حسین صفوی
112 subscribers
8 photos
8 links
Download Telegram
Channel created
✍️واقع بینی کپک زده

چند وقت پیش یکی از دوستان قدیمی ام برای حال و احوال پرسی بهم زنگ زده بود.

بعد از چندی گپ و گفت پرسید دیگه چه خبر؟ چی کارا انجام می دهی؟

گفتم سعی دارم خوشحال تر باشیم.

گفت خوشحالی خوبه اما نمیشه که همیشه خوشحال بود.

باید واقع بین باشی. زندگی همینطوری هست. یک روز خوشحالی و روز دیگر ناراحت.

خوب یادم هست دقیقا آن زمان افکار دینی و مذهبی بهم حجوم آورند.

احساس کردم وسط یک روضه هستم.


ما آدم ها نباید همیشه دنبال خوشحالی باشیم. اینطوری سریع تر وارد بهشت می شویم.

دیدی بعضی وقت ها ناگهان به فکر فرو می روی و تمام افکار و باورهای گذشته سمتت حمله ور می شوند؟

آره دقیقا همان حال بود.

تو همین حال و هوا بودم که ناگهان گفتم خب اینطوری که زندگی خیلی عذاب آور است.

گفت دقیقا همینطور هست. ما باید واقع بین باشیم.

ولی سوالی که در ذهنم بود این بود که اگر این واقع بینی هست چه لزومی دارد که حتما بخواهم واقع بین باشم.

بعد که تلفن قطع شد. حس و حالم راستش خوب نبود.

یک حس ناراحتی تو وجودم بود اما دلیلش هم نمی دانستم.

دیدی بعضی وقتها باید چیزی را انتخاب کنی اما دلت نمی خواهد انتخاب کنی؟ سعی می کنی خودت را یک جورایی سرگرم کنی؟

رفتم در یخچال را باز کردم و داخل یخچال را نگاه کردم.

نمی دانستم چرا دنبال جواب سوالم تو یخچال بودم؟

در همین کش مکش ذهنی که از خودم می پرسیدم چرا باید یخچال مشاور تو باشد ناگهان چشمم به پنیری افتاد که مدت ها پیش خریده بودم و فقط یک تیکه از آن را خورده بودم و مابقی را به امان خدا در یخچال رها کرده بودم.

حقیقتش یخچالم شبیه یخچالهایی که در فیلم های GEM TV نشان می دهد و مملو از غذاها و میوه های رنگارنگ است، نیست.

با اینکه هر روز صبح در تلویزیون توصیه می کنند صبحانه تان را کامل بخورید چون دیرتر می میرید، اما هر کاری می کنم میلم به صبحانه نمی رود.

از اصل ماجرا دور نشویم.

همین که چشمم به پنیر به جا مانده از گذشتگان خورد متوجه شدم قسمتی از آن کپک زده.

خیلی حس جالبی بود چون پنیر واقعی بود اما کپک هم زده بود.

چقدر می توانست تعریف جالبی از واقع بینی آن دوستم باشد.

از آن روز به بعد اسم این نوع واقع بینی را واقع بینی کپک زده گذاشتم.

می دانی چه چیزی از همه برای من جالبتر بود؟

چرا اسم منفی نگری را واقع بینی می گذاریم اما همین که می خواهیم کمی خوشحال تر باشیم احساس می کنیم آدم بدتری خواهیم شد.

در مغز ما شاید اینطور جا افتاده است که ما در هر صورت می خواهیم حق دیگران را بخوریم.

حالا اگر ناراحت باشیم آدم بهتری می شویم چون ناراحتی دیگران را خورده ایم اما اگر بخواهیم خوشحال باشیم انگار خوشحالی دیگران را بلعیدیم.

http://asargozari.com/واقع-بینی-کپک-زده/

#لذت
Audio
🟢#پول کوفتی من کو؟
🔊پادکست حسین صفوی (اپیزود 1)
کانال : @asargozarichannel
🎫این هفته کلاس جمعه، اجرا داریم و قرار با ترس تون از اجرا روبرو بشید و استعداد نهفته تون رو تو اجرا پیدا کنید
راز موفقیت مافیایی در کسب و کار 👇👇👇#پول
✍️این یک مقاله مافیایی درباره موفقیت در کسب و کار است. لطفا جدی بگیرش

یکی از مهمترین بخش های زندگی هر کسی پول است. پول مانند اکسیژن می ماند اگر نباشد می میری. اگر پول نباشد احترام نداری. دوست داشتنی نخواهی بود. کلا اگر پول نباشد تو هم نیستی.

