دفتر آیت‌الله العظمی دستغیب
503 subscribers
893 photos
18 videos
21 files
665 links
پایگاه اطلاع‌رسانی الهادی dastgheib.org
Download Telegram
💠 پاداش #قصیده


مرحوم حاج شیخ ابراهیم، مشهور به صاحب الزمانى فرمود:

روز تولد حضرت على بن موسى الرضا(علیه ‏السلام) قصیده ‏اى در مدح آن حضرت گفتم و از خانه بیرون آمدم به قصد ملاقات نائب التولیه که قصیده را براى او بخوانم؛ چون عبورم از صحن مقدس افتاد با خود گفتم نادان سلطان اینجاست. کجا مى ‏روى؟! قصیده را براى خودشان چرا نمى ‏خوانى؟ پس از قصد خود پشیمان شدم و قصیده را مقابل حرم مقدس خواندم.

سپس عرض کردم: یا مولاى از جهت معیشت در فشارم، امروز هم عید است اگر صله عنایت فرمائید بجاست. ناگاه از سمت راست کسى ده تومان در دست من گذاشت. عرض کردم یا مولاى کم است؛ فورا از سمت چپ کسى ده تومان دیگر در دست من گذاشت. خلاصه تا شش مرتبه استدعاى زیادى کردم و در هر مرتبه ده تومان مرحمت فرمودند و چون مبلغ شصت تومان را کافى دیدم خجل شدم که باز طلب کنم. مبلغ را در جیب گذاشته تشکر کردم و از حرم مطهّر خارج شدم.

در کفشدارى دیدم عالم ربّانى مرحوم حاج شیخ حسنعلى تهرانى مى‏ خواهند به حرم مشرّف شوند، مرا که دید در بغل گرفت و فرمود: حاج شیخ ابراهیم خوب زرنگ شدى! با حضرت رضا علیه‏ السلام روى هم ریختید؛ تو شعر مى‏ گویى و آن حضرت هم به تو صله مى‏ دهند. بگو چه مبلغ صله دادند؟ گفتم: شصت تومان. فرمود: حاضرى شصت تومان را بدهى و دو برابر آنرا بگیرى؟ قبول کردم. بعدا پشیمان شدم که وجهى که حضرت مرحمت فرمودند چیز دیگر بود.
برگشتم خدمت شیخ و آنچه اصرار کردم ایشان معامله را فسخ نفرمود.


📚 شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب، داستان‏هاى شگفت


@dastgheyb
💠 پاداش #قصیده


مرحوم حاج شیخ ابراهیم، مشهور به صاحب الزمانى فرمود:

روز تولد حضرت على بن موسى الرضا(علیه ‏السلام) قصیده ‏اى در مدح آن حضرت گفتم و از خانه بیرون آمدم به قصد ملاقات نائب التولیه که قصیده را براى او بخوانم؛ چون عبورم از صحن مقدس افتاد با خود گفتم نادان سلطان اینجاست. کجا مى ‏روى؟! قصیده را براى خودشان چرا نمى ‏خوانى؟ پس از قصد خود پشیمان شدم و قصیده را مقابل حرم مقدس خواندم.

سپس عرض کردم: یا مولاى از جهت معیشت در فشارم، امروز هم عید است اگر صله عنایت فرمائید بجاست. ناگاه از سمت راست کسى ده تومان در دست من گذاشت. عرض کردم یا مولاى کم است؛ فورا از سمت چپ کسى ده تومان دیگر در دست من گذاشت. خلاصه تا شش مرتبه استدعاى زیادى کردم و در هر مرتبه ده تومان مرحمت فرمودند و چون مبلغ شصت تومان را کافى دیدم خجل شدم که باز طلب کنم. مبلغ را در جیب گذاشته تشکر کردم و از حرم مطهّر خارج شدم.

در کفشدارى دیدم عالم ربّانى مرحوم حاج شیخ حسنعلى تهرانى مى‏ خواهند به حرم مشرّف شوند، مرا که دید در بغل گرفت و فرمود: حاج شیخ ابراهیم خوب زرنگ شدى! با حضرت رضا علیه‏ السلام روى هم ریختید؛ تو شعر مى‏ گویى و آن حضرت هم به تو صله مى‏ دهند. بگو چه مبلغ صله دادند؟ گفتم: شصت تومان. فرمود: حاضرى شصت تومان را بدهى و دو برابر آنرا بگیرى؟ قبول کردم. بعدا پشیمان شدم که وجهى که حضرت مرحمت فرمودند چیز دیگر بود.
برگشتم خدمت شیخ و آنچه اصرار کردم ایشان معامله را فسخ نفرمود.


