مدرسه طبيعت چكاوك (قزوين)
92 subscribers
1.78K photos
92 videos
10 files
81 links
نخستين مدرسه طبيعت استان قزوين
🌳🌳🌳گفتماني جديد در جهت يادگيري كودكان
در كناربازي ، تجربه و شادي🌿🌿🌿

ارتباط با ادمين از طريق @chkvk95
٠٩١٢٨٨٠٠٩٣٣ اصلاني مهر
Download Telegram
اصرار داریم فرزند مان را هر چه زودتر به جاهایی بفرستیم که الفبا، زبان دوم، ریاضی، خلاقیت و... یادش بدهند. آیا به این نکته هم توجه می کنیم که قرار است بعداً با این الفبا و زبان و ریاضی که به این زودی فرا می گیرد، چه بکند؟ آیا از خودمان می پرسیم که، به طور مثال، الفبا اساساً به چه دردی می خورد؟ مگر نه این است که الفبا برای آن است که ما بتوانیم کلمات و جملات را بخوانیم و بنویسیم؟ آیا به غیر از این ارزش و کاربرد دیگری هم دارد؟ اینکه بتوانیم بخوانیم و بنویسیم مهمتر است یا اینکه چه چیزی بخوانیم و بنویسیم؟ آیا روی محتوای آنچه قرار است فردا کودکان مان بنویسند هم حساسیت داریم؟ اینکه مصرانه در پی آن باشیم که کودک 7 ساله مان مشق اش را به خط نستعلیق بنویسد، طوری که گردی «میم» آنقدر خوشگل بچرخد که از دیدنش حظ کنیم، این یعنی دقیقا به دنبال چه هستیم؟ قرار است این کودک در بزرگسالی اش با این «میم» ها و «الف» ها و «سین» های خوشگل چه بنویسد؟ قرار است کجای این جهان را با آنچه می نویسد آباد کند؟ وقتی درست زمانی که او باید خودش را و جهانش را و زندگی را بشناسد، او را درگیر یادگیری لهجه غلیظ زبان دوم می کنیم، یا در اسارت کلاسهای رنگارنگ الفبا و خلاقیت و ریاضی به بند می کشیم، پس او کی و کجا باید فرصت آن را بیابد که معنای زندگی را بفهمد؟ آخر این روح به بند کشیده قرار است فردا چه گلی به سر خودش و جهانش بزند؟
وقتی درست در روزهایی که او باید بدود و بخندد و مستانه فریاد رهایی سر دهد، او را در محاصره ی دیوارهای سرد و اثاثیه ی بی روح و صندلیهای عبوس در می آوریم، او قرار است فردا چه معجزه ای بکند که ما نتوانسته ایم بکنیم؟ اگر او امروز که می باید بی مرز و محدوده تخیل کند، وادار به سکوت و مصرف کردن محفوظات انتزاعی شود، قرار است در آینده چه چیز جدیدی به این جهان اضافه کند؟ انسانی که بلد نباشد تخیل کند، بایستی از روی دست دیگران زندگی را یاد بگیرد. مردم بی تخیل، مردم مرده اند. مردم بی تخیل ناگزیر به تکرار خود و دیگران اند. مردمی که نتوانند «زندگی بهتر» را حتی تخیل کنند، هرگز برای ساختنش قدمی برنمی دارند. مردم بی تخیل کودکانی بوده اند که مهر «پرواز ممنوع» بر تخیل شان خورده بود.
هیجان، که به گفته اندیشمندان، کارگردان و مهمترین محرک رشد و یادگیری است را با چه جیزی عوض می کنیم؟ شادی، سرزندگی، رویاپردازی و سلامت کودک خود را با چه چیزهایی تاخت می زنیم؟ الفبا؟ لهجه غلیظ زبان دوم؟ چرا این همه عجله داریم؟ بگذاریم این خاک حاصلخیز شود، بعداً در آن بذر بکاریم. بگذاریم کودک مان تا می تواند تجربه کند، تا می تواند بازی کند، بعداً این کودک تبدیل به فردی می شود که ذهنش آماده ی هر آموزش و تخصصی ست. عجله نکنیم. اگر ما وقت کم داریم، او تا دلتان بخواهد وقتش آزاد است. وقتش را تلف نکنیم. او را به یک کارگر پرکار و خسته و افسرده تبدیل نکنیم که از این کلاس به آن کلاس می رود و در لیست حضور و غیاب، بودنش را در خط تولید کارخانه اعلام می کند.
بچه ها به دنیا نیامده اند که در آموزشگاهها، پاساژها، شهر بازیهای لوکس، مقابل تلویزیون و در مطب روانپزشکان کودکی شان را تلف کنند. کمی به تخیلاتشان و به خوابهایی که می بینند توجه کنیم. کی دیده اید که کودکی با هیجان از لباسهای شیک و مارک داری که تخیل کرده است برایتان بگوید؟ کجا دیده اید کودکی وقتی صبح بیدار شد بگوید من دیشب خواب ریاضی دیده ام؟ خط تخیلات و خوابها و رویاهاشان را بگیریم و برویم تا ببینیم به کجا می رسیم: «دشت هایی چه فراخ، کوههایی چه بلند...». به پروانه می رسیم، به زنبورهایی که از ترس نیش زدنشان در خواب فریاد می زنند. به بچه گربه هایی می رسیم که هرگز در پارکینگ خانه وجود خارجی نداشته اند اما او رنگ خال پشتشان را هم با جزییات برایمان شرح می دهد. کی دیده اید کودکی از مبل و میز ناهارخوری و تابلوهای دیوار با خودش و دوستش حرف بزند؟ کجا دیده اید کودکی از اینکه می تواند شبیه آمریکایی ها و با لهجه آنها درختی که هنوز تنه اش را لمس نکرده tree بخواند احساس شادمانی کند؟
چرا همیشه می خواهیم کودک مان بنویسد و بخواند و حرف بزند؟ بگذاریم تا می تواند ببیند، لمس کند، بشنود، بو بکشد، بشکند، بسازد، خراب کند، بریزد... بگذاریم تجربه کند. بگذاریم بازی کند. وقتش را تلف نکنیم. کودکی اش بس گرانبهاست. خط پایان برایش ترسیم نکنیم. ماشینی نسازیم که دارای انواع آپشن ها و قابلیتهاست اما بنزین ندارد. این ماشین یک متر هم نمی تواند خودش را و دیگران را به جلو ببرد.
قدرت تخیل اش را به تکرار آنچه دیگران روزی تخیل کرده بودند نفروشیم. توان یادگیری اش را با یاد گرفتن آنچه دیگران روزی یاد گرفتند عوض نکنیم. امروز شیرینش را با فردای ناشناخته اش تاخت نزنیم. کودکی اش را به بزرگسالی اش بدهکار نکنیم.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج

#مدرسه_طبیعت
@noojnatureschool


اصرار داریم فرزندمان را هر چه زودتر به جاهایی بفرستیم که الفبا، زبان دوم، ریاضی، خلاقیت و... یادش بدهند. آیا به این نکته هم توجه می کنیم که قرار است بعداً با این الفبا و زبان و ریاضی که به این زودی فرا می گیرد، چه بکند؟ آیا از خودمان می پرسیم که، به طور مثال، الفبا اساساً به چه دردی می خورد؟ مگر نه این است که الفبا برای آن است که ما بتوانیم کلمات و جملات را بخوانیم و بنویسیم؟ آیا به غیر از این ارزش و کاربرد دیگری هم دارد؟ اینکه بتوانیم بخوانیم و بنویسیم مهمتر است یا اینکه چه چیزی بخوانیم و بنویسیم؟ اینکه مصرانه در پی آن باشیم که کودک 7 ساله مان مشق اش را به خط نستعلیق بنویسد، طوری که گردی «میم» آنقدر خوشگل بچرخد که از دیدنش حظ کنیم، این یعنی دقیقا به دنبال چه هستیم؟ قرار است این کودک در بزرگسالی اش با این «میم» ها و «الف» ها و «سین» های خوشگل چه بنویسد؟ قرار است کجای این جهان را با آنچه می نویسد آباد کند؟ او امروز چه ذخیره می کند که فردا توشه راهش باشد؟ وقتی درست زمانی که او باید خودش را و جهانش را و زندگی را بشناسد، او را درگیر یادگیری لهجه غلیظ زبان دوم می کنیم، یا در اسارت کلاسهای رنگارنگ الفبا و خلاقیت و ریاضی به بند می کشیم، پس او کی و کجا باید فرصت آن را بیابد که معنای زندگی را بفهمد؟ آخر این روح به بند کشیده قرار است فردا چه گلی به سر خودش و جهانش بزند؟
وقتی درست در روزهایی که او باید بدود و بخندد و مستانه فریاد رهایی سر دهد، او را در محاصره ی دیوارهای سرد و اثاثیه ی بی روح و صندلیهای عبوس در می آوریم، او قرار است فردا چه معجزه ای بکند که ما نتوانسته ایم بکنیم؟ اگر او امروز که می باید بی مرز و محدوده تخیل کند، وادار به سکوت و مصرف کردن محفوظات انتزاعی شود، قرار است در آینده چه چیز جدیدی به این جهان اضافه کند؟ انسانی که بلد نباشد تخیل کند، بایستی از روی دست دیگران زندگی را یاد بگیرد. مردم بی تخیل، مردم مرده اند. مردم بی تخیل ناگزیر به تکرار خود و دیگران اند. مردمی که نتوانند «زندگی بهتر» را حتی تخیل کنند، هرگز برای ساختنش قدمی برنمی دارند. مردم بی تخیل کودکانی بوده اند که مهر «پرواز ممنوع» بر تخیل شان خورده بود.
هیجان،که به گفته اندیشمندان، کارگردان و مهمترین محرک رشد و یادگیری است را با چه چیزی عوض می کنیم؟شادی، سرزندگی، رویاپردازی و سلامت کودک خود را با چه چیزهایی تاخت می زنیم؟ الفبای زودهنگام؟ لهجه غلیظ زبان دوم؟چرا این همه عجله داریم؟ بگذاریم این خاک حاصلخیز شود، بعداً در آن بذر بکاریم. بگذاریم کودک مان تا می تواند تجربه کند، تا می تواند بازی کند، بعداً این کودک تبدیل به فردی می شود که ذهنش آماده ی هر آموزش و تخصصی ست. عجله نکنیم. اگر ما وقت کم داریم، او تا دلتان بخواهد وقتش آزاد است. وقتش را تلف نکنیم. او را به یک کارگر پرکار و خسته و افسرده تبدیل نکنیم که از این کلاس به آن کلاس می رود و در لیست حضور و غیاب، بودنش را در خط تولید کارخانه اعلام می کند.
بچه ها به دنیا نیامده اند که در آموزشگاهها، پاساژها، شهر بازیهای لوکس، مقابل تلویزیون و در مطب روانپزشکان کودکی شان را تلف کنند. کمی به تخیلاتشان و به خوابهایی که می بینند توجه کنیم. کی دیده اید که کودکی با هیجان از لباسهای شیک و مارک داری که تخیل کرده است برایتان بگوید؟ کجا دیده اید کودکی وقتی صبح بیدار شد بگوید من دیشب خواب ریاضی دیده ام؟ خط تخیلات و خوابها و رویاهاشان را بگیریم و برویم تا ببینیم به کجا می رسیم: «دشت هایی چه فراخ، کوههایی چه بلند...». به پروانه می رسیم، به زنبورهایی که از ترس نیش زدنشان در خواب فریاد می زنند. به بچه گربه هایی می رسیم که هرگز در پارکینگ خانه وجود خارجی نداشته اند اما آنها رنگ خال پشتشان را هم با جزییات برایمان شرح می دهند. کی دیده اید کودکی از مبل و میز ناهارخوری و تابلوهای دیوار با خودش و دوستش حرف بزند؟ کجا دیده اید کودکی از اینکه می تواند شبیه آمریکایی ها و با لهجه آنها درختی که هنوز تنه اش را لمس نکرده tree بخواند، احساس شادمانی کند؟
چرا همیشه می خواهیم کودک مان بنویسد و بخواند و حرف بزند؟ بگذاریم تا می تواند ببیند، لمس کند، بشنود، بو بکشد، بشکند، بسازد، خراب کند، بریزد... بگذاریم تجربه کند. بگذاریم بازی کند. وقتش را تلف نکنیم. کودکی اش بس گرانبهاست. خط پایان برایش ترسیم نکنیم. ماشینی نسازیم که دارای انواع آپشن ها و قابلیتهاست اما بنزین ندارد. این ماشین یک متر هم نمی تواند خودش را و دیگران را به جلو ببرد.
قدرت تخیل اش را به تکرار آنچه دیگران روزی تخیل کرده بودند نفروشیم. توان یادگیری اش را با یاد گرفتن آنچه دیگران روزی یاد گرفته بودند، عوض نکنیم. امروزِ شیرینش را با فردای ناشناخته اش تاخت نزنیم. کودکی اش را به بزرگسالی اش بدهکار نکنیم.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
به جای اینکه به کودکانمان آموزش دهیم چگونه زمین پاک داشته باشند، به آنها "زمین پاک" را نشان دهیم. با ترتیب دادن سخنرانیها و آموزشهای کسل کننده و بی فایده برای کودکان، خود از زیر بار مسؤلیت حفظ و پاکسازی زمین شانه خالی نکرده و این مسؤلیت سنگین را به دوش آنها نگذاریم. زمین اگر آلوده است، اگر بخش زیادی از زیستگاههای حیات وحش نابود شده، اگر دریاها با فاضلاب و سموم و نفت آلوده شده اند، اگر حیات وحش رو به انقراض گذاشته و... مسؤلیت همه اینها بر عهده ما بزرگسالان است نه کودکان.
کودک با دیدن جنگلها و رودخانه ها و دشت های پر از زباله، هرگز آموزشهای ما را باور نخواهد کرد. از آموزشهای مستقیمِ کلامیِ کسل کننده دست برداریم و آنچه را که می خواهیم کودک بیاموزد، همان را زندگی کنیم.
#روز_جهانی_زمین_پاک زمانی گرامی خواهد شد که کودکان جهان امکان زیستن در یک زمین پاک و اجازه ی تجربیات آزادانه، دلخواهانه و سرخوشانه در آن داشته باشند.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
بخوانیم گزارش یکی از والدین #مدرسه_طبیعت_نوج را از سفر فرزندش:

سلام، ديروز كارن با دو تا از عكس العملهاش منو شگفت زده كرد، يكي اينكه با وجود اينكه گرمش بود ولي وقتي ديد يه سگ تو آفتاب خوابيده رفت با دستاش جلوي چشمهاي سگ سايبان درست كرد كه آفتاب چشم سگ رو اذيت نكنه. دوم اينكه عليرغم اينكه گرسنش شده بود و براي خودش خوراكي خريد وقتي ديد چند تا بچه گربه بدون مادرشون دارن ميچرخن همه خوراكي هاشو داد اونا خوردن، وقتي ازش پرسيدم چرا خودت نخوردي، گفت اونا مادرشون شايد دير بياد ولي تو اينجايي دوباره برام خوراكي ميخری!
ميخوام بگم اين نگاه زيباش به موجودات اطرافش رو مديون مدرسه طبيعت هستم.

@noojnatureschool
👇
Forwarded from نوج🌱
چند پرسش از معماران و شهرسازان:
سهم کودکان در فضاهای شهری چقدر است؟ نیاز کودکان به بازی آزادانه و سرخوشانه در بستر طبیعت، در کدام طرح جامع شهرسازی تا کنون دیده شده است؟ سرانه ی بازی بی قید و بند، خندیدن، دویدن، نفس کشیدن و زندگی با کیفیت کودکان چه میزان است؟ کجای شهر می توان منظره ی «بازی کردن بچه ها» را تماشا کرد؟
فیلم کوتاه زیر یکی از کودکان مدرسه طبیعت را در شهر نشان می دهد که از اندک فضای موجودِ اتفاقی برای آب بازی و شادی کردن استفاده می کند. به نسبت فضای شادی اش به فضای اتومبیل ها و آسفالت توجه کنید! شهر را برای چه کسانی می سازید؟
به روز جهانی محیط زیست نزدیک می شویم. به محیط زیست گونه ی در حال انقراضی به اسم «کودک شاد» توجه کنیم!

عارف آهنگر، تسهیلگر مدرسه طبیعت نوج

#مدرسه_طبیعت
#مدرسه_طبیعت_نوج
@noojnatureschool
👇
Forwarded from نوج🌱
«گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است.»
(#سهراب_سپهری)

