موسسه فرهنگی هنری باغ آینه
Photo
#باغ_گذشت ۱
من باغ بودم
در سرنوشتی که بر من گذشته است به یاد دارم اولین مکانی را که در آن موجودیت یافتم. خانهای بود قدیمی که انسانهایی در آن رفتوآمد داشتند. میدیدمشان. شغلهای مختلفی داشتند؛ پزشک، معلم، مهندس، عکاس، خانهدار، صنعتگر، مترجم، دینپژوه، نوازنده، آهنگساز، خطاط، روانشناس، معمار، نویسنده، باستانشناس، مغازهدار، مورخ، منتقد سینما، وکیل، شاعر، مدیر، فیلسوف، منشی، ورزشکار، کارگردان تئاتر، گرافیست، جامعهشناس، بازیگر ، زبانشناس و دانشجو. گاهی کودکانی در من میدویدند و میخندیدند. گاه نوجوانانی که غم و هیجان نوجوانی همزمان در چهرهشان مشهود بود، روی صندلیها مینشستند. گاه صدای جوانانی را میشنیدم که بر سر پرسشی بحث میکنند و باهم مخالفت میکنند اما ساعتی بعد همگی در حال نوشیدن چای بودند. و گاه بزرگسالانی را مشاهده میکردم که ساکت اما مشتاق در گوشهای نشستهاند. گاهی میشنیدم که انسانها، نامم را صدا میزنند و میگویند: فردا به باغ برمیگردم.
من باغ بودم.
نامم را آن آموزگار که در وسط تصویر ایستاده است، انتخاب کرده. اینجا همگی باهم جشنی گرفته بودند و میخندیدند و خوشحال بودند. من اگرچه باغ بودم و گلستان نبودم اما در این لحظهها که من لبریز از صدای شادی این انسانها میشدم، یاد صدای صاحب گلستان میفتادم که گفته بود : یارا بهشت صحبت یاران همدمست... این تصویر یاران همدم را آن عکاس کنار تصویر که در سمت راست است، ثبت کرده. به یاد دارم که همگی دنبال فضایی برای جاشدن در کادر دوربین بودند و عدهای بالای صندلیها رفتند و عدهای روی زمین نشستند و یادم هست که عکاس نیز به سرعت بعد از زدن شاتر دوربین، دوید و روی آن صندلیها نشست.
من اگرچه هرچند سال به نشانی جدیدی مهاجرت میکنم و امسال را نیز به مهاجرت گذراندم اما بعضیهاشان را از سالها پیش میشناسم و هنوز میبینمشان، فراز و نشیبهای زندگیشان را مشاهدهگر بودهام که گاه میخندیدند و گاه میگریستند اما برخی را دیگر ندیدم که دچار چه سرنوشتی شدند.
من باغ بودم.
مدتی طول کشید تا بفهمم این انسانها در من چه میکنند؛ علیرغم تفاوتهای بسیارشان همگی تنها یک ویژگی مشترک داشتند: «جستجوگر» بودند. در جستجوی چیزی آمده بودند. گویا به دنبال چیزی میگشتند؛ بعضی به دنبال معلمشان، بعضی به دنبال دوستشان، بعضی به دنبال پاسخ به پرسشهایشان، بعضی هم به دنبال چیزی بودند که نمیدانستند چیست اما گمان میکردند شاید در من پیدایش کنند...
جمله بودند عاشقان "جستوجو"
گاه ساكت، گاه اهل گفتوگو
باغم و بر باغ بودن مفتخر
گشتهام بر باغ بودن معتبر
▫️سلام
من سالهاست که باغ هستم.