📚 شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب، داستان‏هاى شگفت


@dastgheyb
💠 پاداش #قصیده


مرحوم حاج شیخ ابراهیم، مشهور به صاحب الزمانى فرمود:

روز تولد حضرت على بن موسى الرضا(علیه ‏السلام) قصیده ‏اى در مدح آن حضرت گفتم و از خانه بیرون آمدم به قصد ملاقات نائب التولیه که قصیده را براى او بخوانم؛ چون عبورم از صحن مقدس افتاد با خود گفتم نادان سلطان اینجاست. کجا مى ‏روى؟! قصیده را براى خودشان چرا نمى ‏خوانى؟ پس از قصد خود پشیمان شدم و قصیده را مقابل حرم مقدس خواندم.

سپس عرض کردم: یا مولاى از جهت معیشت در فشارم، امروز هم عید است اگر صله عنایت فرمائید بجاست. ناگاه از سمت راست کسى ده تومان در دست من گذاشت. عرض کردم یا مولاى کم است؛ فورا از سمت چپ کسى ده تومان دیگر در دست من گذاشت. خلاصه تا شش مرتبه استدعاى زیادى کردم و در هر مرتبه ده تومان مرحمت فرمودند و چون مبلغ شصت تومان را کافى دیدم خجل شدم که باز طلب کنم. مبلغ را در جیب گذاشته تشکر کردم و از حرم مطهّر خارج شدم.

در کفشدارى دیدم عالم ربّانى مرحوم حاج شیخ حسنعلى تهرانى مى‏ خواهند به حرم مشرّف شوند، مرا که دید در بغل گرفت و فرمود: حاج شیخ ابراهیم خوب زرنگ شدى! با حضرت رضا علیه‏ السلام روى هم ریختید؛ تو شعر مى‏ گویى و آن حضرت هم به تو صله مى‏ دهند. بگو چه مبلغ صله دادند؟ گفتم: شصت تومان. فرمود: حاضرى شصت تومان را بدهى و دو برابر آنرا بگیرى؟ قبول کردم. بعدا پشیمان شدم که وجهى که حضرت مرحمت فرمودند چیز دیگر بود.
برگشتم خدمت شیخ و آنچه اصرار کردم ایشان معامله را فسخ نفرمود.


📚 شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب، داستان‏هاى شگفت


@dastgheyb
💠 پاداش #قصیده


مرحوم حاج شیخ ابراهیم، مشهور به صاحب الزمانى فرمود:

روز تولد حضرت على بن موسى الرضا(علیه ‏السلام) قصیده ‏اى در مدح آن حضرت گفتم و از خانه بیرون آمدم به قصد ملاقات نائب التولیه که قصیده را براى او بخوانم؛ چون عبورم از صحن مقدس افتاد با خود گفتم نادان سلطان اینجاست. کجا مى ‏روى؟! قصیده را براى خودشان چرا نمى ‏خوانى؟ پس از قصد خود پشیمان شدم و قصیده را مقابل حرم مقدس خواندم.

سپس عرض کردم: یا مولاى از جهت معیشت در فشارم، امروز هم عید است اگر صله عنایت فرمائید بجاست. ناگاه از سمت راست کسى ده تومان در دست من گذاشت. عرض کردم یا مولاى کم است؛ فورا از سمت چپ کسى ده تومان دیگر در دست من گذاشت. خلاصه تا شش مرتبه استدعاى زیادى کردم و در هر مرتبه ده تومان مرحمت فرمودند و چون مبلغ شصت تومان را کافى دیدم خجل شدم که باز طلب کنم. مبلغ را در جیب گذاشته تشکر کردم و از حرم مطهّر خارج شدم.

در کفشدارى دیدم عالم ربّانى مرحوم حاج شیخ حسنعلى تهرانى مى‏ خواهند به حرم مشرّف شوند، مرا که دید در بغل گرفت و فرمود: حاج شیخ ابراهیم خوب زرنگ شدى! با حضرت رضا علیه‏ السلام روى هم ریختید؛ تو شعر مى‏ گویى و آن حضرت هم به تو صله مى‏ دهند. بگو چه مبلغ صله دادند؟ گفتم: شصت تومان. فرمود: حاضرى شصت تومان را بدهى و دو برابر آنرا بگیرى؟ قبول کردم. بعدا پشیمان شدم که وجهى که حضرت مرحمت فرمودند چیز دیگر بود.
برگشتم خدمت شیخ و آنچه اصرار کردم ایشان معامله را فسخ نفرمود.


📚 شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب، داستان‏هاى شگفت


@dastgheyb