🌹🌹🌹#معرفی_شهید
نام:ابوالفضل اصغر پوران
نام پدر:عباس
نام مادر:خاتون
محل تولد: قزوین
تاریخ تولد: ۱۳۴۱/۰۲/۲۱
محل شهادت:میاندوآب
تاریخ شهادت:۱۳۶۰/۱۲/۲۴
وضعیت تاهل :مجرد
تحصیلات:سوم ابتدایی
مزار شهید: قزوین
بیوگرافی:
اصغرپوران، ابوالفضل: بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۴۱، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش عباس، باغبان بود و مادرش خاتون نام داشت. تا سوم ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم اسفند ۱۳۶۰، در میاندوآب هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است
@khoone_shahid
نام:ابوالفضل اصغر پوران
نام پدر:عباس
نام مادر:خاتون
محل تولد: قزوین
تاریخ تولد: ۱۳۴۱/۰۲/۲۱
محل شهادت:میاندوآب
تاریخ شهادت:۱۳۶۰/۱۲/۲۴
وضعیت تاهل :مجرد
تحصیلات:سوم ابتدایی
مزار شهید: قزوین
بیوگرافی:
اصغرپوران، ابوالفضل: بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۴۱، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش عباس، باغبان بود و مادرش خاتون نام داشت. تا سوم ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم اسفند ۱۳۶۰، در میاندوآب هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است
@khoone_shahid
شهید، ابوالفضل اصغرپوران: از قدیم الایام این شهادت ها بوده و تا به حال هم ادامه دارد و بعد از این هم ادامه خواهد داشت. پدر و مادر و دیگر آشنایان! حال نوبت من است که در این راه، امام خود را یاری کنم و جانم را در طَبَق اخلاص قرار دهم و هدیه به پیشگاه رهبر و خدای خود نمایم؛ باشد که این شهادت ها زنگ اخباری برای دنیاپرستان از خدا بی خبر باشد و کمی به خود بیایند و این دنیای فانی را رها سازند. دنیایی که برای انسان همانند قفس است؛ البته انسان واقعی! آری! دنیا زندان مؤمن است. این انسانهای دنیاپرست از آرزوهای خام خود دست بردارند و کمی هم به آخرت بیندیشند. وقتی مسافری می خواهد به مسافرت برود، توشه ی ره برمی گیرد؛ انسان هم آخرت را باید سفری از این دنیای فانی به دنیای باقی بداند و برای این سفر مهم توشه ی راه بردارد. ...و حال چند وصیت به خانواده ی خویش دارم: اول از شما می خواهم و خواهش می کنم که امام را تنها نگذارید و در تمامی لحظه ها یاری اش نمایید و دعا برای امام یادتان نرود و در نمازهایتان رزمندگان را دعا کنید و دعا کنید که اسلام بر کفر پیروز شود. ای پدر و مادر عزیز! از این که نتوانستم از شما به صورتی که خداوند از من می خواست حلالیت بطلبم و شما را از خود راضی کنم، عذر می خواهم و امیدوارم که مرا به بزرگی خود ببخشید و از من راضی باشید که راحت باشم. از شما می خواهم که از تمام دوستان و آشنایان برایم حلالیت بطلبید. ...و در آخر از شما می خواهم که مبادا کاری بر خلاف گفته های اسلام انجام دهید که باعث خوشحالی دشمنانمان شود. پدر و مادر! ناراحت من نباشید و همیشه سرتان را بلند نگه دارید؛ چون من در راه اسلام عزیز قدم برداشته ام.
یک خاطره
شهید آصف مصطفی
سه خاطرهی به یادماندنی
حوریه لشکری، همسر شهید: یک روز به سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی مانده بود. برای بدرقهی همسرم به سپاه رفته بودیم. «آصف» داشت اعزام میشد. هنگامی که آمد خداحافظی آخر را بکُند، دردم شروع شد. داشتم به خودم میپیچیدم، که او متوجه شد و گفت: «چته؟ … چرا ناراحتی؟» گفتم: «هیچی! مسألهای نیست… تو برو! خداحافظ.» دردم بیشتر شده بود و او هم ناراحت. او اصرار کرد و من هم وقتی دیدم رضایت نمیدهد، موضوع را گفتم. «آصف» بلافاصله سراغ فرماندهی «بسیج» را گرفت و بعد از چند لحظه آمد و گفت: «مرخصی گرفتم ... بیا برویم خانه.» به خانه آمدیم. درد امانم را بُریده بود. تا فردا صبح درد کشیدم. صبح روز بیست و دوم بهمن، «آصف» رفت تا ماشین بیاورد و مرا برای زایمان به بیمارستان ببرد. کمی طول کشید و در این فاصله، بچه به دنیا آمد! وقتی «آصف» آمد، دید کار از کار گذشته است و خیلی خوشحال شد. فرزند ما در روز بیست و دوم بهمن ماه ـ همزمان با سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ـ به دنیا آمد و همسرم نیز پنج روز بعد، به جبهه اعزام شد. او در طول سال چندین بار به جبهه اعزام شد و در عملیاتهای مختلف حضور یافت و سرانجام هم ـ دُرست یک سال پس از تولد فرزندمان ـ «آصف» به شهادت رسید. از آن سال به بعد، روز بیست و دوم بهمن، سه خاطرهی به یاد ماندنی را در ذهن ما زنده میکند: «سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، تولد فرزندم و تشییع جنازهی همسرم!»
شهید آصف مصطفی
سه خاطرهی به یادماندنی
حوریه لشکری، همسر شهید: یک روز به سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی مانده بود. برای بدرقهی همسرم به سپاه رفته بودیم. «آصف» داشت اعزام میشد. هنگامی که آمد خداحافظی آخر را بکُند، دردم شروع شد. داشتم به خودم میپیچیدم، که او متوجه شد و گفت: «چته؟ … چرا ناراحتی؟» گفتم: «هیچی! مسألهای نیست… تو برو! خداحافظ.» دردم بیشتر شده بود و او هم ناراحت. او اصرار کرد و من هم وقتی دیدم رضایت نمیدهد، موضوع را گفتم. «آصف» بلافاصله سراغ فرماندهی «بسیج» را گرفت و بعد از چند لحظه آمد و گفت: «مرخصی گرفتم ... بیا برویم خانه.» به خانه آمدیم. درد امانم را بُریده بود. تا فردا صبح درد کشیدم. صبح روز بیست و دوم بهمن، «آصف» رفت تا ماشین بیاورد و مرا برای زایمان به بیمارستان ببرد. کمی طول کشید و در این فاصله، بچه به دنیا آمد! وقتی «آصف» آمد، دید کار از کار گذشته است و خیلی خوشحال شد. فرزند ما در روز بیست و دوم بهمن ماه ـ همزمان با سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ـ به دنیا آمد و همسرم نیز پنج روز بعد، به جبهه اعزام شد. او در طول سال چندین بار به جبهه اعزام شد و در عملیاتهای مختلف حضور یافت و سرانجام هم ـ دُرست یک سال پس از تولد فرزندمان ـ «آصف» به شهادت رسید. از آن سال به بعد، روز بیست و دوم بهمن، سه خاطرهی به یاد ماندنی را در ذهن ما زنده میکند: «سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، تولد فرزندم و تشییع جنازهی همسرم!»
🌹🌹🌹#معرفی_شهید
نام اسفندیار غلامی
نام پدر:غلامعلی
نام مادر:حلیمه
محل تولد: قزوین
تاریخ تولد: ۱۳۴۸/۰۲/۲۲
محل شهادت:شیخ محمد
تاریخ شهادت:۱۳۶۷/۰۳/۲۳
وضعیت تاهل :مجرد
تحصیلات:اول راهنمایی
مزار شهید: قزوین
بیوگرافی:
غلامی، اسفندیار: بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۴۸، در روستای حسنآباد از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش غلامعلی، کشاورز بود و مادرش حلیمه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و سوم خرداد ۱۳۶۷، در شیخمحمد عراق بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است
@khoone_shahid
نام اسفندیار غلامی
نام پدر:غلامعلی
نام مادر:حلیمه
محل تولد: قزوین
تاریخ تولد: ۱۳۴۸/۰۲/۲۲
محل شهادت:شیخ محمد
تاریخ شهادت:۱۳۶۷/۰۳/۲۳
وضعیت تاهل :مجرد
تحصیلات:اول راهنمایی
مزار شهید: قزوین
بیوگرافی:
غلامی، اسفندیار: بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۴۸، در روستای حسنآباد از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش غلامعلی، کشاورز بود و مادرش حلیمه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و سوم خرداد ۱۳۶۷، در شیخمحمد عراق بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است
@khoone_shahid
یــڪ خــاطــره
شــهیــد ســعــیــد پــایــرونــد
خــدایــا! مــرا بــا زجــر فــراوان از دنــیــا بــبــر!
مــهدے ڪــیــامــیــریــ: بــا نــگــاه بــه هر ســوے مــیــدانــ، دلــاورے را مــیــدیــدیــ، ڪــه چــون ســروے اســتــوار دشــمــن را بــه زبــونــے ڪــشــانــده بــود. «عــلــیــ» مــجــال تــیــرانــدازے «دوشــڪــا»ها و تــانــڪــها را گــرفــتــه بــود. «ســعــیــد» بــا جــســم ڪــوچــڪــ، امــا بــا نــیــرو و همــت بــســیــار شــگــرف خــود، مــجــروحــیــن را از مــیــانــهے مــیــدان جــنــگ بــه پــشــت خــاڪــریــزها مــیــرســانــد. «رســولــ» بــا آن چــهرهے مــعــصــوم و قــلــب پــاڪــشــ، وقــتــے هدف گــلــولــه تــانــڪ قــرار گــرفــتــ، هنــوز تــســبــیــح خــریــدارے شــدهاش را از آخــریــن ســفــر «مــشــهد» مــقــدســ، در دســت داشــتــ. او حــتــمــاً بــا «امــام رضــا» (عــ) قــول و قــرارے گــذاشــتــه بــود، ڪــه تــا پــیــش از شــهادتــشــ، امــام بــه مــادرش صــبــر عــنــایــت نــمــایــد. در گــوشــهاے دیــگــر از مــیــدانــ، «امــیــر» را بــا پــدافــنــد ضــد هوایــے «شــلــیــڪــا» زده بــودنــد، ڪــه یــڪ دســت و پــایــش در حــال قــطــع شــدن بــود و عــجــیــب ایــن ڪــه او را ڪــســے نــمــیــتــوانــســت بــه عــقــب مــنــتــقــل نــمــایــد و او در بــرابــر دیــدگــانــمــان زجــر فــراوان مــیــڪــشــیــد و مــا بــه دور از حــڪــمــت ایــن مــســألــه بــودیــمــ؛ امــا پــس از شــهادتــشــ، وقــتــے وصــیــتــنــامــهاش را خــوانــدمــ، نــوشــتــه بــود: «مــعــبــودا! دوســت دارم در آخــریــن لــحــظــات زنــدگــیــامــ، مــرا بــا زجــر فــراوان از دنــیــا بــبــریــ، تــا بــه واســطــهے ایــن درد، تــمــام گــنــاهانــم را بــبــخــشــیــ!» نــمــیــدانــســتــم بــا ایــن جــمــلــه، بــه چــه چــیــزے بــیــانــدیــشــمــ. بــه روح بــلــنــد او، ڪــه حــتــے نــوع مــرگ خــود را بــا ســخــتــے از خــدا مــیــخــواهد و بــه اجــابــت هم مــیــرســد و یــا بــه ســن ڪــم او، ڪــه حــتــے گــنــاه هم بــا او نــامــحــرم اســتــ؟ آن روز گــذشــتــ. مــا هنــگــام شــب و مــوقــع خــارج شــدن از مــقــر تــانــڪــها، چــون مــســیــر بــرگــشــتــمــان مــشــخــص بــود، مــورد حــمــلــهے «خــمــپــاره»انــدازها و تــوپــخــانــهے دشــمــن قــرار گــرفــتــیــمــ. در ایــن هنــگــام گــلــولــهاے بــه مــیــان ســتــون بــچــهها خــورد و آنــها بــه مــانــنــد گــلــهاے پــرپــر شــدهایــ، در ڪــنــار همــدیــگــر شــروع بــه نــجــوا ڪــردنــد و خــون ســرخــشــان ســیــاهے شــبــنــشــیــنــان را بــه صــبــح پــیــروزے بــشــارت داد ڪــه: « الــیــس الــصــبــح بــقــریــبــ» ...
@khoone_shahid
شــهیــد ســعــیــد پــایــرونــد
خــدایــا! مــرا بــا زجــر فــراوان از دنــیــا بــبــر!
