Aasoo - آسو
26.7K subscribers
3.05K photos
317 videos
157 files
5.52K links
@Nashraasoo
فرهنگ، اجتماع و نگاهی عمیق‌تر به مباحث امروز

تماس با ما:‌ 📩
editor@aasoo.org
🔻🔻🔻
آدرس سایت:
aasoo.org
اینستاگرام:
instagram.com/NashrAasoo
فیس‌بوک:
fb.com/NashrAasoo
توییتر:
twitter.com/NashrAasoo
Download Telegram
روایت زنان از زندان 🔻

✍️ روایت اول
«سه تا از انگشت‌های دستش شکسته بود و پنج روز تمام بدون هیچ رسیدگی پزشکی در گوشه‌ی سلول رها شد.» این را زن جوانی می‌گوید که به همراه پنج نفر دیگر در اعتراضات خیابانی در ایران دستگیر شده و به‌تازگی و بعد از ۲۸ روز بازداشت موقتاً آزاد شده‌ است. او می‌افزاید: «ضرب و شتم ما مربوط به لحظه‌ی بازداشتمان بود. مأمورها قبل از اینکه ما را به بازداشتگاه تحویل بدهند از عمد فقط ما را زدند اما در بازداشتگاه کاری که می‌کردند این بود که زخمی‌ها را به حال خودشان رها کنند. یک بازداشتی با زخمِ باز یا شکستگی و دررفتگی اعضای بدنش بدون دسترسی به خدمات پزشکی رها می‌شد. دختری که آن روز با من بازداشت شد، موقع کتک خوردن دستش را جلوی باتون گرفت، همان عکس‌العمل ناخودآگاه انسان در هنگام تهدید برخورد چیزی با بدنش. در اثر همین ضربه‌ها سه‌ انگشت‌ این دختر شکست و در بازداشتگاه پنج روز از درد به خودش پیچید و هربار که یکی از ما به این وضعیت اعتراض می‌کرد و مأمورها را صدا می‌کرد تا او را به درمانگاه ببرند آنها ما را تهدید می‌کردند که اگر ساکت نشویم چند دست و انگشت دیگر را هم خواهند شکست...»

✍️ روایت دوم
«توی ماشین با الفاظ رکیک من را خطاب می‌کردند. یکی از مأمورها با باتون مدام به سینه‌هایم ضربه می‌زد و فحاشی می‌کرد. آنقدر محکم و پشت سرِ هم باتونش را روی سینه‌ام فشار می‌داد که تا چند روز احساس می‌کردم قفسه‌ی سینه‌ام سوراخ شده. دست‌ها و چشم‌هایم بسته بود، فقط صداها را می‌شنیدم و نمی‌دانستم که چه کسی دارد به بدنم ضربه می‌زند و چه کسی فحش می‌دهد. در بازداشتگاه هم همین روال ادامه داشت، این تجربه بین چند نفر از ما که در یک اتاق زندانی بودیم مشترک بود. آنها بدن ما را لمس می‌کردند و می‌خواستند به ما احساس شرم بدهند. هرکسی را برای بازجویی می‌بردند با چشم و دستِ بسته می‌رفت و برمی‌گشت. بازجوها می‌خواستند که حرف آنها را تأیید کنی وگرنه با الفاظ رکیک فحاشی می‌کردند، با باتون یا پشت شوکر قسمت‌هایی از بدنمان را محکم فشار می‌دادند یا به آن ضربه می‌زدند. در اتاق بازجویی مردی پشت سر من نشسته بود و مدام حرف می‌زد. می‌خواست به من القا کند که اشتباه کردم که به خیابان آمدم و حالا هم که هیچ‌کس خبر ندارد کجا هستم، زنده‌ام یا مرده، بهتر است که با آنها همکاری کنم وگرنه هر بلایی سرم بیاید تقصیر خودم است. می‌گفت جایی می‌فرستمت که این روزها برایت آرزو باشد.»

✍️ روایت سوم
«اولین‌بار وقتی با چشم و دست بسته به اتاق بازجویی رفتم، بعد از چند سؤال و جواب درباره‌ی محل بازداشتم بازجو به شخص دیگری که در اتاق بود گفت دستم را باز کند. بعد هم بدون اینکه سؤالاتش درباره‌ی اعتراضات یا هدف من را ادامه دهد، شروع کرد به پرسیدن سؤال‌های شخصی. در مورد روابط زناشویی‌ام می‌پرسید، درباره‌ی اینکه همسرم اصلاً از بدن من راضی است یا نه؟! ضربان قلبم بالا رفته بود ولی بازجو خیلی خونسرد و بدون مکث سؤال می‌پرسید و از جزئیات بیش‌تر حرف می‌زد. دلم می‌خواست من را برگردانند به سلول، حاضر بودم که صدسال توی آن سلول بمانم ولی دیگر آن حرف‌ها را نشنوم. سرم را پایین انداخته بودم، نمی‌دانم از ترس بود یا خجالت. سعی می‌کردم که حواس خودم را پرت کنم که ناگهان سرم داد کشید و گفت: بلند شو! از ترس بی‌اراده بلند شدم. بعد گفت باید لباست را دربیاوری، آواز بخوانی و برای ما برقصی، من فقط گریه می‌کردم، اما شخصی که در اتاق بود شوکر را به بدنم نزدیک می‌کرد، صدای شوکر هنوز توی گوشم است و صدای فریاد زدن بازجو که می‌گفت برقص و من رقصیدم...»

