مدرسه طبیعت بهار_بهشهر
25 subscribers
547 photos
74 videos
39 files
191 links
🌍 مدرسه طبیعت بهار (اولین در بهشهر)

آدرس: دانشگاه علم و فنآوری مازندران _ بهشهر
تلفن تماس: ۰۹۳۶۲۸۴۰۵۸۷
ارتباط با ادمین:
@KHTBahar

اگر عمر دوباره می یافتم, به هر کودکی دوبال می دادم. اما رهایش می کردم تا خود, پرواز را بیاموزد.

"گابریل گارسیا مارکز"
Download Telegram
خطاب به شما که تکه ای از «زمین» در اختیار شماست،با احترام
ما،کسانی که در مسیر همه گیر شدن جریان اجتماعی #مدرسه_طبیعت افتخار حضور داریم، امروز به کمک و همراهی شما بیش از هر زمانی نیازمندیم.بیشتر از ما،کودکان این آب و خاک اند که به دستان پرمهر و قلبهای مسؤلیت پذیرتان احتیاج دارند.در زمانه‌ای که عادت «تصاحب» و «تملک» غوغا می‌کند،شما منادی «بخشش» باشید.
به کودکان خانواده و محله ی خود بنگرید؛میزان تماس آنها با خاک، آب،هوای سالم،درخت و حیوانات چقدر است؟این نگرانتان نمی کند؟لحظه ای کودکی خود را به خاطر بیاورید و با این کودکان مقایسه کنید؛دلواپس شان نمی شوید؟نگاه کنید چگونه از بازی آزاد و زندگی با کیفیت محروم اند.ببینید چگونه «حال» نقدشان را به نسیه ی «آینده» می فروشند.آینده ی این جهان وابسته به انسانهایی است که حال شان خراب نباشد.حال خراب یعنی مرا که محتاج دویدن و خندیدن و بازی کردنم،از این کلاس به آن کلاس ببرند.حال خراب یعنی که مرا عاشقانه دوست بدارند اما به من و خواسته هایم احترام نگذارند.حال خراب یعنی آپارتمان 60 متری،حال خراب یعنی خیابانهای بی رحم و شهر خشن،حال خراب یعنی اسارت در رفاه و حس خفگی سر کلاسهایی که هر چه شوق و انگیزه است در تو می کشند.حال خراب یعنی هوای آلوده به بازدم ماشینها.از کسی که حالش خراب است،آینده ی درخشان می خواهند؟
نگذارید «کودکی» در این سرزمین منقرض شود.از یوزپلنگ های این حوالی تنها 50 تا باقی ماند.بقیه چه بلایی بر سرشان آمده؟این سرنوشت را انسانهایی برایشان رقم زدند که زمین و زمان را بر این شاهکار طبیعت تنگ کردند.انسانهایی که حرمت زمین و زمین‌زادگان را نگه نداشتند و نمی‌دارند.بگذارید نسل بعدی به مادر و بچه‌هایش حرمت بگذارد.گرامیان،اگر کودکی‌شان دور از زمین،دور از خاک و دور از درخت باشد که نمی‌توان به آینده ی این آب و خاک دلخوش بود؛می توان بود؟
بزرگوارانی که تکه ای از «زمین» در اختیار حقیقی یا حقوقی شماست،شمایی که زمینی را برای آینده کنار گذاشته‌اید،شمایی که مسؤل اداره ای هستید که بخشهایی از عرصه های منابع طبیعی و ملی تحت اختیار شماست،شمایی که پارکهای شهر در ید اختیارات شماست،شمایی که بخشی از زمینهای عمومی در اختیارتان قرار گرفته تا تحقیق و پژوهش کنید،جریان اجتماعی مدرسه طبیعت که برآنست حق مادرزاد کودکان این دیار را که همانا بازی آزادانه در طبیعت است،به آنها بازگرداند،امروز بیش از هر زمانی به کمک،همراهی و مسؤلیت‌ پذیری شما عزیزان نیازمند است.
با هر نیت و انگیزه ای،این یک کار ارزشمند و ماندگار خواهد بود.اگر دغدغه ی توسعه و پیشرفت کشورمان را دارید،حتماً تصدیق میکنید کودکان مهمترین محور توسعه و بالندگی یک کشورند؛پس تردید نکنید.اگر بر اساس اعتقادات مذهبی محترمتان،به دنبال ذخیره ی معنوی و بذل خیرات هستید،حتم بدانید این کار ثوابی دارد همتای بهترین اعمال خداپسندانه.بعدها روزی به مدرسه طبیعتی که سنگ بنایش را نهادید سری بزنید و ببینید غریو شادی و چهره های خندان کودکان شهرتان آرامشی به شما میدهد که کم از عبادت ندارد؛پس شک نکنید.اگر دغدغه ی اشتغالزایی دارید،باید بدانید می توانید با این کار جوانانی از شهرتان را مشغول به کار کنید.اثر اقتصادی و اجتماعی این کارتان در خانواده های تسهیلگران مدرسه طبیعت اثری ماندگار و قابل تقدیر خواهد بود؛پس تردید به خود راه ندهید.اگر دغدغه ی این دارید که در دوران مسؤلیت اداری تان نامی ماندگار بر جای بگذارید،بدانید که این یک یادگاری تاریخی خواهد بود بر حافظه ی مردم شهر؛پس دست به کار شوید.
روزی یکی از حامیان مدارس طبیعت کشور به من گفت: از وقتی زمین مان را به مدرسه طبیعت بخشیدیم،من و همسرم احساس میکنیم این زمین چه ارزش غیرقابل وصفی پیدا کرده.قبلاً این زمین مال یک خانواده بود اما امروز مال همه ی خانواده های این شهر است.قبلا شاید ماهی چند بار چند نفر به آن پا میگذاشتند،اما حالا هر روز این همه کودک در آن زندگی میکنند.ارجمندان،در این خشکسالیِ بخشش و در این آشفته بازار تنهایی،با دستان پرمهر و قلبهای بزرگ تان به این جریان اجتماعی بپیوندید و تکه ای از «زمین» خدا را زیر پای کودکان شهرتان پهن کنید.از این سفره اول شما،بعداً کودکان و جوانان این سرزمین بهره ها خواهند برد.
این چند خط را نوشتم چون میدانم تسهیلگرانی در سراسر کشور این روزها به عشق تأسیس مدرسه طبیعت،سخت در تلاش اند تا تکه زمینی داشته باشند که در آن «عشق» بکارند و جوانه های «امید» را همراه با پدران و مادران شهرشان به انتظار بنشینند.این انسانها از بهترین فرزندان این ملت اند؛به دیدار خود رخصت شان بدهید،پای صحبت شان بنشینید و اگر اطمینان پیدا کردید،دستشان را بگیرید.
باغتان آباد و دلتان خوش