من باغ بودم
در سرنوشتی که بر من گذشته است به یاد دارم اولین مکانی را که در آن موجودیت یافتم. خانهای بود قدیمی که انسانهایی در آن رفتوآمد داشتند. میدیدمشان. شغلهای مختلفی داشتند؛ پزشک، معلم، مهندس، عکاس، خانهدار، صنعتگر، مترجم، دینپژوه، نوازنده، آهنگساز، خطاط، روانشناس، معمار، نویسنده، باستانشناس، مغازهدار، مورخ، منتقد سینما، وکیل، شاعر، مدیر، فیلسوف، منشی، ورزشکار، کارگردان تئاتر، گرافیست، جامعهشناس، بازیگر ، زبانشناس و دانشجو. گاهی کودکانی در من میدویدند و میخندیدند. گاه نوجوانانی که غم و هیجان نوجوانی همزمان در چهرهشان مشهود بود، روی صندلیها مینشستند. گاه صدای جوانانی را میشنیدم که بر سر پرسشی بحث میکنند و باهم مخالفت میکنند اما ساعتی بعد همگی در حال نوشیدن چای بودند. و گاه بزرگسالانی را مشاهده میکردم که ساکت اما مشتاق در گوشهای نشستهاند. گاهی میشنیدم که انسانها، نامم را صدا میزنند و میگویند: فردا به باغ برمیگردم.
من باغ بودم.
نامم را آن آموزگار که در وسط تصویر ایستاده است، انتخاب کرده. اینجا همگی باهم جشنی گرفته بودند و میخندیدند و خوشحال بودند. من اگرچه باغ بودم و گلستان نبودم اما در این لحظهها که من لبریز از صدای شادی این انسانها میشدم، یاد صدای صاحب گلستان میفتادم که گفته بود : یارا بهشت صحبت یاران همدمست... این تصویر یاران همدم را آن عکاس کنار تصویر که در سمت راست است، ثبت کرده. به یاد دارم که همگی دنبال فضایی برای جاشدن در کادر دوربین بودند و عدهای بالای صندلیها رفتند و عدهای روی زمین نشستند و یادم هست که عکاس نیز به سرعت بعد از زدن شاتر دوربین، دوید و روی آن صندلیها نشست.
من اگرچه هرچند سال به نشانی جدیدی مهاجرت میکنم و امسال را نیز به مهاجرت گذراندم اما بعضیهاشان را از سالها پیش میشناسم و هنوز میبینمشان، فراز و نشیبهای زندگیشان را مشاهدهگر بودهام که گاه میخندیدند و گاه میگریستند اما برخی را دیگر ندیدم که دچار چه سرنوشتی شدند.
من باغ بودم.
مدتی طول کشید تا بفهمم این انسانها در من چه میکنند؛ علیرغم تفاوتهای بسیارشان همگی تنها یک ویژگی مشترک داشتند: «جستجوگر» بودند. در جستجوی چیزی آمده بودند. گویا به دنبال چیزی میگشتند؛ بعضی به دنبال معلمشان، بعضی به دنبال دوستشان، بعضی به دنبال پاسخ به پرسشهایشان، بعضی هم به دنبال چیزی بودند که نمیدانستند چیست اما گمان میکردند شاید در من پیدایش کنند...
جمله بودند عاشقان "جستوجو"
گاه ساكت، گاه اهل گفتوگو
باغم و بر باغ بودن مفتخر
گشتهام بر باغ بودن معتبر
▫️سلام
من سالهاست که باغ هستم.
موسسه فرهنگی هنری باغ آینه
Photo
#باغ_گذشت ۲
من سالهاست که بـاغ هستم
و گاه احساس میکنم که بسیار پیر شدهام.
در این سالهای عمرم دقت کردهام و موضوعی توجهم را جلب کرده است و آن هم اینکه عجیب است که در میان جمعیت، چهره اهالی فرهنگ متمایز نیست .
اگر آنها را نشناسی نمیتوانی تشخیص دهی که نویسنده است یا یک کارمند بازنشسته یا مدیر یک شرکت.
این درحالیست که چهره مشاهیر در میان هنرمندان و ورزشکاران و سیاستمداران اغلب به راحتی قابل شناسایی است و این موضوع را به ذهن متبادر میکند که احتمالاً مردم چهره اهالی فرهنگ را نیز میشناسند و به راحتی تشخیص میدهند اما واقعیت اینطور نیست.