نمی دانم در دهه چندم از زندگی ات هستی. دهه دوم، سوم، چهارم یا….

هر چه که باشد تا به امروز آنقدر در گوشت خوانده اند که پول مهم نیست که تو هم کم کم باورت شده است پول مهم نیست.

احتمالا این حرف ها را از والدین و معلمان مدرسه ات شنیده ای.

اما می دانی چرا انقدر اصرار داشتند پول مهم نیست؟


چون واقعا خودشان هم آنقدری که باید نداشتند.

پس برای فرار از حس شرمندگی به تو گفته اند پول مهم نیست تا یک جورایی دهانت را ببندند تا چیز بیشتری از آن ها نخواهی.

پول هر چقدر که بیشتر باشد بهتر است چون می توانی از هر چیزی بیشتر و بهتر از آن را داشته باشی.

اگر تا اینجای مقاله را خوانده باشی و احتمالا گاردت نسبت به این مقاله فعال شده است.

می دانم یک جای دلت می خواهد حس کند که، پول مهم نیست چون اینطوری کمتر شرمنده زندگی خودت می شوی.

تا وقتی که متوجه نشوی پول بسیار مهم است هیچگاه در کسب و کارت آنطور که باید موفق نخواهی شد.

من فرض را بر این می گذارم که متوجه مهم بودن پول هستی.

پس می توانم حالا یک راز مافیایی در کسب و کار را بهت بگویم.



راز مافیایی موفقیت در کسب و کار:
قبل از هر چیزی باید بدانی تو اولین نفری نیستی که در حوزه کاری ات شروع به فعالیت کرده است.

آدم مهمی هم نیستی. (اگر تصور می کنی الان آدم مهمی هستی با اطمینان بازی را باخته ای)

خیلی خب الان می دانی تو در کسب و کارت فقط یک کپی دیگر از نفرات قبلی هستی و احتمالا سال ها از آن ها عقب تری.

در این شرایط هیچ نقطه امیدی برای موفقیت تو نیست. تو بازنده ای چون دیرتر شروع کردی.

پس باید کاری را انجام بدهی تا از این حالت بازنده بودن خارج شوی.

در خانواده های مافیا یک قانونی وجود داشت و آن قانون این بود:

اگر می خواهی رد نشوی پیشنهادی را بده که کسی نتواند آن را رد کند.

احتمالا یاد دیالوگ فیلم پدر خوانده افتادی. اما این دیالوگ می تواند زندگی کاری تو را تغییر دهد اگر آن را بفهمی و انجام بدهی.

اجازه بده یک سوال ازت بپرسم.

کی یک لباس دست دوم را با قیمت یک لباس نو خواهد خرید؟

هیچکس!



احتمالا تا به امروز کسب و کار های مختلفی را امتحان کردی و در هیچکدام از آن ها موفقیتی که باید را بدست نیاوردی.

اما من عکس تو بودم. تقریبا در اکثر کسب و کار هایم موفق بودم و پول خوبی هم بدست آوردم.

شاید با شنیدن این حقیقت کمی از من بدت آمده باشد. اما مهم نیست چون قرار است بهت کمک کنم بدون اینکه بشناسمت.

خیلی خب اجازه بده راز موفقیت را بهت بگویم.

ما در هر کسب و کاری که باشیم صرفا یک برند بدرد نخورد دست دوم هستیم و باید این حقیقت را بپذیریم.

برای اینکه از این بدرد نخوری در بیاییم لازم است در حوزه کاری خودمان مطالعه مان را شدیدا بالا ببریم.

