Aasoo - آسو
26.7K subscribers
3.05K photos
317 videos
157 files
5.52K links
@Nashraasoo
فرهنگ، اجتماع و نگاهی عمیق‌تر به مباحث امروز

تماس با ما:‌ 📩
editor@aasoo.org
🔻🔻🔻
آدرس سایت:
aasoo.org
اینستاگرام:
instagram.com/NashrAasoo
فیس‌بوک:
fb.com/NashrAasoo
توییتر:
twitter.com/NashrAasoo
Download Telegram
زنی که در تنهایی سوخت اما تمام نشد؛ هما دارابی به روایت خواهرش🔻

در یکی از روزهای سرد اسفند ۱۳۷۲، هما دارابی، از بهترین‌روان‌پزشکان و استادان دانشگاه در ایران، گالن بنزین را برداشت و راهیِ میدان تجریش شد. روسری‌اش را درآورد، فریاد «زنده باد آزادی» و «مرگ بر دیکتاتور» سر داد و کبریت را روشن کرد. در «تنهایی» مقابل چشم انسان‌های متحیر سوخت اما تمام نشد. ۲۹ سال بعد در همان میدان، کنار حوضچه‌ی میدان تجریش، جوان‌هایی ایستاده‌اند که شعارهای او را تکرار می‌کنند. اما آنها مثل هما دارابی تنها نیستند. پروین دارابی نمی‌داند صبح یکشنبه، اول اسفند، دقیقاً در فکر خواهرش چه می‌گذشته است. با مادرشان نهار خورده و وقتی مادر در خواب عصرگاهی بوده، ماشین را برداشته و بیرون رفته است. احتمال می‌دهند که سرِ راه بنزین هم خریده باشد. می‌داند که خواهرش مدت‌ها افسرده بود، از انقلابی که در آن نقش فعال داشت، احساس پشیمانی و عذاب وجدان می‌کرد، دلش برای دختران جوان می‌سوخت و تن ندادن به قوانین حجاب اجباری، او را از زندگی حرفه‌ای مثل درس دادن در دانشگاه و درمان در مطب خصوصی محروم کرده بود.

هما دارابی ‌سال‌های سیاهی را پشت سر گذاشت تا در اعتراض به حجاب اجباری تن خویش و تنها سلاح باقی‌مانده برای مبارزه‌اش را بسوزاند. دردمندان خاموش در آن سال‌ها کم نبودند. اما داستان زندگیِ بیشترِ آنها را نمی‌دانیم. ۲۶ دی‌ماه ۱۳۱۸ در تهران به دنیا آمد. از جوانی دنبال فعالیت‌های سیاسی بود. در سال ۱۳۳۸ برای تحصیل در رشته‌ی پزشکی وارد دانشگاه تهران شد. از فعالان دانشجویی و عضو جبهه‌ی ملت به رهبری داریوش فروهر بود. علاوه بر رابطه‌ی فامیلی با پروانه اسکندری (فروهر)، از هم‌رزمان سیاسی او بود و در جوانی با هم به نشست‌های سیاسی می‌رفتند و همراه با یکدیگر سازمان زنان جبهه‌ی ملی را تأسیس کردند.

هما دارابی جزو گروهی بود که تا آخرین روز عمر با حجاب کنار نیامد. او که از بهترین روان‌پزشکان ایران بود و شاگردان زیادی داشت. رئیس گروه روان‌پزشکی دانشگاه شهید بهشتی بود اما شغلش را از دست داد چون حاضر نبود که مطابق میل مسئولان دانشگاه لباس بپوشد. پروین به نقل از دایی‌اش، حسین، می‌گوید هما به رئیس مذهبی بیمارستان وابسته به دانشگاه که در آن مشغول بود، گفت ترجیح می‌دهد که بمیرد تا چادر سر کند. مطب او در زمینه‌ی بیماری‌های روان کودکان مدتی پلمپ شد. بعضی از بیماران که به گفته‌ی خواهرش پاسدار یا نزدیک به آنها بودند، گزارش داده بودند که حجاب را رعایت نمی‌کند. جوراب نمی‌پوشد و چیزهای دیگر. روی درِ مطب نوشته بودند که این مطب به علت رعایت نکردن شئونات اسلامی بسته شده است. شکایت کرد و در دادگاه توانست حکم را بشکند. اما کارش در کلینیک به‌تدریج کم و کم‌تر شد، ضربه‌ای بزرگ به زنی که می‌دانست درمان بیماری‌های روانی کودکان در ایران چه اهمیتی دارد و به خاطر آن به وطن بازگشته بود.

پروین دارابی اولین بار از مدیر روزنامه‌ای در سن‌خوزه کالیفرنیا شنید که خواهرش خودسوزی کرده است. به دایی‌‌اش زنگ زد و پرسید. دایی‌حسین گفت هیچ‌کس با او نبوده اما چند نفر در تجریش دیده‌اند که از ماشین پیاده شده و با بنزین به میدان رفته است.روسری را درآورده و از میان جمعیت گذر کرده در حالی که داد می‌زده و شعار می‌داده «زنده‌باد ایران،‌زنده باد آزادی، مرگ بر دیکتاتور». چند نفر به طرفش رفته‌اند و گفته‌اند روسری را سر کن تا دستگیر نشوی اما او توجه نکرده است. کتِ خود را در آورده و در پیاده‌رو انداخته و شروع کرده به ریختن بنزین روی پاهایش. مردم کم کم متوجه شدند که منظورش چیست. بلند شده و بار دیگر شعارهایش را تکرار کرده. کبریت را کشیده. چند دقیقه درد را تحمل کرده و همان‌جا ایستاده. کمی به جلو خم شده وقتی اشک‌ها از صورتش می‌ریخته است. یک نفر شلنگ آب را سمتِ او گرفته که ظاهراً سوختگی‌اش را شدیدتر کرده است. پروین می‌گوید یکی از افرادی که بعداً به جمع پیوسته یکی از اقوام آنها به نام مستعار «لاله» بوده که اول نتوانسته به دلیل سوختگی صورت هما را تشخیص دهد.

