‌سازد که در موضع یک مقیاس باشند که آیا تحول کودک یا نوجوان در مسیرش می‌باشد یا از خط خارج شده است.

▪️نکاتی که در زمان ارزیابی یک کودک پیش‌دبستانی باید درنظر بگیرید شامل:

🔸محتوا معمولا خام و گیج‌کننده است

🔸احساسات خیلی شدید و قدرتمند است و می‌تواند ناگهان کودک را فرابگیرد

🔸محتوا می‌تواند نامنظم و متضاد باشد

🔸معمولا اضطراب‌ها به روشی ابتدایی، بی‌کلام و زمخت ابراز می‌شوند

🔸پاسخ مستقیم کمی به تعبیر وجود دارد

🔸سرعت و کارهای جسمانی کودک تفکر را سخت می‌کند

(برای مطالعه بقیه موارد همراه با توضیحات و مثال به مقاله مراجع کنید)

▪️نکاتی که در زمان دیدن کودک دوره نهفتگی باید درنظر بگیرید شامل:

🔸هیجانات نهفته است برخلاف «داغی» [هیجانات در] یک کودک پیش‌دبستانی

🔸یک تحول قوی ایگو وجود دارد و حرکت از جوش‌وخروش خانواده به سمت دنیای بیرونی

🔸یک تاکید بیش‌ازحد بر واقعیت: بیشتر ایگو تا اید

🔸واقعیت بازی باعث فاصله گرفتن از بازی و نمادها می‌شود

🔸خیلی کم احتمال دارد کودکان مشکلی در خودشان ببینند

🔸کمبود انگیزه

(برای مطالعه بقیه موارد همراه با توضیحات و مثال به مقاله مراجع کنید)

▪️نکاتی که موقع دیدن یک نوجوان باید درنظر بگیرید شامل:

🔸تعارضات هیجانی افزایش می‌یابد و منجر به افزایش در احساسات جنسی و پرخاشگری می‌شود. این احساسات معمولا به‌هم مرتبط هستند.

🔸همانند دوره پیش‌دبستانی تکانه‌ها قدرتمند هستند اما حال در یک بدن قوی‌تر

🔸مسئله هویت شامل حرکت از «من آن چیزی که والدینم می‌گویند نیستم» به «من آنچه گروه می‌گویند هستم» به «من آنچه می‌گویم هستم» و درنهایت به «من در یک زوج صمیمی می‌توانم من باشم» می‌باشد.

🔸آگاهی بیشتر از درد هیجانی

🔸دوسوگرایی در رابطه با کمک گرفتن

🔸حس خویشتن شکننده

(برای مطالعه بقیه موارد همراه با توضیحات و مثال به مقاله مراجع کنید)

🔗متن کامل این فصل را در بخش «مقالات تخصصی» ساتیا بخوانید

🖊️ترجمه از مریم بنی اسدی

📎منبع:
Blake, P. (2018). Child and adolescent psychotherapy. Routledge.
▪️فروید در کار ناتمامی که در طی پاییز ۱۹۳۸ در لندن نوشته شد – «برخی درس‌های مقدماتی درباب روانکاوی» نوشت: «روانکاوی چشم‌انداز محدودی برای محبوب‌شدن یا مشهورشدن دارد. موضوع فقط این نیست که بیشتر چیزهایی که [روانکاوی] باید بگوید احساسات مردم را می‌رنجاند. [بلکه] به‌همان اندازه با این واقعیت که علم ما شامل تعدادی فرضیه می‌شود – مشکل بتوان گفت که آنها باید به‌عنوان گذاره درنظرگرفته شوند یا به‌عنوان نتایج تحقیقات‌مان – که انتظار می‌رود برای سبک‌های متداول تفکر ما عجیب به‌نظر برسند و اساسا با نگاه کنونی ما مخالف باشند، مشکلات ایجاد می‌شود. اما راهی برای اجتناب از آن وجود ندارد» (فروید، ۱۹۴۰).

