Forwarded from Deleted Account
به نام خداوند مهر
تابستان خود را چگونه گذرانده اید؟!
به عنوان یک مادر _ تسهیلگر که به همراه کودکانم بخشی از بهار و کل تابستان خودم رو در مدرسه طبیعت تی تی گذروندم وظیفه خودم دونستم تا ادای دین کنم به رسالت این مدرسه و مدیر محترم و تیم خوب تی تی که با عشق، هر آنچه در توان دارند برای کودکان این دیار خرج میکنند.
روی سخنم با شما پدرها ومادرهای آگاه هست.تمام شمایی که باورهای نسل گذشته ی خودتون رو خاک کردین و دوست دارید با رویکرد جدیدی فرزند پروری کنید !
مطالعه میکنید، در کلاس های فرزند پروری شرکت میکنید، کانال های تربیتی رو دنبال میکنید و آخرین متدها رو در همه جای دنیا زیر نظر دارید.بارها وبارها شنونده درد و دل ها و حسرت ها و افسوس هاتون بودم .حسرت نداشتن محیط آموزشی به دور از چارچوب های خشک و کسالت آور امروزی مقایسه نظام آموزشی ایران با کشورهای فنلاند وآلمان وکانادا و ....
و حسرت و حسرت و حسرت....
اما انصافا در آرزوی شهری وکشوری رویایی بودن کافیست؟ مسولیت رو به دوش مسولین گذاشتن و شانه خالی کردن از سهم خود برای ساختن فردایی بهتر منصفانه ست؟
سهم ما در این تغییر ٬سهم ما در این دگرگونی نگرش کجاست؟
از دید یک مادر شاید فکر میکردم اگر به نقش بازی در زندگی کودکم توجه کنم کار رو تموم کردم و باقی ماجرا در حیطه وظایف من نیست اما از روزی که به عنوان تسهیلگر به مشاهده گری و کند و کاو در دنیای آزاد و رهای کودکانه پرداختم دیدم که کافی نیست.
فهمیدم که آزادی دادن جوری سخاوته و من به عنوان مادر در این مورد بسیار خسیسم هر چند که ناآگاهانه وناشیانه فکر میکردم سخاوتمندم!
زمانی که به مهارت ها وتوانمندی های پسر دو سال وسه ماهه ام نگاه میکنم ،گذاشتن چوبی بر روی چوبی دیگر کوبیدن میخ واقعی با چکش واقعی واقعی و متصل شدن .کدوم ما به پسرهامون همچین اجازه ای میدیم؟ گوشه ای بایستیم وببینیم که پسر دو ساله مون اره کنه میخ بکوبه ونجاری کنه.
دخترمون داشتن استقلال رو بارها و بارها تمرین کنه.ظرف بشوره آشپزی کنه.بذری بکاره و از اون مانند جان شیرین مراقبت کنه.
دوستی میگفت کودکم حیوانات رو میشناسه میدونه چی میخورن کجا زندگی میکنن چه فوایدی دارن و من لبخند میزنم و احساس رضایت رو در قلب خودم حس میکنم چرا که کودک من این حیوانات رو در تصاویر کتاب ها ندیده بلکه اون ها رو از نزدیک لمس کرده و به اون ها آب و غذا داده و با اونها زندگی کرده .
امروز رسالت من ورسالت تمام شما پدران و مادران آگاه همینه کودکان رو یاری کنید که به آغوش طبیعت و به پناه ومامن همیشگیشون که گمشده زندگی امروزی هست برگردن و این بازگشت رو بدون بکن نکن ها بدون چارچوب های رایج به اونها هدیه بدید و اجازه بدید قانون مندی رو در حد فهم و درک روح کودکانشون یاد بگیرن.
دوشنبه سوم مهر ماه مدرسه ی ما پاییزانه ی خودش روآغاز کرد و آن روز مدرسه گونه ای دیگر بود.دلگیر و سرد وخالی از مهر و خنده های کودکانه .
بچه های بزرگتر به مدرسه رفتن وکوچکترها به مهد کودک .و من به عنوان والد همچنان اسیر بندها و چالش های درون مضطربم بر سر دوراهی انتخاب!
