گناه شناسی
811 subscribers
555 photos
210 videos
31 files
2.26K links

اینجابستریست برای انتشارمطالب
مفیدوناب در رابطه باگناه

تماس با مدير
👇
@Alavizade_bot
وبسایت
Nidamat.com

آدرس این کانال در پیام رسان ایتا:
https://eitaa.com/nidamat
Download Telegram
😱عاقبت انسان متکبر😱
#داستان کوتاه
حجت الاسلام والمسلمین حسینی قمی به نقل از حاج آقا رحیم ارباب:

روزی از یک خیابان که هنوز نیمه کاره بود ،عبور می کردم که دیدم تعدادی از بچه ها دارند با سر اسکلتی فوتبال بازی می کنند. من آن سراسکلت را گرفتم و در خاک دفن کردم. هنگام شب خواب دیدم که آقایی به ظاهر مذهبی از من تشکر می کند. به او گفتم که من شما را نمی شناسم. او گفت که من صاحب جمجمه ای بودم که شما از بچه ها گرفتید. من مستحق این عقوبت بودم زیرا کله ی من کمی باد داشت و کمی #تکبر داشتم و باید مواخذه می شدم.

این که یک تحقیر دنیوی بوده و آن هم برای جسد یک آدم مومن؛حالا امثال من با این ایمان ضعیف و دردهای طاقت فرسای اخروی , چه باید بگوید؟!
yon.ir/QWF5
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا بحق محمد و آل الاطهار
لینک: yon.ir/g7MC
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 telegram.me/c313fadaii
🌺همنشین حضرت داوود علیه السلام در بهشت🌺

روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند.
#داستان
خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.»

روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (ع)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.

پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد:

«کیست که هیزمهای مرا بخرد.»

یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید.

حضرت «داود (ع) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!»

پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.»

سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت.

وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود.

وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:

«خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!»

پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد.

حضرت «داود (ع)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود.
#شکر
📚(داستان‏های شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱)
yon.ir/gRmP
لینک:yon.ir/sxjO
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 telegram.me/c313fadaii
📛خطر خلوت کردن با #نامَحرم/ #داستان 📛

من لا یحضره الفقیه عن محمّد الطَّیّار : دَخَلتُ المَدینَةنَ وطَلَبتُ بَیتاً أتَکاراهُ فَدَخَلتُ دارا فیها بَیتانِ بَینَهُما بابٌ وفیهِ امرَاَةٌ ، فَقالَت : تَکارى هذَا البَیتَ؟
قُلتُ : بَینَهُما بابٌ وأنَا شابٌّ .
قالَت : أنَا اُغلِقُ البابَ بَینی وبَینَکَ .
فَحَوَّلتُ مَتاعی فیهِ ، وقُلتُ لَها : أغلِقِی البابَ .
فَقالَت : تَدخُلُ عَلَیَّ مِنهُ الرَّوحُ دَعهُ ، فَقُلتُ : لا ، أنَا شابٌّ وأنتَ شابَّةٌ أغلِقیهِ .
قالَت : اُقعُد أنتَ فی بَیتِکَ فَلَستُ آتیکَ ولا أقرَبُکَ ، وأبَت أن تُغلِقَهُ ، فَأَتَیتُ أبا عَبدِاللّه ِ علیه السلام فَسَأَلتُهُ عَن ذلِکَ .
فَقالَ : تَحَوَّل مِنهُ ؛ فَإِنَّ الرَّجُلَ وَالمَرأَةَ إذا خُلِّیا فی بَیتٍ کانَ ثالِثُهُمَا الشَّیطانَ .

کتاب من لایحضره الفقیه ـ به نقل از محمّد طیّار ـ :

وارد مدینه شدم و به دنبال خانه اى گشتم تا آن را اجاره کنم . به خانه اى وارد شدم که دو اتاق داشت و میان آنها درى بود و در آن خانه ، زنى بود . زن گفت : این خانه را اجاره مى کنى؟
گفتم : میان آنها درى است و من جوانم .
زن گفت : در را مى بندم .
اثاثیه ام را به آن خانه بردم و گفتم : در را ببند .
زن گفت : از بستن در ، وحشت مى کنم . بگذار باز باشد .
گفتم : خیر ، من جوانم و تو هم جوان . در را ببند .
زن گفت : من در خانه خود مى نشینم و نزد تو نمى آیم و به تو هم نزدیک نمى شوم ، و از بستن در ، خوددارى کرد .
نزد امام صادق علیه السلام آمدم و از این مسئله پرسیدم .
فرمود : «از آن خانه بیرون شو؛ زیرا هرگاه مرد و زنى در خانه اى خلوت کنند ، سومین نفر ، شیطان است» .
yon.ir/5S2X
📚حکمت نامه جوان، ص: 228
لینک: yon.ir/i2gA
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 telegram.me/c313fadaii
📛 #داستان مکافات هوسبازی زن متأهل !! / از مکافات عمل غافل مشو📛

گاهی وقتا یادم یه حوادثی رو در زندگی خودش یا دیگران می بینه که این به یاد این شعر مولوی می افته :

👌از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو
یا این که می گن :

👌از هر دستی بدی از همون دست هم می گیری !

ماجرایی که در ادامه میخوانید نمونه عینی همین واقعیت هست.

سر و گوشم می‌جنبید و شوهرم وقتی فهمید با پسر جوانی رابطه پنهانی دارم بدون هیچ عذر و بهانه‌ای طلاقم داد. من با سرافکندگی و شرمساری به خانه پدرم برگشتم و مدتی سرزنش‌های خانواده‌ام را تحمل کردم تا اینکه آن پسر جوان به خواستگاری‌ام آمد و ما با هم ازدواج کردیم.

«محمود» شغل درست و حسابی نداشت و اهل رفیق بازی بود. ما زندگی مشترک خود را آغاز کردیم و با توجه به اینکه از سوی اقوام و آشنایان طرد شده بودیم سعی می‌کردم به هر قیمتی شده زندگیمان را حفظ کنم ولی افسوس که پس از گذشت مدت کوتاهی فهمیدم شوهرم به مواد مخدر اعتیاد دارد.