@NashrAasoo 💭
«آیا چه چیزی و در کجا تکان خورده بود؟ و آیا تغییرات دائمی و بنیادین هستند یا ما فقط هیجانی زودگذر را تجربه می‌کنیم؟ آیا در سال‌های آینده خواهیم گفت شهریور آن سال؟ آن سال که نشانه‌اش زنی تنها بود که در بیست و پنجم تنها برج زنانه‌ی دوران باستان با خوشه‌ای گندم در دست، چشمانش را فرو بست؟»

aasoo.org/fa/notes/4115
@NashrAasoo 🔻
آیا شهریور امسال به «شهریور آن سال» تبدیل خواهد شد؟ 🔻

✍️ پنجاه و چهار روز از آن شب گذشته است. حالا کم‌کم می‌توانم بنویسم به قول آنکه گفت «که ای صوفی شراب آنگه شود صاف /که در شیشه بماند اربعینی». آن شب با دوستان در اقامتگاه بوم‌گردی در کویر سمنان بودیم. جمعه بود، بیست و پنجم شهریور. شنبه‌اش تعطیل بود. تاریک شده بود و مشتری در آسمان بود. ماه و مریخ در صورت فلکی گاو در مقارنه بودند. اینکه می‌نویسم نه برای ثبت است که همه چیز در صفحه‌های مجازی ثبت شده، بلکه فقط می‌خواهم روایت کنم از کسی که در بهمن ۵۸ به دنیا آمده و در ۴۳ سالگی که موهایش دارد سفید می‌شود چگونه دید آن شب و روز را آن‌طور که یانیس ریتسوس نوشته: سنگی را بر سنگی دگر نهاد / نه اینکه بخواهد خانه‌ای بسازد
نه اینکه بخواهد شعری بسراید/ نه! داشت تنهایی‌اش را اندازه می‌گرفت.
و آتشی روشن بود میان آن کاروانسرا و بچه‌ها جایی دور بازی می‌کردند و ما که دورِ آتش بودیم صدای رفیقی را می‌شنیدیم که در درآمد آواز دشتی با صدای غریبِ افتاده‌ای می‌خواند که «ای مشتاق عشق، ناله از سر جان بکن تا در دلِ جانان مؤثر آید و گریه از چشم روح بنما که...».

✍️ و من که مثل همیشه چشمانم به تلفنِ همراه بود، دیدم که آن دختر جوان که در اغما بود از دنیا رفته است. کسی که نمی‌شناختم از دنیا رفته ‌بود. یادم افتاد که وقتی پدرم هم داشت می‌رفت، هنگامی که هنوز جان داشت اما جانی در بدن نشان نمی‌داد یک بار بر دستانش در بیمارستان فیروزگر تهران گریه کرده بودم اما وقتی رفت، دیگر نگریستم. دیگر یک ‌بار هم برایش و به خاطرش گریه نکردم. حالا هم آن دختر رفته بود و کسی که از رفتن پدرِ خودش گریه نکرده از رفتن دختر غریبه‌ای در بیمارستان کسری هم تکان نمی‌خورد. اما در این حالتِ هیچ در هیچ، در آن شبی که بیست‌وپنجم شهریور بود و مریخ با ماه در صورت فلکیِ گاو مقارنه کرده بود، چیزی که راه چیزی را می‌بندد در دلم بود. مثل سیزده سال قبل که صبح بیست‌وسوم خرداد سال ۸۸ بیدار شدم و زنم دخترم را حامله بود و تلویزیون را روشن کردم و آمار آرای شمارش‌شده‌ی ریاست‌جمهوری را دیدم، نهارم را برداشتم و به محل کار آمدم و همکارانم به هم نگاه می‌کردند و من به آنها نگاه می‌کردم و چیزی در هوا بود که سنگین بود. مثل بارِ دیگری که در ماشین بودم؛ صبحی بود که من در راه کار نیمه‌خواب بودم و رادیوی تاکسی روشن بود و نهادی در حکومت اطلاع داد که شلیک کرده به هواپیمای مسافربری که چند روز قبل در اطراف تهران سقوط کرده بود و آن روز اواخر دی‌ماه ۹۸ بود.

✍️ قدیم‌ها که دانش فیزیکی نبود مردم خیال می‌کردند که هنگام زلزله خدا رگ و بندی را می‌کشد که : پس بجنبانم من آن رگ را به قهر / که بدان رگ متصل گشتست شهر
و حالا رگی جنبانده شده بود. نه در تهران و نه در هیچ‌شهری. در ناکجا. رگی در ناکجای جهان تکان خورده بود و حتی کسانی که سال‌ها خبری و ارتباطی با آنها نداشتم کم‌کم پیام‌هایشان می‌رسید و من هرچند ‌چیزی نمی‌دانستم و گرمای آتش به پاها می‌رسید، به کتریِ سیاهی کنار آتش نگاه می‌کردم که سیاه بود. سیاه بود و درش تکان می‌خورد و بالا می‌پرید با بخار و آن آواز هنوز در دشتی بود و مرضیه می‌خواند که «شمع خودسوزی چو من در میان انجمن/ گاهی اگر آهی کشد دل‌ها بسوزد». معینی کرمانشاهی هم مثل ریتسوس موبه‌مو سخن‌ها و نکته‌ها از انجمن‌ها را جمع کرده بود تا تنهایی‌اش را اندازه بگیرد و این آواز را می‌خواندیم و گویی به سنگ بیابان می‌گفتیم که ما تنها هستیم، چه در سمنان چه در ونکوور چه در اورنج کانتی. و آن جمعه شبی که بیست و پنجم شهریور بود تنهاییِ ما دچار شبیخون حجم یک خبر بود و رگ جهان جنبانده شده بود.

@NashrAasoo 💭
«من از آن دسته آرمانگرایان سفت و سختی نیستم که می‌گویند «تحت هیچ شرایطی دست به خشونت نخواهم زد.» تلاش من این است که پرسش را به این سمت ببرم که «ما به همراهی یکدیگر چه جهانی می‌خواهیم بسازیم؟» برخی از دوستان چپگرای من باور دارند که تاکتیک‌های خشونت‌آمیز راهی برای ساختن آن جهانی است که به دنبالش هستند. آنها تصور می‌‌کنند زمانی که نتایج دلخواهشان به دست آمد، خشونت ناپدید می‌شود. اما آنها با این کار خشونت بیشتری را در جهان منتشر کرده‌اند.»

aasoo.org/fa/articles/4113
@NashrAasoo🔻
جودیت باتلر از ما می‌خواهد که به خشم خود شکل تازه‌ای بدهیم🔻