واضح بگویم باید هر کتابی که حداقل به زبان فارسی در حوزه کاری مان وجود دارد بجویم!

این تازه شروع کار است.

حالا باید بتوانیم متفاوت از سایرین به نظر بیاییم. دقیقا حرفی که ست گادین در گاو بنفش می زند.

مزخرف ترین قسمت ماجرای پیروزی در کسب و کار دقیقا همینجاست.

ما باید متفاوت از سایرین باشیم با وجود اینکه تا به امروز آنقدر شبیه دیگران بوده ایم که حتی اگر می مردیم کسی متوجه نبود مان نمی شد.



خیلی ها تصور می کنند برای متفاوت بودن باید شق القمر کنند.

اما ساده ترین راه برای متفاوت بودن تغییر زاویه دیدمان نسبت به کل کسب و کارمان و صد البته زندگی مان است.

اگر تو هم مانند سایرین به قضایا نگاه کنی هیچ تفاوتی با آن ها نخواهی داشت.

می خواهی بدانی چه اتفاقی افتاد تا سبب شد من به کل کسب و کارم متفاوت از سایرین نگاه کنم؟

یک روز بام تهران رفته بودم.

از آن بالا به خانه های شهر نگاه کردم.

همه عین لانه زنبود بودند. تنها تفاوتی که می توانستم از آن بالا متوجه آن باشم این بود که چراغ یک خانه روشن و چراغ خانه دیگر خاموش بود.

بصورت ساده لوحانه ای همه چیز شبیه هم بود و این در صورتی بود که می دانستم در داخل هر خانه ماجرایی وجود دارد که افراد آن خانه احساس می کردم متفاوت از سایر آدم ها هستند.

برای چند لحظه به پارادوکس این ماجرا نگاه کن.

آدم های تکراری که هر کدام تصور می کنند خاص و متفاوت از سایرین هستند.

این ماجرا برایم شبیه کمدی سیاه بود.

خنده دار اما تلخ.

چون خود من هم یکی از همان مردم بودم.



به همین خاطر از آن روز به بعد سعی کردم به تمام اتفاقات با زاویه دید کمدی سیاه نگاه کنم.

هر چقدر یک ماجرا برایم جدی تر بود در باطن کمدی تر هم بود.
به یکباره همه چیز برایم ساده تر شد. حالا می توانستم خود واقعی ام باشم. یعنی هم خوب باشم هم بد، بدون اینکه نگران این باشم دیگران چطور درباره ام قضاوت می کنند.

شاید قبل تر از این ماجرا ها هم برایم چندان اهمیتی نداشت دیگران چه فکری درباره ام می کنند اما حقیقتش اگر تصور بدی از من داشتند کمی ناراحت می شدم.

اما امروز اگر کسی احساس کند من یک آدم آشغال و عوضی و…. هستم شاید بهم حس بهتری هم بدهد چون دیگر لازم ندارم تلاش احمقانه ای برای خوب بودن یا بهتر به نظر آمدن، کنم.

برای چند لحظه نگاه به لحن این مقاله بنداز.

کمی خشن و بی رحم به نظر می رسد و این در صورتی است که همه جا جار می زنند که ما باید با مخاطب بسیار مهربان باشیم و لی لی به لالایش بگذاریم.

اما این موضوع همیشه برایم احمقانه بنظر می آمد.

چون مخاطب کسی است که من را دنبال می کند اما من او را نمی شناسم.

خیلی خب اگر من کسی را نمی شناسم چرا باید برای خوب جلوه کردن در نظرش از آنچیزی که هستم یا راحتم فاصله بگیرم؟

اینطوری خیلی راحت و صادقانه می توانم بنویسم یا به او کمک کنم. حالا اگر در این میان هم کسی از من خوشش نیاید اهمیتی ندارد چون یک نفر دیگر پیدا می شود و از مقاله استفاده می کند.



حالا متوجه شدی چطور می توانی به کسی پیشنهادی را بدهی که نتواند آن را رد کند؟

احتمالا بله اما اگر نه، اجازه بده یکم ساده تر بنویسم تا قشنگ بفهمی.

