گفتمان
2.88K subscribers
468 photos
361 videos
233 files
433 links
@goftman_nokhbegan : ارتباط با مدیر

اینستاگرام : instagram.com/goftman_ir

کست باکس : castbox.fm/channel/goftman_ir-id4289831?country=ir

وب سایت : goftman.ir
Download Telegram
🔸برای اینکه علم مدرنِ جامعه شناسی شکل بگیرد، شما باید فهم خاصی از موضوع داشته باشید. این فهمی که کمابیش همه ی شما دارید و به یک معنایی همه مدرن شدید یا آلوده شدید به #مدرنیته، هرگز تا قبل از جهان مدرن وجود نداشت.

🔹#جهان_مدرن با ظهور یک انسان مدرن ظاهر شد و از دل نگاهی که این انسان جدید پیدا کرد، آن فهم جدید در حوزه ی علم فیزیکی ظهور پیدا کرد و از دل همین انسان، آن فهمی که در #علوم_اجتماعی هست، شکل گرفت.

🔸آن نگاهی که جهان را به صورت یک ماده ی خام می بیند و این را در خدمت انسان در می آورد. این نوع تصور، یک تصور ناخودآگاه است که از درون نوع #هستی انسان ها ظهور پیدا می کند. اینکه غربی ها این نوع نگاه را به عالم پیدا کردند، محصول یک انتخاب و تصمیم آگاهانه و منطقی نبود.

🔹دوره ی نوزایی اولین دوره ی بروز و ظهور انسان مدرن و جهان مدرن است، در زمینه های مختلفش. اولین حکومت نشین های #سکولار در ایتالیا و فلورانس و ونیز ظهور می کنند و به اقتصاد مرکانتیلیستی ظاهر می شود و بعد جنبه های دیگرش هم شروع به تحول می کند.

#حسین_کچویان
#مدرنیته
#گفتمان_نخبگان_علوم_انسانی
@gnoe_ir
بریده‌ای از متن #نامه‌ای_در_باب_اومانیسم

🔻#مارتین_هایدگر
🔻ترجمه: عبدالکریم رشیدیان

▫️ما هنوز به گونه ای مصممانه به ماهیت عمل کردن نمی اندیشیم. ما عمل کردن را نمی شناسیم، مگر به عنوان تولید اثری (معلولی) که واقعیت اش برحسب سود آن ارزیابی می شود. اما ماهیت عمل کردن به انجام رساندن است. به انجام رساندن یعنی: گشودن چیزی در پُري ماهیت‌اش، دستیابی به این پری - producere . پس فقط چیزی به راستی می تواند به سرانجام رسد که پیشاپیش هست. لیکن آنچه پیش از همه "هست" هستی است. اندیشه، رابطه ی هستی با ماهیت انسان را به سرانجام می رساند. خود اندیشه این رابطه را نه تأسیس می‌کند نه علت آن است. اندیشه فقط آن را به عنوان چیزی که هستی آن را به خود اندیشه سپرده است به هستی عرضه می‌کند. این تقديم عبارت از این است که در اندیشه هستی به زبان می آید؟: زبان خانه ی هستی است. در مأوای آن، انسان سکونت دارد. اندیشمندان و شاعران نگاهبانان این مأوایند. نگاهبانیشان به سرانجام رساندن افشاپذیری هستی است، زیرا با کلامشان این افشاپذیری را به زبان می آورند و آن را در زبان نگاه داری می‌کنند. اندیشه در وهله‌ی اول تنها به این دلیل که اثری از آن حاصل می‌شود یا به کار بسته می‌شود در ردیف عمل قرار نمی گیرد. اندیشه در اندیشه کردن اش عمل می‌کند. این عمل کردن احتمالا ساده ترین و در عین حال بالاترين (عمل) است، زیرا به رابطه‌ی هستی با انسان مربوط می شود. لیکن هر منشأیت اثری در هستی نهفته است و از آنجا به سوی هستنده متوجه می‌شود. اندیشه، برعکس، می‌گذارد تا به وسیله ی هستی فراخوانده شود تا حقیقت هستی را بگوید. اندیشه این گذاردن را به سرانجام می رساند. اندیشیدن تعهد به وسیله ی هستی برای هستی است.