با اطلاع از این واقعیت تلخ می‌خواستم طلاق بگیرم اما هیچ کس از من حمایت نکرد و مجبور شدم بسوزم و بسازم چرا که این بدبختی نتیجه اشتباه‌های خودم بود.

زن ۳۹ ساله در دایره اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد افزود: من از روز اول زندگی با این جوان در یک شرکت تولیدی مشغول کار شدم تا بتوانم خرج و مخارج زندگیمان را تامین کنم و در طول این سال‌ها تمام دلخوشی‌ام به پسرم بود چرا که از شوهر معتاد و بی‌مسئولیتم قطع امید کرده بودم. با هر رنج و زحمتی که بود چرخ زندگی را می‌گرداندم و زندگی سردی را سپری می‌کردم تا اینکه یک روز برایم خبر آوردند محمود پس از تزریق مواد مخدر داخل مخروبه‌ای در حاشیه شهر فوت کرده است.

بعد از مرگ فلاکت بار شوهرم، تنها ماندم و تمام سعی خودم را برای خوشبختی پسرم به کار بستم. ولی از این همه تلاش و زحمت نتیجه‌ای نگرفتم. متاسفانه در این سال‌ها فکر و ذهن پسرم همیشه با این سوال درگیر بود که چرا اطرافیان و فامیل با ما هیچ رابطه‌ای ندارند و برخورد تحقیرآمیزی می‌کنند.

او با پرس و جو و تحقیقات فراوان متوجه شد من چه گذشته تاریکی داشته‌ام و علت طلاقم از همسر اولم رابطه نامشروع بوده است. با روشن شدن این راز پسر جوانم از نظر روحی و روانی آسیب جدی دید و دچار افسردگی شدیدی شد. او که خودش را قربانی هوس‌های من می‌داند در سال دوم دبیرستان ترک تحصیل کرد و دنبال کارهای غیراخلاقی رفت.

پسر ۱۸ ساله‌ام تا به حال چندین بار به اتهام سرقت، شرارت و عربده کشی و نزاع دستگیر شده است و به مواد مخدر اعتیاد دارد. او حتی با بی‌شرمی، زنان خیابانی را به خانه می‌آورد و...

من می‌ترسم یک کلمه با پسرم حرف بزنم چون تیزی چاقو را نشانم می‌دهد و گذشته‌ام را برایم یادآوری می‌کند. مانده‌ام با او چه کار کنم و هیچ یاور و دادرسی ندارم. از آشنایان و اقوام شنیده‌ام که می‌گویند از چنین مادری، این طور بچه‌ای به عمل می‌آید!

👌گناه شناسی: با توجه به اینکه ازدواج این خانم با همسر دومش بخاطر رابطه نامشروع هنگامی که در عقد همسر اول بوده، باطل می باشد، این فرزند حرام زاده است و از حرام زاده هیچ چیز بعید نیست.
#زنا #خیانت_به_همسر #زنای_محصنه
telegram.me/arshiv313/27
لينك مطلب:
yon.ir/FHLY
💥کانال انحرافات جنسی💥
https://telegram.me/b313fadaii
گناه شناسی
🆔 telegram.me/c313fadaii
🌺 #داستان آهنگری که آتش دستش را نمی سوزاند!🌺

در کتاب انوار المجالس صفحه سیصدو چهارده نقل مى کند از حسن بصرى که گفت:
یک روز در بازار آهنگران بغداد مى گذشتم که ناگهان چشمم افتاد به آهنگرى که دستش را داخل کوره حدادى مى کند و آهن گداخته شده قرمز را مى گرفت بدون آنکه ابدا احساس سوزشى کند روى سن دان مى گذاشت و با پُتک روى آن مى زد و به هر نوع که مى خواست در مى آورد ومى ساخت. چون مشاهده این کار شگفت انگیز بود مرا وادار به پرسش از او کرد رفتم جلو سلام کردم جواب داد بعد پرسیدم آقا مگر آتش کوره و آهن گداخته بشما آسیبى نمى رساند؟
آن مرد گفت: نه.
گفتم چطور؟
گفت: یک ایّامى در اینجا خشک سالى و قحطى شد ولى من همه چیز در انبار داشتم. یکروز یک زن وجیه و خوش سیمائى نزد من آمد و گفت اى مرد من کودکانى یتیم و خردسال دارم و احتیاج به آذوقه و مقدارى گندم دارم خواهشمندم براى رضاى خدا کمکى بکن و بچه هاى یتیم مرا از گرسنگى و هلاکت نجات بده منهم چون بهمان یک نظر فریفته جمالش شده بودم، در مقابل خواسته اش گفتم: اگر گندم مى خواهى باید ساعتى با من باشى تا خواسته ات را برآورده کنم.
آن زن از این پیشنهاد ناراحت و روترش کرده و رفت.
روز دوم باز آن زن نزدم آمد، در حالیکه اشک میریخت، سخن روز قبل را تکرار نمود، من هم حرفهاى روز گذشته را براى او تکرار کردم، دوباره بادست خالى برگشت، دوباره روز سوّم دیدم آمد و خیلى التماس مى کند که بچه هایم دارند مى میرند بیا و آنها را از گرسنگى و مرگ نجات بده من حرفم را تکرار کردم و دیدم آن زن بطرف من مى آید و پیداست که از گرسنگى بى طاقت شده.
خلاصه وقتى که نزدیک مى شد به من گفت: اى مرد من و بچه هایم گرسنه هستیم بیا و رحمى کن و گندمى در اختیار ما بگذار؟ من گفتم:اى زن بیخودى وقت من و خودت را نگیر همان که بهت گفتم بیا با من باش تا بتو گندم دهم.
در این موقع زن به گریه افتاد و زیاد اشک ریخت و گفت: من هرگز از این کارهاى حرام نکردم و چون دیگر طاقت نمانده و کار از دست رفته و سه روز است که خود و بچه هایم غذائى نخورده ام بآنچه که میگوئى ناچارا حاضرم ولى بیک شرط گفتم به چه شرطى ؟ گفت: بشرط اینکه مرا بجایى ببرى که هیچ کس ما را نبیند.
مرد آهنگر گفت: ناراحت نباش من اتاق های زیادی دارم،تو در تو و جایی می رویم که هیچکس نبیند…رفتم و او از دنبالم آمد تا به اتاق اندرونی رفتیم. همینکه خواستم از او بهره اى بردارم. دیدم آن زن دارد مى لرزد و خطاب بمن گفت: اى مرد! چرا دروغ گفتى و خلاف شرطت عمل کردى ؟ گفتم کدام شرط؟
گفت: مگر بنا نبود مرا بجاى خلوت ببرى تا کسى ما را نبیند؟
گفتم: آرى مگر اینجا خلوت نیست ؟
گفت: چطورى اینجا خلوت است با آنکه پنج نفر مواظب ما هستند و ما را دارند مى بینند؟!

«ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری» (علق 14)
👌آیا نمی دانی که خدا می بیند؟

اول خداوند عالم و غیر از او دو ملکى که بر تو موکلند و دو ملکى که بر من موکلند همه شان حاضراندو ما را مشاهده مى کنند با این حال تو خیال میکنى اینجا کسى نیست که ما را ببیند؟

بعدا گفت: اى مرد بیا و از خدا بترس و آتش شهوت خود را بر من سرد کن تا منهم از خداى خود بخواهم حرارت آتش را از تو بردارد و آتش را بر تو سرد کند.
من با شنیدن سخنان زن و آیه قرآن متنبه شدم و با خود گفتم این زن با چنین فشار زندگى و شدت گرسنگى اینطور از خدا مى ترسید ولى تو که این همه مورد نعمتهاى الهى قرار گرفته اى از او (خدا) نمى ترسى ؟ فورا توبه کردم و از آن زن دست کشیدم و گندمى را که میخواست باو دادم و مرخصش کردم. زن چون این گذشت را از من دید و جریان را بر وفق عفت خود دید سرش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت اى خدا همینطور که این مرد حرارت شهوتش را بر خود سرد نمود، تو هم حرارت آتش دنیا و آخرت را بر او سرد کن از همان لحظه که آن زن این دعا را در حقم کرد حرارت آتش بر من بى اثر شد.

آری اگر خدا اراده کند همانطور که آتش را بر حضرت ابراهیم علیه السلام سرد کرد بر سایر بندگانش هم سرد خواهد کرد:

(قُلنَا یَا نَارُ کُونِی بَرداً و سَلاماً عَلَی اِبراهِیم)(انبیاء/69)
«ای آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت باش»
telegram.me/arshiv313/40
#کنترل_شهوت
##زنا
📚منبع:قصص التوابین یا داستان توبه کنندگان
لینک مطلب: yon.ir/YmM6
💥کانال انحرافات جنسی💥
🆔 telegram.me/b313fadaii
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 telegram.me/c313fadaii
داستان سوزن و انار
#حرام_خواری
#مال_حرام
#حق_الناس
#داستان
👌تاثیر مال حلال و حرام آنقدر سریع و نافذ است که بزرگان فرموده اند بدون مال حلال نمی توان انتظار عمل صالح داشت. از طرفی نباید هم گمان کنیم این حرفها برای دزدان و مفسدان بزرگ است و مال حرام اگر مقدارش خیلی زیاد شد اثر می گذارد زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «إِنَّ اللُّقْمَةَ الْوَاحِدَةَ تُنْبِتُ اللَّحْمَ»
📚(عدةالداعی، ص ۱۴۱)
یعنی حتی یک لقمه حرام هم اثرگذار است و موجب رویاندن گوشت می شود.
👌از یکى از ستارگان علم و فضیلت حکایتى نقل شده که آیات و روایات و تجربه نیز، با آن مطابقت دارد:
این دانشمند اسلامى در مسجد جامع اصفهان نماز مى خواند. شبى پسرش ‍ را با خود به مسجد آورده بود. پسر از ورود به مسجد خوددارى کرد و در حیاط مسجد نشست . پس از رفتن پدر، به مشک آبى که در حیاط مسجد بود، سیخى فرو برد و با آبى که از آن مى ریخت ، بازى مى کرد!
پس از پایان نماز، پدر از این موضوع خبر یافت و بسیار ناراحت شد، به خانه رفت و به همسرش گفت :
من در تغذیه و رعایت آداب و رسوم اسلامى ، پى و پیش از انعقاد نطفه و در دوران کودکى فرزندمان سعى تمام کرده ام ، ولى عمل امروز این کودک ، نشانگر تقصیر یکى از ماست .
مادر گفت : یاد دارم که در هنگام باردارى به منزل همسایه رفته بودم که درخت انار آنها توجه مرا به خود جلب کرد، به یکى از انارها سوزنى فرو بردم مقدارى از آب انار را چشیدم !
آرى ، غذاى حرام و شبه ناک در هر دورانى از زندگى ، اثر نامناسب بر انسان مى گذارد و در رفتار او بروز خواهد کرد و مى بینم که سوزنى که مادر، در دوران باردارى به انار درخت همسایه فرو کرده ، در تکوین شخصیت کودک اثر گذاشته است! ( خانواده در اسلام / 161.)
و نیز حکایت شده که : ((بایزید)) بسطامى سالیانى چند به عبادت پرداخت ، ولى از عبادتش لذت و حلاوتى احساس نمى کرد. روزى نزد مادر آمد و گفت : مادر! مدتى است که به عبادت پروردگار مشغولم ، ولى شیرینى عبادت را درک نمى کنم . فکر کن ، ببین آیا موقعى که در رحم تو بودم یا کودکى شیرخوار بودم ، چیزى از غذاى حرام خورده اى یا نه ؟
مادر ((بایزید)) مدتى دراز در این باره اندیشید و سپس گفت : فرزندم ! وقتى که تو در رحم من بودى روزى به پشت بام رفته بودم ، ظرف غذایى از همسایه آنجا بود و بى اجازه صاحبش مقدارى از آن غذا خوردم .
((بایزید)) گفت : اکنون برایم معلوم شد که چرا طعم شیرین عبادت را نمى چشم ، برو نزد صاحبش ، داستان را بگو و از وى رضایت بگیر.
📚(مفاسد مال و لقمه حرام ، ص 37.)
yon.ir/G71v
لینک مطلب: yon.ir/P41p
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 telegram.me/c313fadaii
😱یک #داستان از #اجرای_حد #قذف یا #تهمت ناروا توسط امیر مؤمنان علی علیه السلام😱
قذف یعنی اینکه به مرد یا زن، تهمت و نسبت #زنا یا #لواط زده شود به طورى که نتواند آن را با بیّنه ثابت نماید. در مورد حد شخص قاذف آمده است که: «کسانى که زنان عفیفه پاکدامن را به زنا متّهم می‌کنند، سپس چهار شاهد نمی‌آورند، به آنان هشتاد تازیانه بزنید، و هرگز شهادتى را از آنان نپذیرید، و اینها هستند که در حقیقت بدکار و نافرمان‌اند»
وَ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ(نور 4)