کودکانم. دخترم و پسرم طعم بهار و تابستان را در طبیعت چشیدند قطعا به عنوان مادر اجازه میدم طعم گس پاییز و زمستان را هم بچشند. باشد که زندگی را تمام رخ با بهار و زمستانش با زایش و مرگش با جوانی و زوالش درک کنند .
#من_یک_تسهیلگرم
تارا عباسی تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_تی_تی
تابستان خود را چگونه گذرانده اید؟!
به عنوان یک مادر _ تسهیلگر که به همراه کودکانم بخشی از بهار و کل تابستان خودم رو در مدرسه طبیعت تی تی گذروندم وظیفه خودم دونستم تا ادای دین کنم به رسالت این مدرسه و مدیر محترم و تیم خوب تی تی که با عشق، هر آنچه در توان دارند برای کودکان این دیار خرج میکنند.
روی سخنم با شما پدرها ومادرهای آگاه هست.تمام شمایی که باورهای نسل گذشته ی خودتون رو خاک کردین و دوست دارید با رویکرد جدیدی فرزند پروری کنید !
مطالعه میکنید، در کلاس های فرزند پروری شرکت میکنید، کانال های تربیتی رو دنبال میکنید و آخرین متدها رو در همه جای دنیا زیر نظر دارید.بارها وبارها شنونده درد و دل ها و حسرت ها و افسوس هاتون بودم .حسرت نداشتن محیط آموزشی به دور از چارچوب های خشک و کسالت آور امروزی مقایسه نظام آموزشی ایران با کشورهای فنلاند وآلمان وکانادا و ....
و حسرت و حسرت و حسرت....
اما انصافا در آرزوی شهری وکشوری رویایی بودن کافیست؟ مسولیت رو به دوش مسولین گذاشتن و شانه خالی کردن از سهم خود برای ساختن فردایی بهتر منصفانه ست؟
سهم ما در این تغییر ٬سهم ما در این دگرگونی نگرش کجاست؟
از دید یک مادر شاید فکر میکردم اگر به نقش بازی در زندگی کودکم توجه کنم کار رو تموم کردم و باقی ماجرا در حیطه وظایف من نیست اما از روزی که به عنوان تسهیلگر به مشاهده گری و کند و کاو در دنیای آزاد و رهای کودکانه پرداختم دیدم که کافی نیست.
فهمیدم که آزادی دادن جوری سخاوته و من به عنوان مادر در این مورد بسیار خسیسم هر چند که ناآگاهانه وناشیانه فکر میکردم سخاوتمندم!
زمانی که به مهارت ها وتوانمندی های پسر دو سال وسه ماهه ام نگاه میکنم ،گذاشتن چوبی بر روی چوبی دیگر کوبیدن میخ واقعی با چکش واقعی واقعی و متصل شدن .کدوم ما به پسرهامون همچین اجازه ای میدیم؟ گوشه ای بایستیم وببینیم که پسر دو ساله مون اره کنه میخ بکوبه ونجاری کنه.
دخترمون داشتن استقلال رو بارها و بارها تمرین کنه.ظرف بشوره آشپزی کنه.بذری بکاره و از اون مانند جان شیرین مراقبت کنه.
دوستی میگفت کودکم حیوانات رو میشناسه میدونه چی میخورن کجا زندگی میکنن چه فوایدی دارن و من لبخند میزنم و احساس رضایت رو در قلب خودم حس میکنم چرا که کودک من این حیوانات رو در تصاویر کتاب ها ندیده بلکه اون ها رو از نزدیک لمس کرده و به اون ها آب و غذا داده و با اونها زندگی کرده .
امروز رسالت من ورسالت تمام شما پدران و مادران آگاه همینه کودکان رو یاری کنید که به آغوش طبیعت و به پناه ومامن همیشگیشون که گمشده زندگی امروزی هست برگردن و این بازگشت رو بدون بکن نکن ها بدون چارچوب های رایج به اونها هدیه بدید و اجازه بدید قانون مندی رو در حد فهم و درک روح کودکانشون یاد بگیرن.
دوشنبه سوم مهر ماه مدرسه ی ما پاییزانه ی خودش روآغاز کرد و آن روز مدرسه گونه ای دیگر بود.دلگیر و سرد وخالی از مهر و خنده های کودکانه .
