عشق، عشق نیست، اگر دستخوش هر تغییری شود.
گرما مانند شربتی آرامآرام روی صورتم میریخت و صدای مادام ذرهذره #شکسپیر را در گوشهایم میچکاند. میگفت این سطر باید بعد از #عشق تمام شود. عشق، عشق نیست. «فرانسیس، تا حالا شکسپیر خواندهای؟» انگشتهای داغش روی مچهای دستم بود. خندهاش شبیه صدای زنگ بالای در مغازه بود. سپس چهرهاش درهم رفت و درحالیکه چیزی به یاد میآورد نشست. «لدی واقعاً جوابی نفرستاد؟»
«نفرستاد.»
«عجب! خب، مهم نیست. باز هم مینویسم. باید متقاعد شود. مقداری عشوهگری. به او انگیزه بده.»
«یعنی حالا انگیزهاش بیشتر از تو نیست؟»
نگاهی به من انداخت.
یکنفس گفتم: «آقای کمبریج گفت بروی به جهنم و گفت نمیخواهد بازیچۀ تو باشد.»
«اینطور گفت؟» لبخند زد. «خب. یکی به نفع او.»
«اعترافات فِرَنی لنگتون»
سارا کالینز
مترجم: محمد جوادی
نشر نون
@noonbook
گرما مانند شربتی آرامآرام روی صورتم میریخت و صدای مادام ذرهذره #شکسپیر را در گوشهایم میچکاند. میگفت این سطر باید بعد از #عشق تمام شود. عشق، عشق نیست. «فرانسیس، تا حالا شکسپیر خواندهای؟» انگشتهای داغش روی مچهای دستم بود. خندهاش شبیه صدای زنگ بالای در مغازه بود. سپس چهرهاش درهم رفت و درحالیکه چیزی به یاد میآورد نشست. «لدی واقعاً جوابی نفرستاد؟»
«نفرستاد.»
«عجب! خب، مهم نیست. باز هم مینویسم. باید متقاعد شود. مقداری عشوهگری. به او انگیزه بده.»
«یعنی حالا انگیزهاش بیشتر از تو نیست؟»
نگاهی به من انداخت.
یکنفس گفتم: «آقای کمبریج گفت بروی به جهنم و گفت نمیخواهد بازیچۀ تو باشد.»
«اینطور گفت؟» لبخند زد. «خب. یکی به نفع او.»
«اعترافات فِرَنی لنگتون»
سارا کالینز
مترجم: محمد جوادی
نشر نون
@noonbook