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@natureschool
Forwarded from نوج🌱
«گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است.»
(#سهراب_سپهری)

مدرسه طبیعت؛ تجربه ی تفریح یا تجربه ی زندگی؟
آیا مدرسه طبیعت جایی ست که قرار است در آن کودک تجربیاتی صرفاً از جنس لذت و تفریح داشته باشد؟ می گوییم مدرسه طبیعت مدرسه زندگی است. سؤال اینجاست که زندگی چیست؟ دعوتتان می کنم یک برش از «زندگی» بزنید. زندگی ما را چه چیزهایی می سازند؟ فقط لذت و تفریح یا تجربیات ساده و رنگارنگی که ریشه در واقعیت وجودی مان دارند؟ شادی، غم، گرسنگی، سیری، تشنگی، سیرابی، لذت، پیروزی، تفریح، شکست، دوستی، دعوا و... ما با این مفاهیم از روز ازل آشنایی داریم و هر روز تجربه شان می کنیم. و این است زندگی...
یک مثال. کودک در مدرسه طبیعت به کرات زخمی شدن را تجربه می کند. البته مراقبت از کودکان رأس وظایف ما تسهیلگران است و از آن گذشته، طراحی فضاهای مدرسه طبیعت به گونه ای نیست که کودک آسیب جدی ببیند. شما اگر به ارتفاع و عمق فضاهای بازی و به عملکرد تسهیلگران در کارگاهها دقت کنید، در می یابید که ایمنی کودک اولویت نخست را داراست. حالا برگردیم به «زخم». بیایید از یک دریچه ی تازه به زخم و زخمی شدن کودک نگاه کنیم. ببینیم در فرآیند زخم برداشتن تا التیام، کودک چه تجربیاتی را پشت سر می گذارد. زخم ها غالباً در اثر زمین خوردن یا برخورد با یک شیء اتفاق می افتند. زخم فارغ از درد و رنج و گریه، سبب ساز برقراری یک رابطه تازه بین کودک و بدنش می گردد. زخم زمینه ساز «شناخت» می شود. شناخت از حدود توانایی ها و عملکرد آن عضو، شناخت سرعت و دقت لازم و مناسب در موقعیت های مشابه، شناخت مفهوم درد و التیام. و همچنین رشد عصبی ناحیه ی زخم. حالا به کودکی بنگریم که دقیقه هایی طولانی، گوشه ای نشسته و به جای زخمی که روی بدنش مانده نگاه می کند. این کودک هر روز به آن نقطه خیره می شود و ذهنش تمام آن مجموعه شناخت ها را مرور می کند. این کودک هر روز نظاره گر تلاش بی وقفه سلولهایی ست که دست به دست هم داده اند تا او خوب شود. او می بیند که چگونه از ورای پوست خراشیده اش پوستی تازه و جوان سر بر آورده است. او بسته شدن شکاف پوست را روز به روز دنبال می کند. چه نوازشها که آن عضو را نکرده و چه حرفها که با او نزده است. این کودک اینک عاشق آن عضو از بدنش شده است. یک زخم سبب ساز یک رابطه ی عاشقانه بین او و بدنش شد. مثالهای متعددی می توان آورد که همگی در کودک باعث شناخت جسم و عملکرد اندام می شوند. مانند گل شدن، خیس شدن، دعوا کردن و... و همه ی اینها وقتی در بستر «بازی» رخ می دهند، زمینه ساز رشد واقعی در کودک می شوند.
خطاب به پدران و مادران عزیز، فرزندتان را تنها برای تفریح و سرگرمی به مدرسه طبیعت نبرید! آن جا را برای این نساخته اند که به کودک فقط «خوش بگذرد». اگر فقط این هدف را دارید، پارکها و شهربازی ها مکانهای مناسب تری اند! این جا جایی ست که کودک تجربیاتی از جنس زندگی می کند. بار دیگر به برشی که از زندگی تان زده اید نگاه کنید. بله، اینجا کودک مجموع این مفاهیم را تجربه می کند، به حد توان واقعی و میزان حضورش. در مدرسه طبیعت، کودک «مهارت های خاص» را نمی آموزد، این جا کودک یک انسان ویژه نمی شود. اتفاقاً این جا کودک یک «انسان معمولی» می شود. دنیای ما به شدت محتاج آدم های معمولی است. آدم هایی که توان دوست داشتن و دوست داشته شدن را از دست نداده باشند، انسان هایی که توان غمخواری و مهربانی با زمین و زمان از کف شان نرفته باشد. انسان های معمولی ای که تخصص شان مانع خلاقیت شان نمی شود. انسانهایی که تا می توانسنتد زمین خورده و برپاخاسته اند. آدم هایی که به اندازه ی کافی «زند گی کرده اند» و راه و رسم اش را فراگرفته اند.
پدر و مادرهای گرامی، اگر تصمیم تان را برای حضور فرزندتان در مدرسه طبیعت گرفته اید، سعی کنید بیشترین زمان ممکن را به او برای بودن در آن جا بدهید. به تجربه دریافته ایم، کودکانی که حضور مستمر و منظم تری در مدرسه طبیعت دارند، فرصت های رشد و یادگیری به مراتب بیشتری دارند نسبت به کودکانی که هر از گاهی به مدرسه طبیعت می آیند. بگذارید حد این حضور را خود کودک تعیین کند. بیش و پیش از او برای زخم ها، شکست ها و دعواهایش غمگین نشوید. کودکان عموماً بعد از زخمی شدن و تجربیات تلخی از این دست، دوباره می خواهند به همان فضا برگردند و کمتر کودکی به بهانه ی یک زخم قید حضور در مدرسه طبیعت را می زند. این نشانگر این است که اثر حقیقی این تجربه به شکل «رضایت» در او باقی مانده است. او دارد این جا زندگی اش را می کند. فرصت زندگی در مدرسه طبیعت را اگر می توانید هر روز به او بدهید. بهتر است نوار حضور و تجربیات او قطع نشود. تداوم و ارتباط تجربه ها با همدیگر، ارزش این حضور را دوچندان می کند.


عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج

#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
مدرسه_طبیعت_و_بازیابی_کیفیت_تجربه.3gp
8.9 MB
سخنرانی با موضوع: « #مدرسه_طبیعت و بازیابی کیفیت تجربه توسط کودکان» از عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج

همایش کودک و طبیعت؛ بابلسر، دانشگاه مازندران، 24 آبان 96

@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
آیا به راستی فرزندم دچار اختلال است؟
(روایت دوم)

«ببخشید آقا. من به حرفهای شما و همکارم توی دفتر گوش می دادم. شما گفتید مسؤلان مدرسه ای که پسر خواهرتان می‌رود، گفته اند او خیلی فعالیت بدنی اش زیاد است و آرام و قرار ندارد؛ آنها گفته اند باید او را برای درمان نزد مشاور ببرید. آقا لطفا هرگز این کار را نکنید. برادر من هم وقتی بچه بود مسؤلان مدرسه روزی مادرم را صدا زدند و به او همین حرف را زدند.»
کمی مکث می‌کند. چانه اش لرزش خفیفی گرفته است. چشمش را از روی صورت مخاطبش برمیدارد و به آن طرف تر خیره می شود. بعد از چند ثانیه دوباره رو به مرد می کند: «برادرم الان هفده ساله است. او الان نه می تواند حرف بزند نه می تواند کارهای شخصی اش را انجام دهد. وقتی کوچک بود مادرم او را به توصیه مسؤلان مدرسه اش نزد مشاور برد و مشاور برای درمانش قرص تجویز کرد. او به مادرم گفت هر روز این قرصها را به او بدهد. برادرم قرص را که می خورد آرام می شد، گوشه ای می نشست و دیگر ورجه وورجه نمی کرد. مادرم فکر می کرد او درمان شده. آنقدر قرص خورد و قرص خورد که بخشی از مغزش از کار افتاد و الان...» حرفش را ناتمام می گذارد و به سمت بچه هایی می رود که در گوشه ای از مدرسه طبیعت مشغول بازی اند.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج

@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
از جاده ای در میان جنگل می گذشتیم، بلبلان پیوسته می خواندند، جاده از سنگ های کوچک و بزرگ که همه شان گوشه دار و چند ضلعی بودند به صورت پراکنده پوشانده شده بود، از میان آن ها علف های سبز فام و بوته های رنگین ز گل، از بستر خاک سر برون آورده بودند. جاده پر پیچ و خم بود، هر زمان که چشم به پیش یا پس خویش می دوختی، نگاهت در انحنای جاده ای قوس دار از مسیر خارج می شد و در دیواره ی سبز درختان و بوته های دو طرف جاده رسوخ می کرد و احتمالا می رفت و می رفت تا زیر سایه ی درختی بلند قامت آرام بگیرد.
در ولگردی آن روز دونفر از ما تسهیلگران، آیلین، سجاد، سایه و جانا از جمع تسهیلگران و سایر کودکان مدرسه طبیعت دور مانده بودیم. رو به تعدادی از دوستان جمع مان و پشت به تعدادی دیگر وسط جاده ی بی رفت آمد نشسته بودم و به کاوش های کودکان در سنگلاخ ها می نگریستم، که صدایی نازک و ظریف، در دو سیلاب جدا از هم یکی پس از دیگری از پشت به شانه ام دو تپ آرام زد سپس دست های لطیفش را از زیر گونه هایم به سمت چشم هایم کشاند و آهسته پرسید: من کیستم؟ بی درنگ سر برگرداندم، ای جانم، سایه بود. از سمت گوش هایم به صورت افقی و از گونه هایم در یک مسیر مایل نیرویی کششی را حس کردم که لبانم را از دو انتهای چاکش، از دو سوی به سمت خود می کشاندند، احتمالا دندان هایم بیرون زده بود و چشم هایم از شادی برق می زد، بی اختیار پرسیدم: عمو جون تو بودی؟ سایه لبخند زد و به آرامی گفت داشتم سجاد را صدا می زدم. داشت تلاش می کرد از ته گلویش صدا بسازد تا نازک تر بشود، ولی در این صورت دیگر قادر نبود با زبان و لبان خویش دو بخش از اسم دو سیلابی سجاد را با زیر و بم کردن ها، کشش ها و توقف های لازم بی آراید. او به همین راحتی یاد گرفته بود که اسم سجاد را بخش کند. بخش کردن را در دل بازی با دوستانش از طریق بازی یاد گرفته بود. ( *لازم به ذکر است که سایه هنوز به سنی نرسیده است که ناچار باشد به دبستان و پیش دبستانی برود.*گمان می کنم که احتمالا صدای بلبلانی که پیوسته می خواندند در شکل گیری ایده ی این بازی بی تاثیر نبود، چرا که آواز آنان نیز به صورت صداهای نازکی که از هم جدا و بخش بخش شده بودند به گوش می رسید.)
نمی توانم افسار افکارم را بکشم و در آن جاده ی جنگلی و رویداد آن روز نگه دارم، به یاد یکی از جلسات کلاسی می افتم که چندی پیش ثبت نام کرده بودم، استاد مان در کلاس عکاسی، روی پرده ی ویدئو پروجکشن عکسی را به نمایش گذاشته بود که برای درک بهتر آن عکس لازم بود همه ی ما طبق پیشنهاد استاد چشم هایمان را تار کنیم و به عکس بنگریم. امیدوارم کسی صورتم را در آن وضیعت ندیده باشد، همزمان با اینکه از قطر دایره ی چشمانم می کاستم، بی اختیار لب بالایم مچاله می شد و لب پایینم به زیر می افتاد، یادم می آید که هرچقدر تلاش کردم نتوانستم با تار کردن چشم هایم به حذف جزئیات موجود در عکس برسم، کاری که سایه با اصوات کرده بود، او توانسته بود جزئیات موجود در هر بخش از اسم را حذف کند و دو بخش اصلی آن را تشخیص بدهد. همچنین به یاد آن روز های ناگوار در کودکی ام می افتم، روز هایی که ناچار بودم به کلاس درس بروم، معلم مان از ما می خواست کلمات را بخش کنیم، این را نیز به اجبار رسم کرده بود که دست هایمان را با هر بار بخش کردن از بالا به پایین حرکت بدهیم، اصلا نمی توانستم دو کار را باهم انجام بدهم، آن هم کار هایی که دوست شان نداشتم. یادم می آید که فقط بخش کردن آن کلماتی را آموخته بودم که قبلا بخاطر درست بخش نکردنشان سرزنش شده بودم، در حقیقت من بخش کردن بلد نبودم، تنها نحوه ی بخش کردن چند کلمه را حفظ کرده بودم.
دلم می خواهد به دوران کودکی ام باز گردم، یک روز عصر پدر و مادرم را به یک فنجان قهوه و گفت و گو دعوت کنم و از آن ها بخواهم که به قدرت یادگیری من از طریق بازی و عمل ایمان بیاورند. من دلم جوی آب، چاله های آب و گل، درختان، حیوانات، دوستانم، بزرگسالانی صمیمی و همراه که بیشتر گوش می کنند و به اندازه حرف می زنند، خاک و ماسه، آزادی و رهایی می خواهد، کلاس درس چقدر به همچین جایی نزدیک است؟ وقتی ابزاری که من برای یادگیی در وجود خود دارم با نشستن سر کلاس و گوش دادن به معلمان فرسوده می شود و زنگ می زند، چرا مرا به جایی می فرستید که پژمرده ام می کند؟