👌در زمان خلافت امیرمؤمنان علی (علیه السلام )، زنی شیفته و عاشق جوانی شده بود، و با ترفندهای خود می خواست آن جوان را که شخصی پاک بود، آلوده به عمل منافی عفت کند، جوان از او دوری کرد، و از حریم عفت و پاکی تجاوز ننمود. آن زن آلوده ، نسبت به آن جوان ، بسیار ناراحت شد، تصمیم گرفت با تهمتهای ناجوانمردانه ، او را به کشتن دهد، سفیده تخم مرغ را به لباس خود مالید و سپس به آن جوان چسبید و او را به حضور امیر مؤمنان علی (علیه السلام ) آورد و شکایت خود را چنین مطرح کرد: این جوان می خواست با من عمل منافی عفت انجام دهد، ولی من نمی گذاشتم ، سرانجام آنقدر خودش را به من مالید که شهوت او به لباسم ریخت . سپس آن سفیده تخم مرغ را که در لباسش بود به علی (علیه السلام) نشان داد. مردم آن جوان را ملامت می کردند، و آن جوان پاک و بی گناه که سخت ناراحت شده بود، گریه می کرد. امیرمؤمنان علی (علیه السلام ) آماده قضاوت شد، به قنبر فرمود: برو ظرفی پر از آب جوش به اینجا بیاور، قنبر رفت و آب جوش آورد. بدستور امام علی (علیه السلام ) آن آب جوش را به روی لباس آن زن ریختند، هماندم آن سفیدی های مالیده به لباس او، جمع شد، آن حضرت به قنبر فرمود: آن سفیدی ها را به دو نفر بده . قنبر آنها را به او نفر داد، آن دو نفر آن سفیدی ها را چشیدند و هر دو عرض ‍ کردند که این سفیدی ها از سفیده تخم مرغ است . امام علی (علیه السلام ) دستور داد، آن جوان بی گناه را آزاد ساختند، و آن زن را بجرم نسبت زنا به یک فرد بی گناه ، شلاق زدند. یعنی حد قذف (تهمت زنا) را که هشتاد تازیانه از روی لباس است بر وی جاری ساختند.
yon.ir/JVS67
📚داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی

لینک مطلب:http://nidamat.com/15418
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 telegram.me/c313fadaii
😡منع اسلام از ظلم به حیوانات موقع ذبح کردن 😡

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مردى را دید که پایش را روى سینه گوسفندى گذاشته و مشغول تیز کردن کارد خود است و گوسفند به او خیره شده است. فرمود:
أفلا قَبلَ هذا؟ أ وَ تُریدُ أن تُمیتَها مَوتَتَینِ؟!
نمى توانستى قبلًا کاردت را تیز کنى؟ نکند مى خواهى جان این حیوان را دوبار بستانى؟!
📚(الترغیب و الترهیب: ۲/ ۱۵۶/ ۲)
#حیوان_آزاری #داستان #حقوق_حیوانات #ذبح_حیوان
yon.ir/8wTr
لینک مطلب: nidamat.com/3816
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 telegram.me/c313fadaii
🌺نهی اسلام از برداشتن تخم پرندگان وحشی 🌺

ابن مسعود:
محضر حضرت رسول الله(صلی الله علیه و آله) بودیم، شخصی وارد شد که تخم چکاوکی را از لانه اش برداشته بود. چکاوک در آسمان شروع به بال بال زدن می کرد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از علت بال بال زدن آن جویا شد. آن مرد گفت: من تخم این پرنده را از لانه اش در آوردم. حضرت به آن شخص دستور داد تا تخمها را به لانه اش برگرداند.

کنا عند النبی(صلی الله علیه و آله) فدخل رجل غیضه فأخرج منها بیضه حمره فجاءت الحمره ترفرف على رسول الله (صلی الله علیه و آله) وأصحابه ، فقال لأصحابه : أیکم فجع هذه؟ فقال رجل: أنا یا رسول الله أخذت بیضها فقال: رده رده رحمه لها.
📚(بحارالانوار، ج ۶۴، ص ۳۰۷)
#حیوان_آزاری #داستان #حقوق_حیوانات #ذبح_حیوان
yon.ir/PQC0
لینک مطلب: nidamat.com/3817
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 telegram.me/c313fadaii
😁نتيجه #تفرقه و #اختلاف 😁

