#گپ_روز
#موضوع_روز : «داشتم فکر میکردم مثلاً تو آمدهای...»
✍ هیچ وقت نوشتن «گپ روز» اینقدر سخت نبود که امروز...
داشتم فکر میکردم به خواصی که دور امام حسن مجتبی علیهالسلام بودند و امام خطاب به ایشان فرمود : «من در شما وفا نمیبینم که این صلح را پذیرفتم!»
• و باز فکر میکردم به «وهب نصرانی» که با دین عیسی علیهالسلام از راه رسید و شد ستون لشکر اباعبدالله علیهالسلام و ...
• یک عالمه حرف دارم که نمیشود نوشت!
گاهی دردها آنقدر نگفتنیاند که تا عمق استخوان انسان فرو میروند.
• داشتم فکر میکردم مثلاً تو آمدهای و «نرمترین» و «به اعتماد رسیده ترین» و «اطاعت پذیرترین» و «بی مَن ترین» و «دلسوزترین» و «نگران ترین» و «قائم ترین» آدمها در حلقههای اول و دوم و سوم و .... به تو میپیوندند !
و من ایستادهام و سهمم از همهی این «وصلها» و این «رسیدنها» و این «چشم روشنیها» فقط تماشاست!
• آخر من هنوز خیلی تیزی در جانم دارم که جان تو را نااَمن میکند!
• آخر من هنوز یک عالمه «اما و اگر» دارم ... و یاران تو به کمال اعتماد رسیدهاند!
• آخر من هنوز برای اطاعت چرتکه میاندازم که ببینم صلاح خودم هم هست یا نه !
• آخر من هنوز جاهایی خودم را بیشتر قبول دارم و دنبال «چرا» میگردم!
• آخر من هنوز آنقدر دلسوز و نگران تو نیستم که درد همهی بچههای تو درد من باشد! و بیخواب و بیتابم کند!
• آخر من هنوز دو قدم میروم و باز میخورم زمین ... نمیتوانم در هجوم گرفتاریها قائم بایستم و محل اتکای دیگران باشم !
✘ اما تو که بیایی، کسانی به تو خواهند پیوست که مثل امیرالمؤمنین علیهالسلام باشند، آنطور که وقتی پشت سر رسول الله راه میرفتند فقط یک سایه دیده میشد!
این داستانها را که الکی نقل نکردهاند. ما تا هنوز در برابر امام سایه داریم، مال آن لشکر نیستیم.
• خدایا ما که میدانیم قد و قوارهمان به این حرفها نمیخورد !
ولی جا ماندن از امام، حرف زدنش اینقدر دردناک است، خودش چطوری است دیگر..؟
• آنوقت که انسانهای تراز با این ویژگیهایِ اَمن را از ادیان دیگر جدا میکنی و میشوند امینهایِ او ، مثل «وهب» ...
و ما نیستیم در میان آنان که به معیّتش میرسند حال ما چگونه است؟
• این متن نصفه بماند و به آخر نرسد بهتر است!!!
خدایا در این ساعات اجابت، رحم کن بر ما که جز تو پناهی برای جبران اینهمه ضعف در وجودمان نداریم. شرم داریم از لحظهی نزدیکی که قرار است با اماممان چشم در چشم شویم!
@ostad_shojae
#موضوع_روز : «داشتم فکر میکردم مثلاً تو آمدهای...»
✍ هیچ وقت نوشتن «گپ روز» اینقدر سخت نبود که امروز...
داشتم فکر میکردم به خواصی که دور امام حسن مجتبی علیهالسلام بودند و امام خطاب به ایشان فرمود : «من در شما وفا نمیبینم که این صلح را پذیرفتم!»
• و باز فکر میکردم به «وهب نصرانی» که با دین عیسی علیهالسلام از راه رسید و شد ستون لشکر اباعبدالله علیهالسلام و ...
• یک عالمه حرف دارم که نمیشود نوشت!
گاهی دردها آنقدر نگفتنیاند که تا عمق استخوان انسان فرو میروند.
• داشتم فکر میکردم مثلاً تو آمدهای و «نرمترین» و «به اعتماد رسیده ترین» و «اطاعت پذیرترین» و «بی مَن ترین» و «دلسوزترین» و «نگران ترین» و «قائم ترین» آدمها در حلقههای اول و دوم و سوم و .... به تو میپیوندند !
و من ایستادهام و سهمم از همهی این «وصلها» و این «رسیدنها» و این «چشم روشنیها» فقط تماشاست!
• آخر من هنوز خیلی تیزی در جانم دارم که جان تو را نااَمن میکند!
• آخر من هنوز یک عالمه «اما و اگر» دارم ... و یاران تو به کمال اعتماد رسیدهاند!
• آخر من هنوز برای اطاعت چرتکه میاندازم که ببینم صلاح خودم هم هست یا نه !
• آخر من هنوز جاهایی خودم را بیشتر قبول دارم و دنبال «چرا» میگردم!
• آخر من هنوز آنقدر دلسوز و نگران تو نیستم که درد همهی بچههای تو درد من باشد! و بیخواب و بیتابم کند!
• آخر من هنوز دو قدم میروم و باز میخورم زمین ... نمیتوانم در هجوم گرفتاریها قائم بایستم و محل اتکای دیگران باشم !
✘ اما تو که بیایی، کسانی به تو خواهند پیوست که مثل امیرالمؤمنین علیهالسلام باشند، آنطور که وقتی پشت سر رسول الله راه میرفتند فقط یک سایه دیده میشد!
این داستانها را که الکی نقل نکردهاند. ما تا هنوز در برابر امام سایه داریم، مال آن لشکر نیستیم.
• خدایا ما که میدانیم قد و قوارهمان به این حرفها نمیخورد !
ولی جا ماندن از امام، حرف زدنش اینقدر دردناک است، خودش چطوری است دیگر..؟
• آنوقت که انسانهای تراز با این ویژگیهایِ اَمن را از ادیان دیگر جدا میکنی و میشوند امینهایِ او ، مثل «وهب» ...
و ما نیستیم در میان آنان که به معیّتش میرسند حال ما چگونه است؟
• این متن نصفه بماند و به آخر نرسد بهتر است!!!
خدایا در این ساعات اجابت، رحم کن بر ما که جز تو پناهی برای جبران اینهمه ضعف در وجودمان نداریم. شرم داریم از لحظهی نزدیکی که قرار است با اماممان چشم در چشم شویم!
@ostad_shojae
#گپ_روز
#موضوع_روز : «باکلاس در این مراسم شرکت کنید!»
✍ بینالطلوعینِ امروز، در اینستاگرام گلایههای دکتر عباس موزون را در یک لایو سحرگاهی میدیدم که از ناشناخته ماندن قیمتِ برنامه «زندگی پس از زندگی» صحبت میکردند در تغییر ارکانِ تمدن جهان. میگفتند این تجربهها میتواند بسیاری از بخشهای زندگی را ارتقاء بخشد مثل هنر، مثل پزشکی، مثل قوانین اجتماعی، مثل ....
و هنوز نه تنها جایگاه حقیقیاش شناخته نشده که سرشار از قضاوتهای غیرمنصفانه است.
※ آنقدر دردشان ملموس بود که سلول به سلولِ جانم تیر کشید.
چقدر دقیق بود این گلایهها!
• با خودم گفتم:
نه صرفاُ برنامهی «زندگی پس از زندگی» که اساساً هر کجا که انسان «قدر» خویش را میفهمد از همان نقطه به خودش و به آنچه در پیرامونش میگذرد قیمتی نگاه میکند، و قیمتی استفاده میکند!
اساساً هر کفرانِ (قدرناشناسیِ) نعمتی، مالِ نافهمیِ انسان است. و نافهمی یا کمفهمیِ قیمت یا قدر چیزی باعث میشود که به آن کوچک نگاه میکند و قادر به بهرهگیری از آن نیست!
• قطعاً همینطور است: خبرهایی که تجربهگران از جهان پس از دنیا میدهند میتواند به ارتقاء تمام مدیریتها و سبک زندگیها و رفتارها بینجامد، چرا که از جهانی خبر میدهد که مقصدِ حرکت انسان در این دنیاست و هر چه انسان جغرافیای مقصدش را بیشتر بشناسد مسیرش را درستتر و دقیقتر و متناسب با این مقصد تنظیم میکند.
✘ مهجور ماندن أنبیاء و امامان معصوم علیهمالسلام علّتی جز این دارد آیا؟
وقتی شیعه «قدر» خود را بعنوان یک «انسان» نشناخت: دیگر امام به کارش نمیآمد.
چون قدّ و اندام بدون امام میتوانست بزرگ شود، بدون امام میتوانست ازدواج کند، بدون امام میتوانست شغل داشته باشد و به زندگی اجتماعی برسد... درست مثل حیوانات!
ولی او نمیدانست که باید «باطن سازی» کند نه اندام سازی! اندام سازی مال وقتی بود که در رحم مادرش بود.
• چه کسانی از یک نعمت بیشترین بهره را میبرند؟
آنان که قدر نعمتشان را آنگونه که هست میشناسند!
√ شبهای قدر هم کسانی بیشترین بهره را میبرند که «قدر شناسی» بلد شده اند!
قدرشناسی از چه کسی؟
از «خودِ واقعیِ شان»
نه این خانم و آقا که زندگی طبیعی دارد، بلکه همان خودِ بی نهایتی که در درونشان امانت گذاشته خدا ....
• «شبهای قدر» شبِ آدمهای قدرشناس است!
آنان که قدر خود را شناختهاند و دیگر ارزان فروشی نمیکنند!
آدمهای وزین ... آدمهای باکلاس!! که دغدغهها و آرزوهای واقعیِ قلبشان هم باکلاس است!