▪️در اینجا فروید به ناخودآگاه اشاره می‌کند. توضیح می‌دهد که مقاومت دربرابر [چیزهای] ناخودآگاه فقط به‌خاطر یک سانسور اخلاقی نیست بلکه به‌خاطر [سانسور] عقلانی نیز می‌باشد مثل‌اینکه که وجودش، عقل و منطق را تهدید کرده است. در این فصل تلاش می‌کنم تا نشان دهم که پیشرفت کار فروید او را مجبور کرد تا وجود سبک‌های تفکر را به رسمیت بشناسد، [سبک‌های تفکری] شگفت‌آورتر از آنچه وقتی اولین فرضیه‌اش درباب ناخودآگاه را پیشنهاد کرد انتظار داشت.

▪️وقتی به آنالیزان توصیه می‌کنیم که از سانسورکردن افکارش اجتناب کند و تمام چیزهایی که به ذهنش می‌آید را بگوید، سانسورکردن وابسته به هر دو دسته‌ی اخلاقی و عقلانی است. استفاده‌ی آنالیزان از تداعی آزاد اشاره دارد که او رهاکردن تمام ادعاها درباب منطقی‌بودن اتصال افکارش را پذیرفته است، تا توسط توجه شناور آزاد روانکاو بتواند نوع دیگری از اتصال بنا شود. ازطریق ذهن روانکاو روابط بین بخش‌های مختلفی از مواد گفتگوشده توسط تداعی آزاد آنالیزان بنا می‌شود [که] شامل برخی اتصالات گم‌شده‌ای می‌شود که به‌طور ضمنی در سکوت فعال است، [و] بیان می‌کند که شکل خاصی از منطق در پشت پرده در کار است که از قوانین عقلی معمول پیروی نمی‌کند. آیا اینطور نخواهد بود که یا کلا محتوای نهفته‌ای در کار نیست یا اگر چنین محتوایی وجود داشته باشد به کل عقلانی نیست.

🔗متن کامل مقاله در بخش «مقالات تخصصی» ساتیا

🖊️ترجمه از مریم بنی اسدی

📎منبع:
Green, A. (2018). Psychoanalysis and ordinary modes of thought (pp. 83-98). Routledge.

P Painting by Heidi Goldberg
▪️رشک (envy) مفهومی جهان شمول و باستانی است، که در فرهنگ تمامی تمدن های شناخته شده حضور دارد. میل برای غبطه خوردن نسبت به شانس بهتر دیگران و آرزوی خراب کردن چیزی در دیگران که خودمان آن را نداریم، بخوبی در مذهب و در ادبیات ثبت و نشان داده شده است.

▪️کنار هم قرار دادن بهشت و جهنم، فرشتگان و شیاطین، نشان دهنده نبرد همیشگی و دائمی بین بخش های تولید کننده و نابود کننده در طبیعت آدمی است. این فضا بخوبی در «بهشت گمشده» اثر نویسنده انگلیسی، جان میلتون به نمایش در آمده است؛ که در آن رشک شیطان نسبت به خوبی های خداوند و بهشت او، منجر به برپا کردن جنگ علیه خداوند می شود. سرانجام شیطان و سایر فرشتگان متحد با او از بهشت اخراج شده و به جهنم رانده می شوند و آنجا را مکانی برای طراحی حملات رشک آلود خود نسبت به مخلوقات خداوند می سازند.

▪️در «اتلو» اثر شکسپیر، قهرمان اصلی داستان، بخاطر حسادت شدید خود نمی تواند حقیقت را بخوبی ببیند و در نهایت شخصی را که عاشقش است به قتل می رساند. در این نمایشنامه با اینکه شکسپیر رشک (envy) و حسادت (jealousy) را بجای هم استفاده می کند، اما او رشک را «به هیولایی چشم سبز تعبیر می کند که از گوشت تغذیه می کند».