امام على (عليه السلام):
سه گاو نر بزرگ به رنگ هاى سياه و سفيد و سرخ در ميان علف زارى بودند، در آن علفزار شيرى هم بود ولى آن شير هرگز قادر نبود به آنها گزندى برساند؛ چون آن سه گاو با هم بودند.
شير به گاو سياه و سرخ گفت : كسى نمى تواند از ما در ميان اين سرزمين خرم و پرعلف ، مطلع شود مگر از ناحيه گاو سفيد زيرا رنگ او از دور پيدا است ، ولى رنگ من مانند رنگ شما تيره و پنهان است ؛ اگر بگذاريد تا او را بخورم و بدرم ، اين مكان پرعلف براى ما مى ماند!
آن دو گاو اجازه دادند و شير، گاو سفيد را دريد و خورد، پس از چند روز، شير به گاو سرخ گفت : رنگ من بسان رنگ تو است ، بگذار گاو سياه را بخورم تا اين زمين پرعلف مال ما باشد و به اين ترتيب نيز، شير، گاو سياه را دريد و خورد و پس از خوردن به گاو سرخ حمله كرد و گفت : حتما تو را هم مى خورم .
گاو سرخ گفت : به من مهلت بده تا سه بار سخنى را بلند بگويم ، بعد مرا بخور، شير او را مهلت داد و او سه بار فرياد زد:
«بيدار باشيد من همان روز كه گاو سفيد خورده شد، خورده شدم !» يعنى وقتى كه بر اثر غفلت و نادانى به اتحاد ما ضربه وارد شد، سقوط ما حتمى گرديد.
📚پندهاى جاويدان ، اشتهاردى ، ص 440.
#داستان
yon.ir/7YcQ
لینک مطلب: nidamat.com/3820
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 telegram.me/c313fadaii
😡مجازات تارک حج 😡

حضرت امام صادق علیه السّلام فرمود:

من سوف الحج حتى یموت بعثه اللّه یوم القیمة یهودیا او نصرانیا.
👌«کسى که بمیرد و حج واجب را بجا نیاورد (درحالى‌که مانعى نداشته باشد) ، پس میمیرد درحالى‌که جزء یهود و نصارا است» . و در روایت دیگر مى‌فرماید: «در قیامت جزء یهود و نصارا محشور مى‌شود»
📚(وسائل الشیعه ج ٨ ص ٢١ ) .

درباره این موضوع داستان ذیل را حضرت آيت الله العظمى ميلانى (ره ) نقل کرده است .

دو برادر سيد تبريزى بودند كه يكى از آن دو، روحانى و ديگرى بازارى بود. هر دو مستطيع شدند و امكان تشرف به مكه برايشان فراهم شد. برادر بازارى گفت : «به خواست خدا امسال بايد برويم خانه خدا را زيارت كنيم » اما ديگرى گفت : «من امسال آمادگى و فرصت ندارم ، از سوى ديگر محرم نزديك است و من به مجالس متعددى دعوت شده ام ، شما برو ان شاءالله من هم سال آينده مى روم ».

برادر كاسب اصرار كرد، آيه و حديث خواند اما اثرى نبخشيد، به همين جهت خودش رفت و برادر روحانى او پس از چند ماه از دنيا رفت و حج به گردنش ماند. برادر كاسب نسبت به او بسيار تاءسف خورد و همواره در اين انديشه بود كه آيا او گرفتار عذاب است يا اينكه مورد بخشايش قرار گرفته است ؟

يك شب او را در خواب ديد كه در باغ زيبايى با وضعيت مطلوب و پسنديده اى زندگى مى كند و به برادرش گفت : «نگران من نباش ، زيرا من از نجات يافتگان هستم ».

پرسيد: چطور مورد لطف قرار گرفتى ؟

پاسخ داد: پس از مرگ ، مرا پاى حساب بردند و به جرم ترك فريضه حج در يك نقطه تاريك و وحشتناك و بدبو زندانى ساختند و دچار كيفر كردار شدم . زير فشار عذاب طاقت فرسا، دست توسل به سوى مادرم حضرت فاطمه (عليها السلام ) گشودم و گفتم : مادر جان ! درست است كه من فريضه اى را ترك نموده ام ، اما من عمرى از حسين عزيزت سخن گفته ام ، شما مرا نجات بدهيد. و پس از اين توسل خالصانه در زندان گشوده شده و گفتند: مادرت فاطمه (عليها السلام ) تو را خواسته است . مرا نزد مادرم بردند و او از امير مؤمنان (عليه السلام ) درخواست كرد كه مرا ببخشايد و نجاتم را از خدا بخواهد. اما اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: دختر گرامى پيامبر! ايشان بارها روى منبر به مردم گفته است كه اگر كسى فريضه حج را در صورت امكان و توان ترك كند، به هنگام مرگ به او گفته مى شود: يهودى يا نصرانى يا مجوسى بمير! اكنون او خودش ترك كرده است ! من چه كنم ؟!

مادرم فرمود: راهى براى نجات او بيابيد.

اميرالمؤمنين على (عليه السلام) فرمود: تنها يك راه به نظر مى رسد كه خدا او را ببخشايد و آن اين است كه از فرزندت مهدى (عليه السلام) بخواهى امسال به نيابت از او حج كند و مادرم چنين كرد و فرزندش مهدى (عليه السلام) پذيرفت و من نجات يافتم ، و آن گاه مرا به اين باغ زيبا و پر طراوت آوردند.
📚عنايات حضرت مهدى به علما و طلاب ، ص 369.
#داستان #ترک_حج #عاقبت_ترک_حج
yon.ir/93Jc
لینک مطلب: nidamat.com/3819
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 telegram.me/c313fadaii
😡 #حد_شرابخوار و #حلال_کننده_حرام 😡
#بدعت
شخصى به نام «قدامه بن مظعون» #شراب خورد، عمر خواست او را حد شرعى (در اين مورد هشتاد تازيانه ) بزند، قدامه گفت : زدن حد بر من واجب نيست زيرا خداوند مى فرمايد: «بر آنان كه ايمان آورده و كردار نيكو كرده اند، چيزهايى كه مى خورند تا آنگاه كه تقوى و عمل صالح داشته باشند، باكى نيست». (مائده / 93.)
عمر او را حد نزد. خبر به حضرت على (عليه السلام) رسيد، لذا آن حضرت نزد عمر آمد و بازخواست فرمود كه چرا قانون خداوند را اجرا نكردى ؟!
عمر همان آيه را خواند، امام فرمود: قدامه مشمول اين آيه نيست ، زيرا آنها كه ايمان به خدا آورده اند و كار نيكو انجام مى دهند، حرام خدا را حلال نمى كنند، قدامه را بازگردان و از او توبه بخواه ، اگر توبه كرد بر او حد خدا را جارى كن و گرنه بايد به قتل برسد زيرا با انكار حرمت شرابخوارى از اسلام خارج شده است .
قدامه سخنان حضرت را شنيد و توبه كرد و از گناه دست كشيد اما عمر نمى دانست حد او چقدر است . سپس از امام على (عليه السلام) پرسيد: آن حضرت فرمود: هشتاد تازيانه.
#داستان
📚(ارشاد مفيد، ص 97).
yon.ir/Q92T
لینک مطلب: nidamat.com/3823
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 telegram.me/c313fadaii
🚫 عدم ورود ملائکه به خانه ای که در آن سگ باشد 🚫