▫️ اصطلاحاتی نظیر "منطق“، ”اخلاق“ ”فیزیک‘‘ فقط زمانی پیدا می شوند که اندیشه ی اصیل رو به انحطاط است. #یونانیان در عصر بزرگیشان بدون چنین برچسب هایی می اندیشیدند. آنها حتی اندیشیدن را ” فلسفه" نمی‌نامیدند. اندیشیدن آنگاه که از عنصرش جدا شود به انحطاط دچار می شود. عنصر چیزی است که اندیشه بر پایه ی آن می تواند یک اندیشه باشد. عنصر به درستی چیزی است که قدرت دارد: توانستن، قدرتِ مسئولیت اندیشه را برعهده می گیرد و بدین گونه آن را به ماهیت‌اش هدایت می کند. در یک کلام، اندیشیدن، اندیشیدنِ هستی است. اندیشیدن از آن هستی است تا جایی که اندیشه که برخاسته از هستی است به #هستی تعلق دارد. اندیشه درعین حال اندیشه ی هستی است تا جایی که اندیشه که متعلق به هستی است، به هستی گوش می سپارد. اندیشه فقط با تعلق داشتن به هستی و گوش سپردن به آن همان چیزی است که موافق با منشا ماهوی اش هست. اندیشه هست.
@gnoe_ir
🔘فرصتی برای بازاندیشی هویت و معنای علوم انسانی

🔻حجت‏الاسلام والمسلمین #حمید_پارسانیا/عضو هیئت‏علمی دانشگاه تهران/عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی/ رئیس شورای علمی طرح ملی گفتمان

🔹طرح ملی گفتمان فرصتی است برای دانشجویانی که در حوزه #علوم_انسانی وارد می‌شوند و هستی و عمر و استعداد خودشان را در خدمت علوم انسانی و در یکی از رشته‌های مربوطه هزینه می‌کنند. این طرح می‌خواهد به ما بیاموزد که «درباره» دانشی که فرامی‌گیریم هم بیاندیشیم و صرفاً در درون آن مستغرق نباشیم. این چیزی است که متاسفانه جای آن در نظام علمی ما خالی است. این کار، یک خودآگاهی‏بخشی به حوزه معرفتی‌ای است که عمرمان را هزینه آن می‌کنیم و باید بدانیم هزینه چه چیزی می‌کنیم. یک بازاندیشی است نسبت به هویت رشته و معنای علوم انسانی و حتی سیر تحولات و معانی مفهوم علم و دانش.

🔹مسیری که این دوره باز می‌کند، ما را به ارزش وجودی خودمان و دانشی که داریم آگاه می‌کند و به ما می‌آموزد که یک ارزیابی انتقادی درباره راهی که در آن قرار داریم و افقی را که پیش روی ماست داشته باشیم. در یک نگاه کلی، این ارزیابی و آگاهی درباره علم، از دو منظر می‌تواند رخ دهد و هر کدام از این منظرها، در درون خودش زوایای مختلفی دارد.

🔹 یک منظر این است که به لحاظ منطقی و در صحنه حقیقت جستجو کنیم که این علم و معرفت و این نظریه که در عرض نظریه‌های دیگر در صحنه تاریخ مطرح شده و موافقان، مخالفان و بدیل‌هایی دارد، چه نسبتی با حقیقت دارد؟ آیا صحیح است یا خیر؟ مبانی #هستی_شناختی و #متافیزیکی آن چیست و از چه بنیان‌های معرفت‏شناختی‏ای تغذیه می‌کند؟ وقتی از این زاویه وارد شویم، درباره مبادی و مبانی نظریه می‌اندیشیم نه درباره خود آن. این مواجهه با نظریات، خلوت و گسستن از الزامات و مفاهیمی که محیط بر ما تحمیل کرده است را می‌طلبد و کار عمیق و دقیقی است. اگر از این منظر وارد شویم و همه عمرمان را هم صرف کنیم، هم بر خود راه می‌گشاییم و هم بر فرهنگ و تاریخمان.

🔹 اما منظر دوم این است که ببینیم این دانش و علمی که داریم، در حوزه فرهنگ و تاریخ و جامعه، چه جایگاه و تأثیر و تأثری دارد. این علمی که شکل گرفته است، صرف‏نظر از ملاک و معیار حقیقت، در چه بستر فرهنگی روییده است؟ در کدام فرهنگ وارد شده و با فرهنگی که در آن وارد شده است، چه تعامل و تأثیراتی دارد؟ نوعاً جامعه‏شناسان علم و معرفت درباره علوم مختلف از این منظر بحث می‌کنند که این دانش و این علم، با جامعه و با حوزه اقتصاد و سیاست چه تعاملی دارد و چه جایگاه و کارکردی در آن دارد.

