خوانسارنیوز (مهمترین اخبار خوانسار و ایران)
5.48K subscribers
60.5K photos
13.9K videos
935 files
54.3K links
کانال اطلاع رسانی خوانسارنیوز
@khansarnews1
🔻شرایط و هزینه نشر انواع آگهی:
https://t.me/khansarnews_ads/31
مدیر مسؤول: خسرو دهاقین
🔺تماس با ادمین، ارسال خبر یا سفارش آگهی:
@khosrodahaghin

نشانی اینستاگرام:
https://instagram.com/khansarnews.ir
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#نوستالوژی
شهیدم من، شهیدم من
به کام خود رسیدم من
نوحه خوانی مرحوم سید قاسم موسوی قهار در حسینیه جماران
🍂🍂🍂
🍁کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSO2AS61-0sVg
#نوستالوژی
#یادش‌بخیر
لذتی که توی خوابیدن با لباس مدرسه توی رختخواب بین ساعات ۷:۰۰ تا ۷:۱۵ وجود داشت توی هیچ چیزی دیگه وجود نداشت و ندارد و نخواهد داشت

#یادش‌بخیر در بدر دنبال یکی میگشتیم کتابامونو جلد کنه

همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم تا ببینم کدوم پاراگراف برای خوندن بمن میفته

#یادش‌بخیر یکی از استرسهای زمان مدرسه این بود که زنگ ورزشمون چه روزیه و چه ساعتی ؟

افتادن زنگ ورزش اونم دو زنگ آخر پنجشنبه از انتصاب بعنوان مدیر کل شرکت مایکروسافت هم بالاتر بود

من مدرسه که میرفتم همیشه سر کلاس به این فک میکردم که اگه پنکه سقفی بیفته کله کیا قطع میشه

وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم

تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون میپرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقبتر باشن

#یادتون‌میاد
اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صد برگ واسش انتخاب میکردیم !!!!!!!!!!

#يادش‌بخير ... چه زود بزرگ شدیم و آرزوها و خاطرات زیبای کودکیمون رو فراموش کردیم

#یادش‌بخیر ﺑﭽﻪ که ﺑﻮﺩﯾﻢ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻧﻮ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ تا ﮔﻢ ﻧﺸﯿﻢ

#یادتون‌نیست
عکس برگردون میخریدیم و با آب دهن میچسبوندیم تو دفترمون یا عکس آدامس خرسی رو با آب دهن میچسبوندیم ساق دستمون کلی هم کیف میکردیم

#یادت‌میاد؟؟؟؟ وقتی کوچیک بودیم
تلویزیون با شام سبک با پنکه شماره 5
مشقاتو مینوشتی خط خط از بالا به پایین/////
اون وقتا زندگی شیرین بود و طعم دیگه ای داشت

#یادت‌میاد؟؟؟
وقتی که صدای هواپیما رو میشندیم
میپریدیم تو حیات براش دست تکون میدادیم

مینشستیم به انتظار کلاس چهارم تا با خودکار بنویسیم

#یادت‌میاد؟؟؟
وقتی مامان میپرسید ساعت چنده میگفتیم بزرگه رو 6 و کوچکه رو 4

#یادت‌میاد؟؟؟
وقتی نقاشی میکردی خورشیدو رو زاویه برگه میکشیدی

#یادت‌میاد؟؟؟
فکرمیکردی قلب انسان این شکلیه♡

#یادت‌میاد؟؟؟
در یخچالو کم کم میبستی تا ببینی لامپش چه جور خاموش میشه

#یادت‌میاد؟؟؟
اگه کسی بهت میگفت برو آب برام بیار اول خودت از سر لیوان میخوردی
و دهنتو با دستت پاک میکردی

بگذارش به اشتراک تا لبخند رولب همه جاری کنی.
این متن آرامش خوبی به آدم میده
ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﻬﺮ ﻧﮑﻦ ﭼﻮﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ ﮐﺴی رﻮ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﻪ
قديما شبا بالا پشت بوم ميخوابيديم و ستاره ها رو می شمرديم و دلمون به وسعت يه آسمون بود ...
اين روزها چشم ميندازيم به سقف محقر اتاقمون و گرفتاری هامونو می شمريم ...

قديما يه تلويزيون سياه و سفيد داشتيم و يه دنيای رنگی ...
اين روزا تلويزيونای رنگی و سه بعدی و يه دنيای خاكستری ...

