مغازه ای متروک
وسط اتوبان
کز کرده در میان هیاهو
مثل من
وسط مهمانی نوروز
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
وسط اتوبان
کز کرده در میان هیاهو
مثل من
وسط مهمانی نوروز
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
سپیده نیکرو
Video
هر چه خوردم این دهان تلخ
شیرین نشد
مزه ها را درهم ریخته
این بوی تعفن
این خونِ دلمه بسته در دهانم
هر چه گفتم : شلیک نکن !
تو یخ بسته بودی
چیزی در فکرت یخ بسته بود
که آب نمی شد
به دست های تو آویزان بود
تکه های موی کنده شده
با بوی سوخته در آتش
ایستادی
فریاد زدی :
" همه چیز را به آتش می کشند "
هر چه گفتم :
" چاره ای نیست
این اشک ها مصنوعی ست
شلیک نکن! "
تو باور نکردی
طعم باروت گس است
که هر چه خوردم
این دهان تلخ ، شیرین نشد
#سپیده_نیک_رو #درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
#نشر_چشمه
شیرین نشد
مزه ها را درهم ریخته
این بوی تعفن
این خونِ دلمه بسته در دهانم
هر چه گفتم : شلیک نکن !
تو یخ بسته بودی
چیزی در فکرت یخ بسته بود
که آب نمی شد
به دست های تو آویزان بود
تکه های موی کنده شده
با بوی سوخته در آتش
ایستادی
فریاد زدی :
" همه چیز را به آتش می کشند "
هر چه گفتم :
" چاره ای نیست
این اشک ها مصنوعی ست
شلیک نکن! "
تو باور نکردی
طعم باروت گس است
که هر چه خوردم
این دهان تلخ ، شیرین نشد
#سپیده_نیک_رو #درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
#نشر_چشمه
چشم های تو
خطوط را
به مرز اشیاء کشانده
با نام تو می شود
پوست سوخته ی خورشید را
ورق زد و
عمق نور را بوسید
حوصله کن
نگار !
روزهای آخرم را
حوصله کن
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
#نشرچشمه
@sepidehnikroo
خطوط را
به مرز اشیاء کشانده
با نام تو می شود
پوست سوخته ی خورشید را
ورق زد و
عمق نور را بوسید
حوصله کن
نگار !
روزهای آخرم را
حوصله کن
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
#نشرچشمه
@sepidehnikroo
برف به قلب به من گلوله زده است»
قبل از هرچیزی اجازه دهید به ابتدای شعر رجوع کنیم و یادآوری کنیم که «بهمن» در حالت کلی دست کم دو معنا برای ما داشت «ماه بهمن» و «ریزش بهمن». ما در ابتدای شعر با توجه به قرینهها تصمیم گرفتیم که بهمن در این قسمت به معنای «ریزش بهمن است»؛ اما در این قسمت از شعر با توجه به بند بالایی که مربوط به ریختنِ گنجشکها بود و این بند که همه چیز سفید است و خط آخر شعر که صحبت از برف است، میتوانیم به این نتیجه برسیم هر دو معنای «بهمن» در این شعر نهفته است و باید آن را کشف کنیم.
شاعر «پیادهرو» و «سیمها» را سفید میداند و در ادامه بعد از «سه نقطهچین» ردپاها را سفید میداند؛ واضح است که برف بر روی این چیزها نشسته است و سفیدشان کرده است، اما چرا بعد از «سه نقطهچین رد پا» سفید شده است. بگذارید به یک فرایند فکری که فقط در ذهن ما یا در سوالهای کارآگاهانه اتفاق میفتد رجوع کنیم. پیادهرو محلی برای عبور و مرور پیادهها و رسیدن از مقصدی به مقصد دیگر است و اصلیترین کاربردش رسیدن است. سیمها نیز هر نوع از سیمی باشد کاربردی شبیه به پیادهرو را دارد و جریان برق یا پیامی را از سمتی به سمت دیگر میبرد و به این دلیل که هیچ نشانهای برای مشخص بودن نوع سیم در این شعر نیست و سخن از رسیدن و ارتباط و تنهایی است، ما تعبیری که از این سیم میکنیم، سیم تلفن است که بعد از دیدار یا رسیدنهای پیادهرویی یا واقعی یکی دیگر از راههای ایجاد ارتباط و رسیدن است که مجازی است. هنگامی که شاعر میبیند پیادهروها و سیمها برفی هستند، یعنی نمیشود از آنها استفاده کرد و به معشوق یا شخص مورد نظر رسید که البته برفی بودن سیم در نهاد خودش هنجارگریزی بسیار خوبی دارد به این نتیجه ختم میشود که نمیتواند با فرد مورد نظر برسد یا تماسی برقرار کند و به فکر رد پاها و تعقیب آنهامیافتد و مکثی میکند؛ ولی ردپاها نیز سفید شدهاند
و در انتها نیز همهچیز سفید میشود، برف به قلب برخورد میکند و تمام شعر سفید میشود.
تحلیلی از #سجاد_ایرانپور
بر شعری از #سپیده_نیک_رو
از مجموعه #درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
قبل از هرچیزی اجازه دهید به ابتدای شعر رجوع کنیم و یادآوری کنیم که «بهمن» در حالت کلی دست کم دو معنا برای ما داشت «ماه بهمن» و «ریزش بهمن». ما در ابتدای شعر با توجه به قرینهها تصمیم گرفتیم که بهمن در این قسمت به معنای «ریزش بهمن است»؛ اما در این قسمت از شعر با توجه به بند بالایی که مربوط به ریختنِ گنجشکها بود و این بند که همه چیز سفید است و خط آخر شعر که صحبت از برف است، میتوانیم به این نتیجه برسیم هر دو معنای «بهمن» در این شعر نهفته است و باید آن را کشف کنیم.
شاعر «پیادهرو» و «سیمها» را سفید میداند و در ادامه بعد از «سه نقطهچین» ردپاها را سفید میداند؛ واضح است که برف بر روی این چیزها نشسته است و سفیدشان کرده است، اما چرا بعد از «سه نقطهچین رد پا» سفید شده است. بگذارید به یک فرایند فکری که فقط در ذهن ما یا در سوالهای کارآگاهانه اتفاق میفتد رجوع کنیم. پیادهرو محلی برای عبور و مرور پیادهها و رسیدن از مقصدی به مقصد دیگر است و اصلیترین کاربردش رسیدن است. سیمها نیز هر نوع از سیمی باشد کاربردی شبیه به پیادهرو را دارد و جریان برق یا پیامی را از سمتی به سمت دیگر میبرد و به این دلیل که هیچ نشانهای برای مشخص بودن نوع سیم در این شعر نیست و سخن از رسیدن و ارتباط و تنهایی است، ما تعبیری که از این سیم میکنیم، سیم تلفن است که بعد از دیدار یا رسیدنهای پیادهرویی یا واقعی یکی دیگر از راههای ایجاد ارتباط و رسیدن است که مجازی است. هنگامی که شاعر میبیند پیادهروها و سیمها برفی هستند، یعنی نمیشود از آنها استفاده کرد و به معشوق یا شخص مورد نظر رسید که البته برفی بودن سیم در نهاد خودش هنجارگریزی بسیار خوبی دارد به این نتیجه ختم میشود که نمیتواند با فرد مورد نظر برسد یا تماسی برقرار کند و به فکر رد پاها و تعقیب آنهامیافتد و مکثی میکند؛ ولی ردپاها نیز سفید شدهاند
و در انتها نیز همهچیز سفید میشود، برف به قلب برخورد میکند و تمام شعر سفید میشود.
تحلیلی از #سجاد_ایرانپور
بر شعری از #سپیده_نیک_رو
از مجموعه #درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
آهای مداد رنگی های دوازده تایی
که رنگ های زیادی را
از کودکی من دزدیدید !