برای متفاوت بودن فقط کافی است خود واقعی ات بدون سانسور باشی.

فقط در این صورت است که می توانی متفاوت باشی، متفاوت نگاه کنی، متفاوت خدمات یا محصولی را ارائه دهی.

به یاد داشته باش حتما در مسیر متفاوت بودن یا بهتر بگویم خود واقعی بدون سانسور بدونت، افرادی پیدا خواهند شد که از تو خوششان نیاید.

این دقیقا مهمترین نشانه برای فهمیدن این موضوع است که آیا من الان خود واقعی ام هستم یا نه.

و از همه مهمتر حواست باشد تو هر چقدر موفق تر شوی افراد بیشتری از تو متنفر خواهند شد.

چرا که موفقیت تو نشان می دهد که آنها به اندازه کافی خوب نبودن و از آن بدتر اینکه از زندگی جا مانده اند.

حالا وقتی تو به کسی حس عقب ماندگی بدهی پر واضح است که او هم حق دارد از تو متنفر باشد.

@asargozarichannel

#پول #موفقیت #شهرت
✍️ چرا احمق ها موفق تر از باهوش ها هستند:

باهوش ها به ما از بچگی گفتند باید باهوش باشیم تو مثل خودشان موفق شویم.

اما با این حال نمی دانم چرا احمق ها به جای باهوش ها موفق می شوند؟

باهوش ها همیشه طبق چارچوب ها و قوانین مشخصی رفتار می کنند به همین خاطر مورد پسند جامعه هستند.

اما جامعه احمق ها را دوست ندارد چرا که احمق ها نمی خواهند همان مسیر باهوش ها را طی کنند.


باهوش ها می دانند باید همرنگ جماعت دیگر باهوش ها شوند تا رسوا نشوند اما احمق ها از رسوا شدن ترسی ندارند.

پس باهوش ها با دست احمق ها را نشان می دهند و احمق ها بیشتر دیده می شوند.

بعد از اینکه احمق ها معروف شدند باهوش ها از هشتگ #لطفا_احمق_ها_را_معروف_نکنیم استفاده می کنند.

باهوش ها همیشه می دانند چطور باید مانند باهوش های دیگر رفتار و صحبت کنند اما احمق ها طفلکی این را نمی دانند.



یکی از معروف ترین احمق هایی که می شناسم، ست گادین نویسنده گاو بنفش است.

ست گادین واقعا احمق است که می تواند به همه بگوید تو یک گاو هستی و برای اینکه برنده شوی باید مانند یک گاو بنفس، متفاوت دیده شوی.

باهوش با خواندن این کتاب خوشحال می شوند و آن را به باهوش های دیگر نیز توصیه می کنند تا آن ها هم بتوانند گاو بنفش باشند.

اما باهوش ها فقط می توانند گاو باشند چون بنفش بودن کار احمق هاست که خلاف جهت آب شنا می کنند.



خاویر کرمنت یک احمق به تمام معناست چرا که سعی کرد به همه ثابت کند هم خودشان بیشعور هستند هم هفت جد آباداشان.

باهوش ها خوشحال شدند و کتاب بیشعوری را تا جلد سوم خریدند و به باهوش های دیگر نیز آن را هدیه دادند.

باهوش ها می دانند باید چطور مدرک تحصیلی بهتری بدست بیاورند تا سریع تر در شرکت یک احمق استخدام شوند.

باهوش ها می دانند پول چرک کف دست است به همین خاطر سعی می کنند شدیدتر برای ریئس احمق شان کار کنند تا تمام چرک هایشان را به ریئس احمق شان بدهند.

باهوش ها می دانند موفقیت در گرو استخدام شدن در یک شرکت خوب است اما احمق ها فقط بلد هستند شرکت ها را تاسیس کنند.



