ٰ
"آخرین شعر"
در همسایگی من روباهیست که دلش به اندازهی همهی ابرهای زمستان گرفته است. ماهها میشود که بر پوزهی باریک او اثری از خنده دیده نمیشود.
اگر چه خود منهم دست کمی از او ندارم، اما گاهگاهی به شوخی هم که شده می خندم. دل آدم میگیرد، وقتی همسایه اش را این همه غصه دار ببیند. امروز صبح زمستانی که خورشید از مشرق برنیامد و بوران و برف، همه جا را فرا گرفت، روباه عبوس با چشمانی اشکبار، دوان دوان از لانه اش بیرون آمد و پوزهاش را در پنجرهی شبندری اتاقم گذاشت و گفت: «آقا گرگه! گوش کن آخرین شعری ررو که نوشته ام برات بخونم.»
گوشهایم را تیز کردم تا روباه عبوس با صدایی بغض گرفته، آخرین شعرش را خواند:
«دلم از تکرار این همه خروس گرفته است!»
شیراز دیماه 66
#باغ_اناری . محمد شریفی . #نشر_نون
#مجموعه_شعر #کتاب_شعر #شعر_نو
@noonbook
"آخرین شعر"
در همسایگی من روباهیست که دلش به اندازهی همهی ابرهای زمستان گرفته است. ماهها میشود که بر پوزهی باریک او اثری از خنده دیده نمیشود.
اگر چه خود منهم دست کمی از او ندارم، اما گاهگاهی به شوخی هم که شده می خندم. دل آدم میگیرد، وقتی همسایه اش را این همه غصه دار ببیند. امروز صبح زمستانی که خورشید از مشرق برنیامد و بوران و برف، همه جا را فرا گرفت، روباه عبوس با چشمانی اشکبار، دوان دوان از لانه اش بیرون آمد و پوزهاش را در پنجرهی شبندری اتاقم گذاشت و گفت: «آقا گرگه! گوش کن آخرین شعری ررو که نوشته ام برات بخونم.»
گوشهایم را تیز کردم تا روباه عبوس با صدایی بغض گرفته، آخرین شعرش را خواند:
«دلم از تکرار این همه خروس گرفته است!»
شیراز دیماه 66
#باغ_اناری . محمد شریفی . #نشر_نون
#مجموعه_شعر #کتاب_شعر #شعر_نو
@noonbook