در میان مردمان حاضر در این عکس، اغلبشان انسانهای تاثیرگذاری در فرهنگ هستند، اما اگر کسی آنها را نشناسد نمیتواند از چهرهشان این موضوع را متوجه شود.
مترجم زبانهای آلمانی ردیف اول نشسته است و به چیزی مینگرد
شاعر در ردیف دوم است و آرام به نظر میرسد
چندین نویسنده و شاعر در ردیفهای مختلف نشستهاند ، زن و مرد.
اما آیا مردم به سادگی میتوانند آنها را بشناسند؟
این موضوع برای شما عجیب نیست؟
من سالهاست که بـاغ هستم
و گاه احساس میکنم که بسیار پیر شدهام.
در این سالهای عمرم دقت کردهام و موضوعی توجهم را جلب کرده است و آن هم اینکه عجیب است که در میان جمعیت، چهره اهالی فرهنگ متمایز نیست .
اگر آنها را نشناسی نمیتوانی تشخیص دهی که نویسنده است یا یک کارمند بازنشسته یا مدیر یک شرکت.
این درحالیست که چهره مشاهیر در میان هنرمندان و ورزشکاران و سیاستمداران اغلب به راحتی قابل شناسایی است و این موضوع را به ذهن متبادر میکند که احتمالاً مردم چهره اهالی فرهنگ را نیز میشناسند و به راحتی تشخیص میدهند اما واقعیت اینطور نیست.
در میان مردمان حاضر در این عکس، اغلبشان انسانهای تاثیرگذاری در فرهنگ هستند، اما اگر کسی آنها را نشناسد نمیتواند از چهرهشان این موضوع را متوجه شود.
مترجم زبانهای آلمانی ردیف اول نشسته است و به چیزی مینگرد
شاعر در ردیف دوم است و آرام به نظر میرسد
چندین نویسنده و شاعر در ردیفهای مختلف نشستهاند ، زن و مرد.
اما آیا مردم به سادگی میتوانند آنها را بشناسند؟
این موضوع برای شما عجیب نیست؟
من باغ هستم
و این یک روز سرد زمستانی در سال ۱۳۹۱ است. به خوبی به یاد دارمش؛ یکی از شبهای شعر باغ بود. حال که پس از سالها به این تصویر نگاه میکنم به موضوع عجیبی فکر میکنم
آیا دقت کردهاید که رنج و غم فراوانی را که در سالهای اخیر به خاطر حوادث اجتماعی تجربه کردهایم و میکنیم، در چهره و چشمهای اهالی فرهنگ و هنری که در این تصویر سال ۱۳۹۱ به دوربین نگاه میکنند، وجود داشته است؟ آیا شما هم در این تصویر، رنج و غم و خستگی را میبینید؟
من باغ هستم
و احساس میکنم تمام این رنجها را در چهرهی تمام اهالی فرهنگ و هنر که در من حضور داشتهاند، دیدهام.
احساس میکنم گویی غمی را که مردمان در برههی زمانی خاصی تجربه میکنند، اهالی فرهنگ و هنر در تمام لحظات زندگیشان تجربه میکنند.
من باغ هستم
و این رنج را در هویتم، رسالتم، روزگارم، رویدادهایم و مهمانانم حس میکنم.
به نظر شما آیا روزی در طول تاریخ فرا میرسد که تمام اهالی فرهنگ و هنر خوشحال باشند؟
به یاد شعری از صائب تبریزی افتادم:
روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان
بخت سیاه اهل هنر، سبز میشود….
#باغ_گذشت
و این یک روز سرد زمستانی در سال ۱۳۹۱ است. به خوبی به یاد دارمش؛ یکی از شبهای شعر باغ بود. حال که پس از سالها به این تصویر نگاه میکنم به موضوع عجیبی فکر میکنم
آیا دقت کردهاید که رنج و غم فراوانی را که در سالهای اخیر به خاطر حوادث اجتماعی تجربه کردهایم و میکنیم، در چهره و چشمهای اهالی فرهنگ و هنری که در این تصویر سال ۱۳۹۱ به دوربین نگاه میکنند، وجود داشته است؟ آیا شما هم در این تصویر، رنج و غم و خستگی را میبینید؟
من باغ هستم
و احساس میکنم تمام این رنجها را در چهرهی تمام اهالی فرهنگ و هنر که در من حضور داشتهاند، دیدهام.