از ابى رافع نقل‏ کرده ‏اند که گفت: جبرئیل بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شد، و اجازه ورود خواست، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به وى اجازه داد، اما جبرئیل وارد نشد، ناگزیر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) رداى خود را گرفت و بیرون شد و فرمود: ما به تو اجازه ورود دادیم؟ جبرئیل گفت: بله، و لیکن ما فرشتگان به خانه‏ اى که در آن سگ و یا مجسمه باشد داخل نمى‏شویم. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که گویا تا آن لحظه از وجود #سگ در خانه خبر نداشت نظر کرد و دید که در بعضى از مرافق خانه ایشان توله سگى وارد شده.
goo.gl/QG5yLT
📚ترجمه المیزان، علامه طباطبایی، ج‏۵، ص۳۳۶و۳۳۷.
#سگ_بازی #نگهداری_سگ_در_منزل #داستان
لینک مطلب: nidamat.com/3886
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 telegram.me/c313fadaii
🌺لطف خدا و پيامد گناه در دنیا🌺

مردى از ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روزى از خانه خويش بيرون شد، در راه دختر زيباروى ديد كه لباسى زيبا به تن داشت و به كنار ديوارى نشسته بود، وى كه از ديدن اين منظره خوشش آمده بود كنار دختر نشست . دختر از جاى برخاست و رفت .

آن مرد او را تعقيب نمود و در بين راه دست به سوى گونه دختر برد، دختر از دست او گريخت ، وى همچنان چشم به جمال دختر دوخته بود و او را دنبال مى كرد، ناگهان گونه آن مرد به ديوارى اصابت كرد و مجروح شد.
#چشم_چرانی #نگاه #داستان
آن مرد به خود آمد و دريافت كه اين صدمه ، پيامد كار زشت او بوده ، به نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آمد و ماجرا را به عرض حضرت رسانيد.

حضرت فرمود: «خداوند به تو لطف نموده كه پيامد گناهت را در اين جهان به تو رسانيده است ، كه خداوند متعال اگر بدى كسى را بخواهد پيامد عملش را به قيامت افكند و چون خير كسى بخواهد، در اين دنيا وى را به عقوبت گناهش دچار سازد».
yon.ir/0Z0J
📚معارف و معاريف ، سيد مصطفى حسينى ، ج 3، ص 410، (نقل از مجمع البيان ذيل آيه 16 سوره هود).
لینک مطلب: nidamat.com/3907
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 telegram.me/c313fadaii
🌺شیوه درست #نهی_از_منکر 🌺
از قول مرحوم آية اللّه العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي مؤسس حوزه مقدّسه علميّه قم نقل شده كه فرمودند: پيرمردي بود كه به نماز جماعت حاضر مي شد و آدم خوبي بود ولي صورتش را مي تراشيد. من دنبال فرصتي مي گشتم تا او را از اين منكر نهي كنم . روزي كنار درب حرم مطهّر حضرت معصومه عليها السلام با يكديگر روبرو شديم . به او گفتم : من دوست دارم صورت شما را ببوسم ! آن مرد صورت خود را نزديك آورد. صورتش را بوسيدم و در همين حال آهسته در گوشش گفتم : جاي بوسه من پيرمرد را نتراش !
#داستان #ریش_تراشی
گفت : چشم . از آن پس ديگر محاسنش را نتراشيد.
📚داستانهايي از علما/عليرضا حاتمی
yon.ir/Ozuc
لینک مطلب: nidamat.com/3814
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 telegram.me/c313fadaii
👹 سه پند از #شیطان 👹
در عصر حضرت موسی (علیه السلام)، روزی #ابلیس نزد آن حضرت آمد و گفت: می‌خواهم هزار و سه پند به تو بیاموزم. موسی(علیه السلام) او را شناخت و به او فرمود: آن چه تو می‌دانی، بیش‌تر از آن را من می‌دانم؛ نیازی به پندهای تو ندارم.

جبرئیل بر موسی نازل شد و عرض کرد: ای موسی! هزار پند او فریب است؛ اما سه پند او را بشنو. موسی به ابلیس فرمود: سه پند را بگو!

ابلیس گفت:

۱- هرگاه تصمیم بر انجام کار خیری گرفتی، در انجام آن شتاب کن وگرنه تو را پشیمان می‌کنم.

۲- اگر با زن نامحرمی خلوت کردی، از من غافل نباش که تو را به عمل منافی عفت وادار می‌نمایم.

۳- هرگاه #خشمگین شدی، جای خود را عوض کن وگرنه موجب #فتنه خواهم شد.

