Forwarded from نَقدِ حالِ ما (🌼🌼🌼🌼)
بهطور اتفاقی، یکی از برنامههای کنکوری تلوزیون را میدیدم.
این برنامهها که (بهقول وزیر آموزش و پرورش) برخی با لابیگریِ کارتلهای بزرگ اقتصادی برگزار میشود، طوری روی فنون تبلیغاتی تسلط یافتهاند و از فضای گلآلودِ اقتصادی کشور کَره میگیرند که هیچ صنعتی نمیتواند چنین کند.
برخی مجریها و آموزگاران این صنعت چنان پر از استرس و اضطرابند که حتی کنترل صدای خود را ندارند، و طوری داد و هوار میکنند و اطوارهای نمایشی درمیآورند که آدم بیشتر نگران خودشان میشود نکند فتقشان پاره شوند. اینطوری به پنجاه سالگی هم نمیرسند.
برنامهای که دیدم کارنامهی میانگین نمرات قبولیهای پزشکی امسال را نشان میداد. مجری با فریادهای گوشخراش میگفت: "اینا نمرات آدمای موفق و خوشبخته. مال اوناییه که برنامه و هدف داشتهاند. اگه نمیخوای ثروتمند و معروف بشی این برنامه رو نگاه نکن. اگر نمیخوای پرفسور سمیعی بشی این برنامه رو نگاه نکن. این برنامه واسه آدمای به دربخوره. واسه اونایی که میخان یه چیزی بشن".
زلّهام ترکید. بیتعارف تمام وجودم را احساس پوچی و بیچارگی پُر کرد. ازینکه هیچ پُخی نشدهام احساس بدبختی کردم و از خودم و خانواده خجالت کشیدم. با چهار پنج دقیقه برنامه طوری دچار استرس و اضطراب و احساس بدبختی شدم که میگرنم عود کرد و تلوزیون را با دست لرزان خاموش کردم.
با خودم فکر کردم من توی این سن و سالِ رو به افول، با پنج دقیقه برنامه اینطوری به هم ریختم. خدا به داد اون نوجوانهای چارده پونزده ساله برسه که با بدن نحیف و روانِ رنجور و فشار اجتماعی، چند سال در این لجنزارِ رقابتِ مسموم نفس میکشند.
رقابتی که بهخاطر دوزار ثروت بیشتر، طوری افراد را دچار نگاه تونلی کرده است که انگار مسیر خوشبختی و زندگی و لذت در همین کورهراه تنگیست که جامعهی آفت زده تعیین میکند. آنهم جامعهای که مدیریتش دست چهارتا کارتل اقتصادی سیریناپذیر افتاده است و حالا این آفتِ آموزشی را حتی تا دبستان و پیش دبستانی هم کشیده است.
کافیست به کتابفروشیها و موسسات آموزشی سری بزنید تا از هزار رنگ کتابهای آموزشی و تستی، حتی برای دبستانیها، سرگیجه بگیرید.
بیچاره آن پدر و مادرهایی که زندگی را بر خودشان و بچههایشان حرام کردند تا شاید روزگاری در آینده زندگی کنند. بیچاره ما که در این نظام بیمار اجتماعی و ناعدالتی و نگرانیهایش، مسیر خوشبختی و زندگی را چنین تنگ و باریک میبینیم و در این چندسال فرصت کوتاه حیات در حسرت یک زندگی عادی و بیدغدغه له میشویم. کی قرار است تاریخ ما رنگ و بوی یک زندگی عادی را ببیند؟ یک زندگی عادی و معمولی آیا طلب بزرگی از هستی است؟ آلّاه سنَ قوربان، ما چهمان از بندگانت در سوئد و سوییس کمتر بود؟
گرچه مانند ایوان ایلیچ، طرفدار #مدرسهزدایی نیستم، و ضرورت مدرسه و زحمات دستاندرکارانش را انکار نمیکنم و خیالبافانه نمیگویم بهجای سیاستمداران درخت بکارید تا هوا پاک شود، اما در این نظام آموزشیِ پراسترس و کمکارآمد که هدف زندگی را گم کرده است و بچهها را فراری از مدرسه، ترجیح میدهم فرزندم چوپانی ساده باشد و با #احساس_بینیازی از زندگیاش لذت ببرد تا اینکه یک عمر در یک مسیر #جعلی و تحمیلیِ اجتماع زیست و کار کند. زندگی اصیل را بر هر نقاب شکیل اجتماعی ترجیح میدهم.
