تخفیف پنجاه درصدی کتابهای #نشر_روزگار
در کتابراه، شروع شد💙👇
https://www.ketabrah.ir/publisher/نشر-روزگار
@roozegar_book
در کتابراه، شروع شد💙👇
https://www.ketabrah.ir/publisher/نشر-روزگار
@roozegar_book
نشر روزگار
یکی از پارسیان که انگار بقیه را زیر نظر داشت با قاشقی به یک جام بلورینی کوفت و صدای زنگش همه را متوجه او کرد و: دوستان همشهریان ما هنوز زندهایم: ما زنده هستیم. بزرگ خاندان خاچیکیان وارد شد و خوش آمد گفت و دعوت کرد همه به دور میز مرکزی سالن بنشینند و خود…
تصویر زن را بر شاهنشین گذاشته بودند ،به آن دقت کردم .مهناز با دو فنجان قهوه رسید.
ناخودآگاه گفتم: این زن!؟
مهناز لبخند زد و فنجان را بر میز گذاشت و: همان دایه افسانهای جد بزرگوار ایمان خان.
گفتم: مریم؟ با تعجب: بله، خانوم، ننه مریم، دایه، ولی تو از کجا میشناسیش؟
بر صندلی مقابل قاب نشستم. قهوه جانم را تازه کرد.
به تابلوی دایه خیره شده بودم که مهناز گفت:
حتی این خانوم هم از دست جد بزرگوار ما فرار کرد! گذاشت و رفت.
#خانه_ای_در_آب
نوشته ی #علی_پناهی_مجد
💙 #نشر_روزگار
راه های تهیه این کتاب:
❤️ www.nashreroozegar.com
💙 T.me/RoozegarPublication
@roozegar_book
ناخودآگاه گفتم: این زن!؟
مهناز لبخند زد و فنجان را بر میز گذاشت و: همان دایه افسانهای جد بزرگوار ایمان خان.
گفتم: مریم؟ با تعجب: بله، خانوم، ننه مریم، دایه، ولی تو از کجا میشناسیش؟
بر صندلی مقابل قاب نشستم. قهوه جانم را تازه کرد.
به تابلوی دایه خیره شده بودم که مهناز گفت:
حتی این خانوم هم از دست جد بزرگوار ما فرار کرد! گذاشت و رفت.
#خانه_ای_در_آب
نوشته ی #علی_پناهی_مجد
💙 #نشر_روزگار
راه های تهیه این کتاب:
❤️ www.nashreroozegar.com
💙 T.me/RoozegarPublication
@roozegar_book
نشر روزگار
صدای باد میپیچد توی گوشی: - همین؟ صبحی برا همین زنگ زدی ؟ مگه نگفتم من دیگه رئیس نیستم؟ جریان پشت درماندنم را برایش تعریف کردم. بوی تریاک را هم گفتم. گفتم که همه چیز عجیب غریب بود صبحی با آن همه دود توی اتاقها! - یعنیچی؟ .... یعنیچیچی؟... ببین...…
مانتو استخوانیم را در میآورم و آستینش را با آب سرد میشویم. دو سه روز پیش از حراجی خریدمش تا روی زانو میآید. گران خریدم و فکر میکنم با این شلوار اسپورت جلف شدهام. از فردا شلوار دیگری میپوشم.
به درک که مهندس چپچپ نگاه کند. اصلا فکر می کنم خودم نیستم با این سر و وضع!... از آن طرف مهندس چند روز پیش نمیدانم چیشد گفت:
- کارمند خانم اعتبار شرکته.
منظورش را درست نفهمیدم. منشی شرکت پایینی میگفت تیپ و کلاس کار همون اعتباره دیگه! دیروز رفتم آرایشگاهی که آدرس داده بود. ابروهایم را زیادی باریک کرده! اعصابم حسابی به هم ریخته.
#مثل_دانه_های_تگرگ
نوشته ی #پری_غلامی
💙 #نشر_روزگار
راه های تهیه این کتاب:
❤️ www.nashreroozegar.com
💙 T.me/RoozegarPublication
@roozegar_book
به درک که مهندس چپچپ نگاه کند. اصلا فکر می کنم خودم نیستم با این سر و وضع!... از آن طرف مهندس چند روز پیش نمیدانم چیشد گفت:
- کارمند خانم اعتبار شرکته.
منظورش را درست نفهمیدم. منشی شرکت پایینی میگفت تیپ و کلاس کار همون اعتباره دیگه! دیروز رفتم آرایشگاهی که آدرس داده بود. ابروهایم را زیادی باریک کرده! اعصابم حسابی به هم ریخته.
#مثل_دانه_های_تگرگ
نوشته ی #پری_غلامی
💙 #نشر_روزگار
راه های تهیه این کتاب:
❤️ www.nashreroozegar.com
💙 T.me/RoozegarPublication
@roozegar_book
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مطمئن نیستم کسی به صورت کامل بتواند از عشق اولش دل بکند. حتی برای من هم هنوز جانگداز است.
بخشی از وجودم میخواهد بداند مگر چه مرگم بود؟ چه کمبودی داشتم؟
حالا دیگر شصت سالگیام را میگذرانم، موهایم خاکستری شده، ولی هنوز هم میخواهم بدانم چه چیزی در من برای او کافی نبود.
#شهربازی
💙 #نشر_روزگار
لینک دانلود از کتابراه👇
http://ketabrah.ir/go/b61985
@roozegar_book
بخشی از وجودم میخواهد بداند مگر چه مرگم بود؟ چه کمبودی داشتم؟
حالا دیگر شصت سالگیام را میگذرانم، موهایم خاکستری شده، ولی هنوز هم میخواهم بدانم چه چیزی در من برای او کافی نبود.
#شهربازی
💙 #نشر_روزگار
لینک دانلود از کتابراه👇
http://ketabrah.ir/go/b61985
@roozegar_book
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باور کن که اگه بارها زندگیمون از اول آغاز بشه؛ ما هر بار، همین تصمیماتی رو میگیریم که تا حالا گرفتیم.
#از_گور_برخاسته
#بهشاد_جهاندارفر
💙 #نشر_روزگار
لینک دانلود از کتابراه👇
http://ketabrah.ir/go/b82834
@roozegar_book
#از_گور_برخاسته
#بهشاد_جهاندارفر
💙 #نشر_روزگار
لینک دانلود از کتابراه👇
http://ketabrah.ir/go/b82834
@roozegar_book
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اونجا یک گودال عمیق وجود داره، بعضی وقتها خوابش رو میبینم.
بهترین کتابهای ترسناک، جنایی، معمایی #استفن_کینگ
در
#نشر_روزگار
راه های تهیه این کتابها:
❤️ www.nashreroozegar.com
💙 T.me/RoozegarPublication
@roozegar_book
بهترین کتابهای ترسناک، جنایی، معمایی #استفن_کینگ
در
#نشر_روزگار
راه های تهیه این کتابها:
❤️ www.nashreroozegar.com
💙 T.me/RoozegarPublication
@roozegar_book
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زبیده خاتون گفت:"بفرمایین دور سفره. آشو باس داغ خورد، همچی که بخارش بخوره به صورت. وقت برای حرف و آشنایی زیاده".
و رو به کلبعلی گفت:"براتون آش پختم. آش مخصوص".
و لبخند معناداری زد.
هیچ کس از جایش تکان نخورد و به رسم ادب برای کلبعلی و زن جدید جا باز نکرد. شوکهتر از آن بودند که به چنین جزئیاتی توجه کنند.
بزرگتری کوچکتری را به کل فراموش کرده بودند.
کلبعلی و زن جدید، مجبور شدند همان جا پایین سفره بنشینند.
زبیده به مصطفی دستور داد:"برای آقاجانت و خانم آش بکش. آش ترخینه".
#آش_ترخینه_با_یک_وجب_روغن
#آیه_اسماعیلی
#داستان_ایرانی
#نشر_روزگار
راه های تهیه این کتاب:
❤️ www.nashreroozegar.com
💙 T.me/RoozegarPublication
@roozegar_book
و رو به کلبعلی گفت:"براتون آش پختم. آش مخصوص".
و لبخند معناداری زد.
هیچ کس از جایش تکان نخورد و به رسم ادب برای کلبعلی و زن جدید جا باز نکرد. شوکهتر از آن بودند که به چنین جزئیاتی توجه کنند.