به شما فکر نمی کنم
به بچه هایی که جعبه های سی و شش رنگ را
در کشوهای خوشبخت پنهان می کنند
و به مژگان
با آن عروسک های نازک نارنجی اش
چقدر از رژلب های سرد مادرم
در جاتخم مرغی یخچال بیزارم
و از مجید
که وسط توپ بازی گفت :
" دوستت دارم"
و دروازه های آجری را خراب کرد
آهای اردک نقاشی
که کلّه ات
به جای یشمی
آبی ست
به تو فکر نمی کنم
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
که رنگ های زیادی را
از کودکی من دزدیدید !
به شما فکر نمی کنم
به بچه هایی که جعبه های سی و شش رنگ را
در کشوهای خوشبخت پنهان می کنند
و به مژگان
با آن عروسک های نازک نارنجی اش
چقدر از رژلب های سرد مادرم
در جاتخم مرغی یخچال بیزارم
و از مجید
که وسط توپ بازی گفت :
" دوستت دارم"
و دروازه های آجری را خراب کرد
آهای اردک نقاشی
که کلّه ات
به جای یشمی
آبی ست
به تو فکر نمی کنم
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
Forwarded from موج سپید
ناخن های مصنوعی را
در تاکسی چسباند
و زیر بار نگاه های متعجب خم نشد
مهم نبود
که گره کفشش را
بند ساعتش را
نمی توانست باز کند
راننده در اولین تقاطع ایستاد
پیاده اش کرد
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
#نشر_چشمه
@sepidehnikroo
در تاکسی چسباند
و زیر بار نگاه های متعجب خم نشد
مهم نبود
که گره کفشش را
بند ساعتش را
نمی توانست باز کند
راننده در اولین تقاطع ایستاد
پیاده اش کرد
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
#نشر_چشمه
@sepidehnikroo
خوابیدن، روی مبل ، شاعرانه نبود
خشک شدنِ عضلات
لرزیدن از سرما
نداشتن پتو ، شاعرانه نبود
من اما نرفتم سرجایم بخوابم
گذاشتم سرما نفوذ کند در انگشتانم
رگهایم
تمام وقایع بعد ، شاعرانه نیست که بگویم
فقط برای عقربه بود
که فرق نداشت
کجا راه می رود
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
خشک شدنِ عضلات
لرزیدن از سرما
نداشتن پتو ، شاعرانه نبود
من اما نرفتم سرجایم بخوابم
گذاشتم سرما نفوذ کند در انگشتانم
رگهایم
تمام وقایع بعد ، شاعرانه نیست که بگویم
فقط برای عقربه بود
که فرق نداشت
کجا راه می رود
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
قطار من از ریل خارج شد
خدا
سوزنبانی بود
که می دانست
کدام خط مرا به خانه می رساند
در دشت شقایقی
که باد بیدار است
چرا به خانه فکر کنم ؟
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
خدا
سوزنبانی بود
که می دانست
کدام خط مرا به خانه می رساند
در دشت شقایقی
که باد بیدار است
چرا به خانه فکر کنم ؟
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
این بار ساکت نماند
و برای افتادن هر برگ
گریه کرد
گربه از روی دیوار افتاد
ساعت شماطه دار از کار
بچه ای که متولد نشد، از پشت بام افتاد
ماهی قزل آلا
از آب های مصنوعی بیرون پرید
به مرگ فکر کرد
تکان خورد
مُرد
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
و برای افتادن هر برگ
گریه کرد
گربه از روی دیوار افتاد
ساعت شماطه دار از کار
بچه ای که متولد نشد، از پشت بام افتاد
ماهی قزل آلا
از آب های مصنوعی بیرون پرید
به مرگ فکر کرد
تکان خورد
مُرد
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
کره زمین
گور دسته جمعی بزرگی بود
که جنازه ها را چرخاند
چرخاند
چرخاند
گرد خودش
خودشان ...
جنازه ها راه می روند
آفتاب می گیرند
روزنامه می خوانند
و فکر می کنند
سیاست دفن مردگان
برای محیط زیست ، امن نیست !
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
گور دسته جمعی بزرگی بود
که جنازه ها را چرخاند
چرخاند
چرخاند
گرد خودش
خودشان ...