※ و شب قدر ... شب اجابت همین قلبهای با کلاس است!
@ostad_shojae | montazer.ir
#موضوع_روز : «باکلاس در این مراسم شرکت کنید!»
✍ بینالطلوعینِ امروز، در اینستاگرام گلایههای دکتر عباس موزون را در یک لایو سحرگاهی میدیدم که از ناشناخته ماندن قیمتِ برنامه «زندگی پس از زندگی» صحبت میکردند در تغییر ارکانِ تمدن جهان. میگفتند این تجربهها میتواند بسیاری از بخشهای زندگی را ارتقاء بخشد مثل هنر، مثل پزشکی، مثل قوانین اجتماعی، مثل ....
و هنوز نه تنها جایگاه حقیقیاش شناخته نشده که سرشار از قضاوتهای غیرمنصفانه است.
※ آنقدر دردشان ملموس بود که سلول به سلولِ جانم تیر کشید.
چقدر دقیق بود این گلایهها!
• با خودم گفتم:
نه صرفاُ برنامهی «زندگی پس از زندگی» که اساساً هر کجا که انسان «قدر» خویش را میفهمد از همان نقطه به خودش و به آنچه در پیرامونش میگذرد قیمتی نگاه میکند، و قیمتی استفاده میکند!
اساساً هر کفرانِ (قدرناشناسیِ) نعمتی، مالِ نافهمیِ انسان است. و نافهمی یا کمفهمیِ قیمت یا قدر چیزی باعث میشود که به آن کوچک نگاه میکند و قادر به بهرهگیری از آن نیست!
• قطعاً همینطور است: خبرهایی که تجربهگران از جهان پس از دنیا میدهند میتواند به ارتقاء تمام مدیریتها و سبک زندگیها و رفتارها بینجامد، چرا که از جهانی خبر میدهد که مقصدِ حرکت انسان در این دنیاست و هر چه انسان جغرافیای مقصدش را بیشتر بشناسد مسیرش را درستتر و دقیقتر و متناسب با این مقصد تنظیم میکند.
✘ مهجور ماندن أنبیاء و امامان معصوم علیهمالسلام علّتی جز این دارد آیا؟
وقتی شیعه «قدر» خود را بعنوان یک «انسان» نشناخت: دیگر امام به کارش نمیآمد.
چون قدّ و اندام بدون امام میتوانست بزرگ شود، بدون امام میتوانست ازدواج کند، بدون امام میتوانست شغل داشته باشد و به زندگی اجتماعی برسد... درست مثل حیوانات!
ولی او نمیدانست که باید «باطن سازی» کند نه اندام سازی! اندام سازی مال وقتی بود که در رحم مادرش بود.
• چه کسانی از یک نعمت بیشترین بهره را میبرند؟
آنان که قدر نعمتشان را آنگونه که هست میشناسند!
√ شبهای قدر هم کسانی بیشترین بهره را میبرند که «قدر شناسی» بلد شده اند!
قدرشناسی از چه کسی؟
از «خودِ واقعیِ شان»
نه این خانم و آقا که زندگی طبیعی دارد، بلکه همان خودِ بی نهایتی که در درونشان امانت گذاشته خدا ....
• «شبهای قدر» شبِ آدمهای قدرشناس است!
آنان که قدر خود را شناختهاند و دیگر ارزان فروشی نمیکنند!
آدمهای وزین ... آدمهای باکلاس!! که دغدغهها و آرزوهای واقعیِ قلبشان هم باکلاس است!
※ و شب قدر ... شب اجابت همین قلبهای با کلاس است!
@ostad_shojae | montazer.ir
#موضوع_روز : «چقدر شبیه جواد شده بودم!»
✍ سفر یکماههای داشت به ایران.
جواد اهل افغانستان بود و بزرگ شدهی ایران و ساکن در سوئد!
• آشنایی ما ریشه دارد در همین صفحه. از مخاطبانی بود که با کانال زندگی میکرد و آنقدر شب و روزش آمیخته شد با ما، که کمکم در پی ارتباطهای مکرر باهم رفیق شدیم.
او امروز یاوری است که هر کاری یا کمپینی در خارج از کشور داریم بیچرتکه و حساب پای کار میآید و خلاصه ستون است برایمان.
• یکسالی میگذرد از آخرین باری که آمد اینجا.
شبی که رسید تهران و خدمت خانواده، سحرش آمد حرم!
گرگ و میش بود هوا که در حیاط دیدیمش و باهم آمدیم دفتر و از روند فعالیتشان در سوئد حرف زدیم و همه باهم صبحانه خوردیم.
• یکماهی که ایران بود یک پایش در خانه بود و یک پایش اینجا. میگفت اولین باریست که حس من در ایران، حس کسی است که دو تا خانه دارد و نمیداند باید کجا آرام بگیرد.
• روز آخر آمد با وسایلش اینجا، تا ساعتهای آخر کنارمان باشد.
یادم هست که طبق محاسباتش هنوز دو ساعت وقت داشت، تمام دو ساعت را فقط نشست گوشه ای و رفتو آمد و تکاپوی بچهها را تماشا کرد.
حتی یک دقیقه هم زودتر از دو ساعت از روی صندلیاش بلند نشد.
✘ بدرقهاش کردم تا دم در...
گفت همهی آن یکماه یکطرف! این دو ساعت یکطرف.
گفتم : امروز که هیچ نگفتی اصلاً!
گفت : آن روزها امید داشتم باز میآیم، امروز میدانستم دیدار آخر است خواستم خوب تماشایتان کنم و دلم را از هوای اینجا پر کنم تا با آن بتوانم مدتی نفس بکشم.
• آن روز تصور میکردم فهمیدم چه میگوید! اما ؛
دیشب گوشهی حیاط حرم سیدالکریم علیهالسلام فهمیدم، نفهمیدم!
• شبیه جواد شده بودم!
انگار زل زده بودم به هوا، به ساعت، به نسیم، به صدای مناجاتی که از مسجد جامع حرم میآمد.
انگار زل زده بودم به رمضان!
میخواستم امشب تمام نشود!
و دلم هیچ چیز نمیخواست جز اینکه زل بزنم به شب! به شبِ آخر رمضان.
او باید میرفت ... ولی من نیاز داشتم که سینهام را از هوایش پر کنم که باز سحرها بتوانم با این هوا تنفس کنم... درست شبیه جواد!
• شاید اینکه بچههای استودیو صدای انسان تمام هم نتوانستند دیشب برنامه شان را در آخرین شب رمضان تمام کنند، و شب عید فطر هم باز برنامه دارند برایتان، و مثل هر شب حدود دو ساعت قبل نماز صبح با پخش زنده برنامه «لااله الّا تُ» میآیند کنار شما برای همین است!
دلشان تنگ میشود حتماً ...
• امشب دعایشان کنید خدا توان بدهد این رادیو برای هر ۲۴ ساعت مخاطبانش برنامه تولید کند.
@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
💬 #گپ_روز
#موضوع_روز : احساس کرامت، انرژی و استعداد فرزندانمان را در مسیر ارزشمند حفظ خواهد کرد.
✍️ صبح که آمد چهرهاش نگران بود. سریع قبل از اینکه بیفتیم در ماجرای کار، آمد نشست و از علاقه شدید پسر نوجوانش به بازیهای کامپیوتری حرف زد!
• میگفت از مدرسه که میآید تا من برگردم خانه، دو سه ساعتی تنهاست و این زمان را به بازی کامپیوتری میگذراند. همین باعث شده که فشل و سست شود. وقتی هم که بازی نمیکند وِلو میشود جلوی تلویزیون و هرکاری را که به او میسپارم، یا زیرش میزند یا آنقدر پشت گوش میاندازد که خودم مجبور شوم انجامش دهم.
• گفتم : بچهها را باید با علاقههای ارزشمندشان مشغول کرد وگرنه علاقههای پوچ و انحرافآور غلبه میکنند و مشغولشان میکنند.
گفت : خیلی دوست دارد بیاید و در کارهای جهادی کمکمان کند.
مدیر داخلیمان را صدا کردیم و آمد! گفتم کاری هست برای محمد که هر روز یکی دو ساعت بیاید اینجا کمکمان کند؟
گفت: آبیاری باغچهها و جمعآوری کاغذهای باطله ساختمان و مرتب کردن وسایل اضافی بر اساس چک لیست و ... را میتوان به او سپرد.
• مامان محمد رفت و مسئله را با او درمیان گذاشت.
ظهر فردا از مدرسه رفت خانه و با عشق به اینکه شاغل شده و میخواهد باری از کارهای مجموعه را بردارد تکالیفش را مرتب انجام داد و آمد.
یک برگه گزارش هم برایش درست کردیم، که ساعت ورود و خروج و گزارش کارهایش را تماماً آنجا ثبت کند.
در ضمن با محمد و چند تا از بچههای نوجوان جلسهای گذاشتیم تا استارت یک هیئت هفتگی نوجوان را مثل روضههای خانگی دفترمان بزنیم بطوریکه تمام برنامهریزیهای هیئت و فعالیتش را خودشان انجام دهند.
• الان بیش از یکهفته است که نه تنها وقت اضافی برای محمد نمیماند که پای بازی بنشیند که همین انگیزه باعث شده تکالیفش را هم به موقع انجام دهد.
• برای برنامه ریزیِ هیئت نوجوان و چیدن مقدماتش هم با جمعی از نوجوانان، گروهی دغدغهمند شدهاند که بزودی با کمک تیم پشتیبانیمان هیئت را به یاری خدا کلید خواهند زد.
