This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برگ سبز (5)
در این ویدئو، ابراهیم گلستان، داستاننویس کارکشته، از اولین تجربیات نویسندگیاش میگوید: از یادگیری زبان فرانسوی در ده سالگی، و نوشتن انشاء در امتحان جبر (!)
#برگ_سبز
#ابراهیم_گلستان
(اگر این مطلب را پسندیدید، برای دیگران نیز بفرستید تا به گردش و گسترش دانش کمک کرده باشید.)
@noqalam
در این ویدئو، ابراهیم گلستان، داستاننویس کارکشته، از اولین تجربیات نویسندگیاش میگوید: از یادگیری زبان فرانسوی در ده سالگی، و نوشتن انشاء در امتحان جبر (!)
#برگ_سبز
#ابراهیم_گلستان
(اگر این مطلب را پسندیدید، برای دیگران نیز بفرستید تا به گردش و گسترش دانش کمک کرده باشید.)
@noqalam
بریدهای از داستان کوتاه ماهی و جفتش
یک پیرزن که دست کودکی را گرفته بود آمد و پیش آبگیر به تماشا ایستاد و پیشِ [جلویِ] دیدِ مرد را گرفت. زن با انگشت ماهیها را به کودک نشان میداد. مرد برخاست و سوی آبگیر رفت.
ماهیها زیبا بودند و رفتارشان آزاد و نرم بود و آبگیر خوش روشنایی بود و همه چیز سکون سبکی داشت. زن با انگشت ماهیها را به کودک نشان میداد؛ بعد خواست کودک را بلند کند تا او بهتر ببیند، زورش نرسید.
مرد زیر بغل کودک را گرفت و او را بلند کرد. پیرزن گفت «ممنون، آقا.»
اندکی که گذشت مرد به کودک گفت «ببین اون دوتا چه قشنگ با هَمَن.»
دو ماهی اکنون سینه به سینه هم داشتند و پَرَکهایشان نرم و مواج با هم میجنبیدند. نور نرم انتهای آبگیر مثل خواب صبحهای زود بود و تخته سنگ را مثل یک حباب مینمود، پاک و صاف و راحت و سبک.
دو ماهی اکنون با هم از هم دور شدند تا با هم به هم نزدیک شوند و کنار هم سُر بخورند، مرد به کودک گفت: «ببین اون دوتا چه قشنگ با همن.»
کودک اندکی بعد پرسید: «کدوم دوتا.»
مرد گفت: «اون دو تا. اون دو تا را میگم. اون دو تا را ببین.» و با انگشت به دیوار شیشهای آبگیر زد. روی شیشه کسی با سوزن یا میخ یادگاری نوشته بود.
کودک اندکی بعد گفت: «دو تا نیستن.»
مرد گفت: «اون، آآ، اون، اون دو تا.»
کودک گفت: «همونا دوتا نیسن. یکیش عکسه که تو شیشه اونوری افتاده.»
مرد اندکی بعد کودک را به زمین گذاشت. آنگاه رفت به تماشای آبگیرهای دیگر.
#نمونه_داستان
#ابراهیم_گلستان
@noqalam
یک پیرزن که دست کودکی را گرفته بود آمد و پیش آبگیر به تماشا ایستاد و پیشِ [جلویِ] دیدِ مرد را گرفت. زن با انگشت ماهیها را به کودک نشان میداد. مرد برخاست و سوی آبگیر رفت.
ماهیها زیبا بودند و رفتارشان آزاد و نرم بود و آبگیر خوش روشنایی بود و همه چیز سکون سبکی داشت. زن با انگشت ماهیها را به کودک نشان میداد؛ بعد خواست کودک را بلند کند تا او بهتر ببیند، زورش نرسید.
مرد زیر بغل کودک را گرفت و او را بلند کرد. پیرزن گفت «ممنون، آقا.»
اندکی که گذشت مرد به کودک گفت «ببین اون دوتا چه قشنگ با هَمَن.»
دو ماهی اکنون سینه به سینه هم داشتند و پَرَکهایشان نرم و مواج با هم میجنبیدند. نور نرم انتهای آبگیر مثل خواب صبحهای زود بود و تخته سنگ را مثل یک حباب مینمود، پاک و صاف و راحت و سبک.
دو ماهی اکنون با هم از هم دور شدند تا با هم به هم نزدیک شوند و کنار هم سُر بخورند، مرد به کودک گفت: «ببین اون دوتا چه قشنگ با همن.»
کودک اندکی بعد پرسید: «کدوم دوتا.»
مرد گفت: «اون دو تا. اون دو تا را میگم. اون دو تا را ببین.» و با انگشت به دیوار شیشهای آبگیر زد. روی شیشه کسی با سوزن یا میخ یادگاری نوشته بود.
کودک اندکی بعد گفت: «دو تا نیستن.»
مرد گفت: «اون، آآ، اون، اون دو تا.»
کودک گفت: «همونا دوتا نیسن. یکیش عکسه که تو شیشه اونوری افتاده.»
مرد اندکی بعد کودک را به زمین گذاشت. آنگاه رفت به تماشای آبگیرهای دیگر.
#نمونه_داستان
#ابراهیم_گلستان
@noqalam
قلمداران (5)
ابراهیم گلستان نویسندهای صاحبسبک با نثری آهنگین است.
همچنین، دو فیلم سینمایی نیز در کارنامه کاری خود دارد.
وی پدر لیلی گلستان (مترجم) و پدربزرگ مانی حقیقی (نویسنده، کارگردان، بازیگر) است.
رابطه عاشقانه او با فروغ فرخزاد، همواره بحثبرانگیز، و محل کنجکاوی اهالی رسانه بوده است.
اطلاعات بیشتر در:
https://www.instagram.com/p/BvxPvT1HY2c
#قلم_داران
#ابراهیم_گلستان
@noqalam
ابراهیم گلستان نویسندهای صاحبسبک با نثری آهنگین است.
همچنین، دو فیلم سینمایی نیز در کارنامه کاری خود دارد.
وی پدر لیلی گلستان (مترجم) و پدربزرگ مانی حقیقی (نویسنده، کارگردان، بازیگر) است.
رابطه عاشقانه او با فروغ فرخزاد، همواره بحثبرانگیز، و محل کنجکاوی اهالی رسانه بوده است.
اطلاعات بیشتر در:
https://www.instagram.com/p/BvxPvT1HY2c
#قلم_داران
#ابراهیم_گلستان
@noqalam