مدرسه طبیعت؛ تجربه ی تفریح یا تجربه ی زندگی؟
آیا مدرسه طبیعت جایی ست که قرار است در آن کودک تجربیاتی صرفاً از جنس لذت و تفریح داشته باشد؟ می گوییم مدرسه طبیعت مدرسه زندگی است. سؤال اینجاست که زندگی چیست؟ دعوتتان می کنم یک برش از «زندگی» بزنید. زندگی ما را چه چیزهایی می سازند؟ فقط لذت و تفریح یا تجربیات ساده و رنگارنگی که ریشه در واقعیت وجودی مان دارند؟ شادی، غم، گرسنگی، سیری، تشنگی، سیرابی، لذت، پیروزی، تفریح، شکست، دوستی، دعوا و... ما با این مفاهیم از روز ازل آشنایی داری و هر روز تجربه شان می کنیم. و این است زندگی...
یک مثال. کودک در مدرسه طبیعت به کرات زخمی شدن را تجربه می کند. البته مراقبت از کودکان رأس وظایف ما تسهیلگران است و از آن گذشته، طراحی فضاهای مدرسه طبیعت به گونه ای نیست که کودک آسیب جدی ببیند. شما اگر به ارتفاع و عمق فضاهای بازی و به عملکرد تسهیلگران در کارگاهها دقت کنید، در می یابید که ایمنی کودک اولویت نخست را داراست. حالا برگردیم به «رخم». بیایید از یک دریچه ی تازه به زخم و زخمی شدن کودک نگاه کنیم. ببینیم در فرآیند زخم برداشتن تا التیام، کودک چه تجربیاتی را پشت سر می گذارد. زخم ها غالباً در اثر زمین خوردن یا برخورد با یک شیء اتفاق می افتند. زخم فارغ از درد و رنج و گریه، سبب ساز برقراری یک رابطه تازه بین کودک و بدنش می گردد. زخم زمینه ساز «شناخت» می شود. شناخت از حدود توانایی ها و عملکرد آن عضو، شناخت سرعت و دقت لازم و مناسب در موقعیت های مشابه، شناخت مفهوم درد و التیام. و همچنین رشد عصبی ناحیه ی زخم. حالا به کودکی بنگریم که دقیقه هایی طولانی، گوشه ای نشسته و به جای زخمی که روی بدنش مانده نگاه می کند. این کودک هر روز به آن نقطه خیره می شود و ذهنش تمام آن مجموعه شناخت ها را مرور می کند. این کودک هر روز نظاره گر تلاش بی وقفه سلولهایی ست که دست به دست هم داده اند تا او خوب شود. او می بیند که چگونه از ورای پوست خراشیده اش پوستی تازه و جوان سر بر آورده است. او بسته شدن شکاف پوست را روز به روز دنبال می کند. چه نوازشها که آن عضو را نکرده و چه حرفها که با او نزده است. این کودک اینک عاشق آن عضو از بدنش شده است. یک زخم سبب ساز یک رابطه ی عاشقانه بین او و بدنش شد. مثالهای متعددی می توان آورد که همگی در کودک باعث شناخت جسم و عملکرد اندام می شوند. مانند گل شدن، خیس شدن، دعوا کردن و... و همه ی اینها وقتی در بستر «بازی» رخ می دهند، زمینه ساز رشد واقعی در کودک می شوند.
خطاب به پدران و مادران عزیز، فرزندتان را تنها برای تفریح و سرگرمی به مدرسه طبیعت نبرید! آن جا را برای این نساخته اند که به کودک فقط «خوش بگذرد». اگر فقط این هدف را دارید، پارکها و شهربازی ها مکانهای مناسب تری اند! این جا جایی ست که کودک تجربیاتی از جنس زندگی می کند. بار دیگر به برشی که از زندگی تان زده اید نگاه کنید. بله، اینجا کودک مجموع این مفاهیم را تجربه می کند، به حد توان واقعی و میزان حضورش. در مدرسه طبیعت، کودک «مهارت های خاص» را نمی آموزد، این جا کودک یک انسان ویژه نمی شود. اتفاقاً این جا کودک یک «انسان معمولی» می شود. دنیای ما به شدت محتاج آدم های معمولی است. آدم هایی که توان دوست داشتن و دوست داشته شدن را از دست نداده باشند، انسان هایی که توان غمخواری و مهربانی با زمین و زمان از کف شان نرفته باشد. انسان های معمولی ای که تخصص شان مانع خلاقیت شان نمی شود. انسانهایی که تا می توانسنتد زمین خورده و برپاخاسته اند. آدم هایی که به اندازه ی کافی «زند گی کرده اند» و راه و رسم اش را فراگرفته اند.
پدر و مادرهای گرامی، اگر تصمیم تان را برای حضور فرزندتان در مدرسه طبیعت گرفته اید، سعی کنید بیشترین زمان ممکن را به او برای بودن در آن جا بدهید. به تجربه دریافته ایم، کودکانی که حضور مستمر و منظم تری در مدرسه طبیعت دارند، فرصت های رشد و یادگیری به مراتب بیشتری دارند نسبت به کودکانی که هر از گاهی به مدرسه طبیعت می آیند. بگذارید حد این حضور را خود کودک تعیین کند. بیش و پیش از او برای زخم ها، شکست ها و دعواهایش غمگین نشوید. کودکان عموماً بعد از زخمی شدن و تجربیات تلخی از این دست، دوباره می خواهند به همان فضا برگردند و کمتر کودکی به بهانه ی یک زخم قید حضور در مدرسه طبیعت را می زند. این نشانگر این است که اثر حقیقی این تجربه به شکل «رضایت» در او باقی مانده است. او دارد این جا زندگی اش را می کند. فرصت زندگی در مدرسه طبیعت را اگر می توانید هر روز به او بدهید. بهتر است نوار حضور و تجربیات او قطع نشود. تداوم و ارتباط تجربه ها با همدیگر، ارزش این حضور را دوچندان می کند.


عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج

#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
👇
Forwarded from نوج🌱
«گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است.»
(#سهراب_سپهری)

مدرسه طبیعت؛ تجربه ی تفریح یا تجربه ی زندگی؟
آیا مدرسه طبیعت جایی ست که قرار است در آن کودک تجربیاتی صرفاً از جنس لذت و تفریح داشته باشد؟ می گوییم مدرسه طبیعت مدرسه زندگی است. سؤال اینجاست که زندگی چیست؟ دعوتتان می کنم یک برش از «زندگی» بزنید. زندگی ما را چه چیزهایی می سازند؟ فقط لذت و تفریح یا تجربیات ساده و رنگارنگی که ریشه در واقعیت وجودی مان دارند؟ شادی، غم، گرسنگی، سیری، تشنگی، سیرابی، لذت، پیروزی، تفریح، شکست، دوستی، دعوا و... ما با این مفاهیم از روز ازل آشنایی داریم و هر روز تجربه شان می کنیم. و این است زندگی...
یک مثال. کودک در مدرسه طبیعت به کرات زخمی شدن را تجربه می کند. البته مراقبت از کودکان رأس وظایف ما تسهیلگران است و از آن گذشته، طراحی فضاهای مدرسه طبیعت به گونه ای نیست که کودک آسیب جدی ببیند. شما اگر به ارتفاع و عمق فضاهای بازی و به عملکرد تسهیلگران در کارگاهها دقت کنید، در می یابید که ایمنی کودک اولویت نخست را داراست. حالا برگردیم به «زخم». بیایید از یک دریچه ی تازه به زخم و زخمی شدن کودک نگاه کنیم. ببینیم در فرآیند زخم برداشتن تا التیام، کودک چه تجربیاتی را پشت سر می گذارد. زخم ها غالباً در اثر زمین خوردن یا برخورد با یک شیء اتفاق می افتند. زخم فارغ از درد و رنج و گریه، سبب ساز برقراری یک رابطه تازه بین کودک و بدنش می گردد. زخم زمینه ساز «شناخت» می شود. شناخت از حدود توانایی ها و عملکرد آن عضو، شناخت سرعت و دقت لازم و مناسب در موقعیت های مشابه، شناخت مفهوم درد و التیام. و همچنین رشد عصبی ناحیه ی زخم. حالا به کودکی بنگریم که دقیقه هایی طولانی، گوشه ای نشسته و به جای زخمی که روی بدنش مانده نگاه می کند. این کودک هر روز به آن نقطه خیره می شود و ذهنش تمام آن مجموعه شناخت ها را مرور می کند. این کودک هر روز نظاره گر تلاش بی وقفه سلولهایی ست که دست به دست هم داده اند تا او خوب شود. او می بیند که چگونه از ورای پوست خراشیده اش پوستی تازه و جوان سر بر آورده است. او بسته شدن شکاف پوست را روز به روز دنبال می کند. چه نوازشها که آن عضو را نکرده و چه حرفها که با او نزده است. این کودک اینک عاشق آن عضو از بدنش شده است. یک زخم سبب ساز یک رابطه ی عاشقانه بین او و بدنش شد. مثالهای متعددی می توان آورد که همگی در کودک باعث شناخت جسم و عملکرد اندام می شوند. مانند گل شدن، خیس شدن، دعوا کردن و... و همه ی اینها وقتی در بستر «بازی» رخ می دهند، زمینه ساز رشد واقعی در کودک می شوند.
خطاب به پدران و مادران عزیز، فرزندتان را تنها برای تفریح و سرگرمی به مدرسه طبیعت نبرید! آن جا را برای این نساخته اند که به کودک فقط «خوش بگذرد». اگر فقط این هدف را دارید، پارکها و شهربازی ها مکانهای مناسب تری اند! این جا جایی ست که کودک تجربیاتی از جنس زندگی می کند. بار دیگر به برشی که از زندگی تان زده اید نگاه کنید. بله، اینجا کودک مجموع این مفاهیم را تجربه می کند، به حد توان واقعی و میزان حضورش. در مدرسه طبیعت، کودک «مهارت های خاص» را نمی آموزد، این جا کودک یک انسان ویژه نمی شود. اتفاقاً این جا کودک یک «انسان معمولی» می شود. دنیای ما به شدت محتاج آدم های معمولی است. آدم هایی که توان دوست داشتن و دوست داشته شدن را از دست نداده باشند، انسان هایی که توان غمخواری و مهربانی با زمین و زمان از کف شان نرفته باشد. انسان های معمولی ای که تخصص شان مانع خلاقیت شان نمی شود. انسانهایی که تا می توانسنتد زمین خورده و برپاخاسته اند. آدم هایی که به اندازه ی کافی «زند گی کرده اند» و راه و رسم اش را فراگرفته اند.
پدر و مادرهای گرامی، اگر تصمیم تان را برای حضور فرزندتان در مدرسه طبیعت گرفته اید، سعی کنید بیشترین زمان ممکن را به او برای بودن در آن جا بدهید. به تجربه دریافته ایم، کودکانی که حضور مستمر و منظم تری در مدرسه طبیعت دارند، فرصت های رشد و یادگیری به مراتب بیشتری دارند نسبت به کودکانی که هر از گاهی به مدرسه طبیعت می آیند. بگذارید حد این حضور را خود کودک تعیین کند. بیش و پیش از او برای زخم ها، شکست ها و دعواهایش غمگین نشوید. کودکان عموماً بعد از زخمی شدن و تجربیات تلخی از این دست، دوباره می خواهند به همان فضا برگردند و کمتر کودکی به بهانه ی یک زخم قید حضور در مدرسه طبیعت را می زند. این نشانگر این است که اثر حقیقی این تجربه به شکل «رضایت» در او باقی مانده است. او دارد این جا زندگی اش را می کند. فرصت زندگی در مدرسه طبیعت را اگر می توانید هر روز به او بدهید. بهتر است نوار حضور و تجربیات او قطع نشود. تداوم و ارتباط تجربه ها با همدیگر، ارزش این حضور را دوچندان می کند.


عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج

#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
گزارشی از وضعیت سلامت یکی از کودکان ثابت #مدرسه_طبیعت_نوج ، به روایت مادر:

"سلام دوستان خوبم
من چند روز پيش كارن رو براي اينكه از وضعيت سلامتيش مطمئن بشم براي انجام آزمايش بردم، امروز رفتم جوابش رو گرفتم و خداروشكر همه چيز عالي بود
نكته اي كه دوست داشتم با شما در ميون بزارم اين بود، كه دكتر آزمايشگاه از من راجع به منابع ويتامين D كارن پرسيد و براش جالب بود بچه اي كه تو آپارتمان زندگي ميكنه چقدر وضعيت اين فاكتور در بدنش مطلوبه، و به اين نتيجه رسيديم بخاطر اينكه كارن در محيط مدرسه در معرض مستقيم نور خورشيد هست و من هم هميشه با توجه به تذكرها(🙈🙈) بلوز آستين كوتاه يا حلقه اي و شلوارك رو براي كارن در نظر ميگيرم تا پوستش با نور خورشيد تماس مستقيم داشته باشه، شايد پسرم سياه شده باشه يا اينكه رو پاهاش پر از زخم و كبوديه ولي قلبا خوشحالم كه روح و جسم سالمي داره،سپاسگزار بانيان نوج هستم براي اين فرصت سبزي كه در اختيار دلبندان ما قرار دادند
نكته ديگري هم بود كه شايد براي مادران عزيز مهم باشه، كارن علاقه اي به لبنيات نداره و شير رو هم با خواهش و التماس ميخوره ولي روزي ٥ عدد بادام درختي خام بهش ميدم و خوشبختانه ميزان كلسيم بدنش هم در وضع خيلي خوبي بود.
اميدوارم تجربيات من براي شما هم كاربرد داشته باشه و تن و جان همتون همواره سالم و شاداب باقي بمونه"

#مدرسه_طبیعت
#مدرسه_طبیعت_نوج
@noojnatureschool
@natureschool
Forwarded from نوج🌱
«کودک، طبیعت و درک مفهوم مرگ»
می گوییم مدرسه طبیعت به دنبال فراهم نمودن فرصت تجربه و درک مفاهیم بنیادین زندگی است.
یک روز با مادر یکی از کودکان ثابت و هرروزه ی مدرسه طبیعت نوج گفتگو می کردم که متوجه شدم او از موضوعی نگران است. موضوع از این قرار بود که فرزندش بعد از اینکه لاک پشت مدرسه را در برکه مرده دیده، چند روزی با مسأله ی مرگ درگیر بود و به آن فکر می کرد. تمام این چند روز، او مرگ لاک پشت را به مرگ پدربزرگ، سایر اطرافیان و خودش تمثیل کرده و اینگونه استدلال می کرد: «لاکی بخاطر این که خیلی پیر بوده، مرد.» این استدلال در ذهنش سبب شد که او این سرنوشت را برای باباعلی - پدربزرگش- هم پیش بینی کند. و حتی مفهوم مرگ در ذهن او تا آن جا پیش رفته است که او گفته:
- پس اگه بزرگ بشیم بعد پیر بشیم می میریم؟ من نمی خوام بزرگ بشم. من می خوام بچه باشم.
- اگه بزرگ نشی كه نميتونی پرشيا بخری.
- ولی من نميخوام بزرگ بشم. من نميخوام بميرم. ميخوام همينطوری كوچيك بمونم.
کودک در مدرسه طبیعت همانطور که متولد شدن بچه گربه، جوجه کبوتر، بره و ... را از نزدیک می بیند، گاهی هم پیش می آید که مرگ را اینگونه تجربه کند. در این روایت که به مضمون، از مادر کودکِ مدرسه نوج نقل شده است، می بینیم کودک از طریق تجربه ی مرگ لاک پشت، مفهوم مرگ را مستقیماً درک می کند. او خود دست به استدلال زده و پیری را عامل مرگ می شمارد. او همچون یک فیلسوف، استدلال کرده و نتیجه گیری می کند: «پس باباعلی هم اگه خیلی پیر بشه می میره؟» می توان گفت او این شانس را داشته که مرگ باباعلی اش را پیش از وقوع پیش بینی و درک کند. بسیارند کودکانی که مرگ ناگهانی یک عزیز ضربه مهلکی بر پیکره ی کودکی و زندگی شان وارد می کند و در شوک و ناتوانی درک مرگ، سالها در فشار روحی اند.
دیدن مرگ یک حیوان – ولو خیلی هم برای کودک عزیز باشد- ، به کودک این فرصت را می دهد تا در باب این حقیقت محتوم فکر کند و با استدلال های مخصوص به خودش سعی کند آن را درک کند. نقش والدین و تسهیلگران می تواند نقش یک غمخوار باشد که با او همدردی می کند. در مسیر درک این حقیقت نه گامی از او به پیش رفته و نه قدمی از او به پس بمانیم. همراه استدلالهایش و گاه با سکوت در کنارش باشیم. نترسیم از اینکه کودک ما با مرگ آشنا شود. حقیقی تر و حتمی تر از مرگ، مفهومی در زندگی وجود ندارد. پس چه بهتر که او فرصت یابد آن را در دنیای ملایم و بدون پیرایه اش درک کند؛ خالص و حقیقی. این نوع مواجهه به «ترس» منجر نخواهد شد، به «درک» و «شناخت» منجر می گردد.
کودک مدرسه ی ما یک نتیجه ی مهم از این واقعه گرفته است: «من نمیخوام پیر بشم. من میخوام همینطور بچه بمونم.» این گزاره مرا به یاد شعر سپهری می اندازد:
«... و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست/ مرگ وارونه ی یک زنجره نیست/ مرگ در ذهن اقاقی جاری است/ مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد/ مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید/ مرگ با خوشه انگور می آید به دهان/ مرگ در حنجره سرخ-گلو می خواند/ مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است/ مرگ گاهی ریحان می چیند/ گاه در سایه نشسته ست به ما می نگرد./ و همه می دانیم/ ریه های لذت، پر اکسیژن مرگ است...»
شاعر در این سطرها از مرگ چه باشکوه حرف می زند.او مرگ را آن عاملی می داند که برای ما سبب ساز درک زیبایی های هستی است.مرگ را در ذهن اقاقی جاری دانسته و در خوشه ی انگور و حنجره ی سرخ-گلو حاضر می بیند.لذت چیدن ریحان،خوردن یک خوشه انگور،شنیدن آواز پرنده ی سرخ-گلو و قشنگی پر شاپرک را یکسره مدیون حضور و جریان مفهوم مرگ در زندگی می داند.اگر مرگ مسؤل قشنگی پر شاپرک است و چنانچه نباشد،خبری از زیبایی و لذت در زندگی نخواهد بود،پس چه شکوهی به زندگی می بخشد این حقیقت اصیل.جاودانگی ای را تصور کنید که تمام رخدادهای زندگی مان،پی در پی،قرن های متمادی تکرار و تکرار شوند.این تکثر و تعدد،رویدادها را از «زیبایی» تهی کرده و زندگی را به یک زجر ابدی تبدیل می کند.چه شکوهی به زندگی می بخشد این حقیقت محتوم.آنقدر شکوه می بخشد که کودکی، کودکی اش را با تمام وجود «می خواهد» و حاضر نیست به قیمت بزرگ شدن و خریدن ماشین مورد علاقه اش،آن را از دست بدهد.درک مفهوم مرگ چه زیبا کرده کودکی را برایش و چه خواستنی کرده زندگی اش را.چه جلایی به لحظه های کودکی اش بدهد.او حالا زیبایی پرِ شاپرک،موهای سفید روی پیشانی بچه گربه های تازه به دنیا آمده،نرمی پرهای کبوتر،سایه ی درختان صنوبر وسط مدرسه، بارانی که قرار است جمعه از پس دو هفته گرمای مردادماه ببارد، آتشفشان رنگهای پاییزی که به زودی از راه می رسد، صدای ماده قرقاولی که در طبیعت گردی توجهش را جلب کرده بود و همه ی عناصری که جنس «زندگی» دارند را با عمق جانش درک می کند. خوشا به حالش.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
#سهراب_سپهری
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
خطاب به شما که تکه ای از «زمین» در اختیار شماست،با احترام
ما،کسانی که در مسیر همه گیر شدن جریان اجتماعی #مدرسه_طبیعت افتخار حضور داریم، امروز به کمک و همراهی شما بیش از هر زمانی نیازمندیم.بیشتر از ما،کودکان این آب و خاک اند که به دستان پرمهر و قلبهای مسؤلیت پذیرتان احتیاج دارند.در زمانه‌ای که عادت «تصاحب» و «تملک» غوغا می‌کند،شما منادی «بخشش» باشید.
به کودکان خانواده و محله ی خود بنگرید؛میزان تماس آنها با خاک، آب،هوای سالم،درخت و حیوانات چقدر است؟این نگرانتان نمی کند؟لحظه ای کودکی خود را به خاطر بیاورید و با این کودکان مقایسه کنید؛دلواپس شان نمی شوید؟نگاه کنید چگونه از بازی آزاد و زندگی با کیفیت محروم اند.ببینید چگونه «حال» نقدشان را به نسیه ی «آینده» می فروشند.آینده ی این جهان وابسته به انسانهایی است که حال شان خراب نباشد.حال خراب یعنی مرا که محتاج دویدن و خندیدن و بازی کردنم،از این کلاس به آن کلاس ببرند.حال خراب یعنی که مرا عاشقانه دوست بدارند اما به من و خواسته هایم احترام نگذارند.حال خراب یعنی آپارتمان 60 متری،حال خراب یعنی خیابانهای بی رحم و شهر خشن،حال خراب یعنی اسارت در رفاه و حس خفگی سر کلاسهایی که هر چه شوق و انگیزه است در تو می کشند.حال خراب یعنی هوای آلوده به بازدم ماشینها.از کسی که حالش خراب است،آینده ی درخشان می خواهند؟
نگذارید «کودکی» در این سرزمین منقرض شود.از یوزپلنگ های این حوالی تنها 50 تا باقی ماند.بقیه چه بلایی بر سرشان آمده؟این سرنوشت را انسانهایی برایشان رقم زدند که زمین و زمان را بر این شاهکار طبیعت تنگ کردند.انسانهایی که حرمت زمین و زمین‌زادگان را نگه نداشتند و نمی‌دارند.بگذارید نسل بعدی به مادر و بچه‌هایش حرمت بگذارد.گرامیان،اگر کودکی‌شان دور از زمین،دور از خاک و دور از درخت باشد که نمی‌توان به آینده ی این آب و خاک دلخوش بود؛می توان بود؟
بزرگوارانی که تکه ای از «زمین» در اختیار حقیقی یا حقوقی شماست،شمایی که زمینی را برای آینده کنار گذاشته‌اید،شمایی که مسؤل اداره ای هستید که بخشهایی از عرصه های منابع طبیعی و ملی تحت اختیار شماست،شمایی که پارکهای شهر در ید اختیارات شماست،شمایی که بخشی از زمینهای عمومی در اختیارتان قرار گرفته تا تحقیق و پژوهش کنید،جریان اجتماعی مدرسه طبیعت که برآنست حق مادرزاد کودکان این دیار را که همانا بازی آزادانه در طبیعت است،به آنها بازگرداند،امروز بیش از هر زمانی به کمک،همراهی و مسؤلیت‌ پذیری شما عزیزان نیازمند است.
با هر نیت و انگیزه ای،این یک کار ارزشمند و ماندگار خواهد بود.اگر دغدغه ی توسعه و پیشرفت کشورمان را دارید،حتماً تصدیق میکنید کودکان مهمترین محور توسعه و بالندگی یک کشورند؛پس تردید نکنید.اگر بر اساس اعتقادات مذهبی محترمتان،به دنبال ذخیره ی معنوی و بذل خیرات هستید،حتم بدانید این کار ثوابی دارد همتای بهترین اعمال خداپسندانه.بعدها روزی به مدرسه طبیعتی که سنگ بنایش را نهادید سری بزنید و ببینید غریو شادی و چهره های خندان کودکان شهرتان آرامشی به شما میدهد که کم از عبادت ندارد؛پس شک نکنید.اگر دغدغه ی اشتغالزایی دارید،باید بدانید می توانید با این کار جوانانی از شهرتان را مشغول به کار کنید.اثر اقتصادی و اجتماعی این کارتان در خانواده های تسهیلگران مدرسه طبیعت اثری ماندگار و قابل تقدیر خواهد بود؛پس تردید به خود راه ندهید.اگر دغدغه ی این دارید که در دوران مسؤلیت اداری تان نامی ماندگار بر جای بگذارید،بدانید که این یک یادگاری تاریخی خواهد بود بر حافظه ی مردم شهر؛پس دست به کار شوید.
روزی یکی از حامیان مدارس طبیعت کشور به من گفت: از وقتی زمین مان را به مدرسه طبیعت بخشیدیم،من و همسرم احساس میکنیم این زمین چه ارزش غیرقابل وصفی پیدا کرده.قبلاً این زمین مال یک خانواده بود اما امروز مال همه ی خانواده های این شهر است.قبلا شاید ماهی چند بار چند نفر به آن پا میگذاشتند،اما حالا هر روز این همه کودک در آن زندگی میکنند.ارجمندان،در این خشکسالیِ بخشش و در این آشفته بازار تنهایی،با دستان پرمهر و قلبهای بزرگ تان به این جریان اجتماعی بپیوندید و تکه ای از «زمین» خدا را زیر پای کودکان شهرتان پهن کنید.از این سفره اول شما،بعداً کودکان و جوانان این سرزمین بهره ها خواهند برد.
این چند خط را نوشتم چون میدانم تسهیلگرانی در سراسر کشور این روزها به عشق تأسیس مدرسه طبیعت،سخت در تلاش اند تا تکه زمینی داشته باشند که در آن «عشق» بکارند و جوانه های «امید» را همراه با پدران و مادران شهرشان به انتظار بنشینند.این انسانها از بهترین فرزندان این ملت اند؛به دیدار خود رخصت شان بدهید،پای صحبت شان بنشینید و اگر اطمینان پیدا کردید،دستشان را بگیرید.
باغتان آباد و دلتان خوش