باهوش ها با زیرکی و ذکاوت خود همیشه سعی می کنند صفات خوب و با کلاسی برای خود انتخاب کنند تا در نظر دیگر باهوشان باهوش تر به نظر برسند اما احمق ها اهمیتی نمی دهند باهوش ها درباره آنان چطور فکر می کنند.

البته اهمیتی هم نمی دهند احمق های دیگر درباره آنان چطور فکر می کنند چون در واقعیت احمق ها اصلا درباره همدیگر فکر نمی کنند چرا که کارهای مهمتری در زندگی برای انجام دادن دارند.

احمق ها بعضی وقت ها کارهای واقعا احمقانه ای انجام می دهند مثلا گاهی جنگ درست می کنند اما احمقانه تر از آن این است که تصمیم می گیرند باهوش ها سربازان آن جنگ باشند.

احمق ها جنگ جهانی دوم را به راه انداختند اما باهوش ها مردند.

احمق ها تیم های فوتبال را می سازند اما باهوش ها برای تیم هوادار پول خرج میکنند.

احمق ها عمل می کنند اما باهوش ها نقد می کنند.

احمق ها بیشتر عمل می کنند اما باهوش بیشتر فکر می کنند.

www.asargozari.com

@asargozarichannel
#پول #شهرت #موفقیت
✍️هر چیزی که خارجی ها دارند را ما هم داریم. چرا می خواهی از ایران فرار کنی؟

خیلی
ها می خواهند از ایران بروند.

بروند یک کشور دیگر تا موفق شوند. چون بر این باور هستند آنجا چیزهایی دارد که ما اینجا نداریم.

من هم زمانی اینطور فکر می کردم اما بعدا که کمی عمیق تر شدم فهمیدم که ما همه چیز که خارجی ها دارند را داریم البته یکم نسخه داغون ترش را.


مثلا خارجی ها استیک دارند ما به جاش کتلکت داریم.

آنها نایت کلاب دارند ما مولودی داریم.

آنها طراح ماشین دارند ما هم داریم. مثلا ایده طراحی بی ام و سری 6 را از شکل کوسه گرفته اند ما هم ایده طراحی پراید وانت را از دمپایی جلو بسته های بچگی مان گرفته ایم.

آنها توالت فرنگی دارند ما هم مستراح داریم.

آنها فرند ویت بنفیت (Friend With Benefits) دارند، ما هم صیغه داریم.

آنها پاپانوئل دارند که در عید به مردم هدیه می دهد ما هم حاجی فیروز داریم که در عید از مردم هدیه می گیرد.

آنها برابری حقوق زن و مرد دارند ما هم برابری حقوق زن و مرد داریم هر دو حقوق را کم می دهیم.

آنها سوشی دارند ما هم دنبلان داریم.

آنها امنیت اقتصادی دارند ما سوپرایز اقتصادی داریم. مثلا صبح جمعه پا می شی می بینی بدون اینکه خبر داشته باشی قیمت بنزین سه برابر شده است.

آنها واکسن کرونا دارند ما روغن بنفشه داریم.

آنها در ازدواج مهر دارند ما مهریه داریم.

آنها بی بی سی دارند ما بیست و سی داریم.

آنها لایف کوچ دارند ما هم معلم دینی داریم.

آنها تئوری اقتصادی دارند ما هم تئوری توطعه داریم.



اما با همه این ها باز برای من سوال است چرا یک سری می خواهند بروند خارج تا موفق شوند.

اینجا که همه چیز سطح پایین تر است و اگر کمی تلاش کنی خیلی سریع تر می توان از سایرین پیشی بگیری و موفق شوی.

برنده شدن در مسابقه دو میدانی که همه شرکت کنندگانش قهرمانان دو میدانی هستند آسان تر است یا مسابقه دومیدانی که همه شرکت کنندگانش پیرمردهای بالای 90 سال هستند؟

چرا ما یاد گرفتیم همه چیز را برای خودمان سخت کنیم؟ نکند یه ما یاد داده اند که زندگی سخت و مزخرف است که ما اینگونه در تلاش هستیم چیزی را ساده بدست نیاوریم؟

@asargozarichannel

#پول #موفقیت #ایران