@NashrAasoo 💭
«هیچ جنبش اجتماعی و اعتراضی‌ای نمی‌تواند تماماً یکدست باشد. طبیعتاً گروه‌های مختلف با هویت‌های مختلف دست به ایجاد تشکل‌ها و سازمان‌هایی برای دنبال‌کردن اهداف خود بر اساس هویت و ایدئولوژی خاص خود می‌زنند. متصل‌شدن این گروه‌ها با یکدیگر از مجرای اعضای مشترک را می‌توان یکی از عوامل مهم برای مقاومت مدنی در برابر سرکوب دانست.»

aasoo.org/fa/articles/4088
@NashrAasoo🔻
اعتراضات و اتصالات: بازخوانی تجربه‌ی‌لهستان🔻

اوت ۱۹۸۰ در تاریخ مبارزات کارگران لهستان برهه‌ای کلیدی و به‌یادماندنی است. در این برهه اعتصاب کارگران در بندری کوچک در لهستان خیلی سریع به مناطق دیگر سرایت کرد و یک‌باره آغاز جنبش همبستگی در لهستان را رقم زد. جامعه‌شناسان جنبش‌اجتماعی بارها روی این جریان کارگری سرنوشت‌ساز تحقیق کرده‌اند تا دریابند چه تغییری در جامعه‌ی لهستان باعث شد که اعتصاب ۱۹۸۰ برخلاف حرکات اعتراضی پیشین آنچنان به‌سرعت گسترده شود و پشتیبانی گروه‌های مختلف را در پی داشته باشد. این پرسشی است که مِری‌جین اوسا، جامعه‌شناس لهستانی، در کتاب‌ها و مقاله‌هایش به‌دنبال پاسخ‌دادن است. پژوهش اوسا یکی از مهم‌ترین مراجع برای تحلیل‌چندوچون اعتراض و سرکوب در رژیم‌های اقتدارگرا است. اما پاسخ او به این پرسش مهم چیست؟

جرقه‌ی جنبش رهایی‌بخش سراسری لهستان را یک اعتصاب کارگری کوچک زد. در آگوست سال ۱۹۸۰، هنگامی که حزب کمونیست در لهستان سر کار بود، کارگران بندرگاه گدانسک در لهستان دست به اعتصاب زدند و خواسته‌هایی مشخص را از کارفرمایان خود که درحقیقت منصوبان حزب کمونیست حاکم بودند، تبیین کردند. این اعتصاب پس از افزایش قیمت مواد غذایی در تابستان همان سال اتفاق ‌افتاد اما اعتراض کارگران نه‌فقط به فشار اقتصادی بلکه به فشارها و سرکوب‌های دیگر هم بود. تنها چند روز پیش از این اعتصاب یکی از کارگران و رهبران کارگری به نام آنا ولنتینوویچ از کار اخراج شده بود. مضاف بر آن، یک رهبر کارگری مهم دیگر، لخ والسا چند سال قبل به‌دلیل فعالیت‌های اعتراضی از کار اخراج شده بود. کارگران بندر گدانسک خواستار بازگشت این دو کارگر، احترام به حقوق اجتماعی‌شان و همچنین بهبود وضعیت معیشتی‌شان بودند. آن‌ها همچنین می‌خواستند برای کارگرانی که ده سال پیش‌تر در اعتصاب‌سال ۱۹۷۰ توسط نیروهای حکومتی کشته ‌شده ‌بودند، مجسمه‌ی یادبود برپا شود.

با شروع اعتصاب‌، دولت به‌سرعت در پی آن برآمد که ارتباط این کارگران با نقاط دیگر را بگسلد و ارتباط خطوط تلفنی گدانسک با تمام نقاط دیگر کشور قطع شد. با این وجود، شبکه‌های زیرزمینی موجود اطلاعات مربوط به این اعتصاب را به نقاط دیگر کشور رساندند و موج اعتصاب به نقاط دیگر کشور نیز سرایت کرد. طی چند روز، نمایندگانی از کمیته‌های اعتصاب کارگری از نقاط دیگر به گدانسک آمدند. نمایندگانی از یک تشکل روشنفکران حامی کارگران هم برای حمایت از اعتصاب در گدانسک جمع شدند. همچنین، کشیشان کلیسای کاتولیک نیز در همان چند روز اول در محل حاضر شدند و به اجرای مراسم مذهبی در حمایت از کارگران اعتصاب‌‌کننده پرداختند. با جلب حمایت گروه‌های دیگر کارگران گدانسک مطالبات خود را افزایش دادند. آن‌ها خواستار توقف ممیزی، برخورداری از حق اعتصاب، ایجاد اتحادیه‌ی کارگری مستقل، آزادی زندانیان سیاسی و بهبود نظام سلامت و خدمات پزشکی در سراسر لهستان شدند. در واقع، کارگران اعتصابی خواسته‌هایی را مطرح کردند که صرفاً حول منافع شخصی آن‌ها در گدانسک نبود، بلکه منافع کارگران و شهروندان دیگر لهستان را نیز در بر می‌گرفت.

تداوم حرکت‌های اعتراضی جمعی در رژیم‌های اقتدارگرا همواره با خطر فشار و سرکوب دولتی مواجه است. نحوه‌ی رشد تشکل‌های مخالفان در لهستان و خصوصاً شکل‌گیری پیوند‌ها و اتصالات مشترک بین این تشکل‌ها، موجب تداوم و تأثیرگذاری‌شان شد. تشکل‌های مختلف با وجود تفاوت‌ها دارای یک سری اعضای مشترک بودند که ارتباط میانشان را تسهیل می‌کردند. مادامی‌که مخالفان فعالیت‌های خود را به‌صورت جزایری پراکنده و مجزا انجام می‌دهند و با یکدیگر ارتباط و پیوندی اندام‌واره ندارند، قوای قهریه‌ی دولتی نیز با سهولت بیشتر می‌تواند دست به سرکوب مخالفان بزند.یکی از وظایف مهم رهبری جنبش، وصل‌کردن است. اتصال تشکل‌های مختلف با یکدیگر یکی از لازمه‌های اصلی تداوم و کارآمدی فعالیت‌های مدنی و مستقل از دولت است.

@NashrAasoo 💭
«زنان با برداشتن روسری و شال‌هایشان از سوژه‌های سرکوب‌شده به سوژه‌های عصیانگری بدل می‌شوند که با پس زدن حجاب اجباری، از هر چیزی با ماهیت سلطه‌گرانه و آمرانه سرپیچی می‌کنند و هر قید و بندی را می‌گسلند. آن‌ها با زیر پا گذاشتن قانون تثبیت‌شده، به پیکره‌ی نظام استبدادی ضربه می‌زنند، هیبت هراسناکش را به سخره می‌گیرند، به چهره‌ی مقتدرش چنگ می‌اندازند و نشان می‌دهند که می‌توان در برابر دیکتاتور ایستاد و به او نه گفت.»

