حسین صفوی
112 subscribers
8 photos
8 links
Download Telegram
اکثر ما خیلی خاص هستیم. آنقدر خاص که کسی ما را درک نمی کند.

بعضی روز ها در زندگی ما خیلی خاص هستند. یکی از خاص ترین این روزها آن روزی هست که در خانه دستمال کاغذی تمام می شود و 9 ماه بعد آن روز خاص، ما بدنیا می آییم.

چون اون روز خیلی خاص بوده است ما به خاص بودن ماه تولد مان خیلی افتخار می کنیم.

بعد می شویم یک خردادی مغرور یا یک مردادی پرو یا ….


پارتنر مان باید آدم با شعوری باشد. باید به یاد آن شبی که پدر و مادرمان خواب نماندند هر سال به ما کادو های گران قیمت بدهد.

سیستم آموزشی کشور هم باید باشعور باشد. باید بداند ما منت سرشان گذاشتیم رفتیم یک مدرک گرفتیم.

حالا باید با یک شغل خاص و درخور و پول خیلی خوب از شرمندگی مان دربیاید.

مثلا اگر مدرک مدیریت داریم باید یک شرکت به ما زنگ بزند و التماس مان کند که بیا مدیر ما باش سرورم. ما خیلی وقته لنگ تان هستیم.

دولت باید خیلی باشعور باشد. باید بفهمد ما خسته هستیم و حوصله کتاب خواندن نداریم پس باید خودش را پاره کند تا ما بدون اینکه کار متفاوتی انجام دهیم پولدار بشویم. نا سلامتی ما رفتیم رای دادیم تا ما را خوشبخت کنند.

آدم های موفق باید باشعور باشند و بیایند اعتراف کنند یا دزد و کلاهبردار هستند یا پارتی دارند چون آنها که شبیه ما خاص نیستند.

وگرنه غیر ممکن است کسی بتواند از ما موفق تر باشد. ما خیلی خاص هستیم و این را بالای پروفایل اینستاگرام مان هم نوشته ایم که متولد چه ماهی هستیم.

دوستان مان باید باشعور باشند و ما را سرگرم کنند در عوض ما هم به آنها اعتماد می کنیم و برایشان غر میزنیم و از بدبختی هایمان می گوییم.

مادر و پدرمان باید باشعور باشند و مثل سگ کار کنند تا بتوانیم یک فرزند پولدار باشیم چون خاص هستیم و نمی توانیم برای خودمان کارآفرینی کنیم.

اطرافیانمان باید باشعور باشند و کارهای پرهیجان برای ما انجام دهند چون ما خاص هستیم و در زندگی آرامش و سکون و بی تحرکی را انتخاب کردیم.

همسرمان باید باشعور باشد و به ما پول بدهد، غذا بدهد، لباس هایمان را بشورد، ما را ارضا کند چون ما خاص هستیم.



اما متاسفانه همه بی شعور هستند. کسی ما را درک نمی کند.

ما خاص هستیم. تصمیم گرفتیم در زندگی مانند یک تکه گوشت لخم یک گوشه بیفتیم و فقط غر بزنیم که چرا بقیه آنقدری شعور ندارند که برای خوشبخت کردن ما تلاش کنند.

راستی تو می دانی چرا ما اینطوری هستیم؟

@asargozarichannel
#پول #بتا #آلفا
✍️چطور افراد بتا با زندگی شان شوخی های جدی می کنند?

یکی از بارز ترین صفات افراد بتا، شوخ طبیعی مثال زدنی شان است.

بطور مثال زمانی که یک فرد بتا متوجه بشود در زندگی به جایی نرسیده است و دائما در حال درجا زدن است، به جای اینکه برای تغییر تصمیم جدی بگیرد یهو فاز شوخی با زندگی بر می دارد و همان روند قبلی را ادامه می دهد.

یا زمانی که متوجه می شود قرار نیست با کار کارمندی به جایی برسد به جای اینکه سمت کارآفرینی بیاید یهو فاز شوخی می گیرد و روزنامه را بر می دارد و دنبال یک کار کارمندی دیگر می گردد.


زمانی که متوجه می شود کسی بابت مدرک تحصیلی بهش پول نمی دهد به جای اینکه روی تخصص و نتیجه متمرکز شود یهو فاز شوخی می گیرد و کارشناسی ارشدش هم می گیرد.

زمانی که متوجه می شود خودش مسئول زندگی اش هست به جای اینکه مسئولیت تصمیماتش را بر عهده بگیرد یهو فاز شوخی می گیرد و دیگران مسئول اتفاقات زندگی اش می پندارد.

زمانی که متوجه می شود مادر و پدر باهاش شوخی کردند گفتند تو دختر یا پسر فوق العاده ای هستی به جای اینکه برود و سعی کند واقعا فوق العاده شود یهو فاز شوخی می گیرد و شوخی پدر و مادر را جدی می گیرد.