ما هنوز در تعریفهای صدسال پیش از هوش و استعداد و موفقیت گیر کردهایم. نظام آموزشی خوب نظامی است که علاوه بر آموزشهای مفید و انتقال نقادانهی ميراث فرهنگی، برای تبديل شاگرد به انسانى که بتواند زندگى خوب، خوش و ارزشمند داشته باشد، و کشف استعدادهاى بالقوه شاگرد و استخراج و به فعليت رساندن آنها بکوشد.
به بچهها انسان بودن و از زندگی لذت بردن را باید آموخت، نه این کمالگرایی وسواسیِ بیمارگون را. این کمالگرایی یا پرفکشنیزِم، تهِ تهش میشود پشگلشنیزِم؛ یک آدم سرخوردهی به هیچجا نرسیده.
به قول دکتر #رنانی، بخش بزرگی از نظام آموزشی ما اطلاعات زایدی میدهد که به درد زیستن، یا لذتبردن و انسانبودن نمیخورد. از اول دبستان، اطلاعات در ذهن بچه میریزیم و استرس میدهیم بدون اینکه فکرکردن را بیاموزد. با نسلی روبهروییم که ١٢ سال تحت استرس بوده است. اگر ما در خیابان تصادف کردیم و دعوا میکنیم مقصرش آموزشوپرورش است؛ زیرا ما از کودکی ١٢ سال با کابوس و استرس از خواب بیدار شدهایم. این فرد تا بزرگ شود اعصابی برایش نمیماند. این افراد نمیتوانند توسعه بیافرینند.
یک کشور را آدمهای آن میسازند. اگر بخواهیم آموزشوپرورش را به یک موتور توسعه تبدیل کنیم باید اولویتبندی نظام سیاسی تغییر کند ... .
#امنیت_ملی، #آب و #آموزشوپرورش باید سه اولویت اول کشورمان در یک مدیریت بلندمدت قرار گیرد و همهی امکانات مدیریت و انرژیمان را روی این سه گزینه بگذاریم.
🖌 دکتر محسن زندی
🆔 @naghdehalema
این برنامهها که (بهقول وزیر آموزش و پرورش) برخی با لابیگریِ کارتلهای بزرگ اقتصادی برگزار میشود، طوری روی فنون تبلیغاتی تسلط یافتهاند و از فضای گلآلودِ اقتصادی کشور کَره میگیرند که هیچ صنعتی نمیتواند چنین کند.
برخی مجریها و آموزگاران این صنعت چنان پر از استرس و اضطرابند که حتی کنترل صدای خود را ندارند، و طوری داد و هوار میکنند و اطوارهای نمایشی درمیآورند که آدم بیشتر نگران خودشان میشود نکند فتقشان پاره شوند. اینطوری به پنجاه سالگی هم نمیرسند.
برنامهای که دیدم کارنامهی میانگین نمرات قبولیهای پزشکی امسال را نشان میداد. مجری با فریادهای گوشخراش میگفت: "اینا نمرات آدمای موفق و خوشبخته. مال اوناییه که برنامه و هدف داشتهاند. اگه نمیخوای ثروتمند و معروف بشی این برنامه رو نگاه نکن. اگر نمیخوای پرفسور سمیعی بشی این برنامه رو نگاه نکن. این برنامه واسه آدمای به دربخوره. واسه اونایی که میخان یه چیزی بشن".
زلّهام ترکید. بیتعارف تمام وجودم را احساس پوچی و بیچارگی پُر کرد. ازینکه هیچ پُخی نشدهام احساس بدبختی کردم و از خودم و خانواده خجالت کشیدم. با چهار پنج دقیقه برنامه طوری دچار استرس و اضطراب و احساس بدبختی شدم که میگرنم عود کرد و تلوزیون را با دست لرزان خاموش کردم.
با خودم فکر کردم من توی این سن و سالِ رو به افول، با پنج دقیقه برنامه اینطوری به هم ریختم. خدا به داد اون نوجوانهای چارده پونزده ساله برسه که با بدن نحیف و روانِ رنجور و فشار اجتماعی، چند سال در این لجنزارِ رقابتِ مسموم نفس میکشند.