آنوقت این فرصت برای خیلی از نوجوانان ایجاد خواهد شد که همدیگر را شناخته و باهم یک گروه جهادی مهدوی نوجوان را تشکیل داده و فعالیتهای گوناگون جهادی را در عرصه رسانه و هنر و ... مدیریت کنند!
خودشان مدیریت کنند و ما فقط مشاورانشان باشیم.
همین احساس کرامت، قطعاً انرژی و استعداد فرزندانمان را در مسیر ارزشمند حفظ خواهد کرد.
@ostad_shojae | montazer.ir
#موضوع_روز : احساس کرامت، انرژی و استعداد فرزندانمان را در مسیر ارزشمند حفظ خواهد کرد.
✍️ صبح که آمد چهرهاش نگران بود. سریع قبل از اینکه بیفتیم در ماجرای کار، آمد نشست و از علاقه شدید پسر نوجوانش به بازیهای کامپیوتری حرف زد!
• میگفت از مدرسه که میآید تا من برگردم خانه، دو سه ساعتی تنهاست و این زمان را به بازی کامپیوتری میگذراند. همین باعث شده که فشل و سست شود. وقتی هم که بازی نمیکند وِلو میشود جلوی تلویزیون و هرکاری را که به او میسپارم، یا زیرش میزند یا آنقدر پشت گوش میاندازد که خودم مجبور شوم انجامش دهم.
• گفتم : بچهها را باید با علاقههای ارزشمندشان مشغول کرد وگرنه علاقههای پوچ و انحرافآور غلبه میکنند و مشغولشان میکنند.
گفت : خیلی دوست دارد بیاید و در کارهای جهادی کمکمان کند.
مدیر داخلیمان را صدا کردیم و آمد! گفتم کاری هست برای محمد که هر روز یکی دو ساعت بیاید اینجا کمکمان کند؟
گفت: آبیاری باغچهها و جمعآوری کاغذهای باطله ساختمان و مرتب کردن وسایل اضافی بر اساس چک لیست و ... را میتوان به او سپرد.
• مامان محمد رفت و مسئله را با او درمیان گذاشت.
ظهر فردا از مدرسه رفت خانه و با عشق به اینکه شاغل شده و میخواهد باری از کارهای مجموعه را بردارد تکالیفش را مرتب انجام داد و آمد.
یک برگه گزارش هم برایش درست کردیم، که ساعت ورود و خروج و گزارش کارهایش را تماماً آنجا ثبت کند.
در ضمن با محمد و چند تا از بچههای نوجوان جلسهای گذاشتیم تا استارت یک هیئت هفتگی نوجوان را مثل روضههای خانگی دفترمان بزنیم بطوریکه تمام برنامهریزیهای هیئت و فعالیتش را خودشان انجام دهند.
• الان بیش از یکهفته است که نه تنها وقت اضافی برای محمد نمیماند که پای بازی بنشیند که همین انگیزه باعث شده تکالیفش را هم به موقع انجام دهد.
• برای برنامه ریزیِ هیئت نوجوان و چیدن مقدماتش هم با جمعی از نوجوانان، گروهی دغدغهمند شدهاند که بزودی با کمک تیم پشتیبانیمان هیئت را به یاری خدا کلید خواهند زد.
آنوقت این فرصت برای خیلی از نوجوانان ایجاد خواهد شد که همدیگر را شناخته و باهم یک گروه جهادی مهدوی نوجوان را تشکیل داده و فعالیتهای گوناگون جهادی را در عرصه رسانه و هنر و ... مدیریت کنند!
خودشان مدیریت کنند و ما فقط مشاورانشان باشیم.
همین احساس کرامت، قطعاً انرژی و استعداد فرزندانمان را در مسیر ارزشمند حفظ خواهد کرد.
@ostad_shojae | montazer.ir
#موضوع_روز: «چقدر راهِ روشن که میانِ هیجانات انقلابیون گم شد»
✍ جلسهای مجازی بود با بعضی فعالان رسانه!
در مورد پوشش فضاهای خالی رسانه همزمان با حملهی موشکی ایران به بعضی اهداف نظامی اسرائیل بدنبال تجاوز به کنسولگری ایران در سوریه.
• یکساعت بلکه دو ساعت اول واکنشها را فقط مشاهده میکردم بیآنکه چیزی بگویم یا نظری درارتباط با چیزی داشته باشم.
• ذهنم بدنبال کشف جای خالی و احتمال هجومهای رسانهای دشمن بعد از این ضربه بود.
• آنقدر سطح هیجان بالا بود که هیچ حرفی شنیده نمیشد، همه میخواستند حرف بزنند و فقط از جهان هیجانزدهی خودشان به موضوع نگاه کنند، که نتیجهاش قطعاً یک کنشگری کوتاه مدت بدون توجه به جاهای خالی و حملات آینده دشمن بود.
✘ و.... همچنان حرفها شنیده نمیشد ...
چون هر کسی باور داشت بهتر از بقیه میفهمد و باید تحلیل کند و نظر بدهد تا اینکه فکر کند!
• با خودم فکر میکردم همین رهبری که امروز جهان دارد کمکم قیمتش را میفهمد و در برابر قدرت توحیدش سر خم میکند، دهها سال :
√ چقدر حرف زدند که لابلای هیجانات جبهه انقلاب گم شد!
√ چقدر چشمانداز جهانیشان را نشانه گرفتند برای ما و هر کسی از جهان خودش به آن گوش کرد و اندازه جهان خودش آنرا فهمید.
√ چقدر نکته در هر خطابهشان بود که انقلابیون مخاطبِ اولش بودند و هیچ کس به خودش نگرفت!
√ چقدر گلایه کردند از خواص و واکنشهای هیجانی و بیفکر، که همه گفتند با من نیست، با فلانی است!
√ چقدر راه نشان دادند، و چقدر جهتِ درست را تبیین کردند و هر کسی گفت منظورشان این نبود، همینی که من فکر میکنم بود!
و .......
✘ آن شب تا ساعتها دراز کشیده بودم و به آسمان خیره شده بودم و به این فکر میکردم که ؛
« اماممان که بیاید تنها کسانی حرفش را میشنوند و میفهمند و با جان به دنبالش میروند؛ سایه به سایه، قدم به قدم، نه جلوتر و نه عقبتر، که تمرین کرده باشند آنقدر خالی باشند از توهم دانستن، که تمام جانشان گوش شده باشد برای شنیدن امر امام.
✘ با خودم گفتم کسانی که «گوش» شده باشند لازم نیست امامشان بیاید و به آنها امر کند، جانشان آنقدر با جان امام اتحاد برقرار میکند که نیازها و دغدغههایش را پیش پیش میفهمند و به دنبال اجابتش میروند نه آنکه در حاشیهی جاده درگیر این و آن و خطاهایشان باشند.
چیزی سرعتگیر آنها نیست چون گوششان صدای امام را میشنود.
• بعد از نماز صبح ایستادم رو به آسمان و گفتم؛ خدایا گوش کَرِ ما، صدای نائب امام را هم درست نمیشنود، چه رسد به صدای امام.
• شفای این نفسِ قفل شده و کور و کر بدست توست!
راهی به سمت شنیدن ندای حجتت و حرکت بسمت او در درون ما باز کن، که هیچ اندوه یا هیجانی ما را آنقدر سرگرم نکند که از شنیدن و اطاعت امرش باز بمانیم.
@ostad_shojae | montazer.ir
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#موضوع_روز: «عاقبت بخیر» را شاید بتوان به «عاقبت به عشق» نیز تغییر داد!
✍️ هنوز مانده بود به اذان صبح!
نشسته بودم گوشهای از حیاط حرم که دیدم سراسیمه وارد شد و رفت به سمت ضریح!
دیگر ندیدمش تا بعد از نماز صبح.
یک گیجی خاصی در چهره و حرکاتش به وضوح دیده میشد. انگار میخواست حرف بزند!
نشستم کنارش، گفت : نیمهشب بیاختیار از خواب پریدم، و یک نیاز عجیب مرا به سمت حرم میکشاند! نمیدانم اسمش دلتنگی بود، احتیاج بود، بیتابی بود ... چه بود؟
ولی من این جنس کشش را بار اول است که تجربه میکنم.
گفتم : مداومت بر اُنس با یک چیزِ قیمتی، یا یک شخصِ فاخر، کمکم به فهم زیبائیهایش منجر میشود و انسان هرچه کمالات بیشتری را در کسی میبیند بیشتر عاشقش میشود.
قلب که عاشق شود: میافتد به احتیاجِ داشتنش، به خواستنش، به طلبِ بودنش، و به التماس همراهی لا ینقطع با او ....
و این احتیاج گاه آنقدر قوی میشود که خواب را از چشم انسان میدزدد!
دیدم اشکهایش شروع کرد ریز ریز چکیدن.
برخاستم رفتم سمت ضریح!
※ با خودم گفتم بهشت هر چه که باشد، حتماً چیز پیش پا افتادهایست نسبت به اینجا!
جایی که شوق،
شوقِ بودن و نفس کشیدن و بوسیدن ضریحش نیمهشب آواره ات میکند و میکشاندت و میاندازد در این دریا، قابل قیاس با بهشتی نیست که با تجارتِ ثواب هم میتوان بدستش آورد.
بهشتِ «یاد»، بهشتِ «اُنس»، بهشتِ «عشق»، بهشتهای باطنهای بالغ اند، که دیگر زندگی را در دنیا جستجو نمیکنند!
برای آنها روابط بالاتری مهم شده که در روزمرگی معمول دنیا پیدا نمیشود! تلاش میکنند برای پیشرفت در آن ارتباطات ! تا انسشان را بیشتر کنند...