جودیت باتلر جایگاه ویژه‌ای در فرهنگ معاصر غرب دارد. باتلر همانند تعداد اندکی از مردان و احتمالاً به عنوان تنها زن، یک سلبریتی دانشگاهی بین‌المللی است. این به آن معناست که تعداد کسانی که نام او را می‌دانند بسیار بیشتر از کسانی است که آثارش را خوانده‌اند ــ و اغلب این افراد درباره‌ی باتلر و آثارش دیدگاهی دارند. باتلر، که اینک ۶۳ سال دارد، به خاطر آثارش در حوزه‌ی مطالعات جنسیت شهرت دارد، به ویژه کتابش با عنوان «آشفتگی جنسیتی» که سی سال قبل انتشار یافت. باتلر آثار فراوان دیگری درباره‌ی مسائل فرهنگی، سیاسی و روانی نوشته است، مسائلی مانند نفرت‌پراکنی، شناخت‌ناپذیری بنیادین خود، هویت یهودی و فلسطین. باتلر استاد ادبیات تطبیقی در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، است و از سال ۱۹۹۳ در همانجا مشغول به تدریس بوده است. آخرین کتاب باتلر «نیروی خشونت‌پرهیزی» نام دارد. این اثر کوچک ادعایی بس بزرگ دارد: از ضرورت‌های این دوران، و احتمالاً هر دورانی، تخیل شکل کاملاً نوینی از همزیستی انسان‌ها در جهان است ــ باتلر این جهان را جهانِ «برابری رادیکال» می‌خواند. در سفر اخیر باتلر به نیویورک با او مصاحبه‌ای انجام دادم.

من می‌خواهم مسئله‌ی خشونت‌پرهیزی را به یک مسئله‌ی تعهد اجتماعی تبدیل کنم و همچنین نشان دهم که کندوکاو درباره‌ی رابطه‌مندی سرنخ‌هایی درباره‌ی چهارچوب اخلاقی‌ای متفاوت به ما خواهد داد. نسبت به کسانی که همانند ما ساکن کره‌ی زمین هستند، چه دِینی داریم؟ ما به عنوان ساکنان زمین، چه دینی نسبت به آن داریم؟ چرا نسبت به سایر مردم و موجودات زنده مدیونیم؟ چرا احترام به زندگی یا تعهد به رابطه‌ای خشونت‌پرهیز دین ما به آنهاست؟ تعهد اخلاقی ما نسبت به یکدیگر مبتنی بر پیوستگی متقابل ماست. وقتی ما به یکدیگر حمله می‌کنیم در واقع به این پیوند حمله کرده‌ایم. روانشناسان اجتماعی بسیاری به ما خواهند گفت که برخی از پیوندهای اجتماعی بر اثر خشونت تحکیم یافته‌اند، پیوندهایی که معمولاً پیوندهای گروهی‌اند مانند ملی‌‌گرایی و نژادپرستی. اگر شما عضو گروهی باشید که خشونت می‌ورزد و احساس می‌کند که ارتباط شما با یکدیگر به واسطه‌ی این خشونت تقویت می‌شود، پیش‌فرض شما این خواهد بود که گروهی که به آن حمله می‌کنید غیرضروری است و می‌توان آن را نابود کرد و کیستی شما تنها به شکلی سلبی با کیستی آنها پیوند دارد. این شکل دیگری از این بیان است که برخی زندگی‌ها بیش از سایرین ارزش دارند. اما زیستن در جهانی که برابری رادیکال بر آن حاکم است، به چه صورت خواهد بود؟ استدلال من این است که در این حالت نخواهیم توانست یکدیگر را بکشیم، نسبت به یکدیگر خشونت بورزیم و در برابر زندگی دیگران بی‌اعتنا باشیم.

مُشت نمی‌تواند تنها الگوی ما برای اندیشیدن درباره‌ی چیستی امر خشونت‌آمیز باشد. هر آنچه که زندگی دیگران را به واسطه‌ی سیاستی آشکار یا بی‌توجهی و اهمال با خطر مواجه سازد ــ این می‌تواند شامل تمام انواع سیاست‌‌گذاری‌های عمومی یا سیاست‌های دولتی باشد ــ اقدامات خشونت‌آمیز نظام‌مند یا نهادی محسوب می‌شوند. زندان‌ها متداول‌ترین شکل خشونت نظام‌مند هستند که معمولاً واقعیتی ضروری محسوب می‌شوند. مرزهای کنونی و بازداشتگاه‌ها از جمله خشونت‌های سازمانی آشکار هستند. این نهادهای خشونت‌آمیز ادعا دارند که می‌خواهند از خشونت در جامعه بکاهند یا مدعی هستند که مرزها مانع از ورود افراد پرخشونت می‌شوند. باید نسبت به نحوه‌ی استفاده از «خشونت» در این توجیه‌ها خیلی مراقب باشیم. به محض این که کسانی که هدف این خشونت هستند عامل خشونت به حساب بیایند، نهادهای خشونت‌آمیز می‌توانند بگویند که «خشونت در آنجاست و نه در اینجا» و هر طور که بخواهند [به آنها] آسیب وارد می‌کنند. مردم جهان دلایل زیادی برای خشمگین بودن دارند. آنچه ما در کنار یکدیگر با این خشم انجام می‌دهیم مهم است. خشم را می‌توان ایجاد کرد ــ در واقع یکی از اشکال هنر سیاست همین است. اهمیت خشونت‌پرهیزی در لحظات صلح‌طلبانه نیست بلکه زمانی آشکار می‌شود که انتقام امری کاملاً معقول به نظر آید.

@NashrAasoo 💭
«آسیب به اموال وقتی‌‌‌‌که بی ‌‌‌‌هدف و حساب‌‌‌‌نشده به‌‌‌‌نظر برسد ــ مانند ‌‌‌‌آتش‌‌‌‌کشیدن ساختمان‌‌‌‌ها یا شکستن شیشه‌‌‌‌های خودروهای عبوری، خصوصاً زمانی‌‌‌‌که به‌‌‌‌صورتی غیرعمدی به کسانی (از جمله رهگذران) صدمه وارد کند ــ می‌‌‌‌تواند پیام‌‌‌‌های مغشوش‌‌‌‌تری دربر داشته باشد. شکستن شیشه‌‌‌‌ها، سوزاندن خودرو‌‌‌‌ها و تخریب خانه‌‌‌‌ها اغلب موجبات انتقاد گسترده‌‌‌‌ی عمومی را فراهم می‌‌‌‌کند. چنین اَعمالی برای بسیاری از افراد، بیش‌‌‌‌تر حکایت از هرج‌‌‌‌ومرج و آشوب دارد تا تمایلی به پدیدآوردنِ یک نظامِ عادلانه‌‌‌‌تر.»