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
خطاب به شما که تکه ای از «زمین» در اختیار شماست،با احترام
ما،کسانی که در مسیر همه گیر شدن جریان اجتماعی #مدرسه_طبیعت افتخار حضور داریم، امروز به کمک و همراهی شما بیش از هر زمانی نیازمندیم.بیشتر از ما،کودکان این آب و خاک اند که به دستان پرمهر و قلبهای مسؤلیت پذیرتان احتیاج دارند.در زمانه‌ای که عادت «تصاحب» و «تملک» غوغا می‌کند،شما منادی «بخشش» باشید.
به کودکان خانواده و محله ی خود بنگرید؛میزان تماس آنها با خاک، آب،هوای سالم،درخت و حیوانات چقدر است؟این نگرانتان نمی کند؟لحظه ای کودکی خود را به خاطر بیاورید و با این کودکان مقایسه کنید؛دلواپس شان نمی شوید؟نگاه کنید چگونه از بازی آزاد و زندگی با کیفیت محروم اند.ببینید چگونه «حال» نقدشان را به نسیه ی «آینده» می فروشند.آینده ی این جهان وابسته به انسانهایی است که حال شان خراب نباشد.حال خراب یعنی مرا که محتاج دویدن و خندیدن و بازی کردنم،از این کلاس به آن کلاس ببرند.حال خراب یعنی که مرا عاشقانه دوست بدارند اما به من و خواسته هایم احترام نگذارند.حال خراب یعنی آپارتمان 60 متری،حال خراب یعنی خیابانهای بی رحم و شهر خشن،حال خراب یعنی اسارت در رفاه و حس خفگی سر کلاسهایی که هر چه شوق و انگیزه است در تو می کشند.حال خراب یعنی هوای آلوده به بازدم ماشینها.از کسی که حالش خراب است،آینده ی درخشان می خواهند؟
نگذارید «کودکی» در این سرزمین منقرض شود.از یوزپلنگ های این حوالی تنها 50 تا باقی ماند.بقیه چه بلایی بر سرشان آمده؟این سرنوشت را انسانهایی برایشان رقم زدند که زمین و زمان را بر این شاهکار طبیعت تنگ کردند.انسانهایی که حرمت زمین و زمین‌زادگان را نگه نداشتند و نمی‌دارند.بگذارید نسل بعدی به مادر و بچه‌هایش حرمت بگذارد.گرامیان،اگر کودکی‌شان دور از زمین،دور از خاک و دور از درخت باشد که نمی‌توان به آینده ی این آب و خاک دلخوش بود؛می توان بود؟
بزرگوارانی که تکه ای از «زمین» در اختیار حقیقی یا حقوقی شماست،شمایی که زمینی را برای آینده کنار گذاشته‌اید،شمایی که مسؤل اداره ای هستید که بخشهایی از عرصه های منابع طبیعی و ملی تحت اختیار شماست،شمایی که پارکهای شهر در ید اختیارات شماست،شمایی که بخشی از زمینهای عمومی در اختیارتان قرار گرفته تا تحقیق و پژوهش کنید،جریان اجتماعی مدرسه طبیعت که برآنست حق مادرزاد کودکان این دیار را که همانا بازی آزادانه در طبیعت است،به آنها بازگرداند،امروز بیش از هر زمانی به کمک،همراهی و مسؤلیت‌ پذیری شما عزیزان نیازمند است.
با هر نیت و انگیزه ای،این یک کار ارزشمند و ماندگار خواهد بود.اگر دغدغه ی توسعه و پیشرفت کشورمان را دارید،حتماً تصدیق میکنید کودکان مهمترین محور توسعه و بالندگی یک کشورند؛پس تردید نکنید.اگر بر اساس اعتقادات مذهبی محترمتان،به دنبال ذخیره ی معنوی و بذل خیرات هستید،حتم بدانید این کار ثوابی دارد همتای بهترین اعمال خداپسندانه.بعدها روزی به مدرسه طبیعتی که سنگ بنایش را نهادید سری بزنید و ببینید غریو شادی و چهره های خندان کودکان شهرتان آرامشی به شما میدهد که کم از عبادت ندارد؛پس شک نکنید.اگر دغدغه ی اشتغالزایی دارید،باید بدانید می توانید با این کار جوانانی از شهرتان را مشغول به کار کنید.اثر اقتصادی و اجتماعی این کارتان در خانواده های تسهیلگران مدرسه طبیعت اثری ماندگار و قابل تقدیر خواهد بود؛پس تردید به خود راه ندهید.اگر دغدغه ی این دارید که در دوران مسؤلیت اداری تان نامی ماندگار بر جای بگذارید،بدانید که این یک یادگاری تاریخی خواهد بود بر حافظه ی مردم شهر؛پس دست به کار شوید.
روزی یکی از حامیان مدارس طبیعت کشور به من گفت: از وقتی زمین مان را به مدرسه طبیعت بخشیدیم،من و همسرم احساس میکنیم این زمین چه ارزش غیرقابل وصفی پیدا کرده.قبلاً این زمین مال یک خانواده بود اما امروز مال همه ی خانواده های این شهر است.قبلا شاید ماهی چند بار چند نفر به آن پا میگذاشتند،اما حالا هر روز این همه کودک در آن زندگی میکنند.ارجمندان،در این خشکسالیِ بخشش و در این آشفته بازار تنهایی،با دستان پرمهر و قلبهای بزرگ تان به این جریان اجتماعی بپیوندید و تکه ای از «زمین» خدا را زیر پای کودکان شهرتان پهن کنید.از این سفره اول شما،بعداً کودکان و جوانان این سرزمین بهره ها خواهند برد.
این چند خط را نوشتم چون میدانم تسهیلگرانی در سراسر کشور این روزها به عشق تأسیس مدرسه طبیعت،سخت در تلاش اند تا تکه زمینی داشته باشند که در آن «عشق» بکارند و جوانه های «امید» را همراه با پدران و مادران شهرشان به انتظار بنشینند.این انسانها از بهترین فرزندان این ملت اند؛به دیدار خود رخصت شان بدهید،پای صحبت شان بنشینید و اگر اطمینان پیدا کردید،دستشان را بگیرید.
باغتان آباد و دلتان خوش