رقابتی که بهخاطر دوزار ثروت بیشتر، طوری افراد را دچار نگاه تونلی کرده است که انگار مسیر خوشبختی و زندگی و لذت در همین کورهراه تنگیست که جامعهی آفت زده تعیین میکند. آنهم جامعهای که مدیریتش دست چهارتا کارتل اقتصادی سیریناپذیر افتاده است و حالا این آفتِ آموزشی را حتی تا دبستان و پیش دبستانی هم کشیده است.
کافیست به کتابفروشیها و موسسات آموزشی سری بزنید تا از هزار رنگ کتابهای آموزشی و تستی، حتی برای دبستانیها، سرگیجه بگیرید.
بیچاره آن پدر و مادرهایی که زندگی را بر خودشان و بچههایشان حرام کردند تا شاید روزگاری در آینده زندگی کنند. بیچاره ما که در این نظام بیمار اجتماعی و ناعدالتی و نگرانیهایش، مسیر خوشبختی و زندگی را چنین تنگ و باریک میبینیم و در این چندسال فرصت کوتاه حیات در حسرت یک زندگی عادی و بیدغدغه له میشویم. کی قرار است تاریخ ما رنگ و بوی یک زندگی عادی را ببیند؟ یک زندگی عادی و معمولی آیا طلب بزرگی از هستی است؟ آلّاه سنَ قوربان، ما چهمان از بندگانت در سوئد و سوییس کمتر بود؟
گرچه مانند ایوان ایلیچ، طرفدار #مدرسهزدایی نیستم، و ضرورت مدرسه و زحمات دستاندرکارانش را انکار نمیکنم و خیالبافانه نمیگویم بهجای سیاستمداران درخت بکارید تا هوا پاک شود، اما در این نظام آموزشیِ پراسترس و کمکارآمد که هدف زندگی را گم کرده است و بچهها را فراری از مدرسه، ترجیح میدهم فرزندم چوپانی ساده باشد و با #احساس_بینیازی از زندگیاش لذت ببرد تا اینکه یک عمر در یک مسیر #جعلی و تحمیلیِ اجتماع زیست و کار کند. زندگی اصیل را بر هر نقاب شکیل اجتماعی ترجیح میدهم.
ما هنوز در تعریفهای صدسال پیش از هوش و استعداد و موفقیت گیر کردهایم. نظام آموزشی خوب نظامی است که علاوه بر آموزشهای مفید و انتقال نقادانهی ميراث فرهنگی، برای تبديل شاگرد به انسانى که بتواند زندگى خوب، خوش و ارزشمند داشته باشد، و کشف استعدادهاى بالقوه شاگرد و استخراج و به فعليت رساندن آنها بکوشد.
به بچهها انسان بودن و از زندگی لذت بردن را باید آموخت، نه این کمالگرایی وسواسیِ بیمارگون را. این کمالگرایی یا پرفکشنیزِم، تهِ تهش میشود پشگلشنیزِم؛ یک آدم سرخوردهی به هیچجا نرسیده.
به قول دکتر #رنانی، بخش بزرگی از نظام آموزشی ما اطلاعات زایدی میدهد که به درد زیستن، یا لذتبردن و انسانبودن نمیخورد. از اول دبستان، اطلاعات در ذهن بچه میریزیم و استرس میدهیم بدون اینکه فکرکردن را بیاموزد. با نسلی روبهروییم که ١٢ سال تحت استرس بوده است. اگر ما در خیابان تصادف کردیم و دعوا میکنیم مقصرش آموزشوپرورش است؛ زیرا ما از کودکی ١٢ سال با کابوس و استرس از خواب بیدار شدهایم. این فرد تا بزرگ شود اعصابی برایش نمیماند. این افراد نمیتوانند توسعه بیافرینند.
یک کشور را آدمهای آن میسازند. اگر بخواهیم آموزشوپرورش را به یک موتور توسعه تبدیل کنیم باید اولویتبندی نظام سیاسی تغییر کند ... .
#امنیت_ملی، #آب و #آموزشوپرورش باید سه اولویت اول کشورمان در یک مدیریت بلندمدت قرار گیرد و همهی امکانات مدیریت و انرژیمان را روی این سه گزینه بگذاریم.
🖌 دکتر محسن زندی
🆔 @naghdehalema