aasoo.org/fa/articles/4097
@NashrAasoo🔻
زنان در قاب خیابان🔻

تصاویری که این روزها از حضور زنان در خیابان ثبت می‌شود، فقط از جهت مستندنگاری رویدادها و کنش‌های اعتراضی‌ای که زنان در جامعه رقم می‌زنند و نقشی که در جریان مبارزات ایران دارند، اهمیت ندارد. بلکه از این جهت نیز مهم است که به‌عنوان مجموعه پرتره‌ای گاه‌شمارانه، لحظات تاریخ‌ساز از جریان تغییر چهره‌ی زنان را ماندگار می‌کند و نشان می‌دهد که چطور زنان از طریق دگرگونی در نحوه‌ی نمایش بدنشان، امکان بازنماییِ تازه و متفاوتی از خود را فراهم می‌آورند و در پی آن، طرح‌ها و اشکال نوظهوری از رهایی در آینده را پیشنهاد می‌دهند. در هر یک از این عکس‌ها یا فیلم‌های ثبت‌شده از زنان در خیابان با فوران مهارناشدنیِ سوژه‌‌ای سرکوب‌شده مواجه‌ایم که آن را به قابی تکان‌دهنده، الهام‌بخش و شورانگیز بدل می‌کند. سوژه‌ی زنانه‌ای که همواره به اندرونی رانده و از فضای بیرونی حذف شده است، حالا به خیابان قدم می‌گذارد و قابل‌مشاهده و دیدنی می‌شود. در این قاب‌ها شاهد خودنماییِ فیگوراتیو تن زنانه در محیط اطرافش هستیم که آگاهانه و عامدانه بدن خود را به نمایش می‌گذارد و دیگران را به تماشای خود فرامی‌خواند و فضای پیرامونش را تحت‌تأثیر حضورش دگرگون می‌کند. در این متن می‌کوشم تا توضیح دهم که چطور زنان به‌عنوان سوژه‌های خودآیین و خودبیانگر، نحوه‌ی بازنمایی از خویش را تحول می‌بخشند و با ارائه‌ی تصویری تازه و متفاوت از خود، چشم‌اندازی از ایرانِ پس از آزادی را ترسیم می‌کنند.

زنان به دو شکل رایج در حال بازپس‌گیری خیابان و فتح شهر و آزادسازی کشورند. یکی از طریق کنش‌های معترضانه‌ای که روند سلطه و سرکوب را برهم می‌زند، نظم مسلط و رایج را به آشوب می‌کشد و فضای محصور و محدود و ممنوعه را می‌شکند. دیگری به‌واسطه‌ی رفتارهای مقاومتیِ روزمره‌ای که سعی می‌کند حضور بدون حجاب در فضای عمومی را عادی نشان دهد و زن با پوشش دلخواهش را به‌عنوان بخشی ناگسستنی از فضای شهری جا بیندازد. آن‌ها در اقدام اول، سلطه را از بین می‌برند و در اقدام بعدی آزادی را جایگزین آن می‌کنند.‌به همین دلیل جنبش «زن، زندگی، آزادی» چنین الهام‌بخش است. زیرا فقط در صدد تخریب و نفی و انکار نیست، بلکه هم‌زمان در پی ساختن و تحقق و اثبات است. با جسارت، تصویر تحمیلی از خود را فرومی‌پاشد و می‌گوید «آنچه تاکنون دیده‌ای، منِ واقعی نبودم»، و با شجاعت، تصویر دلخواه از خویش را به نمایش می‌گذارد و می‌گوید «آنچه اکنون می‌بینی، منِ واقعی هستم.»

خیابان دیگر قلمرو نظام قدرت نیست که با نظارت، کنترل، تجسس، تفتیش و گشت ارشاد، حد و اندازه‌ی حضور زن در خیابان را تعیین کند و شکل و نحوه‌ی پوشش او را فرمان دهد. اکنون شهر در تسخیر زنان است که روز به روز در آن پیشروی می‌کنند و خیابان‌های بیشتری را به تصاحب خود درمی‌آورند و شهر را از آنِ خود می‌کنند و این، مقدمه‌ای برای بازپس گرفتن وطن است. زنان به فاتحان باشکوه خیابان تبدیل شده‌اند اما پرفورمنس آزادیِ زنان در قاب خیابان، نگاه ناظران را به فضایی فراتر از محیط پیرامون زنان هدایت می‌کند و افق‌های گسترده‌تری را به رویشان می‌گشاید و دنیای آزاد بزرگ‌تری را نوید می‌دهد. جسارت زنان برای بازگشت به عرصه‌ای که از آن رانده شده‌اند و تلاش برای گشودن فضایی که در آن محصور شده‌اند، به تغییر محیط می‌انجامد و خیابان به‌عنوان بستر اجتماعی را متحول می‌کند و به آن شکل و معنای دگرگون‌شده‌ای می‌بخشد اما این گشودگیِ فضا فقط مختص زنان نیست. بلکه عرصه را برای آزادی همگان باز می‌کند و اجازه می‌دهد که هر کس سهمی از فضای رهاشده داشته باشد. زنان، خیابان‌ها را پس می‌گیرند اما نه فقط برای خودشان، بلکه برای کل مردم ایران.

@NashrAasoo 💭
«در هفته‌ها‌ی اخیر پیام‌ها و گزارش‌های متعددی جمع‌آوری کرده‌ام از مجروحانی که در خانه‌ها پنهان شده‌اند. حال می‌خواهم بر اساس جزئیاتی که خود و خانواده‌هایشان شرح داده‌اند، این روایت را ثبت کنم. اما قبل از بازگوییِ نمونه‌های چند هفته‌ی اخیر، می‌خواهم کمی به عقب برگردم، به ۴۳ سال پیش، به داستان زن سنندجیِ ۳۰ ساله‌ای به نام شهین باوفا، که خاطره‌اش این روزها دوباره در یادها زنده شده است. زنی که هر شب در کوچه‌هایی پر از بوی خون و باروت و گاز اشک‌آور، به مداوا و پرستاری مجروحان می‌پرداخت، و سرانجام در یک سحرگاه در حیاط دادگاه انقلاب سنندج به دست نیروهای سپاه پاسداران اعدام شد.»

aasoo.org/fa/articles/4098
@NashrAasoo🔻
به یاد سپردن فاجعه؛ سنندج در دو دوره از سرکوب🔻

در موج اعتراضات در شهرهای مختلف ایران، جریانی که کمتر به آن توجه شده، حضور نیروهای امنیتی در بیمارستان‌ها و درمانگاه‌ها و دستگیری مجروحان است. در گزارش‌های مردم از اعتراض‌های خیابانی نمونه‌هایی از این دستگیری‌ها روایت می‌شود که نشان می‌دهد بعضی از مجروحان برای پرهیز از بازداشت‌شدن به بیمارستان و درمانگاه مراجعه نمی‌کنند و به مداوای محدود خانگی بسنده می‌کنند. در شهرهای کوچک‌تر دامنه‌ی تعقیب و گریزها از بیمارستان‌ها فراتر رفته‌و به داروخانه‌ها رسیده است. یکی از عناصر مشترک در بسیاری از پیام‌های مردمی عبارت است از حضور مأموران لباس شخصی جلوی داروخانه‌ها و تعقیب خریداران وسایل پانسمان و داروهای مسکن به منظور یافتن محل اختفای احتمالیِ مجروحان. ما به متن روایت مجروحان نیازمندیم زیرا گزارش‌های خبری نمی‌توانند همه‌ی جنبه‌های این فاجعه را ثبت و ضبط کنند، حال آنکه «بهترین سرنخ دربار‌ه‌ی چگونگی رفتار مردم روایت‌ها هستند.» آنچه تا اینجا ثبت کرده‌ام، هم روایتی‌ست از پنها‌ن‌شدن مجروحان، و هم کمک‌های فوری مردم و فداکاری‌های پزشکان و پرستاران و شبکه‌های مخفیِ توزیع دارو. گفتگوهای من فقط محدود به شهر محل تولدم، سنندج، بوده اما از طریق افراد فعال در این شبکه‌ها دریافته‌ام که چنین کمک‌هایی تنها به سنندج محدود نیست و در دیگر شهرها نیز وجود دارد.