«اُنس» حتماً به «عشق» ختم میشود،
و عشق شروعِ رسیدن است، و تشرّف به یک ماجرای طربانگیز بیانتها!
جایی که نقطهی امن مسیر است و خودش بقیهی راه میبَرَد تو را ....
※ در همین فکرها بودم که همان پیرمرد عاشقی را که حرم، سحرها انتظارش را میکشد، دیدم. همان که اینجا دربارهاش برایتان نوشته بودم👈 t.me/Ostad_Shojae/37147
لبخندی زد به من و گفت؛ عاقبت بخیر باشی باباجان!
دستم را روی سینه گذاشتم و با همهی عشقم ارادتم را بروز دادم.
با خودم گفتم : عبارت «عاقبت بخیر» شاید از نظر او «عاقبت به عشق» باشد.
اصلاً «عاقبت بخیر» را شاید بتوان به «عاقبت به عشق» نیز تغییر داد!
خدا کند عاقبتمان به «عشق» ختم شود و تمام ....
@ostad_shojae | montazer.ir
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Telegram
استاد محمد شجاعی
#گپ_روز
#موضوع_روز : «باطن زیبا و نورانی، در ظاهر زیبا و نورانی جا میشود!»
✍️ پیرمردی است شاید حدود هشتاد ساله!
هر روز نیم ساعت قبل از اذان صبح عصا زنان میآید حرم حضرت عبدالعظیم علیهالسلام و بعد از نماز جماعت زیارت میکند و عصا زنان هم میرود.
• همیشه…
#موضوع_روز : «باطن زیبا و نورانی، در ظاهر زیبا و نورانی جا میشود!»
✍️ پیرمردی است شاید حدود هشتاد ساله!
هر روز نیم ساعت قبل از اذان صبح عصا زنان میآید حرم حضرت عبدالعظیم علیهالسلام و بعد از نماز جماعت زیارت میکند و عصا زنان هم میرود.
• همیشه…
🖥 #گپ_روز
#موضوع_روز : «جهانِ من، امام نداشت!»
✍ جهانِ من، امام نداشت!
با اینکه ده تا کتاب دینی را امتحان داده بودم.
چندین واحد معارف را در دانشگاه پاس کرده بودم. اما جهانِ درون من امام نداشت.
• هر چه کتاب فلسفه و عرفان از نویسندههای برزیلی بود را دهها بار خوانده بودم. ولی جان من دنبال یک نشانه میگشت! از همان نشانهها که فلاسفهی غرب بدان معتقد بودند و امروز میفهمم چیستی این نشانهها را!
• بیست و دو سال پیش، کارگاه غضب را که گوش کردم، اولین باری بود که امام در جهانِ من پیدا شد.
شاید فکر کنید هیچ ربطی نداشته باشد بین این کارگاه و یافتن امام، ولی امروز ربطش را خوب میفهمم. قدرت امام درون توست که «خشم نفسانی» تو را کنترل میکند.
• از همان اولین لحظهای که امام در جهانِ من فهم شد؛ یک سوال هم همراهش آمد. و پاسخ این سوال حوالی بیست سال بعد در درون من تثبیت شد زیرا پاسخش را با چشمان سرم دیدم و دیگر توان انکارش را نداشتم.
✘ سوال این بود: حالا که این امام پیدا شد، چگونه باز گمش نکنم؟
چگونه او را راهنمای درونم، نگه دارم؟
چگونه با او بمانم؟
و من نمیدانستم از آن روز که جوان بیست و یک سالهای بودم، بزرگترین مسئلهی خلقت که «همراهی یا معیّت با امام است» سوال اول جهانِ من شده باشد.
• و من از آنروز به دنبال جواب این سوال رفتم و هر بار دستِ جهانِ من به بخشی از پاسخ این سوال رسید و پردهاش را کنار زد، تا اینکه ....
※ تا اینکه مردی را دیدم که فرمانده یک جبهه موثر و کلیدیِ آخرالزمانی بود.
سرداری که همهی امکانات دولتی و سازمانیاش را رها کرده بود و بدنبال یقینش رفته بود و شده بود ستون یک جبهه و آن جبههی نرم، روی شانههای او شکل گرفت.
سالها گذشت و این سردار، که مدیر این جبهه فرهنگی بود، حالا دیگر سن و سالی از او گذشته بود و کمکم شرایط زمان به گونهای تغییر کرد که به مصالحی ناگزیر بود از دادنِ جایش به دیگران!
با خودم فکر میکردم او که تمام زندگیاش را برای رشد این جبهه داده، و حالا با این امتحان بزرگ روبرو شده است، چه واکنشی خواهد داشت...
و من نمیدانستم که خدا دارد با این انسان برجسته، جواب سوال دهها سالهی مرا با «رسمِ شکل» به من نشان میدهد.
او از منصبی که در آن جبهه داشت کنار رفت!
🔽اما نرفت ....
ماند و یک روز هم خیمهای که ساخته بود را ترک نکرد. ماند و اگر هیچ کاری هم نداشت سایهی اعتبار و بزرگی و عزتش را از سر آن مجموعه کم نکرد. و خدا هم برای این «وفا» درهای نور را به جانش باز کرد. بیش از پیش ..
✘ بیش از همهی سالهایی که وسط میدان، فرمانده بود و شمشیر میزد.
• دیشب نیمههای شب جمعه انگار باز همان جوان بیست و یک سالهای بودم که برای اولین بار با این سوال روبرو شده... اما اینبار جواب سوالم را میدانستم:
√ اگر تهمت و تحقیر ناحق، به جانت داغ بیندازد و پای جبههات بمانی !
√ اگر از جایگاه و مقامت بیفتی و پای فرماندهات بمانی!
√ اگر حداقلیترین نیازهایت هم اجابت نشود و باز با یقین به سمت جلو حرکت کنی!
√ اگر کارت را ببینند یا نبینند برایت فرقی نکند چگونه حرکت میکنی!
√ اگر کسی نیاید از تو گزارش کار بگیرد و تو جز به موفقیت و اثرگذاری بالاتر برای «پیدا شدنِ امام در جهان درون دیگران» نیندیشی و با سرعت و سبقتی که لحظه به لحظه همه شاهد رشدش هستند بتازی و به پیش بروی...
👍 یعنی به وفا رسیدهای و حالا «نوبت سلوک در مراتب وفاداری» است.
و باید یکی یکی پلههای این «تنها مقام عالی خلقت» را سلوک کنی و بالا روی.
✘ و سلوک در وفا، اتفاق نمیافتد جز در همین مختصاتی که امروز نسبت به امام قرار داری ...
وگرنه بعد از ظهورِ امام، هرکس با رتبهی وفایی که قبل از ظهور کسب کرده، جایگاهش در دولت کریمه مشخص میشود.
※ خدایا ما را «عاقبت به عشق» کن!
عاقبت به عشقِ امام زنده و مظلوممان.
@ostad_shojae
#موضوع_روز : «جهانِ من، امام نداشت!»
✍ جهانِ من، امام نداشت!
با اینکه ده تا کتاب دینی را امتحان داده بودم.
چندین واحد معارف را در دانشگاه پاس کرده بودم. اما جهانِ درون من امام نداشت.
• هر چه کتاب فلسفه و عرفان از نویسندههای برزیلی بود را دهها بار خوانده بودم. ولی جان من دنبال یک نشانه میگشت! از همان نشانهها که فلاسفهی غرب بدان معتقد بودند و امروز میفهمم چیستی این نشانهها را!
• بیست و دو سال پیش، کارگاه غضب را که گوش کردم، اولین باری بود که امام در جهانِ من پیدا شد.
شاید فکر کنید هیچ ربطی نداشته باشد بین این کارگاه و یافتن امام، ولی امروز ربطش را خوب میفهمم. قدرت امام درون توست که «خشم نفسانی» تو را کنترل میکند.
• از همان اولین لحظهای که امام در جهانِ من فهم شد؛ یک سوال هم همراهش آمد. و پاسخ این سوال حوالی بیست سال بعد در درون من تثبیت شد زیرا پاسخش را با چشمان سرم دیدم و دیگر توان انکارش را نداشتم.
✘ سوال این بود: حالا که این امام پیدا شد، چگونه باز گمش نکنم؟
چگونه او را راهنمای درونم، نگه دارم؟
چگونه با او بمانم؟
و من نمیدانستم از آن روز که جوان بیست و یک سالهای بودم، بزرگترین مسئلهی خلقت که «همراهی یا معیّت با امام است» سوال اول جهانِ من شده باشد.
• و من از آنروز به دنبال جواب این سوال رفتم و هر بار دستِ جهانِ من به بخشی از پاسخ این سوال رسید و پردهاش را کنار زد، تا اینکه ....
※ تا اینکه مردی را دیدم که فرمانده یک جبهه موثر و کلیدیِ آخرالزمانی بود.
سرداری که همهی امکانات دولتی و سازمانیاش را رها کرده بود و بدنبال یقینش رفته بود و شده بود ستون یک جبهه و آن جبههی نرم، روی شانههای او شکل گرفت.
سالها گذشت و این سردار، که مدیر این جبهه فرهنگی بود، حالا دیگر سن و سالی از او گذشته بود و کمکم شرایط زمان به گونهای تغییر کرد که به مصالحی ناگزیر بود از دادنِ جایش به دیگران!
با خودم فکر میکردم او که تمام زندگیاش را برای رشد این جبهه داده، و حالا با این امتحان بزرگ روبرو شده است، چه واکنشی خواهد داشت...
و من نمیدانستم که خدا دارد با این انسان برجسته، جواب سوال دهها سالهی مرا با «رسمِ شکل» به من نشان میدهد.
