هر چه عزت نفس ما بیشتر باشد ارتباطات ما آشکارتر، صادقانهتر و مناسبتر میشود زیرا به این نتیجه میرسیم که افکاری اندیشمند داریم و به همین دلیل از آشکار شدنها هراسی به دل راه نمیدهیم.
هر چه عزت نفس ما کمتر باشد، ارتباطمان تیرهتر و ناآشکارتر میشود. زیرا به اندیشه و احساس خود مطمئن نیستیم و از واکنش مستمع خود میترسیم.
روانشناسی عزت نفس
ناتانیل براندن
@jandark
هر چه عزت نفس ما کمتر باشد، ارتباطمان تیرهتر و ناآشکارتر میشود. زیرا به اندیشه و احساس خود مطمئن نیستیم و از واکنش مستمع خود میترسیم.
روانشناسی عزت نفس
ناتانیل براندن
@jandark
و چهقدر شدیداً مشتاق انسانی هستم که صادق باشد و بتواند صحبت کند، حتی اگر یک هیولا باشد.
نیچه
نامه به خواهرش
@jandark
نیچه
نامه به خواهرش
@jandark
هیچ مقداری از "احساس گناه" نمیتواند "گذشته" را تغییر دهد.
هیچ مقداری از "نگرانی" نمیتواند "آینده" را تغییر دهد.
@jandark
هیچ مقداری از "نگرانی" نمیتواند "آینده" را تغییر دهد.
@jandark
علوفه حیوانات مدام کم و کمتر میشد.
همه به جان هم افتاده بودند.
حالا دیگر ادای احترام به یادبودِ موسس مزرعه نه بهخاطر احترام و اعتقاد که فقط از سر اجبار و ترس بود.
گوسفندان بیشتری به کشتارگاه برده میشدند و صاحب مزرعه مدام از دسیسههای دشمن خونخوار ی به نام "گرگ" بهعنوان منشا و باعث و بانی تمامی مشکلات مزرعه سخن میگفت.
قلعهی حیوانات
جورج اورول
@jandark
همه به جان هم افتاده بودند.
حالا دیگر ادای احترام به یادبودِ موسس مزرعه نه بهخاطر احترام و اعتقاد که فقط از سر اجبار و ترس بود.
گوسفندان بیشتری به کشتارگاه برده میشدند و صاحب مزرعه مدام از دسیسههای دشمن خونخوار ی به نام "گرگ" بهعنوان منشا و باعث و بانی تمامی مشکلات مزرعه سخن میگفت.
قلعهی حیوانات
جورج اورول
@jandark
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
قطعه《کانفورمیست》
کانفورمیست یا حزب بادها ترانه ای طنز و شگفت انگیز است با اجرای قدرتمندانه جورجو گابر هنرمند برجسته ایتالیایی
@jandark
کانفورمیست یا حزب بادها ترانه ای طنز و شگفت انگیز است با اجرای قدرتمندانه جورجو گابر هنرمند برجسته ایتالیایی
@jandark
4_5962876540701116157.mp4
431.8 KB
قديما…
نمیدونم قد ما کوتاه بود یا
قدیما برف بیشتر میومد!
نمیدونم دل ما خوش بود یا
قدیما بیشتر خوش میگذشت!
نمیدونم سلامتی بیشتر بود یا
ما مریض نبودیم!
نمیدونم ما بی نیاز بودیم یا
توقع ها پایین بود!
نمیدونم همه چی داشتیم یا
چشم و هم چشمی نداشتیم!
نمیدونم اون موقع ها حوصله داشتیم
یا الان وقت نداریم!
نمیدونم چی داشتیم
چی نداشتیم؛
ولی... روزای خوبی داشتیم
@jandark
نمیدونم قد ما کوتاه بود یا
قدیما برف بیشتر میومد!
نمیدونم دل ما خوش بود یا
قدیما بیشتر خوش میگذشت!