شهین باوفا در سال ۱۳۵۹ در بحبوحه‌ی مقاومت ٢۴ روزه‌ی سنندج در برابر نیروهای سپاه پاسداران، مدیریت تنها بیمارستان شهر را بر عهده داشت و زمانی که در اثر افزایش حملات و ازدیاد تعداد مجروحین با کمبود‌کادر درمان در بیمارستان مواجه شد، به کمک مردم شهر کمیته‌های پزشکیِ محلات را تشکیل داد. وقتی که سپاه پاسداران با تمام قوا از زمین و آسمان به شهر حمله کرد دامنه‌ی جنگ از خیابان‌ها و کوچه‌ها فراتر رفت و به داخل خانه‌های شهروندان رسید. شهر به میدان جنگی تمام‌عیار تبدیل شد و تعداد کشته‌ها و زخمی‌ها افزایش یافت. در آن زمان، سنندج شهر کوچکی در غرب ایران بود که از آوازه‌ی جهانی و امکانات بی‌بهره بود و هرگز نتوانست روایت خودش از فاجعه‌ی جنگ ٢۴ روزه را بیان کند. شاید یکی از معدود تصاویر باقی‌مانده از بیمارستان کوچک سنندج در آن روزها عکس‌هایی باشد که میشل ستبون، عکاس فرانسوی الجزایری‌تبار، از انبوه کشته‌هایی ثبت کرده که در میان قالب‌های یخ در کف اتاق‌های بیمارستان روی هم انباشته شده‌اند. درست در همان زمان بود که شهین وفادار با کمک پیشمرگ‌ها و مردم عادی، کمیته‌های پزشکی محله‌ای موسوم به «بنکه‌ی پیزیشکی» را پایه‌ریزی کرد.

داستان‌تلاش و مبارزه‌ی روزمره‌ی شهین باوفا و پزشکان و پرستارانی که با بازوبندهای سفید کوچه به کوچه می‌گشتند و مجروحان را مداوا می‌کردند در تمام سال‌های گذشته در سنندج بر سرِ زبان‌ها بوده است. سپاه پاسداران از لحظه‌ای که مقاومت مردم را شکست و کنترل کامل سنندج را به دست گرفت، درهای شهر را به روی رسانه‌های بین‌المللی بست و کشتارهای مردم به دست نیروهای سپاه را انکار کرد. بعد هم روایت رسمیِ خودش را جعل کرد و در خرداد ۱۳۵۹ شهین باوفا و بسیاری از جوانانی را که در زمان درگیری در کمیته‌های پزشکیِ محلات به مداوای مجروحان پرداخته بودند اعدام کرد.

در مصاحبه‌هایم با افراد مختلف به نظر می‌رسید که هر دو گروهِ درگیر در این اعتراضات، چه آنها که در خیابان می‌جنگند و مجروح می‌شوند و چه کسانی که به یاری آنها می‌شتابند، بی‌آنکه بخواهند سرگرم دوگانه‌ی «زیستن-ساختنِ» روایت فاجعه در سنندجِ امروزند. مرد جوانی دیگری که دست و کتفش بر اثر اصابت گلوله‌ی ساچمه‌ای صدمه دیده، می‌گوید: «در برخورد با هر مجروحی اولین چیزی که به فکرِ خودِ شخص یا اطرافیانش می‌رسد این است که حالا کجا پنهانش کنیم. هر کسی که زخمی می‌شود و جانِ سالم به در می‌برد، بعد از اینکه سرِپا شد، تازه باید به این فکر کند که چطور زخم‌هایش را پنهان کند، چون با جو امنیتیِ شدیدی که در سنندج وجود دارد هیچ مجروحی با نشانه‌هایی از پانسمان جرئت ندارد که در کوچه و خیابان ظاهر شود. من دو هفته است که می‌توانم سرِ کار بروم اما خودم را در خانه پنهان کرده‌ام تا مبادا به خاطر جراحتم دستگیر شوم.» کسی نمی‌داند که در روزهای آینده چه روی خواهد داد. تجربه‌ی سنندج و دیگر شهرهای درگیر فجایع در جهان نشان داده است که مردم سرانجام فجایع را پشت سر می‌گذارند اما فراموش نمی‌کنند، و روزی دوباره متأثر از روایت این فجایع برخواهند خاست. این را کسی می‌گوید که روایت زهرناک فاجعه را ثبت کرده‌است. 

@NashrAasoo 💭
«از نظر برده‌داران هر کس که از شرارت و مضرات نظام برده‌داری حرف می‌زد، تندرو بود. برده‌داران هر نوع استدلالی را ــ هر قدر هم که در لفافه و همراه با سلام و تحیات بود ــ براندازانه می‌خواندند. همه کار کردند که شر‌بودن برده‌داری محل بحث نباشد. تکیه‌ی عمده‌ی برده‌داران بر این بود که منتقدان برده‌داری با طرح مباحثشان «احساسات و عواطف را جریحه‌دار» می‌کنند. با این شیوه‌ی ارجاع‌دادن بحث به احساسات، برده‌داران اذهان را از محتوای استدلال‌ها دور می‌کردند.»

aasoo.org/fa/books/4092
@NashrAasoo🔻
وقتی مخالفان برده‌داری متهم به تندروی شدند🔻

می‌گفتند مخالفان نظام و مدعیان آزادی فتنه‌گرند. می‌گفتند آنها که خواهان کرامت و برابری هستند، در واقع شورش و اغتشاش را ترویج می‌کنند و در پی غارت شهروندان محترم و آزار اهل دین و ایمان هستند. می‌گفتند حرف‌هایشان توهین‌آمیز است و احساسات را جریحه‌دار می‌کند. می‌گفتند جامعه را تحریک می‌کنند و مقصرند اگر خشونت رخ دهد و جنگی درگیرد. گروهی دیگر هم نصیحت می‌کردند. به مخالفان پند و اندرز می‌دادند که با لحن آرام‌تری صحبت کنند. نصیحت می‌کردند که مبادا شعارهای هیجانی و افراطی طرح شود. نصیحت می‌کردند که اعتراض ساختارشکنانه ثمری نمی‌دهد؛ حالا وقت طرح چنین مطالباتی نیست؛ جامعه آماده نیست؛ این خواسته‌ها و این طرز بیان کشور را آشوب‌زده می‌کند. نصیحت می‌کردند که باید نگرانی‌های آن طرف را هم درک کنیم؛ باورهایشان را تحقیر نکنیم؛ جوری نقد نکنیم که به‌آنها بربخورد. می‌گفتند با زبان سازشکارانه و خاضعانه، با تقیه و مداهنه، اگر سخن گفته شود ای بسا باب گفتگو باز شود و به تفاهم بینجامد.