▪️در «کمدی الهی» اثر دانته آلیگیری، روح هایی که رشک می وزیده اند، در طبقه دوم برزخ جای گرفته اند. مجازات شان این است که لباس های درشت و پشمی به تن کرده اند و چشم های آنها به هم دوخته شده است. چشم و بینایی نقش مهمی به عنوان ارگان حسی به عهده دارد که رشک را بر می انگیزد. همچنین به نظر می رسد علت اینکه روح های رشک آلود در جهنم جای نگرفته اند این است که دانته معتقد است آنها می توانند تصفیه شده و پاک بشوند.

▪️همچنین نگاه دانته به چشم به عنوان برانگزینده رشک ما را به یاد این دو بیتی از باباطاهر می اندازد:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

🖊️ترجمه و اقتباس از میثم شفیعی

📎منبع:
Kleinian Theory: A Contemporary Perspective, Edited by Catalina Bronstein.
▪️در این مقاله وینیکات در مورد حالتی از واپس‌روی در اتاق درمان اشاره می‌کند که متفاوت با واپس‌روی به لحاظ نواحی شهوانی می‌باشد. منظور از واپس‌روی اینجا واپس‌روی به حالت وابستگی است که با حالت‌های کناره‌گیری لحظه‌ای مشابهت دارد.

▪️وینیکات در این مقاله روند درمان یک بیمار اسکیزوئید-افسرده‌وار را در شش بخش ارائه می‌دهد. در شرح این بیمار می‌بینید که چگونه وینیکات آنچه حالت کناره‌گیری است را به یک واپس‌روی به وابستگی تبدیل می‌کند و با این کار فرصتی را برای اصلاح چیزی در تاریخچه دوران نوزادی بیمار فراهم می‌کند. برای این واپس‌روی نیاز است درمانگر نقش «نگه‌داشتن» (holding) بیمار را ایفا کند.

بخشی از متن مقاله:

▪️بیمار مردی متاهل خانواده‌دار بود. او در شروع مریضی کنونی یک فروپاشی داشت که در آن احساس غیرواقعی بودن می‌کرد و آنچه یک ظرفیت محدود خودانگیختگی بود را از دست داده بود. او تا چند ماه بعد از شروع تحلیل قادر به کارکردن نبود و در ابتدا به عنوان بیماری از یکب بیمارستان روانی پیش من آمد...

▪️آنچه باعث می‌شد این بیمار به‌طور خودآگاه در جستجوی تحلیل باشد ناتوانی او در تکانشی بودن و در ایجاد اظهارنظرهای اصیل بود، اگرچه می‌توانست خیلی هوشمندانه به گفتگوهای جدی که دیگارن آغاز می‌کردند بپیوندد. او تقریبا دوستی نداشت زیرا دوستی‌هایش با کمبود توانایی او برای آغاز کردن هرچیزی، که باعث می‌شد شریکی کسل‌کننده شود، خراب می‌شد...

▪️در طی یک دوره طولانی تداعی‌هایش به شکل گزارشی فصیحانه از مکالمه‌ای بود که دائما در درون ادامه داشت، تداعی‌های آزادش به دقت به شکلی که احساس می‌کرد محتوا برای روانکاو جذاب خواهد بود سازمان‌بندی و ارائه می شد.

▪️مانند بسیاری بیماران دیگر در تحلیل، این بیمار در زمان‌هایی عمیقا در موقعیت تحلیلی غرق می‌شد؛ در مواقعی مهم اما نادر او کناره‌گیری می‌کرد؛ در طی این لحظات کناره‌گیری چیزهایی غیرمنتظره رخ می‌داد که برخی اوقات قادر بود گزارش کند. من می‌خواهم این اتفاقات نادر را از بین حجم انبوهی از محتوانهای روانکاوانه برای هدف این مقاله برگزینم که از خوانندگان باید بخواهم بدیهی درنظر بگیرند.

