تشکل جامعه اسلامی دانشگاه صنعتی قم
296 subscribers
1.45K photos
412 videos
64 files
315 links
کانال رسمی جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی قم

📍ارتباط با ما : @jadqut_ad

📱شبکه های اجتماعی:
https://zil.ink/jadqut
Download Telegram
امیرمحمدخواه نمونه یک جوان شاداب بود و فعال. از آن جنس جوان ها که از «کز کردن» و «بی تفاوت نشستن» بیزارند.
هرچند سلیقه سیاسی اش به من نمی خورد، اما یک جورهایی عین خودم بود. مهم تر از همه؛ اهل یکجا نشستن و غر زدن به در و دیوار نبود.

آن زمان ها که من تازه در دانشگاه تازه تاسیس صنعتی قم، برای تشکل جامعه اسلامی مجوز گرفته بودم؛ امیر هم آن طرف تر، یک کانون فرهنگی نقلی درست کرده بود که با جمعی از بچه ها دور هم جمع می شدند و از انزوای مطلق آن ایام خوابگاه، کمی فاصله می گرفتند.

شاید بچه های امروز دانشگاه صنعتی قم عمر دانشجویی شان به اولین سال های این دانشگاه قد ندهد؛ ولی ما که آن سال ها را تنفس کرده ایم، یادمان هست چه قدر کلافه کننده بود و حوصله سر بر. با دانشجوهای افسرده که غالبا سرشان در لاک خودشان بود. شاید مجموعا 5-6 نفر در کل دانشگاه بودند که از نشستن و غر زدن به در و دیوار متنفر بودند. و اعتقاد داشتند برای آن چه باور دارند باید کاری کرد. یکی از آن ها همین امیر محمدخواه بود.
یادم هست یکی از اولین برنامه های کانونی که راه انداخته بود، حلقه کتابخوانی بود. کتاب #نشت_نشا ی امیرخانی را با جمعی از رفقایش هفتگی می خواندند. بعضی وقت ها هم من به جلسه شان سر می زدم و در بحث هایشان شرکت می کردم.
از من بپرسی، می گویم؛ همین انگشت شمار بچه های فعال دانشگاه، از جنس امیرمحمدخواه بودند که به افسرده های دانشگاه صنعتی قم امید و شادابی تزریق می کردند. همین الان هم بچه های انجمن اسلامی دانشگاه به طریقی مدیون امیر هستند.

بالاخره امیر، یک #انجمنی اصیل بود! و من یک #جامعه_ای اصیل!
اصلا شاید دروغ نگفته باشم اگر ادعا کنم که دعوای حیدری نعمتی - و البته شیرین- این روزهای انجمن و جامعه اسلامی دانشگاه صنعتی قم، ریشه اش در دعواهای من و امیر بود!
اوایل کمتر با هم کل کل داشتیم و حتی بعضی وقت ها بین مان کدر می شد به خاطر بحث های سیاسی. آن قدر که ترجیح می دادیم با هم رو به رو نشویم.
یادم هست یک شب که با امیر و چندنفر از رفقا رفته بودیم به استخر کوثر -کنار گلزار شهدای قم- بیش از آن که شنا کنیم، داشتیم کنار حوض جکوزی با هم بحث می کردیم. بحثی که خیلی به رفاقت بعدی ما کمک کرد.
آن شب امیر به من جمله ای گفت که هرگز فراموشم نمی شود.
گفت: «من تا قبل از امشب و با توجه به آن چه از بقیه ی رفقا شنیده بودم درباره ات؛ فکر می کردم تو، یک آدم دگم و غیرمنطقی، از جنس بقیه ی ریشوهای حزب اللهی هستی! اما امشب نگاهم به تو عوض شد! فهمیدم چه خوب می توانیم با هم دیالوگ کنیم!»

نمی دانم الان هم بچه های جامعه اسلامی دانشگاه با بچه های انجمن اسلامی استخر می روند یا نه؟! بگذریم...

شرایط آزمون ارشد به گونه ای شد که با هم درس می خواندیم. رقابتی شیرین داشتیم اما فکر نمی کردیم در مقطع ارشد هم، هم دانشگاهی شویم. من رتبه 8 ارشد شدم و امیر رتبه 20 مدیریت. دانشگاه تهران و همکلاسی بودن رفاقت ما را خیلی بیشتر کرد. آن جا بود که تازه فهمیدم امیر چه قدر پسر شوخ و بامزه ای است...
در دانشگاه تهران هم، من در بسیج بودم و امیر با بچه های انجمن اسلامی می پرید. نقطه ی وصل ما تفریحات دسته جمعی با همکلاسی ها بود. یا وقت هایی که همدیگر را در کوی دانشگاه می دیدیم. و شاید برخی مراسم های مذهبی مثل محرم، که امیر به شان تقید ویژه ای داشت.
در همین مدت بود که فهمیدم چه قدر می شود در عین تفاوت نگرش، با هم دوست بود و یکدیگر را دوست داشت...

این روزها داشت آماده نوشتن پایان نامه می شد. واحدهایش تمام شده بود.
فکر کنم اسفند را تهران بود تا برای لیست «امید» تبلیغ کند و رای بدهد. اما در راه بازگشت به شهرش اصفهان، همه ی ما را از دیدن مجددش «نا امید» کرد. حتی خودش وقت نکرد از پیروزی لیست امید در تهران لذت ببرد.

امیر، غم بزرگ این روزهای من است.
شاید پشت سرش حرف هایی زده ام که هیچ وقت فرصت نشد از او حلالیت بطلبم.
شاید گاهی در بحث تندی هایی کرده ام که الان جز پشیمانی حاصلی ندارد.

نمی دانم الان، بچه های دانشگاه در رفتارهایشان حواسشان هست که هیچ چیز مهم تر از حفظ رفاقت نیست؟ یا نه؟ بگذریم...



امیر محمد خواه! ورودی 89 صنعتی قم! ورودی 92 مدیریت دانشگاه تهران! رفیق! هم شاگردی!
این متن تنها کاری بود که از قلم من برمی آید برای ابراز #اللهم_انا_لا_نعلم_منه_الا_خیرا .
برای ابراز دلتنگی همیشگی. و یک حسرت.
برای این که از همه ی هم دانشگاهی های دیروز و امروزت بخواهم برای شادی روحت فاتحه ای بخوانند...


#محمد_حسن_صادق_پور
#دبیر_اسبق_جامعه_اسلامی_دانشجویان_دانشگاه__صنعتی_قم
#و_رفیق_امیر_محمد_خواه