aasoo.org/fa/articles/4119
@NashrAasoo🔻
آیا آسیب‌رسانی به اموال، «مقاومت مدنی» محسوب می‌شود؟🔻

این متن را فرهاد میثمی در زندان رجائی‌شهر ترجمه کرده است با این توضیح: «متن حاضر ترجمه‌‌ای است از صفحات ۵۷ و ۵۸ کتابِ ایستادگی مدنی: آن‌‌چه هرکس باید بداند، نوشته‌‌ی اریکا چنووِت (استاد حقوق بشر و امور بین‌‌الملل در هاروارد)؛ منتشر شده در سال ۲۰۲۱. ترجمه و طرح برخی از مباحث این کتاب به‌‌معنای موافقت مترجم با تمام یا حتی اکثر مطالبِ مطرح شده نیست بلکه در راستای افزودن بر دستمایه‌‌های گفت‌‌وگو، تأمل و بسط تنوع و امکان‌‌های اندیشه‌‌ورزی در جنبش‌‌های اجتماعی است. در عین‌‌حال، موضوعاتی که در این کتاب مطرح شده مستقل از میزان موافقت یا مخالفت ما با محتوای آن‌‌ها، موضوعاتِ اساسیِ بسیاری از بحث‌‌های داغِ این روزهای جامعه‌‌ی جنبشیِ ایران هستند. از‌‌‌‌این‌‌رو به مترجمان و ناشران علاقمند پیشنهاد می‌‌کنم به ترجمه‌‌ی کامل و نشر این کتاب همت گمارند؛ به هر آن‌‌کس که از دستش برآید.»

«آیا آسیب‌‌‌رسانی به اموال، «مقاومت مدنی» محسوب می‌‌‌شود؟‌‌‌‌‌‌ نظرات در‌‌‌این‌‌‌باره متفاوتند. اغلبِ متخصصانِ این عرصه، مبارزه‌‌‌ی خشونت‌‌‌پرهیز را آن کنشی می‌دانند که توسط مردمانی غیر‌‌‌مسلّح انجام شود که به کسی آسیب بدنی نمی‌‌‌زند یا کسی را تهدید به آن نمی‌‌‌کند. [در این چارچوب،] آسیب به اموال اگر به‌‌‌صورتی دقیق و با‌‌‌قاعده صورت گیرد و پیامی روشن دربر داشته باشد، می‌‌‌تواند یک روشِ بی‌‌‌خشونتِ کارشکنی در امور لحاظ شود. اما اگر این امر به‌‌‌صورتی لگام‌‌‌گسیخته، بی‌‌‌هدف و حساب‌‌‌نشده صورت گیرد یا پیامی مبهم و دوپهلو ارسال کند مبنی بر این‌‌‌که شاید مرتکبینِ آن قصد صدمه به اشخاص را هم داشته باشند، در این‌صورت خیلی‌‌‌ها ممکن است آسیب به اموال را وضعیتی مبهم [و مستعدّ خشونت] تلقّی کنند، با آن‌‌‌که به‌‌‌شیوه‌‌‌ای خشونت‌‌‌بار صورت نگرفته است.»

یک مثال مشهور در این زمینه به دسامبر ۱۷۷۳ [و آغاز فرآیندهای منجر به استقلال آمریکا] بازمی‌‌‌گردد. در آن‌‌‌زمان، حدود ۶۰ آمریکاییِ معترض و هوادار استقلال [از بریتانیا] که خود را به شکل سرخ‌‌‌پوستانِ موهاوک در‌‌‌آورده بودند در بندر بوستون وارد سه کشتی بازرگانی شده و ۳۴۲ صندوق چای را به دریا ریختند. آنان با وسواس فراوان دقت می‌‌‌کردند که اموالی را بی-جهت تخریب نکنند؛ حتی بنابر قول مشهور، یک قفل آهنی را که هنگام بازکردن درب انباری شکسته بودند، جایگزین کردند. این کار بی تردید به هیچ‌کس آسیب جسمانی نرساند؛ در عین‌حال، پیامی روشن برای مقاماتِ استعمارگرِ بریتانیایی دربرداشت مبنی بر اینکه مستعمره‌نشینان قادر به وارد کردن خسارات اقتصادی هستند ــ چنانکه در این مثال، فقط در یک شب، خسارت وارده بالغ بر ۱۰هزار لیره شد (معادلِ بیش از ۱/۵ میلیون پوندِ امروز). عاملان این کار به‌‌‌‌طرزی گسترده توسط سایر انقلابیون تحسین و به‌‌‌‌عنوان میهن‌‌‌‌پرست مورد ستایش قرار گرفتند. همچنین سایر رهبرانِ طرفدار استقلال که مایل به جدا‌‌‌‌شدن از بریتانیای کبیر به‌‌‌‌شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بیش‌‌‌‌تر تدریجی، گام‌‌‌‌به‌‌‌‌گام و مذاکره‌‌‌‌محور بودند نیز از محکوم کردنِ آنان اجتناب کردند. دو قرن بعد، در طی دهه‌ی ۱۹۶۰ در ایالات‌‌‌‌متحده، برخی فعالانِ ضدّ‌‌‌‌جنگ کارت‌های آماده‌به‌خدمتِ [نظامی]شان را ــ که جزء اموال فدرال محسوب می‌‌‌‌شد ــ به‌‌‌‌عنوان اعتراض به جنگ ویتنام سوزاندند و از بین بردند. فعالانِ ضدّ‌‌‌‌جنگ دیگری در تلاش برای پیشگیری یا خاتمه‌‌‌‌دادن به ستیزه‌‌‌‌جویی‌‌‌‌ها سعی کردند سلاح‌‌‌‌ها و مهماتی را از‌‌‌‌بین ببرند. در تمام این موارد، تخریب اموال در عین اجتناب از آسیب‌‌‌‌رسانی [بدنی] به‌‌‌‌دیگران صورت گرفت، اهدافی دقیق و معیّن داشت، و پیامی روشن از هدفی خشونت‌‌‌‌پرهیز را به نمایش می‌‌‌‌گذاشت.

