⚛️چرا همه سریالبین شدهاند!
🖋امیر ناظمی
⭕️از فیلم به سریال
چند سالی است که فیلم خوب کمتر پیدا میشود؛ اما تا دلتان بخواهد سریال است که تولید میشود و اتفاقا مورد پسند بینندگان و منتقدان هم قرار میگیرد. کافی است به فهرست برترینهای IMDB مراجعه کنید تا متوجه شوید که سریالها جای فیلمها را در بالای فهرست گرفتهاند.
این روند «از فیلم به سریال» را شاید بتوان مهمترین اتفاق دنیای سینمای امروز دانست. کارگردانهای بزرگتر که پیش از این کمتر تمایلی به ورود به عرصه سریالسازی داشتند؛ این روزها کمتر مقاومت میکنند. همانطور که سالها پیش بازیگران بزرگ کمتر مشتاق حضور در سریالها بودند و امروز سریالها پر شدهاند از بازیگران نامآشنا.
چرا این روزها فیلمهای ماندگار و شاهکار کمتر ساختهمیشود؟ چون کارگردان و تهیهکننده تمایل پیدا میکنند تا آن «فیلم عالی» را تبدیل کنند به یک «سریال متوسط» یا یک «مینیسریال خوب»!
⭕️واقعیتهای اقتصادی و فناورانه
این تمایل اما از یک واقعیت اقتصادی-فناورانه سر بر میآورد: ترافیک اینترنت!
آخرین برآوردهای امسال نشان میدهد حدود ۸۲٪ از کل ترافیک داده در دنیا در اختیار پخش صوت و تصویر (Streaming) است! حجم بالای ترافیک صوت و تصویر معنای دیگری هم دارد: درآمد اصلی ترافیک داده در اختیار حوزه صورت و تصویر است.
از سوی دیگر حدود یک میلیارد نفر در جهان عضو سامانههای ویدیودرخواستی (VOD) هستند که در این میان نتفلیکس به تنهایی حدود ۱۸٪ و آمازون حدود ۱۰٪ از این بازار را در اختیار دارند. (هرچند سیاستگذاریهای نادرست صداوسیما، ایران را از متوسط جهانی خود به شدت عقب انداخته است.)
این آمار دو واقعیت کلیدی دارد:
1️⃣ترافیکفروشی بخش اصلی درآمد سامانههای ویدیو درخواستی (VOD) است؛ یعنی به مرور زمان سهم درآمدی این سامانهها از فروش ترافیک افزایش مییابد.
2️⃣درآمد اصلی این سامانهها پرکردن ساعات بیشتری از مشترکین است. هر چه بینندگان ساعات بیشتری را به دیدن فیلم اختصاص دهند؛ سود بیشتری برای تولیدکنندگان فراهم میشود.
به این ترتیب تمایل بازار در آن است که فیلمهایی که حداکثر میتوانند ۲ساعت بیننده را جذب کنند؛ به سریالهایی تبدیل کنند که دهها ساعت بیننده را به دنبال خود میکشاند.
⭕️راهبردها و پیامدها
در هر روند جهانی میتوان درسهای متعددی گرفت، که برخی بومی و برخی جهانی است:
⏺در حقیقت فیلمهای پیچیده و داستانهای چندلایه حالا پتانسیل بیشتری برای تبدیل به یک سریال یا مینیسریال دارند. حالا تهیهکنندگان و سرمایهگذاران تمایل دارند تا به جای فیلمهایی مانند «پالپفیکشن»، سریالهایی پربیننده بسازند.
⏺توسعه صنعت سینما با توسعه فناوری اطلاعات گره خورده است. این که کشورهای توسعهیافته به دنبال همگرایی در نهادهای تنظیمگر (رگولاتوری) خود هستند؛ برآمده از همین واقعیت است. در کشوری مانند انگلستان نهاد تنظیمگر رسانه با اینترنت (Ofcom) یکپارچه شده است. این در حالی است که ما در مسیری وارونهی واقعیتهای جهانی، هر روز در حال ایجاد یک نهاد تنظیمگر جدا هستیم. سادهانگاری و نشناختن واقعیتهای جهانی است که نهادها و سیاستهای نادرست را میسازد؛ و همانها برای تضعیف صنعتها و بازارها کافی هستند.
⏺سیاستگذاری بر قیمت ترافیک (مانند نیمبها کردن ترافیک داخل در ایران) مداخله جدی در سهم درآمدی و همچنین مدل کسبوکار بنگاهها در مقایسه با رقبای جهانی است. به این ترتیب توانمندی تولید فیلم و سریال ایرانی کاهش مییابد و در بلندمدت این توان و قدرت فرهنگی جامعه ایرانی است که کاهش مییابد.
و در پایان، اگر دلتان لک زده است برای فیلمهای خوب، بهتر است به جای آنکه منتظر فیلمهای خوب جدید باشید، سرک بکشید به فیلمهای خوب قدیمی؛ گویا باید بازگردیم به دیدن دوباره «همشهری کین»ها و «پالپفیکشن»ها!
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
🖋امیر ناظمی
⭕️از فیلم به سریال
چند سالی است که فیلم خوب کمتر پیدا میشود؛ اما تا دلتان بخواهد سریال است که تولید میشود و اتفاقا مورد پسند بینندگان و منتقدان هم قرار میگیرد. کافی است به فهرست برترینهای IMDB مراجعه کنید تا متوجه شوید که سریالها جای فیلمها را در بالای فهرست گرفتهاند.
این روند «از فیلم به سریال» را شاید بتوان مهمترین اتفاق دنیای سینمای امروز دانست. کارگردانهای بزرگتر که پیش از این کمتر تمایلی به ورود به عرصه سریالسازی داشتند؛ این روزها کمتر مقاومت میکنند. همانطور که سالها پیش بازیگران بزرگ کمتر مشتاق حضور در سریالها بودند و امروز سریالها پر شدهاند از بازیگران نامآشنا.
چرا این روزها فیلمهای ماندگار و شاهکار کمتر ساختهمیشود؟ چون کارگردان و تهیهکننده تمایل پیدا میکنند تا آن «فیلم عالی» را تبدیل کنند به یک «سریال متوسط» یا یک «مینیسریال خوب»!
⭕️واقعیتهای اقتصادی و فناورانه
این تمایل اما از یک واقعیت اقتصادی-فناورانه سر بر میآورد: ترافیک اینترنت!
آخرین برآوردهای امسال نشان میدهد حدود ۸۲٪ از کل ترافیک داده در دنیا در اختیار پخش صوت و تصویر (Streaming) است! حجم بالای ترافیک صوت و تصویر معنای دیگری هم دارد: درآمد اصلی ترافیک داده در اختیار حوزه صورت و تصویر است.
از سوی دیگر حدود یک میلیارد نفر در جهان عضو سامانههای ویدیودرخواستی (VOD) هستند که در این میان نتفلیکس به تنهایی حدود ۱۸٪ و آمازون حدود ۱۰٪ از این بازار را در اختیار دارند. (هرچند سیاستگذاریهای نادرست صداوسیما، ایران را از متوسط جهانی خود به شدت عقب انداخته است.)
این آمار دو واقعیت کلیدی دارد:
1️⃣ترافیکفروشی بخش اصلی درآمد سامانههای ویدیو درخواستی (VOD) است؛ یعنی به مرور زمان سهم درآمدی این سامانهها از فروش ترافیک افزایش مییابد.
2️⃣درآمد اصلی این سامانهها پرکردن ساعات بیشتری از مشترکین است. هر چه بینندگان ساعات بیشتری را به دیدن فیلم اختصاص دهند؛ سود بیشتری برای تولیدکنندگان فراهم میشود.
به این ترتیب تمایل بازار در آن است که فیلمهایی که حداکثر میتوانند ۲ساعت بیننده را جذب کنند؛ به سریالهایی تبدیل کنند که دهها ساعت بیننده را به دنبال خود میکشاند.
⭕️راهبردها و پیامدها
در هر روند جهانی میتوان درسهای متعددی گرفت، که برخی بومی و برخی جهانی است:
⏺در حقیقت فیلمهای پیچیده و داستانهای چندلایه حالا پتانسیل بیشتری برای تبدیل به یک سریال یا مینیسریال دارند. حالا تهیهکنندگان و سرمایهگذاران تمایل دارند تا به جای فیلمهایی مانند «پالپفیکشن»، سریالهایی پربیننده بسازند.
⏺توسعه صنعت سینما با توسعه فناوری اطلاعات گره خورده است. این که کشورهای توسعهیافته به دنبال همگرایی در نهادهای تنظیمگر (رگولاتوری) خود هستند؛ برآمده از همین واقعیت است. در کشوری مانند انگلستان نهاد تنظیمگر رسانه با اینترنت (Ofcom) یکپارچه شده است. این در حالی است که ما در مسیری وارونهی واقعیتهای جهانی، هر روز در حال ایجاد یک نهاد تنظیمگر جدا هستیم. سادهانگاری و نشناختن واقعیتهای جهانی است که نهادها و سیاستهای نادرست را میسازد؛ و همانها برای تضعیف صنعتها و بازارها کافی هستند.
⏺سیاستگذاری بر قیمت ترافیک (مانند نیمبها کردن ترافیک داخل در ایران) مداخله جدی در سهم درآمدی و همچنین مدل کسبوکار بنگاهها در مقایسه با رقبای جهانی است. به این ترتیب توانمندی تولید فیلم و سریال ایرانی کاهش مییابد و در بلندمدت این توان و قدرت فرهنگی جامعه ایرانی است که کاهش مییابد.
و در پایان، اگر دلتان لک زده است برای فیلمهای خوب، بهتر است به جای آنکه منتظر فیلمهای خوب جدید باشید، سرک بکشید به فیلمهای خوب قدیمی؛ گویا باید بازگردیم به دیدن دوباره «همشهری کین»ها و «پالپفیکشن»ها!
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
ویرگول
⚛️چرا همه سریالبین شدهاند!
درآمد اصلی ترافیک اینترنت منجر به تغییر در ذائقهی تولیدکنندگان از فیلم به سریال شده است
⚛️دوست داشتن با دادهها!
🖋امیر ناظمی
احتمالا اگر کسی زودتر به بیماران سرطانی اطلاع داده بود که آنان ریسک سرطان دارند، بیش از هر خیر و نیکوکار دیگری که در فکر تهیه داروهای بیماران سرطانی است، به آنها لطف کرده بود!
آن نیکوکار فرضی داستان ما، کسی است که نه به جمعآوری پول نیاز دارد و نه نیازی به برگزاری کمپینها دارد، او تنها و تنها بر پایه دادهها است که بزرگترین نیکوکاریها را انجام میدهد!
⭕️رفاه برپایه داده
رفاه انسان امروزی به میزان زیادی وابسته به داده شده است! این دادههای انبوه هستند که میتوانند نیازمندترینها را برای هر موضوعی شناسایی کنند. وقتی دادههای کلان سلامت ما در کنار هم مینشینند و با هم ترکیب میشوند، میتوانند هشدار زودهنگامی برای بیماریهایی باشند، که ممکن است ما را زودتر از موعد، به مرگ بکشنانند.
اما وقتی این دادهها با دادههای درآمد اقتصادی ترکیب شوند، آنگاه میتوان رفاه بیشتری را انتظار داشت. وقتی بدانیم نیازمندترین گروهها به داروها کدامها هستند. تصور کنید اسنپ و تپسی دادههای مربوط به معلولان حرکتی را بدانند و به صورت پیشفرض خودروی مناسبتر برای او ارسال میکنند.
یا تصور کنید وقتی فیلیمو و نماوا میتوانند به گروههای کمدرآمدتر یا مناطق کمتربرخوردار سرویسهای فیلمهای آموزشی رایگان یا با تخفیف ارائه دهند؛ همانگونه که در روزهای پیش فیلیمو مدرسه را برای دانشآموزان افغانستانی رایگان کرد. یا تصور کنید زمانی که هزینههای دورههای آموزشی آنلاین بر اساس دادههای وضعیت اقتصادی، بتواند متغیر باشد.
به این ترتیب ما شاهد مفهوم جدیدی به نام «احسان داده» یا «دگردوستی دادهای» (Data Philanthropy) هستیم. بر اساس این مفهوم جدید گاه میتوان رفاه یا سلامت یا آموزش یا توانمندی یک جامعه را از طریق بهاشتراکگذاری داده یا یکپارچگی آن افزایش داد.
بر اساس دگردوستی دادهای، بنگاههای خصوصی، خصوصا کسبوکارهای بر پایه داده، تلاش میکنند تا از طریق یکپارچگی دادههای خود، و البته با حفظ «حریم خصوصی» زمینههای ارتقاء جامعه خود را فراهم آورند.
دگردوستی دادهای اگرچه مفهوم جدیدی است، اما نوعی از جمعسپاری (Crowdsourcing) دادهها است، با دو تفاوت:
1️⃣هدف آن خیررسانی، بشردوستی و حتی بیش از آن طبیعتدوستی برای یک جامعه است؛ هرچند ممکن است منافع کسبوکارها را نیز همزمان افزایش دهد.
2️⃣این نوع از دگردوستی و احسان تنها و تنها توسط کسبوکارها امکانپذیر است. این کسبوکارها هستند که دادههای خود را با حفظ حریم خصوصی با یکدیگر بهاشتراک میگذارند؛ با هدف توسعه دگردوستی
⭕️تغییر نهاد خیریه
کودک کار سر چهاراه میزند به شیشه ماشین و شما مثل همیشه فرو میروید در تردید کمک کردن یا رها کردن! سالهاست که در این تردید فرو میروید که آیا باید کمک کرد (نیاز کودک معصوم) یا رها کرد (جلوگیری از تقویت باندهای بهرهکشی از کودکان). تصمیمتان را میگیرید ولی یک افسوس برایتان باقی میماند: کاش میدانستم چه کسانی نیازمندترینها به این کمکها هستند!
در حقیقت چالشهای اصلی نیکوکاری در دنیای امروز ۱)شناسایی نیازمندان و ۲)کمک مناسب با آن نیاز، است. چالشهایی که تنها و تنها با دادهها و بهاشتراکگذاری آنها امکان پاسخدهی دارد.
اما چالشهای دیگری نیز وجود دارد؛ مانند درک تفاوت خیر فردی و گروهی. در نظر بگیرید ترافیک عجیب عصرهای پاییزی و زمستانی را. کمک برای حل این مساله، یک احسان فردی نیست؛ بلکه نوعی احسان جمعی است. مسیریاب اینترنتی را در نظر بگیرید که دادههایش را برای تحلیل ترافیک و بهبود شبکه حملونقل شهری به صورت آزاد منتشر میکند. انتشار این دادهها هم میتواند انجام مطالعات (مانند پایاننامه) دانشگاهی را امکانپذیر کند و هم مهارت دانشجو را همزمان افزایش میدهد. این امر زمانی که به صورت مشترک و توسط رقباء انجام میشود؛ دارای تاثیرات جمعی و نوعی از «دگردوستی دادهای» است.
به این ترتیب خیریههای فردا دیگر خیریههایی برای جمعآوری پول و گرفتن زمین نیستند؛ بلکه خیریههایی دادهای هستند. خیریههایی که از طریق زمینهسازی برای بهاشتراکگذاری داده میان بنگاهها، زمینههای لازم برای شناسایی دقیقتر گروههای مخاطب را فراهم میآورد.
⭕️یک پیشنهاد
فناوریهای جدید همواره به همراه خود مفاهیم جدید و شیوههای جدید در زندگی هدیه میآورند. پیشنهاد میکنم بخش خصوصی برای نوروز امسال، به جای روشهای متداول همیشگی توزیع بستههای هدیه، روی پروژههای دگردوستی دادهای تمرکز کند.
دگردوستی دادهای نیز مانند هر مفهوم جدید دیگری نیاز به تمرین دارد. نیاز دارد به پایلوتهایی برای به آزمون کشیدن همت و توان خود!
اتاق بازرگانی و سازمان نظام صنفی رایانهای شاید بازیگران مناسبی برای دگردوستی دادهای باشند.
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
🖋امیر ناظمی
احتمالا اگر کسی زودتر به بیماران سرطانی اطلاع داده بود که آنان ریسک سرطان دارند، بیش از هر خیر و نیکوکار دیگری که در فکر تهیه داروهای بیماران سرطانی است، به آنها لطف کرده بود!
آن نیکوکار فرضی داستان ما، کسی است که نه به جمعآوری پول نیاز دارد و نه نیازی به برگزاری کمپینها دارد، او تنها و تنها بر پایه دادهها است که بزرگترین نیکوکاریها را انجام میدهد!
⭕️رفاه برپایه داده
رفاه انسان امروزی به میزان زیادی وابسته به داده شده است! این دادههای انبوه هستند که میتوانند نیازمندترینها را برای هر موضوعی شناسایی کنند. وقتی دادههای کلان سلامت ما در کنار هم مینشینند و با هم ترکیب میشوند، میتوانند هشدار زودهنگامی برای بیماریهایی باشند، که ممکن است ما را زودتر از موعد، به مرگ بکشنانند.
اما وقتی این دادهها با دادههای درآمد اقتصادی ترکیب شوند، آنگاه میتوان رفاه بیشتری را انتظار داشت. وقتی بدانیم نیازمندترین گروهها به داروها کدامها هستند. تصور کنید اسنپ و تپسی دادههای مربوط به معلولان حرکتی را بدانند و به صورت پیشفرض خودروی مناسبتر برای او ارسال میکنند.
یا تصور کنید وقتی فیلیمو و نماوا میتوانند به گروههای کمدرآمدتر یا مناطق کمتربرخوردار سرویسهای فیلمهای آموزشی رایگان یا با تخفیف ارائه دهند؛ همانگونه که در روزهای پیش فیلیمو مدرسه را برای دانشآموزان افغانستانی رایگان کرد. یا تصور کنید زمانی که هزینههای دورههای آموزشی آنلاین بر اساس دادههای وضعیت اقتصادی، بتواند متغیر باشد.
به این ترتیب ما شاهد مفهوم جدیدی به نام «احسان داده» یا «دگردوستی دادهای» (Data Philanthropy) هستیم. بر اساس این مفهوم جدید گاه میتوان رفاه یا سلامت یا آموزش یا توانمندی یک جامعه را از طریق بهاشتراکگذاری داده یا یکپارچگی آن افزایش داد.
بر اساس دگردوستی دادهای، بنگاههای خصوصی، خصوصا کسبوکارهای بر پایه داده، تلاش میکنند تا از طریق یکپارچگی دادههای خود، و البته با حفظ «حریم خصوصی» زمینههای ارتقاء جامعه خود را فراهم آورند.
دگردوستی دادهای اگرچه مفهوم جدیدی است، اما نوعی از جمعسپاری (Crowdsourcing) دادهها است، با دو تفاوت:
1️⃣هدف آن خیررسانی، بشردوستی و حتی بیش از آن طبیعتدوستی برای یک جامعه است؛ هرچند ممکن است منافع کسبوکارها را نیز همزمان افزایش دهد.
2️⃣این نوع از دگردوستی و احسان تنها و تنها توسط کسبوکارها امکانپذیر است. این کسبوکارها هستند که دادههای خود را با حفظ حریم خصوصی با یکدیگر بهاشتراک میگذارند؛ با هدف توسعه دگردوستی
⭕️تغییر نهاد خیریه
کودک کار سر چهاراه میزند به شیشه ماشین و شما مثل همیشه فرو میروید در تردید کمک کردن یا رها کردن! سالهاست که در این تردید فرو میروید که آیا باید کمک کرد (نیاز کودک معصوم) یا رها کرد (جلوگیری از تقویت باندهای بهرهکشی از کودکان). تصمیمتان را میگیرید ولی یک افسوس برایتان باقی میماند: کاش میدانستم چه کسانی نیازمندترینها به این کمکها هستند!
در حقیقت چالشهای اصلی نیکوکاری در دنیای امروز ۱)شناسایی نیازمندان و ۲)کمک مناسب با آن نیاز، است. چالشهایی که تنها و تنها با دادهها و بهاشتراکگذاری آنها امکان پاسخدهی دارد.
اما چالشهای دیگری نیز وجود دارد؛ مانند درک تفاوت خیر فردی و گروهی. در نظر بگیرید ترافیک عجیب عصرهای پاییزی و زمستانی را. کمک برای حل این مساله، یک احسان فردی نیست؛ بلکه نوعی احسان جمعی است. مسیریاب اینترنتی را در نظر بگیرید که دادههایش را برای تحلیل ترافیک و بهبود شبکه حملونقل شهری به صورت آزاد منتشر میکند. انتشار این دادهها هم میتواند انجام مطالعات (مانند پایاننامه) دانشگاهی را امکانپذیر کند و هم مهارت دانشجو را همزمان افزایش میدهد. این امر زمانی که به صورت مشترک و توسط رقباء انجام میشود؛ دارای تاثیرات جمعی و نوعی از «دگردوستی دادهای» است.
به این ترتیب خیریههای فردا دیگر خیریههایی برای جمعآوری پول و گرفتن زمین نیستند؛ بلکه خیریههایی دادهای هستند. خیریههایی که از طریق زمینهسازی برای بهاشتراکگذاری داده میان بنگاهها، زمینههای لازم برای شناسایی دقیقتر گروههای مخاطب را فراهم میآورد.
⭕️یک پیشنهاد
فناوریهای جدید همواره به همراه خود مفاهیم جدید و شیوههای جدید در زندگی هدیه میآورند. پیشنهاد میکنم بخش خصوصی برای نوروز امسال، به جای روشهای متداول همیشگی توزیع بستههای هدیه، روی پروژههای دگردوستی دادهای تمرکز کند.
دگردوستی دادهای نیز مانند هر مفهوم جدید دیگری نیاز به تمرین دارد. نیاز دارد به پایلوتهایی برای به آزمون کشیدن همت و توان خود!
اتاق بازرگانی و سازمان نظام صنفی رایانهای شاید بازیگران مناسبی برای دگردوستی دادهای باشند.
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
ویرگول
⚛️دوست داشتن با دادهها!
«دگردوستی دادهای» Data Philanthropy میتوان رفاه یا سلامت یا آموزش یا توانمندی یک جامعه را از طریق
⚛️ما منتظران بلعیدهشدن!
🖋امیر ناظمی
بیایید «فکر کنیم انسانها آنقدر احمق هستند که برای اجتناب از شرارتهای موش خرماها یا روباهها به این راضی باشند که توسط شیران بلعیده شوند.» این جمله مربوط به کتاب لویاتان است، اثر هابز!
هابز از «وضعیتی طبیعی» سخن میگوید که در آن هر انسانی گرگ انسان دیگر میشود؛ از وضعیتی که در آن هرج و مرج وجود دارد و هر فردی میتواند به دیگران آسیب بزند، آن هم برای نفع خودش. او میگوید بشر برای رهایی از این وضعیت است که بخشی از حقوق و آزادیهای خود را به دولتها واگذار میکند. این آزادی را واگذاری میکند تا به جایش امنیت بگیرد، تا به جایش با نظم اجتماعی روبهرو شود. در حقیقت این آزادیهای واگذارشده است که دولت را تبدیل به یک هیولای وحشی میکند؛و اسماش را میگذارد لویاتان!
اما مشکل کجا آغاز میشود؟ جایی که این دولت، هیولایی بیمهار شود، که سروقت همان شهروندانی میآید که اختیار و آزادی خود را برای امنیتشان واگذار کردهاند. این همان جایی است که نیاز پیدا میشود به مهارهایی برای این هیولای وحشی!
دانش سیاسی است که به این مساله میپردازد، این که چگونه ساختاری برای حکمرانی طراحی شود که در آن حکمرانان تبدیل به هیولای بیمهار نشوند. تمامی اصول حکمرانی خوب، اصولی هستند برای مهار و کنترل لویاتان!
⭕️طرح صیانت و لویاتان
اینکه ما برای شرارت موشخرماها رضایت دهیم تا توسط شیرها بلعیده شویم، خلاصه آنچیزی است که با نام «طرح صیانت» یا سایر اسامیاش شناخته میشود!
در این طرح همه مردم باید بدیهیترین حقوق اساسی خود را، از حق انتخاب گرفته تا حق کسب درآمد و حق برابری خود را یک جا تقدیم کارگروهی کند که اسماش را گذاشتهاند «کمیسیون عالی تنظیم مقررات»!