او از منصبی که در آن جبهه داشت کنار رفت!
🔽اما نرفت ....
ماند و یک روز هم خیمهای که ساخته بود را ترک نکرد. ماند و اگر هیچ کاری هم نداشت سایهی اعتبار و بزرگی و عزتش را از سر آن مجموعه کم نکرد. و خدا هم برای این «وفا» درهای نور را به جانش باز کرد. بیش از پیش ..
✘ بیش از همهی سالهایی که وسط میدان، فرمانده بود و شمشیر میزد.
• دیشب نیمههای شب جمعه انگار باز همان جوان بیست و یک سالهای بودم که برای اولین بار با این سوال روبرو شده... اما اینبار جواب سوالم را میدانستم:
√ اگر تهمت و تحقیر ناحق، به جانت داغ بیندازد و پای جبههات بمانی !
√ اگر از جایگاه و مقامت بیفتی و پای فرماندهات بمانی!
√ اگر حداقلیترین نیازهایت هم اجابت نشود و باز با یقین به سمت جلو حرکت کنی!
√ اگر کارت را ببینند یا نبینند برایت فرقی نکند چگونه حرکت میکنی!
√ اگر کسی نیاید از تو گزارش کار بگیرد و تو جز به موفقیت و اثرگذاری بالاتر برای «پیدا شدنِ امام در جهان درون دیگران» نیندیشی و با سرعت و سبقتی که لحظه به لحظه همه شاهد رشدش هستند بتازی و به پیش بروی...
👍 یعنی به وفا رسیدهای و حالا «نوبت سلوک در مراتب وفاداری» است.
و باید یکی یکی پلههای این «تنها مقام عالی خلقت» را سلوک کنی و بالا روی.
✘ و سلوک در وفا، اتفاق نمیافتد جز در همین مختصاتی که امروز نسبت به امام قرار داری ...
وگرنه بعد از ظهورِ امام، هرکس با رتبهی وفایی که قبل از ظهور کسب کرده، جایگاهش در دولت کریمه مشخص میشود.
※ خدایا ما را «عاقبت به عشق» کن!
عاقبت به عشقِ امام زنده و مظلوممان.
@ostad_shojae
#موضوع_روز : فقط «عاشق»ها میتوانند زمان را بو بکشند مثل یعقوب !
✍️ آمد یکراست نشست کنارم.
پزشکی است که جهادی میآید و کار میکند کنار ما. از کلمهی «کار» برای چنین جایی، چنین هدفی، چنین مسیری، بیزارم...
بهتر است بگویم؛ «زندگی میکند کنار ما»
آخر برای رفتن به سمت امام، حرکت با بدن لازم نیست! اول قلب باید حرکت کند. و قلبی که حرکت کرد بدن را به استخدام خود درمیآورد. آنوقت دیگر اسم آن کار، کار نیست... عشق است! زندگی است! تنفس است! خودِ «رسیدن» است...
• نشست کنارم و از کیفش یه بسته آورد بیرون و گذاشت روی میز!
گفت : این یک هدیه است که من آوردهام...
گفتم : چی؟ برای چی؟ برای کی؟
گفت : برای شما نیست. دیروز در جلسه فهمیدم در بخش فنآوری اطلاعات نیاز به فلان ابزار دارید و ممکن است کار معطل شود. ما این چند تکه طلا را داشتیم که تمام دارایی ماست. احتمال میدهم بتوان این مبلغ را با آن پوشش داد.
• نگاهش کردم و هیچ نگفتم!
نمیدانم در نگاه من چه دید که گفت: این هدیه برای شما نیست که!
برای پیشبرد اهدافی است که چون بر آن اشراف دارم میدانم ما را آمادهی یک پرش بزرگ در جنگ نرم میکند.
باز هیچ نگفتم و نگاهش کردم!
باز نمیدانم در نگاهم چه دید که گفت : نگران نباشید برای پول پیش خانه هم اگر صاحبخانه اضافه کرد، خدا بزرگ است، همان خدایی که مرا وسیلهی تامین این ابزار کرد بقیهی کار را هم بلد است. الآن کار لنگ است و من قادرم سنگی از سر راه بردارم، یک هفته دیگر که گره را دادند دیگری باز کند، حسرتش میماند برای من.
و من باز هیچ نگفتم و او ... بلند شد و رفت تا نکند تشکری از زبان من خارج شود.
✘ او رفت از اتاق بیرون و من با خودم فکر کردم، «عشق چه میکند با آدم»!
آدم را جلوتر از زمان حرکت میدهد، جوری که میتوانی قبل از آنکه نیازی سَر باز کند، آنرا بفهمی و چارهاش کنی.
جایی که فقط میخواهی سنگها را برداری و برایت مهم نیست چه سنگی و کجا ... زور میزنی که سنگهای بزرگتر که راه توحید را به جهان بزرگتری باز میکند، به دستان تو برداشته شود.
{ هر چه این عشق عمیقتر، سهم تو از درد بالاتر!
و هرچه سهم تو از درد بالاتر، برداشتن موانع و خرسنگها بدست تو بیشتر! }
• با خودم گفتم : «زمانشناسی» کار هر کسی نیست. فقط «عاشق»ها میتوانند زمان را بو بکشند مثل یعقوب... و آنوقت اولویتها را در زمان، درست تشخیص بدهند. تصمیمهایی درست متناسب با همان زمان بگیرند بگونهای که با یک حرکت درست مسیر را بسمت یک جهان بزرگتر باز کنند.
• فقط عاشقها میتوانند همه چیزشان را بدهند تا تو را به چنگ آورند!
خدا «عاقبت به عشق»مان کند که تنها «عاقبت بخیریِ مطلوب خداست»!
@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
💬 #گپ_روز
#موضوع_روز : «خدا مثل من و تو نیست که بر اساس شنیدهها و دیدهها، مسیر حرکت آینده را اداره کند»
✍ نقطهی انتهایی تحملش بود! چند وقتی بود کاملاً این را حس میکردم.
اهل غر زدن نبود هیچوقت، مخصوصاً برای وقتهایی که کار، گیر میکرد یا به نتیجه نمیرسید. ولی اینبار قضیه فرق میکرد و من در جریان رشد این مشکل و رسیدنش به نقطهی انتهایی تحملش بودم و حق میدادم که کم بیاورد.
• نشسته بودم کنار باغچه و برنامهی هیئت نوجوان را مینوشتم که آمد و مثل همیشه در نهایت ادب نشست.
گفت آنقدر فشار روی من هست که احساس کردم دیگر قادر به تحملش نیستم. میتوانم چند دقیقهای با شما صحبت کنم؟
از نگرانیِ نگاهم فهمید که میتواند تا لحظهی سبک شدن قلبش حرف بزند.
• از مشکلاتش حرف زد و از بنبستهایی که نتیجهی بینظمی و بیتدبیری بود در جاهای دیگر که طاقتش را تمام کرده بود.
حرفهایش که تمام شد، کمی آرام شد.
گفتم: این همه سال روزِ بیفشار بر ما نگذشت! ولی امروز از دردهایی که متحمل شده بودیم، هیچ خبری نیست.
کمی فکر کرد و گفت : بله یادم هست.
گفتم : این هم میگذرد، مهم این است که جلوی چشمان خدا دارد میگذرد.
و خدا مثل من و تو نیست که بر اساس شنیدهها و دیدهها، مسیر حرکت آینده را اداره کند،نه !!!
خدا از سرِّ درون آدمها آگاه است، و به میزان عمل و هیاهویشان نیست که راهِ آینده را برایشان باز میکند، بلکه به میزان «صدق و طهارت در نیّتشان» است که دستِ کسی را به موفقیت در اثرگذاری در آینده جهان باز میکند.
• گفتم : همه باید تمرین کنیم هر وقت به تهِ تحملمان رسیدیم به این موضوع فکر کنیم که :
√ شیطان روی آن سوار نشود و بزرگش نکند و به نفسانیات آلودهاش نکند.
√ و اینکه این فشار قرار است دربِ چه رشدها و چه خیراتی را برویمان باز کند.
√ و اینکه خدا به عمق باطنها آگاه است و اگر ذرهای نیّت سوء و درندگی و اهمال کاری و بی توجهی در آنکس که آزارت داده بوده باشد، از دید خدا مخفی نیست و حتماً خدایی که شاهد ماجراست به میزان صدق آدمها نقش و موفقیتشان را در حرکت رو به آینده مشخص میکند.
آرام شد ... و شاد از اتاق رفت بیرون.
• اما من شبیه پدر یا مادری بودم که درد فرزندش در جانش رسوخ کرده و باید هم او را سرپا نگهدارد هم خودش را.
※ یادم آمد آقاجان عادتمان داده بود؛ نماز و دعای استغاثه به امام مهدی علیهالسلام دوای دردهایست که هیچ پناهی برای درمانشان نیست...
@ostad_shojae
#موضوع_روز : «خدا مثل من و تو نیست که بر اساس شنیدهها و دیدهها، مسیر حرکت آینده را اداره کند»
✍ نقطهی انتهایی تحملش بود! چند وقتی بود کاملاً این را حس میکردم.
اهل غر زدن نبود هیچوقت، مخصوصاً برای وقتهایی که کار، گیر میکرد یا به نتیجه نمیرسید. ولی اینبار قضیه فرق میکرد و من در جریان رشد این مشکل و رسیدنش به نقطهی انتهایی تحملش بودم و حق میدادم که کم بیاورد.
• نشسته بودم کنار باغچه و برنامهی هیئت نوجوان را مینوشتم که آمد و مثل همیشه در نهایت ادب نشست.