پویان مختارپور، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
"کودک، طبیعت و دیدن"

مدرسه طبیعت چه ارتباطی به حفاظت از محیط زیست دارد؟

برای پاسخ به این سؤال لازم است پا به مدارس طبیعت بگذاریم تا دریابیم که مدرسه طبیعت به کودک "دیدن" می آموزد. دیدن را مجاز از کل حواس پنجگانه می گیرم. این یک حقیقت است که تمام عناصر و اشیاء پیرامون ما مادامی که "دیده" نشوند، انگار که وجود ندارند. این دیدن است که محیط را برای ما زنده و "موجود" می کند. دیدن و پس از آن کنجکاوی کردن، سوژه را خواه درخت باشد خواه حیوان، از "یخ زدگی معنایی" خارج کرده و بدل به یک مفهوم تازه، زنده و خون دار نزد کودک می کند.

در دورانی که نظامهای آموزشیِ رایج سخت به دنبال آموختن مهارتهای مشخص و بدلی از قبیل "خواندن"، "نوشتن" و "حفظ کردن" به کودکان و ایجاد رقابتهای مخرب بین آنها هستند، مدرسه طبیعت برآنست که به کودکان این سرزمین توان اصیل "دیدن" را بازگرداند. اگر بر گلوی رود پا گذاشته و نفسش را "سد" می کنیم، اگر در غوغای "مصرف" غرق شده و "زباله" و "گرمایش" به زمین هدیه می دهیم، اگر به بهانه ی محصول بیشتر، "سم و کود" تجویز کرده و سرطان به بشریت می فروشیم و اگر ها و اگرهای دیگر، علت چیست؟ غیر از این است که از "دیدن" عاجزیم؟ مگر نه این است که جنگل و خاک و درخت و هوا و انسان را دیگر در گستره ی "دید" ما جایی و مقامی نیست؟ همه ی آن مهندسانی که بر سرنوشت آب سد زدند، به خوبی خواندن و نوشتن و محاسبه کردن می دانند. اما دریغ از ایستادن، سکوت کردن و "دیدن".

نجات زمین را معجزه ای باید. و معجزه این بار در "نگاه" من و توست. کودکان این خاک اگر توان دیدن نداشته باشند، محیطی برایشان معنا ندارد که قلبشان برای زیست و زیستمندانش بتپد. چه بخواهیم چه نخواهیم، باید باور کنیم نظام تحصیلی آموزش محور، انیمیشن و بازیهای دیجیتال "نگاه" کودکانمان را عقیم کرده اند. این نگاه حرمت آب و خاک و درخت را نخواهد شناخت. این نگاه زمین را از بذر عشق و مراقبت بارور نخواهد کرد. مدرسه طبیعت در پی آن است که قدرت "باروری"، "مراقبت" و "زندگی" را به نگاه کودکان امروز و شهروندان فردا بازگرداند. محیط زیست برای زنده ماندن بیش و پیش از تخصص، نگاه زندگی بخش نیاز دارد.
دیدن، بوئیدن، لمس کردن، چشیدن و شنیدن، که برای میلیونها سال تنها ابزار "یادگیری" برای انسان و سایر جانوران بوده اند، امروزه در سبک جدید زندگی و آموزش می روند بدل به ابزارهایی بی خاصیت گشته و استحاله شوند. چرا که امروز به جای "یادگیری"، بر "آموزش" تأکید می شود و این یعنی: من به تو یاد می دهم، پس احتیاجی به حواس پنجگانه و تجربه نیست؛ من دانشم را به تو انتقال می دهم. این یعنی "حضور منفعلانه و تک بعدی". مدرسه طبیعت به جای آموزش، بر "یادگیری" تأکید دارد. یعنی: تو خود یاد بگیر از عمل و تجربه ی خودت و این یعنی یک "حضور فعالانه و همه جانبه".

"عشق" که میلیونها سال زبان تعامل میان انسان و محیط بود، امروزه جای خود را به مفاهیمی مانند سرگرمی، تفریح و سودجویی داده است. برای آنکه عاشق "کل" شوی بایستی با "جزء" ارتباط برقرار کنی. مدرسه طبیعت در صدد آن است که از طریق فعل "بازی کردن" در طبیعت و با اجزای آن، عشق به طبیعت را احیا کند. حقیقت این است که عشق تعهد می آورد و عاشق نمی تواند به معشوق بی تفاوت باشد. عشق به طبیعت در روزگار بزرگسالی از طریق مکانیسم "خاطره" به سراغ کودکان امروز خواهد آمد و به نگاهبانی درخت و جنگل و آب و خاک، خون ها در رگ ها به جوش خواهد آورد.