مــهدے ڪــیــامــیــریــ: بــا نــگــاه بــه هر ســوے مــیــدانــ، دلــاورے را مــیــدیــدیــ، ڪــه چــون ســروے اســتــوار دشــمــن را بــه زبــونــے ڪــشــانــده بــود. «عــلــیــ» مــجــال تــیــرانــدازے «دوشــڪــا»ها و تــانــڪــها را گــرفــتــه بــود. «ســعــیــد» بــا جــســم ڪــوچــڪــ، امــا بــا نــیــرو و همــت بــســیــار شــگــرف خــود، مــجــروحــیــن را از مــیــانــهے مــیــدان جــنــگ بــه پــشــت خــاڪــریــزها مــیــرســانــد. «رســولــ» بــا آن چــهرهے مــعــصــوم و قــلــب پــاڪــشــ، وقــتــے هدف گــلــولــه تــانــڪ قــرار گــرفــتــ، هنــوز تــســبــیــح خــریــدارے شــدهاش را از آخــریــن ســفــر «مــشــهد» مــقــدســ، در دســت داشــتــ. او حــتــمــاً بــا «امــام رضــا» (عــ) قــول و قــرارے گــذاشــتــه بــود، ڪــه تــا پــیــش از شــهادتــشــ، امــام بــه مــادرش صــبــر عــنــایــت نــمــایــد. در گــوشــهاے دیــگــر از مــیــدانــ، «امــیــر» را بــا پــدافــنــد ضــد هوایــے «شــلــیــڪــا» زده بــودنــد، ڪــه یــڪ دســت و پــایــش در حــال قــطــع شــدن بــود و عــجــیــب ایــن ڪــه او را ڪــســے نــمــیــتــوانــســت بــه عــقــب مــنــتــقــل نــمــایــد و او در بــرابــر دیــدگــانــمــان زجــر فــراوان مــیــڪــشــیــد و مــا بــه دور از حــڪــمــت ایــن مــســألــه بــودیــمــ؛ امــا پــس از شــهادتــشــ، وقــتــے وصــیــتــنــامــهاش را خــوانــدمــ، نــوشــتــه بــود: «مــعــبــودا! دوســت دارم در آخــریــن لــحــظــات زنــدگــیــامــ، مــرا بــا زجــر فــراوان از دنــیــا بــبــریــ، تــا بــه واســطــهے ایــن درد، تــمــام گــنــاهانــم را بــبــخــشــیــ!» نــمــیــدانــســتــم بــا ایــن جــمــلــه، بــه چــه چــیــزے بــیــانــدیــشــمــ. بــه روح بــلــنــد او، ڪــه حــتــے نــوع مــرگ خــود را بــا ســخــتــے از خــدا مــیــخــواهد و بــه اجــابــت هم مــیــرســد و یــا بــه ســن ڪــم او، ڪــه حــتــے گــنــاه هم بــا او نــامــحــرم اســتــ؟ آن روز گــذشــتــ. مــا هنــگــام شــب و مــوقــع خــارج شــدن از مــقــر تــانــڪــها، چــون مــســیــر بــرگــشــتــمــان مــشــخــص بــود، مــورد حــمــلــهے «خــمــپــاره»انــدازها و تــوپــخــانــهے دشــمــن قــرار گــرفــتــیــمــ. در ایــن هنــگــام گــلــولــهاے بــه مــیــان ســتــون بــچــهها خــورد و آنــها بــه مــانــنــد گــلــهاے پــرپــر شــدهایــ، در ڪــنــار همــدیــگــر شــروع بــه نــجــوا ڪــردنــد و خــون ســرخــشــان ســیــاهے شــبــنــشــیــنــان را بــه صــبــح پــیــروزے بــشــارت داد ڪــه: « الــیــس الــصــبــح بــقــریــبــ» ...
@khoone_shahid
🌹🌹🌹#معرفی_شهید
نام :علی تاج احمدی تبریزی
نام پدر:جلیل
نام مادر:فاطمه
محل تولد: قزوین
تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۰۸/۲۰
محل شهادت:پاسگاه زید
تاریخ شهادت:۱۳۶۲/۰۲/۲۰
وضعیت تاهل :مجرد
تحصیلات:سوم متوسطه
مزار شهید: قزوین
بیوگرافی:
تاجاحمدی تبریزی، علی: بیستم آبان ۱۳۴۳، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش جلیل و مادرش فاطمه نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۶۲، در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به ران و شکم، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
@khoone_shahid
نام :علی تاج احمدی تبریزی
نام پدر:جلیل
نام مادر:فاطمه
محل تولد: قزوین
تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۰۸/۲۰
محل شهادت:پاسگاه زید
تاریخ شهادت:۱۳۶۲/۰۲/۲۰
وضعیت تاهل :مجرد
تحصیلات:سوم متوسطه
مزار شهید: قزوین
بیوگرافی:
تاجاحمدی تبریزی، علی: بیستم آبان ۱۳۴۳، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش جلیل و مادرش فاطمه نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۶۲، در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به ران و شکم، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
@khoone_shahid
شــهیــد، عــلــى تــاج احــمــدىتــبــریــزیــ: مــنــ، از خــداى خــود و آقــا امــام زمــان (عــجــ) و رهبــرم و از تــمــامــى شــهدا و شــمــا امــت همــیــشــه در صــحــنــه، شــرمــنــده ام ڪــه حــقــم را نــتــوانــســتــم در قــبــال خــداى خــود و شــمــا ادا ڪــنــم و از خــداونــد مــتــعــال در جــهانــ، طــلــب عــفــو دارم و از شــمــا مــى خــواهمــ، حــقــتــان را بــر مــن بــبــخــشــیــد. عــزیــزانــمــ! مــنــ، ڪــوچــڪــتــر از آنــم ڪــه بــه شــمــا وصــیــت ڪــنــمــ؛ امــا هر ڪــس وظــیــفــه اى دارد ڪــه بــایــد بــه آن عــمــل ڪــنــد. تــڪــلــیــف شــمــا امــتــ، حــضــور همــیــشــگــىتــان در صــحــنــه اســتــ؛ صــحــنــهے مــبــارزه و پــیــڪــار، ڪــه شــیــاطــیــن از ایــن مــى تــرســنــد و ایــن بــر شــمــا حــجــت اســتــ. بــرادران و خــواهرانــ! ایــن اســت پــیــام خــون تــمــامــى شــهداى اســلــامــ: مــا رفــتــیــم و بــه وظــیــفــهے خــود عــمــل ڪــردیــم و بــا خــون خــود نــهال اســلــام را آبــیــارى ڪــردیــم و ایــن شــمــایــیــد ڪــه بــایــد پــاســدار دســتــاوردهاى ایــن خــونــها بــاشــیــد و شــمــایــیــد ڪــه بــایــد بــا دشــمــنــان اســلــام تــا آخــریــن قــطــرهے خــونــتــان پــیــڪــار ڪــنــیــد. آرى، عــزیــزانــمــ! زنــدگــى ایــن اســتــ. آنــچــه در آن غــوطــه وریــد، آن مــرگ اســتــ؛ نــه حــیــاتــ! اخــطــار مــى ڪــنــم و فــریــاد مــى زنــمــ؛ فــریــادى از اعــمــاق وجــودم بــه بــلــنــداى تــاریــخــ: «لــا الــه الــا الــلــه و الــلــه اڪــبــر». اى مــســلــمــیــنــ! مــراقــب بــاشــیــد ڪــه ایــن دنــیــا شــمــا را بــه خــودش مــشــغــول نــڪــنــد. مــراقــب بــاشــیــد ڪــه بــه ایــن دنــیــا و آنــچــه در اخــتــیــار داریــد، وابــســتــه نــشــویــد. وابــســتــگــى، مــطــلــقــاً بــراے خــداســت و بــه غــیــر او شــرڪ اســتــ. خــداونــد بــه همــه تــوفــیــق دهد ڪــه همــیــشــه و همــه جــا وجــودمــان و همــهے ســجــودمــان و همــهے اقــوالــمــان و اعــمــالــمــانــ، خــالــصــانــه و بــراى او بــاشــد و خــداونــد بــه همــهے مــا ایــمــانــے قــوى بــدهد؛ مــثــل ایــنــڪــه خــداونــد همــیــشــه در قــلــبــها حــاضــر اســتــ. داغ وصــال آقــا ڪــه بــر دل مــا مــانــد؛ ولــے ســلــام مــا را بــه نــایــبــش بــرســانــیــد. مــا ڪــه دســتــمــان بــه ضــریــح ابــا عــبــدالــلــه الــحــســیــنــ(عــ) نــرســیــد؛ ســلــام مــا را هم بــه آن ضــریــح مــطــهر بــرســانــیــد و ســلــام مــا را بــه مــســجــد الــاقــصــى بــرســانــیــد.۱ (۱۱۵۹۶۰۹) بــه امــیــد نــداے اذان فــتــح بــر بــلــنــداى خــانــه ڪــعــبــه عــلــى تــاج احــمــدى ۲۵/۱۲/۶۱
@khoone_shahid
@khoone_shahid