Forwarded from عکس نگار
به نام خداوند مهر
واینک پاییز......
روزی از روزهای بهاری تصمیم گرفتم تسهیلگری را نه به عنوان شغل بلکه به عنوان یک دلمشغولی دلچسب انتخاب کنم و از اون روز وارد مرحله ی جدیدی از نگرشم به جهان هستی شدم و اون خوب دیدن بود .
مطالبی در مورد مشاهده ی بدون قضاوت رو چندی پیش از کتاب ارتباط بدون خشونت خونده بودم اما بارها و بارها با خودم اینگونه نجوا میکردم که کنش ها و ارتباطات ما بدون قضاوت چگونه خواهد بود چرا که قضاوت بخشی جدا ناشدنی از ارتباطات امروزه ی ماست.
مدرسه طبیعت گویی تنها سکوی پرش فرزندانم به سمت دنیایی بهتر نبود بلکه نقطه عطفی در جهان بینی من به عنوان والد بود.من اینجا کنار زمین، خورشید ،آب، خاک ،چوب و ...رشد میکنم همچون گیاهی تبعیدی که مدتها این مواهب ارزشمند را از او دور کرده بودند و امروز یکباره حق حیات را به او بازگرداندند و احساساتم، احساسات منفعل شده ی درونم که هر روز با دیدن سوژه ای شگرف از کودکان و همه موجودات زنده ی درون طبیعت مدرسه ، گویی بیدار شده و مدرسه کم کم برای من بزرگ و بزرگ تر میشه تا جایی که میتونم اسم دانشگاه طبیعت رو روش بزارم.جایی که دارم توش پوست اندازی میکنم و هر روز چهره جدیدی از خودم رومیبینم. من از سرما گریزان بودم و حالا تو دمای صفر درجه اینجا ،در هوای آزاد چه میکنم؟من حتی دلم نمیخواد برم تو دفتر بشینم و گرم بشم. دلم میخواد این بیرون باشم ،کنار بچه ها کنار آتیش کنار بارون کنار جریان سرد و در عین حال گرم زندگی .کنار مدل زندگی دیروزی تو دل زندگی امروزی .دلم میخواد با گرمای چای ذغالی دستمو گرم و گرم تر کنم دلم میخواد سوختن چوب و ببینم و بوی دود رو حس کنم . بچه ها میپرن تو چاله های آب و میخندن، منم باهاشون میخندم ،من دیگه حرص نمیخورم و نمیگم که آی خیس شدی یواش تر....
اینجا و از این زاویه دید دیگه فقط دخترم نیست که دستکش رو از دستش در میاره و دستای کوچولوش رومیگیره جلو دهانشو ها میکنه، بعد از تقلای زیاد میفهمه که بی فایده ست گرم نمیشه این دستا، میره جلوی آتیش و سعی میکنه با آتیش گرمشون کنه.
نه ، اینجا این منم ،مادری که نگران یخ زدن و مریض شدن بچه اش نیست این منم که دارم قوی میشم و طبیعت رو اونجوری که هست میپذیرم. آخ که درختان بی برگ و سرمای قبل از برف هم چقدر زیبا بودن و راستی من چند ساله که نخواستم این زیبایی رو ببینم؟!
پاییز کم کم ما رو ترک میکنه و جاش رو به زمستان زیبا میده ومدرسه ی ما به یاری نگاه پر مهر مادران و پدران جسوری که این راه رو انتخاب کردن برای ساختن جهانی بهتر هر روز شاداب تر و زنده تر میشه.و من دلم گرمه به دیدن مداوم بچه های مدرسه گرمه گرمه گرمممم.
#من_یک_تسهیلگرم
تارا عباسی تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_تی_تی
واینک پاییز......
روزی از روزهای بهاری تصمیم گرفتم تسهیلگری را نه به عنوان شغل بلکه به عنوان یک دلمشغولی دلچسب انتخاب کنم و از اون روز وارد مرحله ی جدیدی از نگرشم به جهان هستی شدم و اون خوب دیدن بود .
مطالبی در مورد مشاهده ی بدون قضاوت رو چندی پیش از کتاب ارتباط بدون خشونت خونده بودم اما بارها و بارها با خودم اینگونه نجوا میکردم که کنش ها و ارتباطات ما بدون قضاوت چگونه خواهد بود چرا که قضاوت بخشی جدا ناشدنی از ارتباطات امروزه ی ماست.
مدرسه طبیعت گویی تنها سکوی پرش فرزندانم به سمت دنیایی بهتر نبود بلکه نقطه عطفی در جهان بینی من به عنوان والد بود.من اینجا کنار زمین، خورشید ،آب، خاک ،چوب و ...رشد میکنم همچون گیاهی تبعیدی که مدتها این مواهب ارزشمند را از او دور کرده بودند و امروز یکباره حق حیات را به او بازگرداندند و احساساتم، احساسات منفعل شده ی درونم که هر روز با دیدن سوژه ای شگرف از کودکان و همه موجودات زنده ی درون طبیعت مدرسه ، گویی بیدار شده و مدرسه کم کم برای من بزرگ و بزرگ تر میشه تا جایی که میتونم اسم دانشگاه طبیعت رو روش بزارم.جایی که دارم توش پوست اندازی میکنم و هر روز چهره جدیدی از خودم رومیبینم. من از سرما گریزان بودم و حالا تو دمای صفر درجه اینجا ،در هوای آزاد چه میکنم؟من حتی دلم نمیخواد برم تو دفتر بشینم و گرم بشم. دلم میخواد این بیرون باشم ،کنار بچه ها کنار آتیش کنار بارون کنار جریان سرد و در عین حال گرم زندگی .کنار مدل زندگی دیروزی تو دل زندگی امروزی .دلم میخواد با گرمای چای ذغالی دستمو گرم و گرم تر کنم دلم میخواد سوختن چوب و ببینم و بوی دود رو حس کنم . بچه ها میپرن تو چاله های آب و میخندن، منم باهاشون میخندم ،من دیگه حرص نمیخورم و نمیگم که آی خیس شدی یواش تر....
اینجا و از این زاویه دید دیگه فقط دخترم نیست که دستکش رو از دستش در میاره و دستای کوچولوش رومیگیره جلو دهانشو ها میکنه، بعد از تقلای زیاد میفهمه که بی فایده ست گرم نمیشه این دستا، میره جلوی آتیش و سعی میکنه با آتیش گرمشون کنه.
نه ، اینجا این منم ،مادری که نگران یخ زدن و مریض شدن بچه اش نیست این منم که دارم قوی میشم و طبیعت رو اونجوری که هست میپذیرم. آخ که درختان بی برگ و سرمای قبل از برف هم چقدر زیبا بودن و راستی من چند ساله که نخواستم این زیبایی رو ببینم؟!
پاییز کم کم ما رو ترک میکنه و جاش رو به زمستان زیبا میده ومدرسه ی ما به یاری نگاه پر مهر مادران و پدران جسوری که این راه رو انتخاب کردن برای ساختن جهانی بهتر هر روز شاداب تر و زنده تر میشه.و من دلم گرمه به دیدن مداوم بچه های مدرسه گرمه گرمه گرمممم.
#من_یک_تسهیلگرم
تارا عباسی تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_تی_تی