خطاب به دوستداران و فعالان محیط زیست، بدانیم که انسانی حافظ درخت خواهد شد که در کودکی اش از آن بالا رفته، از آن میوه کنده و یا زیر سایه اش دراز کشیده باشد. درخت را سر کلاس نمی توان به کودک یاد داد. اگر دغدغه ی حفظ درخت داریم و اگر خود را فعال محیط زیست می دانیم، به جریان مدرسه طبیعت بپیوندیم، با هر شکل و نقشی که امکانش را داریم.

عارف آهنگر، فعال محیط زیست و تسهیلگرِ مدرسه طبیعت نوج

#مدرسه_طبیعت
#مدرسه_طبیعت_نوج
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
با احترام و ارادت، خطاب به شما که از رشته ی تحصیلی تان، از شغل تان و از مرگ تدریجی رؤیاهاتان در حسرت‌اید، شمایی که هر گاه از کودکی‌‌تان حرف می‌زنید، چشمهاتان برق زده و بی‌اختیار لبخند می‌زنید و پس از بازگشت از این سفر چشمان خیس‌تان گواه فریاد اعتراض در گلو مانده و آه در سینه حبس شده است، و شمایی که گاه در خلوت‌تان بر جنازه رؤیاهاتان زار می‌زنید و بر هرچه اجبار و تحمیل، لعنت می‌فرستید؛ هر کجا که هستید و به هر کاری که مشغول‌اید، لحظه‌ای مکث کنید و دست بکشید. به خانه بروید و سعی کنید فرزندتان را پیدا کنید. فقط یک شبانه‌روز به زندگی‌اش دقیق شوید. "عیار تجربیات" او را در این یک شبانه‌روز بسنجید و "کیفیت زندگی‌اش" را ارزیابی کنید. خوشحال است؟ سالم است؟ آنچه هست و می کند خواست خودش است یا به زور تشویق، تنبیه، مقایسه و رقابت؟ میزان دقایقی که او خندیدن، دویدن، هیجان، حیرت، دست‌ورزی، کاوشگری، بازی در طبیعت، باران، برف، سرما، گرما و آزادی را تجربه می‌کند چه میزان است؟ میزان دقایقی که او در بند کامپیوتر، تلویزیون، موبایل، تبلیغات، آموزش و برنامه‌های از پیش طراحی‌شده است چه مقدار است؟
میان حسرت‌ها و نارضایتی‌های خود و این نوع زندگی فرزندتان چه فصل مشترکی می‌توانید پیدا کنید؟ علت نارضایتی تان چیزی جز اجبارِ دیگری ست؟ خود آیا اکنون با فرزندتان جز این می کنید؟ اگر معتقدید جبر زمانه شما را از رؤیاهایتان دور کرد، خود اکنون نکند جبر زمانه ی فرزندتان باشید؟ در پس هر آه، یک اجبار نهفته و در پی هر تحمیل یک عمر حسرت. رهایش کنید تا بشکفد. آزادش بگذارید تا برویَد.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
برداشت هشتم
اگه پای حرف های مادرم بشینی تا باهات درد و دل کنه میگه کاش همون موقع که از مدرسه زنگ میزدن اسماعیل رو از مدرسه می آوردم بیرون، درس میخواست چیکار کنه شما درس خوندین چیکار کردین مگه، که اسماعیل بخواد کاری بکنه.
چیزی که آون روز ها اسماعیل میگفت و مورد قبول کسی نبود چون بچه بود و چیزی نمیفهمید الان شده ای کاش مادرم که کاش انجامش میدادم.
ما خونمون تو روستا بود پشت خونمون یه باغ داره میشه گفت مدرسه طبیعتی واسه خودش،اونو میخواستن ازش بگیرن و بزارنش تو یه زندان عمومی ولی چون اسماعیل قبول نمیکرد که تو آون زندان بره سرانجام زندگیش این شد امیدوارم دیگه هیچ مدرسه طبیعی از کودکی گرفته نشه.

صبورا زارع، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
روزنامه شهروند چهارشنبه ۲۲ آذر از قول آقای جهانگیری، معاون اول رئیس جمهور نوشت: مدیران بی انگیزه "آویزان" کشور شده اند، که نه شجاعت دارند بگویند ما نمی توانیم کار بکنیم و کنار بروند و نه کسی جرات کنار زدن آنها را دارد. ... مدیریت های کشور باید خلاق و توانمند بشوند، و همچنین شجاع و توانمند شده و پای کار بایستند و از تمامی توان، نیرو و آبروی خود مایه بگذارند.

باید از ایشان بپرسیم: چگونه می شود یک آدم سی، چهل ساله را خلاق، شجاع و توانمند کنیم. آن زمان که آنها بایستی این صفات را کسب می کردند از دست رفته و آن نهال نرم و نازک به تنه ضخیم و انعطاف ناپذیری تبدیل شده. رؤیاها نابود و اشتیاق و سرزندگی جایش را به سکون و رخوت و بی انگیزگی داده است. آنها تبدیل به ربات هایی شده اند که حرفهای یکدیگر را تکرار می کنند و جملگی بر آنند که پول حلال مشکلات شخصی و اجتماعی ست.
آقای جهانگیری، بایستی کودکان را دریابیم.

شهره اقبالزاده، حامیِ #مدرسه_طبیعت_نوج

@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
آیا مدرسه طبیعت بازگشت به عقب و نوعی انسان گریزی ست؟

قبل از پاسخ، بیایید به این بیاندیشیم که چرا اساسا این سؤال در ذهن شکل می گیرد. موضوع ما موضوع "حس" است. حس به عنوان اولین و مهمترین سرمایه و آورده ای که کودک انسان هنگام تولد بدان مجهز است. بازگشت به طبیعت گریز از انسانیت نیست، بلکه اتفاقا بستری ست برای درک حس موجود در طبیعت و ازقضا راهی برای نزدیک شدن به جنبه های مهم و فراموش شده ی انسانیت. آن جنبه هایی که تنها با کشف ارتباط انسان با محیط قابل احیاست.