اکنون که تو را سه پند دادم (بر تو حقی پیدا کردم) در عوض، از خدا بخواه مرا بیامرزد. موسی خواسته ابلیس را به خدا عرض کرد. خداوند فرمود: شرط آمرزش شیطان آن است که به کنار قبر آدم برود و خاک قبر او را سجده کند.
#داستان
حضرت موسی فرمان خدا را به ابلیس ابلاغ کرد. ابلیس که هم‌چنان در خودخواهی و تکبر غوطه ور بود، گفت: ای موسی! من در آن هنگام که آدم زنده بود، بر او #سجده نکردم، چگونه اکنون حاضر شوم که بر خاک قبر او سجده کنم؟!
#خلوت_با_نامحرم #زنا
📚 قصه‌های قرآن به قلم روان، ص ۱۸؛ به نقل از همای سعادت، ص ۲۰۶
yon.ir/9H5l
لینک مطلب: nidamat.com/3906
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 telegram.me/c313fadaii
😡 مجازات دنیوی #حیوان_آزاری 😡
#داستان
مادر من از همان دوران كودكى كه به ياد دارم ، به شدت به حيوانات اهلى علاقه مند بود و به همين دليل نيز پدرم را (كه اوايل با وجود حيوانات در خانه مخالف بود) كم كم راضى كرد كه چند قنارى و مرغ عشق ، يكى دو جوجه ، و يك گربه خيلى ملوس و قشنگ را در خانه نگه دارد.
همان طور كه گفتم ، پدر اوايل به شدت مخالف بود كه در خانه حيوانى را نگه داريم ، اما از يك سو اصرار و دلايل مادر او را راضى كرد و از سوى ديگر «مى مى» يعنى همان بچه گربه ملوس كه واقعا دوست داشتنى و زيبا بود. «مى مى» نه فقط زيبا بود، بلكه آن قدر باهوش هم بود كه هر كسى با يك بار ديدنش سخت شيفته او مى شد و حتى غريبه ها، بارها پيشنهاد خريد اين گربه را دادند اما اين بار كسى كه به شدت مخالف فروختن «مى مى» بود خود پدر بود، چرا كه در حقيقت ، اين گربه بازيگوش بيش از همه با خود پدر ماءنوس بود. روزها چند دقيقه اى قبل از آمدن پدر به خانه روى ديوار به انتظار پدر مى نشست كه گويى نزديك شدن صاحب محبوبش را بو مى كشيد كه چند ثانيه قبل از پديدار شدن پدر «مى مى» به سرعت روى ديوار مى دويد تا در وسط كوچه خود را در آغوش پدر بيندازد!
و اما در همان ايام ، ما كه مستاءجر يك خانه بوديم ، به دو دليل حريف پسر صاحب خانه مان كه جوان رشيدى بود، نمى شديم . اول اين كه تورج - پسر صاحبخانه - ورزشكار بود و قوى هيكل و بسيار خشن كه يقينا يك مشتش ‍ پدر را ناكار مى كرد! و دوم اينكه اگر پدر مى خواست كار را به دعوا و شكايت بكشاند، آن وقت مى بايست از آن خانه - كه اجاره اش كم بود - برويم . به همين خاطر اغلب اوقات پدر مقابل زورگويى هاى تورج سكوت مى كرد. از جمله آن روز كه تورج پس از بيرون رفتن پدر از خانه ، فقط براى شوخى و خنده ! لگدى محكم به دست و پاى گربه كوبيد كه در نتيجه گربه تا حدود يك ماه كه دستش شكسته بود، به سختى مى توانست راه برود. شب كه پدر به خانه برگشت و بر خلاف چند سال قبل گربه را در انتظار خود نديد، با اضطراب وارد خانه شد و چون ماجرا را از زبان مادر شنيد در حالى كه به سختى مى گريست گربه را بغل كرد و به سراغ صاحبخانه رفت و در حضور پدر و مادر تورج رو به پسرشان كرد و گفت : تو يك حيوان پست فطرتى حيف كه من زورم به تو نمى رسد اما از خدا مى خواهم كه يك نفر قوى تر از خودت ، همين بلا را كه سر اين حيوان زبان بسته آوردى ، سر خودت بياره !
تورج خنديد و با تمسخر گفت : به دعاى گربه سياه باران نمى آيد. پدر كه ديگر تحمل ديدن او را نداشت ، همان شب به پدر تورج گفت كه فردا شب خانه اش را ترك مى كند.
فردا صبح كه ما مشغول جمع كردن لوازم بوديم ، تورج خنده كنان سوار موتورش شد و از خانه خارج شد. چند ساعت بعد كه كاميون جلوى در خانه حاضر بود تا بار ما را ببرد ناگهان در پى يك تلفن ، پدر و مادر تورج گريه كنان از خانه خارج شدند و پدر كه هنوز در قبال آنها احساس مسؤ وليت مى كرد آن پيرمرد و پيرزن را همراهى كرد و... چند ساعت بعد پدر همراه پدر و مادر تورج و خود تورج كه پايش تا بالاى زانو در گچ بود به خانه برگشت ، وقتى پدر بالا مى آمد، در حالى كه به سختى متحير بود تعريف كرد.
تورج صبح با موتور زده به يك ماشين و سرنشينان ماشين هم چهارتايى افتادند به جانش و آن قدر زدنش كه يك پايش به سختى شكسته و گچ گرفتند!
فرداى آن روز تورج و خانواده اش به هر زبانى بود مانع از رفتن ما شدند، چرا كه تورج مى گفت : اين تقاصى بود كه خدا در قبال بلايى كه به سر گربه اى آوردم بر من نازل كرد، حالا اگر خود شما از اين خانه برويد و مرا نفرين كنيد چه بلايى به سرم مى آيد؟!
شايد باور نكنيد اما پاى تورج درست فرداى روزى از داخل گچ خارج شد كه گربه هم توانست سر پا راه برود!
📚مجله راه زندگى ، شماره 62، ص 35.
yon.ir/Y3dg
لینک مطلب: nidamat.com/tag
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 telegram.me/c313fadaii
😱 #داستان ارتباط شوم با جنس مخالف😱