🔹#جهان_مدرن که نوعاً بستر تکوین علوم انسانی موجود است، به حسب نیازهایی که داشته است، این نظریه‌ها را در درون فرهنگ خودش شکل داده و برای رفع نیازهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی‏اش به کار گرفته است؛ بنابراین هیچ‏گاه نسبت به این نظریات احساس چالش نکرده‏اند و بستر فرهنگی این نظریات کمتر برای آن‏ها مسأله بوده است. اما وقتی این نظریات از آن‌سوی جهان بر ما وارد می‌شود، اولین مسأله ما نوع تعامل آن‏ها با فرهنگمان است. اگر می‌خواهیم درباره رشته خودمان بیاندیشیم، یکی از پرسش‏های جدی این است که این رشته از چه بسترهای فرهنگی تغذیه کرده و چه نسبتی با فرهنگ ما دارد؟ کدام مبانی در آن فرهنگ اولیه جاری بوده که در دامن خود این نظریه را شکل داده است؟ بسترها و مبانی‌ای که آنچنان در آنجا ساری و جاری بوده است که چون هوا آن را استنشاق می‌کردند و نمی‌دیدند و حتی گاه انکارش می‌کردند. وقتی که ما این نظریه را وارد می‏کنیم، آیا می‏تواند با بستر فرهنگی جدیدی که وارد آن شده است، سازگاری و مسانخت پیدا کند و یا مانند نهالی است که ریشه‌های خود را دیر یا زود توسعه می‌دهد و با اساس و مبانی فرهنگ جدید درگیر می‏شود؟ بنابراین ما می‌خواهیم از منظرها و زاویه‌های مختلف درباره رشته‏ها و دانش‏های خودمان بیاندیشیم. ان‏شاالله خداوند توفیق دهد که این مسیر و این بستر اندیشه و تأمل، در همه دوران تحصیل و علم‏آموزی، علم‏پژوهی، تحقیق و تعلیم همراه ما باشد.

@gnoe_ir
🔘 مفاهیم بنیادین متافیزیک (قسمت دوم)

🔻#مارتین_هایدگر
🔻ترجمه منوچهر اسدی

🔹 با کدام حق عنوان "#متافیزیک" را چونان تعین اساسی برای فلسفیدن قائل می شویم و اما بعلاوه در کجا متافیزیک را در معنای به ودیعه نهاده به مثابه اسلوبی از فلسفه نمی پذیریم. تلاش داریم، مشروعیت و نوع کاربرد عنوان "متافیزیک" را برای این ملاحظه‌مان ابتدا از طریق جهت یابی کوتاهی درباره تاریخ این اظهار به توجيه رسانیم. این جهت یابی ما را به فلسفه باستانی هدایت کرده و بعلاوه مفتاحی را در باب اصول آغازین خود فلسفه غربی در آن فرادهشی به ما عطا می کند که در آن واقع ایم. حاکمیت هستمند (#موجود) در کل نفی نفسه خود را در این جد و جهد (Streben) داراست، تا پنهان شود. در این راستا با این هستمند یک موشکافی خاص با آن چیزی نظم یافته که در آن حجاب زدایی می شود. این رابطه میان حقیقت، یعنی نامحجوبیت، که اکنون عجالتا آن را کنار می گذاریم، بعدها باز هم باید به آن تمسک جوییم. اینک فقط بسط دو معنای بنیادین یعنی چیز حاکم شده در حاکمیت آن برایمان جالب توجه است. در آن به یکباره خود چیز حاکم شده قرار دارد، یعنی هستمند و دوم اینکه این هستمند در حاکمیت خود یعنی در وجود خود اخذ شده است در ربط با این دو جهت اصلی، اظهار در دومعنای بنیادین بسط می یابد.چنان هستمندی که در #فیزیک و در پژوهش #طبیعت در معنایی محدودتر محقق شود و در معنای ثانویه به منزلة طبیعت، آن طور که امروز هنوز این اظهار را بکار می‌گیریم، آن موقع که از طبیعت این موضوع (Sache) و از ذات آن سخن می گوییم. در معنای آنچه وجود و ذات یک هستمند را شکل می دهده است.