موضوع خیلی ساده است. و ای بسا چون ساده است، درک آن دشوار گشته: اساسا "هنر" کجا و چگونه در انسان شکل گرفت؟ اصولا "علم" چیست و چگونه اقسام گوناگونش کشف و ثبت شد؟ یکی بگوید "خلاقیت" کی و کجا و بر اساس چه ضروریاتی در انسان شکل گرفت؟ و همینطور دیگر جنبه های وجودی انسان. پاسخ همه ی این "کجا"ها آیا جایی جز "طبیعت" است؟ جواب تمام این "چگونه"ها آیا چیزی جز "ضرورت حل مسایل فی مابین انسان و محیط زندگی اش برای زنده ماندن و ادامه حیات نسلی" می باشد؟ پاسخ همه ی این "چیست"ها آیا غیر از "کشف ارتباط میان پدیده های حاضر در محیط پیرامونی انسان" است؟

در تمام گزاره های بالا، یکی از کلیدواژه ها "ارتباط" است. ارتباط انسان با محیط و با همسایگانش در محیط. راستی، وقتی صحبت از انسان می کنیم، داریم از کی حرف می زنیم؟ برای یافتن پاسخ این سؤال باید ورای حافظه کوتاه مدت تاریخ برویم. در حافظه بلندمدت تاریخ انسان، کِی دیده اید کودکان و نوجوانان را و به طور کلی انسان را گوشه ای جمع کنند و "علم"، "هنر"، "خلاقیت" و... یادشان بدهند؟! نکند فکر می کنیم اینی که ما هستیم با آنهایی که در حافظه بلندمدت تاریخ می بینیم خیلی فرق دارد؟! خیر. ما همانقدر "انسان"ایم که آنها. همان خصوصیات و همان امیال. همان تهاجم ها و همان انتقام ها. همان ترس ها و همان آرزوها. یک قلم اش را برایتان مثال بزنم: "جنگ"؛ این مفهوم آشنای تمام ادوار حیات. این نقطه تاریک و دردناک حافظه ی تاریخ بشر. آیا زرورق تمدن و فرهنگ توانسته این نقطه را پاک کند؟ کافیست همان جایی که در تاریخ ایستاده ایم، برگردیم و نگاهی به جهان قرن 21 بیاندازیم.

از این نقطه ی سیاه و دردناک تاریخ بگذریم و به دنبال کودکان در حافظه ی بلندمدت تاریخ انسان بگردیم. ببینیم آنها چگونه علم و هنر و خلاقیت و هرگونه مهارت جسمی و ذهنی دیگر را فرا می گرفته اند. کلاس و درس و مشق و معلمی می بینید؟ کِی و کجا می توانید آنها را ساعتهای متمادی در حال نشستن و گوش دادن بیابید؟ پس چه می بینید؟ آیا جز "تجربه ی دلخواهانه و آزادانه" و "ارتباط با محیط زندگی" می بینید؟

آری، اگر می خواهید بدانید این همه اختراع و اکتشاف و ابداع و فرهنگ چگونه به ما ارث رسیده، به دنبال ضریب هوشی دانشمندان و نوابغ نگردید، در جستجوی کودکان در حافظه ی بلندمدت تاریخ تکامل انسان باشید. آن معلم ازلی و ابدی را بازشناسید و بر دستانش بوسه زنید. هم او که همیشه به "ما" آموخت. هم او که دیری ست فرزندان این دیار با او غریبه اند: تجربه. و آن مدرسه ی محبوب و همیشگی را پیدا کنید و دیوارها را به احترامش بردارید تا فرزندانمان بعد از این تعطیلات طولانی به آن بازگردند: مدرسه طبیعت... مدرسه ی زندگی، مدرسه ای بی سقف و سطح و حد و حساب. هرکجا می خواهد باشد. جنگل، دریا، کویر، شهر، رودخانه. هرکجا که خاک است و آب است و درخت و رابطه. آری هرکجا که قفسی شکسته شده و چراغهای رابطه روشن اند.

عارف آهنگر، تسهیلگرِ #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
بخشی از یک گفتگو (1)

- حالا با همه توصیفات و تعاریفی که از مدرسه طبیعت می‌کنید،بفرمایید که مدرسه طبیعت چطور می‌تواند آینده‌ی فرزند مرا تضمین کند؟چه ضمانتی می‌دهید که اگر او به مدرسه طبیعت بیاید،در آینده خوشبختی،شغل و رفاه خواهد داشت؟آخر شما چه مدرکی به او من می‌دهید که فردا با آن بتواند کاری بکند و زندگی‌اش را پیش ببرد؟

- مدرسه طبیعت اساساً چنین چیزی که می‌فرمایید را تضمین نمی‌کند.هیچ نظام پرورشی ای،آیا چنین آینده‌ای را تضمین می‌کند؟به طور مثال،آیا مدرکی که بعد از چندین سال تحصیل به فرزندتان داده می‌شود،قابلیت تضمین کردن چنین آینده‌ای را برای او دارد؟من از شما می‌پرسم،برای اینکه فرزندتان آینده‌ای توأم با خوشبختی،شغل خوب و رفاه باشد به چه چیزهایی نیاز دارد؟به مدرک یا به توانمندی واقعی؟
مدرسه طبیعت به فرزند شما مدرک نمی‌دهد و تضمین هم نمی‌کند که او در آینده دارای شغل عالی و رفاه و خوشبختی حتمی باشد.اساساً مدرسه طبیعت با این نوع نگاه به زندگی که هر چیزی اعتبارش را معطوف به مفهوم «آینده» کسب کند،مخالف است.در مدرسه طبیعت،کودک در «حال» حاضر،هم خوشبختی دارد،هم رفاه و هم شغل! منتها اینها را کسی به او نمی‌دهد،بلکه او خودش برای خودش فراهم‌شان می‌کند.
مگر حجم شغل‌هایی که دولت یا شرکت‌ها و کارخانه‌ها بتوانند برای ما فراهم کنند چقدر است؟نامحدود که نیست.اگر به هر دلیلی فرد نتواند شغلی پیدا کند،چه باید بکند؟باید عنوان «بیکار» را با خود یدک کشیده و تمام امیدش را به زندگی از دست بدهد؟جامعه‌ی امروز ما بیش از کارمند و کارگر،به «کارآفرین» محتاج است،جامعه‌ی فردا هم به مراتب بیشتر.کارآفرین کجا و چگونه پرورش می‌یابد؟