زمانی که متوجه می شود در زندگی هیچی است به جای اینکه سعی کند خودش را تغییر دهد یهو فاز شوخی می گیرد و تصمیم می گیرد دنیا را نجات دهد.

زمانی که متوجه می شود پارتنر بدرد بخوری نیست به جای اینکه روی خودش کار کند یهو فاز شوخی بر می دارد و می گوید همه آدم ها بی وفا شده اند.

زمانی که متوجه می شود باید کاری انجام دهد یهو فاز شوخی بر می دارد می نشیند کنج خانه به کائنات فرکانس می فرستد.

زمانی که متوجه می شود هیچکدام از مسئولین حتی اسمش را هم نمی دانند یهو فاز شوخی بر می دارد از جناح چپ وارد جناح راست می شود.

زمانی که متوجه می شود یک بتا است به جای اینکه برای تغییر آن تلاش کند یهو فاز شوخی بر می دارد و نادیده از کنار این حقیقت می گذرد.



افراد بتا با زندگی بسیار شوخی می کنند.

چون شوخی و خنده می تواند درد را کاهش دهد. درد نرسیدن به چیزهایی که روزی می خواستند و الان فرسنگ ها با آن فاصله دارند.

افراد بتا موفقیت و خوشبختی را شوخی می دانند چون از نظرشان یک زندگی شکست خورده بسیار عمیق تر از یک زندگی خوب است.

مردم می توانند درباره بدبختی آنها صحبت کنند و این بسیار خوب است چرا که حداقل سر این موضوع به یاد می مانند.

اما سوال اصلی اینجاست که چرا می خواهند داستان شان درس عبرت برای دیگران باشد و نه انگیزه و الهام بخش مسیر دیگران؟

افراد بتا شوخی های جدی با زندگی شان می کنند.

@asargozarichannel
چرا خیانتکار ها گوگول مگول (ترسو) هستند 👇👇👇
در جامعه جا افتاده، به افرادی که خیانت می کنند می گویند عوضی، لاشی و… اما واقعا نیستند. افراد خیانتکار فقط گوگول مگول هستند.

خیانت یعنی اینکه من با کسی هستم، می ترسم که از دستش بدهم و آدم دیگری پیدا نشود که من را دوست داشته باشد بنابراین با افراد دیگر پنهانی یا چت می کنم، یا می گردم، یا می خوابم.


از آنجایی که من گوگول مگول هستم و می ترسم بگویم که من با تو آینده ای ندارم و می خواهم بروم با فرد دیگری، پس مجبورم قایمکی با فرد دیگر در ارتباط باشم.

بخاطر همین اگر مچم را بگیری به جای اینکه بگویم “بله من با کسی دیگری بودم و اشتباه کردم” مثل سگ می ترسم و سریع انکار می کنم و قول می دهم تغییر می کنم.

ولی تو باید بفهمی من گوگول مگول هستم و از سر ترس بهت این قول را دادم.

اگر کسی دیگر پیدا شود که به من محل بدهد، سریع برایش له له می زنم.



البته تو نباید من را بابت خیانتم سرزنش کنی چون حقیقتا آدم های باحالی هم گیرم نمی آیند. یعنی من فقط با کسایی می توانم باشم که ضعیف و درب و داغون باشند.

مثلا اگر من استاد دانشگاه باشم، فقط اونی به من پا می دهد که نتوانسته درس بخواند و خودش نمره بگیرد و آنقدر خل و چل هست که فکر می کند با نمره من می تواند آینده اش را تضمین کند. خدایی یکی نیست بهش بگوید اگر مدرک خوب بود که من الان اینجا برای چندر غاز جان نمی کندم که…

یا اگر در شرکتی کار می کنم فقط اونایی بهم پا می دهند که خودشان نتوانستند بفهمند به چی علاقه دارند و کار خودشان را شروع کنند.

تازه همین آدم های درب و داغونی که به من پا می دهند خیلی بی ادب هستند، چون مثل سگ باهام رفتار می کنند. یعنی وقتی می فهمند تو در زندگیم هستی یا من بی صاحب را ول می کنند و میروند یا اینکه انقدر شرط و شروط برایم می گذارند که دهانم صاف می شود.

پس لطفا خیانتم را به رویم نیاور و قول هایم را قبول کن چون هیچکس من گوگول مگول را نمی خواهد و فقط تو حاضر شدی با ترسویی مثل من بمانی.

البته می دانم تو چرا برعکس دیگران با من هنوز ماندی، چون تو هم احساس می کنی بدرد نخور هستی و گرنه تا به حال صد بار من را ول کرده بودی.

حواست باشد یک آلفا هیچگاه خیانت نمی کند چون اگر احساس کند با کسی آینده ندارد مثل مرد بهش می گوید ما مناسب همدیگر نیستیم.

و اگر کسی را دوست داشته باشد، فقط او را دوست خواهد داشت و فقط می خواهد برای یک نفر دوست داشتنی باشد.