بسیاری از شاهدان درباره‌‌‌‌ی پیام این اَعمال سردرگم می‌‌‌‌شوند. ممکن است برای ناظران مسئله شود که: آیا تظاهرکنندگان فقط دارند خشم خود را خالی می‌‌‌‌کنند؟ یا در حالِ نافرمانی در برابر اقتدار مقامات هستند؟ آیا دارند با بی‌‌‌‌مبالاتی، کسب‌وکارهای محلّی را نابود می‌کنند؟ یا در حالِ هدف قراردادنِ کسب‌وکارهای خاصی به‌‌‌‌عنوان تلافی هستند؟ آیا قصدشان فرستادنِ پیامی گسترده‌‌‌‌تر درباره‌‌‌‌ی ضرورتِ نابودی سرمایه‌‌‌‌داری و نابرابر‌‌‌‌ی‌‌‌‌های اقتصادیِ ناشی از آن است؟ اگر آنان عزمِ نابودی سرمایه‌‌‌‌داری را کرده‌اند، چه چیزی را به‌‌‌‌جای آن قرار است بنا نهند؟ چه‌‌‌‌کسانی در آن جامعه‌‌‌‌ی جدید پذیرفته و چه‌‌‌‌کسانی از آن طرد و حذف خواهند شد؟

@NashrAasoo 💭
«بحران کنونی ما ربطی به تعارضات طیف چپ و راست ندارد، بلکه بحرانی ا‌ست درباره‌ی صف‌آرایی جبهه‌ی ثبات، خردورزی، تواضع و لیبرالیسمِ جهان‌شمول، در مقابلِ خردگریزی، یقین متعصبانه، و اقتدارگرایی قبیله‌ای. خواه چپِ پست‌مدرن در این جنگ کنونی پیروز شود و خواه راست پساحقیقت‌مآب، آینده‌ی آزادی، برابری و عدالت، به یک اندازه تاریک و غم‌بار خواهد بود. آن دسته از هم‌فکران ما که برای لیبرال‌دموکراسی و ثمرات عصر روشنگری، انقلاب علمی و خود مدرنیته ارزش قائل‌اند، باید گزینه‌ی بهتری ارائه دهند.»

aasoo.org/fa/articles/4112
@NashrAasoo🔻
چگونه «روشنفکران» فرانسوی، باعث ویرانیِ غرب شدند: پست‌مدرنیسم و تأثیرات آن🔻

پست‌مدرنیسم نه‌تنها برای دموکراسی‌بلکه برای خودِ مدرنیته نیز نوعی تهدید به شمار می‌رود. شاید این ادعایی جسورانه یا مبالغه‌آمیز به نظر برسد اما واقعیت این است که مجموعه‌ی باورها و ارزش‌هایی که در ژرفای پست‌مدرنیسم جای دارند، مرزهای محیطِ دانشگاهی را در هم شکسته و قدرتِ بسیاری در جامعه‌ی غربی به دست آورده است. هرچند «نشانگان» غیرمنطقی و هویت‌گرایانه‌ی پست‌مدرنیسم به‌راحتی قابلِ تشخیص‌اند و بسیار هم مورد انتقاد قرار گرفته‌اند، اما صفات و خصلت‌های نهفته در آن‌ها به‌خوبی درک نشده‌اند. بخشی از این مشکل به خودِ پست‌مدرنیست‌ها بازمی‌گردد که به‌ندرت به توضیح صریح مواضع خود می‌پردازند و بخشی دیگر ناشی از تناقضات و ناهمگونی‌های درونیِ طرز فکری ا‌ست که منکر وجود واقعیتِ پایدار یا دانشِ قابل اتکاست. بااین‌حال، عقاید منسجمی در ژرفای پست‌مدرنیسم ریشه دارند که اگر قصد رویارویی با آن‌ها را داشته باشیم، فهمیدنشان ضروری ا‌ست. این باورها زیربنای مشکلاتی هستند که امروزه در بطنِ کنشگری‌ها در حوزه‌ی عدالت اجتماعی شاهد آن هستیم؛ باورهایی که در پسِ تضعیف اعتبار جنبش‌های چپ‌گرا، ما را در معرض خطر بازگشت به نوعی فرهنگ خِرَدگریز و قبیله‌ایِ «پیشامدرن» قرار داده‌اند.

این مسئله که آیا پست‌مدرنیسم واکنشی‌به مدرنیته به شمار می‌رود، از دیرباز مناقشه‌انگیز بوده است. عصر مدرن دوره‌ای تاریخی ا‌ست که شاهدِ رویدادهایی همچون رنسانس، روشنگری، انقلاب علمی و تکامل ارزش‌های لیبرال و حقوق بشر بوده است؛ دوره‌ای که جوامع غربی، به‌تدریج به ارزش خردورزی و علم به‌عنوان مسیرهایی به‌سوی کسب دانش و معرفت، و در نقطه‌ی مقابلِ ایمان و خرافات، پی بردند و مفهومی از انسان و فردیتِ او را پرورش دادند که به‌جای تعریف‌شدن در چارچوبِ گروه‌های مختلف و تبعیت از نقش‌های سلسله‌مراتبیِ سفت‌وسخت در جامعه، عضو یگانه‌ای‌است از تبار انسان و برخوردار از حقوق و آزادی.

 خطرات پست‌مدرنیسم تنها به گروه‌های کوچکی از جامعه که بر محیط‌های دانشگاهی و موضوع عدالت اجتماعی متمرکزند محدود نمی‌شود. عقاید نسبی‌گرا، حساسیت نسبت به زبان و اولویت‌دادن به هویت در برابر انسانیت یا فردیت، بر بخش بزرگ‌تری از جامعه تسلط پیدا کرده است. سخن‌گفتن از احساسات، بسیار ساده‌تر از بررسی و سنجش موشکافانه‌ی شواهد و قرائن است. آزادی «تفسیرِ» واقعیت بر اساس ارزش‌های شخصی، به قوی‌ترشدن تمایل انسان به سوگیری تأییدی و استدلال‌های احساسی انجامیده است. توجه به اینکه راست افراطی این روزها به شیوه‌ای بسیار مشابه با چپ ‌پست‌مدرن مشغولِ بهره‌برداری از سیاست‌های هویتی و نسبی‌گراییِ معرفت‌شناختی ا‌ست، به امری رایج تبدیل شده است. البته نگرش‌های راست ‌افراطی به موضوعاتی همچون نژاد، جنسیت و تمایلات جنسی همواره مناقشه‌انگیز بوده و به‌سمت باورهای نامعقول و ضدعلمی جهت یافته است؛ اما پست‌مدرنیسم به تولید فرهنگی پرداخته که از گیرایی و تأثیر بسیار بیشتری در حوزه‌ی عمومی برخوردار بوده است.