بله مدرسه طبیعت به فرزند شما مدرک و ضمانت برای خوشبختی و رفاه و شغل نمی‌دهد اما چیزهایی می‌دهد که با آنها می‌توان خوشبخت بود و شغل و رفاه داشت. می‌پرسید چه چیزهایی؟شادمانی،خلاقیت،اعتماد به نفس،جسارت،اتکا به خویش،رشد همه جانبه و سخت‌کوشی.اگر انسانی مجهز به این ابزارها باشد می‌توان به خوشبختی و رفاه‌اش تقریبا مطمئن بود.حالا بگردیم و ببینیم کودک در چه نظام پرورشی و آموزشی‌ای به طور حقیقی،نه به گواهی یک برگ کاغذ،چنین توانمندیهایی را کسب می‌کند. البته این حرف به این معنی نیست که اگر فرزند شما فقط به یک سری مکان مشخص‌ به اسم مدرسه طبیعت برود،چنین توانمندیهایی کسب می‌کند.این هم نگرش اشتباهی ست به عقیده‌ی من.در این نگرش هم ما دوباره منتظریم او چیزی را «کسب کند».و طبیعتاً این نوع نگرش یک نگرش معامله‌ای ست.پول می‌دهیم که خلاقیت،اعتماد به نفس و غیره به فرزند ما بدهند! در اینصورت باز هم دیر یا زود نیازمند مدرک خواهیم بود،چون هیچ معامله‌ای بی‌مدرک و سند معتبر نیست.اما مدرسه طبیعت حقیقی روی زمین نیست،توی ذهن ماست؛نگاه ماست؛سبک زندگی ماست.هرجایی که دیواری از جلوی کودکی برداشته شد،تا او «بازی» کند،آن‌جا مدرسه طبیعتی ساخته شد.هرزمان که حصار محدودیت و کنترل از محیط کودک برداشته شد تا او «تجربه» کند،همان زمان مدرسه طبیعتی متولد شد.می‌بینید؟در این تعریف از مدرسه طبیعت،آیا مدرک و تضمین معنایی دارد؟در این تعریف،این خود شمایید که تعیین‌کننده‌اید.در مدرسه طبیعت شما مسؤلیت والدینی‌تان را تماماً به یک نهاد واگذار نکرده و در ازای هزینه‌ا‌ی گزاف از او مدرک و تضمین برای آینده‌ی فرزندتان طلب نمی‌کنید.در مدرسه طبیعت شما «حال» فرزندتان را نمی‌فروشید و «آینده»اش را نمی‌خرید.در دنیایی که اینچنین پرشتاب و سرسام‌آور در حال دگرگونی است،چه کسی‌ می تواند پیش‌بینی کند آینده چگونه است و در آن چه آموزشها و مدارکی برای خوشبختی و رفاه نیاز است؟این آینده ای که می خرید نکند جعلی باشد!

این تعجیل و شتاب غیرطبیعی و این نگاه بزرگسال محور و این نگرش محصول محوری که به کودک داریم،ما را دچار اشتباهات محاسباتی و خطاهای جبران‌ناپذیری می‌کند.عشق ما به جای آنکه برای فرزند دلبندمان آزادی،رضایت و شادمانی بیافریند،ممکن است او را به بند کشیده و ضعیف و وابسته کند.

شما کار امروز کودک را از او گرفته‌اید و می خواهید برای آینده اش کار دست و پا کنید؟!کار او «بازی» ست،شغل،خوشبختی و رفاه او بازی ست.کافی‌ست رهایش کنید و اجازه دهید به کار و بارش برسد! آینده از آن او خواهد بود اگر به میزان کافی در «خانه»ی واقعی‌اش که طبیعت است،بازی و تجربه‌ی آزادانه کند.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@madresehtabiat
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
15 فروردین، برای یک عیددیدنیِ با تأخیر، به خدمت دوستی رفته بودم. آن دوست فرزندی 6 ساله دارد و برایم از ماجراهایی که با او داشت، حرف می‌زد:

«یک روز من و پدرش دیدیم به ما می‌گوید من می‌خواهم بروم بالای ابرها بنشینم. ما هم سعی کردیم در مورد ابر برایش توضیح بدهیم و بگوییم که ابرها از بخار آب بوجود می‌آیند و در آسمان هستند و نمی‌توان روی آنها نشست...»

از خانه‌ی آن دوست که بیرون آمدم، به ماجرای کودک و نشستن بر روی ابرها فکر می‌کردم. خودم را جای پدر و مادرش گذاشتم و دیدم این واکنش را نمی‌پسندم. مدرسه طبیعت به من آموخت وقتی کودکی دارد برای شما از رؤیای نشستن بر بالای ابرها حرف می‌زند، به جای توضیح دادن شیمی ابر، آرام و بی صدا کنارش روی همان تکه ابر بنشینید و لحظاتی جهان را از دریچه‌ی رؤیای او تماشا کنید.
آن روز تصادفا سالروز ترور مارتین لوترکینگ - رهبر سیاهان آمریکا در مبارزه با تبعیض نژادی- بود. هم‌او که با جمله‌ی معروفش، «من رؤیایی دارم»، در سخنرانی 28 اوت 1963، جهانیان را متوجه اهمیت برابری حقوق نژادها کرد.
رؤیاهای کودکان ما با آموزش مستقیم، زودهنگام و اجباری ما ترور می شوند. رؤیاهایشان را به رسمیت بشناسیم که بزرگترین سرمایه آنهاست.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@madresehtabiat
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
در سال 1968، جورج لند یک مطالعه پژوهشی برای آزمایش خلاقیت روی 1600 کودک در رده سنی 3 تا 5 سال که در یک برنامه سرپرستی ثبت نام کرده بودند، انجام داد. این همان آزمایش خلاقیتی بود که اوبه منظور کمک در انتخاب مهندسان و دانشمندان خلاق، برای ناسا طراحی کرده بود. این ارزیابی آنقدر خوب کار کرد که او تصمیم گرفت آن را روی کودکان امتحان کند. او آزمایش را روی همان کودکان، در سن 10 و 15 سالگی دوباره انجام داد. نتایج حیرت‌انگیز بود.
نتایج آزمایش در میان 5 ساله ها: 98%
نتایج آزمایش در میان 10 ساله ها: 30%
نتایج آزمایش در میان 15 ساله ها: 12%
نتایج همان آزمون که به 280000 بزرگسال داده شد: 2%
لند نوشت: " آنچه که ما نتیجه‌ گرفتیم این است که رفتارهای غیرخلاقانه یاد گرفته شده‌اند."
( منبع: جورج لند و بس جرمن، نقطه‌ی شکست و فراتر از آن، سان فرانسیسکو، کمپانی هارپر، 1993)
چرا بزرگسالان به اندازه ی کودکان خلاق نیستند؟!
در اکثر موارد، خلاقیت به دست قوانین و مقررات مدفون شده است. سیستم آموزشی ما بیش از 200 سال پیش در جریان انقلاب صنعتی طراحی شده بود که به ما یاد دهد تا کارگران خوبی باشیم و از دستورالعمل پیروی کنیم.