احساس میکنم گویی غمی را که مردمان در برههی زمانی خاصی تجربه میکنند، اهالی فرهنگ و هنر در تمام لحظات زندگیشان تجربه میکنند.
من باغ هستم
و این رنج را در هویتم، رسالتم، روزگارم، رویدادهایم و مهمانانم حس میکنم.
به نظر شما آیا روزی در طول تاریخ فرا میرسد که تمام اهالی فرهنگ و هنر خوشحال باشند؟
به یاد شعری از صائب تبریزی افتادم:
روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان
بخت سیاه اهل هنر، سبز میشود….
#باغ_گذشت
من همچنان باغ هستم.
و این انسانها، کودکان عزیز من هستند.
کودکانی که آثار نقاشیشان را در گالری باغآینه به نمایش میگذاشتند.
«گالری نقاشی با حضور هنرمندان و نقاشان آثار»
نمیدانم به گالریهای باغ آمدهاید یا نه امّا من به عنوان موجودی که دیوارهایم،نقاشیها و عکسهای بسیاری را روی بدنم لمس کردهاند،احساس عجیبی دارم:
حتماً مراسمهایی را دیدهاید که مدلها با پوشیدن لباسهایی خاص که توسط هنرمندان خاص و سرشناس طراحی شده است، بر روی سکوی نمایش راه میروند و لباسها را به نمایش میگذارند.
احساس میکنم که دیوارهایم همان مدلها هستند که این نقاشیها و عکسها و مجسمهها را همچون لباس بر تن میپوشند و انسانهایی که دوستداران آن هنرمند هستند، به لباسهایم نگاه میکنند.
پس از چند روز این لباسها را از تن بیرون میآورم و لباسی دیگر بر تن میکنم.
امروز که به دیدن این عکسهایم نشسته بودم. با خود میگفتم کاش میدانستم که کودکانِ طراحِ آن لباسهایم، در حال حاضر کجا هستند و چه میکنند و چه روزگاری را از سر میگذرانند...
#باغ_گذشت
و این انسانها، کودکان عزیز من هستند.
کودکانی که آثار نقاشیشان را در گالری باغآینه به نمایش میگذاشتند.
«گالری نقاشی با حضور هنرمندان و نقاشان آثار»
نمیدانم به گالریهای باغ آمدهاید یا نه امّا من به عنوان موجودی که دیوارهایم،نقاشیها و عکسهای بسیاری را روی بدنم لمس کردهاند،احساس عجیبی دارم:
حتماً مراسمهایی را دیدهاید که مدلها با پوشیدن لباسهایی خاص که توسط هنرمندان خاص و سرشناس طراحی شده است، بر روی سکوی نمایش راه میروند و لباسها را به نمایش میگذارند.
احساس میکنم که دیوارهایم همان مدلها هستند که این نقاشیها و عکسها و مجسمهها را همچون لباس بر تن میپوشند و انسانهایی که دوستداران آن هنرمند هستند، به لباسهایم نگاه میکنند.
پس از چند روز این لباسها را از تن بیرون میآورم و لباسی دیگر بر تن میکنم.
امروز که به دیدن این عکسهایم نشسته بودم. با خود میگفتم کاش میدانستم که کودکانِ طراحِ آن لباسهایم، در حال حاضر کجا هستند و چه میکنند و چه روزگاری را از سر میگذرانند...
#باغ_گذشت
من بــاغ هستم.
گاه برایم عجیب است که آثار یک هنرمند را روی دیوارهایم لمس میکنم و سپس همان تصاویر و عکسها و نقاشیها را در درون یک کتاب میبینم که منتشر شده است.