جنازه ها راه می روند
آفتاب می گیرند
روزنامه می خوانند
و فکر می کنند
سیاست دفن مردگان
برای محیط زیست ، امن نیست !
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
قسم میخورم بدون من آب از آب تکان نخورد
که جهان به اندازهی خمیازهای
دهان باز نکند
و نخواهد که برگردم ، بگویم
بدون من
همه چیز به اندازه ی کافی هست
و جهان
بر آبهای آبی نامسکون
آرام میگیرد
بخشی از چهارگانه حرف نزدن
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
که جهان به اندازهی خمیازهای
دهان باز نکند
و نخواهد که برگردم ، بگویم
بدون من
همه چیز به اندازه ی کافی هست
و جهان
بر آبهای آبی نامسکون
آرام میگیرد
بخشی از چهارگانه حرف نزدن
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
https://www.instagram.com/p/Bq6uRUOHOFA/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=w961g5ngyaab
@sepidehnikroo
@sepidehnikroo
Instagram
سپیده نیکرو
. ساختمان نارنجی، شکلی از من و توست در هیاهوی اطراف. شکلی از کسی که مثل هیچکس نیست. راستی چرا خانههای دیگر اینقدر بیخیالند؟ وقتی که رفتوآمد اتوبان حرفی است از بیفایی؟ از ناپایداری ؟ #سپیده_نیک_رو #درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد #نشر_چشمه #نشرچشمه #تهران #شهر…
Forwarded from سپیده نیکرو
آهای مداد رنگی های دوازده تایی
که رنگ های زیادی را
از کودکی من دزدیدید !
به شما فکر نمی کنم
به بچه هایی که جعبه های سی و شش رنگ را
در کشوهای خوشبخت پنهان می کنند
و به مژگان
با آن عروسک های نازک نارنجی اش
چقدر از رژلب های سرد مادرم
در جاتخم مرغی یخچال بیزارم
و از مجید
که وسط توپ بازی گفت :
" دوستت دارم"
و دروازه های آجری را خراب کرد
آهای اردک نقاشی
که کلّه ات
به جای یشمی
آبی ست
به تو فکر نمی کنم
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
که رنگ های زیادی را
از کودکی من دزدیدید !
به شما فکر نمی کنم
به بچه هایی که جعبه های سی و شش رنگ را
در کشوهای خوشبخت پنهان می کنند
و به مژگان
با آن عروسک های نازک نارنجی اش
چقدر از رژلب های سرد مادرم
در جاتخم مرغی یخچال بیزارم
و از مجید
که وسط توپ بازی گفت :
" دوستت دارم"
و دروازه های آجری را خراب کرد
آهای اردک نقاشی
که کلّه ات
به جای یشمی
آبی ست
به تو فکر نمی کنم
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
آهای مدادرنگیهای دوازدهتایی
که رنگهای زیادی را
از کودکی من دزدیدید!
به شما فکر نمیکنم
به بچههایی که جعبههای سیوششرنگ را
در کشوهای خوشبخت پنهان میکنند
و به مژگان
با آن عروسکهای نازکنارنجیاش
چقدر از رژلبهای سرد مادرم
در جاتخممرغی یخچال بیزارم
و از مجید
که وسط توپ بازی گفت:
«دوستت دارم»
و دروازههای آجری را خراب کرد
آهای اردک نقاشی
که کلّهات
به جای یشمی
آبیست
به تو فکر نمیکنم
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo
که رنگهای زیادی را
از کودکی من دزدیدید!
به شما فکر نمیکنم
به بچههایی که جعبههای سیوششرنگ را
در کشوهای خوشبخت پنهان میکنند
و به مژگان
با آن عروسکهای نازکنارنجیاش
چقدر از رژلبهای سرد مادرم
در جاتخممرغی یخچال بیزارم
و از مجید
که وسط توپ بازی گفت:
«دوستت دارم»
و دروازههای آجری را خراب کرد
آهای اردک نقاشی
که کلّهات
به جای یشمی
آبیست
به تو فکر نمیکنم
#سپیده_نیک_رو
#درخت_سوال_نمی_کند_می_افتد
@sepidehnikroo