نمیدونم سلامتی بیشتر بود یا
ما مریض نبودیم!
نمیدونم ما بی نیاز بودیم یا
توقع ها پایین بود!
نمیدونم همه چی داشتیم یا
چشم و هم چشمی نداشتیم!
نمیدونم اون موقع ها حوصله داشتیم
یا الان وقت نداریم!
نمیدونم چی داشتیم
چی نداشتیم؛
ولی... روزای خوبی داشتیم
@jandark
اینجا که خدا در نهایت دلبری میگه:
«لَا تَخَافَا ۖ إِنَّنِي مَعَكُمَا»
یعنی:
"اصلا نترس! چون من باهاتم"
@jandark
«لَا تَخَافَا ۖ إِنَّنِي مَعَكُمَا»
یعنی:
"اصلا نترس! چون من باهاتم"
@jandark
حرفهایی هست که نمیتوانم بگویم
شاید روزی آنها را برایت رقصیدم.
میترسم با کلمات از عهده بیانشان برنیایم...
نيكوس كازانتزاكيس
@jandark
شاید روزی آنها را برایت رقصیدم.
میترسم با کلمات از عهده بیانشان برنیایم...
نيكوس كازانتزاكيس
@jandark
واپس منگر دمی و در پیش مباش
با خویش مباش و خالی از خویش مباش
خواهی که غریق بحر توحید شوی
مشنو، منگر، مگو؛ میندیش، مباش
| بابا افضل کاشانی |
@jandark
با خویش مباش و خالی از خویش مباش
خواهی که غریق بحر توحید شوی
مشنو، منگر، مگو؛ میندیش، مباش
| بابا افضل کاشانی |
@jandark
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نوشتن، خواندن، سینما، موسیقی و... کمک میکنند تا عواطفمان را درگیر "اثر هنری" کنیم. احساساتی که شاید مدفوناند و در جایی از جانِ ما تلنبار شدهاند. فروید* معتقد بود که عواطف سرکوبشدهی ما «چیزی» پیدا میکنند، و بدین وسیله خود را ابراز (تخلیه) میکنند: نوعی «رهاسازی» لذتبخش.
نه تنها در خلق هنر، بلکه در مصرفش نیز حال ما خوبتر میشود. هنر به ما معرفت میبخشد و همچنین، درمانگر است.
معین دهاز
* نقلبهمضمون از کتاب فلسفهی تراژدی، یانگ، ترجمهی امیریآرا
@jandark
نه تنها در خلق هنر، بلکه در مصرفش نیز حال ما خوبتر میشود. هنر به ما معرفت میبخشد و همچنین، درمانگر است.
معین دهاز
* نقلبهمضمون از کتاب فلسفهی تراژدی، یانگ، ترجمهی امیریآرا
@jandark
یک کودک ''سه چیز'' میتواند به یک انسان بالغ بیاموزد:
بدون دلیل شاد بودن،
همیشه مشغول کاری بودن،
و اعلام خواستهی خویش با تمام قوا!
پائولو کوئلیو
@jandark
بدون دلیل شاد بودن،
همیشه مشغول کاری بودن،
و اعلام خواستهی خویش با تمام قوا!
پائولو کوئلیو
@jandark
همه چیز در آخرین آدمی خلاصه میشود که در تنگنای شب به یاد می آورید،
قلب شما آنجاست.
چارلز بوکوفسکی
@jandark
قلب شما آنجاست.
چارلز بوکوفسکی
@jandark
قدیمها یک کارگر عرب داشتم که خیلی میفهمید. اسمش قاسم بود. از خوزستان کوبیده بود و آمده بود تهران برای کارگری. اولها ملات سیمان درست میکرد و میبرد وردست اوستا تا دیوار مستراح و حمام را علم کنند. جنم داشت. بعد از چهار ماه شد همهکارهی کارگاه. حضور و غیاب کارگرها. کنترل انبار. سفارش خرید. همه چیز. قشنگ حرف میزد. دایرهی لغات وسیعی داشت. تن صدایش هم خوب بود. شبیه آلن دلون. اما مهمترین خاصیتش همان بود که گفتم. قشنگ حرف میزد.