بچه های بزرگتر به مدرسه رفتن وکوچکترها به مهد کودک .و من به عنوان والد همچنان اسیر بندها و چالش های درون مضطربم بر سر دوراهی انتخاب!
کودکانم. دخترم و پسرم طعم بهار و تابستان را در طبیعت چشیدند قطعا به عنوان مادر اجازه میدم طعم گس پاییز و زمستان را هم بچشند. باشد که زندگی را تمام رخ با بهار و زمستانش با زایش و مرگش با جوانی و زوالش درک کنند .
#من_یک_تسهیلگرم
تارا عباسی تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_تی_تی
Forwarded from TiTi
با سهراب شروع میکنم که گفت" جور دیگر باید دید"
چند سالی هست که بخشی از مخاطبین آموزشم دانشجویان و کودکان هستند. و چه فاصله عمیقیست در آموزش این دو. به عنوان یک فعال و آموزشگر محیط زیست و مدرس دانشگاه، باید بگویم که امر آموزش در تمام محورها مستلزم تغییر و نوسازی است و من به شخصه این را با تمام وجود حس کرده ام. دلم از دانشجویانی میگیرد که سر کلاس من، هیچ ذهنینی از کوچکترین جزء طبیعت ندارند و با چند تصویر کاغذی میفهمند، بساک در ساختمان گل یعنی چه! فکر میکنم اگر زمان کودکی این افراد، جایی به اسم "مدرسه طبیعت" وجود داشت، حداقل تجسم موضوعات این درسها نیازی به عکس و تصویر نداشت. از آن طرف، کودکانی که سخت ترین نام قهرمان انیمیشن ها را می دانند اما واژه های ساده ای چون "طبیعت" و "محیط زیست" برایشان بی ارزش و ناگیراست. و آن هنگام که تصویری از یک حیوان و طعمه اش را جلویشان میگذارم چنان خیره اش می شوند که گویا از سیاره ای دیگر آمده اند. خود را پلنگ و روباه و ببر و شیر می نامند و با آنان قهرمان بازی میکنند. به مادرها و پدرهایشان نگاه میکنم، که از دردی خودساخته رنج می برند. "کودک من هیچ نیاموخت!" آه از این تفکر تلخ بی اساس، مگر میشود کودک را میان خاک و آب و نور و گیاه، رها کنی و هیچ نیاموزد؟ قرار نیست واژه های درشت و بزرگسالانه به زبانش جاری شود که بگوییم آموزش صورت گرفته است. آنچه آموختنیست در قلب کودک جای میگیرد. آن گاه که عاشقانه درختی را بغل میکند، چهارپایی را نوازش میکند و خودخواسته برای جونده ای غذا می برد...طبیعت خود آموزگار است و بس، رها باشیم و فرزندانمان را هم رها کنیم...
مهروز زیکساری
#من_یک_تسهیلگرم
#مدرسه_طبیعت_تی_تی
چند سالی هست که بخشی از مخاطبین آموزشم دانشجویان و کودکان هستند. و چه فاصله عمیقیست در آموزش این دو. به عنوان یک فعال و آموزشگر محیط زیست و مدرس دانشگاه، باید بگویم که امر آموزش در تمام محورها مستلزم تغییر و نوسازی است و من به شخصه این را با تمام وجود حس کرده ام. دلم از دانشجویانی میگیرد که سر کلاس من، هیچ ذهنینی از کوچکترین جزء طبیعت ندارند و با چند تصویر کاغذی میفهمند، بساک در ساختمان گل یعنی چه! فکر میکنم اگر زمان کودکی این افراد، جایی به اسم "مدرسه طبیعت" وجود داشت، حداقل تجسم موضوعات این درسها نیازی به عکس و تصویر نداشت. از آن طرف، کودکانی که سخت ترین نام قهرمان انیمیشن ها را می دانند اما واژه های ساده ای چون "طبیعت" و "محیط زیست" برایشان بی ارزش و ناگیراست. و آن هنگام که تصویری از یک حیوان و طعمه اش را جلویشان میگذارم چنان خیره اش می شوند که گویا از سیاره ای دیگر آمده اند. خود را پلنگ و روباه و ببر و شیر می نامند و با آنان قهرمان بازی میکنند. به مادرها و پدرهایشان نگاه میکنم، که از دردی خودساخته رنج می برند. "کودک من هیچ نیاموخت!" آه از این تفکر تلخ بی اساس، مگر میشود کودک را میان خاک و آب و نور و گیاه، رها کنی و هیچ نیاموزد؟ قرار نیست واژه های درشت و بزرگسالانه به زبانش جاری شود که بگوییم آموزش صورت گرفته است. آنچه آموختنیست در قلب کودک جای میگیرد. آن گاه که عاشقانه درختی را بغل میکند، چهارپایی را نوازش میکند و خودخواسته برای جونده ای غذا می برد...طبیعت خود آموزگار است و بس، رها باشیم و فرزندانمان را هم رها کنیم...