🔗متن کامل این مقاله را می‌توانید در بخش «مقالات تخصصی» سایت ساتیا بخوانید.

🖊️ترجمه از مریم بنی اسدی

📎منبع:
Winnicott, D. (2016-10). Withdrawal and Regression. In The Collected Works of D. W. Winnicott: Volume 4, 1952-1955. New York, NY: Oxford University Press. Retrieved 27 Dec. 2021, from https://www.oxfordclinicalpsych.com/view/10.1093/med:psych/9780190271367.001.0001/med-9780190271367-chapter-63.

Painting: The Sleeping Gypsy by Henri Rousseau (1897)
▪️آندره گرین در این مقاله به معرفی مفهومی به نام «موضع فوبیای مرکزی» می‌پردازد. او در مورد بیمارانی صحبت می‌کند که «تظاهرات فوبیا را نشان می‌دهند اگرچه تحلیل آنها در طی جلسات نتایج کمی به همراه دارد زیرا نتایج نائل شده غالبا مبهم و نامشخص باقی می‌مانند. آنها به تداعی‌های کم و بسیج عظیمی از راه‌حل‌های اجتنابی ختم می‌شوند... اما فهم بیمار از اینکه آنها درباره زندگی روانش‌اش چه چیزی را آشکار می‌کنند یا پیونددادن انها به آنچه با آن جابه‌جا می‌شوند را ارتقا نمی‌دهد. متضاد با مواردی که در آن فوبیا محدود است که اجازه کارکرد روانی بهنجار را می‌دهد در اینجا نتیجه یک بازداری شدید در ایگو می‌باشد که غالبا بیماران را در درجه بالایی از انزوا محدود می‌کند...».

▪️منظور گرین از این مفهوم یک وضعیت پایه‌ای روانی است که غالبا در درمان حالت‌های مرزی معینی دیده می‌شود. صفت «مرکزی» بر جنبه بنیادین آن درباب کارکرد ذهنی تاکید دارد. گرین در اینجا رانه، روابط ابژه و نه حتی رسیدن به سطحی که فرض می‌شود قدیمی‌ترین یا بدوی‌ترین است را مدنظر ندارد. درعوض به طنین‌ها و اتصالات بین مواد سرکوب‌شده توجه دارد. این موارد هم تهدیدی برای تحریم‌های سوپرایگو و هم سازمان ایگو می‌باشند و به همین خاطر بیمار از ظهور کامل چنین محتواهایی در خودآگاهی و احیای کامل آنها جلوگیری می‌کند.

▪️گرین اشاره می‌کند که «این صرفا مسئله جلوگیری از بازگشت مهم‌ترین تروما نیست؛ همچنین با آنچه به عنوان ترومای انباشته توصیف شده سروکار نداریم بلکه با روابط بین منظورمه‌های تروماتیک مختلف سروکار داریم. زمانیکه آنها در تماس با هم قرار بگیرند بیمار احساس وحشتناکی از مورد تهاجم قرارگرفتن توسط نیروهای غیرقابل کنترل را دارد. اگر یکی از این تروماها بیدار شود شروع به طنین‌اندازی با دیگر تروماها می‌کند، تصویرِ مرکب از چیزی که غیرقابل تفکر است زیرا خشنونت باورنکردنی را علیه ایگوی بیمار از بند آزاد می‌کند...».

▪️«بیمار قبل از تحلیل کم‌وبیش در جدا نگه‌داشتن آنها یا در انکار اینکه آنها بهم مرتبط هستند موفق شده است. پس ترومای واقعی مبتنی بر امکان دیدن آنها باهم در یک پیکربندی است که در آن سوژه ظرفیت درونی خودش برای مقاومت دربرابر ممنوعیت‌ها را از دست می‌دهد و دیگر در موضعی نیست که از مرزهای فردیت‌اش محافظت کند...».

🔗متن کامل این مقاله را در بخش «مقالات تخصصی» سایت ساتیا بخوانید.