یک بار کارگر مقنی قوچانیمان رفت توی یک چاه شش متری که خودش کنده بود. بعد خاک آوار شد روی سرش. قاسم هم پرید به رییس کارگاه خبر داد. رییس کارگاه درجا خودش را خیس کرد. رنگش شد مثل پنیر لیقوان. حتی یادش رفت زنگ بزند آتشنشانی. قاسم موبایل رییس کارگاه را از روی کمرش کشید و خودش زنگ زد. گفت که کارگرمان مانده زیر آوار. خیلی خوب و خلاصه گفت. تهش هم گفت مقنیمان دو تا دختر دارد. خودش هم شناسنامه ندارد. اگر بمیرد دست یتیمهایش به هیچ جا بند نیست. بعد قاسم رفت سر چاه تا کمک کند برای پس زدن خاکها. خاک که نبود. گِل رس بود و برف یخزدهی چهار روز مانده. تا آتشنشانی برسد، رسیده بودند به سر مقنی. دقیقا زیر چانهاش. هنوز زنده بود. اورژانسچی آمد و یک ماسک اکسیژن زد روی دک و پوزش. آتشنشانها گفتند چهار ساعت طول میکشد تا برسند به مچ پایش و بکشندش بیرون. چهار ساعت برای چاهی که مقنی دو ساعته و یکنفره کنده بودش.
بعد هم شروع کردند. همه چیز فراهم بود. آتشنشان بود. پرستار بود. چای گرم بود. رییس کارگاه شاشو هم بود. فقط امید نبود. مقنی سردش بود و ناامید. قاسم رفت روی برفها کنارش خوابید و شروع کرد خیلی قشنگ و آلن دلونی برایش حرف زد. حرف که نمیزد. لاکردار داشت برایش نقاشی میکرد . میخواست آسمان ابری زمستان دم غروب را آفتابی کند و رنگش کند. میخواست امید بدهد. همه میدانستند خاک رس و برف چهار روزه چقدر سرد است. مخصوصا اگر قرار باشد چهار ساعت لای آن باشی. دو تا دختر فسقلی هم توی قوچان داشته باشی. بیشناسنامه. اما قاسم بیشرف کارش را خوب بلد بود. خوب میدانست کلمات منبع لایتناهی انرژی و امیدند. اگر درست مصرفشان کند. چهارساعت تمام ماند کنار مقنی و ریز ریز دنیای خاکستری و واقعی دور و برش را برایش رنگ کرد. آبی. سبز. قرمز. امید را گاماس گاماس تزریق کرد زیر پوستش. چهار ساعت تمام. مقنی زنده ماند. بیشتر هم به همت قاسم زنده ماند.
آدمها همه توی زندگی یک قاسم میخواهند برای خودشان. زندگی از ازل تا ابد خاکستری بوده و هست. فقط این وسط یکی باید باشد که به دروغ هم که شده رنگ بپاشد روی این همه ابر خاکستری. اصلا دروغ خیلی هم چیز بدی نیست. دروغ گاهی وقتها منشا امید است. امید هم منشا ماندگاری. یکی باید باشد که رنگی کند دنیا را. کلمهها را قشنگ مصرف کند و شیافشان کند به آدم. رمز زنده ماندن زیر آوار زندگی فقط کلمات هستند. کلمات را قبل از انقضا، درست مصرف کنید.
قاسم زندگیتان را پیدا کنید.