حضرت امیرالمؤمنین علیه ‏السلام می فرمایند:
الاعتِبارُ یُثمِرُ العِصمَةَ .
عـبـرت گـرفتن ، مـصونیت (از گناه و خطا) مى‌‎آورد .
📚(غرر الحکم : 879 منتخب میزان الحکمة : 356)
#خلوت_با_نامحرم
داستان ذیل بسیار آموزنده و عبرت انگیز است، آن را نقل می کنیم تا شاید برخی از دخترها عبرت بگیرند!!!
شماره تلفنش را یکی از هم کلاسی هایم به من داد و گفت: فرزاد، پسرخاله ام است و خیلی مغرور است بیا و به طور ناشناس با او تماس بگیر و اذیتش کن تا دلم خنک شود! متاسفانه من که تازه گوشی تلفن همراه خریده بودم و ذوق و شوق داشتم بدون توجه به عواقب این کار اشتباه و از روی مسخره بازی به تلفن پسر غریبه زنگ زدم. فرزاد پس از چند بار تماس تلفنی، گفت: اگر شجاعت نداری و می ترسی خودت را نشانم بدهی پس چرا زنگ می زنی؟
دختر جوان در دایره اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد افزود: من حماقت کردم و شوخی شوخی دلباخته پسری شدم که بعدا فهمیدم پسرخاله هم کلاسی ام نیست و قبلا سر او نیز کلاه گذاشته است. ولی وقتی در این باره از فرزاد توضیح خواستم که چرا به هم کلاسی ام نامردی کرده ای؟ او با چرب زبانی تمام تقصیرها را به گردن دوستم انداخت و گفت: واقعا قصد ازدواج داشتم اما این دختر لیاقت ندارد و...!من با آرامشی که در صدای این پسر جوان حس می کردم و با علاقه قلبی که به او داشتم خام شدم و حدود ۳ ماه با او در ارتباط بودم تا این که یک روز غروب به بهانه جشن تولدش مرا به خارج از شهر برد و با وعده ازدواج و توسل به زور مورد آزار و اذیت قرار داد! از آن به بعد حتی هروقت در پارک قرار ملاقات می گذاشتیم و هم دیگر را می دیدیم با این ادعا که یک نخود تریاک می تواند از نظر عصبی آرامم کند چند بار از این مواد لعنتی در چای و نوشیدنی حل کرد و به خوردم داد. ولی چون واقعا دوستش داشتم نمی خواستم او را از دست بدهم و به همین خاطر با اشتباهی بزرگ، به خواسته هایش تن دادم. اما خیلی زود فهمیدم به بیراهه رفته ام چون با مشکلی که برایم به وجود آمده بود نگرانی خاصی داشتم و دیگر نمی توانستم به این ارتباط شوم ادامه بدهم. من از فرزاد خواستم هرچه سریع تر تکلیفم را روشن کند ولی او خیلی خونسرد در حالی که چاقویی را نشانم داد گفت: تکلیف تو از روز اول هم روشن بود بهتر است بروی و گورت را گم کنی در غیر این صورت نمی گذارم یک روز خوش ببینی و...!با شنیدن این جملات تهدیدآمیز دنیا روی سرم خراب شد و تصمیم گرفتم موضوع را به مادرش خبر بدهم اما پیرزن با چشمانی اشک بار نگاهم کرد و پرسید: تو چندمین دختری هستی که فریب این آدم احمق را خورده ای؟ از دست این پسر ناخلف خسته شده ام و نمی دانم به خاطر این خطاهایش چه جوابی به همسر و دختربچه اش بدهم؟ پیرزن با آه و ناله مرا نفرین کرد و تازه فهمیدم چه ساده و راحت فریب خورده ام و حیثیتم را به باد داده ام.دختر جوان افزود: نمی توانم در این باره چیزی به مادرم بگویم چون او بعد از مرگ پدرم هر کاری که از دستش برمی آمده، انجام داده است و اگر چنین حرف هایی را بشنود سکته می کند، ولی من حالا چه کنم...!
bit.ly/2ni3JeR

لینک مطلب: http://nidamat.com/290
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 telegram.me/c313fadaii
😱بترس از #ظلم به کسی که جز خدا یاوری ندارد😯
ابو حمزه ثمالی از امام محمد باقر علیه السلام چنین نقل می‌کند که چون زمان مفارقت امام علی بن الحسین علیه السلام از دنیا فرارسید مرا به سینه خود چسبانید آنگاه فرمود:
«فرزند عزیزم! تورا به چیزی سفارش می‌کنم که پدرم علیه السلام در هنگام وفاتش مرا بدان وصیت فرمود، همان چیزی که پدر او [امام حسین علیه السلام] نیز بدو چنین فرموده بود، که:
«یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ.» ای فرزند عزیزم از ظلم به کسی که یاریگری جز خدا علیه تو ندارد پرهیز کن!»
📚(الکافی ج: 2 ص: 332)
#داستان
صاحب جوامع الحکایات می‌نویسد:
«آورده‌اند که مَلِکی بود ظالم و خواست تا قصری بنا کند. پس مهندسان را بخواند تا شکل آن را بر صفحه خاک کشیده به نظر خیال او درآورند و خانه‌ای بود از آن زالی در جوار آن و آن را در آن شکل می‌بایست تا آن کوشک تمام شود و مربع آید. پس پیر زن را گفت این خانه را بفروش. گفت نفروشم که فرزندان خرد دارم و این خانه مسکن و عورت پوشِ ایشان است. روزی آن پیر زن غایب بود و چون باز آمد خانه خود را فرو آورده دید. پیر زن از آن عظیم برنجید و به آب دیده روی به آسمان کرد و گفت الهی! إن کنتُ غائبا فکنتَ حاضرا. بار خدایا اگر من غایب بودم تو که حاضر بودی. همین که این مناجات بکرد امیر بر سر آن عمارت نشسته بود زلزله درآمد و آن بنا را تمامت بر زمین انداخت و آن شاه در زیر سنگ آمد و هلاک شد تا عاقلان را معلوم شود که ظلم پایدار نباشد.»
goo.gl/j6gWU1
لینک مطلب: http://nidamat.com/18250
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 t.me/c313fadaii
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ماجرای عابد و زن بدکاره
#شیخ_احمد_کافی ره
در این #داستان به ماجرای عابد و شیطان اشاره می‌شود که در آن #شیطان با وعده گناه و #توبه بعد از آن #عابد را مجاب می‌کند که زنا کرده و سپس توبه کند از این رو او را نزد زن بدکاره‌ای می‌فرستد تا با او زنا کند.

با کپی، فوروارد یا باز نشر این مطلب در ثواب تبلیغ دین و #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر شریک باشید
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
🔅کانال گناه شناسے 🔅
🆔 @nidamat
🌐 https://nidamat.com/?p=41014