در حقیقت طرح صیانت، همه آن حقوقی که در قانون اساسی محترم شمرده شده است را با یک چک سفید امضاء تقدیم چند نفر از حاکمان میکند، چند نفری که هیچگونه مهاری برای کنترل قدرت آنها هم نیست!
البته در کنار آن حقوق واگذارشده شهروندان، حقوق پایهای حکمرانی از هر سه قوه مجریه، مقننه و قضائیه نیز گرفته میشود. از این پس رییسجمهور و وزیرش نه اختیاری در ترافیک اینترنت دارند، نه اختیاری در قیمتگذاری و نه حتی اختیاری در سادهترین کارها! تمامی این اختیارات به کمیسیونها و کارگروههایی واگذار میشود که نمایندگان بخش خصوصی در آن حضور ندارند و حتی نمایندگان دولت در آن دست بالایی ندارند؛ و البته پاسخگوی تصمیمگیریهای خود هم نیستند!
نمایندگان مجلس هم از فردا نمیتوانند نه برای قیمتگذاری و نه حتی برای پوشش ساده ارتباطاتی منطقه خود از وزیر یا دولت سوال کنند. اساسا قرار است آن نمایندگان در مورد کدام حقوق و چه خواستههایی از مردم حوزهی خود نمایندگی کنند؟
⭕️موضوع بینارشتهای و پاسخهای بینارشتهای
یکی از تکنیکهای فریبکارانه دنیای فناوریزده امروز آن است که مسائل بزرگی که ماهیتهای چندبعدی دارند، ابتدا تبدیل میشوند به مسالهای صرفا فنی تا تنها مهندسان مشروعیت صحبت کردن در مورد آن بیابند.
طرح صیانت (یا هرچه دوست دارید صدایش کنید مثل طرح نظام تنظیم مقررات) اساسا یک مساله صرفا فنی نیست.
تقلیل دادن مساله «طرح صیانت» به یک موضوع فنی یا اقتصادی، بزرگترین فریبکاری پنهانشده در این طرح است. مساله طرح صیانت مسالهای بینارشتهای است که بخشی از آن به علم سیاست و حقوق بازمیگردد. ما مهندسان هم تنها برخوردار از یکی از عینکهای مشروع برای دیدن و تحلیل این پدیده هستیم؛ کسانی همارز با دیگر متخصصانی که از زاویه علمی دیگر، جنبههای عمیقتر و بنیادیتر را مشاهده و تحلیل میکنند.
در دنیای پیچیده و آشوبناک امروز، ما در ایران به سرعت در حال فروانگاری (Reductionism) مسائل پیچیده به موضوعاتی ساده هستیم؛ موضوعاتی که حلشان نیاز به دانش نداشته باشد و با برانگیختن غرائز طبیعی، به دنبال پاسخهای فوری و سریع باشیم.
طرح صیانت تصویری بدون روتوش از واقعیت سیاستگذاری ایران است؛ واقعیتی که در آن هر فرد یا گروهی با ابزار برچسبزنی، مشروعیت اظهارنظر را از دست میدهد.
گویا در دنیایی که همه تلاش میکنند تا پدیدهها را بینارشتهای ببینند و بفهمند، ما در حال برگشت از دنیای بینارشتهای به دنیای تکرشتهای و تکساحتی هستیم!
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
🖋امیر ناظمی
بیایید «فکر کنیم انسانها آنقدر احمق هستند که برای اجتناب از شرارتهای موش خرماها یا روباهها به این راضی باشند که توسط شیران بلعیده شوند.» این جمله مربوط به کتاب لویاتان است، اثر هابز!
هابز از «وضعیتی طبیعی» سخن میگوید که در آن هر انسانی گرگ انسان دیگر میشود؛ از وضعیتی که در آن هرج و مرج وجود دارد و هر فردی میتواند به دیگران آسیب بزند، آن هم برای نفع خودش. او میگوید بشر برای رهایی از این وضعیت است که بخشی از حقوق و آزادیهای خود را به دولتها واگذار میکند. این آزادی را واگذاری میکند تا به جایش امنیت بگیرد، تا به جایش با نظم اجتماعی روبهرو شود. در حقیقت این آزادیهای واگذارشده است که دولت را تبدیل به یک هیولای وحشی میکند؛و اسماش را میگذارد لویاتان!
اما مشکل کجا آغاز میشود؟ جایی که این دولت، هیولایی بیمهار شود، که سروقت همان شهروندانی میآید که اختیار و آزادی خود را برای امنیتشان واگذار کردهاند. این همان جایی است که نیاز پیدا میشود به مهارهایی برای این هیولای وحشی!
دانش سیاسی است که به این مساله میپردازد، این که چگونه ساختاری برای حکمرانی طراحی شود که در آن حکمرانان تبدیل به هیولای بیمهار نشوند. تمامی اصول حکمرانی خوب، اصولی هستند برای مهار و کنترل لویاتان!
⭕️طرح صیانت و لویاتان
اینکه ما برای شرارت موشخرماها رضایت دهیم تا توسط شیرها بلعیده شویم، خلاصه آنچیزی است که با نام «طرح صیانت» یا سایر اسامیاش شناخته میشود!
در این طرح همه مردم باید بدیهیترین حقوق اساسی خود را، از حق انتخاب گرفته تا حق کسب درآمد و حق برابری خود را یک جا تقدیم کارگروهی کند که اسماش را گذاشتهاند «کمیسیون عالی تنظیم مقررات»!
در حقیقت طرح صیانت، همه آن حقوقی که در قانون اساسی محترم شمرده شده است را با یک چک سفید امضاء تقدیم چند نفر از حاکمان میکند، چند نفری که هیچگونه مهاری برای کنترل قدرت آنها هم نیست!
البته در کنار آن حقوق واگذارشده شهروندان، حقوق پایهای حکمرانی از هر سه قوه مجریه، مقننه و قضائیه نیز گرفته میشود. از این پس رییسجمهور و وزیرش نه اختیاری در ترافیک اینترنت دارند، نه اختیاری در قیمتگذاری و نه حتی اختیاری در سادهترین کارها! تمامی این اختیارات به کمیسیونها و کارگروههایی واگذار میشود که نمایندگان بخش خصوصی در آن حضور ندارند و حتی نمایندگان دولت در آن دست بالایی ندارند؛ و البته پاسخگوی تصمیمگیریهای خود هم نیستند!
نمایندگان مجلس هم از فردا نمیتوانند نه برای قیمتگذاری و نه حتی برای پوشش ساده ارتباطاتی منطقه خود از وزیر یا دولت سوال کنند. اساسا قرار است آن نمایندگان در مورد کدام حقوق و چه خواستههایی از مردم حوزهی خود نمایندگی کنند؟
⭕️موضوع بینارشتهای و پاسخهای بینارشتهای
یکی از تکنیکهای فریبکارانه دنیای فناوریزده امروز آن است که مسائل بزرگی که ماهیتهای چندبعدی دارند، ابتدا تبدیل میشوند به مسالهای صرفا فنی تا تنها مهندسان مشروعیت صحبت کردن در مورد آن بیابند.
طرح صیانت (یا هرچه دوست دارید صدایش کنید مثل طرح نظام تنظیم مقررات) اساسا یک مساله صرفا فنی نیست.
تقلیل دادن مساله «طرح صیانت» به یک موضوع فنی یا اقتصادی، بزرگترین فریبکاری پنهانشده در این طرح است. مساله طرح صیانت مسالهای بینارشتهای است که بخشی از آن به علم سیاست و حقوق بازمیگردد. ما مهندسان هم تنها برخوردار از یکی از عینکهای مشروع برای دیدن و تحلیل این پدیده هستیم؛ کسانی همارز با دیگر متخصصانی که از زاویه علمی دیگر، جنبههای عمیقتر و بنیادیتر را مشاهده و تحلیل میکنند.
در دنیای پیچیده و آشوبناک امروز، ما در ایران به سرعت در حال فروانگاری (Reductionism) مسائل پیچیده به موضوعاتی ساده هستیم؛ موضوعاتی که حلشان نیاز به دانش نداشته باشد و با برانگیختن غرائز طبیعی، به دنبال پاسخهای فوری و سریع باشیم.
طرح صیانت تصویری بدون روتوش از واقعیت سیاستگذاری ایران است؛ واقعیتی که در آن هر فرد یا گروهی با ابزار برچسبزنی، مشروعیت اظهارنظر را از دست میدهد.
گویا در دنیایی که همه تلاش میکنند تا پدیدهها را بینارشتهای ببینند و بفهمند، ما در حال برگشت از دنیای بینارشتهای به دنیای تکرشتهای و تکساحتی هستیم!
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
ویرگول
⚛️ما منتظران بلعیدهشدن!
موضوع طرح صیانت موضوعی بینارشتهای است و نیاز به دانش بینارشتهای نیز دارد
⚛️دلخوشیهای کوچک ما به یک قانون
🖋امیر ناظمی
⭕️توسعه کدام طرف است؟
هر روز انبوهی از قوانین و مقررات به مجموعه حقوقی هر جامعهای افزوده میشود. قوانین و مقرراتی که توسط نهادهای مختلف، از مجلس گرفته تا سازمانهای دولتی و حاکمیتی وضع میکنند تا بخشی از آزادی شهروندان را تصرف کنند، به بهای امنیت و رفاه.
در این وضعیت است که این پرسش پیش روی ما قرار میگیرد: کدام قوانین و مقررات در خدمت و همراستا با توسعه کشور است و کدام یک در جهت معکوس آن؟
نظریههای مختلف، پاسخهای مختلفی را در اختیار ما میگذارند؛ هر کدام معیارهایی بر اساس فهم یا ایدئولوژی خود ارائه میدهند؛ و ممکن است نامهایی مانند توسعه، رشد یا پیشرفت یا ... نیز بر روی پاسخ خود قرار دهند.
توسعه اما از دیدگاه نورث (اقتصاددان نهادگرای نوبلیست) و همکارانش بر اساس مفهوم «نظم دسترسی آزاد» تعریف میشود. یعنی وضعیتی که در آن بازیگران مختلف به صورت منصفانه و رقابتی میتوانند به منابع مختلف دسترسی داشته باشند. در حقیقت توسعهیافتگی رسیدن به نقطهای است که در آن موانعی مانند «خودی یا غیرخودی» وجود نداشته باشد، هر چند «غیرخودی» بودن ناماش بزک شود به نام «اهلیت داشتن» یا «مجوز داشتن» یا «عضویت داشتن در فلان شورا و بهمان نهاد».
⭕️یک گام توسعهای
توسعه اقتصاد دانشبنیان، میتواند بر پایه قوانینی باشد که ذاتا از جنس غیرتوسعهای هستند. به عنوان نمونه قانون دانشبنیان و به دنبال آن برچسبی به نام دانشبنیان، از این منظر قانون و مقرراتی ضدتوسعهای هستند.
این که دولت در جایگاه ارزیابی و اعطا مشوق بنشیند و برخی را برچسب دانشبنیان بزند و دیگرانی را نه، ذاتا رویکردی ضدتوسعهای است، چرا که در این میان و از فرآیند تعیین معیار گرفته تا ارزیابی انسانی، همگی میتواند آسیبپذیر باشد، از آسیب دانش ناکافی مدیران دولتی در تعریف دانشبنیان بودن تا خطر فساد در میان گروههای ارزیاب.
در روزهای اخیر «طرح جهش تولید دانشبنیان» در مجلس تصویب شد، طرحی که برخی از مواد آن رویکردهایی توسعهمحور داشتند؛ و شاید مهمترین نمود آن در ماده۱۰ آن آمده است.
«اعتبار مالیاتی تحقیق و توسعه» (R&D Tax Credit) مفهومی مدرن در جهان است (که در بند ت ماده۱۰ این قانون تصویب شد). بر اساس این مفهوم، هر شرکتی، صرفنظر از این که دانشبنیان است یا نه، صرف نظر از اینکه در حوزه تولید کفش است یا نرمافزار، به ازاء هزینهای که در «تحقیق و توسعه» انجام میدهد، میتواند اعتبار مالیاتی برای همان سال یا سالهای آینده کسب کند. این سازوکار ویژگیهای زیر را دارد:
1️⃣تحقیق و توسعه را برای همه حوزهها، و نه فقط دانشبنیانها، ضرورتی میداند و در نتیجه شایسته پاداش (کاهش هزینه مالیاتی)
2️⃣شرکت ابتدا هزینه R&D را انجام میدهد و بعد پاداش را دریافت میکند. به این ترتیب میزان سندسازی و احتمال فساد اداری و قدرت دولت در تفکیک برخورداران و نابرخورداران از مشوقهای نوآوری کاهش مییابد.
3️⃣شرکتها را به سرمایهگذاری غیرمستقیم در R&D و نوآوری تشویق میکند، در حقیقت شرکتها با سرمایهگذاری جسورانه (Venture Capital) یا ایجاد مراکز شتابدهی میتوانند مشوق لازم را دریافت کنند، به این ترتیب هم مشوق ورود کسبوکارهای مختلف و متداول در اکوسیستم استارتآپی است؛ و هم آنان را تشویق به نوآوری باز (Open Innovation) میکند.
هر ۳ ویژگی فوق در راستای «نظم دسترسی آزاد» است، نظمی بهتر از نظم فعلی، که در آن دسترسی آزادتری نسبت به قبل، برای حوزه فناوری و نوآوری فراهم آمده است. اگرچه «قانون دانشبنیان» الزاما توسعهگرا نبود، اما شاید نهادی بود برای تصحیح مداوم خطاها و نهایتا بازیگری و مشارکت برای تدوین پیشنویس طرحی که توسعهیافتهتر از پیش بود.
در چند سال گذشته بارها تلاش شده بود تا «اعتبار مالیاتی» تبدیل به قانون شود، که البته نشده بود؛ و این بار در این قانون به نتیجه رسید. جا دارد صندوق نوآوری وشکوفایی و معاونت علمی و فناوری ریاستجمهوری و همچنین به نمایندگان مجلس مجتبی توانگر و محسن دهنوی بابت پیشبرد این طرح و تصویب آن خداقوت بگویم؛ کاش امثال «طرح صیانت»ها تبدیل به شاخص عملکرد مجلس نشود تا جا برای طرحهایی عقلانیتر مانند «طرح جهش تولید دانشبنیان» باز شود.
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
🖋امیر ناظمی
⭕️توسعه کدام طرف است؟
هر روز انبوهی از قوانین و مقررات به مجموعه حقوقی هر جامعهای افزوده میشود. قوانین و مقرراتی که توسط نهادهای مختلف، از مجلس گرفته تا سازمانهای دولتی و حاکمیتی وضع میکنند تا بخشی از آزادی شهروندان را تصرف کنند، به بهای امنیت و رفاه.
در این وضعیت است که این پرسش پیش روی ما قرار میگیرد: کدام قوانین و مقررات در خدمت و همراستا با توسعه کشور است و کدام یک در جهت معکوس آن؟
نظریههای مختلف، پاسخهای مختلفی را در اختیار ما میگذارند؛ هر کدام معیارهایی بر اساس فهم یا ایدئولوژی خود ارائه میدهند؛ و ممکن است نامهایی مانند توسعه، رشد یا پیشرفت یا ... نیز بر روی پاسخ خود قرار دهند.
توسعه اما از دیدگاه نورث (اقتصاددان نهادگرای نوبلیست) و همکارانش بر اساس مفهوم «نظم دسترسی آزاد» تعریف میشود. یعنی وضعیتی که در آن بازیگران مختلف به صورت منصفانه و رقابتی میتوانند به منابع مختلف دسترسی داشته باشند. در حقیقت توسعهیافتگی رسیدن به نقطهای است که در آن موانعی مانند «خودی یا غیرخودی» وجود نداشته باشد، هر چند «غیرخودی» بودن ناماش بزک شود به نام «اهلیت داشتن» یا «مجوز داشتن» یا «عضویت داشتن در فلان شورا و بهمان نهاد».
⭕️یک گام توسعهای
توسعه اقتصاد دانشبنیان، میتواند بر پایه قوانینی باشد که ذاتا از جنس غیرتوسعهای هستند. به عنوان نمونه قانون دانشبنیان و به دنبال آن برچسبی به نام دانشبنیان، از این منظر قانون و مقرراتی ضدتوسعهای هستند.
این که دولت در جایگاه ارزیابی و اعطا مشوق بنشیند و برخی را برچسب دانشبنیان بزند و دیگرانی را نه، ذاتا رویکردی ضدتوسعهای است، چرا که در این میان و از فرآیند تعیین معیار گرفته تا ارزیابی انسانی، همگی میتواند آسیبپذیر باشد، از آسیب دانش ناکافی مدیران دولتی در تعریف دانشبنیان بودن تا خطر فساد در میان گروههای ارزیاب.
در روزهای اخیر «طرح جهش تولید دانشبنیان» در مجلس تصویب شد، طرحی که برخی از مواد آن رویکردهایی توسعهمحور داشتند؛ و شاید مهمترین نمود آن در ماده۱۰ آن آمده است.
«اعتبار مالیاتی تحقیق و توسعه» (R&D Tax Credit) مفهومی مدرن در جهان است (که در بند ت ماده۱۰ این قانون تصویب شد). بر اساس این مفهوم، هر شرکتی، صرفنظر از این که دانشبنیان است یا نه، صرف نظر از اینکه در حوزه تولید کفش است یا نرمافزار، به ازاء هزینهای که در «تحقیق و توسعه» انجام میدهد، میتواند اعتبار مالیاتی برای همان سال یا سالهای آینده کسب کند. این سازوکار ویژگیهای زیر را دارد:
1️⃣تحقیق و توسعه را برای همه حوزهها، و نه فقط دانشبنیانها، ضرورتی میداند و در نتیجه شایسته پاداش (کاهش هزینه مالیاتی)
2️⃣شرکت ابتدا هزینه R&D را انجام میدهد و بعد پاداش را دریافت میکند. به این ترتیب میزان سندسازی و احتمال فساد اداری و قدرت دولت در تفکیک برخورداران و نابرخورداران از مشوقهای نوآوری کاهش مییابد.
3️⃣شرکتها را به سرمایهگذاری غیرمستقیم در R&D و نوآوری تشویق میکند، در حقیقت شرکتها با سرمایهگذاری جسورانه (Venture Capital) یا ایجاد مراکز شتابدهی میتوانند مشوق لازم را دریافت کنند، به این ترتیب هم مشوق ورود کسبوکارهای مختلف و متداول در اکوسیستم استارتآپی است؛ و هم آنان را تشویق به نوآوری باز (Open Innovation) میکند.
هر ۳ ویژگی فوق در راستای «نظم دسترسی آزاد» است، نظمی بهتر از نظم فعلی، که در آن دسترسی آزادتری نسبت به قبل، برای حوزه فناوری و نوآوری فراهم آمده است. اگرچه «قانون دانشبنیان» الزاما توسعهگرا نبود، اما شاید نهادی بود برای تصحیح مداوم خطاها و نهایتا بازیگری و مشارکت برای تدوین پیشنویس طرحی که توسعهیافتهتر از پیش بود.
در چند سال گذشته بارها تلاش شده بود تا «اعتبار مالیاتی» تبدیل به قانون شود، که البته نشده بود؛ و این بار در این قانون به نتیجه رسید. جا دارد صندوق نوآوری وشکوفایی و معاونت علمی و فناوری ریاستجمهوری و همچنین به نمایندگان مجلس مجتبی توانگر و محسن دهنوی بابت پیشبرد این طرح و تصویب آن خداقوت بگویم؛ کاش امثال «طرح صیانت»ها تبدیل به شاخص عملکرد مجلس نشود تا جا برای طرحهایی عقلانیتر مانند «طرح جهش تولید دانشبنیان» باز شود.
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
ویرگول
⚛️دلخوشیهای کوچک ما به یک قانون
«اعتبار مالیاتی تحقیق و توسعه» بالاخره در ایران تبدیل به قانون شد؛ یادداشتی در این خصوص
Forwarded from Renani Mohsen / محسن رنانی
.
.
👈👈 ایران بر لبه تیغ
🌺 (به افتخار محمد فاضلی)
ـــــــــــــــــــــــــ
✍️ محسن رنانی
پدربزرگم میگفت در روستایی نزدیک زادگاهش، مردی حکیم بود که با طبابت، اخلاق نکو و زبان بیپروایش در دل اهالی جایی باز کرده بود. کدخدای روستا از قدیم با او مشکل داشت و رفتار نیکو و احترام مردم به او را خوش نمیداشت؛ گویی گمان میکرد هرچه مردم به حکیم احترام بگذارند از قدرت او کم میشود. کدخدا دلش میخواست محبوبیت و احترام فقط مختص خودش باشد؛ مردم، فقط از او بترسند و فقط به او امید داشته باشند. روزی حکیم در کوچه، متوجه سرفه های خشک کدخدا شد؛ به او گفت کدخدا نوکرت را بفرست تا برای سینهات دوا بدهم؛ کدخدا با خشم به او نگریست و رد شد.
فردا حکیم همسر کدخدا را دید و به او گفت بهتر است هرچه زودتر سرفههای کدخدا را درمان کنید. همسر کدخدا با بیمحلی، هیچ نگفت، راهش را کج کرد و رفت. روزی دیگر حکیم، نوکر کدخدا را دید، او را صدا زد، به طبابتخانه برد و بستهای دارو به او داد و گفت: اینها را بده کدخدا بخورد و اگر تا یک هفته دیگر سرفههایش خوب نشد به من خبر بده. ساعتی بعد پسر کوچک کدخدا آمد و با تندی به حکیم گفت که دیگر حق ندارد بگوید کدخدا بیمار است و باید درمان شود. چند هفته گذشت و باز روزی حکیم در گذرِ محله متوجه شد که کدخدا همان سرفهها را دارد. به برادر کدخدا که در گذر، مغازه داشت گفت برادرت را بیاور تا من معاینه کنم و دارو بدهم، اگر با داروی من خوب نشود، احتمالا مشکل جدی است و باید او را برای درمان به شهر ببرید. عصر که شد پسر بزرگ کدخدا به طبابتخانه حکیم رفت و با لگد میز حکیم را وارونه کرد و با فریاد گفت یکبار دیگر بگویی پدر من بیمار است، جایت در این روستا نخواهد بود.
در ماههای بعد سرفههای کدخدا شدیدتر ادامه یافت و حکیم هر آدم موثری را در روستا میدید، میگفت از من نشنیده بگیرید، اما بروید این کدخدا را برای درمان به شهر ببرید؛ این سرفهها نشانه خوبی نیست. ولی کسی جرأت نمیکرد مساله را به طور جدی دنبال کند. تا این که چند ماه بعد، شبی از شبهای سرد و برفی زمستان، کدخدا به سرفه افتاد و ساعتبهساعت سرفههایش شدیدتر شد و بعد در اواخر شب بود که خون بالا آورد و به حالت نزاری در بستر افتاد. فردا پسرانش تصمیم گرفتند او را برای درمان به شهر ببرند، اما برف و بوران تمام راهها را بسته بود. یکی دو روز بعد، با هر سختی بود او را به شهر بردند اما پزشکان گفتند دیر شده است، کاری نمیشود کرد. کدخدا چند روزی در بیمارستان بستری بود تا درگذشت.
پسران کدخدا پیش از آن که جنازه پدر را برای خاکسپاری به روستا ببرند، اول به خانه حکیم رفتند و او را به باد کتک گرفتند؛ آنقدر زدند که حکیم دیگر نای راه رفتن نداشت؛ سپس تمام لوازم او را به کوچه ریختند و او را از روستا بیرون کردند و تهدید کردند که اگر دیگر به روستا بازگردد خونش را خواهند ریخت. حکیم همچنان که لنگان از روستا دور میشد، زیر لب زمزمه میکرد:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم / که در طریقت ما کافری است رنجیدن.
و چنین شد که تا سالهای سال دیگر هیچ حکیمی جرأت نکرد برای طبابت به آن روستا برود و روزگار درازی بیماری دمار از روزگار آن روستا برآورد.
خبر کوتاه بود: دکتر محمد فاضلی، از دانشگاه اخراج شد. وقتی خبر را خواندم یاد داستان پدربزرگم افتادم. فاضلی جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد. او خودش را در محدوده تنگ دانشگاه اسیر نکرد؛ فکر و قلم و جوانی و نیرویش را به هر سویی که تخصصاش اجازه میداد کشید تا به سهم خود برای بهبود حال ایران تلاش کند. کتاب «ایران بر لبه تیغ» آخرین اثر دکتر محمد فاضلی و حاصل تأملات او درباره ایران است. شاید این کتاب هم یکی از سندهای جرم او برای اخراجش بوده باشد. دعوت میکنم همگی این کتاب را بخوانیم و به دیگران توصیه کنیم که بخوانند تا با یکی از جرائم محمد فاضلی، جامعهشناس دانشمند و دغدغهمند آشنا شویم. او در این کتاب تلاش ارزشمندی کرده است برای شناسایی دردهای ایران و ارایه نسخههایی برای درمان آن. همهمان باید دردهای ایران را دقیقتر بشناسیم و راه درمان آن را بدانیم تا دیگر فریبمان ندهند. توصیه میکنم این کتاب را بخوانید و نوروز امسال نیز آن را به دیگران هدیه دهید.
برای خواندن معرفی کوتاه و یا تهیه کتاب به پیوند زیر بروید:
https://pooyeshfekri.com/product/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%8C-%D8%A8%D8%B1-%D9%84%D8%A8%DB%80-%D8%AA%DB%8C%D8%BA/
برای مشاهده گفتوگوی مفصل ویدیویی با دکتر فاضلی درباره کتاب، به پیوند زیر بروید:
https://www.aparat.com/v/8awB2
محسن رنانی / ۳ بهمن ۱۴۰۰
.
.
.
👈👈 ایران بر لبه تیغ
🌺 (به افتخار محمد فاضلی)
ـــــــــــــــــــــــــ
✍️ محسن رنانی
پدربزرگم میگفت در روستایی نزدیک زادگاهش، مردی حکیم بود که با طبابت، اخلاق نکو و زبان بیپروایش در دل اهالی جایی باز کرده بود. کدخدای روستا از قدیم با او مشکل داشت و رفتار نیکو و احترام مردم به او را خوش نمیداشت؛ گویی گمان میکرد هرچه مردم به حکیم احترام بگذارند از قدرت او کم میشود. کدخدا دلش میخواست محبوبیت و احترام فقط مختص خودش باشد؛ مردم، فقط از او بترسند و فقط به او امید داشته باشند. روزی حکیم در کوچه، متوجه سرفه های خشک کدخدا شد؛ به او گفت کدخدا نوکرت را بفرست تا برای سینهات دوا بدهم؛ کدخدا با خشم به او نگریست و رد شد.
فردا حکیم همسر کدخدا را دید و به او گفت بهتر است هرچه زودتر سرفههای کدخدا را درمان کنید. همسر کدخدا با بیمحلی، هیچ نگفت، راهش را کج کرد و رفت. روزی دیگر حکیم، نوکر کدخدا را دید، او را صدا زد، به طبابتخانه برد و بستهای دارو به او داد و گفت: اینها را بده کدخدا بخورد و اگر تا یک هفته دیگر سرفههایش خوب نشد به من خبر بده. ساعتی بعد پسر کوچک کدخدا آمد و با تندی به حکیم گفت که دیگر حق ندارد بگوید کدخدا بیمار است و باید درمان شود. چند هفته گذشت و باز روزی حکیم در گذرِ محله متوجه شد که کدخدا همان سرفهها را دارد. به برادر کدخدا که در گذر، مغازه داشت گفت برادرت را بیاور تا من معاینه کنم و دارو بدهم، اگر با داروی من خوب نشود، احتمالا مشکل جدی است و باید او را برای درمان به شهر ببرید. عصر که شد پسر بزرگ کدخدا به طبابتخانه حکیم رفت و با لگد میز حکیم را وارونه کرد و با فریاد گفت یکبار دیگر بگویی پدر من بیمار است، جایت در این روستا نخواهد بود.
در ماههای بعد سرفههای کدخدا شدیدتر ادامه یافت و حکیم هر آدم موثری را در روستا میدید، میگفت از من نشنیده بگیرید، اما بروید این کدخدا را برای درمان به شهر ببرید؛ این سرفهها نشانه خوبی نیست. ولی کسی جرأت نمیکرد مساله را به طور جدی دنبال کند. تا این که چند ماه بعد، شبی از شبهای سرد و برفی زمستان، کدخدا به سرفه افتاد و ساعتبهساعت سرفههایش شدیدتر شد و بعد در اواخر شب بود که خون بالا آورد و به حالت نزاری در بستر افتاد. فردا پسرانش تصمیم گرفتند او را برای درمان به شهر ببرند، اما برف و بوران تمام راهها را بسته بود. یکی دو روز بعد، با هر سختی بود او را به شهر بردند اما پزشکان گفتند دیر شده است، کاری نمیشود کرد. کدخدا چند روزی در بیمارستان بستری بود تا درگذشت.
پسران کدخدا پیش از آن که جنازه پدر را برای خاکسپاری به روستا ببرند، اول به خانه حکیم رفتند و او را به باد کتک گرفتند؛ آنقدر زدند که حکیم دیگر نای راه رفتن نداشت؛ سپس تمام لوازم او را به کوچه ریختند و او را از روستا بیرون کردند و تهدید کردند که اگر دیگر به روستا بازگردد خونش را خواهند ریخت. حکیم همچنان که لنگان از روستا دور میشد، زیر لب زمزمه میکرد:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم / که در طریقت ما کافری است رنجیدن.
و چنین شد که تا سالهای سال دیگر هیچ حکیمی جرأت نکرد برای طبابت به آن روستا برود و روزگار درازی بیماری دمار از روزگار آن روستا برآورد.
خبر کوتاه بود: دکتر محمد فاضلی، از دانشگاه اخراج شد. وقتی خبر را خواندم یاد داستان پدربزرگم افتادم. فاضلی جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد. او خودش را در محدوده تنگ دانشگاه اسیر نکرد؛ فکر و قلم و جوانی و نیرویش را به هر سویی که تخصصاش اجازه میداد کشید تا به سهم خود برای بهبود حال ایران تلاش کند. کتاب «ایران بر لبه تیغ» آخرین اثر دکتر محمد فاضلی و حاصل تأملات او درباره ایران است. شاید این کتاب هم یکی از سندهای جرم او برای اخراجش بوده باشد. دعوت میکنم همگی این کتاب را بخوانیم و به دیگران توصیه کنیم که بخوانند تا با یکی از جرائم محمد فاضلی، جامعهشناس دانشمند و دغدغهمند آشنا شویم. او در این کتاب تلاش ارزشمندی کرده است برای شناسایی دردهای ایران و ارایه نسخههایی برای درمان آن. همهمان باید دردهای ایران را دقیقتر بشناسیم و راه درمان آن را بدانیم تا دیگر فریبمان ندهند. توصیه میکنم این کتاب را بخوانید و نوروز امسال نیز آن را به دیگران هدیه دهید.
برای خواندن معرفی کوتاه و یا تهیه کتاب به پیوند زیر بروید:
https://pooyeshfekri.com/product/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%8C-%D8%A8%D8%B1-%D9%84%D8%A8%DB%80-%D8%AA%DB%8C%D8%BA/
برای مشاهده گفتوگوی مفصل ویدیویی با دکتر فاضلی درباره کتاب، به پیوند زیر بروید:
https://www.aparat.com/v/8awB2
محسن رنانی / ۳ بهمن ۱۴۰۰
.
.
Pooyeshfekri
ایران، بر لبۀ تیغ - پویش فکری توسعه
آینده ایران چه میشود؟ این سؤال دشوار و طاقتفرساست و نمیتوان آنرا از ذهن پاک کرد، خاصه آنکه زندگی روزمره هر شهروندی هم به آن گره خورده است. این کتاب شرح شماری از مهمترین مسائلی است که پیشروی ایرانیان و حکمرانانشان قرار دارد، مسائلی که برخی بدخیم شدهاند،…
⚛️عزت زیاد و توسعه بر باد
🖋امیر ناظمی
باید برای خرید سریع به پاساژی بروی؛ در نزدیک پاساژ مشغول پارک خودرو هستی که ناگهان فردی از خانه روبرویی بیرون میآید و میگوید «اینجا پارک نکن؛ جای ماشین من است». کمی عصبانی میشوی، میخواهی بگویی: «خیابان را که نخریدهای» یا اینکه «خیابان متعلق به همه مردم است» یا فحش دهی یا ..
در حقیقت ۲گزینه کلی پیش روی شماست:
1️⃣با آن فرد وارد مشاجره شوید. ماشین خود را پارک کنید، پیاده شوید و به دعوا ادامه دهید. چون حق با شماست. او دارد به شما زور میگوید و باید جلوی زورگوییها ایستاد.
2️⃣کمی جلوتر جای پارک دیگری وجود دارد، ترجیح میدهید این جای پارک را ترک کنید، چون هدف شما خرید است و مهم آن است که شما به هدفتان برسید، با کمترین هزینه.
انتخاب هر گزینهای البته هزینههای خودش را هم دارد:
1️⃣ممکن است آن فرد در زمانی که شما نیستید، به خودرویتان آسیب بزند؛ پنچری کمترین هزینه است. البته هزینه زمان از دست رفتهای که برای مشاجره میپردازید را هم به هزینه بزرگ اعصاب خردیتان اضافه کنید. در حقیقت این هزینهها ممکن است شما را از هدفتان که خرید بوده است دور کند.
2️⃣شما احساس ناخرسندی دارید که زیر بار حرف زور رفتهاید، احساس میکنید که به عزت نفستان برخورده است. اما شما به سادگی به هدفتان که خرید سریع بوده است میرسید.
اگر گزینه۱ را انتخاب کنید، شما بیش از هدفتان به عزتتان بها دادهاید؛ نوعی از «مدیریت عزتگرا»
و اگر گزینه۲ را انتخاب کنید یعنی رسیدن به هدف برایتان مهم است؛ حتی اگر کمی از آن عزت را نادیده گرفته باشد؛ نوعی از «مدیریت هدفگرا»
⭕️فرهنگ عزت
کوهن و نیسبیت، آزمایشهایی را ترتیب دادند که کموبیش شرایطی مشابه با شرایط بالا را ایجاد میکرد. در حقیقت فرد قویهیکلی به فرد آزمایششونده یک توهین جزئی میکند.
فرد آزمایششونده که دشنام یا زور میشنود، میتواند با صبوری وضعیت را مدیریت کند؛ اما برخی از افراد (حتی وقتی احتمال میدهد کتک بخورد) در مقابل این رفتار، تمایل به مشاجره یا درگیری دارند، چون احساس میکنند عزتشان بر باد رفته است. پژوهشهای بعدی نشان داد که رفتار افراد تابعی از فرهنگ جامعه آنان است. در حقیقت در «فرهنگ عزت» افراد عزت را بیش از اهداف ارجحیت میدهند.
مدیریت عزتگرا به عزت بیش از اهداف کلاناش اهمیت میدهد؛ به این ترتیب او هر روز درگیر هر موضوعی میشود که احساس عزت او را قلقلک کند؛ و به این ترتیب او مدام اهدافاش را در برابر عزتاش از دست میدهد.
⭕️اهداف بلندمدت قربانی عزتهای کوتاهمدت!
مشکل مدیریت عزتگرا از جایی آغاز میشود که او آنقدر درگیر عزت میشود که از اهداف دور میشود. به این ترتیب پس از مدتی او یکی یکی اهداف را از دست میدهد و به مرور تبدیل به فردی ضعیف میشود؛ همان ضعفی که همه عزتاش را یکجا بر باد میدهد!
اما مدیریت هدفگرا گاه برخی از حساسیتهای عزت را نادیده میگیرد تا قوی شود؛ آنقدر قوی که کسی دیگر جسارت توهین به او را نداشته باشد؛ آن قدر قوی که کسی عزت او را به بازی نگیرد!
مشکل در مدیریت عزتگرا زمانی بحرانیتر میشود که افراد به مرور موضوعات مختلفی را برابر با عزت بدانند؛ مثلا نوع نشستن یا استقبال طرف مقابل خود را نوعی از توهین به عزت خود برداشت کنند. در این موقعیت است که اعضا «جوامع عزت» وارد تقابلها و حتی نزاعهای غیرضروری میشوند، هرچند خلاف منافع و اهداف آنها باشد، مانند کتک خوردن از فرد قویتری که دشنام داده است!
این مشکل البته میتواند ابزار دست کسی باشد که تمایل دارد تا شما را مدیریت کند. او به سادگی میتواند با یک رفتار ساده و نوعی از خدشهدار کردن عزت شما، شما را به سمت واکنشی که دوست دارد پیش ببرد. در حقیقت مدیریت عزتگرا، به سادگی بازی میخورد، به سادگی وارد مشاجرههای غیرضروری میشود و به سادگی اهداف و منافع بلندمدت خود را قربانی یک عزت لحظهای، گذرا و بدون منفعت میکند.
⭕️اولویتدهی، نه فراموشی!
حتما مدیریت عزتگرا هم دوست دارد به اهداف برسد، همان اندازه که مدیریت هدفگرا دوست دارد تا عزتاش حفظ شود؛ اما پرسش زمانی است که در تعارض میان این دو تا چه اندازه حاضرید از توهینهای کوچک برای اهداف بزرگتان بگذرید یا برای برعکس!
فرهنگ حکمرانی در ایران را میتوان یکی از نمونههای «فرهنگ عزت» دانست؛ فرهنگی که در آن پر است از تحلیلهایی که «منفعت ملی» در پیشگاه «عزت» قربانی همیشگی است. به این ترتیب در بلندمدت نه تنها منافع ملیمان دورتر و دورتر میشود؛ بلکه هر مساله کوچکی که احساس کنیم عزتمان را هدف گرفته است، تبدیل میشود به هیاهویی با هیچ منفعت ملی!
اگر هدف توسعه و رفاه جامعه است، میشود ماشین را کمی جلوتر هم پارک کرد، نیاز به مشاجره نیست؛ که عزت پایدار توسعهیافتگی ایران است.
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
@I_D_Network
🖋امیر ناظمی
باید برای خرید سریع به پاساژی بروی؛ در نزدیک پاساژ مشغول پارک خودرو هستی که ناگهان فردی از خانه روبرویی بیرون میآید و میگوید «اینجا پارک نکن؛ جای ماشین من است». کمی عصبانی میشوی، میخواهی بگویی: «خیابان را که نخریدهای» یا اینکه «خیابان متعلق به همه مردم است» یا فحش دهی یا ..
در حقیقت ۲گزینه کلی پیش روی شماست:
1️⃣با آن فرد وارد مشاجره شوید. ماشین خود را پارک کنید، پیاده شوید و به دعوا ادامه دهید. چون حق با شماست. او دارد به شما زور میگوید و باید جلوی زورگوییها ایستاد.
2️⃣کمی جلوتر جای پارک دیگری وجود دارد، ترجیح میدهید این جای پارک را ترک کنید، چون هدف شما خرید است و مهم آن است که شما به هدفتان برسید، با کمترین هزینه.
انتخاب هر گزینهای البته هزینههای خودش را هم دارد:
1️⃣ممکن است آن فرد در زمانی که شما نیستید، به خودرویتان آسیب بزند؛ پنچری کمترین هزینه است. البته هزینه زمان از دست رفتهای که برای مشاجره میپردازید را هم به هزینه بزرگ اعصاب خردیتان اضافه کنید. در حقیقت این هزینهها ممکن است شما را از هدفتان که خرید بوده است دور کند.
2️⃣شما احساس ناخرسندی دارید که زیر بار حرف زور رفتهاید، احساس میکنید که به عزت نفستان برخورده است. اما شما به سادگی به هدفتان که خرید سریع بوده است میرسید.
اگر گزینه۱ را انتخاب کنید، شما بیش از هدفتان به عزتتان بها دادهاید؛ نوعی از «مدیریت عزتگرا»
و اگر گزینه۲ را انتخاب کنید یعنی رسیدن به هدف برایتان مهم است؛ حتی اگر کمی از آن عزت را نادیده گرفته باشد؛ نوعی از «مدیریت هدفگرا»
⭕️فرهنگ عزت
کوهن و نیسبیت، آزمایشهایی را ترتیب دادند که کموبیش شرایطی مشابه با شرایط بالا را ایجاد میکرد. در حقیقت فرد قویهیکلی به فرد آزمایششونده یک توهین جزئی میکند.
فرد آزمایششونده که دشنام یا زور میشنود، میتواند با صبوری وضعیت را مدیریت کند؛ اما برخی از افراد (حتی وقتی احتمال میدهد کتک بخورد) در مقابل این رفتار، تمایل به مشاجره یا درگیری دارند، چون احساس میکنند عزتشان بر باد رفته است. پژوهشهای بعدی نشان داد که رفتار افراد تابعی از فرهنگ جامعه آنان است. در حقیقت در «فرهنگ عزت» افراد عزت را بیش از اهداف ارجحیت میدهند.
مدیریت عزتگرا به عزت بیش از اهداف کلاناش اهمیت میدهد؛ به این ترتیب او هر روز درگیر هر موضوعی میشود که احساس عزت او را قلقلک کند؛ و به این ترتیب او مدام اهدافاش را در برابر عزتاش از دست میدهد.
⭕️اهداف بلندمدت قربانی عزتهای کوتاهمدت!
مشکل مدیریت عزتگرا از جایی آغاز میشود که او آنقدر درگیر عزت میشود که از اهداف دور میشود. به این ترتیب پس از مدتی او یکی یکی اهداف را از دست میدهد و به مرور تبدیل به فردی ضعیف میشود؛ همان ضعفی که همه عزتاش را یکجا بر باد میدهد!
اما مدیریت هدفگرا گاه برخی از حساسیتهای عزت را نادیده میگیرد تا قوی شود؛ آنقدر قوی که کسی دیگر جسارت توهین به او را نداشته باشد؛ آن قدر قوی که کسی عزت او را به بازی نگیرد!
مشکل در مدیریت عزتگرا زمانی بحرانیتر میشود که افراد به مرور موضوعات مختلفی را برابر با عزت بدانند؛ مثلا نوع نشستن یا استقبال طرف مقابل خود را نوعی از توهین به عزت خود برداشت کنند. در این موقعیت است که اعضا «جوامع عزت» وارد تقابلها و حتی نزاعهای غیرضروری میشوند، هرچند خلاف منافع و اهداف آنها باشد، مانند کتک خوردن از فرد قویتری که دشنام داده است!
این مشکل البته میتواند ابزار دست کسی باشد که تمایل دارد تا شما را مدیریت کند. او به سادگی میتواند با یک رفتار ساده و نوعی از خدشهدار کردن عزت شما، شما را به سمت واکنشی که دوست دارد پیش ببرد. در حقیقت مدیریت عزتگرا، به سادگی بازی میخورد، به سادگی وارد مشاجرههای غیرضروری میشود و به سادگی اهداف و منافع بلندمدت خود را قربانی یک عزت لحظهای، گذرا و بدون منفعت میکند.
⭕️اولویتدهی، نه فراموشی!
حتما مدیریت عزتگرا هم دوست دارد به اهداف برسد، همان اندازه که مدیریت هدفگرا دوست دارد تا عزتاش حفظ شود؛ اما پرسش زمانی است که در تعارض میان این دو تا چه اندازه حاضرید از توهینهای کوچک برای اهداف بزرگتان بگذرید یا برای برعکس!
فرهنگ حکمرانی در ایران را میتوان یکی از نمونههای «فرهنگ عزت» دانست؛ فرهنگی که در آن پر است از تحلیلهایی که «منفعت ملی» در پیشگاه «عزت» قربانی همیشگی است. به این ترتیب در بلندمدت نه تنها منافع ملیمان دورتر و دورتر میشود؛ بلکه هر مساله کوچکی که احساس کنیم عزتمان را هدف گرفته است، تبدیل میشود به هیاهویی با هیچ منفعت ملی!
اگر هدف توسعه و رفاه جامعه است، میشود ماشین را کمی جلوتر هم پارک کرد، نیاز به مشاجره نیست؛ که عزت پایدار توسعهیافتگی ایران است.
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
@I_D_Network
ویرگول
عزت زیاد و توسعه بر باد
فرهنگ حکمرانی در ایران را میتوان یکی از نمونههای «فرهنگ عزت» دانست؛ فرهنگی که در آن پر است از تحلیلهایی که «منفعت ملی» در پیشگاه «عزت»…
🔲☑️⭕️خودکشی دسته جمعی ناموسی
🖋امیر ناظمی
اینکه در روابط دیپلماتیک به جای آنکه هدف افزایش منافع ملی باشد، دنبال خرید عزت از طرف خارجی هستیم، اینکه مردی سر جداشده همسرش را در شهر میگرداند؛ هر دو نمونههایی هستند از فرهنگی که به نام «فرهنگ عزت» (culture of honor) شناخته میشود. فرهنگی که در آن آدمیان به دنبال حفظ عزت هستند، چه فقر نتیجهاش باشد، چه حراج بر سر منافع ملی و چه خون انسانی بر دست!
چالش «فرهنگ عزت» آن است که، افراد به مرور زمان بیشتر از آنکه از آینده و حال خود محافظت کنند، به دنبال طلب و تمناکردن احترام و عزت از دیگران هستند. به عبارت دیگر افراد تلاش دارند تا در مقابل دیدگان سایرین عزتمند دانسته شوند، نه آنکه واقعا عزت داشته باشند! (در این زمینه یادداشت قبلی: عزت زیاد و توسعه بر باد را بخوانید)
به همین دلیل این افراد ترجیح میدهند بزرگترین باجها را مخفیانه بدهند، ولی در حضور دیگران با آنان محترمانه برخورد شود. پژوهشهای مربوط به جوامع دارای «فرهنگ عزت» نشان میدهد که مردم این فرهنگ، سعی در پنهانکاری هر چیزی دارند که عزت آنان را در برابر دیگران خدشهدار کند. به عنوان نمونه، آنان از کسی که به آنها یا خانوادهشان تجاوز کرده باشد، شکایت نمیکنند؛ چرا که همین شکایت را اعتراف به «عزت از دسترفته» میدانند و این اعتراف در تقابل با فرهنگ عزت قرار دارد. به این ترتیب است که این جوامع دارای بیشترین میزان تجاوز هستند! یعنی همان کسانی که به عزت و ناموس بیش از بقیه اهمیت میدهند، بیشتر هم تجاوز را تجربه میکنند!
آنان در اینگونه مسائل ترجیح میدهند که خودشان اگر بتوانند تجاوزگر را به قتل برسانند؛ اما تمایلی به شکایت ندارند! در همین جوامع است که فرد قربانی (که مورد تجاوز قرار گرفته است) اغلب در نظر مردم محکوم میشود. اتکاء به جملههای نادرستی مانند «حتما خودش رفتار بدی کرده است» یا «حتما خودش رفتاری کرده است که به او تجاوز کنند»، از استدلالهای غیرعقلانی و شناختهشده در این جوامع است.
به این ترتیب «قتل ناموسی» (honor killings) در فارسی به جای «قتلهای عزتگرا» به «قتل ناموسی» تغییر نام میدهد؛ که همین تغییر نام هم نشانهای است از این که ما تا چه حد در جامعهای عزتگرا زندگی میکنیم.
«فرهنگ عزتگرا» یا به زبان دیگر «فرهنگ ناموسی» اغلب در جوامع مردسالار مشاهده میشود؛ و البته در جوامع مردسالار نیز تقویت میشود. پژوهشهای مربوط به جوامع عزت نشان میدهد، در برابر هر چیزی که عزت افراد این جوامع را لکهدار کند، خشونت واکنشی قابل پیشبینی است. بررسی قتلها در ایران نشان میدهد ۲۰٪ از کل قتلها و ۵۰٪ از قتلهای خانوادگی در این دسته قرار میگیرند. در استان خوزستان این رقم به ۴۰٪ از کل قتلها میرسد!
⭕️مطالعات قومنگاری
در مطالعات قومنگاری (کمپل) نشان داده شد ریشهی این فرهنگ مربوط به تفاوت دو جامعهی گلهدار و کشاورز است. در جوامع کشاورز، بقای یک کشاورز وابسته به همکاری با دیگران است؛ اما در جوامع گلهدار، هر فرد همواره در معرض تهدید دائمی دزدیدهشدن حیوان خود است و به همین خاطر آبروی مرد گلهدار تنها ارزش فردی او نیست، بلکه مهم ترین دلیل امرار معاش وی نیز هست.
به همین دلیل جوامع گلهدار به خون بیش از زمین وفادار هستند؛ آنها به دلیل شرایط سخت محیطشان، اغلب زندگی قبیلهای داشتهاند. جامعهشناسی به نام شیلتون رید نشان میدهد که در جوامع کشاورزی جرم و جنایت بیشتر از نوع اقتصادی و در جوامع گلهداری امری شخصی و مرتبط با عزت است.
⭕️بازشناسی
هزینههای «فرهنگ عزت» چه در عالم سیاست و چه در نظم اجتماعی، تبدیل به تهدید بزرگ ایران امروز شده است. غلبه یافتن «فرهنگ عزت» بر سایر ویژگیهای فرهنگی، تبدیل به پیشران بدبختیهای جمعی شده است. هم کسی که تعاملات بینالمللی را در تقابل با عزت تعریف میکند، و هم کسی که دست به قتل خانوادهاش میزند، دو چهره از یک واقعیت هستند؛ دو چهره از فرهنگ عزت.
☑️⭕️تحلیل راهبردی
اگرچه احساساتی مانند عزت، ناموس یا شرافت، مانند هر احساس دیگری قابل تقدیر است، اما تا جایی که در تقابل با عقلانیت قرار نگیرد. این روزها از هر بلندگویی بر عزت و ناموس تاکید میشود، بدون آنکه بر عقلانیت حرفی زده شود. پس عجیب نیست که ما به چنین نقطهای برسیم.
ما از مرزهای عقلانیت مدتهاست که رد شدهایم و گویا کسی تمایلی ندارد تا بگوید: «عزت اصلی، پایدار و بلندمدت در عقلانیت است؛ احساسهای زودگذر نمیتوانند آینده ما را بدزدند»!
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
@I_D_Network
🖋امیر ناظمی
اینکه در روابط دیپلماتیک به جای آنکه هدف افزایش منافع ملی باشد، دنبال خرید عزت از طرف خارجی هستیم، اینکه مردی سر جداشده همسرش را در شهر میگرداند؛ هر دو نمونههایی هستند از فرهنگی که به نام «فرهنگ عزت» (culture of honor) شناخته میشود. فرهنگی که در آن آدمیان به دنبال حفظ عزت هستند، چه فقر نتیجهاش باشد، چه حراج بر سر منافع ملی و چه خون انسانی بر دست!
چالش «فرهنگ عزت» آن است که، افراد به مرور زمان بیشتر از آنکه از آینده و حال خود محافظت کنند، به دنبال طلب و تمناکردن احترام و عزت از دیگران هستند. به عبارت دیگر افراد تلاش دارند تا در مقابل دیدگان سایرین عزتمند دانسته شوند، نه آنکه واقعا عزت داشته باشند! (در این زمینه یادداشت قبلی: عزت زیاد و توسعه بر باد را بخوانید)
به همین دلیل این افراد ترجیح میدهند بزرگترین باجها را مخفیانه بدهند، ولی در حضور دیگران با آنان محترمانه برخورد شود. پژوهشهای مربوط به جوامع دارای «فرهنگ عزت» نشان میدهد که مردم این فرهنگ، سعی در پنهانکاری هر چیزی دارند که عزت آنان را در برابر دیگران خدشهدار کند. به عنوان نمونه، آنان از کسی که به آنها یا خانوادهشان تجاوز کرده باشد، شکایت نمیکنند؛ چرا که همین شکایت را اعتراف به «عزت از دسترفته» میدانند و این اعتراف در تقابل با فرهنگ عزت قرار دارد. به این ترتیب است که این جوامع دارای بیشترین میزان تجاوز هستند! یعنی همان کسانی که به عزت و ناموس بیش از بقیه اهمیت میدهند، بیشتر هم تجاوز را تجربه میکنند!
آنان در اینگونه مسائل ترجیح میدهند که خودشان اگر بتوانند تجاوزگر را به قتل برسانند؛ اما تمایلی به شکایت ندارند! در همین جوامع است که فرد قربانی (که مورد تجاوز قرار گرفته است) اغلب در نظر مردم محکوم میشود. اتکاء به جملههای نادرستی مانند «حتما خودش رفتار بدی کرده است» یا «حتما خودش رفتاری کرده است که به او تجاوز کنند»، از استدلالهای غیرعقلانی و شناختهشده در این جوامع است.
به این ترتیب «قتل ناموسی» (honor killings) در فارسی به جای «قتلهای عزتگرا» به «قتل ناموسی» تغییر نام میدهد؛ که همین تغییر نام هم نشانهای است از این که ما تا چه حد در جامعهای عزتگرا زندگی میکنیم.
«فرهنگ عزتگرا» یا به زبان دیگر «فرهنگ ناموسی» اغلب در جوامع مردسالار مشاهده میشود؛ و البته در جوامع مردسالار نیز تقویت میشود. پژوهشهای مربوط به جوامع عزت نشان میدهد، در برابر هر چیزی که عزت افراد این جوامع را لکهدار کند، خشونت واکنشی قابل پیشبینی است. بررسی قتلها در ایران نشان میدهد ۲۰٪ از کل قتلها و ۵۰٪ از قتلهای خانوادگی در این دسته قرار میگیرند. در استان خوزستان این رقم به ۴۰٪ از کل قتلها میرسد!
⭕️مطالعات قومنگاری
در مطالعات قومنگاری (کمپل) نشان داده شد ریشهی این فرهنگ مربوط به تفاوت دو جامعهی گلهدار و کشاورز است. در جوامع کشاورز، بقای یک کشاورز وابسته به همکاری با دیگران است؛ اما در جوامع گلهدار، هر فرد همواره در معرض تهدید دائمی دزدیدهشدن حیوان خود است و به همین خاطر آبروی مرد گلهدار تنها ارزش فردی او نیست، بلکه مهم ترین دلیل امرار معاش وی نیز هست.
به همین دلیل جوامع گلهدار به خون بیش از زمین وفادار هستند؛ آنها به دلیل شرایط سخت محیطشان، اغلب زندگی قبیلهای داشتهاند. جامعهشناسی به نام شیلتون رید نشان میدهد که در جوامع کشاورزی جرم و جنایت بیشتر از نوع اقتصادی و در جوامع گلهداری امری شخصی و مرتبط با عزت است.
⭕️بازشناسی
هزینههای «فرهنگ عزت» چه در عالم سیاست و چه در نظم اجتماعی، تبدیل به تهدید بزرگ ایران امروز شده است. غلبه یافتن «فرهنگ عزت» بر سایر ویژگیهای فرهنگی، تبدیل به پیشران بدبختیهای جمعی شده است. هم کسی که تعاملات بینالمللی را در تقابل با عزت تعریف میکند، و هم کسی که دست به قتل خانوادهاش میزند، دو چهره از یک واقعیت هستند؛ دو چهره از فرهنگ عزت.
☑️⭕️تحلیل راهبردی
اگرچه احساساتی مانند عزت، ناموس یا شرافت، مانند هر احساس دیگری قابل تقدیر است، اما تا جایی که در تقابل با عقلانیت قرار نگیرد. این روزها از هر بلندگویی بر عزت و ناموس تاکید میشود، بدون آنکه بر عقلانیت حرفی زده شود. پس عجیب نیست که ما به چنین نقطهای برسیم.
ما از مرزهای عقلانیت مدتهاست که رد شدهایم و گویا کسی تمایلی ندارد تا بگوید: «عزت اصلی، پایدار و بلندمدت در عقلانیت است؛ احساسهای زودگذر نمیتوانند آینده ما را بدزدند»!
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
@I_D_Network
شرق
مروری بر فرهنگ عزت(2)
اینکه در روابط دیپلماتیک و غیردیپلماتیک به جای آنکه هدف افزایش منافع ملی باشد، دنبال خرید عزت هستیم، اینکه مردی سر جداشده همسرش را در شهر میگرداند، هر دو
Forwarded from شبکه توسعه
🔲⭕سیاست ناموسیسازی!
مروری بر فرهنگ عزت (۳)
🖋امیر ناظمی
«مصدق پیشنهاد بانک جهانی را برای میانجیگری در دعوای نفت را پیشنهاد خوبی میدانست، ولی بعضی از نزدیکان سیاسی او به وی گفتند که اگر این پیشنهاد را بپذیرد ملت خواهد گفت که خیانت کرده است.» (کاتوزیان)
نهضت ملی شدن نفت نمونهای از سیاستی است که در ایران میتوان آن را «سیاست ناموسیسازی» دانست. یعنی نقطهای که یک «مساله فنی-تخصصی» تبدیل به «مسالهای عزتگرایانه» یا به زبان دیگر به «مسالهای ناموسی» تبدیل شده است. وقتی مسالهای ناموسی میشود، حتی رهبران حل مساله نیز تبدیل به پوپولیستهایی دنبالهرو میشوند. وقتی نفت مسالهای ناموسی میشود، حتی مصدق هم نمیتواند به میز دیپلماسی دل ببندد و به این ترتیب مساله تبدیل به مسالهای خیابانی میشود.
⭕️شعارزدگی شروع ناموسیسازی
در زمان مذاکرات نفت، هیات مذاکرهکننده ایرانی توجه کمی به مسالههای فنی داشت. زمانی که وزرای خارجه انگلستان و آمریکا بر پیچیدگی عظیم صنعت نفت تاکید کرده بودند، مصدق به تمسخر گفته بود: «آیا انگلیسیها موجودات خارقالعادهای هستند و فقط آنها میتوانند از عهدة این کار برآیند؟».
مظفر بقایی در مجلس در زمان ملی شدن گفته بود مشتریهای نفت ایران در اسکلههای بنادر ما «مثل دکان نانوایی» صف میکشند! (۳/۱۰/۲۹)؛ درست در همان دوران حسین مکی در نطق مجلساش گفته بود شرکتهای خارجی «مجبور هستند حتی مهندسین مجانی هم به اختیار دولت ایران بگذارند»! و استدلال کرده بود «دنیا به نفت ما احتیاج دارد»! بقایی در خصوص استخراج نفت هم ادعا کرده بود «نفت از چاههای ما فوران میکند و ما آنرا تصفیهنشده میفروشیم»! یعنی اصلا مساله فناوری مساله نیست!
در حدود ۲سال بعد، همه آن ادعاها و شعارها در مقابل واقعیت (اسکلههای خالی و نفت مانده در چاهها) بیاعتبار شده بود! مصدق مذاکرات را بدون هیچ توافقی ترک کرده بود؛ اما کشور پس از تحریم و عدم توافق، به هرجومرج کشیده شد و نهایتا این دولت کودتا بود که بر سر کار آمد.
مساله «ملیشدن نفت» با شعارهای سادهانگارانه تبدیل به یک مساله ناموسی شد تا حتی مصدق هم نتواند در برابر آن پشت سر گزینه درستتر بایستد.
«یکی از مهمترین گرفتاریهایی که دامنگیر بحث نفت شد، تبدیل آن به یک موضوع عمومی بود؛ چیرگی نوعی گفتار عامیانه!» کاوه بیات آسیبشناسی ملیشدن صنعت نفت را چیرگی «گفتار عامیانه» میداند، آسیبی که از گفتار عامیانه آغاز میشود، توان آن را دارد تا یک «مساله فنی-تخصصی» را تبدیل به یک «مساله سیاسی و خیابانی» یا یک «سیاست ناموسی» کند.
به این ترتیب توده است که پیشران تغییرات میشود و کارشناسان و نخبگان به گوشهای گذاشته شده و شعارهای خیابانی تبدیل به سرفصلهای سیاستگذاری میشوند؛ تا دستورکار سیاستگذاران را سردستههای جمعیتهای خیابانی (و لشکرهای مجازی در شبکههای اجتماعی به عنوان نمود امروزیاش) تعیین میکنند.
تبدیل مساله تخصصی به مسالهای ناموسیشده، نخستین گام از فرآیند تبدیل یک «مساله قابلحل» به یک «مساله غیرقابلحل» است. زمانی یک موضوع فنی تبدیل به موضوعی ناموسی میشود، یعنی دستیابی به راهحل پایدار سخت، و تقریبا غیرممکن میشود. در حقیقت این فشار توده است که مذاکرات نفت را بیسرانجام میکند؛ چرا که هرگونه توافق با انگلیس و آمریکا را عقبنشینی از منافع ملی تفسیر میکند.
مسالهای که تبدیل به «مساله ناموسی» شده است، دیگر قابل حل نیست، چون در آن منفعت-هزینه محاسبه نمیشود.
سیاستمدار عوامگرا که همیشه دوست دارد تا از پیچیدگیهای مسائل کم کند، دوست دارد تا یک مساله فنی و چندبعدی را تبدیل به یک مساله ساده کند، مسالهای ساده که میشود برایش راهحلهای ساده، ارزان و فوری داد. دوست دارد تا یک صنعت را در یک نانوایی بازسازی کند؛ برعکس تحلیلگرِ متخصص، که دوست دارد مساله را چندبعدی ببیند.
ویژگی سیاستمدار عوامگرا، سادهانگاری است؛ او همیشه راهحلهای ساده، ارزان و فوری در جیب دارد؛ درست مثل مظفر بقایی که گفت «مثل دکان نانوایی»!
⭕️توازنی که از دست میرود!
عزت نه تنها بخشی از هویت انسانی یک فرد است، بلکه در سطح جمعی و ملی معنادار و ارزشمند است. اما غلبه دادن این موضوع بر هر موضوعی و تبدیل هر مساله ساده و تجاری به یک مساله ناموسی میتواند زندگی را برای یک فرد به مرور پرهزینه و نهایتا غیرممکن کند.
این سرنوشت برای جوامع و ملتها هم میتواند روی دهد. فرهنگ عزت (culture of honor) نامی است که بر این جوامع گذاشته میشود. ایران به میزان زیادی دارای فرهنگ عزت است؛ فرهنگی که بیش از اندازه مساله را تبدیل به مسالههایی عزتگرایانه یا ناموسی میکند.
شبکه توسعه
@I_D_network
مروری بر فرهنگ عزت (۳)
🖋امیر ناظمی
«مصدق پیشنهاد بانک جهانی را برای میانجیگری در دعوای نفت را پیشنهاد خوبی میدانست، ولی بعضی از نزدیکان سیاسی او به وی گفتند که اگر این پیشنهاد را بپذیرد ملت خواهد گفت که خیانت کرده است.» (کاتوزیان)
نهضت ملی شدن نفت نمونهای از سیاستی است که در ایران میتوان آن را «سیاست ناموسیسازی» دانست. یعنی نقطهای که یک «مساله فنی-تخصصی» تبدیل به «مسالهای عزتگرایانه» یا به زبان دیگر به «مسالهای ناموسی» تبدیل شده است. وقتی مسالهای ناموسی میشود، حتی رهبران حل مساله نیز تبدیل به پوپولیستهایی دنبالهرو میشوند. وقتی نفت مسالهای ناموسی میشود، حتی مصدق هم نمیتواند به میز دیپلماسی دل ببندد و به این ترتیب مساله تبدیل به مسالهای خیابانی میشود.
⭕️شعارزدگی شروع ناموسیسازی
در زمان مذاکرات نفت، هیات مذاکرهکننده ایرانی توجه کمی به مسالههای فنی داشت. زمانی که وزرای خارجه انگلستان و آمریکا بر پیچیدگی عظیم صنعت نفت تاکید کرده بودند، مصدق به تمسخر گفته بود: «آیا انگلیسیها موجودات خارقالعادهای هستند و فقط آنها میتوانند از عهدة این کار برآیند؟».
مظفر بقایی در مجلس در زمان ملی شدن گفته بود مشتریهای نفت ایران در اسکلههای بنادر ما «مثل دکان نانوایی» صف میکشند! (۳/۱۰/۲۹)؛ درست در همان دوران حسین مکی در نطق مجلساش گفته بود شرکتهای خارجی «مجبور هستند حتی مهندسین مجانی هم به اختیار دولت ایران بگذارند»! و استدلال کرده بود «دنیا به نفت ما احتیاج دارد»! بقایی در خصوص استخراج نفت هم ادعا کرده بود «نفت از چاههای ما فوران میکند و ما آنرا تصفیهنشده میفروشیم»! یعنی اصلا مساله فناوری مساله نیست!
در حدود ۲سال بعد، همه آن ادعاها و شعارها در مقابل واقعیت (اسکلههای خالی و نفت مانده در چاهها) بیاعتبار شده بود! مصدق مذاکرات را بدون هیچ توافقی ترک کرده بود؛ اما کشور پس از تحریم و عدم توافق، به هرجومرج کشیده شد و نهایتا این دولت کودتا بود که بر سر کار آمد.
مساله «ملیشدن نفت» با شعارهای سادهانگارانه تبدیل به یک مساله ناموسی شد تا حتی مصدق هم نتواند در برابر آن پشت سر گزینه درستتر بایستد.
«یکی از مهمترین گرفتاریهایی که دامنگیر بحث نفت شد، تبدیل آن به یک موضوع عمومی بود؛ چیرگی نوعی گفتار عامیانه!» کاوه بیات آسیبشناسی ملیشدن صنعت نفت را چیرگی «گفتار عامیانه» میداند، آسیبی که از گفتار عامیانه آغاز میشود، توان آن را دارد تا یک «مساله فنی-تخصصی» را تبدیل به یک «مساله سیاسی و خیابانی» یا یک «سیاست ناموسی» کند.
به این ترتیب توده است که پیشران تغییرات میشود و کارشناسان و نخبگان به گوشهای گذاشته شده و شعارهای خیابانی تبدیل به سرفصلهای سیاستگذاری میشوند؛ تا دستورکار سیاستگذاران را سردستههای جمعیتهای خیابانی (و لشکرهای مجازی در شبکههای اجتماعی به عنوان نمود امروزیاش) تعیین میکنند.
تبدیل مساله تخصصی به مسالهای ناموسیشده، نخستین گام از فرآیند تبدیل یک «مساله قابلحل» به یک «مساله غیرقابلحل» است. زمانی یک موضوع فنی تبدیل به موضوعی ناموسی میشود، یعنی دستیابی به راهحل پایدار سخت، و تقریبا غیرممکن میشود. در حقیقت این فشار توده است که مذاکرات نفت را بیسرانجام میکند؛ چرا که هرگونه توافق با انگلیس و آمریکا را عقبنشینی از منافع ملی تفسیر میکند.
مسالهای که تبدیل به «مساله ناموسی» شده است، دیگر قابل حل نیست، چون در آن منفعت-هزینه محاسبه نمیشود.
سیاستمدار عوامگرا که همیشه دوست دارد تا از پیچیدگیهای مسائل کم کند، دوست دارد تا یک مساله فنی و چندبعدی را تبدیل به یک مساله ساده کند، مسالهای ساده که میشود برایش راهحلهای ساده، ارزان و فوری داد. دوست دارد تا یک صنعت را در یک نانوایی بازسازی کند؛ برعکس تحلیلگرِ متخصص، که دوست دارد مساله را چندبعدی ببیند.
ویژگی سیاستمدار عوامگرا، سادهانگاری است؛ او همیشه راهحلهای ساده، ارزان و فوری در جیب دارد؛ درست مثل مظفر بقایی که گفت «مثل دکان نانوایی»!
⭕️توازنی که از دست میرود!
عزت نه تنها بخشی از هویت انسانی یک فرد است، بلکه در سطح جمعی و ملی معنادار و ارزشمند است. اما غلبه دادن این موضوع بر هر موضوعی و تبدیل هر مساله ساده و تجاری به یک مساله ناموسی میتواند زندگی را برای یک فرد به مرور پرهزینه و نهایتا غیرممکن کند.
این سرنوشت برای جوامع و ملتها هم میتواند روی دهد. فرهنگ عزت (culture of honor) نامی است که بر این جوامع گذاشته میشود. ایران به میزان زیادی دارای فرهنگ عزت است؛ فرهنگی که بیش از اندازه مساله را تبدیل به مسالههایی عزتگرایانه یا ناموسی میکند.
شبکه توسعه
@I_D_network
⚛️پیشانگارههای مهندسی در فرهنگ ایرانی
روز مهندس مبارک💐
🖋امیر ناظمی
فرهاد، همان فرهاد معروف عاشق شیرین، از نخستین کسانی است که در ادبیات ایران به عنوان مهندس شناخته شده است. این یادداشت روایت مهندس و مهندسی است در ادبیات ایران.
⭕️به قدمت ادراک ما
هر واژهای در هر جامعهای قدمتی دارد به اندازه ادراک آن جامعه. واژههای طبیعی مانند خورشید و ماه و باران به دلیل آنکه نخستین مواجهههای بشر با دنیای پیرامونش هستند، واژههایی هستند به قدمت خود زبان. اما واژهای مانند مردمسالاری یا دموکراسی قدمتی کمتر دارد، چرا که بشر قرنها گذشت تا بتواند این مفهوم را بفهمد و بعد نیاز به واژهای برای بیان آن بیابد.
واژه مهندس به پیش از نظامی گنجوی و به شاهنامه نیز میرسد؛ هرچند در شاهنامه این صفت برای شخصیتهای شاهنامه به کار نرفته است. در شاهنامه ۲ بار از این واژه استفاده شده است؛ و در معنایی مشابه فهم امروز. به عنوان نمونه خسروپرویز برای ساخت «ایوان مداین» مجموعهای از مهندسان را از روم، هند، چین و ایران فرامیخواند تا برایش قصری (ایوانی) بسازند.
اما در داستان نظامی گنجوی، فرهاد مهندسی را در چین خوانده است و در آن زمان به ایران بازگشته. فرهاد همکلاسی شاپور بوده است در چین؛ و پس از بازگشت به ایران در دستگاه خسرو منزلتی دارد؛ چیزی مشابه وزیر.
شاپور که پیامرسان پنهانی خسرو به شیرین است؛ متوجه مشکلی میشود. شیرین که غذای اصلیاش شیر است، بابت سختیهایی که به پرستاران و همراهانش بابت تهیه شیر میدهد، دلنگران و آزرده است. به همین دلیل شاپور تصمیم میگیرد تا مهندس فرهاد را به او معرفی کند؛ برای طراحی و ساخت سازهای جهت انتقال و جمعآوری شیر از محل نگهداری حیوانات تا اقامتگاه او.
در داستان «خسرو و شیرین» نظامی گنجوی در مورد فرهاد چنین آمده است:
هست اینجا مهندس مردی استاد
جوانی نام او فرزانه فرهاد
به این ترتیب فرهاد نخستین بار با زیردستاناش به حضور شیرین پذیرفته میشود.
⭕️نگاه به مهندس و مهندسی
یافتن پیشفرضها و زمینههای نگاه فرهنگ ایرانی به مهندس و مهندسی بر پایه روایت فردوسی و نظامی را میتوان در گزارههای زیر خلاصه کرد:
1️⃣احترام به دانش: مهندسی دانش است، نه بر پایه فره ایزدی و نگاه خداوندی میآید و نه تنها بر پایه خودآموختگی. پادشاه میداند که با شهود و فره ایزدیاش نمیتواند سازه بسازد و باید برای بقای حکمرانیاش به دانش احترام بگذارد.
به وقت هندسه عبرتنمایی
مجسطیدان اقلیدسگشایی
2️⃣جذب نخبگان: هرچند در شاهنامه، ایران چیزی است مشابه مرکز جهان، اما مهندسین توانا در سراسر کشورهای پیشرو پراکندهاند. در حقیقت دانش و فناوری در انحصار ایران و ایرانی نیست؛ و برای بزرگ شدن و ساخت سازهای مناسب، چارهای نیست جز جذب این نیروهای دانشی. برای همین است که خسروپرویز توانمندترین مهندسان را از چین و روم و هند و ایران فرامیخواند.
3️⃣یادگیری دانش از دیگران: دانش مهندسی در جهان گسترده است و برای یادگیری آن رفتن به کشوری دیگر بدیهی است. به همین دلیل است که شاپور و فرهاد به چین میروند برای یادگیری مهندسی. شاپور میگوید:
که ما هر دو به چین همزاد بودیم
دو شاگرد از یکی استاد بودیم
در ادامه:
بود هر کار بیاستاد دشوار
نخست استاد باسد، وانگهی کار
4️⃣خلاقیت هنر و صنعت: در زبان فارسی صنعت تا پیش از صنعتیشدن و حتی تا اوایل دهه ۱۳۰۰، به معنای هنر امروزین به کار میرفته است؛ مانند واژه «صنایع مستظرفه» که به جای «هنرهای زیبا» (Fine Art) به کار میرفته است. در حقیقت هنر و صنعت هم از جنبه اشتراک واژگانی و هم از جنبه نوع فعالیت، از یک ریشه دانسته میشده است؛ یعنی خلاقیت. نظامی گنجوی از زبان شاپور که نقاشی زبردست بوده است، میگوید:
چو هر مایه که بود از پیشه برداشت
قلم بر من فکند، او تیشه برداشت
5️⃣محیط زیست: تصور قالب ایرانیان آن است که شیرین برای فرهاد شرط میگذارد تا بیستون را تبدیل به دیوارنگاره کند؛ اما این تصوری نادرست است. شرط میان خسرو و فرهادی، نوعی دوئل است؛ و آن ساخت گذرگاهی در کوه است؛ که هر دو میپذیرند. اما دیوارنگارهها روی کوه برای چیست؟
فرهاد برای آنکه کوه (نماد طبیعت) شرمسار نشود (از بابت آنکه بخشی از آن کنده میشود) تصمیم به ایجاد دیوارنگاره میگیرد.
نخست آزرم آن کرسی نگه داشت
بر او تمثالهای نغز بنگاشت
به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ
چنان بر زد که مانی نقش ارژنگ
در حقیقت دیوارنگارهها احترام به طبیعت بوده است؛ تا کوه (طبیعت) نیز بر او آسان گیرد.
این ۵ ویژگی پایههای ادراکی ما ایرانیان است از مهندسی؛ ویژگیهایی که هنوز هم رهاییبخش هستند.
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
روز مهندس مبارک💐
🖋امیر ناظمی
فرهاد، همان فرهاد معروف عاشق شیرین، از نخستین کسانی است که در ادبیات ایران به عنوان مهندس شناخته شده است. این یادداشت روایت مهندس و مهندسی است در ادبیات ایران.
⭕️به قدمت ادراک ما
هر واژهای در هر جامعهای قدمتی دارد به اندازه ادراک آن جامعه. واژههای طبیعی مانند خورشید و ماه و باران به دلیل آنکه نخستین مواجهههای بشر با دنیای پیرامونش هستند، واژههایی هستند به قدمت خود زبان. اما واژهای مانند مردمسالاری یا دموکراسی قدمتی کمتر دارد، چرا که بشر قرنها گذشت تا بتواند این مفهوم را بفهمد و بعد نیاز به واژهای برای بیان آن بیابد.
واژه مهندس به پیش از نظامی گنجوی و به شاهنامه نیز میرسد؛ هرچند در شاهنامه این صفت برای شخصیتهای شاهنامه به کار نرفته است. در شاهنامه ۲ بار از این واژه استفاده شده است؛ و در معنایی مشابه فهم امروز. به عنوان نمونه خسروپرویز برای ساخت «ایوان مداین» مجموعهای از مهندسان را از روم، هند، چین و ایران فرامیخواند تا برایش قصری (ایوانی) بسازند.
اما در داستان نظامی گنجوی، فرهاد مهندسی را در چین خوانده است و در آن زمان به ایران بازگشته. فرهاد همکلاسی شاپور بوده است در چین؛ و پس از بازگشت به ایران در دستگاه خسرو منزلتی دارد؛ چیزی مشابه وزیر.
شاپور که پیامرسان پنهانی خسرو به شیرین است؛ متوجه مشکلی میشود. شیرین که غذای اصلیاش شیر است، بابت سختیهایی که به پرستاران و همراهانش بابت تهیه شیر میدهد، دلنگران و آزرده است. به همین دلیل شاپور تصمیم میگیرد تا مهندس فرهاد را به او معرفی کند؛ برای طراحی و ساخت سازهای جهت انتقال و جمعآوری شیر از محل نگهداری حیوانات تا اقامتگاه او.
در داستان «خسرو و شیرین» نظامی گنجوی در مورد فرهاد چنین آمده است:
هست اینجا مهندس مردی استاد
جوانی نام او فرزانه فرهاد
به این ترتیب فرهاد نخستین بار با زیردستاناش به حضور شیرین پذیرفته میشود.
⭕️نگاه به مهندس و مهندسی
یافتن پیشفرضها و زمینههای نگاه فرهنگ ایرانی به مهندس و مهندسی بر پایه روایت فردوسی و نظامی را میتوان در گزارههای زیر خلاصه کرد:
1️⃣احترام به دانش: مهندسی دانش است، نه بر پایه فره ایزدی و نگاه خداوندی میآید و نه تنها بر پایه خودآموختگی. پادشاه میداند که با شهود و فره ایزدیاش نمیتواند سازه بسازد و باید برای بقای حکمرانیاش به دانش احترام بگذارد.
به وقت هندسه عبرتنمایی
مجسطیدان اقلیدسگشایی
2️⃣جذب نخبگان: هرچند در شاهنامه، ایران چیزی است مشابه مرکز جهان، اما مهندسین توانا در سراسر کشورهای پیشرو پراکندهاند. در حقیقت دانش و فناوری در انحصار ایران و ایرانی نیست؛ و برای بزرگ شدن و ساخت سازهای مناسب، چارهای نیست جز جذب این نیروهای دانشی. برای همین است که خسروپرویز توانمندترین مهندسان را از چین و روم و هند و ایران فرامیخواند.
3️⃣یادگیری دانش از دیگران: دانش مهندسی در جهان گسترده است و برای یادگیری آن رفتن به کشوری دیگر بدیهی است. به همین دلیل است که شاپور و فرهاد به چین میروند برای یادگیری مهندسی. شاپور میگوید:
که ما هر دو به چین همزاد بودیم
دو شاگرد از یکی استاد بودیم
در ادامه:
بود هر کار بیاستاد دشوار
نخست استاد باسد، وانگهی کار
4️⃣خلاقیت هنر و صنعت: در زبان فارسی صنعت تا پیش از صنعتیشدن و حتی تا اوایل دهه ۱۳۰۰، به معنای هنر امروزین به کار میرفته است؛ مانند واژه «صنایع مستظرفه» که به جای «هنرهای زیبا» (Fine Art) به کار میرفته است. در حقیقت هنر و صنعت هم از جنبه اشتراک واژگانی و هم از جنبه نوع فعالیت، از یک ریشه دانسته میشده است؛ یعنی خلاقیت. نظامی گنجوی از زبان شاپور که نقاشی زبردست بوده است، میگوید:
چو هر مایه که بود از پیشه برداشت
قلم بر من فکند، او تیشه برداشت
5️⃣محیط زیست: تصور قالب ایرانیان آن است که شیرین برای فرهاد شرط میگذارد تا بیستون را تبدیل به دیوارنگاره کند؛ اما این تصوری نادرست است. شرط میان خسرو و فرهادی، نوعی دوئل است؛ و آن ساخت گذرگاهی در کوه است؛ که هر دو میپذیرند. اما دیوارنگارهها روی کوه برای چیست؟
فرهاد برای آنکه کوه (نماد طبیعت) شرمسار نشود (از بابت آنکه بخشی از آن کنده میشود) تصمیم به ایجاد دیوارنگاره میگیرد.
نخست آزرم آن کرسی نگه داشت
بر او تمثالهای نغز بنگاشت
به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ
چنان بر زد که مانی نقش ارژنگ
در حقیقت دیوارنگارهها احترام به طبیعت بوده است؛ تا کوه (طبیعت) نیز بر او آسان گیرد.
این ۵ ویژگی پایههای ادراکی ما ایرانیان است از مهندسی؛ ویژگیهایی که هنوز هم رهاییبخش هستند.
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
ویرگول
⚛️پیشانگارههای مهندسی در فرهنگ ایرانی (به مناسب روز مهندس)
پیشفرضها و زمینههای نگاه فرهنگ ایرانی به مهندس و مهندسی بر پایه روایت فردوسی و نظامی
Forwarded from شبکه توسعه
⚛️میخوام لش کنم!
🖋امیر ناظمی
پیش از خواندن، این کلیپ طنز را ببینید.
⭕️پیشبینیپذیری پیشنیاز توسعه
«حرف برنامهریزی با من نزن» این جملهی کلیدی کلیپ است، یعنی نوعی وادادن به شرایط مبهم و عدمقطعیتهای هر روزه. عدمقطعیت یعنی ایستادن در جایی که نمیدانیم چه میشود! ممکن است شما فکر کنید آینده بهتر یا بدتر میشود. پیشبینیناپذیری یعنی زیستن در شرایطی که میتواند به هر چیزی ختم شود؛ و عدمقطعیت یعنی احتمال اینکه چه خواهد شد نیز مشخص نیست!
اما واقعیت زندگی آن است که در زندگی، شما برای به دست آوردن هرچیزی نیاز به سرمایهگذاری دارید؛ یا داراییهایتان سرمایه شماست یا ایده و زمانی که میگذارید.
سرمایهگذاری، یعنی هزینه کردن در امروز به امید بازگشت بیشتر در آینده. حالا می خواهد پول تان را سرمایه گذاری کنید یا اعتبارتان را یا زمان تان را. به همین دلیل است که سرمایهگذاری همیشه بر پایه برآورد ما از آینده است!
مشکل اصلی توسعه در ایران دقیقا چنین است: چگونه میتوانیم برای آینده برنامهریزی و سرمایهگذاری کنیم؛ وقتی هیچ چیز پیشبینیپذیر نیست؟
به این ترتیب است که ما جامعه ایرانی این دههها، همیشه در آستانهی هر چیزی هستیم! ما همانقدر که در آستانهی توسعهی اقتصادی هستیم، در آستانهی رکود هم هستیم! همانقدر که در آستانهی یک جهش بزرگ؛ در آستانهی یک جنگ بزرگ! ما همانقدر که در آستانهی پیوستن به جهان پسابرجامی هستیم، در آستانهی شکست برجام هم هستیم! ما اصولا همیشه در آستانهی هرچیزی هستیم!
پیشبینیناپذیری یعنی زیستن در شرایطی که میتواند به هر چیزی ختم شود؛ و عدمقطعیت یعنی احتمال اینکه چه خواهد شد نیز مشخص نیست! اما در زندگی، شما برای به دست آوردن هرچیزی نیاز به سرمایهگذاری دارید؛ یا داراییهایتان سرمایه شماست یا ایده و زمانی که میگذارید.
اما هر سرمایهگذاری، یعنی هزینه کردن در امروز به امید بازگشت بیشتر در آینده. به همین دلیل است که سرمایهگذاری همیشه بر پایهی برآورد ما از آینده است؛ و "ما که همیشه در آستانه زندگی میکنیم!"، چگونه میتوانیم آینده را پیشبینی میکنیم؛ وقتی هیچ چیز پیشبینیپذیر نیست.
کدام یک از شما قطعا میداند که سال آینده برجام هست یا نه؟ کدام یک از شما قطعا میداند سال آینده ما تحریم هستیم یا نیستیم؟ کدامیک از شما قطعا میداند که ما سال آینده درگیر یک جنگ هستیم یا نیستیم؟ اینها یعنی «ما در آستانه زندگی میکنیم!» در آستانهی همهی اینها!
⭕️ما و کاهش عدمقطعیتها
1️⃣پیشبینیپذیری فردی: اگر ندانیم وقتی همسر ما عصبانی میشود، چه کاری میکند؟ ما را میکشد؟ یا میزند؟ یا قهر میکند؟ یا برایمان مینویسد؟ آنوقت نمیتوانیم زندگی کنیم؛ چون زندگی برایمان پیشبینیناپذیر میشود.
مطالعات مختلف نشان میدهد: پیشبینیناپذیری و عدمقطعیت منجر به افزایش تشویش و به دنبال آن افزایش نفرت افراد به همدیگر میشود. وقتی در جامعهای پیشبینیناپذیری تبدیل به ارزش میشود یعنی افراد به نفرتپراکنی تشویق شدهاند.
شاید بهترین هدیهای که هرکسی به اطرافیانش میدهد، اطمینان است و اطمینان یعنی پیشبینیپذیرتر باشیم.
2️⃣پیشبینیپذیری شرکتی و سازمانی: یکی از دلایلی که کسبوکارهای نو در زمان کوتاهی توانست کاربر جدی بگیرد؛ همین پیشبینیپذیریشان بود. وقتی تاکسی میگرفتی و نمیدانستی قیمت چقدر خواهد بود، وقتی خرید میکردی و نمیدانستی میشود تعویض کرد یا نه؟ یعنی خدمت پیشبینیپذیر نبود؛ یعنی ما همیشه فکر میکنیم همان کسی هستیم که کلاه سرمان میرود.
3️⃣پیشبینیپذیری ملی: وقتی در سطح ملی تا این اندازه پیشبینیناپذیر باشیم، یعنی سرمایهگذاری از یک تصمیمگیری منطقی به یک قمار تبدیل شده است. یعنی دل بستهایم به شگفتیسازها!
البته برای گریز از بیماری «صبر کن ببینیم چه میشود!» یا «حرف برنامهریزی با من نزن»، بیش از هر چیزی نیاز داریم به پیشبینیپذیری ملی و سیاستهایی که ثبات را میآورند.
⭕️پیشبینیناپذیری یعنی عقلانیت!
برای توسعه یافتن باید پیشبینیپذیر شویم. تنها آن کشورهایی که برای مردم خود و جهان پیشبینیپذیر هستند؛ میتوانند سرمایهگذاری داخلی و خارجی را جذب نمایند؛ همانطور که تنها افراد پیشبینیپذیر برای دیگران قابل اعتماد.
پیشبینیناپذیری تنها یک تاکتیک نبرد است، نه شیوه حکمرانی!
شبکه توسعه
@I_D_network
@ShareNovate
🖋امیر ناظمی
پیش از خواندن، این کلیپ طنز را ببینید.
⭕️پیشبینیپذیری پیشنیاز توسعه
«حرف برنامهریزی با من نزن» این جملهی کلیدی کلیپ است، یعنی نوعی وادادن به شرایط مبهم و عدمقطعیتهای هر روزه. عدمقطعیت یعنی ایستادن در جایی که نمیدانیم چه میشود! ممکن است شما فکر کنید آینده بهتر یا بدتر میشود. پیشبینیناپذیری یعنی زیستن در شرایطی که میتواند به هر چیزی ختم شود؛ و عدمقطعیت یعنی احتمال اینکه چه خواهد شد نیز مشخص نیست!
اما واقعیت زندگی آن است که در زندگی، شما برای به دست آوردن هرچیزی نیاز به سرمایهگذاری دارید؛ یا داراییهایتان سرمایه شماست یا ایده و زمانی که میگذارید.
سرمایهگذاری، یعنی هزینه کردن در امروز به امید بازگشت بیشتر در آینده. حالا می خواهد پول تان را سرمایه گذاری کنید یا اعتبارتان را یا زمان تان را. به همین دلیل است که سرمایهگذاری همیشه بر پایه برآورد ما از آینده است!
مشکل اصلی توسعه در ایران دقیقا چنین است: چگونه میتوانیم برای آینده برنامهریزی و سرمایهگذاری کنیم؛ وقتی هیچ چیز پیشبینیپذیر نیست؟
به این ترتیب است که ما جامعه ایرانی این دههها، همیشه در آستانهی هر چیزی هستیم! ما همانقدر که در آستانهی توسعهی اقتصادی هستیم، در آستانهی رکود هم هستیم! همانقدر که در آستانهی یک جهش بزرگ؛ در آستانهی یک جنگ بزرگ! ما همانقدر که در آستانهی پیوستن به جهان پسابرجامی هستیم، در آستانهی شکست برجام هم هستیم! ما اصولا همیشه در آستانهی هرچیزی هستیم!
پیشبینیناپذیری یعنی زیستن در شرایطی که میتواند به هر چیزی ختم شود؛ و عدمقطعیت یعنی احتمال اینکه چه خواهد شد نیز مشخص نیست! اما در زندگی، شما برای به دست آوردن هرچیزی نیاز به سرمایهگذاری دارید؛ یا داراییهایتان سرمایه شماست یا ایده و زمانی که میگذارید.
اما هر سرمایهگذاری، یعنی هزینه کردن در امروز به امید بازگشت بیشتر در آینده. به همین دلیل است که سرمایهگذاری همیشه بر پایهی برآورد ما از آینده است؛ و "ما که همیشه در آستانه زندگی میکنیم!"، چگونه میتوانیم آینده را پیشبینی میکنیم؛ وقتی هیچ چیز پیشبینیپذیر نیست.
کدام یک از شما قطعا میداند که سال آینده برجام هست یا نه؟ کدام یک از شما قطعا میداند سال آینده ما تحریم هستیم یا نیستیم؟ کدامیک از شما قطعا میداند که ما سال آینده درگیر یک جنگ هستیم یا نیستیم؟ اینها یعنی «ما در آستانه زندگی میکنیم!» در آستانهی همهی اینها!
⭕️ما و کاهش عدمقطعیتها
1️⃣پیشبینیپذیری فردی: اگر ندانیم وقتی همسر ما عصبانی میشود، چه کاری میکند؟ ما را میکشد؟ یا میزند؟ یا قهر میکند؟ یا برایمان مینویسد؟ آنوقت نمیتوانیم زندگی کنیم؛ چون زندگی برایمان پیشبینیناپذیر میشود.
مطالعات مختلف نشان میدهد: پیشبینیناپذیری و عدمقطعیت منجر به افزایش تشویش و به دنبال آن افزایش نفرت افراد به همدیگر میشود. وقتی در جامعهای پیشبینیناپذیری تبدیل به ارزش میشود یعنی افراد به نفرتپراکنی تشویق شدهاند.
شاید بهترین هدیهای که هرکسی به اطرافیانش میدهد، اطمینان است و اطمینان یعنی پیشبینیپذیرتر باشیم.
2️⃣پیشبینیپذیری شرکتی و سازمانی: یکی از دلایلی که کسبوکارهای نو در زمان کوتاهی توانست کاربر جدی بگیرد؛ همین پیشبینیپذیریشان بود. وقتی تاکسی میگرفتی و نمیدانستی قیمت چقدر خواهد بود، وقتی خرید میکردی و نمیدانستی میشود تعویض کرد یا نه؟ یعنی خدمت پیشبینیپذیر نبود؛ یعنی ما همیشه فکر میکنیم همان کسی هستیم که کلاه سرمان میرود.
3️⃣پیشبینیپذیری ملی: وقتی در سطح ملی تا این اندازه پیشبینیناپذیر باشیم، یعنی سرمایهگذاری از یک تصمیمگیری منطقی به یک قمار تبدیل شده است. یعنی دل بستهایم به شگفتیسازها!
البته برای گریز از بیماری «صبر کن ببینیم چه میشود!» یا «حرف برنامهریزی با من نزن»، بیش از هر چیزی نیاز داریم به پیشبینیپذیری ملی و سیاستهایی که ثبات را میآورند.
⭕️پیشبینیناپذیری یعنی عقلانیت!
برای توسعه یافتن باید پیشبینیپذیر شویم. تنها آن کشورهایی که برای مردم خود و جهان پیشبینیپذیر هستند؛ میتوانند سرمایهگذاری داخلی و خارجی را جذب نمایند؛ همانطور که تنها افراد پیشبینیپذیر برای دیگران قابل اعتماد.
پیشبینیناپذیری تنها یک تاکتیک نبرد است، نه شیوه حکمرانی!
شبکه توسعه
@I_D_network
@ShareNovate
Telegram
آینده مشترک
⚛نظام حکمرانی ایران را در فوتبال عریان ببینید!
⭕️چرا باید بازی #تیم_ملی #فوتبال در #مشهد باشد؟
⭕️چرا باید جلوی ورود #زنان گرفته شود؟
⭕️چه کسی دستور ممنوعیت ورود داده است؟ بر اساس کدام قانون یا فرایند قانونی؟
⭕️اگر قرار بر عدم ورود بوده است، چرا به زنان بلیط فروخته شده؟
⭕️زنان را راه ندادید، چرا گاز فلفل شلیک میکنید؟
هر وقت به این سوالات پاسخ داده شد یعنی پیشرفتهای زیر محقق شده است:
⭕️وجود #شفافیت در فرآیندهای قانونی
⭕️وجود توازن میان #مسوولیت و #اختیار در #نظام_اداری
⭕️احترام به #پاسخگویی
⭕️احترام به #حقوق_شهروندی
⭕️احترام به #مشارکت اجتماعی و مشارکت اجتماعی زنان به طور خاص
در حقیقت فوتبال چیزی مجزا و مستقل از سایر امور کشور نیست، بلکه فوتبال تنها وضعیت واقعی ما را برایمان آشکار ساخته است؛ بدون روتوش و عینیشده. فوتبال دارد وضعیت فاصلهدار ما با #توسعه و مولفههای #حکمرانی_خوب را برایمان اشکار میکند، اما این بار نه در مستطیل سبز، بلکه در حاشیه آن.
خودمان را فریب ندهیم، ماجرای دیروز فوتبال برای همه قابل #پیشبینی بود، کسی که ادعا میکند برایش عجیب بوده است، بدون شک #ایران_امروز و نظام حکمرانیاش را نمیشناسد.
پس پرسش واقعیتر شاید این است:
چرا با وجود پیشبینیپذیری این اتفاقات باز هم به استقبال محرومیت و تعلیق از #فیفا رفتهایم؟
این جا است که مدام باید به خوب نهیب بزنیم: همان اندازه که باید مواظب باشیم تا دچار #توهم_توطئه نشویم، #واقعبینی خود را نیز از دست ندهیم.
اما همه این نشانهها به من میگوید کسانی عامدانه به استقبال تعلیق فوتبال رفتهاند. محرومیت شاید دست آنان را برای برگزاری یک #لیگ_برتر فوتبال خارج از قواعد فیفا باز میگذارد. شاید همه این حرفها یک توهم باشد، اما گاهی بد نیست به عنوان یک فرضیه به آن نگاه کنیم، تا ببینیم در آینده چه چیزهایی مشخص میشود. تا مشخص شود که این فرضیه توهم بوده است یا نقشهای برآمده از همان #جلسات_محفلی که تاریخ ما با آن آشنا است.
به هر حال شاید برخی راه نجات را در تعلیق فوتبال ایران دیده باشند، که اگر چنین باشد، باید به همه آن مولفههای حکمرانی یک ویژگی دیگر را هم اضافه کنیم: ارتقاء احمقها در #نظام_تصمیمگیری!
پ.ن.: شعار طرفداران سپاهان در حمایت از حضور زنان
⚛نظام حکمرانی ایران را در فوتبال عریان ببینید!
⭕️چرا باید بازی #تیم_ملی #فوتبال در #مشهد باشد؟
⭕️چرا باید جلوی ورود #زنان گرفته شود؟
⭕️چه کسی دستور ممنوعیت ورود داده است؟ بر اساس کدام قانون یا فرایند قانونی؟
⭕️اگر قرار بر عدم ورود بوده است، چرا به زنان بلیط فروخته شده؟
⭕️زنان را راه ندادید، چرا گاز فلفل شلیک میکنید؟
هر وقت به این سوالات پاسخ داده شد یعنی پیشرفتهای زیر محقق شده است:
⭕️وجود #شفافیت در فرآیندهای قانونی
⭕️وجود توازن میان #مسوولیت و #اختیار در #نظام_اداری
⭕️احترام به #پاسخگویی
⭕️احترام به #حقوق_شهروندی
⭕️احترام به #مشارکت اجتماعی و مشارکت اجتماعی زنان به طور خاص
در حقیقت فوتبال چیزی مجزا و مستقل از سایر امور کشور نیست، بلکه فوتبال تنها وضعیت واقعی ما را برایمان آشکار ساخته است؛ بدون روتوش و عینیشده. فوتبال دارد وضعیت فاصلهدار ما با #توسعه و مولفههای #حکمرانی_خوب را برایمان اشکار میکند، اما این بار نه در مستطیل سبز، بلکه در حاشیه آن.
خودمان را فریب ندهیم، ماجرای دیروز فوتبال برای همه قابل #پیشبینی بود، کسی که ادعا میکند برایش عجیب بوده است، بدون شک #ایران_امروز و نظام حکمرانیاش را نمیشناسد.
پس پرسش واقعیتر شاید این است:
چرا با وجود پیشبینیپذیری این اتفاقات باز هم به استقبال محرومیت و تعلیق از #فیفا رفتهایم؟
این جا است که مدام باید به خوب نهیب بزنیم: همان اندازه که باید مواظب باشیم تا دچار #توهم_توطئه نشویم، #واقعبینی خود را نیز از دست ندهیم.
اما همه این نشانهها به من میگوید کسانی عامدانه به استقبال تعلیق فوتبال رفتهاند. محرومیت شاید دست آنان را برای برگزاری یک #لیگ_برتر فوتبال خارج از قواعد فیفا باز میگذارد. شاید همه این حرفها یک توهم باشد، اما گاهی بد نیست به عنوان یک فرضیه به آن نگاه کنیم، تا ببینیم در آینده چه چیزهایی مشخص میشود. تا مشخص شود که این فرضیه توهم بوده است یا نقشهای برآمده از همان #جلسات_محفلی که تاریخ ما با آن آشنا است.
به هر حال شاید برخی راه نجات را در تعلیق فوتبال ایران دیده باشند، که اگر چنین باشد، باید به همه آن مولفههای حکمرانی یک ویژگی دیگر را هم اضافه کنیم: ارتقاء احمقها در #نظام_تصمیمگیری!
پ.ن.: شعار طرفداران سپاهان در حمایت از حضور زنان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
متن در یادداشت بالا
⚛️توسعه فوتبالی (۱)
🖊امیر ناظمی
⭕️بیش از فوتبال
دنگ شیائوپینگ معمار توسعهی چین بود. او که سالها به خاطر دیدگاههای سیاسی متفاوتش، کنار گذاشته شده بود، روزی برای دیدن بازی تیم ملی فوتبال چین به ورزشگاه و در میان مردم رفت. سیاستمدار کنارگذاشته شده آنچنان مورد تشویق تماشاگران قرار گرفت و به سمت ردیف نخست هدایت شد که این حادثه جرقهی بازگشت دنگ به عرصهی سیاست بود. او چند سال بعدتر نماد سیاستهای توسعهخواهانه شد.
او از پینگپونگ نماد توسعهی چین را ساخت؛ و نماد آنچه «سیاست درهای باز» نامیده میشود. پینگپونگ ظرفیتی بود برای فهم سیاست؛ برای مذاکره، برای آغاز رابطه با آمریکا.
وقتی دنگ به آمریکا رفت تیم پینگپونگ را با خود برد و این بازی ورزشی، شد نماد رفت و برگشتها، نماد بازی در عرصهی سیاست! ورزشها ظرفیت نمادینی دارند، که آنها را تبدیل به زندگی میکند.
فوتبال و کشتی برای ما چنین ظرفیتی دارند. داستان فوتبال ما هم روایتی دارد قابل تکرار برای توسعه صنعت و فناوری.
⭕️فوتبال ما چه دارد که در صنعت، اقتصاد یا سیاست نداریم؟
فوتبال ما خودش را با واقعیت جهان تطبیق داده است. این بازاندیشی همان چیزی است که امروز در سایر حوزهها نیز نیاز داریم. ما در فوتبال اینگونه بودیم:
1️⃣لژیونر: توسعهی فوتبالی از لژیونرها شروع شد. لژیونر بودن یک آرزو بود برای ما. ناصر حجازی که در «محمدان بنگلادش» مربی بود، سال ۶۵ پرسپولیس را در یک قدمی صعود شکست داد؛ و گل را بیژن طاهری زده بود، یک ایرانی دیگر! ما اما از ناصر حجازی کینه به دل نگرفتیم؛ ما اصول جهانی را پذیرفته بودیم!
صنعت هم لژیونر میخواهد؛ لژیونری که برود خارج از مرزها، ولو شرکت ما را شکست بدهد. ما در سیاست هم لژیونر میخواهیم وقتی بر صندلی سازمانی بینالمللی بنشیند یا یک ایرانی که در کشوری با تابعیت دوماش سیاستمدار میشود.
2️⃣مربی خارجی: سالها غرورمان لکهدار میشد از آمدن یک مربی خارجی؛ مثل انگلیسیها که تا ۲۰۰۱ که اریکسون سوئدی مربیاش شود، از خارجیها پرهیز داشت. اما پذیرفتیم مربی خارجی یعنی استفاده از دانش خارجی!
ما نمیتوانستیم درهای یک کشور را ببندیم و تنها اتکا کنیم به مربیان داخلی که به کلاس آموزشی میروند. حالا همان ما باید یاد بگیریم که با تحقیق و توسعه داخلی تنها نمیتوانیم تیمی جهانی شویم. ما نیاز داریم تا بفهمیم گاهی لازم است تا یاد بگیریم!
یاد بگیریم از مشاور خارجی استفاده کنیم! از شرکتهای پیشروی خارجی دعوت کنیم! ما برای چشم زاغ یا اسم لاتینشان دعوتشان نمیکنیم؛ ما برای یادگیری و ظرفیتسازی نیاز به تعامل با آنها داریم.
3️⃣بازیکنهای خارجی در لیگ: تا سالها استفاده از بازیکن خارجی در لیگ ایران یا ممنوع بود یا غیرتمان اجازه نمیداد از بازیکن خارجی بهره بگیریم. منطق ما ساده بود: برای حمایت از بازیکن ایرانی، راه ورود خارجیها را میبستیم.
اما برای توسعه، ما فهمیدیم نیاز به لیگی حرفهایتر داریم. ما خوب فهمیدیم این منطق ساده کار نمیکند. باید برای تعداد این بازیکنان محدودیت گذاشت؛ اما نباید درها را بست!
در صنعت هم «کالای داخلی» باید در لیگ داخلی به رقابت محدود با خارجیها برخیزد؛ نه آنکه خارجی را ممنوع کنیم. منطق سادهی ما نه برای فوتبال کار کرد و نه برای صنعت کار خواهد کرد!
4️⃣داور: وقتی فنایی کمک داور فینال جام جهانی۹۴ شد، یعنی فوتبال ما توسعه یافته بود. فوتبال هم مانند صنعت یک زنجیره از بازیکنان، تیمها، داوران، حامیان مالی و شرکتهای تبلیغاتی است.
نمیشود تنها بر بازیکنان سرمایهگذاری کنیم، و دل خوش کنیم به توسعه. توسعه یعنی همهی اجزاء زنجیره را با هم دید و با هم توسعه داد. حالا فغانی ادامهی روند فنایی است.
5️⃣رسانه: عادل فردوسیپور یک اتفاق رسانهای بود. فردوسیپور به اندازهی هر یک از آن اجزاء زنجیرهای که گفتیم در توسعهی فوتبالی ما نقش داشت. فردوسیپور یک رسانهی پاک بود، او فهم عمومی را رشد داد، بدون ترس به زشتیها و اشتباهات تاخت. بارها مورد تهاجم هر یک از اجزاء بالا قرار گرفت.
صنعت و سیاست ما امروز رسانه ندارد، صدا، شفافیت و منتقد ندارد! ما به برنامهی ۹۰ هم برای توسعه نیاز داریم.
6️⃣ایرانیهای خارجی: ما گشتیم دنیا را به دنبال دوملیتیهای خودمان. دنبال کسانی که فارسی هم خوب حرف نمیزدند، مثل زندی! ما از آنها تست تعهد نگرفتیم! ما یاد گرفتیم هر کس در زنجیرهی خدمت به کشور باشد، دعوتش میکنیم.
ما نیاز داریم بفهمیم تا تمامی نخبگان صنعت و سیاست خارج از ایران، ایرانیاند؛ تنها اگر عامل توسعهی ایران باشند!
⏺فوتبال را نمیشد با محدود کردن توسعه داد؛ پس: بیایید فوتبالی باشیم!
پ.ن.:این یادداشت مربوط به صعود ایران به جامجهانی ۲۰۱۸ است که بازنشر میشود.
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
🖊امیر ناظمی
⭕️بیش از فوتبال
دنگ شیائوپینگ معمار توسعهی چین بود. او که سالها به خاطر دیدگاههای سیاسی متفاوتش، کنار گذاشته شده بود، روزی برای دیدن بازی تیم ملی فوتبال چین به ورزشگاه و در میان مردم رفت. سیاستمدار کنارگذاشته شده آنچنان مورد تشویق تماشاگران قرار گرفت و به سمت ردیف نخست هدایت شد که این حادثه جرقهی بازگشت دنگ به عرصهی سیاست بود. او چند سال بعدتر نماد سیاستهای توسعهخواهانه شد.
او از پینگپونگ نماد توسعهی چین را ساخت؛ و نماد آنچه «سیاست درهای باز» نامیده میشود. پینگپونگ ظرفیتی بود برای فهم سیاست؛ برای مذاکره، برای آغاز رابطه با آمریکا.
وقتی دنگ به آمریکا رفت تیم پینگپونگ را با خود برد و این بازی ورزشی، شد نماد رفت و برگشتها، نماد بازی در عرصهی سیاست! ورزشها ظرفیت نمادینی دارند، که آنها را تبدیل به زندگی میکند.
فوتبال و کشتی برای ما چنین ظرفیتی دارند. داستان فوتبال ما هم روایتی دارد قابل تکرار برای توسعه صنعت و فناوری.
⭕️فوتبال ما چه دارد که در صنعت، اقتصاد یا سیاست نداریم؟
فوتبال ما خودش را با واقعیت جهان تطبیق داده است. این بازاندیشی همان چیزی است که امروز در سایر حوزهها نیز نیاز داریم. ما در فوتبال اینگونه بودیم:
1️⃣لژیونر: توسعهی فوتبالی از لژیونرها شروع شد. لژیونر بودن یک آرزو بود برای ما. ناصر حجازی که در «محمدان بنگلادش» مربی بود، سال ۶۵ پرسپولیس را در یک قدمی صعود شکست داد؛ و گل را بیژن طاهری زده بود، یک ایرانی دیگر! ما اما از ناصر حجازی کینه به دل نگرفتیم؛ ما اصول جهانی را پذیرفته بودیم!
صنعت هم لژیونر میخواهد؛ لژیونری که برود خارج از مرزها، ولو شرکت ما را شکست بدهد. ما در سیاست هم لژیونر میخواهیم وقتی بر صندلی سازمانی بینالمللی بنشیند یا یک ایرانی که در کشوری با تابعیت دوماش سیاستمدار میشود.
2️⃣مربی خارجی: سالها غرورمان لکهدار میشد از آمدن یک مربی خارجی؛ مثل انگلیسیها که تا ۲۰۰۱ که اریکسون سوئدی مربیاش شود، از خارجیها پرهیز داشت. اما پذیرفتیم مربی خارجی یعنی استفاده از دانش خارجی!
ما نمیتوانستیم درهای یک کشور را ببندیم و تنها اتکا کنیم به مربیان داخلی که به کلاس آموزشی میروند. حالا همان ما باید یاد بگیریم که با تحقیق و توسعه داخلی تنها نمیتوانیم تیمی جهانی شویم. ما نیاز داریم تا بفهمیم گاهی لازم است تا یاد بگیریم!
یاد بگیریم از مشاور خارجی استفاده کنیم! از شرکتهای پیشروی خارجی دعوت کنیم! ما برای چشم زاغ یا اسم لاتینشان دعوتشان نمیکنیم؛ ما برای یادگیری و ظرفیتسازی نیاز به تعامل با آنها داریم.
3️⃣بازیکنهای خارجی در لیگ: تا سالها استفاده از بازیکن خارجی در لیگ ایران یا ممنوع بود یا غیرتمان اجازه نمیداد از بازیکن خارجی بهره بگیریم. منطق ما ساده بود: برای حمایت از بازیکن ایرانی، راه ورود خارجیها را میبستیم.
اما برای توسعه، ما فهمیدیم نیاز به لیگی حرفهایتر داریم. ما خوب فهمیدیم این منطق ساده کار نمیکند. باید برای تعداد این بازیکنان محدودیت گذاشت؛ اما نباید درها را بست!
در صنعت هم «کالای داخلی» باید در لیگ داخلی به رقابت محدود با خارجیها برخیزد؛ نه آنکه خارجی را ممنوع کنیم. منطق سادهی ما نه برای فوتبال کار کرد و نه برای صنعت کار خواهد کرد!
4️⃣داور: وقتی فنایی کمک داور فینال جام جهانی۹۴ شد، یعنی فوتبال ما توسعه یافته بود. فوتبال هم مانند صنعت یک زنجیره از بازیکنان، تیمها، داوران، حامیان مالی و شرکتهای تبلیغاتی است.
نمیشود تنها بر بازیکنان سرمایهگذاری کنیم، و دل خوش کنیم به توسعه. توسعه یعنی همهی اجزاء زنجیره را با هم دید و با هم توسعه داد. حالا فغانی ادامهی روند فنایی است.
5️⃣رسانه: عادل فردوسیپور یک اتفاق رسانهای بود. فردوسیپور به اندازهی هر یک از آن اجزاء زنجیرهای که گفتیم در توسعهی فوتبالی ما نقش داشت. فردوسیپور یک رسانهی پاک بود، او فهم عمومی را رشد داد، بدون ترس به زشتیها و اشتباهات تاخت. بارها مورد تهاجم هر یک از اجزاء بالا قرار گرفت.
صنعت و سیاست ما امروز رسانه ندارد، صدا، شفافیت و منتقد ندارد! ما به برنامهی ۹۰ هم برای توسعه نیاز داریم.
6️⃣ایرانیهای خارجی: ما گشتیم دنیا را به دنبال دوملیتیهای خودمان. دنبال کسانی که فارسی هم خوب حرف نمیزدند، مثل زندی! ما از آنها تست تعهد نگرفتیم! ما یاد گرفتیم هر کس در زنجیرهی خدمت به کشور باشد، دعوتش میکنیم.
ما نیاز داریم بفهمیم تا تمامی نخبگان صنعت و سیاست خارج از ایران، ایرانیاند؛ تنها اگر عامل توسعهی ایران باشند!
⏺فوتبال را نمیشد با محدود کردن توسعه داد؛ پس: بیایید فوتبالی باشیم!
پ.ن.:این یادداشت مربوط به صعود ایران به جامجهانی ۲۰۱۸ است که بازنشر میشود.
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
Telegram
آینده مشترک
🎥 قسمت چهارم برنامه 《جعبه سیاه》:
⚽️ توسعه فوتبالی (۱)
✅ ما چقدر خوبیم!
🆔 @centerforstrategicstudies
🌐 css.ir
⚽️ توسعه فوتبالی (۱)
✅ ما چقدر خوبیم!
🆔 @centerforstrategicstudies
🌐 css.ir
⚛️دانشبنیان؛ بنگاهمحور یا انسانمحور؟
🖋امیر ناظمی و آزیتا تقوایی
⭕️رتبهبندی نوآورترین کشورها
رتبهبندی کشورهای نوآور جهان به ما نشان میدهد که در میان ۴ کشور برتر نوآور جهان، دو کشور سوییس و سوئد به عنوان کشورهای سوسیال-دموکرات و دو کشور امریکا و انگلیس به عنوان کشورهای لیبرال، در رتبههای ۱ تا ۴ قرار دارند.
شاید همین رتبهبندی کافی است تا در خصوص برخی از سیاستهای مشوق نوآوری و نظام ملی نوآوری این کشورها، پرسشهایی جدی طرح شود.
در واقع تفاوت سیاستهای نوآوری در این کشورها، علیرغم تفاوتهای جدیشان، نتایج کم و بیش مشابهی به بار آورده است، البته بیشتر به نفع سوسیال-دموکراتها!
⭕️سیاست نوآوری در نظامهای اقتصادی-اجتماعی
اگرچه توسعه نوآوری در کشورهای امریکا و انگلیس، و بر اساس منطق آزادسازی اقتصادی و بیشینهسازی منفعت فردی، اغلب بر پایه ارائه مشوقها به افراد نوآور و حفاظت از حقوق مالکیت فکری آنها و تشویق بنگاهها به فعالیت تحقیق و توسعه (R&D) استوار است؛ اما کشورهای سوسیال-دموکرات با تمرکز بر سویههای دیگری از تشویق نوآوری توانستهاند تا گوی رقابت را در سالهای اخیر بربایند.
در سوئد و سوییس سیاستها بر پایه منطق تامین رفاه اولیه برای عموم مردم است. به عبارت دیگر این کشورها با تامین و تضمین حداقلی از رفاه عمومی این پیام را به جامعه نوآور خود میدهد که آنان میتوانند با نگرانیهایی کمتر به سمت نوآوری و شناکردن در خلاف مسیر آب، اقدام نمایند. فراموش نکنیم که همواره نوآوری دو سو دارد، سوی بازنده آن جایی که است هراس اصلی انسانهای نوآور است. انسان نوآور همواره ترس شکست دارد و همین ترس شکست مانعی میشود برای نوآوری.
به عبارت دیگر کشورهای طرفدار بازار آزاد بیشتر حامی برندگان هستند و این حمایت پایه سیاستهای نوآوریشان است؛ در حالی که کشورهای سوسیال-دموکرات بیشتر کاهشدهنده هزینههای شکست هستند، تا با کاهش این هراس زمینهساز توسعه نوآوری شوند.
نرخ بالای مالیات در کشورهای اسکاندیناوی و سوسیال-دموکراتها اگرچه در نگاه نخست میتواند یکی از موانع توسعه فناوری و نوآوری به نظر برسد، اما با کاهش هزینههای شکست جامعه خلاق و نوآور میتواند آنها را به نوآوری بیشتر تشویق نماید.
⭕️نگاه به انسان نوآور، نه بنگاه نوآور
این واقعیت که «نوآوری و توسعه فناوری تولیدکننده ارزش افزوده برای بنگاهها هستند و عامل اصلی افزایش تفاوت میان هزینه تولید و درآمد است» در بسیاری از کشورها مبنای سیاستهای تشویقی معافیتهای مالیاتی مانند سیاست اعتبار مالیاتی تحقیق و توسعه (R&D Tax Credit) شده است. در حقیقت بسیاری از نظریههای نوآوری که برآمده از نگاههای بازار آزاد هستند، وزن بالایی به این نوع از سیاستها میدهند. نمونه ایرانی و البته پراشتباه داخلی آن نیز میشود: معافیت مالیاتی دانشبنیان!
به عبارت دیگر آنچه در این نگاه بازار آزاد کمتر مورد توجه قرار میگیرد، نگاه به انسان نوآور است. در سیاست بازار آزاد نوآوری از منظر بنگاهی بیش از منظر انسانی (که در نگاه سوسیال-دموکراسی وجود دارد) مورد توجه است.
برخی از شواهد اقتصادی نیز این موضوع را بیش از گذشته زیر ذرهبین قرار میدهد. به عنوان نمونه در سوئد با وجود درآمد بالایی که نوآوران دارند، اما حاضر به پرداخت مالیاتهای سنگین نیز هستند، بدون آنکه تصمیم به تغییر مکان جغرافیایی شرکت خود بگیرند. برای مثال مالکان شرکتهای نوآور ایکیا و اریکسون، این سیاست مالیاتی در کشور خود را تاب می آورند و حاضر به پرداخت مالیاتهای سنگین هستند، بدون آنکه تصمیم به تغییر ملیت یا تغییر دفتر مرکزی خود بگیرند. آنها اکوسیستم و جامعه خود را بخشی از جریان نوآوری میدانند و به همین دلیل منافع حضور در کشوری با مالیات بالا را بر کشورهای رقیب، بالاتر میدانند.
این رتبهبندی به ما هشدار میدهد که توسعه نوآوری و آنچه امروز در ایران با نام دانشبنیان سر زبانها افتاده است، به اندازهای که نیازمند بستههای تشویقی بازار آزاد مانند اعتبار مالیاتی برای نوآورها باشد، نیازمند بستههایی رفاهی و عمومیتر برای انسانهای خلاق و نوآور است. بستههایی که نیازهای این جامعه خلاق را مد نظر قرار دهد، بستههایی که اجازه نوآوری، متفاوت اندیشیدن و خلق جهانی دیگر را میسر کند.
در واقع این پیچیدگی که کشورهای سوسیال-دموکرات همزمان که به دنبال تامین حداقلها برای عموم مردم هستند، در حال تضمین دادن به نوآوران شکستخورده هم هستند؛ نیاز به ادراکی امروزیتر دارد.
انسان محور اصلی دانش و خلاقیت است و هر سیاستی بدون توجه به انسان و خواستههای او نمیتواند ما را به نوآوری یا دانشبنیان بودن برساند.
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
🖋امیر ناظمی و آزیتا تقوایی
⭕️رتبهبندی نوآورترین کشورها
رتبهبندی کشورهای نوآور جهان به ما نشان میدهد که در میان ۴ کشور برتر نوآور جهان، دو کشور سوییس و سوئد به عنوان کشورهای سوسیال-دموکرات و دو کشور امریکا و انگلیس به عنوان کشورهای لیبرال، در رتبههای ۱ تا ۴ قرار دارند.
شاید همین رتبهبندی کافی است تا در خصوص برخی از سیاستهای مشوق نوآوری و نظام ملی نوآوری این کشورها، پرسشهایی جدی طرح شود.
در واقع تفاوت سیاستهای نوآوری در این کشورها، علیرغم تفاوتهای جدیشان، نتایج کم و بیش مشابهی به بار آورده است، البته بیشتر به نفع سوسیال-دموکراتها!
⭕️سیاست نوآوری در نظامهای اقتصادی-اجتماعی
اگرچه توسعه نوآوری در کشورهای امریکا و انگلیس، و بر اساس منطق آزادسازی اقتصادی و بیشینهسازی منفعت فردی، اغلب بر پایه ارائه مشوقها به افراد نوآور و حفاظت از حقوق مالکیت فکری آنها و تشویق بنگاهها به فعالیت تحقیق و توسعه (R&D) استوار است؛ اما کشورهای سوسیال-دموکرات با تمرکز بر سویههای دیگری از تشویق نوآوری توانستهاند تا گوی رقابت را در سالهای اخیر بربایند.
در سوئد و سوییس سیاستها بر پایه منطق تامین رفاه اولیه برای عموم مردم است. به عبارت دیگر این کشورها با تامین و تضمین حداقلی از رفاه عمومی این پیام را به جامعه نوآور خود میدهد که آنان میتوانند با نگرانیهایی کمتر به سمت نوآوری و شناکردن در خلاف مسیر آب، اقدام نمایند. فراموش نکنیم که همواره نوآوری دو سو دارد، سوی بازنده آن جایی که است هراس اصلی انسانهای نوآور است. انسان نوآور همواره ترس شکست دارد و همین ترس شکست مانعی میشود برای نوآوری.
به عبارت دیگر کشورهای طرفدار بازار آزاد بیشتر حامی برندگان هستند و این حمایت پایه سیاستهای نوآوریشان است؛ در حالی که کشورهای سوسیال-دموکرات بیشتر کاهشدهنده هزینههای شکست هستند، تا با کاهش این هراس زمینهساز توسعه نوآوری شوند.
نرخ بالای مالیات در کشورهای اسکاندیناوی و سوسیال-دموکراتها اگرچه در نگاه نخست میتواند یکی از موانع توسعه فناوری و نوآوری به نظر برسد، اما با کاهش هزینههای شکست جامعه خلاق و نوآور میتواند آنها را به نوآوری بیشتر تشویق نماید.
⭕️نگاه به انسان نوآور، نه بنگاه نوآور
این واقعیت که «نوآوری و توسعه فناوری تولیدکننده ارزش افزوده برای بنگاهها هستند و عامل اصلی افزایش تفاوت میان هزینه تولید و درآمد است» در بسیاری از کشورها مبنای سیاستهای تشویقی معافیتهای مالیاتی مانند سیاست اعتبار مالیاتی تحقیق و توسعه (R&D Tax Credit) شده است. در حقیقت بسیاری از نظریههای نوآوری که برآمده از نگاههای بازار آزاد هستند، وزن بالایی به این نوع از سیاستها میدهند. نمونه ایرانی و البته پراشتباه داخلی آن نیز میشود: معافیت مالیاتی دانشبنیان!
به عبارت دیگر آنچه در این نگاه بازار آزاد کمتر مورد توجه قرار میگیرد، نگاه به انسان نوآور است. در سیاست بازار آزاد نوآوری از منظر بنگاهی بیش از منظر انسانی (که در نگاه سوسیال-دموکراسی وجود دارد) مورد توجه است.
برخی از شواهد اقتصادی نیز این موضوع را بیش از گذشته زیر ذرهبین قرار میدهد. به عنوان نمونه در سوئد با وجود درآمد بالایی که نوآوران دارند، اما حاضر به پرداخت مالیاتهای سنگین نیز هستند، بدون آنکه تصمیم به تغییر مکان جغرافیایی شرکت خود بگیرند. برای مثال مالکان شرکتهای نوآور ایکیا و اریکسون، این سیاست مالیاتی در کشور خود را تاب می آورند و حاضر به پرداخت مالیاتهای سنگین هستند، بدون آنکه تصمیم به تغییر ملیت یا تغییر دفتر مرکزی خود بگیرند. آنها اکوسیستم و جامعه خود را بخشی از جریان نوآوری میدانند و به همین دلیل منافع حضور در کشوری با مالیات بالا را بر کشورهای رقیب، بالاتر میدانند.
این رتبهبندی به ما هشدار میدهد که توسعه نوآوری و آنچه امروز در ایران با نام دانشبنیان سر زبانها افتاده است، به اندازهای که نیازمند بستههای تشویقی بازار آزاد مانند اعتبار مالیاتی برای نوآورها باشد، نیازمند بستههایی رفاهی و عمومیتر برای انسانهای خلاق و نوآور است. بستههایی که نیازهای این جامعه خلاق را مد نظر قرار دهد، بستههایی که اجازه نوآوری، متفاوت اندیشیدن و خلق جهانی دیگر را میسر کند.
در واقع این پیچیدگی که کشورهای سوسیال-دموکرات همزمان که به دنبال تامین حداقلها برای عموم مردم هستند، در حال تضمین دادن به نوآوران شکستخورده هم هستند؛ نیاز به ادراکی امروزیتر دارد.
انسان محور اصلی دانش و خلاقیت است و هر سیاستی بدون توجه به انسان و خواستههای او نمیتواند ما را به نوآوری یا دانشبنیان بودن برساند.
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
ویرگول
⚛️دانشبنیان؛ بنگاهمحور یا انسانمحور؟
تفاوت نظامهای اقتصادی-اجتماعی منجر به تفاوت در سیاستهای نوآوری و در خروجیهای نوآوری میشود. در میان ۴ کشور نوآو دو مورد از… مورد…ستند ..
⚛️گرانکردن اینترنت؛ نابودی یک زیرساخت ملی!
🖋امیر ناظمی
⭕️توسعه زیرساخت، ماموریتی دولتی
توسعهی هر بخشی از کشور نیازمند توجه همزمان به هر دو دسته کارکردهای بخش خصوصی و حاکمیتی است. به عبارت دیگر دولتهای مدرن وظیفه دارند تا به عنوان یکی از وظایف حاکمیتی خود، زیرساختهای توسعه فناورانه یا اقتصادی را فراهم آورند. این زیرساختها امکان و فرصت رشد را برای بخش خصوصی آن کشور فراهم میآورد.
آیا بدون زیرساخت ارتباطی گسترده، آمریکا میتوانست دارندهی بزرگترین پلتفرمها و شرکتهای اقتصاد دیجیتال جهان باشد؟ همان اندازه که پاسخ این پرسش مشخص است، وظایف دولتها نیز مشخص هستند. دولتها بدون ایجاد زیرساختهای توسعهای نمیتوانند به رشد و توسعه دست یابند. به این ترتیب اگر زیرساختهای یک کشور ضعیف شود؛ عملا میزان سرمایهگذاری بخش خصوصی و رشد آن بخش در ادامه متوقف و کند میشود و همین نقطه سرآغاز ضعیفتر شدن زیرساختها میشود. پس بخش خصوصی بر پایه این زیرساختها است که تصمیم به سرمایهگذاری مینماید؛ چرا که زیرساختها برخی از طرحها را امکانپذیر میکنند و برخی از طرحها را از امکانپذیری اقتصادی خارج میکند.
⭕️توسعه زیرساخت از جیب چه کسی؟
ایجاد زیرساخت نیازمند سرمایهگذاری است و بدون سرمایهگذاری فرصتهای رشد در آینده از یک کشور گرفته میشود. اما سوال جدی آن است که هزینه این سرمایهگذاری باید از جیب چه کسی پرداخت شود؟ کشورهای موفق که زیرساختهای قویتر نیز ایجاد کردهاند، بیش از هر عاملی، توانمند در طراحی مدلهای برنده-برنده برای سرمایهگذاری بودهاند. کشورهایی که نظامهای تامین مالی متنوعتری داشتهاند، از فرصتهای سرمایهپذیری نیز بهره بهتری بردهاند.
سادهترین روش و به همان اندازه اشتباهترین روش برای تامین مالی، تامین آن از جیب مردم است! تن دادن به افزایش نرخ اینترنت یعنی آغاز نابودسازی اقتصاد دیجیتال ایران. در حقیقت بدون شکلگیری یک اقتصاد دیجیتال توانمند، نمیتوان انتظار داشت که منابع مناسب با نیاز کشور، قابل تامین از جیب مردم باشد. سه دلیل اصلی برای «شکست بازار» در زیرساختهای فناورانه عبارتند از:
1⃣توانایی شناسایی فناوریهای برنده
2⃣ریسک بالای توسعه فناوری
3⃣کالای عمومی بودن فناوری
به این دلایل است که دولتها مجوز مداخله برای توسعه زیرساخت دریافت میکنند.
همزمان نباید فراموش کرد که میزان مصرف اینترنت مهمترین عامل و شاخص رشد اقتصاد دیجیتال است. اگر امروز VODها یا شرکتهای خدماتی و پلتفرمهای خرید و فروش دارای ضریب نفوذ بالایی هستند، حاصل ترکیب ۳گانه زیر است:
۱-در دسترس بودن شبکه
۲-استطاعت مالی برای پرداخت هزینههای اینترنت
۳-توانمندی و مهارت شهروندان (سواد دیجیتالی)
در مرحله نخست اقتصاد دیجیتال کشور، اولی بر پایه گسترش سریع و افزایش ضریب نفوذ و دومی از طریق ثابت نگهداشته شدن تعرفه به دست آمد. سومی نیز حاصل گسترش بیرویه آموزش عالی در ایران بود. در دوران اقتصاد دیجیتال همین گستردگی نفوذ استفاده از اینترنت یکی از زیرساختهای کلیدی هر کشوری هست وخواهد بود. هر عاملی که از این داشته اصلی بکاهد، در حقیقت کاهش از یک دارایی ملی است. گران کردن تعرفه در دوران فعلی و با توجه به وضعیت اقتصادی سخت مردم، منجر به کاهش روند متداول رشد ترافیک خواهد شد. این کاهش در یک بازه زمانی کوتاه اتفاق خواهد افتاد و به دنبال آن از میزان رشد و پیوستن گروههای تازه به فضای اقتصاد دیجیتال و استفاده از اپلیکیشنهای موبایلی خواهد کاست.
⭕️راهحل چیست؟
پس چگونه هم سرمایهگذاری کرد و هم تعرفه را افزایش نداد؟
سرمایهگذاری در حوزه ارتباطاتی برای همه کشورها به همان دلایلی که در بالا گفته شد، مهم بوده است. کشورها همواره این ترس را داشتهاند که اپراتورها و شرکتهای مخابراتی به دلیل فقدان انگیزههای مالی به دنبال سرمایهگذاری (خصوصا در مناطق کمتر برخوردار یا حوزههای دارای ریسک بالا) نروند. به همین دلیل از مفهوم «خدمات عمومی الزامشده» Universal Service Obligation (USO) استفاده میکنند؛ که بر اساس آن دولتها با توافق اپراتورها در سرمایهگذاری خود (حوزههای با صرفه کم اقتصادی) مشوق مالی دولتی میگیرند. یعنی دولت بخشی از سهم خود را از اپراتورها (به دلیل فعالیت نیمهانحصاری) را در ازاء سرمایهگذاری دریافت نمیکند.
به این ترتیب شرکتهای مخابراتی در صورتی که در توسعه زیرساختها سرمایهگذاری کنند، تا سقف مشخصی (تعیین توسط سازمان تنظیم مقررات) از پرداخت سهم دولت معاف میشوند. این روش در ساختار فعلی اداری ایران قابل انجام و از روندی مشابه با طرح USO (اینترنت روستایی) دولت پیش برخوردار است.
تامین مالی توسعه زیرساختها در وضعیت فعلی باید از منابع مربوط به دولت انجام شود و نه از جیب مستقیم مردم. آینده بلندمدت را نباید منافع کوتاهمدت گروههای ذینفع کرد.
@ShareNovate
🖋امیر ناظمی
⭕️توسعه زیرساخت، ماموریتی دولتی
توسعهی هر بخشی از کشور نیازمند توجه همزمان به هر دو دسته کارکردهای بخش خصوصی و حاکمیتی است. به عبارت دیگر دولتهای مدرن وظیفه دارند تا به عنوان یکی از وظایف حاکمیتی خود، زیرساختهای توسعه فناورانه یا اقتصادی را فراهم آورند. این زیرساختها امکان و فرصت رشد را برای بخش خصوصی آن کشور فراهم میآورد.
آیا بدون زیرساخت ارتباطی گسترده، آمریکا میتوانست دارندهی بزرگترین پلتفرمها و شرکتهای اقتصاد دیجیتال جهان باشد؟ همان اندازه که پاسخ این پرسش مشخص است، وظایف دولتها نیز مشخص هستند. دولتها بدون ایجاد زیرساختهای توسعهای نمیتوانند به رشد و توسعه دست یابند. به این ترتیب اگر زیرساختهای یک کشور ضعیف شود؛ عملا میزان سرمایهگذاری بخش خصوصی و رشد آن بخش در ادامه متوقف و کند میشود و همین نقطه سرآغاز ضعیفتر شدن زیرساختها میشود. پس بخش خصوصی بر پایه این زیرساختها است که تصمیم به سرمایهگذاری مینماید؛ چرا که زیرساختها برخی از طرحها را امکانپذیر میکنند و برخی از طرحها را از امکانپذیری اقتصادی خارج میکند.
⭕️توسعه زیرساخت از جیب چه کسی؟
ایجاد زیرساخت نیازمند سرمایهگذاری است و بدون سرمایهگذاری فرصتهای رشد در آینده از یک کشور گرفته میشود. اما سوال جدی آن است که هزینه این سرمایهگذاری باید از جیب چه کسی پرداخت شود؟ کشورهای موفق که زیرساختهای قویتر نیز ایجاد کردهاند، بیش از هر عاملی، توانمند در طراحی مدلهای برنده-برنده برای سرمایهگذاری بودهاند. کشورهایی که نظامهای تامین مالی متنوعتری داشتهاند، از فرصتهای سرمایهپذیری نیز بهره بهتری بردهاند.
سادهترین روش و به همان اندازه اشتباهترین روش برای تامین مالی، تامین آن از جیب مردم است! تن دادن به افزایش نرخ اینترنت یعنی آغاز نابودسازی اقتصاد دیجیتال ایران. در حقیقت بدون شکلگیری یک اقتصاد دیجیتال توانمند، نمیتوان انتظار داشت که منابع مناسب با نیاز کشور، قابل تامین از جیب مردم باشد. سه دلیل اصلی برای «شکست بازار» در زیرساختهای فناورانه عبارتند از:
1⃣توانایی شناسایی فناوریهای برنده
2⃣ریسک بالای توسعه فناوری
3⃣کالای عمومی بودن فناوری
به این دلایل است که دولتها مجوز مداخله برای توسعه زیرساخت دریافت میکنند.
همزمان نباید فراموش کرد که میزان مصرف اینترنت مهمترین عامل و شاخص رشد اقتصاد دیجیتال است. اگر امروز VODها یا شرکتهای خدماتی و پلتفرمهای خرید و فروش دارای ضریب نفوذ بالایی هستند، حاصل ترکیب ۳گانه زیر است:
۱-در دسترس بودن شبکه
۲-استطاعت مالی برای پرداخت هزینههای اینترنت
۳-توانمندی و مهارت شهروندان (سواد دیجیتالی)
در مرحله نخست اقتصاد دیجیتال کشور، اولی بر پایه گسترش سریع و افزایش ضریب نفوذ و دومی از طریق ثابت نگهداشته شدن تعرفه به دست آمد. سومی نیز حاصل گسترش بیرویه آموزش عالی در ایران بود. در دوران اقتصاد دیجیتال همین گستردگی نفوذ استفاده از اینترنت یکی از زیرساختهای کلیدی هر کشوری هست وخواهد بود. هر عاملی که از این داشته اصلی بکاهد، در حقیقت کاهش از یک دارایی ملی است. گران کردن تعرفه در دوران فعلی و با توجه به وضعیت اقتصادی سخت مردم، منجر به کاهش روند متداول رشد ترافیک خواهد شد. این کاهش در یک بازه زمانی کوتاه اتفاق خواهد افتاد و به دنبال آن از میزان رشد و پیوستن گروههای تازه به فضای اقتصاد دیجیتال و استفاده از اپلیکیشنهای موبایلی خواهد کاست.
⭕️راهحل چیست؟
پس چگونه هم سرمایهگذاری کرد و هم تعرفه را افزایش نداد؟
سرمایهگذاری در حوزه ارتباطاتی برای همه کشورها به همان دلایلی که در بالا گفته شد، مهم بوده است. کشورها همواره این ترس را داشتهاند که اپراتورها و شرکتهای مخابراتی به دلیل فقدان انگیزههای مالی به دنبال سرمایهگذاری (خصوصا در مناطق کمتر برخوردار یا حوزههای دارای ریسک بالا) نروند. به همین دلیل از مفهوم «خدمات عمومی الزامشده» Universal Service Obligation (USO) استفاده میکنند؛ که بر اساس آن دولتها با توافق اپراتورها در سرمایهگذاری خود (حوزههای با صرفه کم اقتصادی) مشوق مالی دولتی میگیرند. یعنی دولت بخشی از سهم خود را از اپراتورها (به دلیل فعالیت نیمهانحصاری) را در ازاء سرمایهگذاری دریافت نمیکند.
به این ترتیب شرکتهای مخابراتی در صورتی که در توسعه زیرساختها سرمایهگذاری کنند، تا سقف مشخصی (تعیین توسط سازمان تنظیم مقررات) از پرداخت سهم دولت معاف میشوند. این روش در ساختار فعلی اداری ایران قابل انجام و از روندی مشابه با طرح USO (اینترنت روستایی) دولت پیش برخوردار است.
تامین مالی توسعه زیرساختها در وضعیت فعلی باید از منابع مربوط به دولت انجام شود و نه از جیب مستقیم مردم. آینده بلندمدت را نباید منافع کوتاهمدت گروههای ذینفع کرد.
@ShareNovate
⚛️مطالبات اجتماعی را سیاسی نکنیم!
🖋امیر ناظمی
در یک سال گذشته ۲سرنوشت مختلف برای یک موضوع مشابه روی داده است:
1️⃣سرنوشت۱: طرح صیانت ابتدا اصل۸۵ شد، اما با واکنش منفی مردم. همین واکنش منفی ابتدا منجر به بهبودهایی جزئی در طرح شد؛ اما نهایتا طرح در میان انبوه مخالفت عمومی، به صحن بازگشت و سپس دیروز با امضاء رییس مجلس از دستور کار مجلس خارج شد و به شورای عالی فضای مجازی رفت.
2️⃣سرنوشت۲: طرح جوانی جمعیت در همان زمان اصل ۸۵ شد، اما به سرعت به سمت اجرا پیش رفت و در هفته گذشته بخشنامه متوقف شدن غربالگری جنین، با انبوهی از چالشهای بلندمدت اجتماعی، صادر شد.
هر دو طرح از ابتدا پر هیاهیو بودند، اولی متوقف شد و دومی به صورت کابوسواری در حال اجرا است. پرسش کلیدی که برای «توسعه ایران» پیش روی ماست، دلایل تفاوت این ۲ سرنوشت است.
⭕️درسآموزی۱: جامعه تخصصی
«طرح صیانت»، حوزهی تخصصی «فناوری اطلاعات و ارتباطات» و «طرح جوانی جمعیت» حوزهی تخصصی «بهداشت و سلامت» را هدف قرار میداد. هر دو طرح در نگاه نخست، طرحهایی تخصصی هستند اما با پیامدهای فراگیر اجتماعی.
اما تفاوت سرنوشت این ۲ طرح را میتوان در میان دو اجتماع تخصصی جستجو کرد. اجتماع فعالان فناوری اطلاعات و ارتباطات، علیرغم آنکه قدمتی کوتاهمدت دارند، دارای هویت تعریف شدهای به نام «اکوسیستم استارتآپی» هستند. هویتی که در دهه گذشته در قالب رویدادهای استارتآپی، نشریات، کنشگری شبکههای مجازی و نهادهای تخصصی شکل گرفته است. برگزاری کمپینهای اجتماعی و بشردوستانه هماهنگ و منسجم میان این اکوسیستم به این اجتماع تخصصی، یک هویت متمایزکننده بخشیده است؛ هویتی که از طریق آن فعالان این حوزه قادر به متمایزسازی خود از سایر حوزهها هستند.
در مقابل اجتماع تخصصی بهداشت و سلامت، هم از قدمتی طولانیتر، هم از جامعهای بزرگتر و دارای ارتباط بیشتر با شهروندان و هم برخوردار از نهادهایی قدیمی مانند «نظام پزشکی» یا نشریات متنوع است. اما این اجتماع تخصصی به واسطه سیاستهایی اشتباه، فاقد هر گونه هویت متمایزکننده در دهههای اخیر شده است. پزشکان دارای فعالیتهای اجتماعی، به دلایل مختلفی مانند هزینه بالای اظهارنظر یا بیش از حد پزشکیشدن، از عرصه کنشگری کنار گذاشته شدهاند. متاسفانه «اجتماع پزشکی» در سالهای اخیر بیشتر صدای صنفی بوده است. صدایی که در بهترین حالت یا معترض فیلمها بوده است یا درگیر مالیات و تعرفه پزشکی و دستگاه پوز! این تصویر از پزشک و پزشکی بیش از همه مورد اعتراض پزشکان بوده است.
به این ترتیب اجتماع پزشکی به مرور ابتدا سرمایه اجتماعیاش را از دست داده؛ و در فضای عمومی فعلی نه صدایی دارد و نه کنشگرانی که اعتبارشان چیزی بیش از تخصص پزشکیشان باشد.
تفاوت کلیدی میان این دو سرنوشت را میتوان بیش از هر عاملی در تفاوت میان این دو اجتماع تخصصی مشاهده کرد.
⭕️درسآموزی۲: کارزارهای اجتماعی
کارزار مخالفت با طرح صیانت به خوبی توانست خود را در چارچوب یک حرکت اجتماعی حفظ کند. مخالفان کلیدی طرح صیانت، از میان چهرههای همسو با هر دو گروه سیاسی اصولگرا و اصلاحطلب بودند. این ویژگی کلیدی باعث شد تا به مرور زمان این مطالبهگری از رنگ و بوی سیاسی حداکثر فاصله را بگیرد. در حقیقت گفتوگو میان افراد، فارغ از دلبستگیهای سیاسیشان، امکان شکلگیری یک اجماع تخصصی را فراهم آورده است.
مخالفت با طرح صیانت این ظرفیت را داشت، که به سرعت تبدیل به مطالبهای سیاسی و حتی در تعارض با نظام سیاسی شود. اما همان «اجتماع تخصصی» از تبدیل این مطالبه اجتماعی به یک «مطالبه سیاسی» جلوگیری کرد و همین بزرگترین عامل موفقیت بود.
«فشار از پایین، چانهزنی از بالا» راهبرد پایهای اصلاحطلبان در چند دهه گذشته بوده است. راهبردی که اگر نگوییم از ابتدا اشتباه بود؛ باید بگوییم تاریخ انقضاء آن سالهاست فرارسیده است. این فشار از پایین تبدیل به نوعی فرصتطلبی سیاسی در میان اطلاحطلبان شده است. آنان در مطالبات مختلف اجتماعی و صنفی، خواسته یا ناخواسته، مساله را تبدیل به یک امر سیاسی میکنند. واقعیت سیاسی ایران امروز بیشتر نشانگر آن است که همین تبدیل همهجانبه امر اجتماعی به سیاسی، واکنش جناح اصولگرا به دنبال دارد؛ و این واکنش گاه تا سر حد یک رقابت سیاسی میتواند خواست مردم و رفاه عمومی را قربانی کند.
اغلب اصولگرا با نگاه منفی به شبکههای اجتماعی هر نوع مطالبهگری را بلافاصله توطئهای از آمریکا و انگلیس و طرحی براندازنه میدانند. همین کژفهمی است که گاه با افزوده شدن اصلاحطلبان به صف مخالفان، اصولگرایان را مصممتر برای پیشبرد یک اشتباه میکند.
شاید توسعه ایران نیاز داشته باشد تا اصلاحطلبان با «مسوولیت اجتماعی» در مطالبات اجتماعی مشارکت ورزند. شاید ما برای توسعه نیاز داریم تا در برابر مصادره «مطالبات اجتماعی» توسط سیاستمداران حساس باشیم.
🖋امیر ناظمی
در یک سال گذشته ۲سرنوشت مختلف برای یک موضوع مشابه روی داده است:
1️⃣سرنوشت۱: طرح صیانت ابتدا اصل۸۵ شد، اما با واکنش منفی مردم. همین واکنش منفی ابتدا منجر به بهبودهایی جزئی در طرح شد؛ اما نهایتا طرح در میان انبوه مخالفت عمومی، به صحن بازگشت و سپس دیروز با امضاء رییس مجلس از دستور کار مجلس خارج شد و به شورای عالی فضای مجازی رفت.
2️⃣سرنوشت۲: طرح جوانی جمعیت در همان زمان اصل ۸۵ شد، اما به سرعت به سمت اجرا پیش رفت و در هفته گذشته بخشنامه متوقف شدن غربالگری جنین، با انبوهی از چالشهای بلندمدت اجتماعی، صادر شد.
هر دو طرح از ابتدا پر هیاهیو بودند، اولی متوقف شد و دومی به صورت کابوسواری در حال اجرا است. پرسش کلیدی که برای «توسعه ایران» پیش روی ماست، دلایل تفاوت این ۲ سرنوشت است.
⭕️درسآموزی۱: جامعه تخصصی
«طرح صیانت»، حوزهی تخصصی «فناوری اطلاعات و ارتباطات» و «طرح جوانی جمعیت» حوزهی تخصصی «بهداشت و سلامت» را هدف قرار میداد. هر دو طرح در نگاه نخست، طرحهایی تخصصی هستند اما با پیامدهای فراگیر اجتماعی.
اما تفاوت سرنوشت این ۲ طرح را میتوان در میان دو اجتماع تخصصی جستجو کرد. اجتماع فعالان فناوری اطلاعات و ارتباطات، علیرغم آنکه قدمتی کوتاهمدت دارند، دارای هویت تعریف شدهای به نام «اکوسیستم استارتآپی» هستند. هویتی که در دهه گذشته در قالب رویدادهای استارتآپی، نشریات، کنشگری شبکههای مجازی و نهادهای تخصصی شکل گرفته است. برگزاری کمپینهای اجتماعی و بشردوستانه هماهنگ و منسجم میان این اکوسیستم به این اجتماع تخصصی، یک هویت متمایزکننده بخشیده است؛ هویتی که از طریق آن فعالان این حوزه قادر به متمایزسازی خود از سایر حوزهها هستند.
در مقابل اجتماع تخصصی بهداشت و سلامت، هم از قدمتی طولانیتر، هم از جامعهای بزرگتر و دارای ارتباط بیشتر با شهروندان و هم برخوردار از نهادهایی قدیمی مانند «نظام پزشکی» یا نشریات متنوع است. اما این اجتماع تخصصی به واسطه سیاستهایی اشتباه، فاقد هر گونه هویت متمایزکننده در دهههای اخیر شده است. پزشکان دارای فعالیتهای اجتماعی، به دلایل مختلفی مانند هزینه بالای اظهارنظر یا بیش از حد پزشکیشدن، از عرصه کنشگری کنار گذاشته شدهاند. متاسفانه «اجتماع پزشکی» در سالهای اخیر بیشتر صدای صنفی بوده است. صدایی که در بهترین حالت یا معترض فیلمها بوده است یا درگیر مالیات و تعرفه پزشکی و دستگاه پوز! این تصویر از پزشک و پزشکی بیش از همه مورد اعتراض پزشکان بوده است.
به این ترتیب اجتماع پزشکی به مرور ابتدا سرمایه اجتماعیاش را از دست داده؛ و در فضای عمومی فعلی نه صدایی دارد و نه کنشگرانی که اعتبارشان چیزی بیش از تخصص پزشکیشان باشد.
تفاوت کلیدی میان این دو سرنوشت را میتوان بیش از هر عاملی در تفاوت میان این دو اجتماع تخصصی مشاهده کرد.
⭕️درسآموزی۲: کارزارهای اجتماعی
کارزار مخالفت با طرح صیانت به خوبی توانست خود را در چارچوب یک حرکت اجتماعی حفظ کند. مخالفان کلیدی طرح صیانت، از میان چهرههای همسو با هر دو گروه سیاسی اصولگرا و اصلاحطلب بودند. این ویژگی کلیدی باعث شد تا به مرور زمان این مطالبهگری از رنگ و بوی سیاسی حداکثر فاصله را بگیرد. در حقیقت گفتوگو میان افراد، فارغ از دلبستگیهای سیاسیشان، امکان شکلگیری یک اجماع تخصصی را فراهم آورده است.
مخالفت با طرح صیانت این ظرفیت را داشت، که به سرعت تبدیل به مطالبهای سیاسی و حتی در تعارض با نظام سیاسی شود. اما همان «اجتماع تخصصی» از تبدیل این مطالبه اجتماعی به یک «مطالبه سیاسی» جلوگیری کرد و همین بزرگترین عامل موفقیت بود.
«فشار از پایین، چانهزنی از بالا» راهبرد پایهای اصلاحطلبان در چند دهه گذشته بوده است. راهبردی که اگر نگوییم از ابتدا اشتباه بود؛ باید بگوییم تاریخ انقضاء آن سالهاست فرارسیده است. این فشار از پایین تبدیل به نوعی فرصتطلبی سیاسی در میان اطلاحطلبان شده است. آنان در مطالبات مختلف اجتماعی و صنفی، خواسته یا ناخواسته، مساله را تبدیل به یک امر سیاسی میکنند. واقعیت سیاسی ایران امروز بیشتر نشانگر آن است که همین تبدیل همهجانبه امر اجتماعی به سیاسی، واکنش جناح اصولگرا به دنبال دارد؛ و این واکنش گاه تا سر حد یک رقابت سیاسی میتواند خواست مردم و رفاه عمومی را قربانی کند.
اغلب اصولگرا با نگاه منفی به شبکههای اجتماعی هر نوع مطالبهگری را بلافاصله توطئهای از آمریکا و انگلیس و طرحی براندازنه میدانند. همین کژفهمی است که گاه با افزوده شدن اصلاحطلبان به صف مخالفان، اصولگرایان را مصممتر برای پیشبرد یک اشتباه میکند.
شاید توسعه ایران نیاز داشته باشد تا اصلاحطلبان با «مسوولیت اجتماعی» در مطالبات اجتماعی مشارکت ورزند. شاید ما برای توسعه نیاز داریم تا در برابر مصادره «مطالبات اجتماعی» توسط سیاستمداران حساس باشیم.
شرق
مطالبات اجتماعی را سیاسی نکنیم!
در یک سال گذشته دو سرنوشت مختلف برای یک موضوع مشابه روی داده است:
سرنوشت ۱: طرح صیانت ابتدا اصل ۸۵ شد؛ اما با واکنش منفی مردم. همین واکنش منفی ابتدا منجر به بهبودهایی جزئی در طرح شد؛ اما نهایتا طرح در میان انبوه مخالفت عمومی، به صحن بازگشت و سپس دیروز…
سرنوشت ۱: طرح صیانت ابتدا اصل ۸۵ شد؛ اما با واکنش منفی مردم. همین واکنش منفی ابتدا منجر به بهبودهایی جزئی در طرح شد؛ اما نهایتا طرح در میان انبوه مخالفت عمومی، به صحن بازگشت و سپس دیروز…
Forwarded from شبکه توسعه
🔲⭕️پروفسور بالتازار دروغ بود!
دکتر مجتبی لشکربلوکی
کارتون شیرین و در عین حال احمقانه پروفسور بالتازار را یادتان میآید؟ مشکلی که پیش میآمد، مسئولین یا مردم شهر به سراغ دانشمند ریزه و محبوب شهر، پروفسور بالتازار میرفتند. جناب پروفسور، شروع می کرد به راه رفتن و با فکر کردن و فکر کردن و فکر کردن، یکباره یک فکر بدیع به سرش میزد و میرفت چهار تا دکمه را میزد و یک ماشین بزرگ شروع میکرد به کار، و آخرش یک ماده شیمیایی یا یک ماشین دیگری بیرون میداد که مسئله را، هرچه که بود، حل میکرد. نگاه خیلی از مردم و مسئولین ما به مقوله علم و تکنولوژی نگاهی پروفسور بالتازارانه است! (برداشت از کانال جناب گاو)
☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
جوان تر که بودم فکر می کردم که همه چیز «یک» جواب علمی مشخص دارد که باید آن را کشف کرد. دانشمندان، دکترها و متخصصان، برای من مانند یک بت بزرگ بودند که جواب درست را در آستین شان دارند.
این روزها، هرچند همچنان به علم به عنوان ابزاری برای اداره عاقلانه جوامع معتقدم، اما این بت های قبلی برای من فرو ریختند به چندین دلیل که سه دلیلش را اینجا می نویسم:
۱. اگر علم واقعا دقیق و قطعی است. چرا متخصصان یک رشته یک حرف واحد نمی زنند. خاطرم هست روزی یکی از وزرای اقتصاد می گفت که اگر دو اقتصاددان در یک اتاق باشند معمولا دو نظریه از آن بیرون می آید و گاهی هم سه نظریه!! فقط اقتصاد هم نیست، فیزیوتراپ ها، متخصصین علوم اعصاب، جامعه شناس ها و موزیسین ها هم نظرات و نظریات متفاوتی دارند. بنابراین آن قدرها که ما فکر می کنیم علم (یا دست کم نمادهای علم) قطعی و دقیق نیست.
۲. فهمیدم علوم انسانی و اجتماعی که بیشتر مرتبط با کشورداری و توسعه هستند اصلا به میزان علوم پایه و مهندسی دقیق نیستند. محاسبات نیوتونی، استاتیک و مقاومت مصالح در ساختن یک پل در سان فرانسیسکو و سبزوار یکی است. اما مدیریت دو شرکت همسایه در یک شهر چه سان فرانسسیسکو باشد چه سبزوار متفاوت است و غیرقابل تقلید.
۳. فهمیدم در کشورداری و اداره سازمان، اصلا ما با مسایل شسته رفته سروکار نداریم. مسایلی هستند که چندبعدی اند (مثلا هم جنبه اقتصادی دارد هم جنبه اجتماعی) و هم ساختارنایافته (هیچ کس به درستی نمی تواند تمام ابعاد مساله را ببیند و درک کند) و هم مانند یک موجود زنده عمل می کنند (وقتی راه حلی را اجرا می کنی مساله به شکل دیگری در می آید).
به پیش بینی های غلط و تجویزهای اشتباه همان بت های سابق دیگر اشاره نمی کنم.
چه باید کرد؟
تا اطلاع ثانوی به این جمع بندی رسیده ام که برای اداره کشور و سازمان باید از فرمول زیر پیروی کنم.
۱. بالتازاری به دنیا نگاه نکنم. فکر نکنم که با صرف تفکر آن هم به صورت فردی می شود به راه حل رسید. بلکه اولا بخشی از راه حل احتمالا حاصل آزمایش، سعی و خطا، پایلوت کردن (اول اجرا بعد تفکر) است و دوم اینکه هیچ کس از ما عقل کل نیست! بنابراین باید با کوششی جمعی به حقیقت رسید.
۲. بپذیرم که چون موضوعات بین رشته ای هستند، همه اطلاعات نزد یک فرد نیست و همه راه حل ها به ذهن یک فرد نمی رسد. بنابراین مهم ترین تکنولوژی/متدولوژی حل مساله، «گفتگو» است. هنر رهبران کشورها و سازمان ها ایجاد فضایی برای گفتگوی آزاد فراگیر است. کسانی که با من مخالفت می کنند بزرگ ترین خدمت را می کنند چون سوراخ های احتمالی راه حل را بدون هزینه به من نشان می دهند. مخالفان را به سکوت نکشانم.
۳. تا آنجا که می توانم باید حساب و کتاب کنم. تحلیل هزینه-منفعت کنم. عدد و رقم و تحلیل باید مبنای کار من باشد اما چون ما نمی توانیم مطمئن باشیم که به جواب قطعی و بهینه رسیده ایم، بسیاری از تصمیمات توافقی است و نه انتخاب بهینه. بنابراین اقناع و اجماع بین ذینفعان کلیدی برای حل مسایل جمعی بسیار مهم است. ترکیبی از عقلانیت ابزاری و عقلانیت تفاهمی (به تعبیر هابرماس فیلسوف معاصر).
حل مساله در کشور و سازمان یعنی ترکیبی از اقدام، تست، آزمایش، تحلیل، ایده یابی، بحث، نقد و گفتگو و نه فقط فکر کردن و پژوهش علمی. حل کردن مساله ملی یعنی بررسی بین رشته ای، اجماع و توافق جمعی روی معقول ترین و حساب شده ترین گزینه ها نه فقط اینکه یک فرد یک مساله را معجزه وار حل کند. باور کنیم پروفسور بالتازاری وجود ندارد. کشورداری بالتازاری و مدیریت بالتازاری یک توهم است. اگر در جستجوی توسعه هستیم نگاهمان را در مورد علم، دانشمندان، حل مسائل ملی، اهمیت گفتگو و اجماع روزآمد کنیم.
شبکه توسعه (@I_D_network)
به نقل از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی (@Dr_Lashkarbolouki)
دکتر مجتبی لشکربلوکی
کارتون شیرین و در عین حال احمقانه پروفسور بالتازار را یادتان میآید؟ مشکلی که پیش میآمد، مسئولین یا مردم شهر به سراغ دانشمند ریزه و محبوب شهر، پروفسور بالتازار میرفتند. جناب پروفسور، شروع می کرد به راه رفتن و با فکر کردن و فکر کردن و فکر کردن، یکباره یک فکر بدیع به سرش میزد و میرفت چهار تا دکمه را میزد و یک ماشین بزرگ شروع میکرد به کار، و آخرش یک ماده شیمیایی یا یک ماشین دیگری بیرون میداد که مسئله را، هرچه که بود، حل میکرد. نگاه خیلی از مردم و مسئولین ما به مقوله علم و تکنولوژی نگاهی پروفسور بالتازارانه است! (برداشت از کانال جناب گاو)
☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
جوان تر که بودم فکر می کردم که همه چیز «یک» جواب علمی مشخص دارد که باید آن را کشف کرد. دانشمندان، دکترها و متخصصان، برای من مانند یک بت بزرگ بودند که جواب درست را در آستین شان دارند.
این روزها، هرچند همچنان به علم به عنوان ابزاری برای اداره عاقلانه جوامع معتقدم، اما این بت های قبلی برای من فرو ریختند به چندین دلیل که سه دلیلش را اینجا می نویسم:
۱. اگر علم واقعا دقیق و قطعی است. چرا متخصصان یک رشته یک حرف واحد نمی زنند. خاطرم هست روزی یکی از وزرای اقتصاد می گفت که اگر دو اقتصاددان در یک اتاق باشند معمولا دو نظریه از آن بیرون می آید و گاهی هم سه نظریه!! فقط اقتصاد هم نیست، فیزیوتراپ ها، متخصصین علوم اعصاب، جامعه شناس ها و موزیسین ها هم نظرات و نظریات متفاوتی دارند. بنابراین آن قدرها که ما فکر می کنیم علم (یا دست کم نمادهای علم) قطعی و دقیق نیست.
۲. فهمیدم علوم انسانی و اجتماعی که بیشتر مرتبط با کشورداری و توسعه هستند اصلا به میزان علوم پایه و مهندسی دقیق نیستند. محاسبات نیوتونی، استاتیک و مقاومت مصالح در ساختن یک پل در سان فرانسیسکو و سبزوار یکی است. اما مدیریت دو شرکت همسایه در یک شهر چه سان فرانسسیسکو باشد چه سبزوار متفاوت است و غیرقابل تقلید.
۳. فهمیدم در کشورداری و اداره سازمان، اصلا ما با مسایل شسته رفته سروکار نداریم. مسایلی هستند که چندبعدی اند (مثلا هم جنبه اقتصادی دارد هم جنبه اجتماعی) و هم ساختارنایافته (هیچ کس به درستی نمی تواند تمام ابعاد مساله را ببیند و درک کند) و هم مانند یک موجود زنده عمل می کنند (وقتی راه حلی را اجرا می کنی مساله به شکل دیگری در می آید).
به پیش بینی های غلط و تجویزهای اشتباه همان بت های سابق دیگر اشاره نمی کنم.
چه باید کرد؟
تا اطلاع ثانوی به این جمع بندی رسیده ام که برای اداره کشور و سازمان باید از فرمول زیر پیروی کنم.
۱. بالتازاری به دنیا نگاه نکنم. فکر نکنم که با صرف تفکر آن هم به صورت فردی می شود به راه حل رسید. بلکه اولا بخشی از راه حل احتمالا حاصل آزمایش، سعی و خطا، پایلوت کردن (اول اجرا بعد تفکر) است و دوم اینکه هیچ کس از ما عقل کل نیست! بنابراین باید با کوششی جمعی به حقیقت رسید.
۲. بپذیرم که چون موضوعات بین رشته ای هستند، همه اطلاعات نزد یک فرد نیست و همه راه حل ها به ذهن یک فرد نمی رسد. بنابراین مهم ترین تکنولوژی/متدولوژی حل مساله، «گفتگو» است. هنر رهبران کشورها و سازمان ها ایجاد فضایی برای گفتگوی آزاد فراگیر است. کسانی که با من مخالفت می کنند بزرگ ترین خدمت را می کنند چون سوراخ های احتمالی راه حل را بدون هزینه به من نشان می دهند. مخالفان را به سکوت نکشانم.
۳. تا آنجا که می توانم باید حساب و کتاب کنم. تحلیل هزینه-منفعت کنم. عدد و رقم و تحلیل باید مبنای کار من باشد اما چون ما نمی توانیم مطمئن باشیم که به جواب قطعی و بهینه رسیده ایم، بسیاری از تصمیمات توافقی است و نه انتخاب بهینه. بنابراین اقناع و اجماع بین ذینفعان کلیدی برای حل مسایل جمعی بسیار مهم است. ترکیبی از عقلانیت ابزاری و عقلانیت تفاهمی (به تعبیر هابرماس فیلسوف معاصر).
حل مساله در کشور و سازمان یعنی ترکیبی از اقدام، تست، آزمایش، تحلیل، ایده یابی، بحث، نقد و گفتگو و نه فقط فکر کردن و پژوهش علمی. حل کردن مساله ملی یعنی بررسی بین رشته ای، اجماع و توافق جمعی روی معقول ترین و حساب شده ترین گزینه ها نه فقط اینکه یک فرد یک مساله را معجزه وار حل کند. باور کنیم پروفسور بالتازاری وجود ندارد. کشورداری بالتازاری و مدیریت بالتازاری یک توهم است. اگر در جستجوی توسعه هستیم نگاهمان را در مورد علم، دانشمندان، حل مسائل ملی، اهمیت گفتگو و اجماع روزآمد کنیم.
شبکه توسعه (@I_D_network)
به نقل از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی (@Dr_Lashkarbolouki)
⚛️امنیتکشی به بهانه امنیت!
🖋امیر ناظمی، آزیتا تقوایی
در سالهای اخیر سیاستگذاران فضای مجازی، فیلترینگ یا محدودسازی شبکه های اجتماعی را مهمترین راه و شاید تنها راه برقراری امنیت ملی در این فضا دانستهاند؛ همان رویه «فناوریهراسی» که در تاریخ صد سال گذشته شاخصترین رفتار سیاستگذاران ناکاربلد بوده است. یعنی در مواجهه با هر فناوری ابتداییترین ایدهای که تولید و اجرا میشود یک چیز است: محدودسازی دسترسی! درست همانگونهای که از رادیو (۱۳۰۸) تا ویدیو و ماهواره و تماس تصویری تکرار شد، تا رسید به شبکههای اجتماعی.
سیاست اولیه همواره چنین بوده است: محدود کردن دسترسی کاربران به سایتها و شبکه های اجتماعی که محل تولید، تبادل و بازنشر محتوا هستند.
⭕️سیاست ضدامنیتی فیلترینگ
«سیاست فیلترینگ» و محدود کردن دسترسیها، بر خلاف تصور اولیه سیاستگذاران امر، نه تنها منجر به امنیت نمی شود، بلکه خود عامل کاهش #امنیت_کاربران خواهد بود. محدودسازی عملا رفتار کاربران را دچار دستکاری میکند؛ چون با هر مسدودسازی دو اتفاق پدید میآید که هر دو امنیت ملی را کاهش میدهد:
۱.تمرکز جمعیت در پلتفرمهای مجاز: این که با مسدودسازی هر شبکه اجتماعی، کاربران با یک کوچ اجباری به پلتفرمهای باقیمانده، در یک یا چند پلتفرم مجاز متمرکز میشوند.
۲.استفاده گسترده از فیلترشکنها (و VPNها) که اغلب کارکردهای جاسوسافزاری از گوشیها دارند و هم آنکه گاه به عنوان ابزاری نیابتی اقدام به حمله به هدف خاص و از گوشیهای تعداد زیادی از کاربران میکند. (کارکرد زامبی برای این اپها که حملات مختلف مانند DDOS گسترده و از IPهای مختلف را امکانپذیر میکند)
در حقیقت هر مسدودسازی و فیلترینگ، در عمل منجر به کاهش امنیت ملی سایبری میشود. امری که پس از فیلترینگ تلگرام به صورت خاص منجر به کاهش امنیت سایبری ملی ایران شد.
⭕️روانشناسی اجتماعی فیلترینگ: جامعه لایکپسند!
اما به غیر از دو دلیل بالا که نشان میدهد «سیاست فیلترینگ» چگونه امنیت سایبری را از لحاظ فنی کاهش میدهد، اما میتوان به جنبه دیگری از مساله نیز توجه کرد. سیاست فیلترینگ میتواند به صورت غیرمستقیم شوق حضور در فضای مجازی و نوعی اغراق در حضور در شبکههای اجتماعی را نیز جستجو کرد.
نظریه «اثر شبکهای» (network effecting) به ما نشان میدهد که «فراگیری استفاده از یک محصول/خدمت، ارزش افزوده آن را افزایش میدهد بدون آنکه تغییری در کیفیت آن محصول اتفاق افتد».
به عبارت دیگر با افزایش تعداد مصرف کنندگان، ارزش آن محصول بالا و بالاتر میرود. مثلا زمانی که همه عضو یک شبکه اجتماعی باشند، به دلیل حضور دوستان و همکاران شما، و بدون اینکه آن شبکه دارای کارکردهای خاصی باشد، اما ارزش افزوده استفاده شما از آن را افزایش میدهد. واتساپ نمونه خوبی برای تشریح این ویژگی است. اگرچه واتساپ هیچ ویزگی خاص فنی ندارد، اما به دلیل آن که اغلب دوستان و همکاران شما عضو آن هستند، شما از آن استفاده می کنید؛ هرچند از لحاظ فنی برای شما آزاردهنده باشد.
سیاست فیلترینگ منجر به تقویت اثر شبکهای برای شبکههای اجتماعی فیلتر نشده میشود! بدین ترتیب که بعد از مدتی که مردم به دلیل محدودیت دسترسی به #شبکههای_اجتماعی مختلف، مجبور به ورود و فعالیت در یک یا چند شبکه محدود میشوند، در نتیجه تمرکز کاربران و دادهها در آن شبکه بالا رفته و لذا در آن جامعه قدرت و اعتبار آن شبکه در مقایسه با سایر جوامع که در آنها امکان دسترسی کاربران به شبکههای دیگر وجود دارد، با دستکاری افزایش پیدا میکند.
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
🖋امیر ناظمی، آزیتا تقوایی
در سالهای اخیر سیاستگذاران فضای مجازی، فیلترینگ یا محدودسازی شبکه های اجتماعی را مهمترین راه و شاید تنها راه برقراری امنیت ملی در این فضا دانستهاند؛ همان رویه «فناوریهراسی» که در تاریخ صد سال گذشته شاخصترین رفتار سیاستگذاران ناکاربلد بوده است. یعنی در مواجهه با هر فناوری ابتداییترین ایدهای که تولید و اجرا میشود یک چیز است: محدودسازی دسترسی! درست همانگونهای که از رادیو (۱۳۰۸) تا ویدیو و ماهواره و تماس تصویری تکرار شد، تا رسید به شبکههای اجتماعی.
سیاست اولیه همواره چنین بوده است: محدود کردن دسترسی کاربران به سایتها و شبکه های اجتماعی که محل تولید، تبادل و بازنشر محتوا هستند.
⭕️سیاست ضدامنیتی فیلترینگ
«سیاست فیلترینگ» و محدود کردن دسترسیها، بر خلاف تصور اولیه سیاستگذاران امر، نه تنها منجر به امنیت نمی شود، بلکه خود عامل کاهش #امنیت_کاربران خواهد بود. محدودسازی عملا رفتار کاربران را دچار دستکاری میکند؛ چون با هر مسدودسازی دو اتفاق پدید میآید که هر دو امنیت ملی را کاهش میدهد:
۱.تمرکز جمعیت در پلتفرمهای مجاز: این که با مسدودسازی هر شبکه اجتماعی، کاربران با یک کوچ اجباری به پلتفرمهای باقیمانده، در یک یا چند پلتفرم مجاز متمرکز میشوند.
۲.استفاده گسترده از فیلترشکنها (و VPNها) که اغلب کارکردهای جاسوسافزاری از گوشیها دارند و هم آنکه گاه به عنوان ابزاری نیابتی اقدام به حمله به هدف خاص و از گوشیهای تعداد زیادی از کاربران میکند. (کارکرد زامبی برای این اپها که حملات مختلف مانند DDOS گسترده و از IPهای مختلف را امکانپذیر میکند)
در حقیقت هر مسدودسازی و فیلترینگ، در عمل منجر به کاهش امنیت ملی سایبری میشود. امری که پس از فیلترینگ تلگرام به صورت خاص منجر به کاهش امنیت سایبری ملی ایران شد.
⭕️روانشناسی اجتماعی فیلترینگ: جامعه لایکپسند!
اما به غیر از دو دلیل بالا که نشان میدهد «سیاست فیلترینگ» چگونه امنیت سایبری را از لحاظ فنی کاهش میدهد، اما میتوان به جنبه دیگری از مساله نیز توجه کرد. سیاست فیلترینگ میتواند به صورت غیرمستقیم شوق حضور در فضای مجازی و نوعی اغراق در حضور در شبکههای اجتماعی را نیز جستجو کرد.
نظریه «اثر شبکهای» (network effecting) به ما نشان میدهد که «فراگیری استفاده از یک محصول/خدمت، ارزش افزوده آن را افزایش میدهد بدون آنکه تغییری در کیفیت آن محصول اتفاق افتد».
به عبارت دیگر با افزایش تعداد مصرف کنندگان، ارزش آن محصول بالا و بالاتر میرود. مثلا زمانی که همه عضو یک شبکه اجتماعی باشند، به دلیل حضور دوستان و همکاران شما، و بدون اینکه آن شبکه دارای کارکردهای خاصی باشد، اما ارزش افزوده استفاده شما از آن را افزایش میدهد. واتساپ نمونه خوبی برای تشریح این ویژگی است. اگرچه واتساپ هیچ ویزگی خاص فنی ندارد، اما به دلیل آن که اغلب دوستان و همکاران شما عضو آن هستند، شما از آن استفاده می کنید؛ هرچند از لحاظ فنی برای شما آزاردهنده باشد.
سیاست فیلترینگ منجر به تقویت اثر شبکهای برای شبکههای اجتماعی فیلتر نشده میشود! بدین ترتیب که بعد از مدتی که مردم به دلیل محدودیت دسترسی به #شبکههای_اجتماعی مختلف، مجبور به ورود و فعالیت در یک یا چند شبکه محدود میشوند، در نتیجه تمرکز کاربران و دادهها در آن شبکه بالا رفته و لذا در آن جامعه قدرت و اعتبار آن شبکه در مقایسه با سایر جوامع که در آنها امکان دسترسی کاربران به شبکههای دیگر وجود دارد، با دستکاری افزایش پیدا میکند.
بهاشتراک بگذارید تا آفریده شود
@ShareNovate
ویرگول
⚛️امنیتکشی به بهانه امنیت!
فیلرتینگ بر خلاف نگاه اولیه نه تنها تضمینکننده امنیت نیست؛ بلکه یکی از ضدامنیتیترین سیاستهای سایبری است.