حرف آخر هم برای خیانتکارها:

بالای پنجاه تنها هستید ها! پس حداقل بروید از الان جان بکنید که بابا شکری(شوگر ددی) یا مامان شکری( شوگر مامی) چیزی بشوید…چون خواستنی نیستید باید پول خرج کنید تا شاید یک محتاجی پیدا شد و برای پول تان حاضر شد تحمل تان کند البته فی المدت معلوم.

@asargozarichannel
لینک مقاله:
http://asargozari.com/خیانتکار/
چرا آنقدری که باید پول در نمی آورم؟ 👇👇👇
تا به حال این سوال را از خودت پرسیدی که چرا آنقدری که باید پول در نمی آورم؟

تو تنها کسی نیستی که به این سوال را از خودش می پرسد. آدم های زیادی آن بیرون هستند که این سوال را از خودشان می پرسند.


جواب ها بصورت کلی به هفت دسته تقسیم می شوند:


دسته اول: کسایی که توهم توطئه دارند و می گویند ایلومیناتی ها و فرماسون ها جلوی پول درآوردن ما را گرفتند.

دسته دوم: آنتی حسن ها، حسن دلار را گرون می کنه ما هر چی در میاریم میشه پشم.

دیده شده یک روز یک دسته اولی به دسته دومی میرسه و سریع به این نتیجه می رسند که حسن هم ایلومیناتی هست.

اما یک خبر خوب و پولساز برای این دو دسته دارم. ایلومیناتی ها و فرماسون ها دنبال شما هستند تا با صرف میلیون ها دلار از آنها بپرسند:

ما که یک تشکیلات سری هستیم. شما چطور از کنج خانه تان متوجه اهداف و رازها و افراد ما شدید؟



دسته سوم: کسایی که بشدت شریف هستند و می گویند چون شریف هستیم پول در نمی آوریم. فقط سوالی که مطرح است این است که چطور در بی پولی، شرافت را پیدا کردند؟



دسته چهارم: خواستگار زدا های محصل هستند. این دسته تصور می کنند پول به خواستگاری آن ها آمده است به همین خاطر ناز می کنند و می گویند:

نه مرسی، ما قصد ادامه تحصیل داریم.



دسته پنجم: ما خوبیم بقیه دزد و کلاهبردار هستند. این دسته اگر سایکوپت(psychopath) و سوسیاپت(sociopath) نباشند حتما اختلال شخصیت پارانویید را دارند. چون فقط این دسته از بیماران هستند که می توانند به این نتیجه برسند که “من خوبم، تو بدی”



دسته ششم: منتظران هستند. این دسته کلا منتظر هستند تا کسی بیاید و آن ها خوشبخت کند. اما نمی دانند هیچ شاهزاده سوار بر اسب سفیدی قرار نیست بیاید و آن ها را خوشبخت کند. اونی که منتظرش هستند اسب سوار بر شاهزاده سفید هست که به محض اینکه وارد زندگی شان می شود مثل اسب لگد می زند.



دسته هفتم: کسانی هستند که نمی دانند و دنبال پیدا کردن پاسخ هستند.

اگر جز دسته هفتم هستی اجازه بده دلیل را بهت بگویم.

عزیزم مادامی که غیر قابل جایگزین شدن نشده باشی همیشه مشکل مالی خواهی داشت. چون افرادی که قابلیت جایگزین شدن دارند را سریع جایگزین می کنند.

هیچکس حاضر نیست پول را با یک فرد جایگزین شونده، جایگزین کند.

اگر تو کارمند، کارگر باشی که سریع با کارمند و کارگر دیگر تو را جایگزین می کنند پس هیچوقت نمی تواند صدایت دربیاید و بگویی لطفا به من پول بیشتری بدهید.

اگر کارآفرین هستی و دائما در حال اثبات کردن خودت هستی که چرا بهتر از رقیبت هستی باید بدانی جایگزین پذیر هستی و گرنه هیچگاه این سوال از تو پرسیده نمی شد.

@asargozarichannel
هنوز صبح نشده سیگار لعنتی را روشن می کنم👇👇👇
صبح که بیدار می شوم هنوز چشم هام باز نشده دستم را روی میز عسلی کنار تخت خواب می کشم تا فندک لعنتی را پیدا کنم.

آتش را می کشم به سیگارم و صبح شروع می شود.

کتری را آب می کنم و زیر آن را هم آتش می کشم.

یکی از آن ور اتاق می گوید هنوز صبح نشده سیگار روشن کردی؟

آره روشن کردم. لابد از یک چیزی نگرانم.


من این دود لعنتی را قورت می دهم و این دود هم نگرانی های من را.

ریه ام را بگیر به درک. فقط آرامم کن.

از اتاق آمد بیرون گفت: از چی نگرانی؟

از چی نگرانم؟ نمی دانم چرا چیزی تو ذهنم الان نمیاد.