مهروز زیکساری
#من_یک_تسهیلگرم
#مدرسه_طبیعت_تی_تی
Forwarded from باغ کودکان آفتاب (کاشان)
به نام خداوند مهر
واینک پاییز......
روزی از روزهای بهاری تصمیم گرفتم تسهیلگری را نه به عنوان شغل بلکه به عنوان یک دلمشغولی دلچسب انتخاب کنم و از اون روز وارد مرحله ی جدیدی از نگرشم به جهان هستی شدم و اون خوب دیدن بود .
مطالبی در مورد مشاهده ی بدون قضاوت رو چندی پیش از کتاب ارتباط بدون خشونت خونده بودم اما بارها و بارها با خودم اینگونه نجوا میکردم که کنش ها و ارتباطات ما بدون قضاوت چگونه خواهد بود چرا که قضاوت بخشی جدا ناشدنی از ارتباطات امروزه ی ماست.
مدرسه طبیعت گویی تنها سکوی پرش فرزندانم به سمت دنیایی بهتر نبود بلکه نقطه عطفی در جهان بینی من به عنوان والد بود.من اینجا کنار زمین، خورشید ،آب، خاک ،چوب و ...رشد میکنم همچون گیاهی تبعیدی که مدتها این مواهب ارزشمند را از او دور کرده بودند و امروز یکباره حق حیات را به او بازگرداندند و احساساتم، احساسات منفعل شده ی درونم که هر روز با دیدن سوژه ای شگرف از کودکان و همه موجودات زنده ی درون طبیعت مدرسه ، گویی بیدار شده و مدرسه کم کم برای من بزرگ و بزرگ تر میشه تا جایی که میتونم اسم دانشگاه طبیعت رو روش بزارم.جایی که دارم توش پوست اندازی میکنم و هر روز چهره جدیدی از خودم رومیبینم. من از سرما گریزان بودم و حالا تو دمای صفر درجه اینجا ،در هوای آزاد چه میکنم؟من حتی دلم نمیخواد برم تو دفتر بشینم و گرم بشم. دلم میخواد این بیرون باشم ،کنار بچه ها کنار آتیش کنار بارون کنار جریان سرد و در عین حال گرم زندگی .کنار مدل زندگی دیروزی تو دل زندگی امروزی .دلم میخواد با گرمای چای ذغالی دستمو گرم و گرم تر کنم دلم میخواد سوختن چوب و ببینم و بوی دود رو حس کنم . بچه ها میپرن تو چاله های آب و میخندن، منم باهاشون میخندم ،من دیگه حرص نمیخورم و نمیگم که آی خیس شدی یواش تر....
اینجا و از این زاویه دید دیگه فقط دخترم نیست که دستکش رو از دستش در میاره و دستای کوچولوش رومیگیره جلو دهانشو ها میکنه، بعد از تقلای زیاد میفهمه که بی فایده ست گرم نمیشه این دستا، میره جلوی آتیش و سعی میکنه با آتیش گرمشون کنه.
نه ، اینجا این منم ،مادری که نگران یخ زدن و مریض شدن بچه اش نیست این منم که دارم قوی میشم و طبیعت رو اونجوری که هست میپذیرم. آخ که درختان بی برگ و سرمای قبل از برف هم چقدر زیبا بودن و راستی من چند ساله که نخواستم این زیبایی رو ببینم؟!