🖊️ترجمه از مریم بنی اسدی

📎منبع:
Green, A. (2018). The central phobic position: with a model of the free-association method. In Resonance of Suffering (pp. 41-73). Routledge.

Painting: Phobia by Dragos Bagia (2019)
▪️انکار یکی از مکانیسم های دفاعی بسیار اولیه است که یک فرایند ابتدائی، بدوی و همراه با خصومت است. در انکار، واقعیت بیرونی نادیده گرفته می شود طوری که انگار وجود ندارد. علت خصمانه بودن آن به این دلیل است که وجود را به عدم تبدیل می کند؛ و واقعیت بیرونی را نابود می کند. در واقع ضرب المثل «مانند کبک سر را زیر برف کردن» به مکانیزم انکار اشاره می کند؛ یعنی وقتی من نمی بینم چیزی هم وجود ندارد.

▪️فروید در سال 1927 اصطلاح نادیده گیری (scotomization) را ابداع کرد که به معنی امحاء چیزی است که ادراک شده است؛ و آن را از سرکوبی (repression) و استنکاف (disavowal) افتراق داد. برای کلاین، انکار، شامل عناصری از نادیده گرفتن و استنکاف است. انکار مستلزم فرایند دونیم سازی است که در آن جنبه های «بد» ابژه از آن جدا شده و انکار می شود و یک ابژه «خوب» بی عیب و یا ایده آل باقی می ماند.

▪️در نگاه کلاین، انکار با فانتزی های نابودیِ بخش های ناخواستنی ابژه و قسمتی که ایگو ادراک می کند می باشد. از این منظر انکار، همه توان و خصمانه است و از سرکوبی متمایز می باشد. سرکوبی، گرایش به حذف آگاهی نسبت به واقعیت یا خاطره یک رویداد یا تجربه درونی یا بیرونی تلقی می شود که در آن سوژه و ابژه دست نخورده و سالم باقی می مانند؛ در واقع در سرکوبی، آگاهی نسبت به مسائل تنش زا وجود ندارد ولی آنها به فعالیت خود در ناهشیار ادامه می دهند.

▪️انکار خصوصا در دفاع های مانیک دخیل است که در آن محدودیت های فرد و اهمیت ابژه هایی که سوژه در واقع به آنها وابسته است انکار می شوند. یعنی فرد وابستگی و محدودیت ها را نادیده می گیرد و در نتیجه احساس خودبزرگ پنداری و خود ایده آل می کند.

🖊️ترجمه و اقتباس از میثم شفیعی

📎منبع:
The New Dictionary of Kleinian Thought, Elizabeth Bott Spillius And Colleagues.
▪️نوزاد تازه متولد شده که اکنون وارد دنیای واقعی شده، به شکل ابتدایی در حال تجربه و ادراک کردن آن است. نوزاد حس هایی را تجربه می کند که بعضی خوب و خوشایند ادراک می شوند، مانند: احساس سیری، نوازش، لالایی، ارضای بموقع؛ و بعضی نیز به صورت بد و ناخوشایند ادراک می شوند، مانند: گرسنگی، ارضا نشدن، درد، دفع دردناک، صدای محیطی آزاردهنده و غیره. شواهد نشان می دهد که سیستم حسی و ادراکی نوزاد بسیار حساس بوده و تجاربی که برای بزرگسالان عادی محسوب می شود برای نوزادان می تواند دردناک تجربه شود، مثلا وقتی که کسی با صدای بلند صحبت می کند. اکنون نوزاد فقط یک ابزار برای سازمان دادن به تجارب خود دارد و آن استفاده از مکانیزم دونیم سازی است که در آن تجارب خوب خود را به وجود ابژه ی خوب و تجارب بد خود را به وجود ابژه ی بد نسبت می دهد.

