خوانسارنیوز (مهمترین اخبار خوانسار و ایران)
5.48K subscribers
60.5K photos
13.9K videos
938 files
54.4K links
کانال اطلاع رسانی خوانسارنیوز
@khansarnews1
🔻شرایط و هزینه نشر انواع آگهی:
https://t.me/khansarnews_ads/31
مدیر مسؤول: خسرو دهاقین
🔺تماس با ادمین، ارسال خبر یا سفارش آگهی:
@khosrodahaghin

نشانی اینستاگرام:
https://instagram.com/khansarnews.ir
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شهروند_خبرنگار
#صبح_امروز
👈سیل شدید در رودخانه
خم پیچ در حال حرکت به طرف روستاهای پایین دست گلپایگان
ارسالی: #سید_داود_طباطبایی

♨️کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSO2AS61-0sVg
#ارسالی_شما
📸تصویری زیبا از بالای کوه صفادشت از روستای خُم پیچ
با دقت در تصویر جاده قدیمی و خاکی که دو روستا رو به هم وصل میکنه و سد "میرمُلکی"که با بارندگی های اخیر لبریز از آب شده پیداست

عکس: #سیّد_داود_طباطبایی
♨️کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSO2AS61-0sVg
#ارسالی_شما
منظره‌ای زیبا از روستای خُم پیچ و دشت هُمواری از بالای کوه سیاه ُم_‌پیچ

عکس: #سیّد_داود_طباطبایی
♨️کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSO2AS61-0sVg
📷تصویری متفاوت از حاشیه سد باغکل
عکس: #سیّد_داود_طباطبایی

♨️کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSO2AS61-0sVg
#ارسالی_شما
غروب روستای خُم پیچ
بازگشت کله گوسفندان از صحرا

عکاس: #سیّد_داود_طباطبایی
♨️کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSO2AS61-0sVg
#صبح_امروز
👈ازدحام جمعیت گردشگران و مسافران در پارک سرچشمه خوانسار
عکس: #سیّد_داود_طباطبایی
♨️کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSO2AS61-0sVg
#یاد_ایام
#سرچشمه_خوانسار

نوروز سال ۱۳۷۲
اولین هنرجویان #شبانه روزی هنرستان آیت الله طالقانی شهرستان خوانسار از روستای #خم پیچ ورودی سال ۱۳۶۹

از پایین به بالا
*جواد طبرزدی
*رحیم بصائری و حمید طباطبایی
*حسن حسینی و سیّد داود طباطبایی
*باقر طبرزدی و حبیب الله طباطبایی و ابوالفضل بنو فاطمه

ارسالی: #سید_داود_طباطبایی

♨️کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSO2AS61-0sVg
#یاد_ایام

🔰اردوی زیارتی و تفریحی ۱۴ روزه هنرجویان برتر هنرستان آیت الله طالقانی شهرستان خوانسار به مشهد مقدس و شمال ایران
🔰تابستان ۱۳۷۳ به سرپرستی آقای احمدی
🔰محل عکس شهرستان نوشهر

🔰هزینه اردو نفری فقط ۹۰۰ تومان برای ۱۴ شبانه روز

📸عکس از: #سیّد_داود_طباطبایی

👈شما هم عکس های خاطره انگیز قدیمی تان را برای ما ارسال کنید.

♨️کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSO2AS61-0sVg
#ارسالی_شما
#روستای_خُم_پیچ
عصر یک روز تابستانی

برداشت گندم و چرای گوسفندان در هوای پاک و آفتابی روستا
🌞🌼🌞🌼

عکس: #سیّد_داود_طباطبایی
♨️کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSO2AS61-0sVg
#ارسالی_شما
#درخت_مو که تا بالای تیر چراغ برق رشد کرده است و به سیم های برق رسیده اس

مکان روستای#خُم پیچ بن بست حاج یدالله میری
عکس: #سیّد_داود _طباطبایی

♨️کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSO2AS61-0sVg
#محرم_۹۸
خُم پیچ

آماده سازی و سیاه پوش کردن مساجد و کوچه ها برای استقبال از عزاداران حسینی

عکس: #سیّد_داود_طباطبایی

♨️کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSO2AS61-0sVg
◽️آخرین شام حسینیه حضرت ابوالفضل روستای خُم پیچ
زحمتکشان آشپزخانه روستا
اجر همه عزیزان با ابا عبدالله الحسین

عکس: #سیّد_داود_طباطبایی

♨️کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSO2AS61-0sVg
#میدان امام خوانسار
هوای پاک و زیبای پاییزی امروز صبح
عکس: #سید_داود_طباطبایی

♨️کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSO2AS61-0sVg
#ارسالی_شما
#سوژه
تریلی با دو پلاک متفاوت.
امروز صبح بلوار معلم خوانسار 🤔🤔
ارسالی: #سید_داود_طباطبایی
🍂🍂🍂
🍁کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSO2AS61-0sVg
هم اکنون بارش زیبای برف در روستای خُم پیچ

عکس: #سیّد_داود_طباطبایی
❄️❄️❄️
🌐کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBROPgSyT3obFA
📷یک روز بهاری زیبا در روستای
#خم_پیچ مزرعه کوه پلنگ

با نمایی از کوههای خوانسار و کوه دوشخراط
عکس: #سید_داود_طباطبایی

💯کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBQ0yD9YLq32Eg
@khansarnews
قسمت #هشتم از خاطرات دهه هفتاد
به قلم #سید_داود_طباطبایی، مدیر کانال #کوهساران


🅾 مهرماه سال ۷۱ بود، برای سال سوم بود که هنرستان شبانه روزی #خوانسار بودیم فقط غیر از اینکه خوابگاههای ۱۲۰ نفره رو با کشیدن تیغه به خوابگاههای ۴۰ نفری تقسیم کردند هیچ چیزی به امکانات هنرستان شبانه روزی اضافه نشده بود.
🔷 غروب بود و حال و هوای همه تقریبا بد چون هم دلتنگ خونه بودند ،هم هیچ سرگرمی غیر از زمین سیمانی فوتبال نبود بعد از اینکه از فوتبال اومدیم آقای احمدی مسئول شبانه روزی گفت که وضو بگیرید برای نماز جماعت، که مثل همیشه اجباری بود همه رفتیم داخل نمازخونه؛ صف چهارم یا پنجم بودم ،
حجت الاسلام مظاهری که پیرمرد خوب و خوش برخوردی بود و خونش اول خیابون سرچشمه بود با لندروور راننده اومد برای نماز،
چون یه کم از ناحیه پا مشکل داشت و لنگ میزد با ماشین میومد
رفت جلوی صف نماز، نماز مغرب و که خوند بین دو نماز بودیم که #محمدعباسی بچه روستای دولت آباد تیرون اومد شوخی شوخی با مُهر بزنه تو سر دوستش که اونم جا خالی داد مُهر قشنگ خورد وسط سر آقای مظاهری پیشنماز 😱
هیچی آقای مظاهری هم قهر کرد و نماز عشاء نخونده راه افتاد بره
هر چی آقای احمدی ازش خواست که برگرده برنگشت و قهر کرد و رفت من چون صف پشت سرشون بودم قشنگ میدیدم چی شد،
آقای احمدی هم فهمید ولی نتونست ببینه کی بود ، شیش تا صف اول و نگه داشت به بقیه گفت برن بیرون منم جزو بچه‌ها بودم😄

🔶 هر کاری کرد هیچ کسی چیزی نگفت همه میگفتند ما ندیدیم یه چارتا چوبم زد کف دست بعضیا ولی بازم فایده نداشت 😂
گفت زنگ میزنم به آقای رضاعلی رضایی رییس هنرستان که خودش تکلیف و مشخص کنه.
یه ربع بعد آقای رضایی تو هنرستان بود
با اون قیافه همیشه جدّی و با ابهت، هیچوقت تو این ۴ سال هیچکس خنده آقای رضایی رو ندید خود من تا چند سال بعد هنرستان هر وقت تو خیابون میدیدمش از ترس راهمو عوض میکردم😂 (البته الان از دوستان خوب من هستند انشاالله که همیشه سلامت باشند🤚)
قضیه رو براش گفتند، شروع کرد به تحقیق😄 ، اول پنج تا پنج تا برد تو دفتر ، بعد چند تا رو تنبیه کرد بعد دید فایده نداره گفت از شام خبری نیست همه بچه‌ها به خط باید پیاده برید از هنرستان تا سنگ شیر،
همین‌که بچه‌ها رسیدن تو خیابون تو تاریکی شروع کردن به زدن زنگ خونه ها 😁 آقای رضایی دید داره صدای مردم در میاد گفت برگردید تو هنرستان
دوباره همه رو برد تو نمازخونه ، حالا تو این مدت محمدعباسی نفسش در نمیومد یه چند نفر میدونستیم که کار اونه ولی هیچکدوم هیچی نمی‌گفتیم .
دوباره آقای رضایی یه کم تحقیق پلیسی کرد ولی فایده نداشت
آخرش صدای بچه‌ها از گرسنگی در اومده بود آقای رضایی هم یه کم دیگه دعوامون کرد گفت برید شام بخورید بالاخره فردا میفهمم کی بوده (ولی هیچ وقت نفهمید😄شاید هم فهمید و به رومون نیاورد)
هیچی به صف شدیم برا شام که شیربرنج بود از بس مونده بود مثل سیمان شده بود 😢
بچه‌ها هم دیدن نمیشه خوردش همه بشقابها رو چیدن رو میز و رفتن تو خوابگاه یه نون و مخلفاتی اگه خودشون داشتند خوردن
فقط اونشب بیچاره کسانیکه نوبت تمیز کردن سالن غذاخوری و شستن ظرفها بودن خیلی اذیت شدن.

ادامه دارد......

#کوهساران
💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
👇👇👇👇
@Khansarnews1
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSMGHwtPXRDVw
خوانسارنیوز (مهمترین اخبار خوانسار و ایران)
قسمت #هجدهم از خاطرات دهه هفتاد به قلم: #سیدداودطباطبایی مدیر کانال #کوهساران 💢خوابیدن سرِ پستِ نگهبانی اوائل آذر ماه سال ۱۳۷۴ بود که بعد از اینکه دوره آموزشی 02 تهران تموم شد تقسیم شدیم و از دوست خُم پیچیم آقا مسلم جدا شدم من افتادم مرکز آموزش پشتیبانی ارتش…
قسمت #نوزدهم از خاطرات دهه هفتاد

به قلم #سید_داود_طباطبایی مدیر کانال #کوهساران
💢 خطاطی و یادگاری پردردسر در سربازی

آذرماه سال ۱۳۷۴ بود.
در پادگان لویزان روزهای دوشنبه صبحگاه عمومی با حضور تیمسار و فرمانده پادگان با شور و هیجان زیادی برگزار می‌شد.
(متأسفانه اسم فرمانده پادگان یادم نیست🤔)
حالا چرا شور و هیجان زیاد؟

کلیه یگانها از جلوی تیمسار رژه میرفتند و خود تیمسار که یکی از خوشتیپ ترین و با ابهت ترین فرماندهان ارتش بود بر رژه نظارت می‌کرد.
من به واسطه علاقه زیادی که به ارتش و رژه داشتم و جزو بهترین نیروهای رژه بودم، همیشه پشت سر فرمانده گروهان خودمون جز سه نفر منتخب گروهان بودم.
(همیشه سه نفر از بهترین رژه رونده ها پشت سر فرمانده گروهان قرار میگرفتند و بقیه سربازها در صفهای ۱۲ نفری در پشت سر سه نفر جلو و فرمانده)

تیمسار چند نفر از منشی های خودشو اطراف یگان‌های رژه رونده میگذاشت و هنگام رژه از پشت بلندگو بهترینها رو اعلام می‌کرد. مثلا میگفت,:
نفر اول صف سوم دو روز مرخصی تشویقی
یا نفر پنجم صف هفتم سه روز مرخصی تشویقی!
و این انگیزه خوبی می‌شد برای سربازها برای بهترین رژه 👌
بعد منشی ها زود اسم سربازو می‌نوشتند و بعد از عبور از جلوی جایگاه، به یگانها برای اهدای مرخصی تشویقی می‌فرستادند.
من شانس اینو داشتم که دو بار اسمم دراومد و پنج روز مرخصی تشویقی گرفتم؛ ضمن اینکه فرمانده گروهان هم همیشه از اسم بردن سربازهاش خوشحال می‌شد‌.

حالا بحث اصلی خطاطی و یادگاری من😂

🔹من صبح تو صبحگاه عمومی اسمم جز نفرات برتر رژه دراومد و تیمسار ۲ روز تشویقی برام نوشت که از این موضوع بسیار خوشحال بودم. از قضا اون شب نگهبان ساختمان حفاظت اطلاعات پادگان بودم. جلوی در ساختمان یه تابلوی بزرگ بود که اسم ساختمان روش نوشته شده بود.
سربازایی که به نوبت نگهبان بودند دور و بر این تابلو کوچیک یادگاری نوشته بودند (اسم و فامیل و شهر و تاریخ اعزام)
من دو تا از پدربزرگهای پدری و مادریم آخوند میرزا رضا طباطبایی پدربزرگ پدریم و آقا سیدحسن طباطبایی پدربزرگ مادریم جزو قباله نویسها و خطاطان بنام روستای خُم پیچ بودند که در زمان قدیم قباله های ازدواج، زمین و مهریه رو مینوشتند و هنوزم که هنوزه خط و اسم اونها در کل منطقه #کوهسار معروفه. روحشون شاد🌷
به واسطه ژنتیک اکثر طایفه طباطبایی روستای خُم پیچ خط خوبی دارند و من هم از این قاعده مستثنی نبودم، ضمن اینکه من به صورت جدی و شخصی خودم خط و نقاشی کار می‌کردم .

حالا ادامه ماجرا،
من هم اونشب اومدم بزرگ زیر تابلوی حفاظت اطلاعات پادگان لویزان اسممو با خط نستعلیق درشت و بسیار بزرگ نوشتم

سیّدداوُد طباطبایی اعزامی ۱۳۷۴/۵/۲۱ از شهرستان خوانسار روستای خُم پیچ 😂

🔸صبح رفتم قرارگاه خودمون.
بعد از صبحگاه دیدم فرمانده گروهان گفت حفاظت اطلاعات کارت دارند.😱
راستش خیلی ترسیدم آخه تقریبا همه سربازا از اسم حفاظت اطلاعات میترسیدند
🥶😬
گفتم جناب سروان براچی؟ گفت؛ نمیدونم ولی شاید برا تشویقی خوب رژه رفتنت باشه!
هیچی، هم ترس داشتم هم یه کم خوشحال که تشویقی بهم میدند!!

رفتم به سمت حفاظت، وارد اتاق منشی شدم و بهش گفتم طباطبایی هستم،
گفت بشین تا بگم بری تو
گلوم خشک شده بود
دستام یخ زده بود
احساس کردم رنگم سفیدشده😂
دیدم پشت در نوشته سرهنگ اسکویی
گفت برو تو!
رفتم تو قشنگ محکم یه پا کوبیدم
با دست احترام گذاشتم
کلاهمو با دست راست برداشتم گذاشتم زیر دست چپم
(کلا مقررات ارتشو هم دوست داشتم هم بلد بودم) 😄
سرهنگ اسکویی یه لهجه ترکی داشت
وسط اتاق وایساده بود
گفت؛ سرباز طباطبایی تو هستی؟
گفتم: بله قربان
یهو با نوک پوتین گذاشت وسط قلم پام
همینجور مات مونده بودم
گفتم استخوون پام شکست 😢
یهو جدی گفتم برا چی میزنی و پاشدم جلوش جبهه گرفتم
اونم که انگار انتظار نداشت جلوش وایسم یهو جاخورد.
دیگه نزد و شروع کرد به بد و بیراه گفتن که مرتیکه مگه تابلوی حفاظت جای یادگاری نوشتنه؟
با چند تا فحش دیگه که نمیشه گفت😂

تازه دوزاریم افتاد چه خبره 😁😂
گفتم جناب سرهنگ ببخشید همه نوشتن منم نوشتم.
گفت؛ گوساله اونا مثل تو نوشتن؟
تو کل تابلو رو یادگاری نوشتی
خدایی راستم میگفت من خیلی بزرگ نوشته بودم 😂
گفت همین الان میری بیرون رنگ می‌گیری میای همه نوشته ها رو رنگ میزنی
گفتم چشم😅
اومدم بیرون از حفاظت
اول نشستم پامو نگاه کردم دیدم کل ساق پام سیاه شده تا یه ماه ساق پام درد میکرد و سیاه بود شانس آوردم نشکسته بود😢

اومدم گروهان خودمون قضیه رو برا فرمانده گفتم اونم یه مرخصی ساعتی داد رفتم بیرون رنگ گرفتم و اومدم همه یادگاریها رو رنگ زدم
ولی بازم تا آخر سربازی یادگاری مینوشتم البته نه به بزرگی اون یادگاری 😂😂

کلا کیف سربازی به یادگاری نوشتن رو در و دیوار پادگانه 😁😂

ادامه دارد..

#کوهساران
@kohsar5