پاییز کم کم ما رو ترک میکنه و جاش رو به زمستان زیبا میده ومدرسه ی ما به یاری نگاه پر مهر مادران و پدران جسوری که این راه رو انتخاب کردن برای ساختن جهانی بهتر هر روز شاداب تر و زنده تر میشه.و من دلم گرمه به دیدن مداوم بچه های مدرسه گرمه گرمه گرمممم.
#من_یک_تسهیلگرم
تارا عباسی تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_تی_تی
واینک پاییز......
روزی از روزهای بهاری تصمیم گرفتم تسهیلگری را نه به عنوان شغل بلکه به عنوان یک دلمشغولی دلچسب انتخاب کنم و از اون روز وارد مرحله ی جدیدی از نگرشم به جهان هستی شدم و اون خوب دیدن بود .
مطالبی در مورد مشاهده ی بدون قضاوت رو چندی پیش از کتاب ارتباط بدون خشونت خونده بودم اما بارها و بارها با خودم اینگونه نجوا میکردم که کنش ها و ارتباطات ما بدون قضاوت چگونه خواهد بود چرا که قضاوت بخشی جدا ناشدنی از ارتباطات امروزه ی ماست.
مدرسه طبیعت گویی تنها سکوی پرش فرزندانم به سمت دنیایی بهتر نبود بلکه نقطه عطفی در جهان بینی من به عنوان والد بود.من اینجا کنار زمین، خورشید ،آب، خاک ،چوب و ...رشد میکنم همچون گیاهی تبعیدی که مدتها این مواهب ارزشمند را از او دور کرده بودند و امروز یکباره حق حیات را به او بازگرداندند و احساساتم، احساسات منفعل شده ی درونم که هر روز با دیدن سوژه ای شگرف از کودکان و همه موجودات زنده ی درون طبیعت مدرسه ، گویی بیدار شده و مدرسه کم کم برای من بزرگ و بزرگ تر میشه تا جایی که میتونم اسم دانشگاه طبیعت رو روش بزارم.جایی که دارم توش پوست اندازی میکنم و هر روز چهره جدیدی از خودم رومیبینم. من از سرما گریزان بودم و حالا تو دمای صفر درجه اینجا ،در هوای آزاد چه میکنم؟من حتی دلم نمیخواد برم تو دفتر بشینم و گرم بشم. دلم میخواد این بیرون باشم ،کنار بچه ها کنار آتیش کنار بارون کنار جریان سرد و در عین حال گرم زندگی .کنار مدل زندگی دیروزی تو دل زندگی امروزی .دلم میخواد با گرمای چای ذغالی دستمو گرم و گرم تر کنم دلم میخواد سوختن چوب و ببینم و بوی دود رو حس کنم . بچه ها میپرن تو چاله های آب و میخندن، منم باهاشون میخندم ،من دیگه حرص نمیخورم و نمیگم که آی خیس شدی یواش تر....
اینجا و از این زاویه دید دیگه فقط دخترم نیست که دستکش رو از دستش در میاره و دستای کوچولوش رومیگیره جلو دهانشو ها میکنه، بعد از تقلای زیاد میفهمه که بی فایده ست گرم نمیشه این دستا، میره جلوی آتیش و سعی میکنه با آتیش گرمشون کنه.
نه ، اینجا این منم ،مادری که نگران یخ زدن و مریض شدن بچه اش نیست این منم که دارم قوی میشم و طبیعت رو اونجوری که هست میپذیرم. آخ که درختان بی برگ و سرمای قبل از برف هم چقدر زیبا بودن و راستی من چند ساله که نخواستم این زیبایی رو ببینم؟!
پاییز کم کم ما رو ترک میکنه و جاش رو به زمستان زیبا میده ومدرسه ی ما به یاری نگاه پر مهر مادران و پدران جسوری که این راه رو انتخاب کردن برای ساختن جهانی بهتر هر روز شاداب تر و زنده تر میشه.و من دلم گرمه به دیدن مداوم بچه های مدرسه گرمه گرمه گرمممم.
#من_یک_تسهیلگرم
تارا عباسی تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_تی_تی