این حرف‌ها که این روزها برای ما بسیار آشناست، دویست سال پیش و در محیطی متفاوت زده شده بود: در آمریکای مبتلا به نظام برده‌داری. پاتریشیا رابرتز-میلر، استاد بازنشسته‌ی دانشگاه تگزاس در رشته‌ی رتوریک، در کتاب حیله‌های متعصبانه: گفتار طرفدار برده‌داری و تراژدی اجماع استدلال می‌کند که همین حرف‌ها بود که سرانجام کار را به جنگ داخلی آمریکا کشانید. چنان‌که او می‌نویسد، برده‌داران موفق شدند تا فضای گفتگوی آزاد و بحث صریح و صادقانه درباره‌ی شرِ برده‌داری را ساکت کنند، اما همین موفقیت به شکستشان در جنگ انجامید. سرکوب فضای گفتگوی آزاد و بحث صادقانه باعث شد تا جنگ به تنها گزینه‌ی موجود برای برانداختن نظام برده‌داری تبدیل شود. رابرتز-میلر همچنین نشان می‌دهد که روش‌های محافظه‌کارانه‌‌ای که اهل آشتی به کار بستند هیچ فایده‌ای در تغییر روش نظام برده‌داری نداشت. اهل آشتی معتقد بودند که باید با ادبیات استمالت‌آمیز و دلجویانه برده‌داران را قانع کرد. از مخالفان برده‌داری انتقاد می‌کردند که چرا اینقدر درباره‌ی بد‌ی‌های برده‌داران می‌نویسند و خبرهای تجاوز به عنف و لت‌وکوب‌کردن برده‌ها را منتشر می‌کنند. می‌گفتند مخالفان برده‌داری نباید جزوه و اعلامیه و شب‌نامه در ایالت‌های برده‌دار جنوبی توزیع کنند، چون این کارها نظام برده‌داری را جری‌تر می‌کند.

خام‌اندیشانه است که گمان کنیم هر منازعه‌ای را می‌توان از طریق بحثِ آرام و همراه با نزاکتِ مقبولِ طرف مقابل حل کرد و خشونت فقط وقتی رخ می‌دهد که آدم‌ها بد حرف‌می‌زنند یا استدلال‌درستی که مقتضی حال باشد و به دل طرف مقابل بنشیند طرح نمی‌کنند. چنان‌که رابرتز-میلر نتیجه می‌گیرد، اگر بخواهیم مدام مواظب باشیم طوری حرف بزنیم تا خاطر مبارکِ مخاطبمان آزرده نشود و برنیاشوبد، آن‌وقت اصلاً «هرگونه تحول اجتماعیِ معنی‌داری ناممکن می‌شود.» مدافعان نظام برده‌داری هیچ نوع نقدی، حتی نقد محتاطانه، را بر‌نتابیدند تا مبادا خاطر برده‌داران مکدر شود. تلاش بی‌رحمانه‌ی برده‌داران برای ساکت‌کردن مخالفان و تک‌صدایی‌کردن جامعه به تراژدی‌ملی انجامید. آن‌ها در سرکوب بحث منطقی موفق بودند، اما همین توفیق کار را به رویارویی نظامی و برپاشدن جنگی خونین و خسارت‌بار در آمریکا کشید.

@NashrAasoo 💭
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مادران شنبه
🎥 مهدی شبانی ــ نهال تابش

✍️ «مادران شنبه گروهی از زنان‌اند که از سال ۱۹۹۵ و به دعوت امینه اوجاک شکل گرفت. امینه که ۵۵ روز در جستجوی پسرش بود در نهایت جسد شکنجه‌شده‌ او را در گورستان افراد بی‌هویت یافت. آهنگ «مادرم شنبه است» به یکی از نمادهای این مادرانِ دادخواه در عرصه‌ی موسیقی تبدیل شده است.»

 @NashrAasoo 🔺
Aasoo - آسو
بشنوید: کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل آخر: پاره‌ی دوم 🔸 «بخوان به نام ایران» عنوان کتابی‌ست که زندگی داریوش و پروانه فروهر را از زبان فرزند آنها، پرستو روایت می‌کند. نسخه‌ی چاپی این کتاب اولین بار در سال ۱۳۹۰ منتشر شد و حالا نسخه‌ی شنیداری آن هر…
Audio
بشنوید: کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل آخر: پاره‌ی سوم

🔸 «بخوان به نام ایران» عنوان کتابی‌ست که زندگی داریوش و پروانه فروهر را از زبان فرزند آنها، پرستو روایت می‌کند. نسخه‌ی چاپی این کتاب اولین بار در سال ۱۳۹۰ منتشر شد و حالا نسخه‌ی شنیداری آن هر هفته از آسو منتشر خواهد شد. عکس‌ها و روایت‌های بیشتر درباره‌ی هر قسمت از این کتاب را می‌توانید در وب‌سایت روایت‌های پرستو فروهر دنبال کنید.

▪️پادکست‌ها و نسخه‌ی شنیداری مقالات ما را در وب‌سایت آسو و همچنین در شبکه‌های اجتماعی و اپ‌های پادخوان با شناسه‌ی NashrAasoo بشنوید.