فهیم عطار
@jandark
یک بار کارگر مقنی قوچانیمان رفت توی یک چاه شش متری که خودش کنده بود. بعد خاک آوار شد روی سرش. قاسم هم پرید به رییس کارگاه خبر داد. رییس کارگاه درجا خودش را خیس کرد. رنگش شد مثل پنیر لیقوان. حتی یادش رفت زنگ بزند آتشنشانی. قاسم موبایل رییس کارگاه را از روی کمرش کشید و خودش زنگ زد. گفت که کارگرمان مانده زیر آوار. خیلی خوب و خلاصه گفت. تهش هم گفت مقنیمان دو تا دختر دارد. خودش هم شناسنامه ندارد. اگر بمیرد دست یتیمهایش به هیچ جا بند نیست. بعد قاسم رفت سر چاه تا کمک کند برای پس زدن خاکها. خاک که نبود. گِل رس بود و برف یخزدهی چهار روز مانده. تا آتشنشانی برسد، رسیده بودند به سر مقنی. دقیقا زیر چانهاش. هنوز زنده بود. اورژانسچی آمد و یک ماسک اکسیژن زد روی دک و پوزش. آتشنشانها گفتند چهار ساعت طول میکشد تا برسند به مچ پایش و بکشندش بیرون. چهار ساعت برای چاهی که مقنی دو ساعته و یکنفره کنده بودش.
بعد هم شروع کردند. همه چیز فراهم بود. آتشنشان بود. پرستار بود. چای گرم بود. رییس کارگاه شاشو هم بود. فقط امید نبود. مقنی سردش بود و ناامید. قاسم رفت روی برفها کنارش خوابید و شروع کرد خیلی قشنگ و آلن دلونی برایش حرف زد. حرف که نمیزد. لاکردار داشت برایش نقاشی میکرد . میخواست آسمان ابری زمستان دم غروب را آفتابی کند و رنگش کند. میخواست امید بدهد. همه میدانستند خاک رس و برف چهار روزه چقدر سرد است. مخصوصا اگر قرار باشد چهار ساعت لای آن باشی. دو تا دختر فسقلی هم توی قوچان داشته باشی. بیشناسنامه. اما قاسم بیشرف کارش را خوب بلد بود. خوب میدانست کلمات منبع لایتناهی انرژی و امیدند. اگر درست مصرفشان کند. چهارساعت تمام ماند کنار مقنی و ریز ریز دنیای خاکستری و واقعی دور و برش را برایش رنگ کرد. آبی. سبز. قرمز. امید را گاماس گاماس تزریق کرد زیر پوستش. چهار ساعت تمام. مقنی زنده ماند. بیشتر هم به همت قاسم زنده ماند.
آدمها همه توی زندگی یک قاسم میخواهند برای خودشان. زندگی از ازل تا ابد خاکستری بوده و هست. فقط این وسط یکی باید باشد که به دروغ هم که شده رنگ بپاشد روی این همه ابر خاکستری. اصلا دروغ خیلی هم چیز بدی نیست. دروغ گاهی وقتها منشا امید است. امید هم منشا ماندگاری. یکی باید باشد که رنگی کند دنیا را. کلمهها را قشنگ مصرف کند و شیافشان کند به آدم. رمز زنده ماندن زیر آوار زندگی فقط کلمات هستند. کلمات را قبل از انقضا، درست مصرف کنید.
قاسم زندگیتان را پیدا کنید.
فهیم عطار
@jandark
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سوال : اگر میتوانستید به عقب برگردید و خود جوانترتان را ملاقات کنید، چه نصیحتی به خودتان میکردید؟
پاسخ تام هنکس
@jandark
پاسخ تام هنکس
@jandark
عادتها میتوانند
انسان را نابود کنند
کافی است انسان عادت کند
به رنج بردن و گرسنگی
تا دیگر هرگز به رهایی فکر نکند
و ترجیح بدهد در بند بماند.
هرتا مولر
@jandark
انسان را نابود کنند
کافی است انسان عادت کند
به رنج بردن و گرسنگی
تا دیگر هرگز به رهایی فکر نکند
و ترجیح بدهد در بند بماند.
هرتا مولر
@jandark