 طیف چپ برای کسب مجدد اعتبار خود نیازمند بازیابی نوعی لیبرالیسم قدرتمند، منسجم، و معقول است. برای دستیابی به این هدف، ما باید از شر گفتمان چپ پست‌مدرن خلاص شویم. ما باید اصول جهان‌شمول آزادی، برابری و عدالت را در نقطه‌ی مقابل تعارضات، نزاع‌ها، و سلسله‌مراتب گفتمان چپ پست‌مدرن قرار دهیم. اصول لیبرال باید از استحکام و انسجام کافی برای مقابله با هر کوششی که افراد را بر اساس نژاد، جنسیت یا گرایش جنسی آن‌ها ارزیابی یا محدود می‌کند، برخوردار باشد. ما باید از نگرانی‌هایی که نسبت به مهاجرت، جهانی‌سازی و سیاست‌های هویتی‌اقتدارگرا وجود دارد و به قدرت‌گرفتن راست افراطی انجامیده، سخن بگوییم، نه اینکه به افرادی که درباره‌ی این مسائل حرف می‌زنند‌برچسب «نژادپرست»، «طرف‌دار تبعیض جنسیتی» یا «هم‌جنس‌گراهراس» بزنیم و آن‌ها را به خشونت‌ورزیِ کلامی متهم کنیم. ما می‌توانیم تمام این کارها را هم‌زمان با ایستادگی در برابر آن بخش‌های اقتدارگرای طیف راست که واقعاً نژادپرست، طرف‌دار تبعیض جنسیتی، یا هم‌جنس‌گراهراس هستند انجام دهیم؛ در برابر همان‌هایی که این روزها پشت چهره‌ی ضدیت معقول با طیف چپ پست‌مدرن پنهان شده‌اند.

@NashrAasoo 💭
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«زن، زندگی، آزادی»؛ نمایی از تظاهرات در برلین
🎥 بابک بردبار

«این روزها برلین برای ما حال و هوای ایران را دارد؛ هر گوشه‌اش عده‌ای در حال آماده‌سازی و تدارکات برای تجمع روز بعدش هستند. عکس‌های این ویدیو بخش کوچکی است از تجمعات کوچک و بزرگ در برلین طی سه ماه گذشته.»

aasoo.org/fa/multimedia/videos/4123
@NashrAasoo 🔺
حالا برقص!
✍🏼 مانا نیستانی

aasoo.org/fa/cartons/4124
@NashrAasoo🔺
«مهناز محمدی، کارگردانی است که سال‌ها در جنبش زنان ایران فعال بوده است. او در دو دهه‌ی اخیر بارها به علت فعالیت‌هایش در جنبش زنان، شرکت در تجمعات اعتراضی، انعکاس رسانه‌ایِ اعتراضات و ساختن فیلم‌های مستند بازداشت و به حبس محکوم شده است. مهناز محمدی در گفتگو با آسو از نقش همه‌گیری کرونا در شعله‌ور شدن آتش اعتراضات سراسری اخیر در ایران می‌گوید و این اعتراضات را ادامه‌ی جنبش زنان ایران در دهه‌های پیشین می‌داند.»

aasoo.org/fa/articles/4121
@NashrAasoo🔻
مهناز محمدی: کرونا، رنج مشترکی که آتش اعتراضات را شعله‌ور کرد🔻

ما، همه‌ی ما زن‌ها، خشونت تحمیل‌شده به ژینا را می‌شناختیم. کتک خوردن ژینا و ماجرایی که برای او اتفاق افتاد، برای ما آشنا بود و بسیاری از ما شبیه‌اش را تجربه کرده بودیم. از وقتی خبر آمد که این اتفاق افتاده تا لحظه‌ای که ژینا از دنیا رفت، ما هم لحظه به لحظه با او مردیم. این رنج مشترک، نوعی همدلیِ مشترک بینمان ایجاد کرد. انگار ژینا همان دختر و خواهر و خواهرزاده‌ی هرکدام از ما بود، همین قدر نزدیک. به همین دلیل است که دیگر هیچ توجیهی را قبول نمی‌کنیم.

کرونا همه‌جا بود و مرگ و فساد هم‌همه‌جا هست. ولی در جاهای دیگر دولت‌ها پاسخگو هستند. در ایران اما دولت، حاکمِ تن و جان و روحمان است. و خشم مردم از این‌جا می‌آید. نمونه‌اش همان دختری که سر مزارِ پدرش که از کرونا مرده بود، با خشم اعتراض کرد و پیام ویدئویی داد. الان مردم در خیابان حرف‌های آن دختر را با صدای بلند می‌گویند. همه عزیزی از دست دادیم و در این مرگ‌ها توانستیم همدلی را بفهمیم. رنج مشترک بود که همدلی ایجاد کرد.

جنبش زنان، «بدنه» بود و حرکتی که این روزها در خیابان‌ها می‌بینیم «سرِ» آن بدنه است. نسلی که در آن زمان در جنبش زنان فعال بود، نسلی بود که علیه مادرانش عصیان کرده بود. همان نسل الان زندگی‌ای را که خودش نزیسته به بچه‌هایش داده است. اگر آن شکل و روش‌های جنبش‌محوری که در درس‌ها و کتاب‌ها خوانده‌ایم با حرکت امروز در خیابان‌های ایران مطابقت ندارد، شاید ما هم باید مدل حرکت‌خودمان را به صورت کتاب و درس دربیاوریم تا بقیه بفهمند زنان شجاعی که در خیابان هستند یک‌دفعه از داخل تخم‌مرغِ شانسی بیرون نیامده‌اند. در واقع، می‌خواهم بگویم حرکت امروز زنان در خیابان‌های ایران، نتیجه‌ی بذری است که جنبش زنان در دهه‌های قبل پاشیده و الان ثمر داده است.

@NashrAasoo 💭
وقتی با مسئله‌ای مواجه می‌شویم آیا باید خودمان درباره‌ی آن بیندیشیم و به پاسخ دست پیدا کنیم یا باید به افرادی که پیشتر به این موضوع اندیشیده‌اند، یعنی متخصصان، مراجعه کنیم و داوری آن‌ها را بپذیریم؟ آیا راهی می‌توان یافت تا این تنش بین استقلال فکری و عشق به حقیقت را از میان برداشت؟

aasoo.org/fa/articles/4120
@NashrAasoo 🔻
مستقل بیندیش 🔻

🔸 چندین سال قبل، گروهی از پژوهشگران دانشگاه‌های پرینستون، هاروارد و یِیل در نامه‌ای سرگشاده به دانشجویان تازه‌وارد توصیه‌هایی کردند. پیام آن نامه به طور خلاصه این بود: استقلال فکری داشته باشید. در این توصیه، شعار عصر روشنگری طنین‌انداز است: دلیر باش در به کار گرفتن فهم خویش! نامه نسبت به معایب همنوایی و معضلات گروه فکری و اتاق پژواک هشدار می‌داد. این توصیه‌ی اغلبِ مربیان به دانشجویانشان است. ما می‌خواهیم اندیشمندانی مستقل پرورش دهیم، افرادی که بتوانند خود را با اطلاعات و چالش‌های جدید سازگار کنند و مادام‌العمر در پی یادگیری باشند. ما می‌خواهیم که دانشجویانمان از نظر فکری مستقل باشند.

🔸 در عین حال می‌خواهیم که دانشجویانمان به حقیقت باور داشته باشند. در واقع، نویسندگان این نامه‌ی سرگشاده عشق به حقیقت را دلیلی برای استقلال فکری ذکر می‌کنند. استقلال فکری راهی را پیش روی شما می‌گذارد تا بتوانید عواملی را که مانعی در برابر حقیقت هستند، مانند «استبداد افکار عمومی»، واکاوی کنید. هدف از کنکاش، یافتن پاسخ است. در نتیجه، عشق به حقیقت ارزشی است که راهنمای حیات فکری ماست.

🔸با این حال، گاهی ارزش‌های استقلال فکری و عشق به حقیقت با یکدیگر تعارض پیدا می‌کنند. تقریباً برای هرچیزی که بخواهید درباره‌اش فکر کنید، فردی به غیر از شما وجود دارد که بهتر می‌تواند درباره‌ی حقیقت آن چیز داوری کند. حتی اگر شما درباره‌ی برخی از مسائل تخصص داشته باشید، در رابطه با اغلب موضوعات افرادی وجود دارند که اطلاعات و مهارت بیشتری نسبت به شما دارند. در نتیجه، برای اغلب پرسش‌هایی که می‌خواهیم پاسخی برایشان بیابیم، بهترین راه رسیدن به حقیقت، فکر کردنِ مستقل درباره‌ی آن موضوع نیست. بلکه به نظر می‌رسد لازمه‌ی عشق به حقیقت این است که کار را به متخصصان واگذاریم.

@NashrAasoo 💭
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
زنی، نماد انقلاب سودان 🔺
🎥 مهدی شبانی، نهال تابش

در سال ۲۰۱۹ در میانه‌‌ی انقلاب سودان، تصویر زنی سر تا پا سپیدپوش به‌سرعت فراگیر شد. او روی سقف ماشینی ایستاده بود، انگشت سبابه‌اش را بالا گرفته بود، شعری انقلابی از «ازهری محمد علی» می‌خواند و اطرافیان با فریادِ «انقلاب» جوابش را می‌دادند. «آلاء صلاح» که در ابتدا نامش فاش نشد، با ردایی سپید بر تن و گوشواره‌ای طلایی بر گوش، یادآور لباس «آمانیرناس» ملکه‌ی باستانی نوبیایی سودان قدیم و فاتح رومیان بود. مفسران این ژست را «تصویر انقلاب» نامیدند.

@NashrAasoo 💬
«دامنه‌ی اعتراض‌های سراسری، نارضایتی، مرگ، تهدید و شکنجه از خیابان‌ها و دانشگاه‌ها گذر کرده و به کلاس‌های درس کودکان و بازی‌های آنها رسیده است. هر روز تماشاگر کودکانی هستیم که آشوب اعتراضات و ناامنی‌ها بر جهان کودکانه‌شان آوار شده، اما این ماجرا سویه‌ی مغفول دیگری هم دارد و آن تصویری است که کودکان از اعتراضات، از مرگ و از خیزش «زن، زندگی، آزادی» دارند. برای آگاهی از دیدگاه کودکان و روایت‌هایشان از اعتراضات سراسری در ایران به سراغ نقاشی‌ها و نامه‌های شماری از آنها رفته‌ام و با بعضی از مادران و معلم‌های کودکان خردسال مصاحبه کرده‌ام.»

aasoo.org/fa/articles/4122
@NashrAasoo🔻
کودکانه‌های «زن، زندگی، آزادی»؛ روایت‌هایی از کودکان در اعتراضات سراسری ایران🔻

روایت اول: مادر یک کودک نه ساله
«از وقتی اعتراض‌ها شروع شد ما مدام در خانه اخبار را از شبکه‌های مختلف و فضای مجازی دنبال می‌کردیم و هر لحظه پیگیر تظاهرات‌های مردمی و آمار کشته‌شدگان بودیم. خیلی ناراحت بودیم اما راستش را بخواهید اصلاً توجهی نداشتم که این اخبار چه تأثیری می‌تواند روی بچه‌ام بگذارد. بچه‌ی من کلاس سوم است و در تمام این مدت شاهد همه‌ی خبرها بود، تا اینکه هفته‌ی قبل یک روز صبح مدیر ساختمان به من زنگ زد و گفت: «بچه‌ی شما یک نقاشی با شعار "زن، زندگی، آزادی" و "مرگ بر دیکتاتور" آورده و در ورودی ساختمان با چسب روی دیوار نصب کرده. من و همسایه‌ها تصمیم گرفتیم که نقاشی همان‌جا بماند تا ما هم هر روز آن را ببینیم اما لطفاً مراقبش باشید، اوضاعِ بیرون و مدرسه‌ها خطرناک است.»