قديما اگه نون و تخم مرغ تموم ميشد ، راحت میپريديم و زنگ همسايه رو هر ساعتی از شبانه روز می زديم و كلی باهاش می خنديديم ...
اينروزا اگه همزمان درب واحد اونا باز شه بر ميگرديم تا كه مجبور نشيم باهاش سلام عليك كنيم ...

قديما از هر فرصتی استفاده میكرديم كه با دوستا و فاميل ارتباط داشته باشيم چه با نامه چه كارت پستال و چه حضوری ...
اين روزها با "بهترین دستگاه های رسانه ای" هم ، ارتباط با هم نداريم ...

قديما تو يه محله جديد هم كه میرفتيم با دقت و اشتياق به همه جا نگاه میكرديم ...
اين روزها دنيا را از پشت دوربينای عكاسی و فيلمبرداری میبينيم ...

قدیما یه پنجشنبه جمعه بود و یه خونه پدر بزرگه با فک و فامیل... اینروزا پر از تعطیلی، ولی کو پدربزرگه؟
کو اون فامیل؟
کو اون خونه؟

#قديماتوی‌قديماموند ...

😁😄😆
❄️❄️❄️
🌐کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSO2AS61-0sVg
#نوستالوژی
این شعر تقدیم به تمام متولّدین دهه های سی ، چهل، پنجاه و شصت؛ که اکنون خودساخته ترین پدران و مادران این سرزمین هستند :

من پُرم از خاطرات و قصه های کودکی
این که روباهی چگونه می فریبد زاغکی !

قصّهٔ افتادنِ دندانِ شیری از هُما
لاک پشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی !

قصّهٔ گاو حسن ، دارا و سارا و امین
روزٍ بارانی ، کتابٍ خیسٍ کُبری طِفلکی !


تیله بازی درحیاط و کوچه و فرشِ اتاق !
بر سرِ کبریت و سکه ، یا که درب تَشتکی !

چای والفجر و سماور نفتیِ کُنجِ اتاق
مادرم هرگز نیاورد استکان بی نعلبکی !

داستانِ نوک طلا با مخمل و مادر بزرگ !
در دهی زیبا که زخمی گشته بچّه لَک لَکی !

هاچ زنبور عَسل ، نِل در فراق مادرش !
یادٍ دوران اوشین و نقطه های برفکی !

هشت سال از دورهٔ شیرین امّا تلخِ ما
پر ز آژیرِ خطر با حمله های موشکی !

تا کجاها می برد این خاطره امشب مرا
کاش می رفتم به آن دورانِ خوبم ، دزدکی !

یاد آن دوره همیشه با من و در قلبٍ من
من به یاد و خاطراتت زنده ام ، ای کودکی !
❄️❄️❄️
🌐کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSO2AS61-0sVg
#ارسالی_شما
#نوستالوژی
یک خانه قدیمی و پرخاطره در محله کامرانیها

💯کانال اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBQ0yD9YLq32Eg
@khansarnews
#نوستالوژی
کدوم درس رو از همه بیشتر دوست داشتید؟
تو کدوم از همه ضعیفتر بودید؟

💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
👇👇👇👇👇
@Khansarnews1
چقدر این جمله کلیشه ای رو بچه بودیم شنیدیم؛ درست رو بخون این چیزا همیشه هست
ولی بزرگ شدم و این چیزا دیگه نیست، اگرم بود دیگه به سنم نمیخوره که سوارش شم
#نوستالوژی

💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
👇👇👇👇👇
@Khansarnews1
#نوستالوژی
کیا خونشون از این سفره ها داشتند؟
💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
👇👇👇👇
@Khansarnews1
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSMGHwtPXRDVw
#نوستالوژی
شعر #درختکاری کتاب فارسی دبستان

به دست خود درختی می نشانم
به پایش جوی آبی می کشانم

کمی تخم چمن بر روی خاکش
برای یادگاری می فشانم

درختم کم کم آرد بر گ و باری
بسازد بر سر خود شاخساری

چمن روید در آنجا سبز و خرم
شود زیر درختم سبزه زاری

به تابستان که گرما رو نماید
درختم چتر خود را می گشاید

خنک می سازد آنجا را ز سایه
دل هر رهگذر را می رباید

به پایش خسته ای بی حال و بی تاب
میان روز گرمی می رود خواب

شود بیدار و گوید : ای که اینجا
درختی کاشتی روح تو شاداب

عباس یمینی شریف
💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
👇👇👇👇
@Khansarnews1
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSMGHwtPXRDVw
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلتنگم...
دلتنگ گذشته‌