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
خطاب به معلمان کشورم،با احترام و ادب

من تسهیلگر یکی از مدارس طبیعت کشورم.چند دقیقه دیگر تقویم ورق میخورد و «اول مهر» به پایان میرسد.امروز را خیلیها به خیلیها تبریک گفته اند.من اما دلم غم دارد. غم کودکانی که بیش از یک سال به #مدرسه_طبیعت آمدند و حالا امروز ناگهان خود را در یک دنیای تازه دیده اند.آنها امروز وارد دنیایی شدند که با دنیای قبلی شان تفاوتهای زیادی دارد.این چند خط را می نویسم تا به شما کمک کنم بهتر بشناسیدشان و بتوانید رفتار بهتری با آنها پیشه کنید. آنها بیش از یک سال در «مدرسه طبیعت» زندگی کردند. جایی در میان رنگین کمانی از تجربیات کودکانه. با بچه گربه ها به دنیا آمدند، با مرغها غذا خوردند، با درختها قد کشیدند، روی خاک دراز کشیدند، تا دلتان بخواهد خندیدند، تا دلتان بخواهد دویدند و تا دلتان بخواهد خیال کردند. گاهی گریستند، گاهی دعوا کردند و... آنها در این مدت لحظه لحظه کودکی شان را به بهترین و واقعی ترین کیفیت ممکن زندگی کردند. خواب قدم زدن با لاک پشت در جنگل را دیده اند و رقصیدن با یاکریم ها در لانه شان.

اگر دیدید سر جایشان بند نمیشوند،به آنها نگویید بیش فعال.آنها در این یک سال و چند ماه هرگز بیش فعال نبوده اند.اشکال از آنها نیست؛اشکال از آن قفس تنگ است.اگر دیدید بلند بلند حرف میزنند و میخندند،به آنها نگویید بی ادب.آنها در این یک سال و اندی هرگز بی ادب نبوده اند. ایراد از آنها نیست،ایراد از فضای بی روح و قوانین پادگانی مدرسه است.چون نیک بنگریم،به آنها بی ادبی می شود نه اینکه آنها بی ادب باشند.اگر دیدید دارند در گوش همکلاسیهایشان پچ پچ میکنند،بدانید دارند از پوست نرم جوجه کبوترها میگویند یا دارند خاطره تعقیب مرغها و یافتن تخم مرغها را برایشان تعریف میکنند.حرفشان را قطع نکنید.بگذارید با خاطراتشان لااقل خوش باشند.شما به عنوان معلم کاش بدانید این تجربیات به مراتب مهم تر و حیاتی تر از حفظ کردن الفبا و نوشتن به خط نستعلیق است.
از تمام آن چیزی که یک انسان باید بداند، تنها خواندن، نوشتن و حساب کردن را بیرون نکشید و به خوردشان ندهید.خود شما در طول یک روز چند درصد از زمان تان را از این مهارتها استفاده می کنید؟تمام آن مردمی که در روز تنها سه دقیقه مطالعه می کنند و خیلی هاشان که هیچوقت چیزی نمی نویسند از همین نظام آموزشی خواندن و نوشتن یاد گرفته اند! در رگهای این بچه ها خون زندگی در جریان است.شما را به قداست زندگی سوگند میدهم این رگها را بی حس و خون نکنید.در نگاه آنها دریا خود دریاست، درخت خود درخت است و پروانه خود پروانه. این نگاه را به میل خود یا به اجبار زمانه تغییر ندهید. به جای تغییر، آن را بیاموزیم.

برای آنکه سرزمینی آباد و مردمانی صلح طلب داشته باشیم،مگر کاری جز این می توانیم بکنیم که کودکان این سرزمین را آزاد،پرشور،رها،شاد و توانمند بخواهیم؟مگر راه رسیدن به صلح را می شود جایی غیر از قلبهای مردم یک سرزمین جستجو کرد؟قلبهایی که در کودکی تحقیر،مقایسه،تنبیه و به بند کشیده شده اند آیا می توانند با خود و جهان به صلح برسند؟

چه اتفاقی در جامعه ما افتاده است که والدین هر دو هفته یک بار به مراکز کنکور آزمایشی رفته و همچون آنهایی که روی اسب ها شرط بندی می کنند و مضطربانه به جدول جایگاه اسبها چشم می دوزند تا سرمایه شان نسوزد، به جدول رتبه بندی فرزندانشان نگاه میکنند که مبادا در این میدان مسابقه عقب بمانند؟ در مدرسه های ما کجا حرف از زندگی است؟کدام سؤال امتحانی از عشق و باران و گل میپرسد؟ در کدام کلاسش صدای موسیقی و باد و جیرجیرک در هم میپیچد؟در کدام کلاسش باران می بارد؟ در کدام کتابش باد می وزد؟داریم به فرزندان این سرزمین چه می آموزیم؟چرا نوجوان 16 ساله هنوز نمیداند به چه چیزی علاقه مند است؟چرا مردم زندگی بهتر را حتی نمیتوانند تخیل کنند؟ چرا تیراژ کتاب در این مملکت به 500 جلد رسیده است؟ به اینها فکر کنید بزرگواران. شما معلمید و چراغ راه. به آن حلقه گمشده فکر کنید،آن پله ی نخستین: «شوق».همان که سر کلاسها و در چاردیواری سردِ خانه ها آرام آرام میمیرد.

ساعت از نیمه شب گذشته و من به کارن ها،مسیحاها و اهوراهایی فکر میکنم که صبح به جای آماده کردن کوله پشتی بیلچه و چکمه و خوراکی، باید کیف کتابها و مدادشان را ببندند و به جای انتخاب لباس مورد علاقه،لباس های فرمی را بپوشند که دوست ندارند،بی رنگ و بی تغییر.
اول مهر را خیلیها به خیلیها تبریک گفتند.من اما دلم غم کودکانی را دارد که قرار است بزرگسالان،کودکی آنها را با آنچه خود «صلاح می دانند» معامله کنند.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
"کودک، طبیعت و دیدن"

مدرسه طبیعت چه ارتباطی به حفاظت از محیط زیست دارد؟

برای پاسخ به این سؤال لازم است پا به مدارس طبیعت بگذاریم تا دریابیم که مدرسه طبیعت به کودک "دیدن" می آموزد. دیدن را مجاز از کل حواس پنجگانه می گیرم. این یک حقیقت است که تمام عناصر و اشیاء پیرامون ما مادامی که "دیده" نشوند، انگار که وجود ندارند. این دیدن است که محیط را برای ما زنده و "موجود" می کند. دیدن و پس از آن کنجکاوی کردن، سوژه را خواه درخت باشد خواه حیوان، از "یخ زدگی معنایی" خارج کرده و بدل به یک مفهوم تازه، زنده و خون دار نزد کودک می کند.

در دورانی که نظامهای آموزشیِ رایج سخت به دنبال آموختن مهارتهای مشخص و بدلی از قبیل "خواندن"، "نوشتن" و "حفظ کردن" به کودکان و ایجاد رقابتهای مخرب بین آنها هستند، مدرسه طبیعت برآنست که به کودکان این سرزمین توان اصیل "دیدن" را بازگرداند. اگر بر گلوی رود پا گذاشته و نفسش را "سد" می کنیم، اگر در غوغای "مصرف" غرق شده و "زباله" و "گرمایش" به زمین هدیه می دهیم، اگر به بهانه ی محصول بیشتر، "سم و کود" تجویز کرده و سرطان به بشریت می فروشیم و اگر ها و اگرهای دیگر، علت چیست؟ غیر از این است که از "دیدن" عاجزیم؟ مگر نه این است که جنگل و خاک و درخت و هوا و انسان را دیگر در گستره ی "دید" ما جایی و مقامی نیست؟ همه ی آن مهندسانی که بر سرنوشت آب سد زدند، به خوبی خواندن و نوشتن و محاسبه کردن می دانند. اما دریغ از ایستادن، سکوت کردن و "دیدن".