[Castbox] [Google] [Spotify] [Apple]
@NashrAasoo 🎧
این پنجره است نه تابلو!
✍🏼 مانا نیستانی

@NashrAasoo🔺
«بهروز صور اسرافیل در هجدهم آبان ۱۴۰۱ در واشنگتن دی. سی درگذشت. بهروز صور اسرافیل در جوانی به آیندگان پیوست و طولی نکشید که دبیر صفحات «علوم و هنرها»ی این روزنامه شد. او در سال ۱۳۵۱ وارد روزنامه شد و به یکی از بهترین روزنامه‌نگاران ایران تبدیل شد. پاره‌ای یا پاره‌هایی از چند نامه‌اش را که در مکاتبه با من درباره‌ی آیندگان نوشته است، به قصد نگاهی به زندگی او در اینجا می‌آورم.»

aasoo.org/fa/articles/4102
@NashrAasoo🔻
یاد و یادگارهایی از بهروز صور اسرافیل🔻

من در خانواده‌ی یک کارمند دولت، خانواده‌ای کاملاً معمولی ولی با سوابق روشنفکرانه و سیاسی (نه به معنای مخالف رژیمش) به دنیا آمدم. خانواده‌ای که روزنامه‌ی صور اسرافیل را به عالم بشریت هدیه داده بود. امتیاز آن روزنامه متعلق به پدربزرگ من «میرزا قاسم خان تبریزی» بود که اتفاقاً آدمی انقلابی و در دوران قاجار و هنگامه‌ی مشروطیت، از بنیان‌گذاران حزب «اشتراکیون عامیون» ( یعنی سوسیال دموکرات) بود، و بعد از کودتای محمدعلی شاه و به توپ بستن مجلس، و طناب انداختن به گردن میرزا جهانگیر خان شیرازی، سردبیر روزنامه، فرار کرد به عثمانی و بعد به اروپا گریخت و چند شماره‌ی صور اسرافیل را هم در شهر ایوردن در سوئیس درآورد که معروف است و جزئیاتش سردردآور. اما به قول معروف، این بدان آوردم که بگویم بر خلاف این شجره‌نامه، خانواده‌ی پدریِ من بسیار ترسو بودند و هستند، که اصلاً نمی‌خواهند به سری که به‌شدت درد می‌کند هم دستمال ببندند، چه رسد به سری که درد نمی‌کند. از این نظر من بسیار ناخلف هستم و مسلماً به مادرم رفته‌ام که از تبریزی‌های ستیهنده است، و پدرم تا وقتی زنده بود، به‌خصوص در دوران پساانقلابی، می‌گفت هر وقت مادرت به خیابان می‌رود با همه سرشاخ می‌شود و می‌گوید تقصیر شما بود که انقلاب شد و از این حرف‌ها و من مطمئن‌ام یکی از این روزها یا می‌گیرند اعدامش می‌کنند، یا باید برویم به زندان و نجاتش بدهیم.

در آیندگان از آن آدم‌های اتوکشیده و شیک رمان گریت‌ گتسبی یا روشنفکران فیلم‌های هالیوودی خبری نبود. اغلب آدم‌های عادی بودند، با سر و وضع معمول، مایل به درب و داغان، و با درجات گوناگون سواد و شعور و انسانیت. از نظر لباس پوشیدن و مرتب بودن، خود داریوش همایون ممتاز بود. با وجود نقص مشخص بدنی که داشت، خوب لباس می‌پوشید، قد و بالای چشمگیری داشت که عملاً تلو تلو خوردنش در موقع راه رفتن را بی‌اهمیت می‌کرد. خوش‌صورت بود و موهای پرپشت سیاهی داشت که تا آخر عمر حفظ کرد. روی‌هم‌رفته «کاریزماتیک» بود و در بیننده تأثیر می‌گذاشت. و تازه این قبل از حرف زدن بود. گیرا سخن می‌گفت و معمولاً آنقدر به خود مطمئن بود که وقتی پرت و پلا هم می‌گفت، ایستادن در مقابلش دلیری می‌خواست. به‌ویژه که اهل مطالعه بود و نمی‌شد با او بی‌گدار به آب زد. و همه‌ی اینها ، تازه قبل از شیوه‌ی نگارش و نظم و ساختار درخشان نگارشش. داریوش همایون احتمالاً مبدع ستون‌نویسی (کالم‌نویسیِ) مدرن در ایران بود. نثرش زیبا بود، تا حدی که وقتی نوشته‌هایش آدم را عصبانی هم می‌کرد یا با آن‌ها صد در صد هم مخالف بودی، از خواندنشان لذت می‌بردی، و بیشتر عصبی می‌شدی! هنر بی‌مانندِ او که خود من بارها شاهد بروزش بودم، این بود که اگر قرار بود مطلبی در هشتصد کلمه بنویسد، قلم روی کاغذ می‌گذاشت و سر و ته مطلب را با مقدمه و مؤخره و متن به‌اندازه و متعادل، در هفتصد و نود واژه یا هشتصد و بیست تا به هم می‌آورد. بی هیچ حشو و زائده یا کمبودی. تمامِ عمر من به تمرین این هنر گذشت، و هیچ‌وقت به گرد پای او نرسیدم. 

آیندگان محصول این دوره‌ی دوم تجدد فرهنگی و اجتماعی ایران بود، که کمابیش سه دهه طول کشید. از ویژگی‌های این دوره گشایشی بود که در اوضاع اقتصادی ایران پدید آمد. نتیجه‌ی تحولات آموزشی یک‌قرنیِ کشور به بار آمد، غرب‌گرایی برای نخستین بار از زمان صفویه، یک ارزش و عامل مثبت اجتماعی شد. بخش بزرگ‌تری از مردم متوجه شدند که نمی‌توان در آخر هزاره‌ی دوم، با خرافات و منطق مذهبی در این دنیا پیشرفت کرد. تلویزیون و مراکز فرهنگی و موزه‌های متعدد و دانشگاه‌های مدرن، ترجمه‌ی بسیاری از آخرین کتاب‌های داستانی و غیر داستانیِ خارجی، جشنواره‌های هنریِ بسیار که برخی از آنها در سطح بین‌المللی مطرح بود و... چهره‌ی ایران را دگرگون کرد. ثمرات آزادی زنان نیز از حد کشف حجاب فراتر رفت و به مقاومت زن‌ها در برابر جامعه‌ی ارتجاعی و تجددستیز انجامید. من در آن زمان‌ها در چندین شهرستان زندگی و تحصیل کردم و شاهد بودم که چگونه چهره‌ی مملکت دارد دیگر می‌شود. این اولین بار است که من حس می‌کنم می‌شود این حرف‌ها را زد، بی‌آنکه کمونیست‌ها به تو بگویند ساواکی، مذهبیون بگویند آلت دست آمریکا و اسرائیل و غرب، و روشنفکران بگویند از سودهای طرفداری از رژیم برخوردار می‌شوی. حتی برای اولین بار است که من حس می‌کنم از دایره‌ی «اینرسی» و سنگینیِ تشکیلات اداری و سیاسیِ زمان شاه هم آزاد هستم.