بخشی از گزارشی با عنوان "آیا خلاقیت آموختتی ست؟"، به ترجمه ی فائزه درویش و زهره آهنگر (تیم پژوهش و ترویج #مدرسه_طبیعت_نوج )
----------------------
🔸پی نوشت:

امروز، 21 آوریل، روز جهانی خلاقیت نامگذاری شده است. بی تردید در هر نظام پرورشی و آموزشی، از خانواده گرفته تا مدرسه، خلاقیت یک ارزش به حساب می آید. اما وقتی از خلاقیت حرف می زنیم، دقیقا داریم از چه حرف می زنیم؟ اگر بدانیم ریشه پیدایش این مهارت جایی در طبیعت -بستر زیستی میلیون ساله ی انسانها- بوده و به فراخور موقعیتها و چالش های گوناگونِ او برای شناخت محیط و زنده ماندن شکل گرفته است، باید از خود بپرسیم امروز آن بستر خلاقیت یعنی طبیعت چه میزان در زندگی کودکان نقش دارد؟ آیا کودکان ما امروز از سرچشمه آب می خورند؟ آیا با محروم کردنشان از مدرسه حقیقی خلاقیت و دست به دامن کلاسهای خلاقیت و ابزارهای مصنوعی شدن، آنها انسانهایی خلاق بار می آیند؟

@natureschool
@madresehtabiat
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
اگر روزی "تجربه فقر" کودکانی بیمار و مبتلا به سوءتغذیه ، سِل، وبا، کم خونی و... روی دست بشریت می گذاشت، امروز این "فقر تجربه" است که کودکانی بیمار و مبتلا به امراضی همچون چاقی، بیش فعالی، کمبود ویتامین D، کم تحرکی، افسردگی و... روی دست جامعه می گذارد.
فقر تجربه یعنی زندگی بی کیفیتی که دور تا دور او را دیوار فراگرفته و راه را بر هرگونه تجربه اصیل و غنی بسته باشد. زندگی ای که ابزارها و ویژگی های ذاتی اش برای یادگیری و رشد، هرگز فرصت بروز پیدا نکنند. فقر تجربه یعنی دویدن ممنوع، یعنی گِلي شدن ممنوع، یعنی آپارتمان «نشینی». فقر تجربه یعنی خیس شدن ممنوع، باران ممنوع، آفتاب ممنوع، یعنی مغزهای پرکار و دست های بیکار. فقر تجربه یعنی مُهر «پرواز ممنوع» بر رؤیاهایش، یعنی «هرچه زودتر بزرگ شو!» فقر تجربه یعنی انقراض «کودکی» در یک سرزمین و قحطی انسانهای مؤلف، مولد، خلاق و عاشق؛ یعنی خشکسالی اجتماعی؛ فقر تجربه یعنی شکفتن ممنوع.

«خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی،
خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهایی!
آه، این پرنده
در این قفسِ تنگ
نمی‌خواند.» (شاملو)
—----------------------------
پی نوشت: مشاهده گر دقیق «تجربه» های کودکان مان باشیم و معیارمان برای ارزیابی تجربیاتش تنها غنا و اصالت آنها باشد، نه داوری ارزشی. «فقر تجربه» را ریشه کن کنیم!

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@madresehtabiat
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
🔶همگی دعوتید به:

سومین بازارچه حمایتی به همراه جشن افتتاح مکان جدیدِ #مدرسه_طبیعت_نوج

٢٧، ٢٨ و ٢٩ تیرماه
@noojnatureschool
Forwarded from اتچ بات
🍃🐝🦋🐕🌸🐇🐓🍄🌱🐈🌺🐠🌳


🔶#مدرسه_طبیعت_نوج_ ساری برگزار ميكند:

اولين كارگاه آشنايى مخاطبين با مفهوم مدرسه طبيعت

🍃سفر به كودكى از كوچه پس كوچه هاى مدرسه طبيعت🍃

به سفارش: #مدرسه_طبیعت_ریحانه

🔹پرسشهاى محورى كارگاه:
- چرا تجربه طبيعت براى كودك مهم است؟
- چرا ميگوييم طبيعت بستر حقيقى رشد و يادگيرى براى كودك است؟
- نگاه مدرسه طبيعت به كودك چگونه است؟
- عارضه قرن يعنى فقر تجربه در كودكان را چگونه ميتوان ريشه كن كرد؟
- وقتى ميگوييم بازى، دقيقا از چه حرف ميزنيم؟
- تفاوت هاى كودك ديروز و امروز چيست؟
- چگونه ميتوانيم تسهيلگر فرزندمان باشيم؟

🔸🔸🔸🔸
٤ جلسه كارگاهى در تاريخ هاى: ٧،١١،١٤،١٨ مرداد، ساعت ١٧ الى ٢٠
و يك جلسه طبيعت گردى در تاريخ ١٩ مرداد، ساعت ٨ الى ١٦
🔸🔸🔸🔸

👈 برنامه هاى كلى کارگاه:
ارائه تجربيات تئوريك و عملى- تماشاى فيلم- پكيج آموزشى- سفر طبيعت گردى.

👈محل برگزارى كارگاه:
قائمشهر،خيابان نيما، شاهد ١٢، مؤسسه فرهنگى هنرى چارچوب سفيد

🔴برای دریافت اطلاعات بیشتر و ثبت نام، با شماره 09117476181 تماس بگیرید.

@noojnatureschool
@reyhanenatureschool
Forwarded from نوج🌱
اولین کارگاه "سفر به کودکی از کوچه پس کوچه مدرسه طبیعت"، (آشنایی مخاطبین)، ۱٧ مرداد، توسط #مدرسه_طبیعت_نوج، با همکاری #مدرسه_طبیعت_ریحانه، در قائمشهر برگزار شد.
کارگاهی سرشار از تبادل اندیشه و انرژی.