دلتنگ خونه مادربزرگ
دلتنگ جمعه هایی که همه تو خونه مادربزرگ جمع می‌شدیم
دلتنگ بازی با بچه‌های فامیل
دلتنگ آب‌تنی تو حوض
دلتنگ خوابیدن تو پشه‌بند

دلتنگ یه سفره از این سر تا اون سر خونه
و کلی آدم که حالشون خوبه
که با دیدن هم حالشون بهتر میشه

دلتنگ اون ‌سال ‌هام
دلتنگ اون روزام

دلم کمی قدیم می خواهد❣️
#نوستالوژی
💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
👇👇👇👇
@Khansarnews1
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSMGHwtPXRDVw
#نوستالوژی
#خاطرات
هر چند از عید مدت زیادی گذشته، اما این خاطرات آنقدر زیبا بود که حیفمان آمد منتشر نکنیم:

ماجرای خرید لباس شب عید
🔶ماجرای خرید لباس عید برای نسل ما ، دهه 50 و60 واقعا #شنیدنی است البته خریدی با قوانین خاص خودش
اول اینکه همه خرید بایددر یک روز انجام میشد .
دوم اینکه نظر ما در انتخاب رنگ و مدل به هیچ عنوان در نظر گرفته نمیشود پس اظهار نظر #ممنوع.
سوم اینکه هرکس صبح زود بیدار نمی شد از خرید جا میموند و اون سال لباس عید نداشت .(این تهدید همیشه کار ساز بود )

🔶 #ننمون همه ما رو صبح زود از خواب بیدار میکرد این روز تنها روزی بود که از صبح زود بیدار شدن خوشحال و راضی بودیم .
صبحانه که معمولا #سرشیر بود را میخوردیم و راه میافتادیم .
(البته بعضی سالها خودشون با نخ اندازه قد و پامونو میگرفتن و خودشون هر چی دوست داشتن میخریدن)
🔷اول صبح میرفتیم سر چهار راه عم جلال خُم پیچ الان شده چهار راه آیت الله صدر😁 و منتظر مینی بوس سبز #سداصغر. وقتی میومد طبق معمول تا حلقش پربود خیلی ها برا اینکه جا گیرشون بیاد میرفتن در خونش سوار میشدن.
وقتی میرفتی بالا اولا چیزی که توجهتو جلب میکرد خنده های همیشگی #سداصغر بود با بغل دستیش
معمولا اکثر مردها بلند میشدن تا خانمها و پیرمردها بشینن
وقتی تو سرازیری جاده کال میرسیدیم معمولا عم مصطفی شورا یا عم اسداله خلیل یا حج صادق شورا بلند میگفتن در سرازیری قبر علی بدادت برسه بلند صلوات بفرستید بعدم دومی و سومی و صدای بلند #صلوات
مسافرین که نزدیک پنجاه نفر بود
(همیشه تو ذهنم میگفتم اگه مینی بوس چپ کنه همه خفه میشیم😄)
وقتی به تعاونی 17 میرسیدیم اول قیافه مردم #روستاهای منطقه رو یه برانداز میکردیم و تو دل خودمون میگفتیم ما از اونا خوشگلتریم 😁
پیاده که میشدیم #ننمون سریع یک آمار می گرفت ببیند همه ما هستیم یا نه ؟
معمولا برا ما کوچیکا چون رو پاش مینشستیم #کرایه نمیداد😄 بعدم #سداصغر میگفت پس چه جوریه #کوپن میگیره😁
بعد هم جمله معروف از بغل من جُم نمیخورید رو چند دفعه تکرار میکرد.
ما دخالتی در انتخاب رنگ و مدل لباس نداشتیم
حتی سایز را هم خود مادر تعیین میکرد با این حال برای ما خرید لباس عید یک روز فراموش نشدنی بود .
هم لباسها و هم کفشها بلا استثناء یک سایز بزرگتر از سایز واقعی ما بود.
وارد هر مغازه ای که میشدیم مادر اول قیمت را میپرسید اگر به بودجه اش نزدیک بود شروع میکرد از جنس و مدل و رنگش تعریف کردن .
واگر قیمت بالا بود مادر هزار و یک عیب روی لباس یا کفش می گذاشت.
ما فقط نقش #سیاهی لشکر را داشتیم.
سر ظهر که میشد بعضی وقتها میرفتیم #کبابی عبیری بیشتر وقتهام خونه فامیل بعدم یه کمی استراحت و بعد دوباره خرید .....
نزدیک غروب همه با دست پر و سرخوش از خرید کفش و لباس شب عید با مینی بوس دوباره تا حلق #مسافر سداصغر به خُم پیچ برمیگشتیم.
🔷به محض رسیدن لباسها و کفشهایمان را میپوشیدیم و دور تا دور اتاق می دویدیم.
#ننمون کمی خستگی که در میکرد
چرخ خیاطی مارشالش را جلویش می گذاشت و شروع میکرد به اندازه کردن لباسها .تا با قد کشیدن ما همچنان لباسها قابل استفاده باشد .
🔶سایز کفشها را هم با کفی و پنبه سایز پایمان میکرد .
آنقدر خوشحال بودیم که کفش و لباسها رو بالای سرمان می گذاشتیم و تا صبح چند بار از خواب بیدار میشدیم وبه آنها نگاه میکردیم واز ذوق نمیدونستیم چکار کنیم .
مادر وپدر ما را نگاه میکردند و لبخندی از سر رضایت میزدند .
آنقدر در شادی های کودکانه غرق بودیم که هرگز از خود نمیپرسیدیم.
میان این همه لباسهای رنگارنگ و کفشهای جور وا جور پس لباس عید مادر و پدر کجاست😔 ؟؟؟