گفت آنقدر فشار روی من هست که احساس کردم دیگر قادر به تحملش نیستم. میتوانم چند دقیقهای با شما صحبت کنم؟
از نگرانیِ نگاهم فهمید که میتواند تا لحظهی سبک شدن قلبش حرف بزند.
• از مشکلاتش حرف زد و از بنبستهایی که نتیجهی بینظمی و بیتدبیری بود در جاهای دیگر که طاقتش را تمام کرده بود.
حرفهایش که تمام شد، کمی آرام شد.
گفتم: این همه سال روزِ بیفشار بر ما نگذشت! ولی امروز از دردهایی که متحمل شده بودیم، هیچ خبری نیست.
کمی فکر کرد و گفت : بله یادم هست.
گفتم : این هم میگذرد، مهم این است که جلوی چشمان خدا دارد میگذرد.
و خدا مثل من و تو نیست که بر اساس شنیدهها و دیدهها، مسیر حرکت آینده را اداره کند،نه !!!
خدا از سرِّ درون آدمها آگاه است، و به میزان عمل و هیاهویشان نیست که راهِ آینده را برایشان باز میکند، بلکه به میزان «صدق و طهارت در نیّتشان» است که دستِ کسی را به موفقیت در اثرگذاری در آینده جهان باز میکند.
• گفتم : همه باید تمرین کنیم هر وقت به تهِ تحملمان رسیدیم به این موضوع فکر کنیم که :
√ شیطان روی آن سوار نشود و بزرگش نکند و به نفسانیات آلودهاش نکند.
√ و اینکه این فشار قرار است دربِ چه رشدها و چه خیراتی را برویمان باز کند.
√ و اینکه خدا به عمق باطنها آگاه است و اگر ذرهای نیّت سوء و درندگی و اهمال کاری و بی توجهی در آنکس که آزارت داده بوده باشد، از دید خدا مخفی نیست و حتماً خدایی که شاهد ماجراست به میزان صدق آدمها نقش و موفقیتشان را در حرکت رو به آینده مشخص میکند.
آرام شد ... و شاد از اتاق رفت بیرون.
• اما من شبیه پدر یا مادری بودم که درد فرزندش در جانش رسوخ کرده و باید هم او را سرپا نگهدارد هم خودش را.
※ یادم آمد آقاجان عادتمان داده بود؛ نماز و دعای استغاثه به امام مهدی علیهالسلام دوای دردهایست که هیچ پناهی برای درمانشان نیست...
@ostad_shojae
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#مثبت_شما
این ویدئو، #استوری امروز صفحه اینستاگرام ما بود از جلساتی که در اون مسائل زیر تصمیمگیری میشن:
• #موضوع_روز ها
• محورِ اصلی #گپ_روز ها
• انتخاب مجموعههای صوتی پیامرسانها
• معرفی کارگاهها یا کتابها
• تولیدات مخصوص شبکههای اجتماعی ویژه نوجوان که انشاءالله بزودی رونمایی خواهند شد.
و ......
@ostad_shojae
این ویدئو، #استوری امروز صفحه اینستاگرام ما بود از جلساتی که در اون مسائل زیر تصمیمگیری میشن:
• #موضوع_روز ها
• محورِ اصلی #گپ_روز ها
• انتخاب مجموعههای صوتی پیامرسانها
• معرفی کارگاهها یا کتابها
• تولیدات مخصوص شبکههای اجتماعی ویژه نوجوان که انشاءالله بزودی رونمایی خواهند شد.
و ......
@ostad_shojae
#موضوع_روز : «لقمه حلالی که دعا پشتش باشد: بچههایت را اینجوری عاقبت بخیر میکند!»
✍ از سالها قبل مادرش را میشناختم!
مترون (ریاست پرستاری) بیمارستان بود. یکی از بهترین و بزرگترین بیمارستانهای قدیم تهران.
• روزی که فهمیدم پوریا فرزند این مادر است، و حالا شده همسر افسانه، که یکی از نزدیکترین دوستانم بود، از تعجب شاخ درآوردم.
آنقدر این پسر بیشیله پیله و بیتکلّف بود که باورم نمیشد پسر همان مترون باکلاس و وزینی است که حداقل چهل سال پیش مترون یک بیمارستان بزرگ بوده و به چند زبان خارجی مسلّط است.
• هر چه بیشتر میشناختمش تعجبم از اینهمه رهاییاش از «کلاس» و «مقام» و «مال» و «تعلقات دست و پاگیر دنیا» بیشتر یقینی میشد اما هرگز فکر نمیکردم این بشود عاقبتش ....
• روزی که شهید شد و بالای دست هزاران نفر بدرقه شد و آمد و ...
درِ قطعه شهداء را برایش باز کردند و در ردیف «شهدای امنیت» آرام گرفت: کنار مادرش ایستاده بودم و به کلماتش دقت میکردم.
• همان خانم مترون باکلاس چهل سال پیش که حالا به سختی راه میرفت، هر چند دقیقه یکبار همهی صدای ضعیفش را جمع میکرد و ناله میزد : «این گل پرپر من/ هدیه به رهبر من»
برای من که سالها میشناختمش، جوّ کادر درمان و فضای حاکم در این طیف از مشاغل را میشناختم، این جمله عجیب بود!
این رضایت عجیب بود!
این شادی عجیب بود!
• این خانم چگونه به اینجا رسیده بود، که خداوند عزّت «مادر شهید» بودن را آنهم با این حجم از رضایت و شادی قسمتش کرد؟
• این سوال دیوانهام کرده بود انگار!
به طلبِ فهمیدنش رسیده بودم انگار !
که ....
مادرش دستش را از روی دستهی ویلچیرش برداشت و بازوی مرا گرفت و مرا به سمت آغوش خود کشید!
سرم را گذاشتم روی سینهاش !
گفت : سالها آمدید خانه ما و رفتید!
گفتم : عزّتش امروز برای من کافیست!
گفت : من میدانم پوریا را چرا برای دفاع از رهبرش خریدند!
نفسم انگار حبس شد. او داشت پاسخ مرا میداد بیآنکه بداند ...
✘ ادامه داد : من با درآمد شبکاری بیمارستان پوریا را بزرگ کردم. آنوقتها که پرستار کشیک بخش بودم و میدویدم دنبال صدای نالهها... الآن دارم اجابت «خدا خیرت بدهد» و «خدا عوضت بدهد»های بیمارانم را به چشم میبینم !
لقمه حلالی که دعا پشتش باشد: بچههایت را اینجوری عاقبت بخیر میکند!
من پوریا را با شادی هدیه کردم، چون با شادی از من خریدند!
شادیِ رضایت بیمارانم ....
•با خودم گفتم: چه وسعت روحی دارید شما... که همین الآن هم بیآنکه بدانید با دو جمله تمام جان مرا سرشار شادی و آرامش کردید و خودتان خبر ندارید!
※ این شد عاقبت مادرشهید «پوریا احمدی» ! همان خانم مترون باکلاس و وزین بیمارستان معیّری!
فقط «عشق» است که تمام موانع را کنار میزند و تو و نسل تو را برای محبوبت خریدنی میکند!
@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#موضوع_روز : «یادم آمد دردها حتی اگر زاییده دست خودمان باشند، هم کفارهاند و هم علّت رشد و قدرت ما».
✍ مانده بود تا اذان صبح!
هنوز درب حرم را باز نکرده بودند. نشسته بودم روی سکوی دم در ورودی، تا دربها باز شوند، که دیدم خانمی از دورترها به سمت حرم میآید!
نزدیک شد و گفت : حرم تعطیل است؟
گفتم: تا ده دقیقه یکربع دیگر باز میشود!
گفت : یعنی دیشب تعطیل بوده؟
گفتم : جز شبهای جمعه و شبهای مناسبتها، تعطیل است و یک ساعت مانده به اذان صبح باز میشود.
دیدم چانه و صورت و دستهایش ریز شروع کرد به لرزیدن.
گفتم : سردتان شده؟
گفت : نه مضطرب که میشوم لرزش میگیرد بدنم.
و دوباره پرسید: یعنی شب که میشود همه را از حرم بیرون میکنند؟ و بعد صبح درب حرم را باز میکنند؟
گفتم : باید همینطور باشد!
گفت : پس دخترم کجاست؟
تعجبم را که دید ادامه داد: دخترم با آقایی ارتباط برقرار کرده بود! پدرش اصلاً تحمل چنین اتفاقی را نداشت. گفتم اگر بفهمد او را میکُشد. تا متوجه این رابطه شدم، گوشیاش را گرفتم و محدودش کردم و خودم تا دانشگاه بردمش و آوردمش، و تصور میکردم که از سرش افتاده!
• چند روز پیش پدرم به رحمت خدا رفت و برادرم سکته کرد و من درگیر شدم و نتوانستم همراهیاش کنم.
• همسرم او را همان روز با آن آقا دید و ... آوردش خانه و به باد کتک گرفت!
• و نفهمیدم چه شد و کِی او از خانه گذاشت و رفت...
و الآن شب چهارم است که دخترم نیست!
• زن محجوب و متینی بود. میلرزید و از غصه میپیچید به خودش.
گفت : گوشی ندارد، از تلفن یک خانمی به من زنگ زد و گفت من حرم هستم نگرانم نباش.
فکر کردم شاید آمده باشد شاه عبدالعظیم.
• در حرم باز شد و او تمام حرم را به دنبال دخترش گز کرد و بعد از اذان دیدمش.
گفت : باید زود برگردم با التماس از همسرم اجازه گرفتم بیایم دنبالش.