▪️مفهوم دونیم سازی را ابتدا فروید مطرح نمود و سپس در نظریه ملانی کلاین بسط و گسترش پیدا کرد.کلاین می گوید: «من از ابتدای زندگی به ایگو یک نیاز و یک ظرفیت نه تنها برای دونیم سازی، بلکه همچنین برای یکپارچه سازی نسبت می دهم». مفهوم دونیم سازی مرکز نظریه کلاین است که در آن شروع زندگی با تقسیم کردن دوگانه ی خویشتن و ابژه به بخش های خوب و بد آغاز می شود که تکلیف اساسی است و برای رشد سالم ضروری است. سپس فرد با پیش رفتن در فرایند رشدی به سمت فرایند یکپارچه سازی پیش خواهد رفت که در آن خویشتن و ابژه به شکل یکپارچه ادراک می شوند.

▪️منشا مفهوم دونیم سازی در فلسفه قرن هجدهم ریشه دارد که در آن فرض این است که ذهن در بخش های جداگانه وجود دارد. ژوزف بلوئلر، روانپزشک نامدار سوئیسی، از این مفهوم برای تشریح اسکیزوفرنیا استفاده کرد. در کتاب «مطالعاتی در باب هیستری»، ژوزف بروئر و فروید به مفهومی اشاره می کنند که آن را «دونیم شدن هوشیاری» می نامند. سپس فروید با گسترش نظریاتش درباره مفاهیم تکانه و دفاع، تمرکز عمده خود را بر واپس رانی جلب می کند. با این وجود او ایده شکاف یا دونیم سازی در شخصیت را که مکررا به آن برمی گردد، خصوصا در کشف تعارضات ایگو و در همانندسازی های مختلف آن، حفظ می کند؛ برای مثال در مقاله: پیرامون خودشیفتگی (1914) و سوگواری و ملانکولیا (1917) که هر دو پیش از مطرح کردن مفهوم «سوپرایگو» در مقاله «ایگو و اید» مطرح شده اند.

🖊️ترجمه و اقتباس از میثم شفیعی

📎منبع:
The New Dictionary of Kleinian Thought, Elizabeth Bott Spillius and Colleagues, PART II General entries, Splitting
▪️بنابراین اکنون از موقعیتی متفاوت صحبت می‌کنم و این تغییر از این واقعیت می‌آید که من به مدیریت و درمان موارد مرزی اشاره دارم که واژه‌ی روان‌پریش برای آن مناسب‌تر از واژه روان‌نژند است. اما اکثریت افرادی که برای روانکاوی پیش ما می‌آیند روان‌پریش نیستند و دانشجویان ابتدا باید روانکاوی موارد غیر-روان‌پریش را بیاموزند.

▪️شاید انتظار داشته باشید که از واژگانی مانند روان‌نژندی، روان‌پریشی، یا هیستری، اختلال عاطفه و اسکیزوفرنیا استفاده کنم اما برای هدف اینجا در طبقه‌بندی موارد نباید چنین کنم.
به‌نظر من دو نوع از موارد کاملا طرزبرخورد حرفه‌ای درمانگر را دگرگون می‌کنند. یکی بیماری است که تمایل ضداجتماعی دارد و دیگری بیماری که نیاز به یک واپس‌روی دارد. اولین بیمار با کم‌وبیش تمایل ضداجتماعی به‌طور دائمی به یک محرومیت واکنش نشان می‌دهد...

▪️در نوع دیگر بیماران، اشاره کردم که یک واپس‌روی نیاز خواهد بود. اگر بخواهد تغییر قابل‌توجهی اتفاق بیافتد بیمار نیاز دارد که از یک مرحله‌ی وابستگی نوزادانه عبور کند... در این مورد اگر خویشتن واقعیِ پنهان بخواهد به جایگاهِ خودش بیاید، بیمار به‌عنوان بخشی از درمان فرو می‌پاشد و نیاز خواهد بود که روانکاو بتواند نقش مادر برای نوازدِ [درون] بیمار را بازی کند. این امر به معنی ارائه‌ی درجه‌ی بالایی از ایگوی حمایتی می‌باشد. لازم خواهد بود که روانکاو متمایل به واقعیت بیرونی باقی بماند درحالیکه درواقع با بیمار همانندسازی می‌کند یا حتی در بیمار ادغام می‌شود. بیمار باید کاملا وابسته بشود، حتی وابستگی به‌طور مطلق، و این گفته‌ها حتی وقتی یک بخش سلامت در شخصیت وجود دارد که به‌عنوان متحد روانکاو کنش می‌کند و درواقع به روانکاو می‌گوید چگونه رفتار کند، صادق می‌باشد.