@NashrAasoo 💭
«در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰، اتحاد جماهیر شوروی جامعه‌ای بود که اکثریت اعضای آن شهرنشین و تحصیل‌کرده بودند و مشروعیت آن مبتنی بر وجود دولت رفاهی باثبات بود. اینک که خبری از وحشت، جنگ و بسیج توده‌ای دهه‌های گذشته نبود شهروندان شوروی اوقات فراغت خود را به تماشای تلویزیون و گوش کردن به صفحات گرامافون می‌گذراندند. پس از فجایع جنگ جهانی دوم، جنگی که در آن ۲۰ تا ۲۸ میلیون شهروند شوروی کشته شدند، ثبات دوران پس از جنگ برخی را به این فکر انداخته بود که با خاتمه یافتن دوران نبرد قهرمانانه، زندگی معنادار چه شکلی خواهد داشت.»

aasoo.org/fa/articles/4099
@NashrAasoo🔻
روسیه‌ی ناخشنود🔻

در ۱۹ نوامبر ۱۹۹۰، بوریس یلتسین در سخنرانی خود در کی‌یف اعلام کرد که پس از ۳۰۰ سال حاکمیت تزارهای روسیه و «رژیم توتالیتر» مسکو، اوکراین عاقبت آزاد است. او گفت که روسیه نمی‌خواهد نقش ویژه‌ای در تعیین آینده‌ی اوکراین داشته باشد و قصد ندارد در کانون امپراتوری‌های آینده باشد. پنج ماه پیشتر، در ژوئن ۱۹۹۰، یلتسین تحت تأثیر جنبش‌های استقلال‌طلب بالتیک و قفقاز، اعلامیه‌ای درباره‌ی حاکمیت روسیه تصویب کرده بود که الگویی برای بسیاری از جمهوری‌های دیگر شوروی، از جمله اوکراین، شد. در حالی که چنین اعلامیه‌هایی تا اعطای استقلال پیش نمی‌رفتند اما نشان می‌دادند که شوروی تنها می‌تواند از آن اندازه قدرت برخوردار باشد که جمهوری‌هایش با رغبت در اختیارش قرار می‌دهند.

در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰، اتحاد جماهیر شوروی جامعه‌ای بود که اکثریت اعضای آن شهرنشین و تحصیل‌کرده بودند و مشروعیت آن مبتنی بر وجود دولت رفاهی باثبات بود. اینک که خبری از وحشت، جنگ و بسیج توده‌ای دهه‌های گذشته نبود شهروندان شوروی اوقات فراغت خود را به تماشای تلویزیون و گوش کردن به صفحات گرامافون می‌گذراندند. پس از فجایع جنگ جهانی دوم، جنگی که در آن ۲۰ تا ۲۸ میلیون شهروند شوروی کشته شدند، ثبات دوران پس از جنگ برخی را به این فکر انداخته بود که با خاتمه یافتن دوران نبرد قهرمانانه، زندگی معنادار چه شکلی خواهد داشت.

الحاق کریمه در سال ۲۰۱۴ میزان محبوبیت پوتین را در میان روس‌ها و همچنین تاتارها، چچنی‌ها و سایر گروه‌ها در فدراسیون روسیه افزایش داد. با این حال، مردم برای توسعه‌طلبی بیشتر اشتیاق چندانی نداشتند. در ژانویه‌ی ۲۰۲۰، مطابق نظرسنجی مرکز لِوادا از نظر ۸۲ درصد مردم روسیه، اوکراین باید کشور مستقلی باشد. پیمایش‌های سالانه نشان می‌دهند که روس‌ها سطح بالای زندگی را به قدرت بیشتر ترجیح می‌دهند (بجز در دوران سرخوشی ناشی از الحاق کریمه در ۲۰۱۴). در حالی که پوتین می‌کوشد رنجش ملی را به حمایت از جنگی تمام‌عیار علیه همسایه‌ای تبدیل کند که روزگاری به او وعده‌ی آزادی داده شده بود، حوادث اواخر دوران شوروی به ما یادآوری می‌کند که آزردگی و کینه ابزاری پیش‌بینی‌ناپذیرند. حس غرور و قربانی‌بودن روس‌ها در زمانه‌ای که راست‌کیشی کمونیسم قدرت اقناع‌کنندگی خود را از دست داده بود، به پشتیبانی برای امپراتوری شوروی مبدل شد. اما در نهایت این امر باعث تشدید ادعاهایی شد مبنی بر این که جاه‌طلبی امپراتوری برای مردم روسیه هزینه‌ی بسیار زیادی دارد.

در دوران اوج شوکشین، پوتین نوجوانی را پشت سر گذاشته بود. او با آثار شوکشین آشنا است. همانند ملی‌گرایان روسی که روزگاری درباره‌ی کشتار زمزمه‌هایی می‌کردند، پوتین نیز کوشید تا شهرت و خاطره‌ی شوکشین را در راه اهداف خود به خدمت بگیرد. در نوامبر سال ۲۰۱۴، او هنگام اجرای تئاتری که اقتباسی از داستان‌های شوکشین بود در سالن حضور یافت. آن روز «روز وحدت ملی» بود، تعطیلی‌ای که متعلق به دوران امپراتوری بود و دولت پوتین آن را دوباره احیا کرده بود. در چنین روزی در سال ۱۶۱۲ نیروهای لهستانی-لیتوانایی از کرملین بیرون رانده شده و خاندان رومانف به قدرت دست یافته بود. او در سخنانی که بر روی صحنه ایراد کرد شوکشین را به خاطر نشان دادن «مردی ساده» ستود زیرا «این همان جوهر روسیه است.» پوتین در ادامه گفت که «اسباب تأسف است که شوکشین دیگر در میان ما نیست. اما دست‌کم قهرمانانش با ما هستند. آنها اسباب دلگرمی روسیه هستند.»

@NashrAasoo 💭
«کتاب «در جستجوی جهانی بهتر: سفر پرماجرای حقوق بشری» به قلم پیام اخوان روایتی درهم‌تنیده از تجربه‌های شخصی و رویدادهایی سرنوشت‌ساز در تاریخ معاصر است که منجر به پیدایش نهادها و قوانین حقوق بشری کنونی شده‌اند. پیام اخوان استاد حقوق بین‌الملل در دانشگاه تورنتو و از اعضای دیوان دائمی داوریِ لاهه است. پیام اخوان از اعضای هیئت‌مدیره‌ی «مرکز اسناد حقوق بشر ایران» است. از جمله آثار پرارجاع او می‌توان تقلیل نسل‌کشی به حقوق (۲۰۱۲) را نام برد.»

aasoo.org/fa/books/4100
@NashrAasoo🔻
Aasoo - آسو
«کتاب «در جستجوی جهانی بهتر: سفر پرماجرای حقوق بشری» به قلم پیام اخوان روایتی درهم‌تنیده از تجربه‌های شخصی و رویدادهایی سرنوشت‌ساز در تاریخ معاصر است که منجر به پیدایش نهادها و قوانین حقوق بشری کنونی شده‌اند. پیام اخوان استاد حقوق بین‌الملل در دانشگاه تورنتو…
In Search of A Better World_Payam Akhavan_aaSoo.pdf
16.2 MB
📚بخوانید: در جستجوی جهانی بهتر: سفر پرماجرای حقوق‌بشری

«این کتاب مشتمل بر سلسله سخنرانی‌های پیام اخوان در برنامه‌ی سخنرانی‌های مَسی در رادیو سی‌بی‌سی کانادا است که در سال ۲۰۱۷ پخش شد. سخنرانی‌های مَسی برنامه‌ای پنج قسمتی است که در آن هر سال یکی از نویسندگان، اندیشمندان یا پژوهشگران برجسته درباره‌ی یکی از مسائل مهم معاصر سخنرانی می‌کند. این برنامه از سال ۱۹۶۱ آغاز به کار کرده است و از جمله افرادی که در آن سخنرانی کرده‌اند می‌توان به کلود لوی‌استروس، مارتین لوتر کینگ، دوریس لسینگ، کارلوس فوئنتس و مارگارت اتوود اشاره کرد. این سخنرانی‌ها از رادیو سی‌بی‌سی پخش می‌شود و سپس متن آنها نیز به صورت مکتوب منتشر می‌شود.»

@NashrAasoo 💭
«در شرایط عادی نخبگان سیاسی و اقتصادی، یعنی مقامات دولتی و صاحبان ثروت، حاضر به تقسیم قدرت سیاسی با بخش غیرنخبه‌ی جامعه یعنی مردم عادی نیستند. این معادله زمانی به هم می‌خورد که بخش غیرنخبه بتواند بازی سیاسی را به هم زده و هزینه‌ی حکمرانی را برای حاکمان زیاد کند. در چنین شرایطی نخبگان سیاسی و اقتصادی حاضر می‌شوند که برابری سیاسی را گسترش دهند و تن به اصلاحات دموکراتیک بدهند. بزرگ‌بودن طبقه‌ی کارگر نشانگر توان بخش غیرنخبه‌ی جامعه در برهم‌‌زدن بازی و معادلات سیاسی است.»

aasoo.org/fa/articles/4105
@NashrAasoo🔻
طبقه‌ی‌کارگر صنعتی مهم‌تر از طبقه‌‌ی متوسط شهری🔻

در این گزارش به مرورِ منابع پژوهشی مختلف درباره‌ی نقش‌کارگران در دموکراسی‌خواهی پرداخته شده است. عامل پیدایش و تقویت دموکراسی کیست؟ از بین طبقات و گروه‌های اجتماع، کدام‌‌یک در فرایند پیدایش و گذار به دموکراسی نقشی سرنوشت‌ساز و تعیین‌کننده ایفا کرده‌اند؟ پیدایش دموکراسی و گسترش آن در سطح جهان طی دو قرن اخیر یکی از مهم‌ترین تحولات تاریخ بشری بوده است و پرسش از پیش‌برندگان پروژه‌ی دموکراتیک‌سازی نیز مورد توجه عالمان اجتماعی و تحلیلگران سیاسی است. تاکنون پاسخ‌های متفاوتی به این پرسش داده‌شده ‌است. برخی از نظریه‌پردازان، مانند جامعه‌شناس صاحب‌نظر آمریکایی، برینگتون مور، بورژوازی و طبقه‌ی سرمایه‌دار را عامل و حامل دموکراسی دانسته‌اند. برخی دیگر چون ساموئل هانتینگتون گسترش طبقه‌ی متوسط را یکی از عوامل اصلی گسترش دموکراسی دانسته‌اند، مخصوصاً در تلاش‌های دموکراسی‌خواهی در اواخر قرن بیستم که به دموکراسی موج سوم مشهور است.

این روابط قدرت هستند که بیش از هرچیز تعیین‌کننده‌ی پیدایش دموکراسی و تداوم آن‌اند. در این میان قدرت‌گیری طبقات متوسط و کارگر به‌معنای تحول در توازن قدرت و قدرت‌گیری جامعه‌در برابر دولت است. نویسندگان سپس به بررسی همه‌ی موارد گذار به دموکراسی و فروپاشی دموکراسی در اروپای غربی و آمریکای لاتین پرداختند. بررسی تطبیقی و تاریخی آن‌ها نشانگر آن بود که اتحادیه‌ها و احزاب مرتبط با طبقه‌ی کارگر اجزای اساسی ائتلافی بودند که دموکراسی را به این کشورها آوردند. البته در برخی موارد فشار طبقه‌ی کارگر به‌تنهایی برای ایجاد دموکراسی کافی نبوده است. در این موارد طبقه‌ی کارگر نیازمند مؤتلفانی برای پیشبرد پروژه‌ی دموکراتیک بوده ‌است.

نتیجه‌ی مدل‌های آماری این پژوهش نشان داد که حضور طبقه‌ی کارگر صنعتی در خیزش‌های عمومی نقش مثبت و معناداری در گذار به دموکراسی داشته است. این در حالی است که نمی‌توان برای هیچ‌کدام از گروه‌های دیگر، از جمله طبقه‌ی متوسط، چنین نقش مثبتی ذکر کرد. بنا بر این مقاله دلیل نقش مثبت طبقه‌ی کارگر را باید هم در انگیزه و هم ظرفیت این طبقه برای شکل‌گیری دموکراسی دانست. اعضای طبقه‌ی کارگر گسترش دموکراسی را در جهت کسب قدرت و منافع خود می‌بینند. از سوی دیگر، چنان‌که گفته شد، کارگران به‌دلیل پرشماربودن و قابلیت سازمان‌‌یافتن، ظرفیت بالایی برای حرکات جمعی تعارضی مانند اعتراض و اعتصاب دارند.

مجموع پژوهش‌های انجام‌شده درباره‌ی حاملان اجتماعی دموکراسی نشانگر نقش تاریخی طبقه‌ی کارگر در پیشبرد دموکراسی در کشور‌های مختلف بوده است. البته میزان قوت و توان کارگران بنا به وضعیت توسعه‌ی اقتصادی در کشورهای مختلف متفاوت است. مشخصاً کارگران در کشور‌های درحال‌توسعه شمار و قوت کارگران در کشور‌های توسعه‌یافته را نداشته‌اند. همچنین وابستگی بعضی کشورها به منابعی نظیر نفت باعث شده که بخش مهمی از درآمد کشور از مجرای صنعتی باشد که نیاز به کارگران بسیاری ندارد. همین امر موجب تضعیف بیشتر طبقه‌ی کارگر در کشورهای نفتیِ درحال‌توسعه مانند ایران شده است. بااین‌همه، اگر به تحولات سیاسی مهم در این کشورها نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که با وجود ضعف نسبی، همچنان کارگران از اجزای اصلی ائتلاف‌های برسازنده‌ی جنبش‌های موفق بوده‌اند. پیشبرد دموکراسی از مجرای یک جنبش اجتماعی نیز نیازمند یک ائتلاف گسترده است که بی‌شک باید شامل کارگران به‌عنوان یکی از گروه‌های اجتماعی کشور باشد.

@NashrAasoo 💭