🔹تفکیک این دو معنا از خود #هستمند و #هستی هستمند و تاریخ آن و بسطشان نزد #ارسطو به نقطه اوج خود می رسند که ایضا پرسش در کل (در معنای اول) و پرسش با هستی هستمند (در معنای ثانویه) در اتحادی اخذ می شود و این پرسش چونان فلسفه اولی و فلسفه در معنای اساسی مشخص می گردد. فلسفیدن اساسی در این معنای دوگانه یعنی از خود هستمند و از هستی پرسش دارد به محض آنکه فلسفه از خود هستمند پرسش کند، آن را به شیئی دلخواهانه و به یک برابر ایستابدل ساخته، بلکه پرسش خود را در این هستمند در کل به سامان می آورد. به محض آنکه وجهة بنيادین این هستمند و هستی آن این حرکت باشد پرسش ریشه‌ای از آن به محرک اولیه باز می گردد؛ یعنی به #محرک_غایی و ظاهرترین که بعلاوه چونان ترسیم می یابد چونان امر الوهی بی آنکه در این اثنا معنای دینی معینی به نوسان درآید. اینگونه است مقام موضوعی در فلسفه ارسطویی. فلسفیدن اساسی برای ارسطو این پرسش دوگانه است: از هستمند به طور کل و از هستی و از هستمند اساسي. ولی این امر به این واسطه در رابطه درونی اش به توضیح نمی رسد و یا در وقایع آن هیچ نمی یابیم که به ما در این باره مفتاحی داده باشد که چگونه این معضل یکسان را در این معنای دوگانه به برابر ایستا بدل می سازد به نظر می آید و چگونه از قات خود فلسفه آشکارا به اثبات رسیده است.

📎مفاهیم بنیادین متافیزیک (قسمت اول)
https://t.me/gnoe_ir/1358

🔗 متن کامل را اینجا بخوانید:
@gnoe_ir
🔻#علیرضا_شفاه

🔹فلسفه، دانشی «انسانی» است زیرا فلسفه دانش «انسان» است. این حقیقت را مخصوصاً در قیاس با متون مقدس یا دانش اولیای ادیان که دانشی غیرِ‌انسانی است، آسان می‌توان فهمید. عظمت فلسفه همین است که دانش انسان است و #سقراط در طرد شعر و نیز سوفیسم بر همین حقیقت تأکید دارد. اینکه فلسفه دانش انسان است این امکان را به آن می‌دهد که حب حقیقت باشد. سوفیست‌ها با ظهور فلسفه بی‌اعتبار شدند و از مقام حکیم به مقام مدعی تنزل کردند. این ناشی از آن بود که دانش فلسفه یعنی دانش انسانی، معتبر و بلکه مرجع اعتبار شد. او خود این مقام را احراز کرده و اعتبارش از آنِ خود آن است. فلسفه در رجوع به حقیقتی فارغ از آن، اعتبار نیافته و لذا اعتبار فلسفه‌ها به این نیست که صدقشان فارغ از فلسفه قابل تحقیق باشد و اصلاً فارغ از فلسفه نمی‌توان از صدق و اعتبار فلسفه‌ها سخن گفت. فلسفه خود معیار فلسفه‌ها است. اگر انسانی ‌بودن فلسفه، توصیف حقیقی آن باشد در سنجش فلسفه‌ها هم وارد می‌شود و خود را در سرانجام آن هرچه بیش‌تر بروز می‌دهد، چنانکه داده است.

🔸اما دانش انسان چگونه ظهور کرده است و اصلاً چرا باید انسان، دانش خدایان را فرو گذارد و به دانش انسان رو کند؟ به ‌عبارت دیگر، چگونه فلسفه قدرت یافت؟ زمینه‌ی ظهور فلسفه و قدرت آن، #تراژدی است. تراژدی راه فلسفه را به مردمان آموخت. زیراکه تراژدی شرح خروج انسان از مسکنت و ذلت بود. تراژدی به انسان می‌آموخت که چگونه در جهانی که درخور او نیست، حقیقت خود را بیابد و بهتر بگوییم بیافریند. انسان #یونانی خود را تنها و رها شده در زمین می‌یافت و حقیقت هبوط انسان را درک کرده و به عظمت این طردشدگی از جان گواهی می‌داد و البته این تذکر شاعران تراژدی‌ها بود که او را به این مقام نایل ساخته بود. اما تراژدی تنها مسکنت و ذلت انسان را نمایان نمی‌سازد. این حقیقت عجیبی است که تراژدی قهرمان دارد و این قهرمانی مدیون خروج انسان از مذلت است. شاعران راه خروج از مذلت را به انسان آموختند و با این کار او را در برابر تقدیرش پیروز گردانیدند.