روایت پنجم:روایت یک مربیِ نقاشی کودکان در آموزشگاه هنری آزاد
«بچه‌ها در حیاط آموزشگاه دور هم جمع می‌شوند، دخترها نقش معترضان را به خود می‌گیرند، پسرها نقش پلیس‌ها را بازی می‌کنند و به معترضان حمله می‌کنند. دخترها شعار می‌دهند و این دفعه آنها به پلیس‌ها حمله می‌کنند. چند روز قبل یکی از پسربچه‌ها از گروه قهر کرده، و شکایتش را پیش من آورده ‌بود که: "دخترها اجازه نمی‌دهند توی گروه آنها باشم، من نمی‌خواهم توی گروه پلیس‌ها باشم، من می‌خواهم شجاع باشم... " از بچه‌ها خواستم که با موضوع ژینا نقاشی بکشند. تماشای کارهایشان برای خودم تعجب‌آور بود، چون بچه‌ها همه‌ی جزئیات اتفاق‌های اخیر را زیر نظر دارند. نمی‌دانم که این باید باعث خوشحالیِ ما بشود یا باید ما را نگران کند....»

حالا که ترس، و گلوله‌های ساچمه‌ای و جنگی از لابه‌لای روزها و لحظه‌ها بیرون آمده‌اند، حالا که مادران می‌ترسند کودکانشان را به کوچه بفرستند، حالا که مرگ در کمین زندگی‌های نزیسته نشسته است، باید برای کودکانمان شعری بخوانیم زیرا کودکان باید زندگی را تخیل کنند. آلیس واکر در پایان شعر کودکانه‌ی «چرا جنگ هرگز فکر خوبی نیست» می‌نویسد:
گرچه جنگ پیر است/ اما خردمند نیست/ و تردید نخواهد کرد/ در نابودیِ آنچه/ به او تعلق ندارد/ آنچه از او/ بسیار کهن‌‌سال‌تر/ است...

@NashrAasoo 💭
«فقط زمانی نخبگان حاکم حاضر به واگذاری قدرت سیاسی به عموم مردم خواهند شد که موازنه‌ی قدرت سیاسی به نفع جامعه و مردم عادی تغییر کند. این تغییر توازن خصوصاً زمانی اتفاق می‌افتد که جامعه در تقابل با دولت دست به کنش جمعی زده، خواسته‌های سیاسی خود را مطرح کند و نهایتاً نخبگان دولتی را وادار به واگذاری قدرت سیاسی نماید. در چنین زمینه‌ای است که حرکات اعتراضی، زمینه‌ساز گذار از اقتدارگرایی به دموکراسی می‌شوند.»

aasoo.org/fa/articles/4128
@NashrAasoo🔻
حرکت‌های اعتراضی: به سود یا زیان گذار به دموکراسی؟🔻

رابطه‌ی بین اعتراض و گذار به دموکراسی چیست؟ آیا حرکات اعتراضی به ضرر گذار دموکراتیک هستند؟ آیا در شرایط آرام احتمال گذار به دموکراسی بیشتر است؟ یا بالعکس، آیا حرکات اعتراضی احتمال وقوع گذار دموکراتیک را افزایش می‌دهند؟ این‌ها پرسش‌های مهمی است که هم مورد بحث و توجه عالمان اجتماعی بوده و هم مایه‌ی گفت‌وگو و مناظره بین فعالان اجتماعی و سیاسی. اما یافته‌های اصلی پژوهش‌های انجام‌شده درباره‌ی اعتراض و شکل‌گیری دموکراسی چیستند؟

باید توجه داشت که تمامی نظام‌های دموکراتیک از راه‌های اعتراضی پدید نمی‌آیند. گاهی دموکراسی درنتیجه‌ی تصمیمات نخبگان حاکم و مداخلات خارجی شکل می‌گیرند و در مواقع دیگر درنتیجه‌ی جنبش‌های اعتراضی. آیا تفاوت چشمگیری بین دموکراسی‌هایی که از بالا یا پایین شکل می‌گیرند وجود دارد؟ مجموع تحقیق‌هایی که با استفاده از داده‌های مختلف درباره‌ی دموکراسی و منشأ اعتراضی یا غیراعتراضی دموکراسی انجام شده نیز نشانگر آن بوده است که دموکراسی‌هایی که از مجرای حرکات اعتراضی، خصوصاً جنبش‌های اعتراضی بلندمدت، پدید آمده‌اند، هم بخت بقای بیشتری دارند و هم کیفیت و عمق آن‌ها به مرور زمان نسبت به دموکراسی‌های دیگر افزایش می‌یابد.

علی‌رغم نوعی بدبینی نسبت به حرکات اعتراضی از دهه‌‌ی ۱۹۸۰، اغلب پژوهش‌های انجام‌شده طی سه دهه‌ی گذشته حاکی از تأثیر مثبت حرکات اعتراضی بر احتمال شکل‌گیری دموکراسی‌ها هستند.. مطالعاتی که به گذارشناسی معروف شده بودند، در دهه‌‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ معتقد بودند که حرکات اعتراضی و توده‌ای زمینه‌های مساعدی برای گذارهای دموکراتیک نیستند و می‌توانند به شکست فرایند گذار بینجامند. این مطالعات که عموماً گرایشی نخبه‌گرایانه داشتند، گذار به دموکراسی را در قالب یک بازی چهارطرفه بین میانه‌روها و تندروها در حکومت و مخالفان سیاسی تحلیل می‌کردند و راه اصلی گذار، مذاکره بین کنشگران این بازی محسوب می‌شد. از نظر این پژوهشگران حرکات اعتراضی می‌توانست موجب واکنش تندروهای حکومتی، سرکوب اعتراضات و توقف فرایند گذار بشود. 

@NashrAasoo 💭