🔗گزیده‌ای از متن مقاله «انتقال متقابل» نوشته دانلد وینیکات
متن کامل این مقاله را در بخش «مقالات تخصصی» سایت ساتیا بخوانید.

🖊️ترجمه از مریم بنی اسدی

📎منبع:
Winnicott, D. W. (1960). Counter-transference. Part III. British Journal of Medical Psychology
▪️فروید برای نخستین بار در کتاب «مطالعاتی در باب هیستری» (1895) که به همکاری ژوزف بروئر آن را نگاشتند از مفهوم دو نیم سازی به شکل «دونیم شدن هشیاری» صحبت کرد که در آن بخشی از هشیاری در دسترس آگاهی نیست. طبق ایده فروید هیچ چیز فراموش نمی شود؛ در واقع چیزی که ما به نام فراموشی می شناسیم جابجا شدن یک ایده از هشیاری به ناهشیار است که از دسترس آگاهی خارج شده است.

▪️فروید در مقاله «بازداری، علائم و اضطراب» (1926) یک جایگزینی دفاعی اولیه را برای ایگو مطرح می کند:
«ممکن است قبل از تقسیم شدن به ایگو و اید، و قبل از شکل گیری سوپرایگو، دستگاه روانی از روش های دفاعی متفاوتی نسبت به روش هایی که پس از رسیدن به این مراحل سازماندهی به کار می برد، استفاده کند.»

▪️یعنی اینکه در ابتدا و پیش از دفاع واپس رانش (یا سرکوبی) ایگو از دفاع های دیگری استفاده می کند که یکی از آنها دونیم سازی است که در آرای ملانی کلاین به خوبی توصیف شده است.

▪️در مقاله «فتیشیسم» (1927)، فروید تقسیم شدن ایگو به یک بخشی که آگاه است، یا حداقل اینکه به واقعیت نائل می شود، و یک بخش دیگری که واقعیت را نفی می کند – بیمار چیزی را در یک زمان هم می داند و هم نمی داند، مطرح می کند. فروید به نوشتن درباره دونیم سازی ادامه می دهد:
«دیدگاهی که فرض می کند در همه سایکوزها، دونیم شدنِ ایگو وجود دارد، نمی توانست به این موضوع به این اندازه توجه داشته باشد، اگر معلوم نمی شد که در سایر حالات مانند نوروزها نیز این موضوع مصداق دارد».

▪️یعنی اینکه از مطالعه دونیم سازی در افراد نوروتیک متوجه نقش اساسی این دفاع در سایکوز نیز شدیم.

▪️آخرین مقاله فروید درباره مفهوم دونیم سازی، مقاله «دونیم سازی ایگو در فرایند دفاع» (1940) است. این مقاله و ایده های ناشی از آن اساس کتابی را تشکیل می دهد که توسط بوکانوفسکی و لوکوویچ (2009) ویرایش شده است (در باب دونیم سازی ایگو در فرایند دفاع). کتاب قبلی گروتشتاین (1985) تاریخچه این مفهوم را مرور می کند (دونیم سازی و همانندسازی فرافکنانه).

🖊️ترجمه و اقتباس از میثم شفیعی

📎منبع:
The New Dictionary of Kleinian Thought, Elizabeth Bott Spillius and Colleagues, PART II General entries, Splitting.