بزرگتری کوچکتری را به کل فراموش کرده بودند.
کلبعلی و زن جدید، مجبور شدند همان جا پایین سفره بنشینند.
زبیده به مصطفی دستور داد:"برای آقاجانت و خانم آش بکش. آش ترخینه".
#آش_ترخینه_با_یک_وجب_روغن
#آیه_اسماعیلی
#داستان_ایرانی
#نشر_روزگار
راه های تهیه این کتاب:
❤️ www.nashreroozegar.com
💙 T.me/RoozegarPublication
@roozegar_book
بهترین کتابهای استفن کینگ
فقط در نشر روزگار 💙
راه های تهیه این کتابها:
❤️ www.nashreroozegar.com
💙 T.me/RoozegarPublication
@roozegar_book
فقط در نشر روزگار 💙
راه های تهیه این کتابها:
❤️ www.nashreroozegar.com
💙 T.me/RoozegarPublication
@roozegar_book
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هیچکس برایش تولد نگرفته بود. هیچکس برایش از شیرینی-فروشی، کیکی که نام او روی آن نوشته شده باشد، نخریده بود.
او هیچوقت یک کادوی تولد بسته بندی شده با یک کاغذ کادو و روبان قرمز از کسی نگرفته بود.
کیا که هیچ تقویمی نداشت و طبیعتاً نمیدانست چه موقع تولدش است، از او پرسید:
_ از کجا فهمیدی امروز تولدمه؟
_ توی کتاب مقدس خونه تون خوندم.
📗
#جایی_که_خرچنگها_آواز_میخوانند
#دلیا_اونز
ترجمه ی #محمدامین_جندقیان
#نشر_روزگار 💙
#نشر_روزگار
@roozegar_book
او هیچوقت یک کادوی تولد بسته بندی شده با یک کاغذ کادو و روبان قرمز از کسی نگرفته بود.
کیا که هیچ تقویمی نداشت و طبیعتاً نمیدانست چه موقع تولدش است، از او پرسید:
_ از کجا فهمیدی امروز تولدمه؟
_ توی کتاب مقدس خونه تون خوندم.
📗
#جایی_که_خرچنگها_آواز_میخوانند
#دلیا_اونز
ترجمه ی #محمدامین_جندقیان
#نشر_روزگار 💙
#نشر_روزگار
@roozegar_book
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دو دختر خردسال او فرار کردند و دفترچه یادداشت مادرشان را هم مخفیانه با خود بردند...
ایرنا نمیروسکی، بیش از نیمی از عمرش را در فرانسه زندگی کرد و به فرانسه نوشت، اما از تابعیت فرانسه محروم شد. طبق قوانین نژادپرستانه به عنوان یهودی دستگیر شد.
دو دختر خردسال او فرار کردند و دفترچه یادداشت مادرشان را هم مخفیانه با خود بردند و سالها بعد متوجه شدند که این در واقع یک شاهکار است.
چون دفترچه حاوی این رمان بود و بعدها توسط دخترانش منتشر شد. نمیروفسکی شهرتش را برای رمان “همراهان فرانسوی” پس از مرگ به دست آورد.
رمان #همراهان_فرانسوی
#نشر_روزگار ✨
راه های تهیه این کتابها:
❤️ www.nashreroozegar.com
💙 T.me/RoozegarPublication
@roozegar_book
ایرنا نمیروسکی، بیش از نیمی از عمرش را در فرانسه زندگی کرد و به فرانسه نوشت، اما از تابعیت فرانسه محروم شد. طبق قوانین نژادپرستانه به عنوان یهودی دستگیر شد.
دو دختر خردسال او فرار کردند و دفترچه یادداشت مادرشان را هم مخفیانه با خود بردند و سالها بعد متوجه شدند که این در واقع یک شاهکار است.
چون دفترچه حاوی این رمان بود و بعدها توسط دخترانش منتشر شد. نمیروفسکی شهرتش را برای رمان “همراهان فرانسوی” پس از مرگ به دست آورد.
رمان #همراهان_فرانسوی
#نشر_روزگار ✨
راه های تهیه این کتابها:
❤️ www.nashreroozegar.com
💙 T.me/RoozegarPublication
@roozegar_book