موسسه کودک و طبیعت قاصدک
603 subscribers
641 photos
105 videos
18 files
53 links
Download Telegram
Forwarded from عارفانه (عارف آهنگر)
یونسکو یا قلب ما؛ جنگلهای هیرکانی کجا باید ثبت شوند؟

این روزها که خبر ثبت #جنگل‌های_هیرکانی، به عنوان میراث جهانی در یونسکو، موجی از شادمانی و امید را برای دلدادگان و دغدغه‌مندان این شاهکار خلقت به ارمغان آورده، فرصت و انگیزه‌ای دست داده است تا زندگی چند سال اخیر عمرم را که با جنگل گره خورده است، مرور کنم.

امروز که با عده‌ای از کودکان به یک سفر جنگل‌نوردی رفته بودم، می‌دیدم چگونه به تمام عناصر پیرامون‌شان توجهی ویژه دارند، به گونه‌ای که حتی سرگین یک حیوان هم از دید و کنجکاوی‌شان پنهان نمی‌ماند. نهال‌های کوچک، صدای پرنده‌ها و زنجره‌ها، تمشک ها، ریشه‌ی درختان، ردپای خیالی خرس و تک‌تک عناصر و جزئیات جنگل در آنها حس شگفتی و هیجان ایجاد می‌کند. در یک صحنه، نهال نازک بلوطی را دیدیم که از دل کنده یک درختِ قطع‌شده روئیده بود. «این چرا اینجا در اومده؟ کی اینو کاشته؟ توی این سوراخ مار نباشه؟ مورچه‌ها رو نگاه کن...» شگفتی، کنجکاوی و سپس ثبت در خاطره. این چگونگی مواجهه‌ی کودکان با طبیعت است. خاطرم جمع است که این کودکان جنگل را فراموش نمی‌کنند و قلب‌شان همیشه برای او خواهد تپید. مهمتر از یونسکو، قلب و ذهن این کودکان است. خاطرم جمع است چون جنگل در این سالها رنگین‌کمانی از شگفتی و عاطفه در آنها ایجاد کرده است. و به گفته‌ی راشل کارسون این حس شگفتی است که سبب‌ساز یک پیوند عاطفی و پایدار بین انسان و طبیعت است.

اتفاق جالب دیگر در ارتباط با ثبت #جنگل_هیرکانی، پیامهایی است که در این چند روز از مخاطبان و دوستانم به من رسید. به ویژه همراهان #تورهای_تنفس_در_جنگل؛ فعالیتی که اخیراً بعد از یک سال مطالعه و کار آزمایشی، آغاز کرده‌ام. تجربه‌ای تازه که به دنبال پیوند دوباره انسان با جنگل است و در پی مواجهه‌ای مسؤلانه و حسی با آن. امروز عصر دوستی برایم نوشت:
«سلام. از آن روز که در جنگل از قدمت جنگلهای هیرکانی پرسیدید و گفتید که تنها بازمانده‌ی عصر یخبندان است، مرتب درباره آن شنیده‌ام و اخیرا هم که ثبت جهانی شد. خوشحالم که فرصتی دست داد تا از نزدیک با این اثر گرانبها آشنا بشوم و علاقمند شدم بیشتر درباره‌اش بدانم. سپاس مجدد از شما که این فرصت مغتنم را در اختیار ما قرار دادید.»

به طور همزمان، با دانشجویان دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی در پروژه‌ی مدیریت پسماند و تولید کمپوست از زباله‌های تر کار می‌کنم. اما برایم جالب است که ندیدم هیچ‌کدام‌شان واکنشی نظیر همراهان «تنفس در جنگل» از خود نشان دهند. از خودم پرسیدم چرا؟ علت این انفعال و بی‌حسی چیست؟ پاسخ همانی است که این چند سال با تمام جان و جوهرم یافته‌ام؛ «آی عشق، آی عشق، چهره آبی‌ات پیدا نیست.»
این پرسش‌ها‌ بار دیگر در ذهنم زنده شدند: به راستی انسان‌ها در چه شرایطی از طبیعت حفاظت می‌کنند؟ آیا «دانش» به تنهایی بار مسؤلیتی چنین گران را می‌تواند بر دوش بکشد؟ «عشق» کجای داستان قرار دارد؟ آنچه در این سالها تجربه و دریافت کرده‌ام، باعث می‌شود کفه‌ی عشق را در ترازوی ارزیابی رفتارهای زیست‌محیطی انسانها آنگونه که نهادهای آموزشی و جامعه‌ی فعالین محیط زیستی سبک می‌بینند، نبینم. و متقابلا آنگونه که دیدگاه‌های متداول حفاظت، آموزش را ناجی و حلقه‌ی گمشده می‌دانند، ندانم. عشق درس دادنی نیست.

آموخته‌ام در قلبی که عشق نباشد، هرگز آگاهی در نمی‌زند. به زور هم واردش کنی، از پنجره فرار می‌کند. و اینک لشگر عظیم دانش‌آموختگان جنگل‌شناسی که حالا استاد و مدیر و کارشناس شده‌اند و آنک جنگل‌، این پیرزن زیبارو، این قصه‌گوی میلیون‌ساله که هر روز کمرش خم‌تر و دامنش آلوده تر می‌شود. کمری که یخبندان خم نکرد و دامنی که همیشه سفره‌ی حیات بود. آموخته‌ام راه حفاظت، از «عاشقی» می گذرد نه «دانشمندی». دانشمند، طلبکار است و عاشق، مدیون. «عاشقِ دانشمند»ام آرزوست. تا وقتی نتوانیم چیزی را عمیقاً دوست بداریم، چگونه می‌توانیم از آن محافظت کنیم؟ مثال ساده‌اش مراقبتی است که از مادرمان می‌کنیم و از یک پیرزن غریبه نه.

کاش همه آنهایی که می‌خواهند در کلاس‌های دانشگاه، جنگل و جنگل شناسی به دانشجوها درس بدهند و امتحان بگیرند و نمره بدهند، دست از این کار بیهوده بردارند و بساط علم را در جوار جوی عاشقی پهن کرده و دست انسان‌ها را در دست درخت بگذارند. مقالات و کتاب های دانشگاه لال تر از آنند که عشق به جنگل را به ما یاد دهند. مادامی که زنده بودن جنگل را با جسم و روح‌مان درک نکنیم، جنگل چیزی جز «منابع» طبیعی نیست و درخت هم برای ما حداکثر «چوب» است. معدن چوب کجا و جنگل هیرکانی کجا؟ مهندسی جنگل کجا و حفاظت کجا؟

«ای کاش می‌توانستم، یک لحظه می‌توانستم ای کاش،
بر شانه‌های خود بنشانم این خلق بی‌شمار را
گرد این حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست تا باورم کنند.» (شاملو)

عارف آهنگر، تسهیلگر ارتباط با طبیعت
🌱@arefaane2