اگر دیر کنم زمین و زمان را روی سرم خراب میکند. آیا کسی زارتر از من هم، این لحظه در دنیا وجود دارد؟
• دلم میخواست او را همانجا قایم کنم که دست هیچ دردی دیگر به او نرسد. اما یادم آمد دردها حتی اگر زاییده دست خودمان باشند، هم کفارهاند و هم علّت رشد و قدرت ما.
• گوشی اش را درآورد و عکس سفر اربعینشان را نشانم داد. دختری محجوب و خانوادهدار... به چشمانم زل زد و گفت: چرا زندگی ما اینجوری شد؟
قلبم درد میکرد برایش! و چشمانم پاسخی جز همین درد نداشتند.
به ساعتش نگاه کرد و با اضطراب گفت: بروم تا دیر نشده...
• او رفت و خورشید کمکم آمد بالا !
گفتم: خدا خورشید زندگیات را بتاباند بر خانهتان.
خانهای که هراس در آن حکومت میکند، آسیب میبیند، حتی اگر ظاهرش شرعی و دینمَدار باشد.
• دختران ما، پدر میخواهند، مَردی که شانههایش برای دختر اَمنترین و مهربانترین جای جهان برای تکیه باشد، نه مرکز هراس و اضطراب...
محبت اگر حکومت کند در یک خانه، اهل خانه، تنبیه هم که شوند، زارشان را در همان آغوش میزنند و گلایه به بیرون نمیبرند.
• دنیایمان نامهربان است!
چون رحمانیت که تمامِ دین است کم کم رنگ باخته و از دین جز چهارچوبهایی باقی نمانده است.
• خدا «عاقبت به عشق»مان کند که عاشقها مهربانترین دیندارانِ جهانند!
@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#موضوع_روز : «وقتی آدم به شرم میرسد، انگار «یک چیز مهم» که در درونش گم شده بود پیدا میشود!»
✍ آمدم «گپ روز» بنویسم با موضوع روز !
دیدم بچهها موضوع را برایم گذاشتهاند : «آثار رفاقت با قرآن»
هرچه فکر کردم دیدم نمیشود. شبیه مردهی در کفن که دستانش بسته است، دستانم به تعبیر قرآن «مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ» است !
انگار دستانم را بستهاند و دور گردنم انداختهاند جوری که بهرهای از «قرآن» ندارد.
نوشتن از چیزی که سابقهات در آن خراب است، خودِ «شرم» است دیگر! نوشتن ندارد...
• با خودم گفتم : پدر و مادرها، وقتی خطری را به فرزندشان گوشزد میکنند و راهکارش را هم میدهند؛
بعد همین بچه میرود خودش را صاف میاندازد در دل خطر... و با یک نکبت یا مصیبت جدید برمیگردد؛ نصف «حرص و جوششان» این است، مگر من به تو همهی اینها را نگفته بودم؟ مگر من راه چارهاش را نشانت نداده بودم؟
چرا پس دقت نکردی و حالا «سهم من از مصیبتِ تو بیش از خودِ توست» و حتی توان درک همین جمله را هم نداری!
✘ و انگار... بعد از اینهمه عمر، تازه امروز نشستم جای خدا !
و دارم از چشمان او، تمام خطاها و گرفتاریهایی که نتیجهی نشنیدن و نفهمیدن راهکارها و تذکراتش بود را دوره میکنم!
و تازه میفهمم «سهمِ درد خدا، از مصائبِ خودکردهی من» خیلی بیشتر از سهم خودم بود!
چون همهی خطرات را با تذکرها و هشدارهای جدی برایم نوشته بود و راهکار داده بود و من نخواندم و نفهمیدم!
• وقتی آدم به شرم میرسد، انگار یک چیز مهم که در درونش گم شده بود پیدا میشود!
و آن چیز مهم، شاید «فهم» است !
شاید «یقین» است!
شاید «اینبار با بقیه بارها فرق میکند» است!
√ باید رفتارمان با قرآن عوض شود!
خون دلش را هم خودمان میخوریم... هم خدا !
@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#موضوع_روز : «و... این مخاطب دید، تمام دستهای شما را که کنار این معلّم تمدنساز ایستادهاند!»
✍️ این چند روز از میان پیامهای مخاطبان که پشتیبانهای صفحات اجتماعی و وبسایت رسمی استاد شجاعی، در سامانه ثبت کردند بالغ بر ۶۴۵ پیام که نه، ۶۴۵ عشقنامه آمد برای تبریک روز معلّم.
• تمام آنها را مطالعه میکردم و نکات و انتظاراتی اگر بود را نیز استخراج.
امّا پیام بالا یک عالمه حرف داشت! و باید درموردش حرف میزدم، برای لشکری که چنین مخاطبان کلنگر و عمیقی دارد.
• نوشتمش برای بچه های مجموعه اما دیدم چه بسیار کسانی که این پیام تشکر به آنها تعلّق دارد و من نمیشناسم آنها را... همین علّت تولد #گپ_روز امروز شد.
※ مفاهیم و حکمتهای اهل بیت علیهمالسلام که بصورت فرمولهای کاربردی و دروس مهندسیِ درون، از جانِ اساتید و علما و معلّمان علوم انسانی به ما رسیده است، در خویش میماند اگر تاریخ آدمهایی را نداشت که آنها را دست به دست کند.
√ نقشهی راهبردی تاریخ، فقط یک چشمانداز داشته است که قرآن آنرا در آیه ۲۸ فتح اینگونه معرفی میکند:
هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ
خدا میخواهد دین حق را در زمین غلبه دهد... یعنی همان تغییر تمدن جهان به تمدن الهی!
همهی انبیاء و امامان و عالمان آمدند سوار شدند در قطاری که در خط همین یک چشمانداز حرکت میکرد و هر کدام بخشی از زمان و مکان را در این قطار مدیریت کردند تا رسید به زمان غیبت... و دیگر رسالتِ حرکت دادن این قطار تا ظهور باقیماندهی خدا در زمین و غلبهی دین حق بر تمام سبکهای زندگی، بر عهدهی همان شبکهی ولایتی بود که از زمان امام هادی علیهالسلام به بعد تمرکز بیشتری برای ساخت و قدرتگیریاش گذاشته شد.
این شبکه ولایتی که بعنوان مثال «حضرت عبدالعظیم علیهالسلام» یکی از آنهاست، متشکل از فقیهان و عالِمانی است که علوم و معارف شیعی را دست به دست، سینه به سینه زنده نگه داشتند تا آنقدر این جریان رشد کرد و قدرت گرفت تا توانست در گوشهای از زمین یک جامعهی اسلامی ایجاد کند تا بتواند به سمت قدرتگیری و جامعهسازی جهانی حرکت نماید برای سرعت دادن به آن قطار به سمت چشماندازش.
• قرآن جریان این قطار را، جریان آیندهسازی میداند و هر کس که در این قطار سوار میشود و کمک میکند با سرعت بیشتری حرکت کند و به مقصد برسد، در تمام این جریان از ابتدا تا ابد به یک میزان شریک است.
• حالا برمیگردیم به پیام مخاطب عمیق و کل نگر ما!
مفاهیم و حکمتهای اهل بیت علیهمالسلام که از سینهی اساتید خارج میشود دارد تغییر تمدنی در جهان درون ما ایجاد میکند و ما را آماده میکند برای ورود به حکومت صالحان که با معیارهای دیگری اداره میشود و درخشیدن در آن حکومت، نیازمند یک شبکهی قدرتمندی است که بتواند این مفاهیم را دست به دست، و سینه به سینه انتقال دهد.
• علوم انسانشناسی شیعی پرداخته و تولید شده در مؤسسه منتظران منجی علیهالسلام بخش کوچکی است از حرکت این قطار، که برای رساندن این مفاهیم از سینهی استاد به مردم جهان، بیشمار انسان در نیم قرن گذشته مؤثر بودهاند.
بعضیها دعا کردند، بعضیها کمک مالی کردند، بعضیها با هنر و قلم و علمشان آمدند وسط، بعضیها هم حتی با فوروارد یک پُست !
بنابراین در جریان «تمدنسازی» که در این پازل کوچک از این قطار تمدنساز، درحال انجام است خیلیها مؤثر هستند و بودند که شاید الآن اصلاً نباشند در دنیا.
• و این مخاطب دید، تمام دستهای شما را که کنار این معلّم تمدنساز ایستادهاند و دارند کمک میکنند این مفاهیم را به بقیه برسانند.
قشنگتر اما این است که هیچ کس در این جریان سهم بزرگتر و کوچکتر ندارد، «همه یک امّت واحدهاند که دارند برای حرکت به سمت مقصد این قطار و رونمایی از مقصد آن تلاش میکنند».
پس :
@ostad_shojae | montazer.ir
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز
#موضوع_روز : «به رفاقت نوجوانانتان با ما کمک کنید»
✍ یکی از پرتکرارترین مشکلاتی که در تحلیل پیام کاربران در ماه فروردین با آن روبرو بودیم؛ مسائل مربوط به «نوجوان» بود.
• ما برای راهاندازی بخش رسانه نوجوان بیش از یکسال است که با دو گروه متخصص در تلاشیم.
یک گروه متخصص در محتوا
و یک گروه متخصص در تولیدهای هنری ویژه نوجوان.
• آنقدر مدلهای مختلفِ تولید را برای محتوای انسانشناسی نوجوان بالا و پایین کردیم تا بالاخره رسیدیم به یک مدلی که تا حد قابل قبولی به دل خودمان نشست.
مدلی که در آن ضمنِ:
۱• تولیدات ویژه شبکههای اجتماعی و مخصوص وبسایت نوجوان
و
۲• تولیدات مکتوب مثل رمانها
بستهای از فعالیتهای اجتماعی مثلِ :
۱• کارگاهها
۲• هیئات مخصوص نوجوان
۳• اردوهای آموزشیِ هنری به منظورِ «هم آموزش» و «هم تولید فرمهای مختلف مفاهیم انسانی توسط خود نوجوانان»
را در خود جای داده است.