اممم شاید از این دنیا. چرا اینجوری می کنه؟ چرا هر چیز قشنگی که دارد را باید با سختی و بدبختی بدستش بیاورم؟

چه هیزم تری به این دنیا فروختم.

گفت: چه چیز قشنگی را الان می خواهی که باید برای بدست آوردنش سخت جان بکنی؟

ببین همین الان دارم. خانه و ماشین و تو رو دارم اما باز احساس می کنم یه سری چیزها کم هستند. می فهمی چی می گم؟

راستش نه. میشه بیشتر توضیح بدهی؟

خب. همه چیز باید چند پله بهتر بشود.

گفت: نسبت به کی یا چی باید بهتر بشود؟

نسبت به….اممم……نسبت به….

چرا انقدر این سوال آزارم می داد.

می توانستم بگویم نسبت به کی باید بهتر بشود اما گفتنش عین حماقت بود. یعنی من برای دیگران هنوز دارم زندگی می کنم؟

یعنی برای دیگران هست که مجبورم این دود کوفتی را تا ته تو ریه هام کنم.

یعنی برای دیگران هست که یاد گرفتم صبح به صبح قبل از اینکه چشم هایم باز بشود خودم را با هر نخ سیگار کرخت و بی حس کنم تا متوجه نشوم چقدر اضطراب دارم.

دوست داشتم گوشی لعنتی را بردارم و بهش زنگ بزنم و بگم:

حرومزاده گمشو از سرم بیرون.

تا اومدم شماره بگیرم یه لحظه خشکم زد. چرا انقدر حرومزاده تو شهر وجود داره. به چند نفر باید زنگ بزنم.

حالا گیرم زنگ زدم بگم من کی هستم؟

من این حرومزاده ها را می شناسم اما اون ها که من را نمی شناسند.

راستی چرا حرومزاده ای؟

چون بیشتر از من داری و بهتر می پوشی و گرونتر می خوری؟

نه راستش. چون تو چشم من می کنی.

خب چرا من می بینم…؟

چون می خواهم عقب نمانم. من هم یک آدم مدرن و متمدن هستم. من هم شبکه اجتماعی دارم.



پی نوشت: این خطای شناختی فومو (FOMO (Fear Of Missing Out می باشد که سعی کردم در یک داستان کوتاه آن را برایت ساده توضیح بدهم.

@asargozarichannel
اعتیاد به گوشی از تو چنان آدم مزخرفی میسازد که دوست نداری باهاش معاشرت کنی👇👇👇
ربع ساعتی از شروع کلاس می گذشت که با تکان دادن سر به علامت اجازه گرفتن وارد کلاس شد.
یک صندلی خالی پیدا کرد و هنوز نشسته سرش را کرد تو گوشی.
اولش تصور کردم حتما می خواهد به یکی پیام بدهد و او را از نگرانی دربیاورد. اما هر چقدر که بیشتر سرش در گوشی بود شرایطش نگران کننده تر بنظر می رسید.
دو سه دقیقه ای بعد سرش را از گوشی درآورد به کلاس و افراد حاضر در آن نگاهی انداخت.
لازم نبود زیاد درباره مشکلاتش صحبت کند چون این صحنه بسیار آشنا بود.
من خجالتی هستم. هر مکان جدیدی که وارد می شوم باید اول سرم را در گوشی کنم. دقیقا شبیه سیگاری ها که در بدو ورود حتما باید سیگار بکشند تا آرام شوند.
تو دورهمی ها همین طور است. به دقایق اولی که مهمان ها می آیند توجه کن. همه یه جورایی تو دیوار هستند تا اینکه بتوانند خودشان را با چیزی مثل سیگار مشروب گوشی و.. آرام کنند.
 

اما اعتیاد به گوشی با سیگار یک فرق اساسی دارد:

فرق یه فرد سیگاری با یک فردی که اعتیاد به گوشی دارد در این است که فرد سیگاری را می توان تحمل کرد و باهاش گپ زد اما فردی که به گوشی اعتیاد دارد را هیچکاری نمی توان کرد.
فرد سیگاری سیگار می کشد تا بتواند با محیط اطراف آرام آرام کانکت شود اما فردی که سرش تو گوشی است به طور کاملا از محیط اطراف دیسکانکت شده است.
 

سیگاری ها شاید خالی ببندند و بگویند می توانیم یک روز بدون سیگار سر کنیم اما معتادان گوشی همین خالی را هم نمی توانند ببندند.

ترسناک نیست؟
زمانی که متوجه می شوی به وسیله اعتیاد داری که برای ۲۴ ساعت که هیچ حتی برای ۵ ساعت بدون آن نمی توانی زندگی کنی و سریع دچار اضطراب می شوی؟
بد است مگرنه؟ بله اما یک چیز توجه من را خیلی به خودش جلب کرد و آن این بود که ماجرا سیگار و گوشی چقدر شبیه هم هستند.
 
هم افراد سیگاری و هم افراد معتاد به گوشی هر دو به نوعی از جامعه طرد می شوند با این تفاوت که جامعه سیگاری ها به همدیگر احترام می گذارند و با همدیگر گپ می زنند و حال می کنند اگر در جایی باشند.
اما جامعه معتادان به گوشی حتی به همدیگر هم احترام نمی گذارند و یک معاشرت ساده هم با همدیگر ندارند.
جامعه افراد سیگاری کمتر احمق هستند چون تا به حال دیده نشده دو فرد سیگاری بر سر اینکه کدام برند تولید کننده سیگار بهتر است به همدیگر فحش خوار و مادر بدهند و تعصب داشته باشند.
اما کافی هست یک نگاهی به بخش دیدگاه های فروشگاه های موبایل بیاندازی. به همدیگر فحش می دهند که نه مثلا برند جومونگ بهتر از برند گلابی هست.
 
ببین سیگاری بودن بد هست اما تو حساب کن اعتیاد به گوشی چقدر بدتر هست که در هر مثالی که می خواهم بزنم سیگاری ها آدم های باحال تری دیده می شوند.
 

اما چی شد که اعتیاد به گوشی پیدا کردی؟

خیلی ساده و بدون هیچگونه پیچیدگی بهت بگم.
زندگی ات بشدت تکراری و کسل کننده هست. 
از آنجایی که در گذشته نتوانستی راه حلی برای خروج از این زندگی تکراری و کسل کننده پیدا کنی به طور ناخودآگاه جذب وسیله ای شدی که می توانست سرگرمت کند.
حالا این سرگرمی یا با دیدن کلیپ های کوتاه دیگران بود یا با خواندن پیام هایی که می توانست به ما نشان دهد شاید کسی باشد به ما اهمیت بدهد.
می دانم اگر همین الان بخواهی اعتیاد به گوشی را از بین ببری با چه مشکلاتی مواجه می شوی.
احتمالا می گویی واقعا چیز جذاب یا خوبی در دنیا اتفاق نمی افتد. از طرفی هم که این بیماری های واگیر زیاد شده و نمی توانیم بیرون برویم. البته آن موقعه هم که کورنا نبود اصلا جایی برای بیرون رفتن وجود نداشت و….
اگر الان تو مطب بودیم دستم را می گذاشتم روی شانه ات و می گفتم: چیزی نیست مرد تو فقط افسرده شده ای.
درسته بی انگیزه بودن بد هست و یک جورایی ما را کرخت و بی حس می کند اما راهش این نیست که خودمان را با دیدن سرگرمی های دیگران سرگرم کنیم.
که البته هم واقعا سرگرم نمی شویم چون اگر دقت کرده باشی بعد از یکی دو ساعت ناگهان سردرد می گیریم و دوست داریم گوشی را پرت کنیم تو دیوار.
اما به نظر من بدترین اتفاق آنجایی می افتد که اعتیاد به گوشی باعث می شود به شدت منزوی و غیر اجتماعی شوی. همین موضوع روابط واقعی اجتماعی ات را تحت تاثیر قرار می دهد و هر روز از تو یک فرد ناراحت تر و تلخ تر خواهد ساخت.
 
بزرگترین دروغ قرن در یک نگاه:


شرکت های تبلیغاتی تقریبا هر شر وری را کنار هم قرار می دهند تا به تو بقبولانند تو می توانی در گوشی باشی و خوشحال باشی.
یعنی احتمالا واقعی بودن این عکس از احتمال وجود دموکراسی در کره شمالی بسیار کمتر است.
به عنوان یک معتاد به گوشی تا به حال چندبار این تصویر برایت اتفاق افتاده است؟
یعنی با دوست هایت شتابان به سمت خانه بدوید. لباس هایتان را وحشیانه دربیاورید (همانطور که در عکس مشخص است) و بعد روی فرش دراز بکشید و سرهایتان را مانند گوجه و خیارشور داخل ساندویچ به همدیگر بچسبانید و گوشی هایتان را دست بگیرید و لبخند بزنید!
هدف از زندگی واقعا چیست؟ چرا کسی حقیقت را نمی گوید؟👇👇👇
عصر بارانی بود. فنجانم را پر از چای داغی کردم که تازه دم کشیده بود.

می توانستی صدای کوبیده شدن قطرات باران را به پنجره نیم باز سالن پذیرایی به راحتی حس کنی.

روی کاناپه لم دادم. چای می نوشیدم و از منظره بارانی لذت می بردم.

در آن لحظه انگار هیچ چیز دیگری مهم نبود فقط می بایست می نشستی و لذت می بردی.


در همان لحظه صدای نوتیفیکشن گوشی بلند شد.

دینگ دینگ.

دلم نمی خواست اصلا این لحظه را با خواندن یک پیام تلگرامی خراب کنم.

اما آنقدر فضا دلنشین بود که تصمیم گرفتم این حس عالی را با پاسخ دادن به یک سوال با فرد دیگری به اشتراک بگذارم.

در لا به لای پیام هایی که آمده بودند به دنبال سوالی می گشتم که حس و حال پاسخ دادن به آن را داشته باشم.

یک سوال توجه ام را جلب کرد.

… من واقعا نمی دانم هدفم از این زندگی چی هست و….

شاید این یکی از کهنه ترین سوال هایی باشد که از همان ابتدای تاریخ ذهن بشر را به خود مشغول نگه داشته بود. هدف از زندگی واقعا چیست؟



می دانی سمی ترین اتفاقی که می تواند برای ذهنت رخ دهد چیست؟

حس عدم اطمینان.

اگر می خواهی حس عدم اطمینان را به خوبی درک کنی کافی است نگاهی به حال و هوای این روزای مردم دنیا بیاندازی.

حس عدم اطمینان از اینکه فردا چگونه خواهد بود.

کرونا covid-19 به دنیا یک شوک بزرگ داد. این شوک به خاطر میزان خطرناک بودن ویروس نبود بلکه بخاطر حس عدم اطمینانی بود که بوجود آورده بود.

آیا کورنا درمان می شود؟ الان نه اما شاید یک روزی بله… آیا فاصله گذاری های اجتماعی و ایزوله شدن ضررش بیشتر از خود کورنا هست؟ نمی دانیم. پزشکان می گویند نه ولی روانشناسان می گویند بله…

کی کورنا تمام می شود؟ هنوز مشخص نیست… کورنا از کجا آمده است؟ نمی دانیم شاید چین شاید …..آیا آینده کسب و کارها با وجود کورنا تغییر خواهد کرد؟ اگر درمان پیدا شود خیر اما اگر پیدا نشود بله.

آیا واکسن کورنا حتما مانع مبتلا شدن به کورنا می شود؟ تا حدودی، بستگی به موج جدید کورنا دارد و…



می بینی این حس عدم اطمینان از اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد باعث اضطراب و نگرانی (anxiety disorder) می شود که در کنارش می توان شاهد رخ دادن افسردگی (depression) نیز بود.

حالا وقتی این سوال که هدف از زندگی من چیست را از خودت می پرسی دچار چنین حالتی می شوی. حس عدم اطمینان.

آیا من باید کار مهمی در این دنیا انجام دهم؟ نمی دانم. شاید.
آیا من باید ناجی زندگی خانواده ام باشم؟ نمی دانم. شاید.
آیا در مسیر هدف از زندگی ام هستم؟ شاید بله شاید نه.
آیا هدف از زندگی من تبدیل شدن به کسی شبیه مارک زاکربرگ است؟ باید شبکه اجتماعی جدیدی خلق کنم و دنیا را نجات دهم؟ نمی دانم. شاید.
آیا فلان شغل برای من و هدف از زندگی ام خوب است؟ نمی دانم شاید.
آیا پارتنری که دارم مرا در مسیر هدفم یاری خواهد کرد؟ شاید بله شاید خیر.
و….
هیچ وقت هیچ جواب قاطعانه ای پیدا نخواهی کرد و همیشه با یک حس عدم اطمینان مواجه خواهی شد.

تقریبا هیچ چیز در این دنیا قطعیت ندارد و احتمالا چیزهایی که تصور می کنی قطعیت هستند، صرفا تفسیر تو از یک واقعیت است.



آنچیزی که باید درباره هدف از زندگی بدانی:
زندگی یک مسابقه دو میدانی نیست که هدف از آن برنده شدن باشد.

در واقع خط پایانی پیست زندگی، مرگ است. پس قطعا هدف مردن نیست.

زندگی مانند یک سفر می ماند. مادامی که در این سفر هستی باید از این مسیر لذت ببری.

مهم نیست در پیج بعدی این مسیر چه چیزی پیش می آید. هیچگاه هم نمی توانی پیج بعدی را پیش بینی کنی پس از آن جایی که هستی باید لذت ببری.

تصور می کنی باید در کسب و کارت قهرمان باشی؟ یا تصور می کنی باید قهرمان تمام رابطه های عاطفی باشی؟

قبول. اما سوال اینجاست که از چه کسی یا کسانی می خواهی جلو بزنی؟

تو حتی اسم آدم هایی که تصور می کنی در حال مسابقه دادن با آن ها هستی را نمی دانی.

بیا فقط خودم و خودت را در نظر بگیریم.

تصور کنی از من بهتر شدی. حالا چه حسی خواهی داشت اگر از من بهتر باشی و حتی من اسم تو را ندانم؟

شبیه به یک شکست می ماند مگرنه؟

هر کسی در زندگی یک پارتنر خواهد داشت که با او زندگی خواهد کرد. اما تو حتی نمی توانی از پارتنرت بهتر باشی چرا که نمی دانی او تا چند تا پیج جلوتر با تو همراه است.

خیلی وقت ها دو یا سه پیج جلوتر پیاده می شود و میرود و خیلی وقت ها هم مرگ شما را از همدیگر جدا خواهد کرد. پس می بینی حتی تلاش برای بهتر شدن از پارتنرت هم کار بیهوده ای است اگر هدف زندگی ات برنده بودن باشد.

هدف از زندگی فقط یک چیز است. لذت ببر از لحظه. چرا که این لحظه هرگز و هرگز تکرار نخواهد شد.

بسیاری از آدم ها تصور می کنند اگر مثلا به فلان هدف شان برسند آنوقت می توانند احساس خوشبختی کنند. مثلا تصورت این باشد که اگر یک مرسدس بنز به همراه یک خانه ویلایی داشته باشی آنوقت تازه می توانی از زندگی لذت ببری.
خبر بدی برایت دارم. به محض اینکه به خواسته هایت برسی آنها برایت بی ارزش می شوند.

کمی به عقب تر برگرد. جایی که احتمالا دوست داشتی یک دوچرخه می داشتی. به محض اینکه خریدی و چند هفته ای گذشت چه حسی نسبت به آن دوچرخه داشتی؟

هیچ چیز. چون داشتیش دیگر برایت مهم یا هدف نبود و احتمالا امروز گوشه انباری خانه تان در حال خاک خوردن است.

تا به حال به این موضوع دقت کرده ای که چرا تمام بزرگان توصیه می کنند کسب و کاری را شروع کن که به آن علاقه داری؟

چون هیچکس نمی تواند 100% مطمئن باشد که در کسب و کارش عالی می شود (عدم اطمینان) اما همه اطمینان دارند که بی کار بودن در کسب و کاری که به آن علاقه داری به مراتب بهتر از بی کار بودن در کسب و کاری است که به آن علاقه نداری.

پس هدفت از زندگی لذت بردن در لحظه باشد به شرطی که کمی اطمینان داشته باشی لذت بردن از لحظه حال به لحاظ مالی و جانی در آینده بهت آسیبی وارد نمی کند.

@asargozarichannel
تو یک تکه آشغال هستی؛ بهترین توصیف خوشبختی👇👇👇
با هزار زور و زحمت توانسته بودم اول دبیرستان در یکی از بهترین مدارس غیرانتقاعی تهران که برای بچه پولدار ها بود قبول شوم.

ارزشش را داشت که شش ماه از زندگی ام را در خانه حبس شوم، فقط و فقط کتاب های کمک درسی بخوانم. چون قبول شدن در آن دبیرستان مساوی خوشبختی بود. می دانستم بدون رنج گنج میسر نمی شد.

پسرخاله من که یکسال از من بزرگتر بود قبلا توانسته بود در آن دبیرستان درس بخواند. همیشه خاله ام می گفت مسیر خوشبختی در آینده از همین دبیرستان می گذرد.

واقعا خوشبختی را می توانستم با تک تک سلول های بدنم حس کنم چون بر خلاف شش ماه قبلش که والدینم می گفتند تو بچه علاف و بدرد نخوری هستی حالا تشویق میشدم و اجازه داشتم با دوستانم در کوچه بسکتبال بازی کنم.


درسته که خوشبختی از نظر من وقت گذراندن با دوستانم بود اما رفتن به آن دبیرستان و برداشتن کلاس های اضافه المپیادی، خوشبختی بود که دیگران درباره آن حرف می زدند.



تغییر کردن توصیف خوشبختی:
مجبور بودم تعریف خوشبختی ام را از وقت گذراندن با دوستانم به درس خواندن در آن دبیرستان تغییر دهم. حالا کم کم همه چیز داشت تغییر می کرد.

من شاگرد زرنگی نبودم و وقتی نمرات شاگرد اول کلاس را می دیدم احساس ضعف و کمبود می کردم. سعی کردم شاگرد اول کلاس مان را الگو خودم قرار بدهم.

بیشتر با همدیگر حرف زدیم و وقت گذراندیم. تازه فهمیده بودم که چقدر عقب هستم. برای اولین بار در زندگی می توانستم به طور جدی چیزی به اسم اضطراب و استرس را احساس کنم.

من فقط به لحاظ درسی از او عقب نبودم بلکه به لحاظ کفش، لباس، کلاه، کیف و ماشینی که بعد از تعطیلی مدرسه مامانش با آن دنبالش می آمد نیز عقب بودم.

یکبار ازش پرسیدم اسم کفش کتونی ات چیه؟ خیلی خفنه.

گفت نایکی هست که قسمتی از کف آن با سرامیک کار شده و سمت پاشنه کفش کپسول هایی برای پیاده روی راحت تر دارد.

من تا آن زمان کتونی خوشگل فیک چینی می پوشیدم و واقعا خوشحال بودم. اما کم کم از پوشیدنشان خجالت می کشیدم.

آن زمان احساس می کردم با پوشیدن یک جفت کتونی اورجینال می توانم خوشبخت باشم، چون آدم های خوشبخت کتونی اورجینال می پوشند. با هزار جور خواهش و تمنا و پسر خوبی شدن در خانه و آشغال ها را به موقع دم در گذاشتن توانستم رضایت خانواده را برای خرید کتونی اورجینال بدست بیاورم.

اولین روزی که کتونی اورجینالم را پوشیده بودم واقعا خوشحال بودم، نرم تر و راحت تر از کتونی های قبلی ام بود و در ثانی می توانستم راحت تر با شاگردهای بهتر و خوشبختر کلاس بگردم.

اما این فقط اولین قدم من برای قرارگیری در مسیر خوشبختی بود چون مدام موضوعات جدیدتری را می دیدم که لازمه خوشبخت تر زندگی کردن بودند.

دقیقا از زمانی که دنبال خوشبخت تر زندگی کردن افتادم دائما احساس بدبختی بیشتری می کردم.

تا اینکه در کمتر از دو سال علائم افسردگی مینور را در خودم دیدم. با صحبت کردن با خانواده توانستم اجازه رها کردن آن دبیرستان و رفتن به یک دبیرستان دولتی معولی را پیدا کردم.

دبیرستان معمولی که انتخاب کرده بودم نسبت به آن دبیرستان قبلی شبیه سگ دونی بود اما واقعا خوش می گذشت چون همه یک چیز را می خواستند؛ خوشگذرانی در مدرسه و بعد از مدرسه.

درس می خواندیم اما تفریحات مان بیشتر بود. دقیقا آن زمانی بود که کتاب های خودیاری ام را دیگر نخواندم. چون خوشحال و خوشبخت تر از گذشته بودم.



در جستجوی خوشبختی بودن؛ خود بدبختی است
برای درک بهتر این موضوع باید کمی زاویه دیدت را تغییر دهم. من علاوه بر تخصص کوچینگی که دارم در زمینه سایکو مارکتینگ نیز شناخته شدم هستم.

الان مجبور هستیم که به دنیای مارکتینگ سفری کوتاهی داشته باشیم.

خیلی ساده بگویم تقریبا هر چیزی که تبلیغ می شود، آشغال جدیدی هست که تو باید بخری تا کامل تر از قبل شوی یا به عبارت ساده تر خوشبختر شوی. برای اینکه بتوان آشغال های جدید را به تو فروخت باید احساس کنی که “کم هستی”.

تو باید یخچال ساید بای ساید صفحه نمایش دار بخری چون خوشبخت تر خواهی شد.
تو باید گوشی پرچمدار بخری چون خوشبخت تر می شوی.
تو باید ماشین بهتر سوار شوی چون خوشبخت تر می شوی.
تو باید فن بیان بهتری داشته باشی چون خوشبخت تر می شوی.
تو باید جایگاه کاری بهتری داشته باشی چون خوشبخت تر می شوی.
تو باید زیباتر بشوی چون خوشبخت تر می شوی.
تو باید خانه بزرگتری داشته باشی چون خوشبخت تر می شوی.
تو باید ….. چون خوشبخت تر می شوی.
خلاصه همه این ها فقط یک جمله است:

تو باید بیشتر بخری تا خوشبخت تر شوی.

و تو هر دقیقه بمباران تبلیغاتی می شوی تا این جمله در ذهنت حک شود که تو یک تکه آشغال هستی که باید بیشتر بخری.

مهم نیست در شبکه اجتماعی باشی یا در خانه پای تلویزیون، در هر حالت، تو در حال شنیدن یا یادگرفتن تعریف جدید خوشبختی هستی.
همین الان یک قلم و کاغذ بیاور و بگو اهدافی که در ذهن داری چیست؟ اهداف تو تکه های پازل خوشبختی ای هستند که در ذهن می پروانی. بعد از نوشتن احتمالا به لیست خریدهایی خواهی رسید که برای خوشبختی باید انجام دهی.



پس خوشبختی واقعی چیست؟
خوشبختی واقعی جایی هست که آنجا بهت احترام بگذارد. از اینکه در کنارش هستی احساس خوشحالی و آرامش کنی. و آن یک نفری که باید این احساسات و حال خوش را در کنارش تجربه کنی خود تو هستی.

خوشبختی یعنی به یک صلح و آرامش درونی با خودت برسی.

تو اگر واقعا با خودت آشتی کنی دیگر نیازی به ادامه نمایش خوب بودن به دیگران نداری و طبیعتا نیازی هم به توجه و تفکر مثبت دیگران درباره خودت نخواهی داشت.

لینک مقاله: http://asargozari.com/توصیف-خوشبختی/
Audio
🎤پادکست در جستجوی خوشبختی
🎧حسین صفوی
🎫@asargozarichannel