گویی آثار زمانی که روی دیوارها به نمایش درمیآیند،بخشی از اعضای بدنم هستند؛ وقتی در یک کتاب منتشر میشوند، احساس میکنم اعضای درون بدنم منتشر شدهاند.
احساس عجیبی است
اعضای درون بدن خودت را در یک کتاب ببینی و بخوانی…
در میان نمایشگاههایی که در باغ برگزار میشود؛گاه یک هنرمند تصمیم میگیرد تا آثارش را به صورت کتاب، منتشر کند.
آن، یکی از این کتابها بود.همان احساس انتشار اعضای بدنم را داشتم.
هنرمند عکاس،محمودرضا نوربخش بود و ناشر کتاب نیز انتشارات مشکی.
عکسهایی از این کتاب، پیشتر در گالری باغآینه به نمایش درآمده بودند و در آن روزها، با نام ایستادنی میان سیاه و سفید در گالری باغآینه به روی دیوار رفت…
ایستادنی میان سیاه و سفید برای من معنایش همین بود؛ همین تناقض احساسات سیاه و سفیدم در زمان لمس آثار روی دیوارهایم و دیدن آنها در درون یک کتاب منتشر شده.
ایستادنی میان سیاه و سفید برای شما به چه معناست؟
#باغ_گذشت
گاه برایم عجیب است که آثار یک هنرمند را روی دیوارهایم لمس میکنم و سپس همان تصاویر و عکسها و نقاشیها را در درون یک کتاب میبینم که منتشر شده است.
گویی آثار زمانی که روی دیوارها به نمایش درمیآیند،بخشی از اعضای بدنم هستند؛ وقتی در یک کتاب منتشر میشوند، احساس میکنم اعضای درون بدنم منتشر شدهاند.
احساس عجیبی است
اعضای درون بدن خودت را در یک کتاب ببینی و بخوانی…
در میان نمایشگاههایی که در باغ برگزار میشود؛گاه یک هنرمند تصمیم میگیرد تا آثارش را به صورت کتاب، منتشر کند.
آن، یکی از این کتابها بود.همان احساس انتشار اعضای بدنم را داشتم.
هنرمند عکاس،محمودرضا نوربخش بود و ناشر کتاب نیز انتشارات مشکی.
عکسهایی از این کتاب، پیشتر در گالری باغآینه به نمایش درآمده بودند و در آن روزها، با نام ایستادنی میان سیاه و سفید در گالری باغآینه به روی دیوار رفت…
ایستادنی میان سیاه و سفید برای من معنایش همین بود؛ همین تناقض احساسات سیاه و سفیدم در زمان لمس آثار روی دیوارهایم و دیدن آنها در درون یک کتاب منتشر شده.
ایستادنی میان سیاه و سفید برای شما به چه معناست؟
#باغ_گذشت
من باغ هستم
و خوشبختیم از آنست که درختهای کهنسال و نهالهای جوان، شکوفههای زیبا و گلهای شاداب را در باغم میبینم
من باغم و خوشبختیم از آنست که درون باغ خود، درختان پرشکوهی را میبینم که با رنج فراوان در حال ساختن ادبیات و فرهنگ و تاریخ ایران هستند. عشقم به این درختان هزار برابر میشود وقتی که میفهمم و میبینم که در کویری بسیار خشک و برهوت با دشواری هرچه تمام، زخمی امّا سرسخت، میرویند و رشد میکنند و کهنسال میشوند…
اگر هنوز باغ ماندهام به خاطر عشق به این درختان سرسخت و پرتلاش و زخمیام است که هر کدام سروِ لرزانی هستند که دربرابر همه طوفانها و در وسط چهارراه هر وَر باد، همچنان ایستادهاند…
#باغ_گذشت
و خوشبختیم از آنست که درختهای کهنسال و نهالهای جوان، شکوفههای زیبا و گلهای شاداب را در باغم میبینم
من باغم و خوشبختیم از آنست که درون باغ خود، درختان پرشکوهی را میبینم که با رنج فراوان در حال ساختن ادبیات و فرهنگ و تاریخ ایران هستند. عشقم به این درختان هزار برابر میشود وقتی که میفهمم و میبینم که در کویری بسیار خشک و برهوت با دشواری هرچه تمام، زخمی امّا سرسخت، میرویند و رشد میکنند و کهنسال میشوند…
اگر هنوز باغ ماندهام به خاطر عشق به این درختان سرسخت و پرتلاش و زخمیام است که هر کدام سروِ لرزانی هستند که دربرابر همه طوفانها و در وسط چهارراه هر وَر باد، همچنان ایستادهاند…
#باغ_گذشت
من بـاغ هستم
در روزهای پیش از نوروز با دیدن شلوغی و هیاهوی خیابانها و ساختمانهای اطرافم، فکری ذهنم را مشغول کرده بود و من به این میاندیشیدم که اغلب صنفها در زمان خاصی از سال، سرشان شلوغ میشود:
◇ آرایشگران پیش از نوروز و اعیاد
◇ گلفروشها در روز ولنتاین و روز مادر
◇ ترقهفروشیها در چهارشنبهسوری
◇ بستنیفروشها در تابستان
◇ لوازمتحریریها در نزدیک مهرماه
◇ مطب پزشکان و داروخانهها در زمان افزایش بیماریها(از سرماخوردگی فصلی تا سرطان و کرونا)
◇ شیرینیفروشها در تمام اعیاد
◇ آژانسهای گردشگری و هتلها در تعطیلات
◇ لباسفروشیها در روز مادر و اعیاد و نوروز و یلدا
◇ رستورانها و کافهها هم که اغلب اوقات سرشان شلوغ است
امّا هیچ زمان خاصی از سال نیست که در آن زمان اهالی فرهنگ سرشان آنچنان شلوغ باشد که همه مردم بدانند که در آن روزهای سال، فضاهای فرهنگی آنچنان شلوغ هستند که باید وقت قبلی بگیری و عجله کنی و در آنجا جای سوزن انداختن نیست و …
📷 تابستان سال ۱۳۸۹ است. اینجا اولین ساختمان باغآینه است و کلاس پرخاطرهٔ «بحث آزاد» -از پرطرفدارترین کلاسهای باغ- در حال اجرا بود.
#باغ_گذشت
در روزهای پیش از نوروز با دیدن شلوغی و هیاهوی خیابانها و ساختمانهای اطرافم، فکری ذهنم را مشغول کرده بود و من به این میاندیشیدم که اغلب صنفها در زمان خاصی از سال، سرشان شلوغ میشود:
◇ آرایشگران پیش از نوروز و اعیاد
◇ گلفروشها در روز ولنتاین و روز مادر
◇ ترقهفروشیها در چهارشنبهسوری
◇ بستنیفروشها در تابستان
◇ لوازمتحریریها در نزدیک مهرماه
◇ مطب پزشکان و داروخانهها در زمان افزایش بیماریها(از سرماخوردگی فصلی تا سرطان و کرونا)
◇ شیرینیفروشها در تمام اعیاد
◇ آژانسهای گردشگری و هتلها در تعطیلات
◇ لباسفروشیها در روز مادر و اعیاد و نوروز و یلدا
◇ رستورانها و کافهها هم که اغلب اوقات سرشان شلوغ است
امّا هیچ زمان خاصی از سال نیست که در آن زمان اهالی فرهنگ سرشان آنچنان شلوغ باشد که همه مردم بدانند که در آن روزهای سال، فضاهای فرهنگی آنچنان شلوغ هستند که باید وقت قبلی بگیری و عجله کنی و در آنجا جای سوزن انداختن نیست و …
📷 تابستان سال ۱۳۸۹ است. اینجا اولین ساختمان باغآینه است و کلاس پرخاطرهٔ «بحث آزاد» -از پرطرفدارترین کلاسهای باغ- در حال اجرا بود.
#باغ_گذشت