#سیدداودطباطبایی
مدیر کانال #کوهساران
💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
👇👇👇👇
@Khansarnews1
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSMGHwtPXRDVw
#نوستالوژی
خاطرات دهه شصت
به قلم #سیدداودطباطبایی
مدیر کانال #کوهساران

🅾غروب جمعه سرد اواخر پاییز سال 64 بود
مشقامو نوشته بودم.
ولی هی میرفتم لب پنجره بیرون و نگاه میکردم.
آخه داشت برف ریز ریزی میومد
خوشحال شدم😄
آخه تنها چیزی که تو ذهنم بود تعطیلی فردای مدرسه بود،

هی با داداشم خدابیامرز نوبتی میرفتیم لب پنجره یا دَم در
شاید نزدیک چهل پنجاه بار رفتیم، آخرش بابام دعوامون کرد
گفت عوض اینکه دعا کنید برف بیاد مدرسه ها تعطیل بشه لااقل بشینید درس بخونید

ولی ما فقط به برف و تعطیلی فکر میکردیم😁
شب خوابیدیم به امید اینکه فردا تعطیل باشه و #سداصغر مینی بوسی نره دنبال معلما
غافل از اینکه بعدها فهمیدیم که #سداصغر شب های سرد و برفی تا صبح چند بار مینی بوس و روشن میکنه تا گازوئیلش یخ نزنه و بره دنبال معلما😂😂
صبح پاشدیم دیدیم نزدیک سی سانت برف اومده خوشحال شدیم که امروز تعطیله ولی بازم ته دلمون خالی میشد که هر چی هم بیاد بازم #سداصغر میره دنبال معلما😢
رفتیم تو مدرسه ، بچه‌ها داشتن برف بازی میکردن تو حیاط مدرسه و از سر و کول هم بالا میرفتن و به چیزی هم که فکر نمیکردند درس بود 😁😄
طبق معمول عمو نعمت بصائری (بابای مدرسه) چند نفر از قدیمیهای مدرسه از جمله خسرو دایی جلیل خدابیامرز و داود عم مجتبی و حجت عم مصطفی و عباس عم فرج آقا که از بزرگان مدرسه بودند😄 رو فرستاده بود رو پشت بوم مدرسه تا برف پایین کنن خودشم فقط نظارت میکرد😂😂
خسرو از رو پشت بوم مدرسه هی داد میزد بچه ها مینی بوس اومد آخه از رو پشت بوم جاده #گلپایگان پیدا بود و هول مینداخت تو جون بچه ها بعد دوباره میگفت دروغ گفتم و تعطیله😄😄
چند بار گفت و هی بچه‌ها رو اذیت میکرد تا اینکه ساعت تقریبا 9 صبح گفت به جون ننم ماشین اومد ، همه میدونستیم خسرو وقتی جون مادرشو قسم میخوره راست میگه همه ناراحت شدیم😔😢
چند دقیقه بعد مینی بوس سبز #سداصغر جلوی مدرسه بود، پشت سرشم یه مینی بوس آبی که از #خونسار میومد راننده دوشخراطی بود خدابیامرز چند سال پیش فوت کرد اسمش یادم نیست 🤔
مینی بوس ها پشت سر هم وایسادن دعا دعا میکردیم معلم ما از ماشین نیاد پایین 😄😁
به تریبت اومدن پایین مرحوم #محرابیدوست مدیر مدرسه اولین نفر بود (ایشون متأسفانه چند سال پیش بهمراه پسرش دچار برق گرفتگی شدن فوت کردن) بعدش آقای سید صالحی ناظم، آقای عباس اسدی (اعجوبه ی #والیبال) ، آقای خوشنویسان، آقای شیرازی (بد اخلاق) ، آقای قطبی(مهربون) ، آقای طیباتی (جدی) ، آقای بطحایی(طراح و ایده پرداز #تنبیهات دانش آموزان ) ، آقای شوکتی( فوتبالیست و عالی تو همه چیز) ، آقای فضائلی(خندان) و آقای فراست
(بعضی کلاسها دو تا کلاس بود)
🔷 چون اکثرا معلم خودم هم بودند همه رو میشناختم

متاسفانه معلم ما آقای بطحائی( مغز طراحی انواع تنبیه 😁) هم تو نفرات بود 😂😂😢😢
از اون ور از مینی بوس آبی معلمای راهنمایی داشتن میومدن پایین

آقای عنایتی معلم علوم، آقای شفیعی معلم ریاضی، آقای اشفعی معلم فارسی، آقای سلطانی معلم تاریخ و جغرافیا ، آقای میرزایی معلم حرفه و فن ، آقای احمدی معلم عربی ، آقای شجاعی معلم ورزش، آقای عزتی معلم زبان و #شهیدان آقا ناصر توکلی مدیر مدرسه و آقا جواد سید صالحی معلم قرآن که سال بعدش 65 در عملیات کربلای 5 تو #شلمچه شهید شدند😔🌷
البته شهید سید صالحی معلم قرآن ما هم بودند تو ابتدایی درس قرآن میداد.
معلما به این خاطر زیاد بودند که برا مدرسه راهنمایی دخترا هم میرفتند.

به صف شدیم . دیدم طبق معمول شنبه ها دایی حسن آقا دلّاک هم اومده کسانی که موهاشون بلند بود هول افتاد تو جونشون😂
اول معلما رو برای ناهار #روضه که معمولا آبگوشت بود دعوت کرد خونه یه نفر معلما همیشه از دیدن دایی حسن آقا خوشحال میشدند چون دیگه نمیخواست ناهار بیارن یا درست کنن 😂😂
بعد رفت گوشه حیاط وایساد.

چند نفر که موهاشون بلند بود و مدیر و ناظم از صف برد بیرون،
دایی حسن آقا (آرایشگر قدیمی و مهربون روستای خُم پیچ) شروع کرد به چهارراه انداختن وسط سرشون اینا تا غروب همینجوری تو مدرسه بودند تا عصر برن پیش دایی حسن آقا تا از ته براشون بزنه😂😂😂
ادامه دارد......
💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
👇👇👇👇
@Khansarnews1
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSMGHwtPXRDVw
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#نوستالوژی
شاید این کلیپ باید دیروز به مناسبت روز جهانی #صنایع_دستی منتشر می‌شد.
شاید قدیمی ‌ترها از نزدیک این پیرمرد هنرمند و مغازه اش را دیده باشند. کسی نامش را می‌داند و خبر دارد که الان در قید حیات است یا نه؟
💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
👇👇👇👇
@Khansarnews1
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSMGHwtPXRDVw
#نوستالوژی
پمپ بنزین دروازه دولت تهران سال ۱۳۴۰
💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
👇👇👇👇
@Khansarnews1
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSMGHwtPXRDVw
#نوستالوژی
۱۵ مهرماه روز ملی #روستا گرامی باد

خوشا به حالت ای روستایی
چه شاد و خرم چه باصفایی

در شهر ما نیست جز دود و ماشین
دلم گرفته از آن و از این

در شهر ما نیست جز داد و فریاد
خوشا به حالت که هستی آزاد

ای کاش من هم پرنده بودم
با شادمانی پر می‌گشودم

می‌رفتم از شهر به روستایی
آنجا که دارد آب و هوایی

👈از روستای خود برایمان عکسی دیدنی یا مطلبی خواندنی بفرستید.

💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
👇👇👇👇
@Khansarnews1
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSMGHwtPXRDVw