دودی از خانه ی لیلی به هوا رفت سحر
دید مجنون و پرید از سر جایش چو فنر!
پله ها را دو یکی کرد رَوَد منزل یار
دست بر زنگ، صدا زد که بیا ای دلبر!
پشت در، بنده خدا منتظر لیلی بود
لیلی آمد نگران؛ رنگ پریده دم در
چشم در چشم، به مجنون که نگاهی انداخت
گفت مجنون: چه شده باز! عزیزم، چه خبر!؟
اشک آلوده، در آن لحظه، چنین گفت به او:
می روم من سر اصلش! که شدم خونِ جگر
سوخت یخچال جهازم! عشق من! هم نَفَسم!
عقب افتاد عروسی، برو یخچال بخر!
تیره شد پاک جهان، پیش دو چشم مجنون
رفت از حال، شد آن لحظه شدیداً پنچر!
تا که آرام شد او؛ گفت به لیلی با بغض:
چه کنم با غم اقساط؟ بگو ای همسر
با سه تا وام و بسی قرض خریدم یخچال
رفت سرمایه ام از دست، ندارم دیگر!
رو به درگاه خدا کرد و بگفتا یارب!
قطعی برق چه بود!؟ آه! درآورده پدر!
خشکسالی؛ کرونا؛ فقر و گرانی کم بود!؟
امتحان می کنی ام با چه بلایی آخر!؟
شاعر : #ملیحه_خوشحال
#طنز
#شعر_طنز
#قطعی_برق
دید مجنون و پرید از سر جایش چو فنر!
پله ها را دو یکی کرد رَوَد منزل یار
دست بر زنگ، صدا زد که بیا ای دلبر!
پشت در، بنده خدا منتظر لیلی بود
لیلی آمد نگران؛ رنگ پریده دم در
چشم در چشم، به مجنون که نگاهی انداخت
گفت مجنون: چه شده باز! عزیزم، چه خبر!؟
اشک آلوده، در آن لحظه، چنین گفت به او:
می روم من سر اصلش! که شدم خونِ جگر
سوخت یخچال جهازم! عشق من! هم نَفَسم!
عقب افتاد عروسی، برو یخچال بخر!
تیره شد پاک جهان، پیش دو چشم مجنون
رفت از حال، شد آن لحظه شدیداً پنچر!
تا که آرام شد او؛ گفت به لیلی با بغض:
چه کنم با غم اقساط؟ بگو ای همسر
با سه تا وام و بسی قرض خریدم یخچال
رفت سرمایه ام از دست، ندارم دیگر!
رو به درگاه خدا کرد و بگفتا یارب!
قطعی برق چه بود!؟ آه! درآورده پدر!
خشکسالی؛ کرونا؛ فقر و گرانی کم بود!؟
امتحان می کنی ام با چه بلایی آخر!؟
شاعر : #ملیحه_خوشحال
#طنز
#شعر_طنز
#قطعی_برق