نجات زمین را معجزه ای باید. و معجزه این بار در "نگاه" من و توست. کودکان این خاک اگر توان دیدن نداشته باشند، محیطی برایشان معنا ندارد که قلبشان برای زیست و زیستمندانش بتپد. چه بخواهیم چه نخواهیم، باید باور کنیم نظام تحصیلی آموزش محور، انیمیشن و بازیهای دیجیتال "نگاه" کودکانمان را عقیم کرده اند. این نگاه حرمت آب و خاک و درخت را نخواهد شناخت. این نگاه زمین را از بذر عشق و مراقبت بارور نخواهد کرد. مدرسه طبیعت در پی آن است که قدرت "باروری"، "مراقبت" و "زندگی" را به نگاه کودکان امروز و شهروندان فردا بازگرداند. محیط زیست برای زنده ماندن بیش و پیش از تخصص، نگاه زندگی بخش نیاز دارد.
دیدن، بوئیدن، لمس کردن، چشیدن و شنیدن، که برای میلیونها سال تنها ابزار "یادگیری" برای انسان و سایر جانوران بوده اند، امروزه در سبک جدید زندگی و آموزش می روند بدل به ابزارهایی بی خاصیت گشته و استحاله شوند. چرا که امروز به جای "یادگیری"، بر "آموزش" تأکید می شود و این یعنی: من به تو یاد می دهم، پس احتیاجی به حواس پنجگانه و تجربه نیست؛ من دانشم را به تو انتقال می دهم. این یعنی "حضور منفعلانه و تک بعدی". مدرسه طبیعت به جای آموزش، بر "یادگیری" تأکید دارد. یعنی: تو خود یاد بگیر از عمل و تجربه ی خودت و این یعنی یک "حضور فعالانه و همه جانبه".

"عشق" که میلیونها سال زبان تعامل میان انسان و محیط بود، امروزه جای خود را به مفاهیمی مانند سرگرمی، تفریح و سودجویی داده است. برای آنکه عاشق "کل" شوی بایستی با "جزء" ارتباط برقرار کنی. مدرسه طبیعت در صدد آن است که از طریق فعل "بازی کردن" در طبیعت و با اجزای آن، عشق به طبیعت را احیا کند. حقیقت این است که عشق تعهد می آورد و عاشق نمی تواند به معشوق بی تفاوت باشد. عشق به طبیعت در روزگار بزرگسالی از طریق مکانیسم "خاطره" به سراغ کودکان امروز خواهد آمد و به نگاهبانی درخت و جنگل و آب و خاک، خون ها در رگ ها به جوش خواهد آورد.

خطاب به دوستداران و فعالان محیط زیست، بدانیم که انسانی حافظ درخت خواهد شد که در کودکی اش از آن بالا رفته، از آن میوه کنده و یا زیر سایه اش دراز کشیده باشد. درخت را سر کلاس نمی توان به کودک یاد داد. اگر دغدغه ی حفظ درخت داریم و اگر خود را فعال محیط زیست می دانیم، به جریان مدرسه طبیعت بپیوندیم، با هر شکل و نقشی که امکانش را داریم.

عارف آهنگر، فعال محیط زیست و تسهیلگرِ مدرسه طبیعت نوج

#مدرسه_طبیعت
#مدرسه_طبیعت_نوج
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
آیا به راستی فرزندم دچار اختلالات روانی است؟ - (روایت اول)

کودکی را می‌شناسم که تنها دو هفته است در #مدرسه_طبیعت ثبت نام کرده. او سه ‌و نیم ساله است. چند دقیقه همراهی کنید تا شما را با این کودک آشنا کنم. بیایید با هم چند تصویر از او تماشا کنیم:
تصویر اول:
امروز سومین روزیست که او به مدرسه طبیعت آمده. دم در مادرش را می‌بوسد و از او خداحافظی می‌کند و در کمال ناباوریِ تسهیلگران مدرسه، از او نمی‌خواهد در مدرسه بماند.
تصویر دوم:
چند دقیقه ‌ای به دنبال خرگوش سفید می‌ دود اما خرگوش سریعتر از او می‌ دود. چند بار دمپایی صورتی رنگش از پایش به در می‌آید، اما او برمی‌گردد، می‌پوشدش و به دویدن ادامه می‌دهد. حین دویدن کودک دیگری به او نزدیک می‌شود. از او می‌پرسد: «میخوای با همدیگه بگیریمش؟» و او با تکان سر موافقتش را اعلام می‌کند. حالا دو دختر بچه به دنبال خرگوش سفید زیر بوته ها، پای درختها و چاله ها و تپه‌ها را زیر پا می گذارند. چند دقیقه‌ای که می‌گذرد، هر دو می ‌ایستند و راهشان را به سمت نیمکت انتهای مدرسه کج کرده و نفس نفس زنان روی آن می‌نشینند. بهتر است تنهایشان بگذاریم. مشغول صحبت‌کردن‌اند. احتمالا دارند از سرعت بالای خرگوشها می‌گویند.
تصویر سوم:
سگی که در مدرسه زندگی می‌کند از در مدرسه بیرون می‌رود. دو کودک از تسهیلگر می‌خواهند که به دنبال سگ به مزرعه کنار مدرسه بروند تا ببینند او به کجا می‌رود. تسهیلگر قبول می‌کند. او که در همان نزدیکی‌ها ایستاده و به حرفهای بچه‌ها و تسهیلگر گوش می‌دهد، از تسهیلگر می‌خواهد که او هم در این تعقیب همراهی‌ شان کند. سه کودک و یک تسهیلگر از جلو چشمان ما دور شده و به دنبال سگ به مزرعه کنار مدرسه می‌روند که زمینش رفته رفته به خواب می‌رود تا بهار سال بعد، بار دیگر جوانه‌های برنج را در آغوش مهربانش پرورش دهد.
تصویر چهارم:
همراه با کودکی دیگر، وارد انبار غذای حیوانات می‌شود. یک ظرف در دستش گرفته و کودک دیگر درون ظرفش سبوس و جو می‌ریزد. ظرف که پر شد با هم از انبار بیرون می‌آیند و به سمت آغل گوسفندان می‌روند. یکی از علاقمندیهای بچه‌ها در مدرسه طبیعت این است که غذای گوسفند را کف دستشان بریزند و گوسفندها از توی دستشان غذا بخورند. برخورد زبان گوسفند با پوست و انگشتان دستشان آنها را به شوق و شادی می‌آورد. همچنان که صدای شادی و خنده‌شان را می‌شنویم، از آنها دور می‌شویم.
تصویر پنجم:
روی زمین نشسته است، در حالیکه پاهایش را کاملا باز کرده و یک تکه نان بزرگ در دست دارد. اطرافش چند گربه و بچه‌گربه مشغول خوردن تکه‌ نان هایی اند که او برایشان می ریزد. هر از گاهی هم یکی شان را با دستش می گیرد و ناز و نوازشش می کند. بهتر است نزدیک تر نرویم. بعید نیست گربه ها با دیدن ما فرار کنند. آخر گربه ها به هر کسی اعتماد نمی کنند.
تصویر آخر:
چند تکه کاغذ را می بینیم که مشخص است تکه هایی از یک برگه بزرگترند که پاره شده است. تصویر برگه معاینه‌ ایست که مادرش برایم فرستاد. در یکی از تکه های این برگه شرح حال کودک را از زبان روان شناس اش می‌خوانیم:
نام کودک: ...
- اضطراب جدایی
- مهارتهای اجتماعی ضعیف
- عدم رفتار جرأت مندانه
مادرش می‌گفت پدرش که این برگه را دید، با ناراحتی آن را پاره کرد و من فقط توانستم دو تکه از آن را پیدا کنم که در آن، این سه مورد از لیست اختلالاتی که در فرزندم شناسایی شده بود، قابل خواندن است. او می‌گفت: «دخترم قبلا به یکی از مراکزی که کودک را نگهداری می‌کنند، می‌رفت. هر روز صبح با گریه او را می‌بردم و عصر با گریه برمی‌گرداندم. یک روز یک روانشناس کودک که از روانشناسان شناخته شده شهر است به آن مرکز رفته و کودکان را معاینه می‌کند. دخترم جزء بچه‌هایی بود که به تشخیص ایشان داری اختلال بود. از طرف آن مرکز به ما نامه زدند که حتما به مطب ایشان مراجعه کرده و درمان او را آغاز کنیم. روزی که به مطب ایشان رفتم، روی میزشان پر بود از نامه‌هایی که مربوط می‌شد به تشخیص اختلال کودکان مراکز مختلف شهر.»
حال، شما خواننده محترم، آیا می‌توانید بین پنج تصویر کودک که از حضورش در مدرسه طبیعت برش خورده‌اند و تصویر آخر ارتباطی برقرار کنید؟ آیا به نظرتان کودک قصه ما دارای اختلال است و باید درمان شود؟ اگر پاسخ تان منفی ست، به آن کودکانی فکر کنید که نامه هایشان روی میز روانشناس قصه ماست.
کودکی که لیست بلندبالایی از اختلالات در رفتارهایش تشخیص داده می‌شود، وقتی وارد محیطی طبیعی و آزاد می‌شود، محیطی که تلاش شده شبیه به محیط زندگی اجدادی میلیون ساله اش باشد، شما می‌بینید نه تنها اختلال ندارد، بلکه رفتارهایی کاملا عادی از خود بروز می‌دهد. آیا وقت آن نرسیده است که در گفتمان های رایج سلامت کودک تغییری بنیادین صورت پذیرد؟

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
کودک، طبیعت و آینده ی زنهای جهان
وقت بیرون آمدن از آب شده بود و همگی می بایست با کمک خاله ها خود را خشک می کردند. کمی از جمع فاصله داشتم. ناگهان صحنه ای دیدم که می توانم بگویم از بهترین خاطرات کاری ام در مدرسه طبیعت بوده است.
با یک دست موهای خیسش را با حوله خشک می کرد و با دست دیگر چکمه اش را از کیسه پلاستیکی در می آورد. دومین پای چکمه را که درآورد، ناگهان باد پلاستیک را از دستش ربود و غلتان غلتان از او دور کرد. با یک دست چکمه و دستی دیگر حوله، به دنبال پلاستیک دوید. باد هم انگار شوخی اش گرفته باشد، همینطور پلاستیک را به جلو پرتاب می کرد. 10-15 متری دوید و به یک قدمی پلاستیک رسید. رفت دستش را دراز کند که پلاستیک را بردارد، ناگهان پا به پا شد و به زمین افتاد. باد بی رحم هم نکرد منتظر بماند تا او بلند شود. اما او به سرعت برخاست و دوباره... از پلاستیک فرار کردن و از او دویدن بود. حالا دیگر تقریبا 40 متری از جمع دور شده بود. دیگر به این فکر افتاده بودم که به کمکش بروم. اما از دور دیدم دوباره به یک قدمی پلاستیک رسیده و این بار مثل یک پلنگ جهید و پلاستیک را از روی زمین قاپید. بی اختیار، از همانجا که ایستاده بودم برایش دست زدم! بلند شد و نگاهی به اطرافش انداخت، ماسه ها را از روی زانوهایش پاک کرد و از دور نگاهی به جمع انداخت و رو به سوی آن پیروزمندانه و با آرامش قدم برداشت. و من از این مبارزه‌ی جانانه و دیدن این پیروزی بغضم گرفته بود.
با خود فکر می‌کردم، مگر نه این است که کودکی اثرگذارترین و مهم ترین دوران زندگی فرد است؟ اگر ما خواهان این هستیم که دخترانمان در آینده زنهایی قوی، موفق و متکی به خویش باشند، مگر می‌توانیم کودکی‌شان را در رسیدن به چنین آرمانی بی اهمیت بشماریم؟ اگر بانوان این سرزمین به دنبال احقاق حقوق خود هستند، اگر خواهان مشارکت زن های جامعه در اداره‌ی کشور هستیم، اگر رویای این داریم که جامعه ی ما مملو از زنهای توانمند و با اعتماد به نفس شود، زنهایی که به وقت بروز اتفاقات و مشکلات بتوانند مقاومت کرده و مسائلشان را حل کنند، راهش این است که فضای بازی آزاد و حل مساله برای دخترانمان فراهم کنیم و اجازه بدهیم خودشان از پس مسائلشان بر بیایند. نه اینکه آنها را با مسمومیت عاطفی و انواع تعاریف اغراق آمیز در زرورق عافیت طلبی پوشانده و به جلوه گری های رایج تشویق کنیم.
کدام زن می‌تواند حق خودش را بگیرد؟ کدام زن می‌تواند در دنیایی چنین پیچیده، به رؤیاها و باورها و ارزشهای خویش پایبند بماند و در برابر مشکلات و سختی ها مقاومت کند؟ کدام زن می‌تواند برای زندگی و حفظ قداست زندگیش مبارزه کند؟ زنی که در کودکی یک دختر وابسته بود؟ زنی که کودکیش در زرورق لباسهای رنگارنگ و در پوشش الفاظ و القاب جلوه گرانه و به دور از فرصت هر گونه تلاش و تجربه ی شخصی سپری شده است؟ زنی که در کودکی اش همچون یک «مدل» با او رفتار شده از بسیاری فعالیتها و تجربیات منع شده است؟ کدام زن می‌تواند امکان شاد زیستن را بدون اتکا به دیگری داشته باشد؟ جز آن زن که نتیجه‌ی کوشش و تجربیات شخصی‌اش را زندگی می‌کند؟ چنین زنی کودکی‌اش چگونه باید گذشته باشد؟ در کانال‌هایی از پیش طراحی‌شده و در سیطره‌ی سلایق و انتخاب‌های بزرگسالان؟ یا کودکی‌ای توأم با رنگین کمانی از تجربیات متنوع، خودانگیخته، آزادانه و سرخوشانه؟
مگر نه این است که یک زن وابسته هرگز اعتماد به نفس لازم را برای بروز توانمندی ها و پیگیری رؤیاهای خود ندارد؟ اگر می‌خواهیم آینده‌ی دختران‌مان در این دنیای پیچیده آینده‌ای باشد که او خود دست به ساختنش زده، نه آنکه برایش ساخته باشند، امروز، همین امروز که او کودک است، به او فرصت ساختن، اشتباه کردن، دویدن، جنگیدن، تجربه کردن و یک کلام «زندگی کردن» بدهیم. مدرسه طبیعت یکی از جریانهای اجتماعی است که برای دختران این سرزمین فضا و بستری غنی و امن ایجاد می کند تا آنها مطابق میل خود تجربه کنند. تجربیاتی که از جنس بازی اند و پرورش دهنده انسانهایی دارای توانایی های اصیل و ضروری حل مسأله، اتکا به خویش، تعامل اجتماعی، فرهنگ پذیری و زنهایی که سراسر شور زندگی خواهند بود.
تماشای تصاویر زیر شما را هم به آن صحنه‌ی دلچسب می‌برد که من تجربه‌اش کردم.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
با احترام و ارادت، خطاب به شما که از رشته ی تحصیلی تان، از شغل تان و از مرگ تدریجی رؤیاهاتان در حسرت‌اید، شمایی که هر گاه از کودکی‌‌تان حرف می‌زنید، چشمهاتان برق زده و بی‌اختیار لبخند می‌زنید و پس از بازگشت از این سفر چشمان خیس‌تان گواه فریاد اعتراض در گلو مانده و آه در سینه حبس شده است، و شمایی که گاه در خلوت‌تان بر جنازه رؤیاهاتان زار می‌زنید و بر هرچه اجبار و تحمیل، لعنت می‌فرستید؛ هر کجا که هستید و به هر کاری که مشغول‌اید، لحظه‌ای مکث کنید و دست بکشید. به خانه بروید و سعی کنید فرزندتان را پیدا کنید. فقط یک شبانه‌روز به زندگی‌اش دقیق شوید. "عیار تجربیات" او را در این یک شبانه‌روز بسنجید و "کیفیت زندگی‌اش" را ارزیابی کنید. خوشحال است؟ سالم است؟ آنچه هست و می کند خواست خودش است یا به زور تشویق، تنبیه، مقایسه و رقابت؟ میزان دقایقی که او خندیدن، دویدن، هیجان، حیرت، دست‌ورزی، کاوشگری، بازی در طبیعت، باران، برف، سرما، گرما و آزادی را تجربه می‌کند چه میزان است؟ میزان دقایقی که او در بند کامپیوتر، تلویزیون، موبایل، تبلیغات، آموزش و برنامه‌های از پیش طراحی‌شده است چه مقدار است؟
میان حسرت‌ها و نارضایتی‌های خود و این نوع زندگی فرزندتان چه فصل مشترکی می‌توانید پیدا کنید؟ علت نارضایتی تان چیزی جز اجبارِ دیگری ست؟ خود آیا اکنون با فرزندتان جز این می کنید؟ اگر معتقدید جبر زمانه شما را از رؤیاهایتان دور کرد، خود اکنون نکند جبر زمانه ی فرزندتان باشید؟ در پس هر آه، یک اجبار نهفته و در پی هر تحمیل یک عمر حسرت. رهایش کنید تا بشکفد. آزادش بگذارید تا برویَد.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
برداشت هشتم
اگه پای حرف های مادرم بشینی تا باهات درد و دل کنه میگه کاش همون موقع که از مدرسه زنگ میزدن اسماعیل رو از مدرسه می آوردم بیرون، درس میخواست چیکار کنه شما درس خوندین چیکار کردین مگه، که اسماعیل بخواد کاری بکنه.
چیزی که آون روز ها اسماعیل میگفت و مورد قبول کسی نبود چون بچه بود و چیزی نمیفهمید الان شده ای کاش مادرم که کاش انجامش میدادم.
ما خونمون تو روستا بود پشت خونمون یه باغ داره میشه گفت مدرسه طبیعتی واسه خودش،اونو میخواستن ازش بگیرن و بزارنش تو یه زندان عمومی ولی چون اسماعیل قبول نمیکرد که تو آون زندان بره سرانجام زندگیش این شد امیدوارم دیگه هیچ مدرسه طبیعی از کودکی گرفته نشه.

صبورا زارع، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
اگر روزی "تجربه فقر" کودکانی بیمار و مبتلا به سوءتغذیه، سِل، وبا، کم خونی و... روی دست بشریت می گذاشت، امروز این "فقر تجربه" است که کودکانی بیمار و مبتلا به امراضی همچون چاقی، بیش فعالی، کمبود ویتامین D، کم تحرکی، افسردگی و... روی دست جامعه می گذارد.
فقر تجربه یعنی زندگی بی کیفیتی که دور تا دور او را دیوار فراگرفته و راه را بر هرگونه تجربه اصیل و غنی بسته باشد. زندگی ای که ابزارها و ویژگی های ذاتی اش برای یادگیری و رشد، هرگز فرصت بروز پیدا نکنند. فقر تجربه یعنی دویدن ممنوع، یعنی گِلي شدن ممنوع، یعنی آپارتمان «نشینی». فقر تجربه یعنی خیس شدن ممنوع، باران ممنوع، آفتاب ممنوع، یعنی مغزهای پرکار و دست های بیکار. فقر تجربه یعنی مُهر «پرواز ممنوع» بر رؤیاهایش، یعنی «هرچه زودتر بزرگ شو!» فقر تجربه یعنی انقراض «کودکی» در یک سرزمین و قحطی انسانهای مؤلف، مولد، خلاق و عاشق؛ یعنی خشکسالی اجتماعی. فقر تجربه یعنی شکفتن ممنوع.

«خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی،
خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهایی!
آه، این پرنده
در این قفسِ تنگ
نمی‌خواند.» (شاملو)
-----------------------
پی نوشت: مشاهده گر دقیق «تجربه» های کودکان مان باشیم و معیارمان برای ارزیابی تجربیاتش تنها غنا و اصالت آنها باشد، نه داوری ارزشی. «فقر تجربه» را ریشه کن کنیم!

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@madresehtabiat
@noojnatureschool