• ما در «استدیو نوجوان انسان تمام» بالاخره بعد از یکسال تلاش، و آموزش گروهی از نوجوانان برای تولید محتوا به وسیلهی خودشان، آماده حضور در عرصه رسانهی نوجوان شدیم.
• و پنجشنبه اولین روز از دهه کرامت، اولین روز دیدار «گروه برنا منتظر» با نوجوانان شما خواهد بود.
که انشاءالله از فردا که ایّام شهادت امام صادق علیهالسلام میگذرد اطلاعیههای آن را منتشر خواهیم نمود.
✘ اما آنچه مهم است در این میان، همراهی درست والدین با این واحد است تا نتیجهای که ما در انتظار آن هستیم اتفاق بیفتد. یعنی «اصلاح جهان بینی» که خودبخود «اصلاح رفتار» را نیز بدنبال خواهد داشت.
• پس خواهش میکنیم به رفاقت نوجوانانتان با ما کمک کنید، برای خلق کارهای بزرگ!
نه اینکه آنها را به یک مجموعهی آموزشی برای نشستن و آموختن معرفی کنید و خیالتان راحت باشد که به نتیجه خواهیم رسید...نه !
ما بدنبال یک رفاقت اثرگذاریم، تا از فرزندان شما سفیران فرهنگی برای «برنا منتظر» بسازیم.
#موضوع_روز امروز، برای شماست!
شما پدر و مادرها!
شما عموها و خالهها و مادربزرگها و ....
شما معلمان و دبیران و آموزشگاهداران و ...
• اول ما باید بدانیم چگونه با آسیبهای بچهها روبرو شویم، تا «برنا منتظر» بتواند در آیندهای نزدیک با ابزار رفاقت و احترام و ارزشمداری نسل نو، آنان را با مفهمومی به نام «خود» و «مدیریت خود» آشنا کند. نوجوانی که این دو را آموخت، مدیریت تمام ارتباطات خویش را خواهد آموخت.
برنا منتظر: «استدیو نوجوانِ انسان تمام»
Borna.montazer.ir
#موضوع_روز : «به رفاقت نوجوانانتان با ما کمک کنید»
✍ یکی از پرتکرارترین مشکلاتی که در تحلیل پیام کاربران در ماه فروردین با آن روبرو بودیم؛ مسائل مربوط به «نوجوان» بود.
• ما برای راهاندازی بخش رسانه نوجوان بیش از یکسال است که با دو گروه متخصص در تلاشیم.
یک گروه متخصص در محتوا
و یک گروه متخصص در تولیدهای هنری ویژه نوجوان.
• آنقدر مدلهای مختلفِ تولید را برای محتوای انسانشناسی نوجوان بالا و پایین کردیم تا بالاخره رسیدیم به یک مدلی که تا حد قابل قبولی به دل خودمان نشست.
مدلی که در آن ضمنِ:
۱• تولیدات ویژه شبکههای اجتماعی و مخصوص وبسایت نوجوان
و
۲• تولیدات مکتوب مثل رمانها
بستهای از فعالیتهای اجتماعی مثلِ :
۱• کارگاهها
۲• هیئات مخصوص نوجوان
۳• اردوهای آموزشیِ هنری به منظورِ «هم آموزش» و «هم تولید فرمهای مختلف مفاهیم انسانی توسط خود نوجوانان»
را در خود جای داده است.
• ما در «استدیو نوجوان انسان تمام» بالاخره بعد از یکسال تلاش، و آموزش گروهی از نوجوانان برای تولید محتوا به وسیلهی خودشان، آماده حضور در عرصه رسانهی نوجوان شدیم.
• و پنجشنبه اولین روز از دهه کرامت، اولین روز دیدار «گروه برنا منتظر» با نوجوانان شما خواهد بود.
که انشاءالله از فردا که ایّام شهادت امام صادق علیهالسلام میگذرد اطلاعیههای آن را منتشر خواهیم نمود.
✘ اما آنچه مهم است در این میان، همراهی درست والدین با این واحد است تا نتیجهای که ما در انتظار آن هستیم اتفاق بیفتد. یعنی «اصلاح جهان بینی» که خودبخود «اصلاح رفتار» را نیز بدنبال خواهد داشت.
• پس خواهش میکنیم به رفاقت نوجوانانتان با ما کمک کنید، برای خلق کارهای بزرگ!
نه اینکه آنها را به یک مجموعهی آموزشی برای نشستن و آموختن معرفی کنید و خیالتان راحت باشد که به نتیجه خواهیم رسید...نه !
ما بدنبال یک رفاقت اثرگذاریم، تا از فرزندان شما سفیران فرهنگی برای «برنا منتظر» بسازیم.
#موضوع_روز امروز، برای شماست!
شما پدر و مادرها!
شما عموها و خالهها و مادربزرگها و ....
شما معلمان و دبیران و آموزشگاهداران و ...
• اول ما باید بدانیم چگونه با آسیبهای بچهها روبرو شویم، تا «برنا منتظر» بتواند در آیندهای نزدیک با ابزار رفاقت و احترام و ارزشمداری نسل نو، آنان را با مفهمومی به نام «خود» و «مدیریت خود» آشنا کند. نوجوانی که این دو را آموخت، مدیریت تمام ارتباطات خویش را خواهد آموخت.
برنا منتظر: «استدیو نوجوانِ انسان تمام»
Borna.montazer.ir
#موضوع_روز : اگر سپر داشتی، گذشته که خوب است، آینده هم نمیتواند تو را سِحر کرده و غمگینت کند!
✍️چهار ماه از ازدواجشان گذشت که مشکلاتشان بالا گرفت.
و هرکدام رفتند خانهی پدری!
هر بار هرکدامشان را که میدیدم؛ کوه درد بودند از مرور خاطرات گذشته! هم همدیگر را دوست داشتند هم از همدیگر گلایههای خفن!
• سه چهار ماهی در همین وضعیت بودند که هر دو خسته شدند،
آقای داماد آمد و گفت من قادر به تحمل این وضعیت نیستم، کوتاهیها و قصورات خودم را هم میپذیرم، ولی نیاز دارم به من زمان بدهند تا جبران کنم.
گفتم : من با همسرتان صحبت میکنم انشاءالله که همه چیز ختم بخیر شود.
• برای عروس خانم که موضوع را گفتم: او هم انگار که هم دلش تنگ شده باشد و هم برای یک فرصت دوباره بیمیل نباشد، قبول کرد که برود و فکر کند.
✘ موقع رفتنش، گفتم: بیشتر از آنکه بخواهی فکر کنی میتوانی به او فرصت بدهی یا نه، باید فکر کنی ببینی میتوانی «به خودت فرصت بدهی یا نه؟
گفت : یعنی چه ؟
گفتم : یعنی «میتوانی خودت را صفر کنی یا نه»؟
و باز با تعجب نگاهم کرد...
ادامه دادم یعنی میتوانی گذشته را فراموش کنی یا نه و به او کمک کنی جبران کند؟»
گفت: فکر میکنم دربارهاش!
گفتم : فکر نکن، از ابزاری که خدا برایت گذاشته کمک بگیر،و فکرت را از «فلش بک» حفظ کن.
گفت: چه ابزاری ؟
گفتم : گذشته و آزارهایی که از خاطرات گذشته بر انسان تحمیل میشود، به تعبیر قرآن «حملات از پشت سرِ» شیطانند.
حرزهای بسیاری از معصومین علیهم السلام مخصوصاً از امام سجاد علیهالسلام برای ما به ارث مانده که بعنوان سپر، تو را حفظ میکنند.
ولی دعاهای قدرتمندی برای دفع حملات شیاطین جنّی و انسی هست که میتواند تمام این حملهها را از تو دفع کرده و ذهن و قلبت را برای تجربهی یک زندگیِ نو خالی و آماده کند.
• دو روز بعد شبیه آدمهای کتک خورده با یک عالمه خاطرهی آزاردهنده از گذشته آمد.
گفتم : این حال تو یعنی نمیتوانی به خودت فرصت بدهی، نه؟
گفت: با این خاطرات چه کنم؟
گفتم : اگر سپر داشتی، گذشته که خوب است، آینده هم نمیتواند تو را سِحر کرده و غمگینت کند!
یاد حرفم افتاد...
انگار که به ضرورت این امدادخواهی و نقش حرزها و دعاهای استعاذه رسیده باشد با رضایت نگاهم کرد و رفت.
• روز جمعه در مراسم #قرار_جمعه_ها بودیم که باران گرفت!
دیدم زیر باران ایستاده و دعا میکند... حالش خوب بود و آرام !
با خودم گفتم: جانم به امامی که کلماتش شبیه یک جوشن آهنین میآید و دورت را میگیرد و تو را از دسترس حملات شیطان دور میکند.
※ حرزها:
• دعای ۲۲ (دعای صبح و شب/ حرز کامل)
۲• دعای ۲۳ (دعای صبح و شب/ حرز دیگر)
۳• دعای ۲۷ (پناه جستن از بلاها و اخلاق نکوهیده)
۴• دعای ۲۹ (در پناه جستن)
۵• دعای ۱۸۰ (ایمنی یافتن از ترس و رهایی از هلاکت)
۶• دعای ۱۸۱ (درخواست آن که در حرز الهی باشد)
※ ادعیه دفع حملات شیاطین :
۱• دعای ۵۰ (پناه بردن به خدا از مکر و دشمنی شیطان)
۲• دعای ۴۸ (برطرفکننده وسوسه)
@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM