خوانسارنیوز (مهمترین اخبار خوانسار و ایران)
5.48K subscribers
60.5K photos
13.9K videos
938 files
54.4K links
کانال اطلاع رسانی خوانسارنیوز
@khansarnews1
🔻شرایط و هزینه نشر انواع آگهی:
https://t.me/khansarnews_ads/31
مدیر مسؤول: خسرو دهاقین
🔺تماس با ادمین، ارسال خبر یا سفارش آگهی:
@khosrodahaghin

نشانی اینستاگرام:
https://instagram.com/khansarnews.ir
Download Telegram
خوانسارنیوز (مهمترین اخبار خوانسار و ایران)
قسمت #هجدهم از خاطرات دهه هفتاد به قلم: #سیدداودطباطبایی مدیر کانال #کوهساران 💢خوابیدن سرِ پستِ نگهبانی اوائل آذر ماه سال ۱۳۷۴ بود که بعد از اینکه دوره آموزشی 02 تهران تموم شد تقسیم شدیم و از دوست خُم پیچیم آقا مسلم جدا شدم من افتادم مرکز آموزش پشتیبانی ارتش…
قسمت #نوزدهم از خاطرات دهه هفتاد

به قلم #سید_داود_طباطبایی مدیر کانال #کوهساران
💢 خطاطی و یادگاری پردردسر در سربازی

آذرماه سال ۱۳۷۴ بود.
در پادگان لویزان روزهای دوشنبه صبحگاه عمومی با حضور تیمسار و فرمانده پادگان با شور و هیجان زیادی برگزار می‌شد.
(متأسفانه اسم فرمانده پادگان یادم نیست🤔)
حالا چرا شور و هیجان زیاد؟

کلیه یگانها از جلوی تیمسار رژه میرفتند و خود تیمسار که یکی از خوشتیپ ترین و با ابهت ترین فرماندهان ارتش بود بر رژه نظارت می‌کرد.
من به واسطه علاقه زیادی که به ارتش و رژه داشتم و جزو بهترین نیروهای رژه بودم، همیشه پشت سر فرمانده گروهان خودمون جز سه نفر منتخب گروهان بودم.
(همیشه سه نفر از بهترین رژه رونده ها پشت سر فرمانده گروهان قرار میگرفتند و بقیه سربازها در صفهای ۱۲ نفری در پشت سر سه نفر جلو و فرمانده)

تیمسار چند نفر از منشی های خودشو اطراف یگان‌های رژه رونده میگذاشت و هنگام رژه از پشت بلندگو بهترینها رو اعلام می‌کرد. مثلا میگفت,:
نفر اول صف سوم دو روز مرخصی تشویقی
یا نفر پنجم صف هفتم سه روز مرخصی تشویقی!
و این انگیزه خوبی می‌شد برای سربازها برای بهترین رژه 👌
بعد منشی ها زود اسم سربازو می‌نوشتند و بعد از عبور از جلوی جایگاه، به یگانها برای اهدای مرخصی تشویقی می‌فرستادند.
من شانس اینو داشتم که دو بار اسمم دراومد و پنج روز مرخصی تشویقی گرفتم؛ ضمن اینکه فرمانده گروهان هم همیشه از اسم بردن سربازهاش خوشحال می‌شد‌.

حالا بحث اصلی خطاطی و یادگاری من😂

🔹من صبح تو صبحگاه عمومی اسمم جز نفرات برتر رژه دراومد و تیمسار ۲ روز تشویقی برام نوشت که از این موضوع بسیار خوشحال بودم. از قضا اون شب نگهبان ساختمان حفاظت اطلاعات پادگان بودم. جلوی در ساختمان یه تابلوی بزرگ بود که اسم ساختمان روش نوشته شده بود.
سربازایی که به نوبت نگهبان بودند دور و بر این تابلو کوچیک یادگاری نوشته بودند (اسم و فامیل و شهر و تاریخ اعزام)
من دو تا از پدربزرگهای پدری و مادریم آخوند میرزا رضا طباطبایی پدربزرگ پدریم و آقا سیدحسن طباطبایی پدربزرگ مادریم جزو قباله نویسها و خطاطان بنام روستای خُم پیچ بودند که در زمان قدیم قباله های ازدواج، زمین و مهریه رو مینوشتند و هنوزم که هنوزه خط و اسم اونها در کل منطقه #کوهسار معروفه. روحشون شاد🌷
به واسطه ژنتیک اکثر طایفه طباطبایی روستای خُم پیچ خط خوبی دارند و من هم از این قاعده مستثنی نبودم، ضمن اینکه من به صورت جدی و شخصی خودم خط و نقاشی کار می‌کردم .

حالا ادامه ماجرا،
من هم اونشب اومدم بزرگ زیر تابلوی حفاظت اطلاعات پادگان لویزان اسممو با خط نستعلیق درشت و بسیار بزرگ نوشتم

سیّدداوُد طباطبایی اعزامی ۱۳۷۴/۵/۲۱ از شهرستان خوانسار روستای خُم پیچ 😂

🔸صبح رفتم قرارگاه خودمون.
بعد از صبحگاه دیدم فرمانده گروهان گفت حفاظت اطلاعات کارت دارند.😱
راستش خیلی ترسیدم آخه تقریبا همه سربازا از اسم حفاظت اطلاعات میترسیدند
🥶😬
گفتم جناب سروان براچی؟ گفت؛ نمیدونم ولی شاید برا تشویقی خوب رژه رفتنت باشه!
هیچی، هم ترس داشتم هم یه کم خوشحال که تشویقی بهم میدند!!

رفتم به سمت حفاظت، وارد اتاق منشی شدم و بهش گفتم طباطبایی هستم،
گفت بشین تا بگم بری تو
گلوم خشک شده بود
دستام یخ زده بود
احساس کردم رنگم سفیدشده😂
دیدم پشت در نوشته سرهنگ اسکویی
گفت برو تو!
رفتم تو قشنگ محکم یه پا کوبیدم
با دست احترام گذاشتم
کلاهمو با دست راست برداشتم گذاشتم زیر دست چپم
(کلا مقررات ارتشو هم دوست داشتم هم بلد بودم) 😄
سرهنگ اسکویی یه لهجه ترکی داشت
وسط اتاق وایساده بود
گفت؛ سرباز طباطبایی تو هستی؟
گفتم: بله قربان
یهو با نوک پوتین گذاشت وسط قلم پام
همینجور مات مونده بودم
گفتم استخوون پام شکست 😢
یهو جدی گفتم برا چی میزنی و پاشدم جلوش جبهه گرفتم
اونم که انگار انتظار نداشت جلوش وایسم یهو جاخورد.
دیگه نزد و شروع کرد به بد و بیراه گفتن که مرتیکه مگه تابلوی حفاظت جای یادگاری نوشتنه؟
با چند تا فحش دیگه که نمیشه گفت😂

تازه دوزاریم افتاد چه خبره 😁😂
گفتم جناب سرهنگ ببخشید همه نوشتن منم نوشتم.
گفت؛ گوساله اونا مثل تو نوشتن؟
تو کل تابلو رو یادگاری نوشتی
خدایی راستم میگفت من خیلی بزرگ نوشته بودم 😂
گفت همین الان میری بیرون رنگ می‌گیری میای همه نوشته ها رو رنگ میزنی
گفتم چشم😅
اومدم بیرون از حفاظت
اول نشستم پامو نگاه کردم دیدم کل ساق پام سیاه شده تا یه ماه ساق پام درد میکرد و سیاه بود شانس آوردم نشکسته بود😢

اومدم گروهان خودمون قضیه رو برا فرمانده گفتم اونم یه مرخصی ساعتی داد رفتم بیرون رنگ گرفتم و اومدم همه یادگاریها رو رنگ زدم
ولی بازم تا آخر سربازی یادگاری مینوشتم البته نه به بزرگی اون یادگاری 😂😂

کلا کیف سربازی به یادگاری نوشتن رو در و دیوار پادگانه 😁😂

ادامه دارد..

#کوهساران
@kohsar5