🔹برای پیروزی در برابر #هستی، انسان باید دست امیدش را از هستی ببرد و یأس بنیادین را بپذیرد. انسان تا مسکنت خود را عمیقاً نپذیرد، چشم امیدش از هستی بر نمی‌گردد و لذا وقتی که هستی به کاسه‌ی گدایی‌اش سنگ زد، حقیر و ذلیل می‌شود. در عوض انسانی که وضع خود را پذیرفت، فعلش انسانی می‌شود و به خود تکیه می‌زند. چنین انسانی می‌داند که آنچه انسان می‌تواند به آن دست یازد نه رهایی از مسکنت بلکه حب آن است. انسان تنها موجود هستی است که می‌تواند به‌وسیله‌ی هستی ذلیل شود زیرا تنها او است که حب رهایی از مسکنت دارد. کسی که آرزویی ندارد، ناکام نمی‌شود. ارزش انسان نه به کام‌یابی بلکه به آرزومندی است. از اینجا است که راه انسان با تراژدی گشوده می‌شود و در این راه است که دانش انسان یعنی فلسفه ظهور می‌کند و قدرت می‌یابد. پذیرش لابشرطی جهان نسبت به انسان منجر به انسانی ‌‌شدن دانش می‌شود. انسان می‌خواهد با دانش نوری در تاریکی بیفروزد و راه خود را بیابد: مَثَلُهُمْ کمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا.

🔸اما انسانی ‌‌شدن دانش بیش از هرچیز به این معنا است که با فلسفه، اعتبار و اهمیت و جایگاه دانش ناشی از نسبتش با مسائل انسان شده و دانش علی‌الاصول امری مربوط به انسان می‌شود. فلسفه چنانکه گفته شد، توسل به دانش است و این توسل به دانش با فقر و فلاکت انسان مناسبت دارد و در عین حال فعل مثبت انسان در برابر فلاکتی است که هستی به او تحمیل کرده است. گاهی از این واقعه با عنوان #بی‌بنیاد شدن هستی نام برده می‌شود. این اطلاق تنها به شرطی که به از میان رفتن حقیقت اشاره داشته باشد، قابل قبول است.
#گفتمان_نخبگان_علوم_انسانی
@goftman_ir
🔻#احمد_رجبی

🔹#هگل، کلیدی ترین کشف #كانت را این بیان او در «نقد عقل محض»، می داند که «شرایط امکان تجربه، اساسا در عین حال، همان شرایط امکان متعلقات تجربه است». در نظر هگل، این بیان کانت، مقصد ایدئالیسم را، که همان «این همانی فکر و وجود» است، به نحو نخستین، اظهار کرده است. ایدئالیست‌های مابعدکانتی، در واقع تلاش فکری خود را مصروف این امر می‌کنند که بتوانند از طریق تبیین ساختار «علم»، به معنای خاصی که از آن مراد می‌کنند، و چگونگی قوام آن، هم زمان، ساختار معقول هستی را نیز تبیین کنند. در حقیقت، این دو تبیین نه تنها کاملا منطبق بر یکدیگر، بلکه به زعم آنها اساسا این همان است. مبدأ این این‌همانی، به کانت باز می‌گردد که با #انقلاب_کوپرنیکی خویش، حيث وجودی با ثبوتی عالم را به حیث شناخت با اثباتی آن، فروکاسته بود. از نظر كانت، شیء به معنای دقیق کلمه، نخست در درون آگاهی و با اطلاق صور پیشینی شهود و #مقولات محض فاهمه، أساسأ «شیء» می‌شود. بعنی شیء به معنایی که ما آن را تجربه می کنیم.

🔸داعیه‌ی اصلی ایدئالیست های مابعدکانتی نیز این است که به هیچ وجه از دایره‎‌ی تجربه و آنچه به واسطه‌ی تجربه به #آگاهی داده شده است، بیرون نمی‌روند و هرگز به مابعدالطبیعه‌ی پیش از کانت، یعنی به قلمرو هستی خارج از قلمرو آگاهی، که همان امر «متعالیه» از تجربه‌های زمانی و مکانی است، باز نمی‌گردند. «وجود» در نظر هگل، به نحوی که در فصل آغازین‌ «#پدیدارشناسی_روح» بحث می‌کند، کاملا منطبق بر حس است. حس به منزله‌ی «بی‌واسطگی محض» هیچ تعینی از اشیاء را به ما عرضه نمی‌کند، زیرا تعین همواره به «وساطت» نیاز دارد. آنچه از طریق حس می‌توانیم به آن «یقین» حاصل کنیم، صرفا وجود «شیء» است که هیچ معنای محصل ماهوی و هیچ تعینی ندارد. این وجود، نخست در درون آگاهی است که متعین می‌گردد و در نهایت متعلق علم قرار می‌گیرد. #هستی در نظر هگل، نخست در «مفهوم» عقلانی به وجود متعین و حقیقی خویش نائل می‌شود. بدین معنا، سیر شناخته شدن هر موجود در آگاهی، هم زمان سیر قوام یافتن خود آن موجود نیز هست. کانت نیز پیش تر به نحو پدیداری، همین معنا را بیان کرده بود. اما در فلسفه‌ی هگل، #پدیدارشناسی به معنای شناخت حقیقت و نفس الامر است.

🔹بدین ترتیب، کار فلسفی #ایدئالیسم مابعدکانتی، در تبعیت از كانت، تبیین ساختار آگاهی است، از آن حیث که متعلق تجربه در آن قوام می‌یابد. این قوام یافتن، بر خلاف آنچه كانت ادعا می‌نمود، همزمان به معنای قوام یافتن هستی نیز هست، زیرا آنچه به آگاهی در می‌آید، چیزی جز خود هستی نیست. از این روست که «منطق هگل»، همان هستی‌شناسی اوست و با بحث «وجود» آغاز می‌گردد. هگل در «#پدیدارشناسی_روح» و «#علم_منطق» خود می‌کوشد نشان دهد که آنچه را که كانت به مثابه‌ی «شیء في نفسه» در بیرون از قلمرو آگاهی جای می‌داد و آن را حد آگاهی می‌دانست، چیزی جز همان وجود، که عین بی‌واسطگی و بی‌تعینی است، نیست. تعینات وجود، نخست در آگاهی آشکار می‌شوند.

🔸بر این اساس، فرض #نومن به مثابه‌ی امری ناشناخته که در پس پدیدارها نهفته است، برای هگل و تمام ایدئالیست ها بی‌معناست. به نظر هگل، هیچ چیز نیست که خود را از آگاهی پنهان کند؛ حقیقت شیء‌فی نفسه، چیزی جز ظهور آن بر آگاهی نیست. #فنومن، یعنی همان ظهور نومن. نومن امری است که حقیقتش در ظهورش نهفته است و از طریق این ظهور، ذات خویش را آشکار می‌کند. پدیدار در هگل، یعنی آنچه به تمام حقیقت آشکار می شود. البته حقیقت نیز، چنان که در ادامه خواهد آمد، وحدت قاعده مند و «نظام‌مندِ» «كل» این ظهورات است. #فیشته نیز که واضع و آغازگر ایدئالیسم پس از کانت است، می‌کوشد با استفاده از تبیینی که کانت از عقل عملی دارد، توضیح دهد که حقیقت آگاهی، همان فعل آزاد است که به تصریح كانت در «#نقدعقل‌عملی» تعين بخش عرصه‌ی نومن است. در حقیقت،کار اصلی فیشته در کتاب «نظریه‌ی علم» خویش این است که بکوشد با تفسیر سخن کانت، که حقیقت آگاهی را در «فعل تأليف» و وحدت بخشی در قضایای تألیفی پیشینی می‌دانست، این فعل آگاهی را با فعلی که در عقل عملی اراده‌ی عقلانی را متعین می‌سازد به وحدت برساند و این فعل آزاد عملی را بنیاد آگاهی قرار دهد. مشابه با آنچه در مورد هگل بیان شد، فیشته نیز به طريق خاص خود می‌کوشد، تنها عنصر بیرون مانده از قلمرو آگاهی، یعنی «شیء في نفسه» را به درون آگاهی بکشاند. فیشته بیرونی دانستن، یا همان فی نفسه دانستن شیء في نفسه را نشان گر بقایای «دگماتیسم» در فلسفه‌ی كانت می‌داند. ایدئالیست های آلمانی تلاش می‌کنند با داخل ساختن كل قلمرو هستی به آگاهی، و با نفی هر گونه «#تعالی»، به این مقصد نهایی برسند که هگل در «دیباچه‌ی» کتاب «فلسفه‌ی حق» خویش بیان نموده است که «آنچه واقعی است، معقول است، و آنچه معقول است، واقعی است».
گفتمان
🎥 فلسفه چیست؟ و چه می‌کند؟ 🔺دکتر سید محمد تقی #طباطبایی @goftman_ir
📜  ما و پرسش از "چیستی فلسفه"

فلسفه شاخه‌ای از دانش است که به پرسش‌های اساسی درباره #هستی، واقعیت، دانش، ارزش‌ها و #اخلاق می‌پردازد. فلسفه رشته‌ای است که به دنبال درک ماهیتِ جهان و جایگاه ما در آن است. فلسفه با طرح پرسش‌هایی درباره معنای زندگی و جهان و نیز کشف ماهیت تجربه و آگاهی انسان سروکار دارد.
تعاریف زیادی از فلسفه در اندیشه وجود دارد. یک تعریف این است که فلسفه مطالعه سؤالات اساسی در مورد هستی، واقعیت، دانش، ارزش ها و اخلاق است. تعریف دیگر این است که فلسفه روشی است برای تفکر انتقادی درباره جهانِ پیرامون و جایگاه ما در آن. برخی از فیلسوفان، فلسفه را روشی برای درک واقعیت از طریق عقل و منطق تعریف می‌کنند.
فلسفه کاربردهای زیادی دارد. اول و مهمتر از همه، به ما کمک می‌کند تا خود و جایگاه خود را در جهان درک کنیم. فلسفه با طرح پرسش‌های اساسی در مورد هستی، واقعیت، دانش، ارزش‌ها و اخلاق، به ما کمک می‌کند تا نسبت به باورها و مفروضات خود بینش پیدا کنیم. همچنین با آموزش نحوه تجزیه و تحلیل استدلال‌ها و ارزیابی شواهد به ما کمک می کند تا مهارت‌های #تفکر_انتقادی را توسعه دهیم. فلسفه علاوه بر کاربردهای عملی خود، نقش مهمی در شکل دادن به تاریخ بشر نیز داشته است. بسیاری از متفکران بزرگ در طول تاریخ فیلسوفانی بوده اند که به درک ما از جهان پیرامون کمک کرده اند.
فیلسوفان دغدغه مسائل اساسی را درباره هستی، دانش، ارزش ها، عقل و زبان دارند. و فیلسوفان به دنبال درک ماهیت واقعیت و تجربه انسانی از طریق تفکر انتقادی و تحلیل هستند. ایشان در جستجوی دانش، اغلب مفاهیم عینی و انتزاعی را بررسی می کنند. مفاهیم عینی آنهایی هستند که مستقل از ادراک یا تفسیر انسان وجود دارند؛ مانند اصول ریاضی یا قوانین فیزیکی. از سوی دیگر مفاهیم انتزاعی، ایده‌هایی هستند که تجلی فیزیکی ندارند، اما همچنان برای انسان معنادار هستند؛ مانند عدالت یا عشق. فیلسوفان بسته به مکتب فلسفی خود با این مفاهیم به شیوه‌های مختلفی برخورد می‌کنند. به همین ترتیب، فیلسوفان در مورد مفاهیم انتزاعی و عملی دیدگاه‌های متفاوتی دارند.
جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی می گردد:

📕در مسیر خرد

مؤلف: کارل یاسپرس
ناشر: مهرگان خرد
مترجم: مسلم بخشایش

📘 راه‌هایی به تفکر فلسفی: درآمدی به مفاهیم بنیادین

مؤلف: یوزف‌ماری بوخنسکین
ناشر: پرسش
مترجم: پرویز ضیاء‌شهابی

📒 آموزه‌های اساسی فیلسوفان بزرگ

مؤلف: اس‌.تی. فراست
ناشر: حکمت
مترجم: غلامحسین توکلی

📘 پرسیدن مهم‌تر از پاسخ دادن است: درآمدی بر فلسفه

مؤلفان: دنیل کلاک، ریموند مارتین
ناشر: شرکت نشر کتاب هرمس
مترجم: حمیده بحرینی

@goftman_ir